|
|
(۲۷ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد) |
خط ۱: |
خط ۱: |
| {{امامت}} | | {{مدخل مرتبط |
| <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:</div>
| | | موضوع مرتبط = |
| <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[برمکیان در تاریخ اسلامی]] - [[برمکیان در معارف و سیره رضوی]]</div>
| | | عنوان مدخل = برمکیان |
| <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| | | مداخل مرتبط = [[برمکیان در تاریخ اسلامی]] - [[برمکیان در معارف و سیره رضوی]] |
| | | پرسش مرتبط = |
| | }} |
| | '''برمکیان''' از حاندانهای بزرگ [[ایران]] و در [[شهر]] بلخ میزیستند. آنان با ورود [[اسلام]] به ایران [[مسلمان]] شدند. نفوذ [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] و نیز [[ثروت]] بسیار آنان موجبات نزدیکی به [[حاکمان]] را فراهم آورد. برمکیان تلاش زیادی برای به [[قدرت]] رسیدن [[عباسیان]] انجام دادند و در دوره عباسیان به [[مناصب]] دولتی و [[وزارت]] رسیدند، ولی قدرت و ثروت زیاد، [[حسادت]] درباریان، نفوذ بیش از حد آنان در دربار [[خلافت]] و... سبب [[خشم]] [[خلفای عباسی]] و در راس آنان [[هارون الرشید]] و سبب [[سقوط برمکیان]] گردید. |
|
| |
|
| ==مقدمه== | | == آشنایی اجمالی == |
| از خاندانهای بزرگ [[ایرانی]] و دارای [[مقامات]] بالای [[سیاسی]] در [[خلافت عباسی]] در [[عصر امام رضا]]{{ع}} و [[پیشگویی]] [[حضرت]] درباره [[آینده]] آنان. چنان که منابع ذکر کردهاند، اصل [[برمکیان]] از [[مردم]] بیوتات بلخ بوده است<ref>البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴.</ref>. البته در [[فضائل]] بلخ آمده که چون [[فضل بن یحیی]] در [[سال ۱۷۵ ق]] [[دانشمندان]] بلخ را بر دروازه بلخ جمع کرد، بدیشان گفت که اصل برمکیان از جباخان (جباخانه) بلخ بوده است<ref>فضائل بلخ، ص۳۷.</ref>. آنان در این [[شهر]] [[مقام]] و جایگاه والایی داشتهاند و از زمره اشراف این شهر به شمار میآمدهاند<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۳۰۷.</ref>. البته مقام آنان [[ارتباط]] تنگاتنگی با معبدی در بلخ به نام “نوبهار” داشته است. حتی نام برامکه نیز به [[معبد]] نوبهار مرتبط است. منابع حاکی از آن است که متولیان این معبد را “برمک” مینامیدهاند<ref>مراصد الاطلاع، ج۳، ص۱۳۹۳؛ أوضح المسالک، بروسوی، ص۶۲۸.</ref> و نام دیگر آن را “بیت البرامکة” و “منازل البرامکة” میدانستهاند<ref>مروج الذهب، ج۲، ص۲۲۸؛ البلدان، یعقوبی، ص۱۱۷.</ref>. در اینکه این مقام چگونه مقامی بوده در میان منابع [[اختلاف]] نظر وجود دارد. برخی منابع معتقدند که ایشان از [[روحانیان]] برجسته [[آیین بودا]] بودهاند و نوبهار از [[معابد]] مهم بوداییان به شمار میرفته و بسیاری از چین و [[هند]] برای [[دیدار]] این معبد و برمک آن [[سفر]] میکردهاند<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۳۰۷-۳۰۸؛ آثار البلاد، ص۳۳۱.</ref>. برخی آنان را از روحانیان [[آیین]] [[زرتشتیان]] و معبد نوبهار را آتشکده دانستهاند<ref>مجمل التواریخ و القصص، ص۵۱؛ مرآة البلدان، ج۱، ص۴۲۳.</ref>. برخی دیگر بر این باورند که آنان [[منصب اداری]] مهمی در معبد نوبهار بلخ داشتهاند و از مدیران و ناظران عالی رتبه آنجا به شمار میآمدهاند<ref>فضائل بلخ، ص۴۲۳.</ref>. | | برمکیان از [[خاندان]]های بزرگ و دولتمرد [[ایرانی]] و غالبا [[ادب]] پیشه بودند که در دوره [[امویان]] در [[خراسان]] بزرگ و در [[شهر]] بلخ میزیستند<ref>لغت نامه دهخدا، ذیل واژه برمک و خاندان برمکی.</ref>. آنان دارای [[مقامات]] بالای [[سیاسی]] در [[خلافت عباسی]] و در عصر [[امام رضا]] {{ع}} هستند. بنا بر آنچه که در منابع ذکر شده، اصل برمکیان از [[مردم]] بیوتات بلخ بوده است<ref>البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴.</ref>. البته در [[فضائل]] بلخ آمده که چون [[فضل بن یحیی]] در [[سال ۱۷۵ ق]] دانشمندان بلخ را بر دروازه بلخ جمع کرد، بدیشان گفت اصل برمکیان از جباخان (جباخانه) بلخ بوده است<ref>فضائل بلخ، ص۳۷.</ref>. آنان در این [[شهر]] [[مقام]] و جایگاه والایی داشتهاند و از زمره اشراف این شهر به شمار میآمدهاند<ref>معجم البلدان، ج۵، ص۳۰۷.</ref>. البته مقام آنان [[ارتباط]] تنگاتنگی با معبدی در بلخ به نام “نوبهار” داشته است. حتی نام برامکه نیز به [[معبد]] نوبهار مرتبط است. |
|
| |
|
| برخی دیگر بر این قول اخیر مطلبی را افزودهاند و اظهار داشتهاند که برمکیان اداره [[املاک]] بسیاری را در بلخ و بیرون آن بر عهده داشتهاند و از این راه [[نفوذ]] و [[ثروت]] بسیاری به دست آوردهاند<ref>ایرانشهر: بر مبنای جغرافیای موسی خورنی، ص۱۸۱.</ref>. آنچه پیداست این است که [[برمکیان]] در ناحیه [[خراسان]] و به ویژه بلخ [[قدرت]] بسیاری داشتهاند و بسیاری از امور مربوط به [[دین]] و دنیای [[مردم]] را به انجام میرساندهاند. نسبت برمکیان را به [[برمک بن فیروز]] [[وزیر]] [[شیرویه]] فرزند [[خسرو پرویز]] رساندهاند و از وی به عنوان “جد البرامکة” یاد میکنند<ref>نهایة الأرب فی أخبار الفرس و العرب، ص۴۳۸.</ref>. ابنخلکان ضمن بیان احوال [[جعفر]] [[برمکی]] و ذکر [[سلسله]] [[نسب]] وی، از جاماسپ و گشتاسپ سخن میگوید و اجداد اعلای وی را این دو [[شخصیت]] میداند<ref>وفیات الأعیان، ج۱، ص۳۲۸.</ref>. این نکته از آن رو مهم است که ابنخلکان خود را از [[فرزندان]] برامکه میداند و مدعی [[آگاهی]] نزدیک از ایشان است<ref>فوات الوفیات، ج۱، ص۱۱۳.</ref>. این انتساب، [[ارتباط]] ایشان و [[زرتشتیان]] را نشان میدهد و اگر صحت آن احراز شود، موجب تقویت اقوالی میشود که ایشان را از شمار [[روحانیان]] زرتشتی میدانند. البته برخی از محققان چنین انتساباتی را [[نادرست]] میدانند و بر این باورند که آنچه از پیوند زرتشتیان با برمکیان گفته شده، نادرست است و صرفاً مبتنی بر قدرت ساسانیان در این [[شهر]] [[پیش از ظهور]] [[اسلام]] است و این مطلب [[مخالف]] بسیاری از اطلاعات دیگر ما از این [[خاندان]] است<ref>فضائل بلخ، ص۴۲۲-۴۲۳.</ref>. عمده تحقیقات جدید بیانگر آن است که هم [[معبد]] نوبهار و هم واژه “برمک” متعلق به [[آیین بودایی]] بوده و ربطی به [[آیین زرتشت]] نداشته است<ref>مزدیسنا و ادب پارسی، ج۲، ص۳۶-۳۷؛ برمکیان بنا بر روایات مورخان، ص۳۱-۳۳.</ref>. این منابع بر اساس تحقیقات زبانشناسان جدید، “برمک” را واژهای از زبان سانسکریت به معنای “سرور” و “بزرگ” دانستهاند و بر دیدگاههای کهن در این باب خط بطلان کشیدهاند<ref>مزدیسنا و ادب پارسی، ج۲، ص۳۶-۳۷؛ برمکیان بنا بر روایات مورخان، ص۳۵.</ref>. در منابع کهن عمدتاً “برمک” را شکل [[تغییر]] یافته “باب مکه” دانستهاند و برای توضیح وجه آن گفتهاند که معبد نوبهار بنایی در مقابل [[مکه]] بوده است<ref>آثار البلاد، ص۳۳۱؛ البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۷.</ref>. برخی منابع برای توضیح وجه تسمیه “برمک” داستان عجیبی را نقل کردهاند. ایشان گفتهاند که [[جعفر]] [[برمکی]] همواره زیر نگین انگشتری خود اندکی زهر داشت. در [[مجلسی]] از وی در باب علت این کار پرسیدند و او گفت: این بدان دلیل است که در هنگام خطر آن زهر را بَرمَکم و از [[خواری]] خلاص یابم. از آن پس وی را “برمک” گفتند<ref>تاریخ حبیب السیر، ج۲، ص۲۳۳؛ تاریخ نگارستان، ص۲۱؛ ظفرنامه - قسم الإسلامیة، ج۲، ص۴۴۰.</ref>. بر اساس آنچه گذشت معلوم میشود که منابع در باب وجه تسمیه این [[خاندان]] و نیز [[دین]] ایشان پیش از [[اسلام آوردن]] [[اتفاق نظر]] ندارند. آنچه مشخص است استمرار [[قدرت]] و [[نفوذ]] این خاندان تا عصر [[اسلامی]] است، به گونهای که [[مسلمانان]]، چنان که توضیح داده خواهد شد، برای [[استیلا]] بر بلخ ناگزیر شدند از [[پدر]] [[خالد]] برمکی استفاده کنند. منابع به دقت مشخص نمیکنند که نخستین باری که [[اسلام]] به بلخ صادر شد، چه زمانی است. بر اساس برخی روایتهای [[تاریخی]]، نخستین حضور مسلمانان در بلخ به [[سال ۲۲ق]] و در اواخر [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] مربوط است. مسلمانان پس از [[پیروزی]] در [[نبرد]] [[نهاوند]] و در تعقیب [[یزدگرد سوم]] به بلخ آمدند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۶۷.</ref>. اما در این بار نتوانستند بلخ را در [[اختیار]] کامل بگیرند. از این رو، ده سال بعد در عصر [[عثمان بن عفان]] دوباره به آنجا [[لشکرکشی]] کردند. در این [[زمان]]، [[احنف بن قیس]] در عصر [[زمامداری]] [[عبدالله بن عامر]] کریزی بر [[خراسان]]، به منطقه بلخ و طخارستان [[هجوم]] برد و باز [[توفیق]] چندانی در [[فتح]] این [[شهر]] به دست نیاورد. او تنها شهر را محاصره کرد و پس از مدتی ناگزیر شد که با [[حاکم]] [[بلخ]] [[پیمان]] [[صلح]] منعقد کند و از آنان [[مالیات]] بستاند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۱۳-۳۱۴؛ فتوح البلدان، ج۳، ص۵۰۴.</ref>. تا عصر خلافت [[معاویة بن ابی سفیان]] حضور مسلمانان در بلخ چندان جدی نبود و همچنان اهالی [[شهر]] به [[دین]] گذشته خود بودند. حتی در فاصله [[معاهده]] [[صلح]] تا [[سال ۴۲ق]] بلخ سر به [[شورش]] برداشت و از [[اطاعت]] [[خلیفه]] سر باز زد. بدین جهت [[معاویه]] در این سال [[عبدالله بن عامر]] کریزی، [[والی بصره]]، را به بلخ فرستاد و او توانست پس از [[جنگی]] دشوار، بلخ را تحت [[فرمان]] درآرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.</ref>. در همین [[زمان]]، بخش قابل توجهی از [[معبد]] نوبهار ویران شد. به [[درستی]] معلوم نیست که اهالی بلخ در این زمان [[اسلام]] را پذیرفتند یا اینکه تنها به معاهده پیشین خود گردن نهادند. یک دهه بعد نیز [[مسلمانان]] باز مجبور به [[لشکرکشی]] به بلخ شدند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۸۶؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۴.</ref>.
