موعظه در کلام اسلامی
از وظایف خطیب، موعظه است
روایتی که از حضرت رضا (ع) خواندم وظیفه خطیب را در سه قسمت بیان کرده بود، در قسمت اول فرمود: «إِنَّمَا جُعِلَتِ الْخُطْبَةُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ- لِأَنَّ الْجُمُعَةَ مَشْهَدٌ عَامٌّ فَأَرَادَ أَنْ يَكُونَ لِلْأَمِيرِ سَبَبٌ إِلَى مَوْعِظَتِهِمْ وَ تَرْغِيبِهِمْ فِي الطَّاعَةِ وَ تَرْهِيبِهِمْ مِنَ الْمَعْصِيَةِ»؛ یعنی در روز جمعه همه حاضر میشوند و یک مجمع عمومی از مسلمانان تشکیل میگردد. اسلام میخواهد که این برای پیشوا و زعیم مسلمین وسیلهای باشد که مردم را موعظه کند. آنها را به طاعت خدا تشویق و از گناهان بر حذر دارد.[۱]
موعظه
یکی از وظایف خطابه و منبر موعظه است. موعظه همانطور که عرض کردم کلامی است که به دل نرمی و رقت میدهد، قسوت را از دل میبرد، خشم و شهوت را فرو مینشاند، هواهای نفسانی را تسکین میدهد، به دل صفا و جلا میدهد. هیچکس نیست که از موعظه بینیاز باشد و هیچ جامعهای هم نیست که برای اصلاح خود احتیاج به موعظه نداشته باشد. موعظه واقعی که راستی در دل اثر کند جز بهوسیله دین ممکن نیست. مواعظ دین است که میتواند بر روی دلها اثر بگذارد و به دلها خشوع بدهد. البته گذشته از اینکه موعظه باید از زبان دین گفته شود، خود واعظ نیز باید از سخنان خود متأثر باشد و از دل موعظه کند.
هیچ فردی از موعظه بینیاز نیست، ممکن است فردی از تعلیم شخص دیگر بینیاز باشد اما از موعظه او بینیاز نیست؛ زیرا دانستن یک مطلب است و متذکر شدن و تحت تأثیر تلقین یک نفر واعظ مؤمن متقی قرار گرفتن مطلب دیگر است. میگویند علی (ع) به یکی از اصحابش میفرمود: «عِظْنِي» مرا موعظه کن، و میفرمود در شنیدن اثری هست که در دانستن نیست.
باید همیشه گروهی شایسته، مردم را موعظه کنند و به یاد خدا بیاورند. از غفلتی که از مرگ دارند بیرون بیاورند. مردم را متوجه آثار گناهانشان بکنند، از قبر و قیامت به مردم بگویند، مردم را به عدل الهی متوجه نمایند. این امری است لازم و ضروری و هیچ وقت جامعه از این بینیاز نیست. در گذشته ما وعاظ خوبی داشتهایم[۲] حالا هم بحمدالله داریم، و هر چه بیشتر، وعاظ جامع الشرایط که صلاحیت موعظه داشته باشند داشته باشیم بهتر است. این یک کاری که در خطابهها و منابر باید انجام شود.[۳]
مصالحگویی
قسمت دوم همان است که فرمود: «وَ تَوْقِيفِهِمْ عَلَى مَا أَرَادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ»، یعنی خطیب، مردم را آگاه گرداند به مصالح دین و مصالح دنیوی آنها، که در حال حاضر چه جور عمل کنند که هم خیر و مصلحت دین آنهاست و هم خیر و مصلحت دنیای آنها.
این کار بزرگی است، از موعظه کردن خیلی مشکلتر است. موعظه اگر خود شخص اهل عمل باشد، صفای قلبی داشته باشد، ایمانی داشته باشد و چند کلمه از مواعظ بداند میتواند موعظه کند و موعظهاش تا همان حد مفید باشد. در موعظه اگر خود شخص اهل عمل باشد و اخلاصی داشته باشد همان بازگو کردن کلمات بزرگان کافی است، و اما اینکه شخص بخواهد مصالح عالیه دینی و دنیایی مردم را بگوید و آنها را به آن مصالح آگاه کند خیلی مشکل است.
