انسان: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۵۲ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۸ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = | عنوان مدخل = | مداخل مرتبط = [[انسان در لغت]] - [[انسان در قرآن]] - [[انسان در حدیث]] - [[انسان در نهج البلاغه]] - [[انسان در کلام اسلامی]] - [[انسان در اخلاق اسلامی]] - [[انسان در فلسفه اسلامی]] - [[انسان در معارف دعا و زیارات]] - [[انسان در معارف و سیره علوی]] - [[انسان در معارف و سیره سجادی]] - [[انسان در فرهنگ و معارف انقلاب اسلامی]]| پرسش مرتبط  = }}
{{امامت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[انسان در قرآن]] | [[انسان در حدیث]] | [[انسان در نهج البلاغه]] | [[انسان در کلام اسلامی]] | [[انسان در اخلاق اسلامی]] [[انسان در فلسفه اسلامی]] | [[انسان در فقه سیاسی]] | [[انسان در معارف دعا و زیارات]] | [[انسان در معارف و سیره سجادی]] | [[انسان در معارف و سیره رضوی]]</div>
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[انسان (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


'''[[انسان]]:''' برآیند [[مُلک]] و [[ملکوت]]<ref>[[غلام علی امین|امین غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>.
'''انسان''' یا به معنای نسیان و یا به معنای انس و [[الفت]]، دارای [[حقیقت]] و ماهیتی است که نظرات مختلفی درباره آن وجود دارد، برخی [[حقیقت انسان]] را جسم یا جسمانی بودن می‌دانند، برخی دیگر مرکب از جسم و نفس و.... منتها از دیدگاه [[اسلام]]، [[حیات]] اصالتاً از آنِ [[روح]] است و تا روح به بدن تعلق دارد، بدن نیز از وی کسب حیات می‌کند؛ لذا [[انسانیت]] انسان و اصالت او به روح او بستگی دارد.


==واژه‌شناسی لغوی==
مهم‌ترین جایگاه‌هایی که برای انسان در نظام آفرینش وجود دارد عبارت است از: [[مقام خلافت الهی]]؛ [[مقام کرامت]] و [[افضلیت]] انسان؛ برخورداری از [[فطرت الهی]]]؛ حامل [[امانت الهی]] و برخورداری از [[آزادی]] و [[حق]] [[انتخاب]].
*واژه [[انسان]] یا از ریشه "ا ـ ن ـ س" مشتق شده<ref>التحقیق، ج ۱، ص ۱۶۱، «انس»؛ مصطلحات قرآنیه، ص ۶۸ ـ ۶۹.</ref> که در این صورت، وزن آن فِعلان و جمع آن نیز أناسی است یا از ریشه "ن ـ س ـ ی" و در اصل اِنسیان "بر وزن افعلان" بوده که یای آن به جهت فراوانی استعمال، حذف شده و بر وزن افعان آمده است. [[شاهد]] این [[رأی]] اینکه "أنیسیان" به اتّفاق همگان اسم مصغّر [[انسان]] است و چون در تصغیر، حروف اصلی هر کلمه باز می‌گردد نتیجه این می‌شود که حروف اصلی [[انسان]]، نون، سین و یاء و ریشه این کلمه، [[نسیان]] است<ref>لسان‌العرب، ج ۱، ص ۲۳۱؛ الفروق اللغویه، ص ۸۰، «انسان».</ref> دو کلمه "ایناس" و "نَوْس" را نیز مبدأ اشتقاق [[انسان]] دانسته‌اند که واژه نخست به معنای [[ادراک]] و [[علم]] و [[احساس]] و دومی به معنای تحرّک است<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲؛ تفسیر سوره والعصر، ج ۲، ص ۱۰.</ref><ref>[[غلام علی امین|امین غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>.
*چنانچه واژه [[انسان]] را مشتق از "[[انس]]" بدانیم، وجه تسمیه‌اش آن است که رونق، [[زیبایی]] و [[الفت]] در [[زمین]]، تنها با وجود او حاصل می‌شود<ref>المخصص، ص ۱۶.</ref> یا آنکه [[حیات]] [[انسان]] بدون [[انس]] با دیگران تأمین نمی‌گردد و ازاین‌رو گفته می‌شود: [[انسان]] "[[مدنی]] بالطبع" است<ref>مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref> یا بدان جهت انسانش خوانده‌اند که با هرچه مرتبط است [[انس]] و [[الفت]] می‌گیرد<ref>مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref> یا اینکه همواره با دو اُنس همراه است: [[انس]] [[روحانی]] با [[حق]] و [[انس]] جسمانی با [[خلق]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۱.</ref> یا بدان سبب که دو پیوند در او نهادینه شده است: یکی با [[دنیا]] و دیگری با [[آخرت]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۱.</ref><ref>[[غلام علی امین|امین غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>.
*اما اگر [[انسان]] را مشتق از "[[نسیان]]" بدانیم، وجه تسمیه‌اش بنابر قول [[ابن عباس]] آن است که [[آدمی]] [[عهد]] خود با [[خدا]] را به [[فراموشی]] سپرده است: {{متن قرآن|وَلَقَدْ عَهِدْنَا إِلَى آدَمَ مِن قَبْلُ فَنَسِيَ وَلَمْ نَجِدْ لَهُ عَزْمًا}}<ref> و ما از پیش به آدم سفارش کردیم اما او از یاد برد و در وی عزمی نیافتیم؛ سوره طه، آیه:۱۱۵.</ref><ref>لسان العرب، ج ۱، ص ۲۳۲؛ المخصص، ص ۱۶؛ مفردات، ص ۹۴، «انسان».</ref><ref>[[غلام علی امین|امین غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>.
*در صورتی که [[انسان]] از واژه ایناس مشتق شده باشد، وجه تسمیه‌اش عبارت است از دسترسی او به اشیای گوناگون از طریق [[علم]] و [[احساس]] و [[ابصار]]<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲.</ref> و اگر از کلمه نَوْس اشتقاق یافته باشد، وجه تسمیه او تحرک شدید و جنب و [[جوش]] فراوانش در کارهای بزرگ است<ref>بصائر ذوی التمییز، ج ۲، ص ۳۲.</ref><ref>[[غلام علی امین|امین غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>.
*در برخی منابع [[عرفانی]] وجه تسمیه [[انسان]] این‌گونه [[تبیین]] شده که [[انسان]] یا به سبب آنکه نشئه وی مشتمل بر همه مراتب و حقایق عالم است [[انسان]] نامیده شده است، زیرا در این صورت اگر از [[انس]] مشتق شده باشد بدین معناست که او [[مظهر]] اسما و حقایق است و اسما و حقایق با وی مأنوس‌اند و نشئه‌های جسمانی، مثالی و [[روحانی]] در او محصور است و اگر از [[نسیان]] مشتق گردیده باشد بدین معناست که به [[حکم]] اتصاف به [[وصف]]: {{متن قرآن|يَسْأَلُهُ مَن فِي السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ}}<ref> هر که در آسمان‌ها و زمین است از او درخواست دارد، او هماره در کاری است؛ سوره الرحمن، آیه:۲۹.</ref> [[خداوند]] در یک [[شأن]] متوقف نمی‌شود که این نیز نشان‌دهنده عموم و احاطه اوست یا تسمیه وی به [[انسان]] برگرفته از "[[انسان]] العین" (مردمک چشم) است؛ بدین معنا که به [[حکم]] [[قرب]] [[فرایض]]، [[انسان]] برای [[خداوند]] به منزله مردمک چشم برای چشم است؛ یعنی [[خداوند]] به وسیله [[انسان]] "[[انسان کامل]]" به عالم نظر می‌کند، چنان‌که چشم به وسیله مردمک می‌بیند<ref>شرح فصوص الحکم، ص ۳۴۸، ۳۵۰.</ref><ref>[[غلام علی امین|امین غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|دائرةالمعارف قرآن کریم]]، ج۴، ص۴۸۱ - ۵۰۰.</ref>.