| | برخی منابع برای توضیح وجه تسمیه “برمک” داستان عجیبی را نقل کردهاند. ایشان گفتهاند که [[جعفر برمکی]] همواره زیر نگین انگشتری خود اندکی زهر داشت. در [[مجلسی]] از وی در باب علت این کار پرسیدند و او گفت: این بدان دلیل است که در هنگام خطر آن زهر را بَرمَکم و از [[خواری]] خلاص یابم. از آن پس وی را “برمک” گفتند<ref>تاریخ حبیب السیر، ج۲، ص۲۳۳؛ تاریخ نگارستان، ص۲۱؛ ظفرنامه - قسم الإسلامیة، ج۲، ص۴۴۰.</ref><ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۱]]، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.</ref> |
|
| |
|
| لشکرکشیهای دائم به بلخ تا [[سال ۸۶ق]] ادامه داشت و [[مردم]] بلخ گاه به گاه سر به شورش بر میداشتند و [[معاهدات]] خود را نقض میکردند. در این سال، مسلمانان با لشکری انبوه به [[فرماندهی]] [[قتیبة بن مسلم]] به بلخ آمدند و ضمن [[تصرف]] شهر، بسیاری را [[اسیر]] کردند. از جمله اسرای این [[حمله]] [[همسر]] برمک بلخ بود و چنان که منابع گزارش کردهاند، نخستین برمک بلخ نیز در این سال اسلام آورد<ref>تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۵-۴۲۶؛ کتاب الفتوح، ج۷، ص۱۵۴.</ref>. درباره اینکه این برمک چه کسی بوده، در میان منابع [[اختلاف]] نظر وجود دارد. برخی معتقدند که این برمک [[پدر]] [[خالد]] [[برمکی]] بوده است<ref>تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۵.</ref> و برخی دیگر وی را جد خالد برمکی دانستهاند<ref>البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۸.</ref>. گویی [[اسلام آوردن]] این برمک برای اهالی بلخ خوشایند نبوده است که وی را به بازگشت به دین اجدادی خود دلالت کردهاند و پس از [[اصرار]] وی بر [[مسلمان]] ماندن او را طرد کرده و پس از مدتی به [[قتل]] رساندهاند. قابل توجه است که برمک مسلمان شده پس از آنکه مورد [[اعتراض]] برخی از بزرگان بلخ از جمله نیزک قرار میگیرد، به آنان میگوید که با [[اختیار]] خود [[مسلمان]] شده و هرگز از [[اسلام]] باز نخواهد گشت<ref>البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۸.</ref>. بر اساس نقل ابنفقیه، نیزک تنها برمک نو مسلمان را که همان جد [[خالد برمکی]] بوده، میکشد و همه [[فرزندان]] او را جز [[کودکی]] خردسال از دم تیغ میگذراند. پس از کشته شدن برمک نومسلمان و فرزندانش، [[مادر]] آن خردسال، که همان [[پدر]] خالد برمکی است، فرزندش را بر میدارد و به کشمیر فرار میکند. پدر خالد برمکی در این [[شهر]]، [[نجوم]]، طب و [[حکمت]] میآموزد و بر [[دین]] اجدادی خود که یکی از مراکز مهم آن [[هند]] بوده، [[رشد]] مییابد. اما پس از مدتی وبا و [[طاعون]] شهر بلخ را فرا میگیرد و [[مردم]] شهر چنین میپندارند که ترک [[کیش]] اجدادی موجب چنین مصیبتی شده و از اسلام خارج میشوند و به دین اجدادی خود باز میگردند و پدر خالد را باز میگردانند و [[منصب]] برمکی را به وی میدهند<ref>البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۸.</ref>. در بازگشت به بلخ، وی [[نفوذ]] قابل توجهی یافت و مورد [[وثوق]] [[حاکم]] بلخ واقع شد و کار [[عمران]] بلخ و حوالی وی بدو سپرده شد<ref>تاریخ الطبری، ج۷، ص۴۱؛ الکامل فی التاریخ، ج۵، ص۱۳۸.</ref>. با اینکه پدر وی اسلام آورده بود، با این همه مشخص نیست که آیا وی نیز مسلمان شده بود یا اینکه در دین اجدادی خود باقی مانده بود. این مطلبی است که حتی ابنخلکان که خود را از [[نسل]] برامکه میداند، نیز بدان [[آگاهی]] ندارد<ref>وفیات الأعیان، ج۶، ص۲۱۹.</ref>. البته شاید از نام [[اسلامی]] فرزندان وی بتوان دانست که وی نیز اسلام آورده است. وی پس از بازگشت به بلخ، دختر شاه چغانیان را به همسری برگزید و از وی صاحب سه پسر به نامهای خالد، [[حسن]] و [[عمرو]] و یک دختر به نام امخالد شد. وی همچنین [[همسر]] دیگری از بخارا [[اختیار]] کرد و از وی [[فرزندی]] به نام [[سلیمان]] به [[دنیا]] آمد. از کنیزی نیز پسری به نام کال و دختری به نام امقاسم برایش متولد شد<ref>البلدان، ابن فقیه، ص۶۱۸-۶۱۹.</ref>. پس از این [[پدر]] [[خالد برمکی]] به [[دمشق]] به دربار [[عبد]] الملک رفت. در همین اوقات وی که در [[علم]] طب [[توانایی]] بسیار داشت توانست [[مسلمة بن عبدالملک]] را که به [[بیماری]] [[سختی]] گرفتار بود، مداوا کند<ref>تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۶.</ref> و نزد آلامیه [[مقام]] بلندی را احراز کند، به گونهای که [[خلیفه]] [[املاک]] بسیاری را به وی داد و از بازگشت او به [[خراسان]] ممانعت کرد<ref>تواریخ آل برمک، ص۱۶.</ref>.
