برمکیان

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

برمکیان از حاندان‌های بزرگ ایران و در شهر بلخ می‌‌زیستند. آنان با ورود اسلام به ایران مسلمان شدند. نفوذ اجتماعی و سیاسی و نیز ثروت بسیار آنان موجبات نزدیکی به حاکمان را فراهم آورد. برمکیان تلاش زیادی برای به قدرت رسیدن عباسیان انجام دادند و در دوره عباسیان به مناصب دولتی و وزارت رسیدند، ولی قدرت و ثروت زیاد، حسادت درباریان، نفوذ بیش از حد آنان در دربار خلافت و... سبب خشم خلفای عباسی و در راس آنان هارون الرشید و سبب سقوط برمکیان گردید.

آشنایی اجمالی

برمکیان از خاندان‌های بزرگ و دولتمرد ایرانی و غالبا ادب پیشه بودند که در دوره امویان در خراسان بزرگ و در شهر بلخ می‌زیستند[۱]. آنان دارای مقامات بالای سیاسی در خلافت عباسی و در عصر امام رضا (ع) هستند. بنا بر آنچه که در منابع ذکر شده، اصل برمکیان از مردم بیوتات بلخ بوده است[۲]. البته در فضائل بلخ آمده که چون فضل بن یحیی در سال ۱۷۵ ق دانشمندان بلخ را بر دروازه بلخ جمع کرد، بدیشان گفت اصل برمکیان از جباخان (جباخانه) بلخ بوده است[۳]. آنان در این شهر مقام و جایگاه والایی داشته‌اند و از زمره اشراف این شهر به شمار می‌آمده‌اند[۴]. البته مقام آنان ارتباط تنگاتنگی با معبدی در بلخ به نام “نوبهار” داشته است. حتی نام برامکه نیز به معبد نوبهار مرتبط است.

برخی منابع برای توضیح وجه تسمیه “برمک” داستان عجیبی را نقل کرده‌اند. ایشان گفته‌اند که جعفر برمکی همواره زیر نگین انگشتری خود اندکی زهر داشت. در مجلسی از وی در باب علت این کار پرسیدند و او گفت: این بدان دلیل است که در هنگام خطر آن زهر را بَرمَکم و از خواری خلاص یابم. از آن پس وی را “برمک” گفتند[۵][۶]

اسلام آوردن برمکیان

منابع در باب وجه تسمیه این خاندان و نیز دین ایشان پیش از اسلام آوردن اتفاق نظر ندارند. آنچه مشخص است استمرار قدرت و نفوذ این خاندان تا عصر اسلامی است، به گونه‌ای که مسلمانان، برای استیلا بر بلخ ناگزیر شدند از پدر خالد برمکی استفاده کنند. منابع به دقت مشخص نمی‌کنند نخستین باری که اسلام به بلخ صادر شد، چه زمانی است. بر اساس برخی روایت‌های تاریخی، نخستین حضور مسلمانان در بلخ به سال ۲۲ق و در اواخر خلافت عمر بن خطاب مربوط است. مسلمانان پس از پیروزی در نبرد نهاوند و در تعقیب یزدگرد سوم به بلخ آمدند[۷]. اما نتوانستند بلخ را در اختیار کامل بگیرند. از این رو، ده سال بعد در عصر عثمان بن عفان دوباره به آنجا لشکرکشی کردند. در این زمان، احنف بن قیس در عصر زمامداری عبدالله بن عامر کریزی بر خراسان، به منطقه بلخ و طخارستان هجوم برد و باز توفیق چندانی در فتح این شهر به دست نیاورد. او تنها شهر را محاصره کرد و پس از مدتی ناگزیر شد که با حاکم بلخ پیمان صلح منعقد کند و از آنان مالیات بستاند[۸]. تا عصر خلافت معاویة بن ابی سفیان حضور مسلمانان در بلخ چندان جدی نبود و همچنان اهالی شهر به دین گذشته خود بودند. حتی در فاصله معاهده صلح تا سال ۴۲ق بلخ سر به شورش برداشت و از اطاعت خلیفه سر باز زد. بدین جهت معاویه در این سال عبدالله بن عامر کریزی، والی بصره را به بلخ فرستاد و او توانست پس از جنگی دشوار، بلخ را تحت فرمان درآرد[۹]. در همین زمان، بخش قابل توجهی از معبد نوبهار ویران شد. به درستی معلوم نیست که اهالی بلخ در این زمان اسلام را پذیرفتند یا اینکه تنها به معاهده پیشین خود گردن نهادند. یک دهه بعد نیز مسلمانان باز مجبور به لشکرکشی به بلخ شدند[۱۰].