==نفس[[انسان]]==
== معناشناسی ==
*هریک از موجودات، بنابر مرتبه‌ای که از هستی برخوردارند، دارای حدّ معیّنی از [[حیات]] و [[علم]] و [[قدرت]] و سایر صفات وجودی هستند؛ مثلاً [[نفوس]] نباتی و یا حیوانی، تنها در محدوده خود دارای [[ادراک]] هستند و [[فرشتگان]] نیز، بنا بر مرتبه‌ای که در [[عوالم]] مجرّده دارند، دارای مقامی متناسب با مرتبه تجرّدی خود هستند. در این میان، تنها نفس [[انسان]] است که استعداد حضور در همه مراتب عالم را دارد؛ چنان‌که [[خداوند]] درباره [[خلقت انسان]] می‌فرماید: {{متن قرآن|لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ}}<ref>«که ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریده‌ایم،» سوره تین، آیه ۴.</ref>.
===معنای لغوی===
*یعنی [[انسان]] را واجد [[بهترین]] استعدادها آفریدیم. بر همین اساس است که در [[فرهنگ قرآن]]، مراتب فعلیّت کمال [[نفس انسانی]] از [[مقام خلافت الهی]] آغاز می‌شود و با نفخه ربّانی شکل می‌گیرد و به [[دلیل]] علوّ [[مقام]] و مرتبه‌ای که دارد، لایق حمل امانتی می‌گردد که همه آسمانیان و زمینیان از حمل آن ابراز عجز نمودند و نفس [[انسان]] مستقیماً از سوی [[پروردگار]] متعلّم به اسماء [[الهی]] می‌شود. بدین ترتیب، این [[مقام]] را، به [[دلیل]] [[قرابت]] تنگاتنگی که با [[خداوند]] دارد، "[[مقام ولایت]]" و "[[مظهر اسم اعظم]] [[الهی]]" می‌نامند.
{{اصلی|انسان در لغت}}
*در مراتب نازل‌تر، نفس [[انسان]]، به تناسب آن [[عوالم]]، صورتی متناسب با آن عالم می‌گیرد. او در مرتبه عالم [[دنیا]]، در صورتی [[مادّی]] به نام "[[بشر]]" ظاهر می‌شود<ref>مرحوم علامه طباطبایی در رساله الانسان قبل الدنیا، ص۲۱، پیرامون این مطلب به این ترتیب است: {{عربی|ولا تزال تتنزل عن مرتبه إلی مرتبه، حتی تشرف علی عالم الأجسام، و هی فی جمیع مراحلها مشتمله علی جمل الکمالات مبرّأة عن النواقص. غیر أنّها فی کلّ مرتبه، بحسب ما یقتضیه حال المرتبه من قوه الموجود و ضعفه، و لا حجاب و لا غیبوبه، بل أشعه الکل واقعه من الکل علی الکل، و منعکسه من الکل إلی الکل، فهی أنوار طاهره، ولذلک وصف سبحانه الروح الذی هو من عالم الأمر بالطهاره و القدس، فقال:}} {{متن قرآن|وَأَيَّدْنَاهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ}}.</ref> و در این [[مقام]] دارای گرایش‌های حیوانی، مانند سایر حیوانات می‌گردد. نام‌گذاری [[نفس انسانی]] در [[قرآن]] به امّاره و لوّامه و مطمئنّه به همین اصل باز می‌گردد.
در وجه تسمیه انسان گفته شده است: با توجه به اینکه انسان اصلش انسیان بوده و آن هم از نسیان است و انسان چون با خدای خود عهدی بست و فراموش کرد، بدین نام، نامیده شد<ref>تاج العروس، ج۴، ص ۱۰۲؛ لسان العرب، ج۱، ص ۲۳۲ـ ۲۳۱.</ref> یا بدان جهت انسان نامیده شد که می‌تواند بین خود و سایر مخلوقات اُنس و [[الفت]] برقرار کند<ref>تفسیر صدرالمتألهین، ج۲، ص ۳۰۱.</ref>.<ref>[[احمد شجاعی|شجاعی، احمد]]، [[انسان - شجاعی (مقاله)|مقاله «انسان»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص۵۰۷.</ref>
*'''نتیجه آنکه:''' نفس همه [[انسان‌ها]] استعداد کمال بی‌نهایت تا نیل به [[مقام خلافت الهی]] را دارد. فعلیّت این مراتب، منوط به [[تربیت]] و [[تعلیم]] نفس در تحت [[هدایت]] [[نفوس]] [[انبیاء]] و [[اولیاء الهی]]{{عم}} می‌باشد<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص۳۵۸-۳۵۹.</ref>.


==محدوده [[مالکیّت]] و [[ولایت]] [[انسان]] در [[جهان]]==
==انسان‌شناسی==
*مراتب [[مالکیّت]] و [[ولایت]] در تصرّف [[انسان]]، بنا بر [[قرب]] و بُعد و نوع رابطه‌ای که با مملوک خود دارد، متفاوت است؛ زیرا [[انسان]] در [[روابط فردی]] خود، مالک نفس و قوای [[نفسانی]] خود و آثار آنها در معقولات و تخیّلات خویش است؛ [[مالکیّت]] او در این مراحل، چون دائرمدار وجود است، مالکیّتی [[حقیقی]]، مانند [[مالکیّت]] و [[حاکمیّت]] علّت بر معلول است. در مرتبه پایین‌تر، [[مالکیّت]] [[انسان]] بر [[بدن]] و جوارح [[مادّی]] خود است؛ که چنین مالکیّتی، [[برزخ]] میان [[مالکیّت]] [[حقیقی]] و اعتباری است. در مرتبه بعد، [[انسان]] نسبت به [[اموال]] و دارایی‌های خود مالکیّتی اعتباری دارد. در [[فرهنگ قرآن]]، از آنجا که همه عالم مخلوق [[خداوند]] است، [[مالکیّت]] اصلیِ همه آنها به [[خالق]] تعلّق دارد. بر این مبنا، خود و کلیّه متعلّقات [[انسان]] نیز، به عنوان یکی از مخلوقات [[خداوند]]، از آن اوست؛ به همین جهت، هرگونه تصرّف [[انسان]] در متعلّقاتش نیز باید با [[اذن]] مالک اصلی صورت پذیرد؛ و الا [[حقّ]] تصرّف در آن را ندارد.
{{اصلی|انسان‌شناسی}}
*نتیجه آنکه: چون [[خداوند]] [[خالق]] [[جهان]] است، عقلاً [[ولیّ]] مطلق [[جهان]] است و عرصه‌های [[تکوین]] و [[تشریع]]، تحت [[ولایت الهی]] است. بر این مبنا، جریان [[ولایت]] غیر [[پروردگار]] در [[نظام]] عالم و امور اعتباری، می‌باید از [[خداوند]] آغاز و به او ختم گردد. هرچند این امر در پدیده‌ها به طور قهری صورت می‌گیرد و [[آیات]] فراوان [[قرآن]] مشیر به آن است، ولی در امور هنجاری و [[تکالیف دینی]] و [[قوانین]] فردی و [[اجتماعی]] [[اسلام]]، همه ولایت‌ها باید [[مأذون]] از [[ولایت الهی]] باشد؛ و الا [[والی]] و موَلَّی علیه، [[غاصب]] و مغصوب محسوب شده و در [[قیامت]] مورد [[مؤاخذه]] واقع خواهند شد.
*بر همین اساس است که بسیاری از حسابرسی‌ها و مُؤخَذات [[پروردگار]] درباره مالکیّت‌های [[حقیقی]] و اعتباری [[انسان]] در [[دنیا]] و [[آخرت]] معنا پیدا می‌کند. بنابر قواعد عرفی، هرکس اختیاردار متعلّقات خود است؛ تا هرگونه بخواهد در آنها تصرّف نماید؛ خواه [[بدن]] و یا [[اموال]] او باشد. در حالی که بسیاری از [[احکام الهی]] در [[قرآن]]، درباره [[اموال]] و متعلّقات شخصی افراد وارد شده؛ مثلاً در باب [[انفاق]] می‌فرماید:{{متن قرآن|وَكُلُوا وَاشْرَبُوا وَلَا تُسْرِفُوا إِنَّهُ لَا يُحِبُّ الْمُسْرِفِينَ}}<ref>«و بخورید و بیاشامید و گزافکاری نکنید که او گزافکاران را دوست نمی‌دارد» سوره اعراف، آیه ۳۱.</ref>.
*همچنین درباره [[بدن انسان]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَأَنْفِقُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ}}<ref>«و در راه خداوند هزینه کنید و با دست خویش خود را به نابودی نیفکنید» سوره بقره، آیه ۱۹۵.</ref>.
*قوانینی از این قبیل، بیانگر [[ولایت الهی]] فوق همه ولایت‌ها است. اصولاً حسابرسی‌، درباره [[مال]] غیر و [[امانت]] معنا دارد. در نتیجه، معلوم می‌شود که حتّی مالکیّت‌های فردی و [[اجتماعی]] [[انسان‌ها]]، تحت اجازه و [[مالکیّت]] [[الهی]] است و در نتیجه، هیچ کس بدون [[اذن خداوند]]، [[مالکیّت]] و [[ولایت]] بر هیچ‌یک از متعلّقات خود ندارد<ref>اصلی که اشاره شد، در نصوص روایی در قالب‌های مختلف به طور گسترده مورد اشاره قرار گرفته؛ چنان‌که رسول خدا{{صل}} پیرامون مؤاخذه درباره خصوصی‌ترین امور انسان در قیامت می‌فرماید: {{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ اللَّهِ{{صل}} لَا يَزُولُ قَدَمَا عَبْدٍ يَوْمَ الْقِيَامَةِ حَتَّى يُسْأَلَ عَنْ أَرْبَعَةٍ عَنْ عُمُرِهِ فِيمَ أَفْنَاهُ وَ شَبَابِهِ فِيمَ أَبْلَاهُ وَ عَنْ مَالِهِ مِنْ أَيْنَ اكْتَسَبَهُ وَ فِيمَ أَنْفَقَهُ وَ عَنْ حُبِّنَا أَهْلَ الْبَيْتِ{{عم}}}}(الأمالی (للصدوق) (ط. کتابچی، ۱۳۷۶ ه.ش.)، ص۳۹: المجلس اللعاشر).</ref><ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص۴۶۲-۴۶۴.</ref>.