دو ویژگی در این کار هست، یکی اینکه علم و اطلاع زیاد میخواهد، دیگر اینکه اخلاص بسیار لازم است که آنچه را از مصالح عالیه دینی و دنیایی میفهمد همانها را به مردم بگوید.[۴]
آگاهی دینی و آگاهی اجتماعی
خطیب اولاً باید علم و اطلاعاتش به مبانی دین کافی باشد، باید اسلام را کاملاً بشناسد، به روح تعلیمات اسلامی آگاه باشد، ظاهر اسلام و باطن اسلام، پوسته اسلام و هسته اسلام همه را در حد خود و جای خود بشناسد تا بفهمد مصلحت دین یعنی چه؟ ثانیاً تنها دانستن و شناختن دین برای مصلحتگویی کافی نیست، جامعه را باید بشناسد، به اوضاع دنیا باید آگاه باشد، باید بفهمد که در دنیا چه میگذرد و امروز مصلحت جامعه اسلامی در برابر جریانهای موجود دنیا چه اقتضا میکند، و مردم را به آن جریانها و مصالح واقعی آنها آگاه کند.
متأسفم که باید بگویم ما از این جهت ضعیف هستیم. ما در جنبه موعظه ضعیف نبودهایم و نیستیم و لااقل خیلی ضعیف نیستیم اما در این قسمت خیلی ضعیفیم، در این جهت کمتر مطالعه داریم. این کلام امام رضا (ع) خیلی قیمت دارد، فرمود مردم را به مصلحت دین و دنیای آنها آگاه بکنید.
آدمی که سر و کارش فقط با چند کتاب معین در یک علم به خصوص، مثلاً فقه، ادبیات، فلسفه و غیره باشد و در کنج مدرسه به سر برد نمیتواند بفهمد در جامعه چه میگذرد و چه باید کرد انسان در کنج مدرسه نمیتواند مصالح جامعه را تشخیص بدهد. علم و اطلاع به اوضاع جاری و متغیر جهان لازم است، شامه تیز میخواهد که حتی حوادثی که در آینده واقع میشود از حالا پیشبینی کند و جامعه را طوری از آن حادثه عبور دهد که با خطری مواجه نشود. هدایت، بدون قدرت پیشبینی امکانپذیر نیست.[۵]
هدایت یعنی چه؟!
هدایت یعنی چه؟! هدایت یعنی راهنمایی، قافلهای در راهی به سوی مقصد حرکت میکند، از یک نفر میپرسند راه فلان مقصد کجا است و او نشان میدهد، میگوید از این طرف برو یا از آن طرف. این راهنمایی است که فرع بر راه بلدی است. چه کسی میتواند راهنمای قافله باشد؟ کسی که بفهمد قافله چه مسیری دارد و به کجا میرود.
جامعه مانند قافلهای همیشه در حال حرکت است، ما چه بخواهیم و چه نخواهیم این قافله در حرکت است. ما باید بفهمیم که این قافله را چگونه سوق بدهیم. مانند یک راننده اتومبیل که پشت اتومبیل مینشیند و اتومبیل را هدایت میکند، فرمان باید در دستش باشد، دنده در اختیارش باشد، یکجا باید ماشین را خاموش کند و متوقف سازد، جای دیگر برعکس باید گاز بدهد و بر سرعت بیفزاید، یکجا باید فرمان را بپیچد، یکجا باید دنده عوض کند و یکجا ترمز کند، همه اینها در هدایت اتومبیل لازم است. در هدایت جامعه نیز همه اینها لازم است، هر کدام از اینها در یک وقت معین لازم میشود. مصلحتشناسی اجتماع یعنی این، غیر این اگر باشد ممکن نیست کسی بتواند واقعاً هادی جامعه باشد و مصالح جامعه را بگوید.
کی میتوانیم هادی جامعه باشیم؟ وقتی که همه اینها را بدانیم، جای همه اینها را تمیز بدهیم. بفهمیم در کجا جامعه را ترمز کنیم، در کجا فرمان را بپیچیم؛ جامعه حرکت دارد، تحولات دارد، گاهی تحولات بزرگ اجتماعی پیش میآید، جامعه به سر یک پیچ میرسد و باید از آن پیچ جامعه را عبور داد.
