قیس بن سعد بن عباده در معارف و سیره علوی
مقدمه
قیس، فرزند سعد بن عباده خزرجی، پس از خلافت عثمان از نخستین کسانی بود که با علی(ع) بیعت کرد و از مخلصان آن وجود مقدس بود. در ماجرای قیام علیه عثمان در ماه رجب سال ۳۵ و روی کار آمدن علی(ع)، قیس بن سعد از طرف آن حضرت به حکومت مصر رسید. صاحب استیعاب از واقدی چنین نقل میکند: قیس بن سعد از بزرگان اصحاب رسول خدا(ص) و مدبران آنها و اهل سخاوت بود. او خود میگوید که یکی از بزرگان اهل فضل و داهیان عرب و اهل رأی و آشنای به فنون جنگ بود. او شجاع، سخی و اهل کرم بود و خود و پدر و جدش شریفترین قوم خود بودند و نیز خود و پدر و برادرش سعید بن سعد، در خدمت پیغمبر بودند. انس بن مالک گفته است: او برای رسول خدا(ص) مانند رئیس پاسبانان بود[۱]. پس از آنکه مدینه، مهاجر و انصار و انقلابیان مصر و کوفه و بصره، عثمان را کشتند، و با اصرار هر چه تمامتر با علی(ع) بیعت کردند، آن حضرت تمام والیان و کارگزاران عثمان را، غیر از ابوموسی اشعری که مالک اشتر واسطه ابقای او شد، از کار برکنار کرد و افرادی شایسته و خوشنام را به جای آنها منصوب کرد. چنانکه در شرح حال محمد بن ابی حذیفه گفتیم، او بعد از بیرون کردن عبدالله بن ابی سرح، حکومت مصر را به عهده داشت. با ورود قیس بن سعد محمد، بن ابی حذیفه که دلباخته امیرالمؤمنین بود، خود، کنار رفت و قیس به عنوان نخستین حکمران مصر، انتصاب خود به حکومت مصر به فرمان امیرالمؤمنین را اعلام کرد.
بدینگونه مصر و شهرهای آن، حکومت او را پذیرا شدند و قیس نیز کارگزاران خود را به نقاط مختلف مصر فرستاد. در این میان فقط مردم یک قریه قتل عثمان را بزرگ شمردند و از او اطاعت نکردند. مردی از قبیله کنانه به نام یزید بن حارث، کسی را نزد قیس بن سعد فرستاد و پیغام داد که ما به نزد تو نمیآییم؛ نماینده خود را بفرست که زمین، زمین تو است، اما ما را به حال خود بگذار تا ببینیم کار مردم به کجا میکشد. پس از آن مسلمة بن مخلد بن صامت انصاری در آن قریه قیام کرد، از مرگ عثمان خبر داد و مردم را به خونخواهی او فراخواند. قیس به او پیغام داد و گفت: «وای بر تو! بر من قیام کردهای؟ به خدا من خواهان آن نیستم که ملک شام تا مصر را به من بدهند و در مقابل تو را به قتل رسانم. خود را بیجهت به کشتن مده». مسلمة بن مخلد نیز شخصی را نزد قیس فرستاد و گفت: «مادام که تو والی مصر هستی، کاری با تو ندارم». قیس، که از تدبیر و نظری صائب برخوردار بود، کسی را به نزد کنارهگیران فرستاد و به آنها گفت: «من شما را به بیعت مجبور نمیکنم و به حال خود وامیگذارم. «بدینگونه با آنها و مسلمة بن مخلد از راه سازش درآمد. خراج آنها را میگرفت و کسی هم با او سر مخالفت نداشت[۲]. زمانی که علی(ع) به جنگ جمل مشغول بود تا هنگامی که از بصره به کوفه آمد، قیس همچنان فرمانروای مصر بود. حضور او در مصر و در نزدیکی شام، برای معاویه بسیار دشوار بود. معاویه میترسید که علی(ع) با مردم عراق، و قیس با اهل مصر، به اتفاق، به سوی او لشکرکشی کنند. به همین جهت هنگام حضور علی(ع) در کوفه و قبل از رفتن به صفین، به این امید که قیس را بفریبد و به سوی خود بکشاند نامهای به او نوشت. نامه معاویه چنین بود: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾. از معاویه پسر ابوسفیان به قیس بن سعد. سلام بر تو! سپاس خدایی را که جز او خدایی نیست. اما بعد، ای قیس، اگر در ریختن خون عثمان شرکت داشتهای توبه کن، اگر توبه قتل مؤمن فایدهای داشته باشد.