==[[آفرینش انسان]]==
==خودشناسی==
{{اصلی|خودشناسی}}


==[[انسان پیش از ورود به دنیا]]==
==حقیقت انسان==
[[دانشمندان]] [[اسلامی]] درباره [[حقیقت]] و ماهیت انسان، آراء مختلفی ارائه کرده‌اند:
=== قول اوّل: جسم یا جسمانی بودن ===
برخی [[حقیقت انسان]] را [[جسم]] یا جسمانی دانسته‌اند و این دیدگاه اکثر [[متکلمان]] است<ref>التفسیر الکبیر، جزء ۲۱، ص ۴۰؛ المنقذ من التقلید، ص ۲۹۱؛ گوهر مراد، ص ۵۹۸.</ref>. این [[طایفه]] در اینکه کدام یک از ابعاد جسمانی انسان، [[حقیقت]] او را تشکیل می‌دهد، دچار [[اختلاف]] شده‌اند، برخی آن را همین بنیه و هیکل مخصوص و قابل [[مشاهده]] دانسته‌اند<ref>المنقذ من التقلید، ص ۲۹۱.</ref>. به عبارت دیگر، انسان در صورت صحت [[بدن]] و [[اعتدال]] مزاجش، [[قادر]] به [[درک]] و [[فهم]] و انجام کارهایش خواهد بود و در صورت [[فساد]] و به هم خوردن [[اعتدال]] مزاج، تمامی‌ فعالیت‌های او از بین خواهد رفت، پس قوام [[انسانیت]] انسان به [[بدن]] و [[اعتدال]] مزاجش برمی‌گردد<ref>المنقذ من التقلید، ص ۲۹۱.</ref>. [[سید مرتضی]] و اکثر [[معتزله]]، این قول را پذیرفته‌اند<ref>اشراق اللاهوت فی نقد شرح الیاقوت، ص ۳۸۳، اللوامع الالهیه، ص ۴۴۱.</ref>.


==[[انسان در دنیا]]==
دیدگاه [[جسم]] یا جسمانی پنداشتن انسان، به [[دلایل]] گوناگون [[عقلی]] و [[نقلی]] مورد نقد [[دانشمندان]] واقع شده است:
===[[گرایش‌های انسانی]]===
#'''[[دلیل]] اوّل:''' [[بدیهی]] است که اجزای این [[بدن]] در حال تبدل بوده و دائماً در حال زیادت و نقصان است و روشن است که امر متبدّل و متغیر غیر از امر ثابت و باقی است، بنابراین انسان نمی‌تواند مجموع این جثّه باشد<ref>کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص ۳۲۷؛ التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص ۴۰، انوار الحکمة، ص ۲۷۰</ref>.
===[[مراحل آفرینش انسان]]===
# '''[[دلیل]] دوم:''' انسان وقتی که فکرش متوجه یک کار مخصوص می‌شود، در چنین حالتی از تمامی اجزا و اعضای بدنش [[غافل]] می‌شود، لکن از نفس خود [[غافل]] نیست. انسان در چنین حالتی به نفس خود عالم و از تمامی بدن و اجزای آن، [[غافل]] است، پس [[حقیقت انسان]] غیر از [[بدن]] و اعضای آن است<ref>التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۴۰؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۱۸۳.</ref>.
===[[نیک سرشتی انسان]]===
# '''[[دلیل]] سوم:''' [[خداوند]] در [[سوره]] [[آل عمران]] آیه ۱۶۹ می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ}}<ref> و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند؛ سوره آل عمران، آیه۱۶۹.</ref>، در این [[آیه]] با توجه به اینکه [[بدن انسان]] مرده است، لکن [[خداوند]] می‌فرماید انسان زنده است و در پیش [[خدا]] روزی می‌خورد، بنابراین، [[حقیقت انسان]] غیر از بدنی است که مرده و به [[خاک]] تبدیل می‌شود<ref>کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص ۴۱؛ گوهر مراد، ص ۵۹۷.</ref>.
===[[اختیار]] و [[تکلیف]]===
# '''[[دلیل]] چهارم:''' [[خداوند متعال]] در [[سوره انعام]] [[آیه]] ۶۱ می‌فرماید: {{متن قرآن|وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُم حَفَظَةً حَتَّىَ إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ}}<ref> و او بر بندگان خویش چیره است و بر شما نگهبانانی می‌فرستد تا چون مرگ هر یک از شما در رسد فرشتگان ما جان او را بستانند و آنان کوتاهی نمی‌ورزند؛ سوره انعام، آیه۶۱.</ref>، در این [[آیه]] [[خداوند]] بیان می‌کند در حالی که [[بدن انسان]] مرده است، لکن آنها به سوی [[خدا]] برگردانیده می‌شوند. پس آنچه را که به سوی [[خدا]] می‌برند، غیر از [[بدن]] مرده است<ref>التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص ۴۱.</ref>.
===[[حمل امانت الهی]]===
===[[تعلیم و تربیت]]===
===آفت‌ها و [[کاستی‌ها]]===


==[[انسان در برزخ]]==
علاوه بر ادلّه [[نقلی]] و [[عقلی]]، کاوش‌های [[تاریخی]] در [[سیره]] [[فرقه]]‌ها و [[ادیان]] [[جهان]]، از [[هند]] و [[روم]]، [[عرب]] و [[عجم]]، [[یهود]] و [[نصاری]] و... بر این مطلب دلالت می‌کند که [[مردم]] از طرف مردگان خود [[صدقه]] داده و برای آنان [[دعای خیر]] کرده و به [[زیارت]] آنها می‌روند، حال اگر آنها بعد از [[مرگ]] [[بدن]]، باقی نمانند همه این [[کارها]] لغو و [[عبث]] خواهد بود<ref>التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص ۴۲.</ref>.<ref>[[احمد شجاعی|شجاعی، احمد]]، [[انسان - شجاعی (مقاله)|مقاله «انسان»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص۵۰۸-۵۰۹.</ref>.


==[[انسان در قیامت]]==
=== قول دوم: عَرَض بودن ===
عده‌ای دیگر از [[متکلمان]]، [[حقیقت انسان]] را عَرَض دانسته‌اند<ref>کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص ۳۲۹؛ التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص ۴۴؛ تلخیص المحصّل، ص ۳۷۹؛ المغنی، ص ۳۱۰.</ref>. قول به عرض بودن انسان غیر معقول است، چراکه اوّلاً انسان متصف به [[علم]]، [[قدرت]]، [[تدبّر]] و [[تصرف]] است و متصف به این اوصاف قطعاً جوهر است نه عرض<ref>التفسیر الکبیر، جزء۲۱، ص ۴۴.</ref>. ثانیاً: [[اعراض]] در خارج، وجود مستقل نداشته و نحوه وجودشان [[قائم]] به وجود جوهر است<ref>نهایة الحکمه، ص ۳۲.</ref>.<ref>[[احمد شجاعی|شجاعی، احمد]]، [[انسان - شجاعی (مقاله)|مقاله «انسان»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص۵۰۹-۵۱۰.</ref>.