| | == اسلام آوردن برمکیان == |
| | منابع در باب وجه تسمیه این [[خاندان]] و نیز [[دین]] ایشان پیش از [[اسلام آوردن]] [[اتفاق نظر]] ندارند. آنچه مشخص است استمرار [[قدرت]] و [[نفوذ]] این خاندان تا عصر [[اسلامی]] است، به گونهای که [[مسلمانان]]، برای [[استیلا]] بر بلخ ناگزیر شدند از پدر [[خالد]] برمکی استفاده کنند. منابع به دقت مشخص نمیکنند نخستین باری که [[اسلام]] به بلخ صادر شد، چه زمانی است. بر اساس برخی روایتهای [[تاریخی]]، نخستین حضور مسلمانان در بلخ به [[سال ۲۲ق]] و در اواخر [[خلافت]] [[عمر بن خطاب]] مربوط است. مسلمانان پس از [[پیروزی]] در [[نبرد]] [[نهاوند]] و در تعقیب [[یزدگرد سوم]] به بلخ آمدند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۶۷.</ref>. اما نتوانستند بلخ را در [[اختیار]] کامل بگیرند. از این رو، ده سال بعد در عصر [[عثمان بن عفان]] دوباره به آنجا [[لشکرکشی]] کردند. در این [[زمان]]، [[احنف بن قیس]] در عصر [[زمامداری]] [[عبدالله بن عامر]] کریزی بر [[خراسان]]، به منطقه بلخ و طخارستان [[هجوم]] برد و باز [[توفیق]] چندانی در [[فتح]] این [[شهر]] به دست نیاورد. او تنها شهر را محاصره کرد و پس از مدتی ناگزیر شد که با [[حاکم]] [[بلخ]] [[پیمان]] [[صلح]] منعقد کند و از آنان [[مالیات]] بستاند<ref>تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۱۳-۳۱۴؛ فتوح البلدان، ج۳، ص۵۰۴.</ref>. تا عصر خلافت [[معاویة بن ابی سفیان]] حضور مسلمانان در بلخ چندان جدی نبود و همچنان اهالی [[شهر]] به [[دین]] گذشته خود بودند. حتی در فاصله [[معاهده]] [[صلح]] تا [[سال ۴۲ق]] بلخ سر به [[شورش]] برداشت و از [[اطاعت]] [[خلیفه]] سر باز زد. بدین جهت [[معاویه]] در این سال [[عبدالله بن عامر]] کریزی، [[والی بصره]] را به بلخ فرستاد و او توانست پس از [[جنگی]] دشوار، بلخ را تحت [[فرمان]] درآرد<ref>تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.</ref>. در همین [[زمان]]، بخش قابل توجهی از [[معبد]] نوبهار ویران شد. به [[درستی]] معلوم نیست که اهالی بلخ در این زمان [[اسلام]] را پذیرفتند یا اینکه تنها به معاهده پیشین خود گردن نهادند. یک دهه بعد نیز [[مسلمانان]] باز مجبور به [[لشکرکشی]] به بلخ شدند<ref>تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۸۶؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۴.</ref>. |
|
| |
|
| این امر سرآغاز نزدیک شدن آلبرمک به [[دستگاه خلافت]] شد، هر چند پیش از آن نیز [[نفوذ]] [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] ایشان و نیز [[ثروت]] بسیارشان موجبات نزدیکی به [[قدرت]] حاکمه را فراهم آورده بود. این نزدیکی با قدرت حاکمه موجب آن شد که [[فرزندان]] [[خاندان]] برمک از همان [[کودکی]] با امور دولتی و دیوانی [[انس]] پیدا کنند و مناسبات قدرت را بشناسند. برای نمونه، خالد برمکی از کودکی با مسلمة بن عبدالملک انس داشت و با او [[رشد]] یافت و از تعلیمات خاصی که مخصوص درباریان بود برخوردار گشت<ref>شذرات من کتب مفقودة، ص۱۲.</ref>. خالد، به عنوان بزرگ برامکه، پس از پدر در انتقال قدرت از [[امویان]] به [[عباسیان]] نقش بسزایی داشت، به گونهای که او را در شمار داعیان [[عباسی]] دانستهاند و به وی [[لقب]] “امین [[آل محمد]]{{صل}}” دادهاند<ref>شذرات من کتب مفقودة، ص۱۲-۱۳.</ref>. وی در راه به قدرت رساندن عباسیان از هیچ کوششی دریغ نداشت و در مسیرهای [[جرجان]]، [[طبرستان]] و [[ری]] در کسوت بازرگان و به قصد [[تبلیغ]] و گردآوری [[پول]] برای آنان فعالیت میکرد. او حتی در [[جنگها]] نیز شرکت میجست و علاوه بر رزم در لحظات حساس [[جنگ]] مشاورههای سرنوشتسازی را ارائه میکرد<ref>وفیات الأعیان، ج۶، ص۲۲۰؛ شذرات من کتب مفقودة، ص۱۳-۱۴؛ کتاب الحیوان، ج۴، ص۴۶۸-۴۶۹؛ عیون الأخبار، ج۱، ص۱۹۶.</ref>. او پس از به قدرت رسیدن عباسیان در دستگاه ایشان [[مقامات]] متعددی یافت و در [[زمان]] [[خلافت]] [[سفاح]]، [[منصور]] و [[مهدی]] خدمات بسیاری را به ایشان عرضه کرد. پس از وی [[یحیی بن خالد برمکی]] خدمات [[پدر]] را به مهدی و [[هارونالرشید]] ادامه داد. مهدی او را [[مسئول]] [[تربیت]] هارونالرشید قرار داد و از وی خواست که [[حق]] او را بر خود بشناسد<ref>وفیات الأعیان، ج۶، ص۲۲۱.</ref>. یحیی مهمترین [[خدمت]] را به هارونالرشید کرد، زیرا [[هادی]] قصد آن داشت که فرزندش [[جعفر]] را به جای هارونالرشید [[ولیعهد]] پس از خود کند، اما او [[با تدبیر]] و [[کاردانی]] خود مانع از این کار شد و توانست هارونالرشید را در [[قدرت]] [[حفظ]] کند. او حتی برای این کار به [[زندان]] افتاد و قصد جانش را کردند<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۲-۳۳۳.</ref>. پس از اینکه هارونالرشید به [[خلافت]] رسید، یحیی به [[وزارت]] رسید و تمام ارکان [[حکومت]] را در [[اختیار]] گرفت و جمع کثیری از [[خاندان]] خود را در امور دولتی دخالت داد<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۷.</ref>. یحیی دو فرزند خود [[فضل]] و جعفر را در امور دیوانی مجال وسیع داد و از آنجا که هارونالرشید [[اعتماد]] کامل به این خاندان داشت، دست ایشان را در همه امور دولتی باز گذاشت. [[هارون]] فضل را [[برادر]] خود مینامید و خاتم خویش را که با آن میتوانست همه امور خلافت را انجام دهد، در اختیار او گذاشت<ref>وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۷-۲۸.</ref>. هارون به جعفر نیز علاقه بسیار داشت و وی را بسیار گرامی میداشت. او به حدی جعفر را [[دوست]] میداشت که [[خواهر]] خود، عباسه، را به [[عقد]] او در آورد. البته با او شرط کرد که تنها در مجلس [[خلیفه]] با هم باشند و بیرون از آن با هم [[بیگانه]] باشند<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۷۵.</ref>. در سالهای حضور آلبرمک در قدرت، نه تنها ایشان در [[امور سیاسی]] و [[اقتصادی]] و حل بحرانهای پیشآمده برای [[دستگاه خلافت]]، شخص نخست دستگاه خلافت [[عباسی]] بودند، بلکه از حیث دانشپروری و فرهنگگستری نیز فعالیتهای گستردهای انجام دادند. برای مثال، یحیی برمکی بسیاری از [[دانشمندان]] و زباندانان را به ترجمه متونی در دانشهای [[نجوم]]، پزشکی و... [[تشویق]] کرد. ترجمه و [[تفسیر]] مجسطی بطلمیوس به تشویق و [[حمایت]] او انجام شد<ref>الفهرست، ابنندیم، ص۳۲۷.</ref>. وی مُنَکه را که دانشمندی [[هندی]] بود بر آن داشت تا کتاب سُسرد را که در برگیرنده ده مقاله در [[علم]] طب بود، به [[عربی]] ترجمه کند و این متن تا مدتها منبعی معتبر در علم پزشکی بود<ref>الفهرست، ابنندیم، ص۳۶۰.</ref>. [[فرزندان]] وی نیز چنین رفتارهایی را در قبال [[دانش]] و دانشمندان داشتند و نسبت به [[اهل]] دانش توجه و حمایت بسیار روا میداشتند. با همه خدمات و [[حسنات]] [[برمکیان]]، [[هارونالرشید]] در سالهای پختگی و [[قدرت]] به نحو غیرقابل باوری آنان را از میان برد و به کار این [[خاندان]] در سطح اول قدرت پایان داد. [[مورخان]] از این وضعیت اسفبار آلبرمک به “ایقاع” و “نکبت” [[آل]] برمک تعبیر نمودهاند<ref>تاریخ الطبری، ج۸ ص۲۸۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۷۵؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۲۰۷.</ref>.