لشکرکشی‌های دائم به بلخ تا سال ۸۶ق ادامه داشت و مردم بلخ گاه به گاه سر به شورش برمی‌داشتند و معاهدات خود را نقض می‌کردند. در این سال، مسلمانان با لشکری انبوه به فرماندهی قتیبة بن مسلم به بلخ آمدند و ضمن تصرف شهر، بسیاری را اسیر کردند. از جمله اسرای این حمله همسر برمک بلخ بود و چنان که منابع گزارش کرده‌اند، نخستین برمک بلخ نیز در این سال اسلام آورد[۱۱]. درباره اینکه این برمک چه کسی بوده، در میان منابع اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند این برمک پدر خالد برمکی بوده است[۱۲] و برخی دیگر وی را جد خالد برمکی دانسته‌اند[۱۳]. گویی اسلام آوردن این برمک برای اهالی بلخ خوشایند نبوده است که وی را به بازگشت به دین اجدادی خود دلالت کرده‌اند و پس از اصرار وی بر مسلمان ماندن او را طرد کرده و پس از مدتی به قتل رسانده‌اند. پدر خالد برمکی که بر اثر ترس مردم به فرار کرده بود، پس از بازگشت به دمشق به دربار عبد الملک رفت. در همین اوقات وی که در علم طب توانایی بسیار داشت توانست مسلمة بن عبدالملک را که به بیماری سختی گرفتار بود، مداوا کند[۱۴] و نزد آل‌امیه مقام بلندی را احراز کند، به گونه‌ای که خلیفه املاک بسیاری را به وی داد و از بازگشت او به خراسان ممانعت کرد[۱۵][۱۶]

برمکیان و نفوذ در خلافت

این امر سرآغاز نزدیک شدن آل‌برمک به دستگاه خلافت شد، هر چند پیش از آن نیز نفوذ اجتماعی و سیاسی ایشان و نیز ثروت بسیارشان موجبات نزدیکی به قدرت حاکمه را فراهم آورده بود. این نزدیکی با قدرت حاکمه موجب آن شد که فرزندان خاندان برمک از همان کودکی با امور دولتی و دیوانی انس پیدا کنند و مناسبات قدرت را بشناسند. برای نمونه، خالد برمکی از کودکی با مسلمة بن عبدالملک انس داشت و با او رشد یافت و از تعلیمات خاصی که مخصوص درباریان بود برخوردار گشت[۱۷]. خالد، به عنوان بزرگ برامکه، پس از پدر در انتقال قدرت از امویان به عباسیان نقش بسزایی داشت، به گونه‌ای که او را در شمار داعیان عباسی دانسته‌اند و به وی لقب “امین آل محمد (ص)” داده‌اند[۱۸]. او پس از به قدرت رسیدن عباسیان در دستگاه ایشان مقامات متعددی یافت و در زمان خلافت سفاح، منصور و مهدی خدمات بسیاری را به ایشان عرضه کرد.