==مقدمه==
=== قول سوم: مرکب از جسم و عرض ===
انسان با تعبیرها و تعریف‌های مختلف و متفاوتی تعریف شده است. از قبیل: حیوان [[ناطق]] (تعقّل کننده)، مطلق [[طلب]]، لایتناهی، آرمان‌خواه، [[ارزش]] جو، حیوان ماوراء الطّبیعی، سیری ناپذیر، غیرمعیّن، متعهّد و مسؤول، آینده‌نگر، [[آزاد]] و مختار، عصیانگر [[اجتماعی]]، خواستار [[نظم]]، خواستار [[زیبایی]]، خواستار [[عدالت]] دو چهره، [[عاشق]]، مکلّف، صاحب [[وجدان]]، دو ضمیری، آفریننده و خلّاق، تنها، مضطرب، عقیده‌پرست، ابزارساز، ماوراءجو، تخیّل‌آفرین، [[معنوی]]، دروازه [[معنویّت]]، و....
عده‌ای گفته‌اند انسان مجموعی مرکب از [[جسم]] و عرض است<ref>تلخیص المحصّل، ص ۳۷۸؛ کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص ۳۲۷.</ref> و گاهی انسان را مرکب از [[بدن]] و [[روح]] دانسته‌اند، به طوری که [[بدن]] را جسمی‌ کثیف و [[روح]] را جسمی‌ لطیف شمرده‌اند که [[صفات]] [[نفسانی]] راجع به [[جسم]] لطیف است و صفات بدنی راجع به [[جسم]] کثیف. با [[تأمّل]] در ادلّه‌ای که برای بطلان قول اوّل و دوم بیان گردید، این دیدگاه نیز [[باطل]] می‌شود و نیازی به تکرار آن نیست<ref>[[احمد شجاعی|شجاعی، احمد]]، [[انسان - شجاعی (مقاله)|مقاله «انسان»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص۵۱۰.</ref>.


[[بدیهی]] است که هر یک از این امتیازات به جای خود صحیح است، امّا شاید اگر بخواهیم تعبیری بیاوریم که جامع تفاوت‌های اساسی باشد، همان به که از [[علم]] و [[ایمان]] یادکنیم و بگوییم انسان حیوانی است که با دو امتیاز علم و ایمان از دیگر جانداران امتیازیافته است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۵.</ref>.
=== قول چهارم: مرکب از بدن و نفس مجرّد ===
انسان حیوان هو عیناً ناطق است. حیوانیتی است که آن حیوانیّت در ضمن ناطق است<ref>حرکت و زمان، جلد دوم، ص۲۸.</ref>. انسان، خود نوعی حیوان است؛ از این رو با دیگر جانداران مشترکات بسیار دارد؛ امّا یک [[سلسله]] تفاوت‌ها با هم‌جنسان خود دارد که او را از جانداران دیگر متمایز ساخته و به او مزیّت و تعالی بخشیده و او را بی‌رقیب ساخته است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۱.</ref>. انسان مجموعه‌ای است از قوا، [[غرائز]] و استعدادها، انسان هم به [[زمان]] حاضر بستگی دارد و هم به زمان [[آینده]]<ref>مجموعه آثار، ج۷، ص۵۷.</ref>. انسان موجودی است ارزش جو، آرمان‌خواه و کمال‌مطلوب خواه آرمان‌هایی را جستجو می‌کند که [[مادّی]] و از نوع سود نیست؛ آرمان‌هایی که تنها به خودش و حدّاکثر [[همسر]] و فرزندانش اختصاص ندارد؛ عامّ و شامل و فراگیرنده همه بشریّت است، به محیط و منطقه خاص یا قطعه‌ای خاص از [[زمان]] محدود نمی‌گردد<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۳.</ref>. انسان تنها موجودی است که میان خودش و ماهیّتش جدایی و فاصله است، یعنی میان انسان و [[انسانیت]]<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۱۴.</ref>. انسان برخلاف جماد و نبات و حیوان، شخصی دارد و شخصیّتی. شخص انسان (یعنی مجموعه جهازات بدنی او) بالفعل به [[دنیا]] می‌آید. انسان در آغاز [[تولد]] از نظر جهازات بدنی مانند حیوانات دیگر بالفعل است، ولی از نظر جهازات [[روحی]] از نظر آنچه بعداً [[شخصیّت]] [[انسانی]] او را می‌سازد، موجودی بالقوّه است، [[ارزش‌های انسانی]] او در زمینه وجودش بالقوّه موجود است و آماده روییدن و [[رشد]] یافتن. انسان از نظر روحی و [[معنوی]] یک مرحله بدنی عقب‌تر است. جهازات بدنی‌اش در [[رحم]] عوامل دست‌اندرکار [[آفرینش]] ساخته و پرداخته می‌شود، ولی جهازات روحی و معنوی و ارکان شخصیّتش در مرحله بعد از رحم باید رشد داده شود و پایه‌گذاری گردد. از این رو می‌گوییم هرکس خود بنّا و معمار و مهندس شخصیّت خود است؛ قلم تصویرکننده و نقّاش [[خلقت انسان]] (برخلاف شخص او) به دست خودش داده شده است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۱۳.</ref>. [انسان] او مخلوقی است [[اجتماعی]]، [[اجتماع]] در نیروی [[علمی]] و دماغی و بدنی او که آن محصول را به وجود آورده است سهیم است؛ او در قوای جسمی و روحی خود مدیون اجتماع است؛ آن قوا و نیروها تنها [[مال]] خود او نیست، اجتماع در خود آنها ذی‌حق است، علیهذا اجتماع در محصول این نیروها نیز ذی‌حق است<ref>نظری به نظام اقتصادی اسلام، ص۵۶.</ref>.
عده‌ای انسان را مرکب از [[بدن]] و نفس مجرّد می‌دانند و قائلان به این دیدگاه نیز دو [[طایفه]] هستند: برخی از آنان [[حقیقت انسان]] را مرکب از نفس مجرد و [[بدن]] دانسته و تقوّم [[حقیقت انسان]] از نفس و [[بدن]]، شبیه تقوّم [[جسم]] به مادّه و صورت است. طایفه‌ای دیگر از [[دانشمندان]] اکثر [[فلاسفه]] و برخی از [[متکلمان امامیه]] بر این باورند که هر چند انسان مرکب از دو بُعد [[بدن]] و نفس مجرّده است، لکن [[حقیقت انسان]] را همان نفس مجرد و [[روح]] او تشکیل می‌دهد که نه [[جسم]] است و نه جسمانی، بلکه بالقوه [[عاقل]] بوده و تعلّق تدبیری به [[بدن]] دارد<ref>شرح المواقف، ج۲، ص ۶۶۸؛ الکافی با تعلیقه علاّمه شعرانی، پاورقی، ج۹، ص ۱۰۱.</ref> و این [[حقیقت]] هرگز نمی‌میرد، لکن بعد از [[مرگ]] [[بدن]] از او جدا شده و باقی می‌ماند<ref>المنقذ من التقلید، ص ۲۹۱.</ref>.