اما علی، ما یقین داریم که او مردم را به قتل عثمان تحریک کرد و در نتیجه او را کشتند. بسیاری از قوم تو نیز در خون او شریک بودهاند. پس ای قیس، اگر بخواهی از کسانی باشی که خونخواهی عثمان میکنند، بیا و با ما بیعت کن. من قول میدهم که اگر بر قاتلان عثمان پیروز شدم، تا زنده هستم و قدرت دارم، حکومت عراقین (ایران و عراق) از آن تو باشد، و حکومت حجاز نیز برای هر کس از افراد خاندانت. غیر از این، قول میدهم هر چه از من بخواهی، به تو بدهم. نظر خود را، هر چه بود، برایم بنویس». قیس پس از دریافت نامه معاویه نخواست در دفاع از خود کاری کند که به سرعت با وی درگیر جنگ شود؛ از این رو به وی نوشت: «نامهات به من رسید. آنچه را که درباره قتل عثمان نوشته بودی فهمیدم. قتل عثمان کاری بوده که من به آن نزدیک نشدم. نوشتهای که علی مردم را به قتل عثمان تحریک کرد تا سرانجام او را کشتند. این نیز مطلبی است که من از آن اطلاع ندارم. نوشتهای که بیشتر خویشان من نمیتوانند خود را از ریختن خون عثمان برکنار بدارند. به خدا که خویشان من بیش از دیگران مدافع او بودند. اما اینکه از من خواستهای از تو در خونخواهی او تبعیت کنم، موضوعی است که باید درباره آن بیندیشم. این چیزی نیست که بتوان درباره آن شتاب کرد. من با تو کاری ندارم. و از جانب من خبری به تو نمیرسد که ناخشنود شوی، تا ببینم در آینده چه خواهد شد».
معاویه نامه قیس را خواند و دریافت که نامهای دو پهلو است و ممکن است به او نیرنگ زده باشد. از این رو بار دیگر به وی نوشت: «نامهات را خواندم، ولی ندیدم چندان نزدیک شده باشی که من هم نزدیک بیایم و صلح کنیم، و نمیبینم چندان دور باشی که آماده جنگ با تو شوم. تو را مانند شتری میبینم که در بند کرده باشند. کسی مانند من فریب نمیدهد، و از کسی هم فریب نمیخورد؛ چون مردانی قدرتمند و سپاهیان فراوان دارم. بنابراین اگر آنچه را پیشنهاد کردم قبول کردی، آن را به تو خواهم داد، و اگر قبول نکردی، مصر را با لشکری سواره و پیاده پر خواهم کرد».
