ویژگی پیامبر در تاریخ اسلامی
صفات پیامبر (ص)
بیتردید هر پیغمبری باید نمونه کامل و بیهمتای اراده خداوند در روی زمین باشد. پیامبر انسان است و مرد فضیلت، عقل، کمال، حکمت، وقار و جلال؛ او عالم، حکیم، پرهیزگار، صاحب شجاعت و بردباری و دیگر صفات پسندیده انسانی و کمالات متعالی است. در کارهایش هیچ اثری از ضعف و سستی و در رفتار و کردارش نشانی از پراکندگی و تناقض دیده نمیشود. در یک کلام، پیغمبر (ص) معصوم از خطا و مبرّای از لغزش و برترین و کاملترین خلایق است. خداوند متعال، پیغمبر ما را برای همیشه نمونه و الگوی بشر قرار داده و بر همگان واجب کرده که در همه کارها از کوچک و بزرگ به او اقتدا کنند: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ﴾[۱].
با مراجعه به اخبار و روایاتی که گفته میشود، تاریخ پیامبر اکرم (ص) را ثبت کرده، معلوم میشود که او مردی است، ناتوان و چند چهره، همچون کودکان کار میکند و چون جاهلان سخن میگوید. آنگاه که خشنود میشود، خشنودی او سستی و سبکی است و هرگاه که خشم میگیرد، خشم او ناتوانی و آشفتگی است. همواره محتاج کسی است که به او چیزی بیاموزد و کارهایش را مدیریت کند و دستش را بگیرد و مشکلاتش را چارهجویی کند. همه مردم از او آگاهتر، عاقلتر، قدرتمندتر و تواناتر هستند.
چگونه میتوان تفسیر کرد که پیامبر (ص) همسرش را روی دوش میگیرد و گونه بر گونه او میگذارد تا با همدیگر نظارهگر رقص سیاهان باشند یا همسرش چانه خود را بر روی دست او نهاده و بازی سیاهان را تماشا میکند؟![۲]. همین پیامبر، سپاه خود را رها میکند تا با همسرش تنها و در میان صحرا مسابقه دهد، آن هم بارها و در مناسبتهای مختلف! گاهی شوهر میبرد و گاهی همسر! آنگاه به همسرش میگوید: این به آن در![۳] و یا هنگامی که زن پسرخواندهاش را در حالتی شهوتآور میبیند، عاشق او میشود و با او تبانی میکند![۴].
چگونه میتوان پذیرفت که پیامبر (ص) درباره یک موضوع نظر خاصّی داشته باشد، امّا آیاتی در ردّ دیدگاه او و تأیید نظر دیگران فرود آید و او از این بابت گریه کند و ناله و شیون سر دهد؟[۵] مطابق همین اخبار روزی از مزبله قبیلهای گذشت و ایستاده ادرار کرد![۶]میگویند: او را همانند سایر مردمان شیطانی بود که او را گمراه میکرد و به شکل جبرئیل نزدش میآمد، امّا خداوند او را یاری فرمود و او مسلمان شد. بدین ترتیب پیامبر (ص) از شرّ شیطان در امان مانده است![۷]و شیطان او، بهترین شیطانهاست[۸]. شراب انگور و شراب خرما مینوشد[۹]. از ابراهیم برای شک سزاوارتر است[۱۰]. و کارهای مهم همچون لیلة القدر را فراموش میکند و چون نمیتواند آن را به یاد آورد، پیروان خود را فرمان میدهد که در دهه آخر ماه رمضان، در پی لیلة القدر باشند[۱۱]. او سوره روم را به خوبی حفظ ندارد[۱۲] و از یاد برده که جنب بوده است[۱۳].
این اخبار و روایات در کتابهایی آمده که ادّعا میشود، پس از قرآن، صحیحترین کتابهاست. هر انسانی که از ضوابط و معیارهای حقیقی و مبانی اساسی و لازم برای مطالعه و بررسی تاریخ بیخبر باشد، مطابق این توده عظیم از روایات جعلی و ساختگی، سیمایی آشفته از پیامبر اکرم (ص) ترسیم خواهد کرد؛ علی الخصوص هنگامی که از صفات و ویژگیهای لازم برای منصب پیامبری آگاهی و شناخت نداشته باشد. افزون بر این تقدیس کورکورانه و سادهلوحانه روایات مندرج در این کتابها نیز او را در این مسیر به پیش خواهد راند؛ زیرا مانع ارزیابی واقعی این روایات شده، آن روایات را از ارزش حقیقیاش بسی بالاتر خواهد برد.
ترسیم چنین سیمایی از پیغمبر بزرگ اسلام (ص) که اسوه همگان است، خیانت بزرگی به تاریخ، امّت مسلمان و بشریت است و هنوز اندوه این خیانت، گلوگیرمان است و در ظلمات و تاریکیهای آن سرگردانیم.