پس از وی یحیی بن خالد برمکی خدمات پدر را به مهدی و هارون‌الرشید ادامه داد. مهدی او را مسئول تربیت هارون‌الرشید قرار داد و از وی خواست که حق او را بر خود بشناسد[۱۹]. یحیی مهم‌ترین خدمت را به هارون‌الرشید کرد، زیرا هادی قصد آن داشت که فرزندش جعفر را به جای هارون‌الرشید ولی‌عهد پس از خود کند، اما او با تدبیر و کاردانی خود مانع از این کار شد و توانست هارون‌الرشید را در قدرت حفظ کند. او حتی برای این کار به زندان افتاد و قصد جانش را کردند[۲۰]. پس از اینکه هارون‌الرشید به خلافت رسید، یحیی به وزارت رسید و تمام ارکان حکومت را در اختیار گرفت و جمع کثیری از خاندان خود را در امور دولتی دخالت داد[۲۱]. یحیی دو فرزند خود فضل و جعفر را در امور دیوانی مجال وسیع داد و از آنجا که هارون‌الرشید اعتماد کامل به این خاندان داشت، دست ایشان را در همه امور دولتی باز گذاشت. هارون فضل را برادر خود می‌نامید و خاتم خویش را که با آن می‌توانست همه امور خلافت را انجام دهد، در اختیار او گذاشت[۲۲]. هارون به جعفر نیز علاقه بسیار داشت و وی را بسیار گرامی می‌داشت. او به حدی جعفر را دوست می‌داشت که خواهر خود، عباسه، را به عقد او در آورد. البته با او شرط کرد که تنها در مجلس خلیفه با هم باشند و بیرون از آن با هم بیگانه باشند[۲۳][۲۴]

سقوط برمکیان

قدرت و شکوه و ثروت افسانه‌آمیز آل برمک تدریجاً حس رقابت و حسادت بزرگان عرب را برانگیخت و موجب دشمنی آنان با برمکیان و سعایت ایشان نزد خلیفه شد. سرانجام، این دشمنی‌ها مؤثر افتاد و خلیفه را نسبت به خاندان برمکی بدگمان ساخت؛ پس در آخر محرم سال ۱۸۷ ق، مسرور خادم را با عده‌ای از غلامان بر سر جعفر بن یحیی فرستاد تا او را به قتل رساندند و سرش را نزد او آوردند؛ همچین فرمان داد تا یحیی و فضل و دیگر برمکیان را به زندان افکندند و اموال و دارایی آنان را مصادره کردند.

بدین‌گونه آل برمک پس از سال‌ها خدمتگزاری، قربانی خشم و حسد خلیفه و نزدیکان او شدند. با سقوط این خاندان راه برای نفوذ عناصر نالایقی چون فضل بن ربیع و علی بن عیسی بن ماهان به دربار خلافت باز شد که در نتیجه نفوذ آنان، ضعف و فساد، دستگاه اداری دولت عباسی را فرا گرفت. به گفته مسعودی، «پس از برمکیان، کارها مختل شد و مردم، بی‌تدبیری و سوء سیاست هارون را آشکارا دیدند»[۲۵]. آن طور که گفته‌اند، بعدها هارون نیز از کرده خود پشیمان شد و از براندازی این خاندان اظهار تأسف کرد[۲۶].

علل خشم هارون الرشید بر برمکیان

در باب سبب یا اسباب خشم گرفتن هارون‌الرشید بر برمکیان سخنان مختلفی گفته‌اند. برخی از منابع علت این امر را ارتباط جعفر برمکی و عباسه خواهر هارون دانسته‌اند. قائلان این دیدگاه بر این باورند که هارون با جعفر و عباسه که به یکدیگر علاقه‌مند بودند، به این شرط اجازه ازدواج می‌دهد که ایشان هیچ‌گونه ارتباطی با همدیگر نداشته باشند و چون پس از مدتی آنان صاحب فرزندانی شدند، این اتفاق برای هارون بسیار ناخوشایند شد و برای پاک کردن ننگ این واقعه به نابودی این خاندان پرداخت[۲۷]. این داستان درست نمی‌نماید، زیرا بیشتر منابع یادی از نکاح جعفر و عباسه نکرده‌اند و در شمار همسران عباسه (که سه تن بوده‌اند) یادی از وی نکرده‌اند[۲۸].