| | لشکرکشیهای دائم به بلخ تا [[سال ۸۶ق]] ادامه داشت و [[مردم]] بلخ گاه به گاه سر به شورش برمیداشتند و [[معاهدات]] خود را نقض میکردند. در این سال، مسلمانان با لشکری انبوه به [[فرماندهی]] [[قتیبة بن مسلم]] به بلخ آمدند و ضمن [[تصرف]] شهر، بسیاری را [[اسیر]] کردند. از جمله اسرای این [[حمله]] [[همسر]] برمک بلخ بود و چنان که منابع گزارش کردهاند، نخستین برمک بلخ نیز در این سال اسلام آورد<ref>تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۵-۴۲۶؛ کتاب الفتوح، ج۷، ص۱۵۴.</ref>. درباره اینکه این برمک چه کسی بوده، در میان منابع [[اختلاف]] نظر وجود دارد. برخی معتقدند این برمک پدر [[خالد]] [[برمکی]] بوده است<ref>تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۵.</ref> و برخی دیگر وی را جد خالد برمکی دانستهاند<ref>البلدان، ابنفقیه، ص۶۱۸.</ref>. گویی [[اسلام آوردن]] این برمک برای اهالی بلخ خوشایند نبوده است که وی را به بازگشت به دین اجدادی خود دلالت کردهاند و پس از [[اصرار]] وی بر [[مسلمان]] ماندن او را طرد کرده و پس از مدتی به [[قتل]] رساندهاند. پدر خالد برمکی که بر اثر ترس مردم به فرار کرده بود، پس از بازگشت به [[دمشق]] به دربار [[عبد الملک]] رفت. در همین اوقات وی که در [[علم]] طب [[توانایی]] بسیار داشت توانست [[مسلمة بن عبدالملک]] را که به [[بیماری]] [[سختی]] گرفتار بود، مداوا کند<ref>تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۶.</ref> و نزد آلامیه [[مقام]] بلندی را احراز کند، به گونهای که [[خلیفه]] [[املاک]] بسیاری را به وی داد و از بازگشت او به [[خراسان]] ممانعت کرد<ref>تواریخ آل برمک، ص۱۶.</ref><ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۱]]، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.</ref> |
|
| |
|
| پس از آنکه هارونالرشید [[تصمیم]] گرفت که برمکیان را از قدرت کنار بگذارد، مجموعهای از [[اعمال]] [[خشونتآمیز]] انجام داد. وی در [[سال ۱۸۷ق]] [[جعفر]] را به [[قتل]] رسانید و برای مدتها [[بدن]] وی را بر دار نگاه داشت. [[یحیی]] و دیگر فرزندانش را به [[زندان]] افکند و در آنجا بر آنان به گونهای سخت گرفت، که از [[دنیا]] رفتند. همه [[اموال]] خاندان [[برمکی]] [[مصادره]] شد و بیش از هزار نفر از [[منسوبان]] سببی و نسبی ایشان به قتل رسیدند و خانههای ایشان ویران گشت<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۹۴-۲۹۷، ۳۰۵؛ مروج الذهب، ج۳، ص۳۷۸-۳۸۰؛ وفیات الأعیان، ج۴، ص۳۲-۳۳.</ref>. یحیی برمکی که این [[رفتار]] را با خود و خانوادهاش بسیار [[نادرست]] میدانست وی را [[نفرین]] کرد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۲۹۹.</ref> و از زندان پیامهای [[درشتی]] برای [[هارون]] میفرستاد و او را به دلیل ندانستن [[قدر]] این خاندان [[نکوهش]] میکرد<ref>تاریخ الطبری، ج۸، ص۳۰۵-۳۰۶.</ref>. برخی از افراد دارای [[نفوذ]] بر هارون، مانند [[مادر]] جعفر برمکی که دایه [[هارونالرشید]] به شمار میآمد و نیز [[زبیده]] [[همسر]] [[هارون]]، به [[شفاعت]] برخاستند، اما هیچ یک مورد پذیرش [[خلیفه]] قرار نگرفت و او را در تصمیمی که گرفته بود، [[متزلزل]] نکرد<ref>العقد الفرید، ج۵، ص۳۲۱-۳۲۴.</ref>. در باب سبب یا اسباب [[خشم]] گرفتن هارونالرشید بر [[برمکیان]] سخنان مختلفی گفتهاند. برخی از منابع علت این امر را [[ارتباط]] [[جعفر]] [[برمکی]] و عباسه [[خواهر]] هارون دانستهاند. قائلان این دیدگاه بر این باورند که هارون با جعفر و عباسه که به یکدیگر علاقهمند بودند، به این شرط اجازه [[ازدواج]] میدهد که ایشان هیچگونه ارتباطی با همدیگر نداشته باشند و چون پس از مدتی آنان صاحب فرزندانی شدند، این اتفاق برای هارون بسیار ناخوشایند شد و برای [[پاک]] کردن [[ننگ]] این واقعه به نابودی این [[خاندان]] پرداخت<ref>البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۵-۱۰۶؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۲۰۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۷۵.</ref>. این داستان درست نمینماید، زیرا بیشتر منابع یادی از [[نکاح]] جعفر و عباسه نکردهاند و در شمار [[همسران]] عباسه (که سه تن بودهاند) یادی از وی نکردهاند<ref>دو قرن سکوت، ص۱۸۹-۱۹۱.</ref>.
| | == برمکیان و نفوذ در خلافت == |
| سبب دیگری که برای نابودی برامکه نقل شده نسبت زندقه و [[احیای دین]] [[زرتشت]] توسط ایشان بوده است. حتی گفتهاند که برمکیان قصد داشتهاند هارون را از [[خلافت]] کنار بگذارند و [[عثمان بن نهیک]] را بر جای او بنشانند<ref>البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴.</ref>. اصمعی شاعر درباره برمکیان گفته بود که هرگاه در محفلی سخن از [[شرک]] به میان میآید، چهره برمکیان شکفته میشود و روشنی میگیرد و اگر سورهای از [[قرآن]] برایشان خوانده شود، ایشان بیدرنگ سخن از مزدک به میان میآورند<ref>المعارف، ابنقتیبه، ص۳۸۲.</ref>. این وجه نیز چندان مورد پذیرش نیست چون منابع متعدد گفتارها و رفتارهایی را از [[یحیی]] و فرزندانش گزارش کردهاند که بیانگر [[اعتقاد]] [[راسخ]] ایشان به [[اسلام]] است<ref>فضائل بلخ، ص۱۹-۲۰؛ وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۹۷.</ref>. او حتی به هارون الرشید که خود را خلیفه [[مسلمانان]] و از [[خاندان رسالت]] و مسلمانزاده میدانست، [[ادب]] [[دینداری]] و [[بندگی]] یاد میداد<ref>أدب الکتاب، ص۴۰.</ref>. برخی از محققان معاصر بر این باورند که فرجام شوم برامکه [[ارتباط]] وثیقی باثروت و [[قدرت]] بسیار آنان داشته است. به [[باور]] ایشان، سبب نکبت و [[سقوط]] [[برمکیان]] جز آن نبوده که [[هارون]] میخواسته [[اموال]] آنان را [[مصادره]] کند<ref>دو قرن سکوت، ص۱۸۸-۱۸۹.</ref>. هر چند میتوان این وجه را از همه وجوه سابق معقولتر دانست، نمیتوان آن را عامل اصلی [[رفتار]] [[هارونالرشید]] با [[خاندان]] برامکه شمرد، زیرا کسی که [[امپراتوری]] بزرگ [[جهان اسلام]] را زیر [[نفوذ]] خود داشته، نیازی به [[ثروت]] این خاندان نداشته است و آن [[میزان]] [[خشونت]] در [[حق]] ایشان قابل توجیه نیست. هارون بیش از آنکه میل به ثروت برامکه داشته باشد، از [[قدرت سیاسی]] و [[اجتماعی]] ایشان ترسان بود و [[بیم]] آن را داشت که با افول قدرت [[عباسیان]]، قدرت به خاندان برامکه منتقل شود، [[خاصه]] که [[فرزندان]] وی نیز [[توانایی]] مواجهه با قدرت ایشان را نداشتند. ثروت بسیار ایشان نیز بخش مهمی از [[اقتدار]] [[سیاسی]] و اجتماعی این خاندان را رقم میزد، چنان که [[شهرت]] آنان به [[سخا]] و [[بخشش]] در میان خاص و عام حیرتانگیز بود و موجبات [[محبوبیت]] آنان، بهویژه [[فضل]] [[برمکی]] را فراهم آورده بود. هارون به دنبال جایگزین برای برامکه بود و میکوشید این کار را از طریق عربهای نزدیک به خاندان [[عباسی]] و کسانی چون [[فضل بن ربیع]] و [[علی بن عیسی بن ماهان]] که با برامکه [[دشمنی]] عمیق داشتند، به انجام برساند<ref>العقد الفرید، ج۵، ص۳۲۴-۳۲۵؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۲۰۷-۲۰۹. </ref>.
| | این امر سرآغاز نزدیک شدن آلبرمک به [[دستگاه خلافت]] شد، هر چند پیش از آن نیز [[نفوذ]] [[اجتماعی]] و [[سیاسی]] ایشان و نیز [[ثروت]] بسیارشان موجبات نزدیکی به [[قدرت]] حاکمه را فراهم آورده بود. این نزدیکی با قدرت حاکمه موجب آن شد که [[فرزندان]] [[خاندان]] برمک از همان [[کودکی]] با امور دولتی و دیوانی [[انس]] پیدا کنند و مناسبات قدرت را بشناسند. برای نمونه، خالد برمکی از کودکی با مسلمة بن عبدالملک انس داشت و با او [[رشد]] یافت و از تعلیمات خاصی که مخصوص درباریان بود برخوردار گشت<ref>شذرات من کتب مفقودة، ص۱۲.</ref>. خالد، به عنوان بزرگ برامکه، پس از پدر در انتقال قدرت از [[امویان]] به [[عباسیان]] نقش بسزایی داشت، به گونهای که او را در شمار داعیان [[عباسی]] دانستهاند و به وی [[لقب]] “امین [[آل محمد]] {{صل}}” دادهاند<ref> شذرات من کتب مفقودة، ص۱۲-۱۳.</ref>. او پس از به قدرت رسیدن عباسیان در دستگاه ایشان [[مقامات]] متعددی یافت و در [[زمان]] [[خلافت]] [[سفاح]]، [[منصور]] و [[مهدی]] خدمات بسیاری را به ایشان عرضه کرد. |