از دیدگاه ما این کار بر اساس یک نقشه پلید از پیش طرّاحی شده، صورت گرفته تا ضمن نابودی شخصیت رسول خدا (ص) و صفات والای مکتبی آن حضرت، مبانی و اصول اساسی اسلام را به نابودی کشاند. این نقشه در زمان امویان و به دست اعوان و انصار این خانواده پلید طرّاحی شد. به نمونههایی در این باره توجّه کنید:
- روزی نزد هشام بن عبد الملک، خلیفه اموی، رسول اکرم (ص) را ناسزا گفتند. هشام، ناسزاگویان را از این اقدام زشت بازنداشت[۱۴].
- خالد بن سلمه مخزومی، اشعاری در هجو پیامبر اکرم (ص) برای مروانیان سرود. صاحبان صحاح سته جز بخاری از وی روایت نقل کردهاند[۱۵].
- عمرو بن عاص که از سوی معاویه، والی مصر بود، حاضر نشد یک نفر نصرانی را که به پیامبر اکرم (ص) ناسزا گفته بود، تازیانه بزند[۱۶].
- مطرف بن مغیره از معاویه نقل میکند که وی پس از ذکر پادشاهی ابو بکر، عمر و عثمان و این که پس از مرگشان، نام آنها نیز از بین رفت؛ گفت:
امّا برادر هاشم! در هر روز پنج بار نام او را میبردند و میگویند: اشهد انّ محمدا رسول الله! ای بیمادر! با این حال، چه چیزی برای ما میماند؟! به خدای سوگند! از پای ننشینم تا آن را برای همیشه دفن نکنم[۱۷].
امویان برخوردهای کینهتوزانهای با سنّت و سیره رسول خدا (ص) در پیش گرفتند. در اینجا به نمونههایی از جایگاه سنّت پیامبر (ص) نزد این خانواده پلید اشاره میکنیم:
- ابو درداء به معاویه اعتراض کرد که رباخوار است و از ظرف طلا و نقره برای آشامیدن استفاده میکند. او در حرمت این کار، به گفتار رسول خدا (ص) استدلال کرد. معاویه پاسخ داد: من در این کار اشکالی نمیبینم[۱۸].
- عثمان بر خلاف سنّت پیامبر (ص) نماز را در منی چهار رکعتی (تمام) خواند. یک بار که عثمان مریض بود، از علی (ع) درخواست کردند که نماز را اقامه کند. علی (ع) فرمود: نماز رسول خدا (ص)- دو رکعتی- را میخوانم. گفتند: نه، فقط نماز امیر المؤمنین عثمان را. علی (ع) از امامت نماز خودداری نمود[۱۹].
- حجّاج در خطبهای که در کوفه خواند، با تقبیح کسانی که قبر رسول خدا (ص) را در مدینه زیارت میکنند، گفت: مرگ بر آنان که در اطراف چوبها و استخوانهای پوسیده میگردند! چرا پیرامون کاخ امیر المؤمنین، عبد الملک نمیگردند؟ مگر نمیدانند که خلیفه از پیامبر برتر است؟[۲۰].
- همو به عبد الملک نوشت: ای امیر مؤمنان! خلفا منزلت بالاتری از پیامبران دارند![۲۱].
- خالد بن عبد الله قسری میگفت: به خدای سوگند؛ امیر مؤمنان نزد خداوند از پیامبرانش گرامیتر است[۲۲].
- عبدالله صیفی از هشام پرسید؛ یا امیر مؤمنان؛ آیا خلیفه تو در میان خانوادهات، برتر و محبوبتر است یا فرستادهات؟ هشام پاسخ داد: خلیفهام در میان خانوادهام. عبدالله گفت: پس تو خلیفه خدا در روی زمین و در میان خلق خدایی و محمّد، فرستاده خدا به سوی آنان. پس تو نزد خدا از او گرامیتری! هشام این عقیده عبدالله را تکذیب نکرد؛ این چیزی شبیه کفر است[۲۳].
دیدگاه امویان درباره کعبه، زمزم، مقام ابراهیم و دیگر اماکن مقدس اسلامی، کاملا روشن است. با بیان موارد زیر به گوشهای از دیدگاه منفی آنان توجّه میکنیم:
- خالد بن عبدالله قسری یکی از تابعان را در خانههای آل حضرمی در مکّه زندانی کرد. این کار بر مردم گران آمد و با وی مخالفت کردند. خالد در خطبهای گفت: به من خبر رسیده که شما با حبس دشمن امیر مؤمنان و کسی که با خلیفه خدا به جنگ برخاسته، مخالف هستید. به خدای سوگند؛ اگر امیر مؤمنان مرا فرمان دهد که این کعبه را یک سنگ یک سنگ خراب کنم، چنان خواهم کرد. به خدای سوگند؛ امیر مؤمنان نزد خداوند از پیامبرانش گرامیتر است[۲۴].