سبب دیگری که برای نابودی برامکه نقل شده نسبت زندقه و احیای دین زرتشت توسط ایشان بوده است. حتی گفته‌اند که برمکیان قصد داشته‌اند هارون را از خلافت کنار بگذارند و عثمان بن نهیک را بر جای او بنشانند[۲۹]. اصمعیِ شاعر درباره برمکیان گفته بود که هرگاه در محفلی سخن از شرک به میان می‌آید، چهره برمکیان شکفته می‌شود و روشنی می‌گیرد و اگر سوره‌ای از قرآن برایشان خوانده شود، ایشان بی‌درنگ سخن از مزدک به میان می‌آورند[۳۰]. این وجه نیز چندان مورد پذیرش نیست چون منابع متعدد گفتارها و رفتارهایی را از یحیی و فرزندانش گزارش کرده‌اند که بیانگر اعتقاد راسخ ایشان به اسلام است[۳۱]. او حتی به هارون الرشید که خود را خلیفه مسلمانان و از خاندان رسالت و مسلمان‌زاده می‌دانست، ادب دینداری و بندگی یاد می‌داد[۳۲][۳۳].

منابع

پانویس

  1. لغت نامه دهخدا، ذیل واژه برمک و خاندان برمکی.
  2. البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴.
  3. فضائل بلخ، ص۳۷.
  4. معجم البلدان، ج۵، ص۳۰۷.
  5. تاریخ حبیب السیر، ج۲، ص۲۳۳؛ تاریخ نگارستان، ص۲۱؛ ظفرنامه - قسم الإسلامیة، ج۲، ص۴۴۰.
  6. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «آل برمک»، دانشنامه امام رضا ج۱، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.
  7. تاریخ الطبری، ج۴، ص۱۶۷.
  8. تاریخ الطبری، ج۴، ص۳۱۳-۳۱۴؛ فتوح البلدان، ج۳، ص۵۰۴.
  9. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۱۷.
  10. تاریخ الطبری، ج۵، ص۲۸۶؛ البدء و التاریخ، ج۶، ص۴.
  11. تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۵-۴۲۶؛ کتاب الفتوح، ج۷، ص۱۵۴.
  12. تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۵.
  13. البلدان، ابن‌فقیه، ص۶۱۸.
  14. تاریخ الطبری، ج۶، ص۴۲۶.
  15. تواریخ آل برمک، ص۱۶.
  16. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «آل برمک»، دانشنامه امام رضا ج۱، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.
  17. شذرات من کتب مفقودة، ص۱۲.
  18. شذرات من کتب مفقودة، ص۱۲-۱۳.
  19. وفیات الأعیان، ج۶، ص۲۲۱.
  20. مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۲-۳۳۳.
  21. مروج الذهب، ج۳، ص۳۳۷.
  22. وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۷-۲۸.
  23. مروج الذهب، ج۳، ص۳۷۵.
  24. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «آل برمک»، دانشنامه امام رضا ج۱، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.
  25. التنبیه والاشراف، ص۱۹۹.
  26. خضری، سید احمد رضا، تاریخ خلافت عباسی از آغاز تا پایان آل بویه ص ۵۸.
  27. البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۵-۱۰۶؛ الفخری فی الآداب السلطانیة، ص۲۰۷؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۷۵.
  28. دو قرن سکوت، ص۱۸۹-۱۹۱.
  29. البدء و التاریخ، ج۶، ص۱۰۴.
  30. المعارف، ابن‌قتیبه، ص۳۸۲.
  31. فضائل بلخ، ص۱۹-۲۰؛ وفیات الأعیان، ج۴، ص۲۹؛ الکامل فی التاریخ، ج۶، ص۱۹۷.
  32. أدب الکتاب، ص۴۰.
  33. کمپانی زارع، مهدی، مقاله «آل برمک»، دانشنامه امام رضا ج۱، ج۱، ص ۱۴۵-۱۵۴.