الان جامعه ما با وضع جدیدی که پیش آمده، و با تمدن جدیدی که پیش آمده، با مسلکهای مختلف و متفاوتی که پیدا شده، با اندیشههای گوناگونی که پدید آمده، بر سر یک پیچ قرار گرفته، در برابر یک دستانداز قرار گرفته و باید به راحتی و بیخطر از آن بگذرد. باید اندکی فرمان را پیچ داد تا از خطر برهد، دیواری در برابر ما قرار گرفته و باید از آن دیوار بپیچیم و بگذریم و به راه خودمان ادامه دهیم. نباید چشم بسته روی همان خطی که حرکت میکردیم حرکت کنیم! سابقاً دیوار نبود حالا دیواری در جلو ما هست، دستاندازی نبود حالا دستانداز پیدا شده، به رودخانه رسیدهایم، به دره یا کوه رسیدهایم.
به هر حال هادی اجتماع باید بفهمد در کجا جامعه را بپیچد و در مسیر جدیدی بیندازد و به سوی مقصد اصلی خود حرکت کند. همچنین باید بدانیم کجا گاز بدهیم و بر سرعت بیفزائیم. یک جا میدان مسابقه است و همه کوشش میکنند که مسابقه را ببرند و پیش بیفتند، باید بر نیرو و سرعت افزود. امروز دنیا میدان مسابقه علم و صنعت شده است، حالا که همچو مسابقهای در دنیا هسته باید کوشش کرد و جامعه را به حرکت آورد که در این مسابقه عقب نماند. علیهذا نشستن و هی انتقاد کردن و ایراد گرفتن، این کار را نکن، اسمش هدایت نیست.
یک روز در مدرسه مروی با چند نفر از آقایان طلاب همین مطلب را در میان گذاشته بودم و میگفتم آقایان! معنی هادی قوم بودن این نیست که ما تنها حالت منع و توقف به خود گرفتهایم، به هر کاری که میرسیم میگوئیم این را نکن، آن را نکن، و مردم را گرفتار کردهایم! یک جا هم باید مردم را تشویق کرد و به حرکت آورد. بعد همین مثال اتومبیل را ذکر کردم و گفتم که ما باید مثل راننده اتومبیل باشیم، یک جا به اتومبیل گاز بدهیم، یک جا فرمان را بپیچیم، یک جا ترمز کنیم، یک جا کار دیگر، مثلاً چراغ بزنیم؛ هر موقعیتی اقتضائی دارد، بعد شوخی کردم و گفتم ما که نباید همیشه «آقا شیخ ترمز» باشیم، همه جا ترمز بکنیم! تنها ترمز کردن کافی نیست، یکجا هم باید «آقا شیخ فرمان» باشیم، یکجا «آقا شیخ گاز» باشیم!
به هرحال خیلی علم و اطلاع وسیعی میخواهد که مواقع مختلف را بشود تشخیص داد. شخص باید بفهمد کجا سنگر هست، سنگر بگیرد، چه فرصتی پیش آمده از فرصت استفاده کند. رسول اکرم (ص) فرمود: «إِنَّ لِرَبِّكُمْ فِي أَيَّامِ دَهْرِكُمْ نَفَحَاتٍ أَلَا فَتَعَرَّضُوا لَهَا». یعنی نسیمهای رحمت الهی گاهبهگاه میوزد، رحمت الهی مثل نسیم است، خبر نمیکند که کی و چه ساعتی میآید. هوشیار باشید که از آن نسیمها استفاده کنید، فرصتها مثل نسیم زودگذر است، اگر از دست رفت به چنگ نمیآید.
معالاسف ما در حالی هستیم که روز به روز فرصتها را از دست میدهیم. مادی مسلکها در کشور ما با آن دسته گمراهی که نام مذهب روی مسلک خودشان گذاشتهاند چقدر هوشیارند که پستها و سنگرهای اجتماعی را از دست ما میگیرند و مرتباً اینجا را و آنجا را از دست ما میگیرند، مراکز حساس را میگیرند و به هدف خودشان میرسند و ما نشستهایم و دلخوشیم دائماً بگوییم این کار را نکن، آن کار را نکن، هی ترمز، ترمز، ترمز.