- حجاج بن یوسف ثقفی در جنگ با عبدالله بن زبیر کعبه را با منجنیق کوبید. او به این عمل بسنده نکرد، بلکه نجاست هم به کعبه پرتاب کرد[۲۵].
- ولید بن یزید اموی یک نفر مجوسی را فرستاد تا بر روی کعبه مکانی برای نوشیدن شراب بسازد. او در زمان هشام به مکّه رفت و با خود شراب و خیمه دیبایی به اندازه کعبه برد و بر آن شد تا آن را بر روی کعبه نصب کند و در آن بنشیند، امّا یارانش او را از شورش مردم بیم دادند تا از این کار دست برداشت[۲۶].
- خالد قسری آبی به کعبه کشید. او تشتی در کنار زمزم گذاشت. سپس گفت: آب گوارایی برای شما آوردم که همانند بدترین گندابها، یعنی آب زمزم نیست[۲۷].
- همو گفت: ابراهیم خلیل از خداوند آب خواست. خداوند به او آب شور و تلخی داد، امّا امیر مؤمنان از خدا آب خواست و خدا به او آب خنک و گوارایی داد[۲۸].
- هنگامی که عبدالله بن زبیر بر مکّه و حجاز دست یافت، عبد الملک بن مروان، مردم را از انجام حج منع کرد. مردم فریاد برآوردند. عبدالملک گنبدی روی صخره بیت المقدس و مسجد الاقصی ساخت تا مردم را بدان مشغول دارد و دلشان را به دست آورد. مردم در کنار صخره ایستادند و پیرامونش طواف میکردند؛ چنان که پیرامون کعبه طواف میکنند و روز عید قربان، قربانی میکردند و سرشان را میتراشیدند[۲۹].
- به تصریح جاحظ، امویان قبله را تغییر دادند. ظاهرا قبله را از کعبه به سمت بیت المقدس در جهت صخرهای که قبله یهودیان است، تغییر دادند. او میگوید: تا این که عبدالملک بن مروان و فرزندش ولید و کارگزارشان حجّاج و غلامشان یزید بن مسلح به قصد نابودی و انهدام خانه خدا و جنگ نظامی با حرم مدینه وارد عمل شدند. آنان کعبه را منهدم و حرمت حرم را شکستند و قبله واسط را تغییر دادند[۳۰]. متوکّل عبّاسی که از سوی برخی احیاگر سنّت نامیده شده، به سلف اموی خود اقتدا کرد و در سامرا کعبهای ساخت و زمینی را منی و عرفات نامید تا امرای سپاهش در آنجا حج گزارند و از او جدا نشوند[۳۱].[۳۲]
منابع
پانویس
- ↑ «بیگمان فرستاده خداوند برای شما نمونهای نیکوست» سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ بنگرید: صحیح بخاری، ج۱، ص۱۱۱؛ ج۲، ص۱۰۰؛ مسند احمد، ج۶، ص۵۶-۵۷، ۸۳-۸۵؛ سنن نسائی، ج۳، ص۱۹۵- ۱۹۷؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۲۱- ۲۲؛ احیاء علوم الدین، ج۲، ص۴۴؛ التراتیب الاداریه، ج۲، ص۱۲۱- ۱۲۲؛ الفتوحات الاسلامیه، ج۲، ص۴۶۳.
- ↑ بنگرید: صفة الصفوة، ج۱، ص۱۷۶- ۱۷۷؛ سنن ابی داود، ج۳، ص۲۹- ۳۰؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۴۳۶؛ احیاء علوم الدین، ج۲، ص۴۴؛ مسند احمد، ج۶، ص۲۶۴؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۳۶۴.
- ↑ الجامع لاحکام القرآن، ج۱۴، ص۱۹۰؛ تاریخ الخمیس، ج۱، ص۵۰۱؛ تفسیر غرائب القرآن، ج۲۱، ص۱۳۱۲؛ سیره حلبی، ج۲، ص۲۱۴؛ الدر المنثور، ج۴، ص۲۰۲؛ فتح القدیر، ج۴، ص۲۸۴- ۲۸۶؛ الکشّاف، ج۳، ص۵۴۰- ۵۴۱؛ الطبقات الکبری، ص۱۰۱؛ مجمع الزاوئد، ج۹، ص۲۴۷؛ لباب التأویل، ج۳، ص۴۸۶.