وقتی قیس بن سعد نامه معاویه را خواند دانست که نمیتوان با او کجدار و مریز رفتار کرد، از این رو آنچه را در دل داشت برای او آشکار ساخت و نوشت: «تعجب دارم که نظر مرا به کلی بیارزش دانستهای. ای بیپدر! خواستهای که من از پیروی کسی که از همه مردم به خلافت اسلامی سزاوارتر است و از همه کس راستگوتر و بهترین راهنما و نزدیکترین فرد به رسول خدا(ص) است، سرباز زنم، و میخواهی که در اطاعت تو داخل شوم؛ تویی که از همه کس برای تصاحب خلافت اسلامی ناسزاوارتر، دروغگوتر، گمراهتر و از رسول خدا(ص) دورتری، و مردمی گمراه و گمراه کننده و طاغوتها پیرامونت گرد آمدهاند. گفتهای مصر را از سپاهیان سواره و پیاده پر میکنی، آری، اگر من تو را به حال خود بگذارم، میتوانی چنین کنی». چون نامه قیس به معاویه رسید، از فریب دادن او مأیوس شد، و دانست که فریفتن او کاری دشوار است[۳]. از این رو، به نقل مسعودی، جواب او را چنین داد: اما بعد، تو یهودی پسر یهودی هستی[۴]. اگر آن کس از دو سپاهی را که بیشتر دوست داری (علی) پیروز شود، تو را کنار خواهد زد و دیگری را به جایت میگمارد. و اگر مبغوضترین آنها نزد تو، که من باشم، غلبه کند بلایی بر سرت میآورد و تو را میکشد. پدرت نیز کمان خود را گشود و تیر خود را انداخت، ولی نشانه نگرفت. برای خلافت تلاش بسیار کرد، اما سعیاش بینتیجه ماند. کسانش او را تنها گذاشتند تا روزگارش سر آمد و در حال تبعید در حوران مرد[۵].
قیس بن سعد در جواب او نوشت: اما بعد، تو بتپرست و فرزند بتپرست هستی! با بیمیلی اسلام آوردی، و با رغبت از آن بیرون رفتی. چیزی بر ایمانت نیفزود و نفاقت تازگی ندارد. پدر من کمان خود را گشود و تیر خود را رها کرد، ولی کسی که به پای او نمیرسید به میان دوید و او را از پای درآورد. ما یاوران دینی هستیم که تو از آن بیرون آمدی، و دشمن دینی هستیم که تو وارد آن شدی[۶]. به گفته یعقوبی، قیس به معاویه نوشت: از قیس بن سعد به معاویه پسر صخر. اما بعد، این است و جز این نیست که تو بتی از بتهای مکه هستی. با بیمیلی وارد اسلام شدی و با میل خود از آن بیرون رفتی[۷].
پس از روی کار آمدن علی(ع)، معاویه که از بیعت با آن حضرت سر باز زده و شام را از قلمرو حکومت امام جدا کرده بود، به مصر هم نظر دوخته بود تا هر طور شده، آن را به چنگ آورد. با آمدن قیس بن سعد به مصر، معاویه به فکر افتاد تا او را به طرف خود بکشاند، و چون تیرش به سنگ خورد، از در تزویر درآمد و نامهای ساختگی به نام او ساخت و به مردم شام گفت که: قیس با ما است، گمان بد به او نبرید که نامههایش پی در پی به ما میرسد. و دلیل میآورد که مگر رفتار او را با مردم خربتا نمیبینید که چگونه با آنها مهربانی میکند؟ معاویه این مطلب را کاملاً در بین اهل شام شایع کرد و آنجا نامه مجعول او را بر منبر برای آنها خواند. نامه ساختگی از قول قیس، که تاریخ آن را ثبت کرده چنین است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾. به امیر معاویة بن ابیسفیان از قیس بن سعد. اما بعد، قتل عثمان حادثه بزرگی بود که در اسلام پدید آمد. من صلاح خود و دینم ندانستم که که از مردمی پشتیبانی کنم که پیشوای مسلمان و محترم و پارسای خود را کشتند. از خداوند برای ارتکاب گناهان آمرزش میطلبم و از او میخواهیم که دینمان مصون باشد. بدان که من به تو درود میفرستم و دعوت تو را برای جنگ با قاتلان پیشوای مظلوم اجابت میکنم. هر مقدار اموال و مردان جنگجو که میخواهی در اختیار من بگذار تا با شتاب به سوی تو بیایم. والسلام[۸].