انسان به عنوان یک حیوان به اصطلاح مستوی‌القامّه و یک سر و دو گوش که روی دو گوش که روی دو پای خود [[راه]] می‌رود که نیست، انسان یعنی انسانیّت، یعنی [[فضائل انسانی]]، نه این گوشت و پوست. اگر انسان این گوشت و پوست بخواهد باشد و هیچ فرقی میان انسان و حیوان نیست، انسان هم حیوانی است که جانی دارد و می‌خورد و می‌خوابد و شهواتی دارد، پس برایش نمی‌توان [[ارزش]] قائل شد. وقتی می‌گوییم انسان به اعتبار آن [[کمالات]] و اعتبارهای [[انسانی]] می‌گوییم. اگر کسی ضدّ انسان باشد، و در واقع انسانی بالقوّه، و ضدّ انسانِ بالفعل باشد، او انسان شمرده نمی‌شود<ref>تعلیم و تربیت در اسلام، ص۱۴۷.</ref>. [انسان] موجودی است مرکب از آنچه در [[فرشتگان]] وجود دارد و از آنچه در خاکیان موجود است؛ هم [[ملکوتی]] است و هم مُلکی، هم [[علوی]] است و هم سفلی<ref>انسان کامل، ص۳۹.</ref>.
[[آیات]] زیادی از [[قرآن]] و [[روایات]] [[معصومان]] {{عم}} به همین مطلب دلالت می‌کنند<ref>سوره مؤمنون، آیه ۱۲ ـ ۱۴.</ref>. [[امام علی]] {{ع}} در این زمینه فرمودند: "[[حقیقت انسان]] همان [[عقل]] اوست<ref>بحارالانوار، ج۷۲، ص ۱۰۸؛ امالی، ص۲۴۰.</ref> و نیز [[امام صادق]] {{ع}} می‌فرماید: "اساس و رکن انسان [[عقل]] است و [[عقل انسان]] عبارت از [[زیرکی]]، [[درایت]]، صیانت و [[علم]] است، و آدمی به سبب [[عقل]] کامل می‌شود و [[عقل]]، [[دلیل]] و [[راهنما]] و کلید امور اوست<ref>الکافی، ج۱، ص ۲۵؛ بحارالانوار، ج۱، ص ۹۰.</ref>.
انسان یعنی هرچیزی که متعلّق به خودش است با چشم تحسین و اعجاب نگاه می‌کند. به قول [[سعدی]]: هرکسی را [[عقل]] خود به کمال نماید و فرزند خود به [[جمال]]. انسان [[غریزه]] [[حبّ]] به ذات دارد، به خودش بیش از هرچیزی و هرکسی علاقمند است، همیشه خودش را و آنچه وابسته به خودش است با عینک [[خوش‌بینی]] می‌نگرد؛ یعنی درباره خودش و آنچه مربوط به خودش است طوری [[قضاوت]] می‌کند که دلش [[راضی]] شود، نه آن طور که [[حقیقت]] است. انسان [[اخلاق]] بد خود را خوب می‌پندارد و [[اعمال]] [[ناپسند]] خود را [[پسندیده]]. {{متن قرآن|أَفَمَنْ زُيِّنَ لَهُ سُوءُ عَمَلِهِ فَرَآهُ حَسَنًا}}<ref>«پس آیا کسی که بدی کردارش در چشم وی آرایش یافته است و آن را نیکو می‌بیند (چون کسی است که رهیافته است)؟» سوره فاطر، آیه ۸.</ref>. {{متن قرآن|تَاللَّهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَى أُمَمٍ مِنْ قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ}}<ref>«سوگند به خداوند که ما به سوی امّت‌های پیش از تو (نیز پیامبرانی) فرستاده‌ایم امّا شیطان کردار آنان را در چشمشان آراست» سوره نحل، آیه ۶۳.</ref><ref>بیست گفتار، ص۲۸۳.</ref>.


بنابر تلقی [[فطری]] از انسان، انسان موجودی است دارای [[سرشت]] [[الهی]]، مجهز به فطرتی [[حق‌جو]] و حق‌طلب، [[حاکم]] بر خویشتن و [[آزاد]] از [[جبر]] [[طبیعت]]، جبر محیط، جبر سرشت و جبر [[سرنوشت]]<ref>قیام و انقلاب حضرت مهدی{{ع}}، ص۵۲.</ref>.
از مجموع مطالب یاد شده می‌توان نتیجه گرفت که [[روح]] و [[بدن]] در نظر [[اسلام]] در واقع مخالف همدیگرند، [[حیات]] اصالتاً از آنِ [[روح]] است و تا [[روح]] به [[بدن]] تعلق دارد، [[بدن]] نیز از وی کسب [[حیات]] می‌کند و هنگامی‌که [[روح]] از [[بدن]] قطع علاقه می‌کند، [[بدن]] از کار می‌افتد و [[روح]] همچنان به [[حیات]] خود ادامه می‌دهد<ref>شیعه در اسلام، ص ۲۰۷.</ref>. بنابراین [[انسانیت]] انسان و اصالت او به [[روح]] او بستگی دارد که با [[فاسد]] شدن [[بدن]] از بین نمی‌رود و [[ادراک]] [[لذت]] و [[الم]] از سوی انسان متوقف بر داشتن [[بدن]] نیست<ref>تفسیر بیضاوی، ج۲، ص ۱۱۴.</ref>.<ref>[[احمد شجاعی|شجاعی، احمد]]، [[انسان - شجاعی (مقاله)|مقاله «انسان»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص۵۱۰-۵۱۲.</ref>
خود انسان این است که خودی نداشته باشد و به اصطلاح خودمان انسان عبارت است از لا تعینی مطلق، حد انسان بی‌حدی و مرز او بی‌مرزی، و رنگ او بی‌رنگی و شکل او بی‌شکلی و قید او بی‌قیدی و بالاخره ماهیت او بی‌ماهیتی است. انسان موجودی است فاقد [[طبیعت]]، فاقد هرگونه اقتضاء ذاتی، بی‌رنگ و بی‌شکل و بی‌ماهیت؛ هر حد و هر مرز و هر قید و طبیعت و هر رنگ و شکلی که به او [[تحمیل]] کنیم خود واقعی او را از او گرفته‌ایم<ref>سیری در نهج البلاغه، ص۲۸۷.</ref>.
مقصود از انسان نه هر [[انسانی]] است، نه انسان بالقوّه و نه انسان ضدّ انسان، بلکه انسان دارای [[انسانیت]] است<ref>فلسفه اخلاق، ص۲۶.</ref>.
مراجعه به [[جوهر]] انسان<ref>انسان کامل، ص۱۵۵.</ref> [[اصالت انسان]]<ref>اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۲۲۷؛ فلسفه تاریخ، جلد اول، ص۱۱۰.</ref>، ناس و انسان<ref>آشنایی با قرآن، جلد اول و دوم، ص۱۹۳.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۲.</ref>


===[[انسان اخلاقی]]===
== [[جهان‌بینی توحیدی]] و جایگاه انسان ==  
انسان اخلاقی، [[انسانی]] است که از دایره خود پا بیرون گذاشته است و به غیر خود رسیده است. این همان مسلکی که در [[اخلاق]]، [[محبّت]] را به عنوان پایه اخلاق [[تبلیغ]] می‌کند و اخلاق در نظر او یعنی [[محبت]]، معلّم اخلاقی که اخلاقش بر این پایه است خودش را پیام‌آور محبت می‌داند<ref>فلسفه اخلاقی، ص۳۹.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۶.</ref>
مهم‌ترین جایگاه‌ها و رتبه وجودی انسان در [[نظام آفرینش]] عبارت است از:
===[[انسان اجتماعی]]===
# [[مقام خلافت الهی]]: بارزترین مقامی‌ که [[خداوند]] برای انسان مقدّر فرموده است، [[مقام خلافت الهی]] است<ref>سوره بقره، آیه۳۰.</ref>. [[حقیقت]] [[خلافت]] و [[ولایت]] [[ظهور]] [[الوهیت]] است و آن اصل وجود و کمال آن است.  
انسان مانند برخی از جانداران دیگر، [[اجتماعی]] [[آفریده]] شده است. [[فرد]] به [[تنهایی]] [[قادر]] نیست نیازهای خویش را برطرف سازد. [[زندگی]] باید به صورت یک شرکت درآید که همه در [[وظایف]] و بهره‌ها سهیم باشند و یک نوع تقسیم کار میان افراد برقرار شود، با این تفاوت میان انسان و سایر جاندارهای اجتماعی (مانند [[زنبور عسل]]) که در آنها تقسیم کار و [[وظیفه]] به [[حکم]] [[غریزه]] و به [[فرمان]] طبیعت صورت گرفته است و امکان هر نوع تخلّف و [[سرپیچی]] از آنها گرفته شده است. برخلاف انسان که موجودی [[آزاد]] و مختار است و کار خویش را آزادانه و به عنوان وظیفه و [[تکلیف]] باید انجام دهد. به عبارت دیگر، آن جاندارها همان‌طور که نیازهایشان اجتماعی است، [[غرایز]] اجتماعی نیز به صورت جبری [[حاکم]] بر آنهاست. انسان نیازهایش اجتماعی است بدون آنکه چنان غرایزی بر او [[حکومت]] کند. غرایز اجتماعی انسان به صورت یک [[سلسله]] تقاضا در [[باطن]] انسان وجود دارد که در سایه [[تعلیم و تربیت]] باید پرورش یابد<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۴۷.</ref>.
# [[مقام کرامت]] و افضلیت انسان: [[خداوند]] درباره [[کرامت]] و [[افضلیت]] انسان بر سایر موجودات در [[سوره]] [[اسراء]] [[آیه]] هفتادم، می‌فرماید: {{متن قرآن|وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً}}<ref>و به راستی ما فرزندان آدم را ارجمند داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکب) سوار کرده‌ایم و به آنان از چیزهای پاکیزه روزی داده‌ایم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم، نیک برتری بخشیده‌ایم؛ سوره اسراء، آیه۷۰.</ref>.
اجتماعی بودن انسان و به صورت [[جامعه]] درآمدن او و دارای [[روح جمعی]] شدنش از خاصیّت ذاتی نوعی او سرچشمه می‌گیرد و یک خاصیّت از [[خواص]] [[فطری]] نوع [[انسان]] است، نوع انسان برای اینکه به کمال لایق خود که [[استعداد]] رسیدن به آن را دارد برسد، [[گرایش]] [[اجتماعی]] دارد و زمینه روح جمعی را فراهم می‌کند<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۳۵۶.</ref>. بدون [[شک]] انسان یک موجود اجتماعی است. معنای اینکه انسان موجود اجتماعی است، مسلّم صرف این نیست که [[انسان‌ها]] باید با یکدیگر در یک مکان - مثلاً در [[شهر]] یا ده - [[زندگی]] کنند و زندگی‌هایشان نمی‌تواند مثل بعضی از حیوانات صحرا که انفرادی زندگی می‌کنند (مانند شیر و پلنگ) به طور منفرد باشد؛ صرف این نیست که فقط با هم گلّه‌وار زندگی می‌کنند، بلکه زندگی افراد [[بشر]] بر اساس یک [[سلسله]] [[روابط]] است و در واقع یک نوع ترکیب میان افراد صورت می‌گیرد و این ترکیبی است منحصر به نوع خود؛ این [[جور]] ترکیب، خارج از [[جهان]] انسان وجود ندارد<ref>اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۱۲۲.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۵.</ref>
# برخورداری از [[فطرت الهی]]]: یکی دیگر از شایستگی‌های والای انسان این است که [[خداوند]] او را به لحاظ [[خلقت]] و ساختار درونی، [[خداشناس]] و [[خداجو]] [[آفریده]] است<ref>سوره روم، آیه۳۰.</ref>. نقش [[فطرت]] در انسان به منزله [[هادی]] و [[راهنما]] به سوی [[سعادت]] و کمال که غرض از [[خلقت]] اوست خواهد بود<ref>المیزان، ج۱۶، ص ۱۸۷.</ref>.
# حامل [[امانت الهی]]: یکی دیگر از خصوصیات منحصر به فردی که [[قرآن]] برای انسان مطرح می‌کند آن است که انسان دارای قابلیت‌ها و استعدادهایی برای قبول و حمل [[امانت الهی]] بوده و آن را پذیرفته است<ref>سوره احزاب، آیه۷۲.</ref>.  
# برخورداری از [[آزادی]] و [[حق]] [[انتخاب]]: [[آزادی]] و برخورداری از [[حقّ]] [[اختیار]] و [[انتخاب]] یکی از نعمت‌های بسیار بزرگ [[الهی]] برای [[بشر]] بوده و از [[کمالات ذاتی]] اوست، [[قرآن]]، برخورداری انسان از [[آزادی]] [[تکوینی]] را با تعبیراتی نشان دادن راه<ref>سوره انسان، آیه۳؛ سوره کهف، آیه۲۹؛ سوره بقره، آیه۲۵۶.</ref> بیان می‌کند. آدمی‌ هر‌چند به لحاظ [[تکوین]] و ساختار وجودی [[آزاد]] بوده و [[حقّ]] [[اختیار]] و [[انتخاب]] دارد، لکن در حوزه [[تشریع]]، [[اخلاق]] و [[قانون]] و هم به لحاظ [[حکم عقلی]]، موظف و [[مکلف]] است که آنچه را که مایه [[سعادت]] و تعالی واقعی خود و [[جامعه]] است بیان کرده و در حوزه عمل نیز بر اساس [[عدالت]] و [[حکمت]] [[رفتار]] کند.