|
| |
|
| در [[روایات]] منقول از [[امام رضا]]{{ع}} مطالبی چند در باب سقوط [[آل]] برمک ذکر شده است. نقل شده که [[امام]]، یکی از عاملان اصلی [[شهادت]] پدرش را برمکیان میدانست و پس از فرجام شوم آنان اعلام داشت که [[خداوند]] [[انتقام]] [[موسی بن جعفر]]{{ع}} را از ایشان ستاند<ref>الکافی، ج۲، ص۲۲۴.</ref>. حتی روایات بیانگر آن است که امام رضا{{ع}} به جهت نقش برامکه در کشتن پدرش، آنان را [[نفرین]] کرده بود<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۵۵.</ref>. [[روایات]] حاکی از آن است که [[امام]] مدتی پیش از کشته شدن [[جعفر]] [[برمکی]] از واقعهای که برای [[برمکیان]] واقع میشود، خبر میدهد<ref>الإرشاد، ج۲، ص۲۵۷؛ الکافی، ج۱، ص۴۹۱.</ref>. دستهای دیگر از روایات منقول از [[امام رضا]]{{ع}} بیانگر آن است که گویی برمکیان [[هارون]] را به این [[تحریض]] میکردهاند که امام رضا{{ع}} را به [[قتل]] برساند و امام فرموده بود که آنان [[توانایی]] انجام چنین کاری را ندارند<ref>عیون أخبار الرضا{{ع}}، ج۲، ص۲۲۶. </ref>. از این روایات [[دشمنی]] آلبرمک در [[حق]] [[اهل بیت پیامبر]]{{صل}} دانسته میشود، اما روایات دیگری نیز در منابع [[شیعی]] وجود دارد که خلاف این سخنان را بیان داشته است. در روایتی منقول است که [[هارونالرشید]] قصد کشتن [[امام کاظم]]{{ع}} را داشت و پس از آنکه چند نفری از این کار اظهار عجز کردند، ایشان را به [[فضل بن یحیی]] برمکی سپرد. اما [[فضل]] نه تنها امام را به قتل نرساند، بلکه ایشان را به [[بهترین]] صورت میزبانی کرد. [[اخبار]] آن نیز به هارون رسید و بنا بر [[دستور]] وی فضل را به جهت [[نافرمانی]] از دستور [[خلیفه]] صد ضربه تازیانه زدند و او را [[لعن]] نمودند<ref>الإرشاد، ج۲، ص۲۳۸-۲۴۲؛ کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۸-۳۱.</ref>. البته بر اساس این [[روایت]]، [[رفتار]] [[یحیی بن خالد]] برمکی با فرزندش فضل تا حد فراوانی متفاوت است و یحیی بن خالد به عکس فضل، [[رفتاری]] در ظاهر خصمانه دارد. اما این رفتار در ظاهر خصمانه، گویی برای آن بوده که یحبی [[تقیه]] میکرده است و گرنه، چنان که در منابع شیعی ذکر شده، یحیی بن خالد برمکی از هارونالرشید میخواسته که امام کاظم{{ع}} را از [[زندان]] [[آزاد]] کند و از کشتن ایشان صرف نظر نماید<ref>کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۴؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۹۰؛ بحار الأنوار، ج۴۸، ص۲۳۰.</ref>. حتی در برخی روایات این گونه آمده که امام کاظم{{ع}} پیش از شهادتشان به [[یحیی]] [[برمکی]] میگوید: که در [[رفتار]] خودت با [[هارون]] مواظب باش که من در [[ستاره]] تو و فرزندانت [[دشمنی]] هارون را [[مشاهده]] میکنم. پس از او بپرهیزید<ref>کتاب الغیبة، طوسی، ص۲۵؛ المناقب، ابن شهر آشوب، ج۴، ص۲۹۰.</ref>. این دو [[حدیث]] اخیر نه تنها بیانگر دشمنی یحیی با [[امام کاظم]]{{ع}} نیست، بلکه حاکی از آن است که وی از [[شیعیان]] [[امام]] بوده که [[تقیه]] میکرده است و امام وی را به پوشاندن این [[حقیقت]] امر میفرموده است. برخی منابع حتی به این تصریح کردهاند که [[خالد]] برمکی نیز از شیعیان بوده است و به همین جهت نام وی را از فهرست داعیان “کتاب الدعوة” حذف کردند<ref>شذرات من کتب مفقودة، ص۲۳.</ref>. [[برمکیان]] نه تنها به [[امامان]] [[شیعی]] بلکه به برخی از [[اصحاب خاص]] ایشان نیز توجه ویژه داشتهاند که از جمله آنان میتوان به [[هشام بن حکم]] و [[جابر بن حیان]] اشاره کرد<ref>الفهرست، ابن ندیم، ص۴۲۰، ۲۲۴.</ref>. با تحلیل مجموع این سخنان متوجه میشویم که چرا یکی از اتهامات بزرگی که [[هارونالرشید]] در [[زمان]] حضور برمکیان در [[زندان]] به ایشان زد، [[تشیع]] بود<ref>کتاب الوزراء و الکتاب، ص۲۴۳.</ref>.
| | پس از وی [[یحیی بن خالد برمکی]] خدمات پدر را به مهدی و [[هارونالرشید]] ادامه داد. مهدی او را [[مسئول]] [[تربیت]] هارونالرشید قرار داد و از وی خواست که [[حق]] او را بر خود بشناسد<ref>وفیات الأعیان، ج۶، ص۲۲۱.</ref>. یحیی مهمترین [[خدمت]] را به هارونالرشید کرد، زیرا [[هادی]] قصد آن داشت که فرزندش [[جعفر]] را به جای هارونالرشید [[ولیعهد]] پس از خود کند، اما او [[با تدبیر]] و [[کاردانی]] خود مانع از این کار شد و توانست هارونالرشید را در [[قدرت]] [[حفظ]] کند. او حتی برای این کار به [[زندان]] افتاد و قصد جانش را کردند<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۲-۳۳۳.</ref>. پس از اینکه هارونالرشید به [[خلافت]] رسید، یحیی به [[وزارت]] رسید و تمام ارکان [[حکومت]] را در [[اختیار]] گرفت و جمع کثیری از [[خاندان]] خود را در امور دولتی دخالت داد<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۷.</ref>. یحیی دو فرزند خود [[فضل]] و جعفر را در امور دیوانی مجال وسیع داد و از آنجا که هارونالرشید [[اعتماد]] کامل به این خاندان داشت، دست ایشان را در همه امور دولتی باز گذاشت. [[هارون]] فضل را [[برادر]] خود مینامید و خاتم خویش را که با آن میتوانست همه امور خلافت را انجام دهد، در اختیار او گذاشت<ref>وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۷-۲۸.</ref>. هارون به جعفر نیز علاقه بسیار داشت و وی را بسیار گرامی میداشت. او به حدی جعفر را [[دوست]] میداشت که [[خواهر]] خود، عباسه، را به [[عقد]] او در آورد. البته با او شرط کرد که تنها در مجلس [[خلیفه]] با هم باشند و بیرون از آن با هم [[بیگانه]] باشند<ref>مروج الذهب، ج۳، ص۳۷۵.</ref><ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۱]]، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.</ref> |
|
| |
|
| جرجی [[زیدان]] در این باب سخنان مهمی دارد. به بیان وی برمکیان [[شیعه]] بودند و جد آنان خالد پیش از آنکه با [[عباسیان]] [[بیعت]] کند، مانند [[مردم]] [[خراسان]] و [[فارس]] ابتدا با [[علویان]] بیعت کرد، اما چون [[سرنوشت]] شوم [[ابوسلمه]] و ابومسلم را دیدند، به عباسیان [[گرایش]] یافتند. یحیی و پسرانش نیز چنین بودند و هر چند با عباسیان همراه بودند، در [[دل]] مهر [[حضرت علی]]{{ع}} و خاندانش را پنهان میداشتند و به آنان کمکهای [[مالی]] میکردند، اما به گونهای که از چشم هارون پنهان بماند، چون از شدت دشمنی هارون را با علویان [[آگاهی]] داشتند و میدانستند که وی تنها چیزی را که نمیبخشاید، [[علوی]] بودن است<ref>تاریخ تمدن اسلام، ص۷۸۹-۷۹۱.</ref>. چنان که منابع ذکر کردهاند، حتی یحیی برمکی در میان [[نزدیکان]] خود شیعیانی داشته که آنان را در امور [[زمامداری]] دخالت میداده است. برای نمونه، وی منشی خود را که [[شیعی]] و از ارادتمندان [[امام کاظم]]{{ع}} بوده است، [[حاکم]] [[شهر]] [[ری]] قرار میدهد و او به امور [[شیعیان]] در این شهر رسیدگی میکند<ref>بحار الأنوار، ج۴۸، ص۱۷۴. </ref>. محتمل است آنچه موجب فرجام شوم بر مکیان شده، اطلاع [[هارون]] از [[شیعه]] بودن این [[خاندان]] و میل ایشان به تأسیس دولتی [[علوی]] باشد. شاید این همان [[رازی]] است که [[هارونالرشید]] در علت نابودی برامکه گفته بود: اگر حتی پیراهنم از آن مطلع شود، آن را خواهم سوزاند<ref>البدایة و النهایة، ج۱۱، ص۱۸۹.</ref>. با این توضیحات معلوم میشود تعارضی جدی میان برخی [[روایات]] نقل شده از [[امام رضا]]{{ع}} و برخی روایات دیگر شیعی و نیز برخی از [[منابع تاریخی]] وجود دارد که باید حل شود. شاید با بررسی [[سند]] شناسانه این دو دسته [[روایت]]، [[درستی]] یکی از آنها مشخص شود، اما احتمال آن نیز وجود دارد که [[سخنان امام رضا]]{{ع}} بر اساس اصل [[تقیه]] بیان شده باشد و ایشان خواسته باشد که با چنین موضعی هر گونه دردسر احتمالی از ناحیه [[عباسیان]] را دفع کند. البته این احتمال نیز وجود دارد که [[برمکیان]] بر اثر آمیختن با عباسیان در برخی [[اعمال]] [[ناپسند]] ایشان [[شریک]] شناخته شده باشند.