- ↑ منابع این سخن به هنگام بحث از غنایم بدر خواهد آمد.
- ↑ بنگرید: المصنّف، ج۱، ص۱۹۳؛ صحیح بخاری، ج۱، ص۳۴- ۳۵؛ سنن ابن ماجه، ج۱، ص۱۱۱- ۱۱۲؛ مسند احمد، ج۴، ص۲۴۶؛ ج۵، ص۳۸۲؛ المعجم الصغیر، ج۱، ص۲۲۹؛ ج۲۴، ص۲۶۶.
- ↑ کشف الاستار، ج۳، ص۱۴۶؛ بنگرید: مشکل الآثار، ج۱، ص۳۰؛ المواهب المدنیة، ج۱، ص۲۰۲؛ المعجم الصغیر، ج۱، ص۷۱؛ مجمع الزوائد، ج۸، ص۲۶۹؛ حیاة الصحابة، ج۲، ص۷۱۲.
- ↑ اللآلی المصنوعه، ج۱، ص۳۰۶.
- ↑ بنگرید: مسند ابویعلی، ج۴، ص۴۱۸؛ مسند احمد، ج۲، ص۱۰۶؛ صحیح مسلم، ج۶، ص۱۰۵؛ سنن نسائی، ج۸، ص۳۳۳؛ سنن ابی ماجه، ج۲، ص۱۱۲۶؛ سنن ابی داود، ج۲، ص۲۱۳.
- ↑ صحیح بخاری، ج۳، ص۷۱؛ مسند احمد، ج۱، ص۳۲۶؛ سنن ابی ماجه، ج۲، ص۱۳۳۵؛ تأویل مختلف الحدیث، ص۹۷؛ صحیح مسلم، ج۷، ص۹۸.
- ↑ کشف الآثار، ج۱، ص۴۸۴؛ مجمع الزوائد، ج۳، ص۱۵۵.
- ↑ الدر المنثور، ج۵، ص۱۵۰؛ بنگرید: مناهل العرفان، ج۱، ص۳۶۰؛ کنز العمّال، ج۱، ص۵۳۸.
- ↑ المعجم الصغیر، ج۱، ص۱۳۰؛ ج۲، ص۱۶.
- ↑ کشف الغمّه، ص۳۵۲؛ الکافی، ج۸، ص۳۹۵؛ تیسیر المطالب، ص۱۰۸؛ قاموس الرجال، ج۴، ص۲۷۰.
- ↑ بحوث مع اهل السنة و السلفیه، ص۱۰۱؛ تهذیب التهذیب، ج۳، ص۹۶؛ دلائل الصدق، ج۱، ص۲۹.
- ↑ الاصابه، ج۳، ص۱۹۵؛ الاستیعاب، ج۳، ص۵۹۳.
- ↑ الموفقیات، ص۵۷۷؛ شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۱۲۹- ۱۳۰؛ مروج الذهب، ج۳، ص۴۵۴.
- ↑ الموطّا، ج۲، ص۱۵۳- ۱۳۶؛ السنن الکبری، ج۵، ص۲۸۰؛ بنگرید: سنن نسائی، ج۱، ص۲۷۷- ۲۷۹؛ مسند احمد، ج۵، ص۳۱۹؛ اختلاف الحدیث، ج۷، ص۲۳؛ صحیح مسلم، ج۵، ص۴۳.
- ↑ المحلّی، ج۴، ص۲۷۰.
- ↑ آثار جاحظ، ص۲۰۵.
- ↑ العقد الفرید، ج۲، ص۳۵۴؛ ج۵، ص۵۱- ۵۲.
- ↑ الاغانی، ج۱۹، ص۶۰؛ بنگرید: تهذیب تاریخ دمشق، ج۵، ص۸۲.
- ↑ اخبار الطوال، ص۳۴۶.
- ↑ الاغانی، ج۱۹، ص۲۰، ۵۹.
- ↑ عقلاء المجانین، ص۱۷۹۸؛ فتوح ابن اعثم، ج۲، ص۴۸۶.
- ↑ بهج الصباغه، ج۵، ص۳۴۰.
- ↑ تهذیب تاریخ دمشق، ج۵، ص۸۲.
- ↑ الاغانی، ج۱۹، ص۶۰.
- ↑ البدایة و النهایه، ج۸، ص۲۸۱۲۸۰؛ بنگرید: الانس الجلیل، ج۱، ص۲۷۲؛ حیاة الحیوان الکبری، ج۱، ص۶۶؛ مآثر الانافه، ج۱، ص۱۲۹.
- ↑ رسائل جاحظ، ج۲، ص۱۶.
- ↑ بنگرید: احسن التقاسیم، ص۱۲۲- ۱۲۳.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۳.