===[[انسان اسلام]]===
با توجه به مباحثی که پیرامون [[جایگاه]] انسان مطرح گردید روشن شد که اوّلاً: [[خداوند]] انسان را موجودی خودآگاه و مختار [[آفریده]] است و در وجود او [[شایستگی]]‌های منحصر به فردی همچون [[خداشناسی]] و خداگرایی [[فطری]] و بالاتر از آن دریافت [[علم به اسماء]] و [[صفات الهی]] و [[سیر]] صعودی در اسماء و [[صفات الهی]] و نیل به [[مقام]] خلیفة اللهی قرار داده است<ref>[[احمد شجاعی|شجاعی، احمد]]، [[انسان - شجاعی (مقاله)|مقاله «انسان»]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|دانشنامه کلام اسلامی ج۱]]، ص ۵۱۲ ـ ۵۲۲.</ref>.
انسانِ اسلام تنها یک حیوان مستقیم‌القامه که ناخنی پهن دارد و با دوپا [[راه]] می‌رود و سخن می‌گوید نیست؛ این موجود از نظر [[قرآن]] ژرف‌تر و مرموزتر از این است که بتوان آن را با این چند کلمه تعریف کرد. قرآن، انسان را مدح‌ها و ستایش‌ها کرده و هم مذمت‌ها و نکوهش‌ها نموده است. عالی‌ترین مدح‌ها و بزرگ‌ترین مذمت‌های قرآن درباره انسان است؛ او را از [[آسمان]] و [[زمین]] و از [[فرشته]] [[برتر]] و در همان حال از دیو و چهارپایان [[پست‌تر]] شمرده است. از نظر قرآن، انسان موجودی است که [[توانایی]] دارد [[جهان]] را مسخّر خویش سازد و [[فرشتگان]] را به [[خدمت]] خویش بگمارد و هم می‌تواند به [[اسفل]] سافلین [[سقوط]] کند. این خود انسان است که باید درباره خود [[تصمیم]] بگیرد و [[سرنوشت]] نهایی خویش را [[تعیین]] نماید<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۶۷.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۶-۱۵۹.</ref>


===[[انسان ایدئولوژیک]]===
== نفس انسان ==
یعنی یک موجود عقیده‌ای است، تا آنجا که می‌گوید: {{عربی|إن الحیاه عقیده و جهاد}} اصلاً [[زندگی]] [[انسانی]] این است که انسان عقیده‌ای داشته باشد و در راهش [[جهاد]] کند؛ و این را که انسان در خدمت عقیده‌اش نباشد و فقط در خدمت منافعش باشد، دون [[شأن]] [[انسانیت]] تلقی می‌کنند<ref>اسلام و مقتضیات زمان، جلد دوم، ص۱۰۴.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۶-۱۵۹.</ref>
{{اصلی|نفس}}
هریک از موجودات، بنابر مرتبه‌ای که از هستی برخوردارند، دارای حدّ معیّنی از [[حیات]] و [[علم]] و [[قدرت]] و سایر صفات وجودی هستند؛ مثلاً [[نفوس]] نباتی و یا حیوانی، تنها در محدوده خود دارای [[ادراک]] هستند و [[فرشتگان]] نیز، بنا بر مرتبه‌ای که در [[عوالم]] مجرّده دارند، دارای مقامی متناسب با مرتبه تجرّدی خود هستند. در این میان، تنها نفس انسان است که استعداد حضور در همه مراتب عالم را دارد؛ چنان‌که خداوند درباره [[خلقت انسان]] می‌فرماید: {{متن قرآن|لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ}}<ref>«که ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریده‌ایم،» سوره تین، آیه ۴.</ref>. یعنی انسان را واجد [[بهترین]] استعدادها آفریدیم.


===[[انسان بی‌طبقه]]===
نفس همه [[انسان‌ها]] استعداد کمال بی‌نهایت تا نیل به [[مقام خلافت الهی]] را دارد. فعلیّت این مراتب، منوط به [[تربیت]] و [[تعلیم]] نفس در تحت [[هدایت]] [[نفوس]] [[انبیاء]] و [[اولیاء الهی]] {{عم}} است<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص۳۵۸-۳۵۹.</ref>.
در دو سه قرن اخیر یک [[سلسله]] مکتب‌های دیگر پیدا شده است که اینها بیشتر به جنبه‌های [[اجتماعی]] [[گرایش]] پیدا کرده‌اند، نه به جنبه‌های فردی. یکی [[انسان کامل]] را انسان بی‌طبقه می‌داند؛ [[معتقد]] است که اگر انسانی در طبقه‌ای باشد (مخصوصاً در طبقه‌های عالی‌تر) همیشه یک [[انسان]] معیوب است و بلکه در [[جامعه طبقاتی]]، هیچ‌وقت انسان درست و سالم وجود ندارد<ref>انسان کامل، ص۱۳۹.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۶-۱۵۹.</ref>