<ref>منابع: أدب الکتاب، محمد بن یحیی صولی (۳۳۵ق)، تصحیح: محمد بهجت اثری - محمود آلوسی، قاهره، المطبعة السلفیة، ۱۳۴۱ق، الإرشاد فی معرفة حجج الله علی العباد، محمد بن محمد معروف به شیخ مفید (۴۱۳ق)، تحقیق: مؤسسة آل البیت الا لإحیاء التراث، بیروت، دار المفید، اول، ۱۴۱۳ق؛ أوضح المسالک إلی معرفة البلدان و الممالک، محمد بن علی بروسوی (۹۹۷ق)، تصحیح: مهدی عبدالرواضیه، بیروت، دار الغرب الإسلامی، ۱۴۲۷ق؛ ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی، یوزف مارکوارت (۱۹۳۰م)، ترجمه: مریم میر احمدی، تهران، اطلاعات، اول، ۱۳۷۳ش؛ آثار البلاد و أخبار العباد، زکریا بن محمد قزوینی (۶۸۲ق)، بیروت، دار صادر، اول، ۱۴۰۴ق؛ بحار الأنوار الجامعة لدرر أخبار الأئمة الأطهار الهی، محمد باقر بن محمد تقی معروف به علامه مجلسی (۱۱۱۰ق)، تحقیق: جمعی از محققان، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، ۱۴۰۳ق، البدء و التاریخ، مطهر بن طاهر مقدسی (۳۸۱ق)، قاهره، مکتبة الثقافة الدینیة، بی تا البدایة و النهایة، اسماعیل بن عمر معروف به ابن کثیر (۷۷۴ق)، بیروت، دار الفکر، ۱۹۸۶م؛ بر مکیان بنا بر روایات مورخان عرب و ایرانی، لوسین بووا (۱۹۴۲م)، ترجمه: عبدالحسین میکده، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، پنجم، ۱۳۸۸ش؛ البلدان، احمد بن محمد معروف به ابن فقیه همدانی (۳۶۵ق)، تحقیق: یوسف هادی، بیروت، عالم الکتب، اول، ۱۴۱۶ق؛ البلدان، احمد بن اسحاق معروف به یعقوب (۲۹۲ق)، تحقیق: محمدامین ضناوی، بیروت، دار الکتب العلمیة، اول، ۱۴۲۲ق؛ تاریخ الطبری (تاریخ الأمم و الملوک)، محمد بن جریر طبری (۳۱۰ق). تحقیق: محمد ابوالفضل ابراهیم، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، دوم، ۱۳۸۷ق؛ تاریخ الیعقوبی، احمد بن اسحاق معروف به یعقوبی (۲۹۲ق)، بیروت، دار صادر، بی تا: تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان (۱۹۱۴م)، ترجمه: علی جواهر کلام، تهران، امیر کبیر، دوازدهم، ۱۳۸۶ش؛ تاریخ حبیب السیر، غیاث الدین بن همام الدین حسینی معروف به خواند میر (۹۴۲ق)، تهران، خیام، چهارم، ۱۳۸۰ش؛ تاریخ نگارستان، احمد بن محمد غفاری (۹۷۵ق)، تصحیح: مرتضی مدرس گیلانی، تهران، کتابفروشی حافظ، ۱۴۱۴ق؛ تواریخ آل برمک (مجلد دوم مجموعه ادبیات فارسی)، عبد الجلیل یزدی (قرن ۸ق)، تصحیح: شارل شفر، پاریس، بی تا، دو قرن سکوت، عبدالحسین زرین کوب (۱۳۷۸ش)، تهران، سخن، بیستم، ۱۳۸۴ش؛ شذرات من کتب مفقودة فی التاریخ، احسان عباس (۱۴۲۴ق)، بیروت، دار الغرب، ۱۴۰۸ق؛ ظفرنامه - قسم الإسلامیة، حمد بن ابی بکر قزوینی معروف به حمدالله مستوفی (۷۴۰ق)، تصحیح: مهدی مداینی - پروین باقری - منصوره شریف زاده، تهران، پژوهشگاه علوم انسانی، اول، ۱۳۸۰ش؛ العقد الفرید، احمد بن محمد اندلسی معروف به ابن عبد ربه (۳۲۸ق)، تصحیح: مفید محمد قمیحة، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۰۴ق؛ عیون أخبار الرضا علی، محمد بن علی معروف به شیخ صدوق (۳۸۱ق)، تحقیق: سیدمهدی لاجوردی، تهران، نشر جهان، اول، ۱۳۷۸ق؛ عیون الأخبار، عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتیبه دینوری (۲۷۶ق)، تصحیح: یوسف علی طویل، بیروت، دار الکتب العلمیة، ۱۴۱۸ق، فتوح البلدان، احمد بن یحیی معروف به بلاذری (۲۷۹ق)، قاهره، مکتبة النهضة المصریة، اول، ۱۳۷۹ق؛ الفخری فی الآداب السلطانیة و الدول الإسلامیة، محمد بن علی معروف به ابن طقطقی (۷۰۹ق)، تحقیق: عبدالقادر محمد مایو، بیروت، دارالقلم العربی، اول، ۱۴۱۸ق: فضائل بلخ، عبدالله بن عمر واعظ بلخی (قرن ۷ش)، ترجمه: عبدالله حسینی بلخی، تصحیح: عبدالحی حبیبی، تهران، بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۰ق، فوات الوفیات و الذیل علیها، محمد بن شاکر بی (۷۶۴ق)، تحقیق و تصحیح: احسان عباس، بیروت، دار صادر، اول، ۱۹۷۴م، الفهرست، محمد بن اسحاق معروف به ابن ندیم (۳۸۵ق)، تحقیق: رضا تجدد، بیروت، دار إحیاء التراث العربی، اول، ۱۴۲۷ق، الکافی، محمد بن یعقوب معروف به کلینی (۳۲۹)، تحقیق: علی اکبر غفاری، تهران، دار الکتب الإسلامیة، چهارم، ۱۴۰۷ق، الکامل فی التاریخ، علی بن محمد شیبانی معروف به ابن اثیر جزری (۶۳۰ق)، بیروت، دار صادر، ۱۳۸۵ق، کتاب الحیوان، عمرو بن بحر معروف به جاحظ (۲۵۵ق)، تصحیح: محمد باسل عیون سود، بیروت، دار الکتب العلمیة، دوم، ۱۴۲۴ق؛ کتاب الغیبة، محمد بن حسن معروف به شیخ طوسی (۴۶۰ق)، تحقیق: عبادالله تهرانی - علی احمد ناصح، قم، مؤسسة المعارف الإسلامیة، اول، ۱۴۱۱ق، کتاب الفتوح، محمد بن علی معروف به ابن اعثم کوفی (۳۱۴ق)، تحقیق: علی شیری، بیروت، دار الأضواء، اول، ۱۴۱۱ق، کتاب الوزراء و الکتاب، محمد بن عبدوس جهشیاری (۳۳۱ق)، تحقیق: حسن الزین، بیروت، ۱۴۰۸ق؛ مجمل التواریخ و القصص، نواده مهلب پسر محمد پسر شادی (قرن ۶ق)، تصحیح: محمد تقی بهار، تهران، اساطیر، ۱۳۸۹ش؛ مراصد الإطلاع علی أسماء الأمکنة و البقاع، عبدالمؤمن بن عبدالحق بغدادی (۷۳۹ق)، تحقیق: علی محمد بجاوی، بیروت، دار الجیل، اول، ۱۴۱۲ق؛ مرآة البلدان، محمد حسن بن علی معروف به اعتماد السلطنه (۱۳۱۳ق)، تحقیق: محمدعلی سپانلو - پرتو نوری علا، تهران، نشر اسفار، ۱۳۶۴ش؛ مروج الذهب و معادن الجوهر، علی بن حسین معروف به مسعودی (۳۴۶ق)، تحقیق: اسعد داغر، قم، دار الهجرة، دوم، ۱۴۰۹ق؛ مزدیسنا و ادب پارسی، محمد معین (۱۳۵۰ش)، تهران، دانشگاه تهران، سوم، ۱۳۸۸ش؛ المعارف، عبدالله بن مسلم معروف به ابن قتیبه دینوری (۲۷۶ق)، تحقیق: ثروت عکاشه، قاهره، الهیئة المصریة العامة للکتاب، ۱۹۹۲م: معجم البلدان، یاقوت بن عبدالله رومی حموی (۶۲۶ق)، بیروت، دار صادر، ۱۹۹۵م؛ مناقب آل ابی طالب، محمد بن علی مازندرانی معروف به ابن شهر آشوب (۵۸۸ق)، قم، نشر علامه، اول، ۱۳۷۹ق؛ نهایة الأرب فی أخبار الفرس و العرب، مؤلف: ناشناس (قرن ۲ق)، تصحیح: محمد تقی دانش پژوه، تهران، انجمن آثار و مفاخر فرهنگی، ۱۳۷۵ش؛ وفیات الأعیان و أنباء أبناء الزمان، احمد بن محمد برمکی اربلی معروف به ابن خلکان (۶۸۱ق)، تحقیق: احسان عباس، بیروت، دار الثقافة، ۱۹۷۱م.</ref>.<ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک - کمپانی زارع (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام رضا]]، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.</ref>
| | == سقوط برمکیان == |
| | قدرت و [[شکوه]] و [[ثروت]] افسانهآمیز [[آل برمک]] تدریجاً حس [[رقابت]] و [[حسادت]] بزرگان [[عرب]] را برانگیخت و موجب [[دشمنی]] آنان با برمکیان و [[سعایت]] ایشان نزد [[خلیفه]] شد. سرانجام، این [[دشمنیها]] مؤثر افتاد و خلیفه را نسبت به [[خاندان]] [[برمکی]] بدگمان ساخت؛ پس در آخر [[محرم]] [[سال ۱۸۷ ق]]، مسرور [[خادم]] را با عدهای از [[غلامان]] بر سر [[جعفر بن یحیی]] فرستاد تا او را به [[قتل]] رساندند و سرش را نزد او آوردند؛ همچین [[فرمان]] داد تا [[یحیی]] و فضل و دیگر برمکیان را به زندان افکندند و [[اموال]] و [[دارایی]] آنان را [[مصادره]] کردند. |
|
| |
|
| ==مقدمه==
| | بدینگونه آل برمک پس از سالها [[خدمتگزاری]]، [[قربانی]] خشم و [[حسد]] خلیفه و [[نزدیکان]] او شدند. با [[سقوط]] این خاندان راه برای [[نفوذ]] عناصر نالایقی چون [[فضل بن ربیع]] و [[علی بن عیسی بن ماهان]] به دربار خلافت باز شد که در نتیجه نفوذ آنان، [[ضعف]] و [[فساد]]، دستگاه [[اداری]] [[دولت عباسی]] را فرا گرفت. به گفته [[مسعودی]]، «پس از [[برمکیان]]، [[کارها]] مختل شد و [[مردم]]، بیتدبیری و [[سوء]] [[سیاست]] [[هارون]] را آشکارا دیدند»<ref>التنبیه والاشراف، ص۱۹۹.</ref>. آن طور که گفتهاند، بعدها هارون نیز از کرده خود پشیمان شد و از براندازی این [[خاندان]] اظهار [[تأسف]] کرد<ref>[[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه]] ص ۵۸.</ref>. |
| از [[خاندان]] بزرگ و دولتمرد [[ایرانی]] و غالبا [[ادب]] پیشه بودند که در دوره [[امویان]] در [[خراسان]] بزرگ و در [[شهر]] بلخ میزیستند<ref>لغت نامه دهخدا، ذیل واژه برمک و خاندان برمکی.</ref>. | |
| نیای بزرگ این خاندان «[[برمک]]» بود که تولیت آتشکدهای در بلخ را عهدهدار بود. او در [[روزگار]] [[عثمان بن عفان]] [[اسلام]] آورد و مقارن با [[حکومت بنی امیه]] بر خراسان بزرگ و بلخ، به [[دستور]] [[اسد بن عبدالله قسری]]، [[حاکم]] [[اموی]]، بازسازی شهر بلخ بهدست خاندان [[برمکی]] افتاد و چون آنها خاندان با نفوذی بودند توانستند به زودی صاحب [[قدرت]] شوند.