این جمله: «وَ تَوْقِيفِهِمْ عَلَى مَا أَرَادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ». که منظور این است مردم را به مصالح دین و دنیای آنها آگاه کنیم همانطوریکه عرض کردم دو شرط دارد: علم و اخلاص، علم و اطلاع هم در دو قسمت، هم درباره خود دین که واقعاً اسلامشناس باشد و هم درباره اوضاع دنیا و جریانهای اجتماعی و سیر و تحولی که طبعاً در عالم هست.[۶]
اخلاص
حاجی نوری کتابی نوشتهاند به نام لؤلؤ و مرجان که من اسم این کتاب را شنیده بودم و تا امسال نخوانده بودم. این کتاب راجع به مرثیهخوانها و مرثیهخوانی است، مربوط به وعظ و واعظ و خطبه و خطیب نیست. ایشان در آن کتاب دو موضوع را شرط اول مرثیهخوانی ذکر میکنند: یکی اخلاص نیت، دیگری صدق و راستگویی. و در اطراف هر دو مطلب بسیار عالی بحث میکند.
انصاف این است که من امسال که این کتاب را خواندم خیلی خوشم آمد و بر ارادتم بر مرحوم حاجی نوری که مرد محدث بسیار متنبع متقی بوده و استاد مرحوم حاج شیخ عباس قمی بوده است، افزوده شد. حاجی مرد بسیار متبعی بوده و خود مرحوم حاج شیخ عباس و کسان دیگر اعتراف دارند که پایه تتبع اشان به استادشان نمیرسد. من کتابهای مهم ایشان را خوانده بودم و از سابق به ایشان ارادتمند بودم، اما انصافاً خواندن این کتاب کوچک بر ارادت من افزود.
در مقدمه این کتاب از یکی از علماء هند با تجلیل نام میبرند و مینویسند ایشان به من نامهای نوشته و شکایت کرده از وضع روضهخوانی در هندوستان که روضهخوانهای اینجا زیاد دروغ میخواند، و از من خواستهاند کتابی در این زمینه بنویسم که جلو دروغگوییهای آنها گرفته شود.
بعد حاجی اضافه میکنند و مینویسند این عالم هندی گمان کرده که فقط در هند روضهخوانها دروغ میخوانند، و در عتبات و ایران خبری از این دروغها نیست و در اینجا همه روضه خوانها صحیح و معتبر میخوانند، نمیداند که مرکز پخش روضه دروغ اینجاها است و از اینجا به هند رفته است! این حرفی است که حاجی نوری میگوید.
بعد میگوید این هم تقصیر علما است که انتقاد و اعتراض نمیکنند، و «اگر اهل علم مسامحه نمیکردند و مراقب صحیح و سقیم و صدق و کذب گفتار این طائفه میشدند و از گفتن اکاذیب نهی میکردند، کار خرابی به اینجا نمیرسید و تا این حد بیباک و متجری نمیشدند و به این قسم اکاذیب واضحه معلومه نشر نمیکردند و مذهب حقه امامیه و اهلش به این درجه مورد سخریه و استهزاء نمیشدند و این مجالس شریفه به این اندازه بیرونق و برکت نمیشد»[۷].
به هر حال کتاب بسیار خوبی است در موضوع خودش، و من تعجب میکنم که چرا این کتاب آنطور که شایسته است معروف و رایج نشده است. در این کتاب دو شرط ذکر میکند: اخلاص و صدق و درباره هر دو خوب بحث میکند. مخصوصاً راجع به صدق و راستی و درباره انواع و اقسام دروغ خیلی خوب بسط میدهد و میرساند که این مرد چه اندازه به اخبار و احادیث احاطه داشته. من تاکنون در جایی ندیدهام درباره این موضوع به این تفصیل بحث شده باشد.