===[[انسان حقیقی]]===
== محدوده مالکیّت و ولایت انسان در جهان ==
انسان حقیقی [[خلیفة‌الله]] است، مسجود [[ملائکه]] است، همه چیز برای اوست و بالأخره دارنده همه [[کمالات انسانی]] است، انسان به علاوه [[ایمان]] است نه انسان منهای ایمان. انسانِ منهای ایمان، [[کاستی]] گرفته و ناقص است. چنین [[انسانی]] حریص است، [[خون‌ریز]] است، [[بخیل]] و ممسک است، [[کافر]] است، از حیوان [[پست‌تر]] است<ref>مجموعه آثار، ج۲، ص۲۷۳.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۶-۱۵۹.</ref>
مراتب مالکیّت و ولایت در تصرّف انسان، بنا بر [[قرب]] و بُعد و نوع رابطه‌ای که با مملوک خود دارد، متفاوت است؛ زیرا انسان در [[روابط فردی]] خود، مالک نفس و قوای [[نفسانی]] خود و آثار آنها در معقولات و تخیّلات خویش است؛ مالکیّت او در این مراحل، چون دائرمدار وجود است، مالکیّتی [[حقیقی]]، مانند مالکیّت و [[حاکمیّت]] علّت بر معلول است. در مرتبه پایین‌تر، مالکیّت انسان بر [[بدن]] و جوارح [[مادّی]] خود است که چنین مالکیّتی، [[برزخ]] میان مالکیّت حقیقی و اعتباری است. در مرتبه بعد، انسان نسبت به [[اموال]] و دارایی‌های خود مالکیّتی اعتباری دارد. در [[فرهنگ قرآن]]، از آنجا که همه عالم مخلوق [[خداوند]] است، مالکیّت اصلیِ همه آنها به [[خالق]] تعلّق دارد. بر این مبنا، خود و کلیّه متعلّقات انسان نیز، به عنوان یکی از مخلوقات خداوند، از آن اوست؛ به همین جهت، هرگونه تصرّف انسان در متعلّقاتش نیز باید با [[اذن]] مالک اصلی صورت پذیرد؛ و الا [[حقّ]] تصرّف در آن را ندارد.


===[[انسان فطری]]===
نتیجه آنکه: چون [[خداوند]] [[خالق]] [[جهان]] است، عقلاً [[ولیّ]] مطلق جهان است و عرصه‌های [[تکوین]] و [[تشریع]]، تحت [[ولایت الهی]] است. بر این مبنا، جریان [[ولایت]] غیر [[پروردگار]] در [[نظام]] عالم و امور اعتباری، می‌باید از خداوند آغاز و به او ختم گردد. هرچند این امر در پدیده‌ها به طور قهری صورت می‌گیرد و [[آیات]] فراوان [[قرآن]] مشیر به آن است، ولی در امور هنجاری و [[تکالیف دینی]] و [[قوانین]] فردی و [[اجتماعی]] [[اسلام]]، همه ولایت‌ها باید [[مأذون]] از ولایت الهی باشد و الا [[والی]] و موَلَّی علیه، [[غاصب]] و مغصوب محسوب شده و در [[قیامت]] مورد [[مؤاخذه]] واقع خواهند شد.
یک انسان فطری یعنی هرکسی [[بالفطره]]، انسان متولّد می‌شود همراه یک [[سلسله]] ارزش‌های عالی و متعالی بالقوّه. وقتی انسان متولد می‌شود، بالقوّه [[اخلاقی]] است، بالقوّه متدیّن است، بالقوّه حقیقت‌جوست، بالقوّه [[زیبایی]] [[دوست]] است، بالقوّه [[آزاد]] است؛ تمام [[ارزش‌ها]] را بالقوّه در خودش دارد، مثل درختی است که باید به او آب، [[نور]] و لوازم دیگر رساند، تا [[رشد]] کند و اینها در او به وجود آید. این انسانِ فطری است<ref>شناخت، ص۲۴۱.</ref>.<ref>[[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|فرهنگ مطهر]]، ص ۱۵۶-۱۵۹.</ref>


==منابع==
بر همین اساس است که بسیاری از حسابرسی‌ها و مُؤخَذات پروردگار درباره مالکیّت‌های [[حقیقی]] و اعتباری انسان در [[دنیا]] و [[آخرت]] معنا پیدا می‌کند<ref>[[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|ولایت و امامت از منظر عقل و نقل]]، ج۱، ص۴۶۲-۴۶۴.</ref>.
 
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:440259451.jpg|22px]] [[احمد شجاعی|شجاعی، احمد]]، [[دانشنامه کلام اسلامی ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه کلام اسلامی ج۱''']]
# [[پرونده:1379151.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱''']]
# [[پرونده:1379151.jpg|22px]] [[محمد تقی فیاض‌بخش|فیاض‌بخش]] و [[فرید محسنی|محسنی]]، [[ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱ (کتاب)|'''ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱''']]
# [[پرونده:000055.jpg|22px]] [[غلام علی امین|امین غلام علی]]، [[دائرةالمعارف قرآن کریم ج۴ (کتاب)|'''دائرةالمعارف قرآن کریم''']]
{{پایان منابع}}
{{حکمت}}
# [[پرونده:1100662.jpg|22px]] [[محمد علی زکریایی|زکریایی، محمد علی]]، [[فرهنگ مطهر (کتاب)|'''فرهنگ مطهر''']]


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


 
[[رده:مصادیق مخلوقات]]
[[رده:انسان]]
[[رده:مدخل]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۲۸ آوریل ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۳۰

انسان یا به معنای نسیان و یا به معنای انس و الفت، دارای حقیقت و ماهیتی است که نظرات مختلفی درباره آن وجود دارد، برخی حقیقت انسان را جسم یا جسمانی بودن می‌دانند، برخی دیگر مرکب از جسم و نفس و.... منتها از دیدگاه اسلام، حیات اصالتاً از آنِ روح است و تا روح به بدن تعلق دارد، بدن نیز از وی کسب حیات می‌کند؛ لذا انسانیت انسان و اصالت او به روح او بستگی دارد.

مهم‌ترین جایگاه‌هایی که برای انسان در نظام آفرینش وجود دارد عبارت است از: مقام خلافت الهی؛ مقام کرامت و افضلیت انسان؛ برخورداری از فطرت الهی]؛ حامل امانت الهی و برخورداری از آزادی و حق انتخاب.

معناشناسی

معنای لغوی

در وجه تسمیه انسان گفته شده است: با توجه به اینکه انسان اصلش انسیان بوده و آن هم از نسیان است و انسان چون با خدای خود عهدی بست و فراموش کرد، بدین نام، نامیده شد[۱] یا بدان جهت انسان نامیده شد که می‌تواند بین خود و سایر مخلوقات اُنس و الفت برقرار کند[۲].[۳]

انسان‌شناسی

خودشناسی

حقیقت انسان

دانشمندان اسلامی درباره حقیقت و ماهیت انسان، آراء مختلفی ارائه کرده‌اند:

قول اوّل: جسم یا جسمانی بودن

برخی حقیقت انسان را جسم یا جسمانی دانسته‌اند و این دیدگاه اکثر متکلمان است[۴]. این طایفه در اینکه کدام یک از ابعاد جسمانی انسان، حقیقت او را تشکیل می‌دهد، دچار اختلاف شده‌اند، برخی آن را همین بنیه و هیکل مخصوص و قابل مشاهده دانسته‌اند[۵]. به عبارت دیگر، انسان در صورت صحت بدن و اعتدال مزاجش، قادر به درک و فهم و انجام کارهایش خواهد بود و در صورت فساد و به هم خوردن اعتدال مزاج، تمامی‌ فعالیت‌های او از بین خواهد رفت، پس قوام انسانیت انسان به بدن و اعتدال مزاجش برمی‌گردد[۶]. سید مرتضی و اکثر معتزله، این قول را پذیرفته‌اند[۷].

دیدگاه جسم یا جسمانی پنداشتن انسان، به دلایل گوناگون عقلی و نقلی مورد نقد دانشمندان واقع شده است:

  1. دلیل اوّل: بدیهی است که اجزای این بدن در حال تبدل بوده و دائماً در حال زیادت و نقصان است و روشن است که امر متبدّل و متغیر غیر از امر ثابت و باقی است، بنابراین انسان نمی‌تواند مجموع این جثّه باشد[۸].
  2. دلیل دوم: انسان وقتی که فکرش متوجه یک کار مخصوص می‌شود، در چنین حالتی از تمامی اجزا و اعضای بدنش غافل می‌شود، لکن از نفس خود غافل نیست. انسان در چنین حالتی به نفس خود عالم و از تمامی بدن و اجزای آن، غافل است، پس حقیقت انسان غیر از بدن و اعضای آن است[۹].
  3. دلیل سوم: خداوند در سوره آل عمران آیه ۱۶۹ می‌فرماید: ﴿وَلاَ تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُواْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاء عِندَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ[۱۰]، در این آیه با توجه به اینکه بدن انسان مرده است، لکن خداوند می‌فرماید انسان زنده است و در پیش خدا روزی می‌خورد، بنابراین، حقیقت انسان غیر از بدنی است که مرده و به خاک تبدیل می‌شود[۱۱].
  4. دلیل چهارم: خداوند متعال در سوره انعام آیه ۶۱ می‌فرماید: ﴿وَهُوَ الْقَاهِرُ فَوْقَ عِبَادِهِ وَيُرْسِلُ عَلَيْكُم حَفَظَةً حَتَّىَ إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا وَهُمْ لاَ يُفَرِّطُونَ[۱۲]، در این آیه خداوند بیان می‌کند در حالی که بدن انسان مرده است، لکن آنها به سوی خدا برگردانیده می‌شوند. پس آنچه را که به سوی خدا می‌برند، غیر از بدن مرده است[۱۳].