| |
|
| |
|
| همزمان با اوجگیری [[قیام]] [[عباسیان]] علیه [[بنی امیه]]، خاندان برمکی، [[دوستی]] و رابطه خویش را با بنی امیه قطع نمودند و با عباسیان [[متحد]] شدند. عباسیان که شیوه درست [[کشور]] داری را نمیدانستند از همان ابتدا دریافتند که برای اداره متصرفات خویش به [[ایرانیان]] و بخصوص خاندان برمکی نیاز دارند. از این رو، عباسیان [[وزیران]] خویش را از این خاندان برگزیدند. آنها در [[جنگها]] و نبردهای عباسیان علیه [[شورشیان]] [[گرگان]] و توس و دیگر مناطق حضور داشتند. [[کارگزاران]] این خاندان از [[نبوغ]] بالایی برخوردار بودند و برخی از [[خلفای عباسی]] در دامان این کارگزاران [[تربیت]] شدند که میتوان به [[امین]] و [[مأمون]] - [[فرزندان]] [[هارون الرشید]]- اشاره کرد.
| | === علل خشم هارون الرشید بر برمکیان === |
| | در باب سبب یا اسباب [[خشم]] گرفتن هارونالرشید بر برمکیان سخنان مختلفی گفتهاند. برخی از منابع علت این امر را [[ارتباط]] [[جعفر برمکی]] و عباسه [[خواهر]] هارون دانستهاند. قائلان این دیدگاه بر این باورند که هارون با جعفر و عباسه که به یکدیگر علاقهمند بودند، به این شرط اجازه [[ازدواج]] میدهد که ایشان هیچگونه ارتباطی با همدیگر نداشته باشند و چون پس از مدتی آنان صاحب فرزندانی شدند، این اتفاق برای هارون بسیار ناخوشایند شد و برای [[پاک]] کردن [[ننگ]] این واقعه به نابودی این [[خاندان]] پرداخت<ref>البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۵-۱۰۶؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۲۰۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۷۵.</ref>. این داستان درست نمینماید، زیرا بیشتر منابع یادی از [[نکاح]] جعفر و عباسه نکردهاند و در شمار [[همسران]] عباسه (که سه تن بودهاند) یادی از وی نکردهاند<ref>دو قرن سکوت، ص۱۸۹-۱۹۱.</ref>. |
|
| |
|
| نخستین فرد از [[برمکیان]] که در دستگاه عباسیان وارد شد، «[[خالد بن برمکی]]» بود که با [[پیوستن]] به [[سپاه]] [[ابومسلم خراسانی]] نزد عباسیان [[مقام]] یافت. به دنبال او فرزندش «[[یحیی بن خالد برمکی|یحیی]]» و نوههایش «[[فضل بن یحیی برمکی|فضل]] و [[جعفر بن یحیی برمکی|جعفر]]» نیز در [[دولت عباسیان]] وارد و دارای [[نفوذ]] شدند. [[سلطه]] برمکیان به قدری بود که به نام آنها سکه زدند و تمام [[مناصب]] مهم دولتی را به دست ایشان سپردند. درخشانترین دوران [[خلافت]] عباسیان همان هفده سال و هشت ماه و ۱۵ روزی بود که زمام اصلی امور در دست برمکیان بود. «[[خیزران]]» - [[مادر]] هارون الرشید- همواره برمکیان را [[پشتیبانی]] میکرد. با [[مرگ]] خیزران موقعیت برمکیان [[متزلزل]] گردید و طبق [[پیشگویی امام]] [[رضا]]{{ع}}، [[هارون الرشید]] بر آنها [[خشم]] گرفت. در [[سال ۱۸۷ هجری]] قمری، [[جعفر برمکی]] به [[قتل]] رسید و [[پدر]] و برادرش به [[زندان]] افتادند و تمام [[املاک]] و اموالشان [[مصادره]] شد و بدین نحو طومار [[برمکیان]] برچیده گردید<ref>برگرفته از کتاب برمکیان، لوسین بودا؛ مروج الذهب، ج۲، ص۲۲۸؛ فتوح البلدان، ص۴۵۰.</ref>.<ref>[[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|رضانامه]] ص ۱۵۱.</ref>
| | سبب دیگری که برای نابودی برامکه نقل شده نسبت زندقه و [[احیای دین]] [[زرتشت]] توسط ایشان بوده است. حتی گفتهاند که برمکیان قصد داشتهاند هارون را از [[خلافت]] کنار بگذارند و [[عثمان بن نهیک]] را بر جای او بنشانند<ref>البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴.</ref>. اصمعیِ شاعر درباره برمکیان گفته بود که هرگاه در محفلی سخن از [[شرک]] به میان میآید، چهره برمکیان شکفته میشود و روشنی میگیرد و اگر سورهای از [[قرآن]] برایشان خوانده شود، ایشان بیدرنگ سخن از مزدک به میان میآورند<ref>المعارف، ابنقتیبه، ص۳۸۲.</ref>. این وجه نیز چندان مورد پذیرش نیست چون منابع متعدد گفتارها و رفتارهایی را از [[یحیی]] و فرزندانش گزارش کردهاند که بیانگر [[اعتقاد]] [[راسخ]] ایشان به [[اسلام]] است<ref>فضائل بلخ، ص۱۹-۲۰؛ وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۹۷.</ref>. او حتی به هارون الرشید که خود را خلیفه [[مسلمانان]] و از [[خاندان رسالت]] و مسلمانزاده میدانست، [[ادب]] [[دینداری]] و [[بندگی]] یاد میداد<ref>أدب الکتاب، ص۴۰.</ref><ref>[[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|دانشنامه امام رضا ج۱]]، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.</ref>. |
|
| |
|
| == جستارهای وابسته ==
| | == منابع == |
| | |
| ==منابع== | |
| {{منابع}} | | {{منابع}} |
| #[[پرونده:1100514.jpg|22px]] [[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک - کمپانی زارع (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه امام رضا ج۱''']] | | # [[پرونده:1100514.jpg|22px]] [[مهدی کمپانی زارع|کمپانی زارع، مهدی]]، [[آل برمک (مقاله)| مقاله «آل برمک»]]، [[دانشنامه امام رضا ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه امام رضا ج۱''']] |
| # [[پرونده:13681348.jpg|22px]] [[حسین محمدی|محمدی، حسین]]، [[رضانامه (کتاب)|'''رضانامه''']] | | # [[پرونده:IM009737.jpg|22px]] [[سید احمد رضا خضری|خضری، سید احمد رضا]]، [[تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه (کتاب)|'''تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه''']] |
| {{پایان منابع}} | | {{پایان منابع}} |
|
| |
|
| ==پانویس== | | == پانویس == |
| {{پانویس}} | | {{پانویس}} |
|
| |
|
| [[رده:برمکیان]] | | [[رده:برمکیان]] |
| [[رده:مدخل]] | | [[رده:مدخلهای تلخیص شده]] |
برمکیان از حاندانهای بزرگ ایران و در شهر بلخ میزیستند. آنان با ورود اسلام به ایران مسلمان شدند. نفوذ اجتماعی و سیاسی و نیز ثروت بسیار آنان موجبات نزدیکی به حاکمان را فراهم آورد. برمکیان تلاش زیادی برای به قدرت رسیدن عباسیان انجام دادند و در دوره عباسیان به مناصب دولتی و وزارت رسیدند، ولی قدرت و ثروت زیاد، حسادت درباریان، نفوذ بیش از حد آنان در دربار خلافت و... سبب خشم خلفای عباسی و در راس آنان هارون الرشید و سبب سقوط برمکیان گردید.
آشنایی اجمالی
برمکیان از خاندانهای بزرگ و دولتمرد ایرانی و غالبا ادب پیشه بودند که در دوره امویان در خراسان بزرگ و در شهر بلخ میزیستند[۱]. آنان دارای مقامات بالای سیاسی در خلافت عباسی و در عصر امام رضا (ع) هستند. بنا بر آنچه که در منابع ذکر شده، اصل برمکیان از مردم بیوتات بلخ بوده است[۲]. البته در فضائل بلخ آمده که چون فضل بن یحیی در سال ۱۷۵ ق دانشمندان بلخ را بر دروازه بلخ جمع کرد، بدیشان گفت اصل برمکیان از جباخان (جباخانه) بلخ بوده است[۳]. آنان در این شهر مقام و جایگاه والایی داشتهاند و از زمره اشراف این شهر به شمار میآمدهاند[۴]. البته مقام آنان ارتباط تنگاتنگی با معبدی در بلخ به نام “نوبهار” داشته است. حتی نام برامکه نیز به معبد نوبهار مرتبط است.