ایشان درباره اخلاص که بحث کردهاند موضوع اجرت و پول گرفتن را پیش کشیدهاند، اخلاص یعنی اینکه عمل فقط برای خدا باشد و اغراض دیگر وارد نشود، حالا برای غیر خدا باشد چند جور است، یک جورش این است که برای پول باشد، جورهای دیگر هم هست، من جورهای دیگرش را ذکر میکنم و به نظر من امروز اهمیت اینها از اهمیت مسئله اجرت و پول خیلی بیشتر است و خطرش بسیار زیادتر است.[۸]
دلالی شخصیتها
یکی از اینها اینکه کسی که روی کرسی خطابه، روی کرسی حسین بن علی (ع) قرار میگیرد، به جای اینکه هادی و مبلغ دین باشد دلال شخصیتها بوده باشد و منبر را وسیله دلالی برای شخصیتها قرار دهد! متأسفانه چنین چیزی در جامعه ما هست و همچو استفادههایی از منبرها میشود. دلالی شخصیتها که گفتم فرق نمیکند که آن شخصیتها چه شخصیتهایی باشند. شخصیتهای سیاسی باشند یا روحانی، یا شخصیت دیگر. دلال، صاحب مجلس و بانی مجلس باشد یا دلال، پیشنماز باشد یا دلال بالاتر از پیشنماز باشد. تمام اینها بر خلاف شؤون و حیثیات منبر است. البته هر کسی که کاری میکند میتواند یک توجیه و تأویلی هم برای کار خودش بتراشد. اما بدانید یکی از چیزهایی که کرسی خطابه ما را ضعیف و کم ارزش و خراب کرده است همین دلالیها است. همین است که کرسی دلالی شخصیتها شده و باید منیر از این آلودگی پاک شود.[۹]
مزاحگویی
یکی دیگر اینکه اگر بنا باشد به مصداق: «وَ تَوْقِيفِهِمْ عَلَى مَا أَرَادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ» مصلحتگویی بشود باید بدانیم که مصلحتگویی غیر از مزاحگویی است! غیر از این است که چیزی بگوییم که مردم خوششان بیاید و ما را تحسین کنند و به به بگویند.
هیچ میدانید چرا مردم با پیغمبران زمان خودشان مخالف بودهاند؟ چرا هر پیغمبری که پیدا شده زیاد مخالف پیدا کرده است؟ چرا پیغمبرها در زمان خودشان از ما کمتر مرید داشتهاند!؟ این قضیه رمزی دارد، رمزش این است که آنها با نقاط ضعف مردم مبارزه میکردند و ما از نقاط ضعف مردم بهرهبرداری میکنیم!
آنها میخواستند آن معایب و آن نقاط ضعف را اصلاح کنند و از بین برند و ما معمولاً میخواهیم از همان معایب و همان نقاط ضعف، بهرهبرداری کنیم، برای اینکه بانی مجلس را راضی کنیم، برای اینکه مستمعین را راضی کنیم، مطابق میلشان حرف میزنیم نه مطابق مصلحتشان! ما میفهمیم فلان قصه دروغ است و به علاوه سبب گمراهی و ضلالت و غرور بیجای مردم میشود اما چون فکر میکنیم اگر بگوییم نظر مستمعین را جلب میکنیم میگوییم.
مثلاً با اینکه میدانیم این حکایت افسانه است و افسانهسازها ساختهاند نقل میکنیم که فلان نصرانی گنهکار بود، چنین و چنان کرده بود، اتفاق افتاد که در اثر حادثهای با زوار کربلا همراه شد و در بیرون دروازه، زوار پایین آمدند و رفتند به زیارت و نصرانی چون مسلمان نبود وارد شهر نشد. بیرون دروازه ماند و روی اثاثیه خوابید، قافلههای زوار میآمدند و میرفتند و غبار قافله روی بدن این نصرانی مینشست.
نصرانی خواب میبیند که روز قیامت است و مردم دسته دسته از حضرت سیدالشهداء برات آزادی میگیرند، ملائکه میآیند و دسته دسته معرفی میکنند که اینها مثلاً دسته سینهزنها، اینها زنجیرزنها هستند، اینها قهوهچی مجالس روضهخوانی بودهاند، اینها چه بودهاند و چه بودهاند و سیدالشهداء به اینها دسته دسته برات آزادی میدهد، تا تمام میشوند و دیگر اسم کسی پیش ملائک باقی نمیماند.