در سراسر شام شایع شد که قیس با معاویه کنار آمده است. مأموران امیرالمؤمنین(ع) نیز این خبر را به امام رساندند. حضرت تعجب کرد و فرزندانش، امام حسن و امام حسین(ع) و محمد بن حنفیه و عبدالله جعفر را فرا خواند و با آنان مشورت کرد. عبدالله جعفر گفت: «یا امیرالمؤمنین، قیس را به دلیل این خیانت از حکومت مصر عزل کن!» حضرت فرمود: «به خدا من این را از قیس باور نمیکنم». اما سرانجام به دلایلی او را عزل کرد. از زمانی که امیرالمؤمنین(ع) به جنگ جمل رفت و از بصره به کوفه آمد، قیس همچنان در مصر بود. او چهار ماه و پنج روز در مصر حکومت کرد. در اول ربیع الاول وارد مصر و پنج روز پس از رجب از آنجا خارج شد، بنابراین، نقل استیعاب و آثار دیگر مبنی بر حضور او در جنگ جمل درست نیست. از بعضی آثار تاریخی به دست میآید که در مقدمات آن جنگ حضور داشته است[۹]. ابراهیم بن محمد ثقفی مینویسد: «قیس به جز دلاوری، سخی و بافضیلت بود». سپس دو داستان جالب درباره سخاوت و بلند نظری او نقل میکند[۱۰]. قیس بن سعد در بازگشت به مدینه از حامیان متعصب عثمان آزار دید. حسان بن ثابت شاعر، که از انصار و طرفدار سرسخت عثمان بود، به دیدن او آمد و گفت: «عثمان را کشتی و علی تو را عزل کرد. گناه قتل عثمان بر تو ماند، و علی پاداشت را به نیکی نداد». قیس گفت: «ای کوردل و ای کور چشم! به خدا قسم اگر نمیترسیدم که میان قبیله من و تو جنگ درگیرد، گردنت را میزدم. از نزد من بیرون برو».
مروان حکم نیز قیس را تهدید به مرگ کرد[۱۱]. قیس با سهل بن حنیف از مدینه بیرون آمد و در کوفه به علی(ع) پیوست و با آن حضرت در صفین همراه شد. وقتی این خبر به معاویه رسید، نامهای خشمآلود به این مضمون به مروان نوشت: «اگر علی را به صد هزار جنگجو مدد میرساندی، در نزد من آسانتر از این بود که قیس بن سعد را، با آن تدبیر و موقعیتی که دارد به نزد او فرستادی!» قیس نزد علی(ع) آمد و او را از اخبار مصر آگاه کرد. حضرت دریافت که چه نیرنگهایی در کار بوده است. چون خبر قتل محمد بن ابی بکر به کوفه رسید، قیس در نزد امیرالمؤمنین(ع) منزلت بیشتری یافت، به طوری که حضرت در هر کاری از رأی و نظر قیس یاری میجست[۱۲]. در سال ۳۶ هجری، پس از آمدن قیس از مدینه به کوفه، علی(ع) او را به استانداری آذربایجان فرستاد و تا آغاز جنگ صفین در آنجا بود، سپس او را برای رفتن به صفین فراخواند و پس از ماجرای حکمین به آذربایجان برگردانید، و چون از آنجا برگشت او را به فرماندهی نیروی مجهز و جانباز خود به نام «شرطة الخمیس» گماشت.
پس از بازگشت علی(ع) از جنگ صفین، ناگزیر به جنگ با خوارج شد. قیس بن سعد در این جنگ از یاران سرآمد مولای متقیان بود. گفتوگوی او با خوارج و هشدار به آنها که از دین خدا خارج شدهاند و بهتر است برگردند و به جنگ معاویه، دشمن مشترک، بروند، و جواب بیخردانه خوارج را طبری و ابن اثیر نقل کردهاند[۱۳].