برخی منابع برای توضیح وجه تسمیه “برمک” داستان عجیبی را نقل کردهاند. ایشان گفتهاند که جعفر برمکی همواره زیر نگین انگشتری خود اندکی زهر داشت. در مجلسی از وی در باب علت این کار پرسیدند و او گفت: این بدان دلیل است که در هنگام خطر آن زهر را بَرمَکم و از خواری خلاص یابم. از آن پس وی را “برمک” گفتند[۵][۶]
اسلام آوردن برمکیان
منابع در باب وجه تسمیه این خاندان و نیز دین ایشان پیش از اسلام آوردن اتفاق نظر ندارند. آنچه مشخص است استمرار قدرت و نفوذ این خاندان تا عصر اسلامی است، به گونهای که مسلمانان، برای استیلا بر بلخ ناگزیر شدند از پدر خالد برمکی استفاده کنند. منابع به دقت مشخص نمیکنند نخستین باری که اسلام به بلخ صادر شد، چه زمانی است. بر اساس برخی روایتهای تاریخی، نخستین حضور مسلمانان در بلخ به سال ۲۲ق و در اواخر خلافت عمر بن خطاب مربوط است. مسلمانان پس از پیروزی در نبرد نهاوند و در تعقیب یزدگرد سوم به بلخ آمدند[۷]. اما نتوانستند بلخ را در اختیار کامل بگیرند. از این رو، ده سال بعد در عصر عثمان بن عفان دوباره به آنجا لشکرکشی کردند. در این زمان، احنف بن قیس در عصر زمامداری عبدالله بن عامر کریزی بر خراسان، به منطقه بلخ و طخارستان هجوم برد و باز توفیق چندانی در فتح این شهر به دست نیاورد. او تنها شهر را محاصره کرد و پس از مدتی ناگزیر شد که با حاکم بلخ پیمان صلح منعقد کند و از آنان مالیات بستاند[۸]. تا عصر خلافت معاویة بن ابی سفیان حضور مسلمانان در بلخ چندان جدی نبود و همچنان اهالی شهر به دین گذشته خود بودند. حتی در فاصله معاهده صلح تا سال ۴۲ق بلخ سر به شورش برداشت و از اطاعت خلیفه سر باز زد. بدین جهت معاویه در این سال عبدالله بن عامر کریزی، والی بصره را به بلخ فرستاد و او توانست پس از جنگی دشوار، بلخ را تحت فرمان درآرد[۹]. در همین زمان، بخش قابل توجهی از معبد نوبهار ویران شد. به درستی معلوم نیست که اهالی بلخ در این زمان اسلام را پذیرفتند یا اینکه تنها به معاهده پیشین خود گردن نهادند. یک دهه بعد نیز مسلمانان باز مجبور به لشکرکشی به بلخ شدند[۱۰].
لشکرکشیهای دائم به بلخ تا سال ۸۶ق ادامه داشت و مردم بلخ گاه به گاه سر به شورش برمیداشتند و معاهدات خود را نقض میکردند. در این سال، مسلمانان با لشکری انبوه به فرماندهی قتیبة بن مسلم به بلخ آمدند و ضمن تصرف شهر، بسیاری را اسیر کردند. از جمله اسرای این حمله همسر برمک بلخ بود و چنان که منابع گزارش کردهاند، نخستین برمک بلخ نیز در این سال اسلام آورد[۱۱]. درباره اینکه این برمک چه کسی بوده، در میان منابع اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند این برمک پدر خالد برمکی بوده است[۱۲] و برخی دیگر وی را جد خالد برمکی دانستهاند[۱۳]. گویی اسلام آوردن این برمک برای اهالی بلخ خوشایند نبوده است که وی را به بازگشت به دین اجدادی خود دلالت کردهاند و پس از اصرار وی بر مسلمان ماندن او را طرد کرده و پس از مدتی به قتل رساندهاند. پدر خالد برمکی که بر اثر ترس مردم به فرار کرده بود، پس از بازگشت به دمشق به دربار عبد الملک رفت. در همین اوقات وی که در علم طب توانایی بسیار داشت توانست مسلمة بن عبدالملک را که به بیماری سختی گرفتار بود، مداوا کند[۱۴] و نزد آلامیه مقام بلندی را احراز کند، به گونهای که خلیفه املاک بسیاری را به وی داد و از بازگشت او به خراسان ممانعت کرد[۱۵][۱۶]
برمکیان و نفوذ در خلافت
این امر سرآغاز نزدیک شدن آلبرمک به دستگاه خلافت شد، هر چند پیش از آن نیز نفوذ اجتماعی و سیاسی ایشان و نیز ثروت بسیارشان موجبات نزدیکی به قدرت حاکمه را فراهم آورده بود. این نزدیکی با قدرت حاکمه موجب آن شد که فرزندان خاندان برمک از همان کودکی با امور دولتی و دیوانی انس پیدا کنند و مناسبات قدرت را بشناسند. برای نمونه، خالد برمکی از کودکی با مسلمة بن عبدالملک انس داشت و با او رشد یافت و از تعلیمات خاصی که مخصوص درباریان بود برخوردار گشت[۱۷]. خالد، به عنوان بزرگ برامکه، پس از پدر در انتقال قدرت از امویان به عباسیان نقش بسزایی داشت، به گونهای که او را در شمار داعیان عباسی دانستهاند و به وی لقب “امین آل محمد (ص)” دادهاند[۱۸]. او پس از به قدرت رسیدن عباسیان در دستگاه ایشان مقامات متعددی یافت و در زمان خلافت سفاح، منصور و مهدی خدمات بسیاری را به ایشان عرضه کرد.
پس از وی یحیی بن خالد برمکی خدمات پدر را به مهدی و هارونالرشید ادامه داد. مهدی او را مسئول تربیت هارونالرشید قرار داد و از وی خواست که حق او را بر خود بشناسد[۱۹]. یحیی مهمترین خدمت را به هارونالرشید کرد، زیرا هادی قصد آن داشت که فرزندش جعفر را به جای هارونالرشید ولیعهد پس از خود کند، اما او با تدبیر و کاردانی خود مانع از این کار شد و توانست هارونالرشید را در قدرت حفظ کند. او حتی برای این کار به زندان افتاد و قصد جانش را کردند[۲۰]. پس از اینکه هارونالرشید به خلافت رسید، یحیی به وزارت رسید و تمام ارکان حکومت را در اختیار گرفت و جمع کثیری از خاندان خود را در امور دولتی دخالت داد[۲۱]. یحیی دو فرزند خود فضل و جعفر را در امور دیوانی مجال وسیع داد و از آنجا که هارونالرشید اعتماد کامل به این خاندان داشت، دست ایشان را در همه امور دولتی باز گذاشت. هارون فضل را برادر خود مینامید و خاتم خویش را که با آن میتوانست همه امور خلافت را انجام دهد، در اختیار او گذاشت[۲۲]. هارون به جعفر نیز علاقه بسیار داشت و وی را بسیار گرامی میداشت. او به حدی جعفر را دوست میداشت که خواهر خود، عباسه، را به عقد او در آورد. البته با او شرط کرد که تنها در مجلس خلیفه با هم باشند و بیرون از آن با هم بیگانه باشند[۲۳][۲۴]
سقوط برمکیان
قدرت و شکوه و ثروت افسانهآمیز آل برمک تدریجاً حس رقابت و حسادت بزرگان عرب را برانگیخت و موجب دشمنی آنان با برمکیان و سعایت ایشان نزد خلیفه شد. سرانجام، این دشمنیها مؤثر افتاد و خلیفه را نسبت به خاندان برمکی بدگمان ساخت؛ پس در آخر محرم سال ۱۸۷ ق، مسرور خادم را با عدهای از غلامان بر سر جعفر بن یحیی فرستاد تا او را به قتل رساندند و سرش را نزد او آوردند؛ همچین فرمان داد تا یحیی و فضل و دیگر برمکیان را به زندان افکندند و اموال و دارایی آنان را مصادره کردند.
بدینگونه آل برمک پس از سالها خدمتگزاری، قربانی خشم و حسد خلیفه و نزدیکان او شدند. با سقوط این خاندان راه برای نفوذ عناصر نالایقی چون فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان به دربار خلافت باز شد که در نتیجه نفوذ آنان، ضعف و فساد، دستگاه اداری دولت عباسی را فرا گرفت. به گفته مسعودی، «پس از برمکیان، کارها مختل شد و مردم، بیتدبیری و سوء سیاست هارون را آشکارا دیدند»[۲۵]. آن طور که گفتهاند، بعدها هارون نیز از کرده خود پشیمان شد و از براندازی این خاندان اظهار تأسف کرد[۲۶].
علل خشم هارون الرشید بر برمکیان
در باب سبب یا اسباب خشم گرفتن هارونالرشید بر برمکیان سخنان مختلفی گفتهاند. برخی از منابع علت این امر را ارتباط جعفر برمکی و عباسه خواهر هارون دانستهاند. قائلان این دیدگاه بر این باورند که هارون با جعفر و عباسه که به یکدیگر علاقهمند بودند، به این شرط اجازه ازدواج میدهد که ایشان هیچگونه ارتباطی با همدیگر نداشته باشند و چون پس از مدتی آنان صاحب فرزندانی شدند، این اتفاق برای هارون بسیار ناخوشایند شد و برای پاک کردن ننگ این واقعه به نابودی این خاندان پرداخت[۲۷]. این داستان درست نمینماید، زیرا بیشتر منابع یادی از نکاح جعفر و عباسه نکردهاند و در شمار همسران عباسه (که سه تن بودهاند) یادی از وی نکردهاند[۲۸].
سبب دیگری که برای نابودی برامکه نقل شده نسبت زندقه و احیای دین زرتشت توسط ایشان بوده است. حتی گفتهاند که برمکیان قصد داشتهاند هارون را از خلافت کنار بگذارند و عثمان بن نهیک را بر جای او بنشانند[۲۹]. اصمعیِ شاعر درباره برمکیان گفته بود که هرگاه در محفلی سخن از شرک به میان میآید، چهره برمکیان شکفته میشود و روشنی میگیرد و اگر سورهای از قرآن برایشان خوانده شود، ایشان بیدرنگ سخن از مزدک به میان میآورند[۳۰]. این وجه نیز چندان مورد پذیرش نیست چون منابع متعدد گفتارها و رفتارهایی را از یحیی و فرزندانش گزارش کردهاند که بیانگر اعتقاد راسخ ایشان به اسلام است[۳۱]. او حتی به هارون الرشید که خود را خلیفه مسلمانان و از خاندان رسالت و مسلمانزاده میدانست، ادب دینداری و بندگی یاد میداد[۳۲][۳۳].
منابع
پانویس