بعد حضرت میفرماید: یک نفر از قلم افتاده و شما او را معرفی نکردید! عرض میکنند خیر کسی باقی نمانده، ما ملائکه هستیم اشتباه نمیکنیم، دفترهای ما مضبوط است، میفرماید: خیر اشتباه کردهاید، یکنفر نصرانی دم دروازه خوابیده و در وقتی که خواب بود قافله زوار عبور کردهاند و بر روی لباسهای او گرد و غبار زوار من نشسته و کسی که گرد و غبار زوار من روی لباسش یا بدنش بنشیند نباید به جهنم برود. آنگاه یک برات آزادی هم به نصرانی میدهند؟! و از این قبیل قصهها.
اینها همانطوری که عرض کردم بهرهبرداری از نقطه ضعف و از جهالت و عوامی مردم است، کمک کردن به گمراهی مردم و غرورهای بیجای مردم است. پیغمبران اینطور نمیکردند، سخت با نقاط ضعف مردم میجنگیدند، مصلحت مردم را رعایت میکردند نه میل و رضای آنها را، این بود که در زمان خودشان کمتر مرید پیدا میکردند.
خلاصه این قسمت این شد که مصلحتگویی مردم به حکم «وَ تَوْقِيفِهِمْ عَلَى مَا أَرَادَ مِنْ مَصْلَحَةِ دِينِهِمْ وَ دُنْيَاهُمْ». دو چیز میخواهد: یکی علم و اطلاع و دیگری اخلاص. علم و اطلاع هم در دو قسمت باید باشد یکی علم و اطلاع کامل از خود دین، دیگر علم و اطلاع از اوضاع جهان و جریانهای اجتماعی، در باب اخلاص هم دو مطلب ذکر کردم که مورد احتیاج روز ما است: یکی اینکه منبر کرسی دلالی برای شخصیتها قرار نگیرد، دیگر اینکه وسیله مبارزه با نقاط ضعف جامعه باشد نه وسیله بهرهبرداری از نقاط ضعف آنها.[۱۰]
خطیب باید مردم را در جریان وقایع بگذارد
قسمت سوم دستور امام رضا (ع) این بود: «وَ يُخْبِرُهُمْ بِمَا وَرَدَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْآفَاقِ مِنَ الْأَحْوَالِ الَّتِي فِيهَا الْمَضَرَّةُ وَ الْمَنْفَعَةُ». یعنی آنها را آگاه کند به جریانهای خوب یا بدی که در آفاق دور دست برای عالم اسلام اتفاق میافتد. آفاق جمع افق است، مقصود نقطه دور دست است. جریانهایی در نقاط دور دست جامعه اسلامی واقع میشود و مردم بیخبرند و نمیدانند چه گذشته است، خطیب باید آنها را به مردم بگوید. خلاصه کلام، اوضاع خارجی و داخلی دور دسته را به مردم بگوید. آیا شما اطلاع دارید که در دنیا بر سر مسلمانان چه میآید؟ آیا از سیاست خارجی عالم اسلام یک کلمه باخبرید؟ همه اینها را باید خطیب به مردم بگوید.
مثلاً حادثه الجزائر پیش آمده، این حادثه را اولین بار خطبا باید به اطلاع مردم برسانند، نه اینکه خطبا سکوت کنند یا اگر هم بگویند بعد از این باشد که دنیا را پرکرده و روزنامهها هر روز مینویسند. آنها باید نماینده مخصوص به الجزایر بفرستند و اخبار دست اول را بگیرند، لااقل آنها باید دست اول خبرها را از خبرگزاریها بگیرند، جنایات ارتش سری فرانسه را بگویند.