بعد از خاتمه جنگ نهروان در سال چهل هجری، امیرالمؤمنین(ع) فرمان جهاد داد و برای بازگشت به صفین و جنگ سرنوشتساز با معاویه لشکری را بسیج کرد. ده هزار نفر تحت فرماندهی امام حسین(ع)، ده هزار نفر تحت فرماندهی قیس بن سعد، و ده هزار نفر تحت فرماندهی ابوایوب انصاری آماده حرکت بودند، ولی امیرالمؤمنین(ع) پیش از روز جمعه توسط ابن ملجم ضربت خورد و لشکر متفرق شد[۱۴]. بعد از شهادت امیرالمؤمنین(ع)، قیس بن سعد انصاری نخستین کسی بود که با امام حسن مجتبی(ع) بیعت کرد. به دنبال آن بود که مردم با آن حضرت به عنوان جانشین امیرالمؤمنین(ع) بیعت کردند. از سوی دیگر معاویه پس از آگاهی از شهادت امیرالمؤمنین(ع)، با لشکری عزم عراق کرد تا قبل از اینکه کار امام حسن نضج بگیرد، عراق را اشغال کند. امام حسن(ع) نیز دوازده هزار سپاهی بسیج کرد و فرماندهی آن را به پسر عمویش عبیدالله بن عباس واگذاشت و به وی گفت: در کارها با قیس بن سعد و سعید بن قیس همدانی مشورت کن، وقتی با معاویه روبهرو شدی، آغازگر جنگ نباش، ولی اگر او جنگ را آغاز کرد با او بجنگ، اگر حادثهای برای تو روی داد، قیس بن سعد، و اگر او دچار حادثه شد، سعید بن قیس فرمانده است.
هنگام رویارویی دو لشکر، معاویه یک میلیون درهم برای قیس فرستاد تا او را به سوی خود بکشاند. قیس پیغام داد: میخواستی با این پول مرا از دینم برگردانی؟ و آن را رد کرد. معاویه چون از او مأیوس شد، آن مبلغ را برای عبیدالله بن عباس، فرمانده لشکر، فرستاد و پیغام داد که: بگیر که حسن با من صلح کرده و اگر به نزد ما نیایی، فردا دیر خواهد شد و فرصت را از دست میدهی. او هم پول را گرفت و با هشت هزار نفر از لشکریان به او پیوست و به امام خود خیانت کرد. قیس که از ماجرا با خبر شد، فرماندهی لشکر را به عهده گرفت و در مقابل معاویه ایستاد. معاویه کسانی را به میان گروهی از سربازان که امام حسن(ع) فرمانده آنان بود فرستاد تا شایع کنند که قیس با معاویه صلح کرده و به او پیوسته است. گروهی را هم به میان لشکری که قیس فرماندهی آن را به عهده داشت فرستاد تا شایع کنند که امام حسن(ع) با معاویه صلح کرده و معاویه هم اجابت کرده است. بدینگونه شیرازه لشکر امام از هم پاشید[۱۵].