ارتش سری مثل لشکر یزید است! چه فرق میکند؟ جنایات لشکر یزید را وقتی که میگویند، جنایات اینها را هم باید بگویند. اینها در شقاوت از آنها کمتر نیستند، اینها هم بر هیچ چیزی ابقا نکردند، به زن و بچه ابقا نکردند، کتاب و کتابخانه آتش زدند، آبادیها را ویران کردند، کشتها را از بین بردند، نسل را از بین بردند، همان طوری که قرآن درباره بعضیها فرموند: ﴿وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ﴾[۱۱].
داستان امام حسین که ما باید آن را زنده نگه داریم در حقیقت هوشیار باش و بیدار باشی است که آه دیدی چه بر سر اسلام آمد! ما باید در اثر تجدید یادبود این قضیه همیشه هوشیار باشیم که مبادا دیگر از این مصیبتها بر اسلام وارد شود و ما بر عکس همچو استفادهای نکردهایم. مصیبتهای بزرگتر از الجزایر بر اسلام وارد شده و احدی از ما آخ نگفته است؟![۱۲]
خطیب، سخنگوی اسلام
هر دولتی و مقامی سخنگویی دارد، میگویند امروز سخنگوی دولت چنین و چنان گفت، یا سخنگوی کاخ سفید اینطور گفت. دین اسلام هم باید سخنگو داشته باشد سخنگوی دین خطبا و اهل منبرند. امام رضا (ع) فرمود: «وَ يُخْبِرُهُمْ بِمَا وَرَدَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْآفَاقِ مِنَ الْأَهْوَالِ الَّتِي لَهُمْ فِيهَا الْمَضَرَّةُ». آنچه در نقاط دور دست، آنچه در زیر پرده میگذرد به مردم بگویند. کلام امام رضا جدی است.
ما باید بدانیم ماتریالیسم چه فعالیتها دارد، صهیونیزم چه فعالیتها دارد، اطلاع و آگاهی از اینها و گفتن و بازگو کردن اینها واجب است. کرسی حسین بن علی (ع) اگر اینطور باشد میتواند حافظ اسلام باشد، فلسفه عزاداری حسین بن علی اینها است و الا چه فایدهای به حال حسین بن علی که برایش گریه کنیم؟ او چه احتیاجی دارد به گریه ما و شما.
حسین بن علی میخواهد نام او، مکتب او زنده باشد، در مکتب او با هر باطلی بجنگیم؛ با کمونیزم بجنگیم، با ظلم، با بیعدالتی، با فساد، با فحشاء، با قمار، با مسکرات مبارزه کنیم.
«أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ أَقَمْتَ الصَّلَاةَ وَ آتَيْتَ الزَّكَاةَ وَ أَمَرْتَ بِالْمَعْرُوفِ وَ نَهَيْتَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ جَاهَدْتَ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ» باز هم مگر ذکر تو و نام تو و یاد تو ما را به حرکت در آورد، «يَا لَيْتَنَا كُنَّا مَعَکُمْ فَنَفُوزَ مَعَکُمْ».
آرزوی شرکت در حادثهای که هزار و سیصد و بیست سال گذشته معنی ندارد! اینها برای این است که ما همیشه به خودمان تلقین کنیم و حسین بن علی را به صورت یک مکتب زنده حفظ کنیم، اگر شخص حسین بن علی مُرد مکتب او زنده است، در مکتب حسین و در زیر لوای حسین مبارزه کنیم. در سایه حسین در راه حق قدم برداریم.[۱۳]
منابع
پانویس
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۳۱.
- ↑ در یک قرن اخیر در این قسمت یعنی قسمت وعظ و موعظه میتوان مرحوم حاج شیخ جعفر شوشتری و مرحوم حاج شیخ عباس قمی را به عنوان نمونههای عالی نام برد.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۳۲.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۳۳.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۳۴.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۳۵.
- ↑ عین عبارت حاجی نوری است در مقدمه کتاب لؤلؤ و مرجان.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۳۹.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۴۲.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۴۳.
- ↑ «و چون به سرپرستی در کاری دسترسی یابد میکوشد که در زمین تبهکاری ورزد و کشت و پشت را نابود کند» سوره بقره، آیه ۲۰۵.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۴۶.
- ↑ مطهری، مرتضی، مقاله «خطابه و منبر»، فرهنگ عاشورایی ج۶ ص ۵۰.