قیس که میدید امام حسن بر اثر دسیسه معاویه و از هم پاشیدگی لشکرش ناگزیر به صلح شده است، به امام حسن گفت: «آیا من از بیعت شما آزاد هستم؟ حضرت فرمود: «آری». معاویه و قیس بر تختی نشستند. قیس دستش را برای بیعت به طرف معاویه دراز نکرد. معاویه خود را به روی قیس انداخت و دست او را گرفت، اما قیس دستش را بلند نکرد[۱۶]. یعقوبی میافزاید: بیعت با معاویه [در کوفه] بدین گونه بود که مردی میآمد و میگفت: «ای معاویه، به خدا من با بیمیلی با تو بیعت میکنم»، و معاویه میگفت: «خدا در همین بیمیلی خیر بسیاری قرار داده است». دیگری میگفت: «من بیعت میکنم و از تو به خدا پناه میبرم». وقتی قیس بن سعد آمد. معاویه گفت: «ای قیس، تو هم بیعت کن!» قیس گفت: «ای معاویه، من از چنین روزی اکراه داشتم». معاویه گفت: «آرام باش، خدا تو را رحمت کند!» قیس گفت: «من قبل از این سعی داشتم بین روح و بدنت جدایی بیندازم، ولی ای پسر ابوسفیان، خدا نخواست». معاویه گفت: نمیتوان خواست خدا را برگردانید».، سپس قیس رو به مردم کرد و گفت: «ای مردم، بدی را به جای نیکی و خواری را به جای سرافرازی و کفر را به جای ایمان گرفتید، و بعد از خلافت امیرالمؤمنین، مسلمانان و پسرعموی رسول خدا، کار شما به جایی رسید که طلیق پسر طلیق (رها شده پسر رها شده) فرمانروای شما شد. خواهید دید که او شما را زبون میکند و بر شما سخت میگیرد. آیا این حقیقت بر شما پوشیده است یا بر دلهاتان قفل زده و عقل خود را از دست دادهاید؟».
در این هنگام معاویه روی دو زانو نشست، دست قیس را گرفت و گفت: «تو را قسم میدهم که دیگر چیزی نگو و بیعت کن». و دست به دست قیس زد. مردم فریاد زدند: «قیس بیعت کرد». قیس گفت: «نه، به خدا که بیعت نکردم. غیر از من هم کسی با معاویه بیعت نکرد، مگر اینکه بر او سوگندها گرفت»[۱۷]. قیس بن سعد پس از ماجرای صلح تحمیلی امام حسن(ع) به مدینه رفت و مشغول عبادت شد. شیفتگان امیرالمؤمنین(ع) همچنان احترام او را نگاه میداشتند و او را از مفاخر شیعه میدانستند. علامه امینی شرح حال مفصل قیس بن سعد و افتخارات و امتیازات او را در الغدیر آورده است[۱۸]. و از جمله گفتوگوی مردانه او را با معاویه در کوفه و شام و مدینه نقل میکند که نشانه شخصیت والای آن صحابی رشید پیغمبر و یار باوفای امیرالمؤمنین(ع) است. ابن عبدالبر و ابن اثیر وفات قیس را در سال ۶۰ یا ۵۹ دانستهاند.[۱۹]
منابع
پانویس
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۲۱۶.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۲۱۲.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۲۱۴ و ۲۱۳.
- ↑ بعضی از افراد قبیله خزرج، قبل از اسلام با یهودیان مدینه وصلت خانوادگی داشتهاند، و معاویه نیز در این نقل به همین سخن نظر داشته است.
- ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۲۵.
- ↑ مسعودی، علی بن حسین، مروج الذهب، ج۳، ص۲۵.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۳.
- ↑ ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۲۱۷.
- ↑ علامه امینی، الغدیر، ج۲، ص۷۱.
- ↑ ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۲۲۰.
- ↑ کار به کجا رسیده بود که سرور انصار و مردم مدینه، قیس بن سعد، توسط بدنامی چون مروان حکم و دیگر مزدوران بنیامیه، در شهر خودش به مرگ تهدید شود و ناگزیر به هجرت شود!
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۱۳۹.
- ↑ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۷، به نقل از او ابن اثیر جزری در کتابش الکامل فی التاریخ.
- ↑ نهج البلاغه، خطبه ۱۸۲.
- ↑ ابن اثیر، الکامل، ج۳، ص۲۰۲؛ احمد بن یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۵.
- ↑ علامه امینی، الغدیر، ج۲، ص۱۰۴، به نقل از ابوالفرج اصفهانی در مقاتل الطالبیین.
- ↑ احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۵۷.
- ↑ علامه امینی، الغدیر، ج۲، ص۱۱۰.
- ↑ دوانی، علی، مقاله «اصحاب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۳۸۴-۳۹۳.