علاوه بر ادلّه نقلی و عقلی، کاوش‌های تاریخی در سیره فرقه‌ها و ادیان جهان، از هند و روم، عرب و عجم، یهود و نصاری و... بر این مطلب دلالت می‌کند که مردم از طرف مردگان خود صدقه داده و برای آنان دعای خیر کرده و به زیارت آنها می‌روند، حال اگر آنها بعد از مرگ بدن، باقی نمانند همه این کارها لغو و عبث خواهد بود[۱۴].[۱۵].

قول دوم: عَرَض بودن

عده‌ای دیگر از متکلمان، حقیقت انسان را عَرَض دانسته‌اند[۱۶]. قول به عرض بودن انسان غیر معقول است، چراکه اوّلاً انسان متصف به علم، قدرت، تدبّر و تصرف است و متصف به این اوصاف قطعاً جوهر است نه عرض[۱۷]. ثانیاً: اعراض در خارج، وجود مستقل نداشته و نحوه وجودشان قائم به وجود جوهر است[۱۸].[۱۹].

قول سوم: مرکب از جسم و عرض

عده‌ای گفته‌اند انسان مجموعی مرکب از جسم و عرض است[۲۰] و گاهی انسان را مرکب از بدن و روح دانسته‌اند، به طوری که بدن را جسمی‌ کثیف و روح را جسمی‌ لطیف شمرده‌اند که صفات نفسانی راجع به جسم لطیف است و صفات بدنی راجع به جسم کثیف. با تأمّل در ادلّه‌ای که برای بطلان قول اوّل و دوم بیان گردید، این دیدگاه نیز باطل می‌شود و نیازی به تکرار آن نیست[۲۱].

قول چهارم: مرکب از بدن و نفس مجرّد

عده‌ای انسان را مرکب از بدن و نفس مجرّد می‌دانند و قائلان به این دیدگاه نیز دو طایفه هستند: برخی از آنان حقیقت انسان را مرکب از نفس مجرد و بدن دانسته و تقوّم حقیقت انسان از نفس و بدن، شبیه تقوّم جسم به مادّه و صورت است. طایفه‌ای دیگر از دانشمندان اکثر فلاسفه و برخی از متکلمان امامیه بر این باورند که هر چند انسان مرکب از دو بُعد بدن و نفس مجرّده است، لکن حقیقت انسان را همان نفس مجرد و روح او تشکیل می‌دهد که نه جسم است و نه جسمانی، بلکه بالقوه عاقل بوده و تعلّق تدبیری به بدن دارد[۲۲] و این حقیقت هرگز نمی‌میرد، لکن بعد از مرگ بدن از او جدا شده و باقی می‌ماند[۲۳].

آیات زیادی از قرآن و روایات معصومان (ع) به همین مطلب دلالت می‌کنند[۲۴]. امام علی (ع) در این زمینه فرمودند: "حقیقت انسان همان عقل اوست[۲۵] و نیز امام صادق (ع) می‌فرماید: "اساس و رکن انسان عقل است و عقل انسان عبارت از زیرکی، درایت، صیانت و علم است، و آدمی به سبب عقل کامل می‌شود و عقل، دلیل و راهنما و کلید امور اوست[۲۶].

از مجموع مطالب یاد شده می‌توان نتیجه گرفت که روح و بدن در نظر اسلام در واقع مخالف همدیگرند، حیات اصالتاً از آنِ روح است و تا روح به بدن تعلق دارد، بدن نیز از وی کسب حیات می‌کند و هنگامی‌که روح از بدن قطع علاقه می‌کند، بدن از کار می‌افتد و روح همچنان به حیات خود ادامه می‌دهد[۲۷]. بنابراین انسانیت انسان و اصالت او به روح او بستگی دارد که با فاسد شدن بدن از بین نمی‌رود و ادراک لذت و الم از سوی انسان متوقف بر داشتن بدن نیست[۲۸].[۲۹]

جهان‌بینی توحیدی و جایگاه انسان

مهم‌ترین جایگاه‌ها و رتبه وجودی انسان در نظام آفرینش عبارت است از:

  1. مقام خلافت الهی: بارزترین مقامی‌ که خداوند برای انسان مقدّر فرموده است، مقام خلافت الهی است[۳۰]. حقیقت خلافت و ولایت ظهور الوهیت است و آن اصل وجود و کمال آن است.
  2. مقام کرامت و افضلیت انسان: خداوند درباره کرامت و افضلیت انسان بر سایر موجودات در سوره اسراء آیه هفتادم، می‌فرماید: ﴿وَلَقَدْ كَرَّمْنَا بَنِي آدَمَ وَحَمَلْنَاهُمْ فِي الْبَرِّ وَالْبَحْرِ وَرَزَقْنَاهُم مِّنَ الطَّيِّبَاتِ وَفَضَّلْنَاهُمْ عَلَى كَثِيرٍ مِّمَّنْ خَلَقْنَا تَفْضِيلاً[۳۱].
  3. برخورداری از فطرت الهی]: یکی دیگر از شایستگی‌های والای انسان این است که خداوند او را به لحاظ خلقت و ساختار درونی، خداشناس و خداجو آفریده است[۳۲]. نقش فطرت در انسان به منزله هادی و راهنما به سوی سعادت و کمال که غرض از خلقت اوست خواهد بود[۳۳].
  4. حامل امانت الهی: یکی دیگر از خصوصیات منحصر به فردی که قرآن برای انسان مطرح می‌کند آن است که انسان دارای قابلیت‌ها و استعدادهایی برای قبول و حمل امانت الهی بوده و آن را پذیرفته است[۳۴].
  5. برخورداری از آزادی و حق انتخاب: آزادی و برخورداری از حقّ اختیار و انتخاب یکی از نعمت‌های بسیار بزرگ الهی برای بشر بوده و از کمالات ذاتی اوست، قرآن، برخورداری انسان از آزادی تکوینی را با تعبیراتی نشان دادن راه[۳۵] بیان می‌کند. آدمی‌ هر‌چند به لحاظ تکوین و ساختار وجودی آزاد بوده و حقّ اختیار و انتخاب دارد، لکن در حوزه تشریع، اخلاق و قانون و هم به لحاظ حکم عقلی، موظف و مکلف است که آنچه را که مایه سعادت و تعالی واقعی خود و جامعه است بیان کرده و در حوزه عمل نیز بر اساس عدالت و حکمت رفتار کند.

با توجه به مباحثی که پیرامون جایگاه انسان مطرح گردید روشن شد که اوّلاً: خداوند انسان را موجودی خودآگاه و مختار آفریده است و در وجود او شایستگی‌های منحصر به فردی همچون خداشناسی و خداگرایی فطری و بالاتر از آن دریافت علم به اسماء و صفات الهی و سیر صعودی در اسماء و صفات الهی و نیل به مقام خلیفة اللهی قرار داده است[۳۶].

نفس انسان

هریک از موجودات، بنابر مرتبه‌ای که از هستی برخوردارند، دارای حدّ معیّنی از حیات و علم و قدرت و سایر صفات وجودی هستند؛ مثلاً نفوس نباتی و یا حیوانی، تنها در محدوده خود دارای ادراک هستند و فرشتگان نیز، بنا بر مرتبه‌ای که در عوالم مجرّده دارند، دارای مقامی متناسب با مرتبه تجرّدی خود هستند. در این میان، تنها نفس انسان است که استعداد حضور در همه مراتب عالم را دارد؛ چنان‌که خداوند درباره خلقت انسان می‌فرماید: ﴿لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسَانَ فِي أَحْسَنِ تَقْوِيمٍ[۳۷]. یعنی انسان را واجد بهترین استعدادها آفریدیم.

نفس همه انسان‌ها استعداد کمال بی‌نهایت تا نیل به مقام خلافت الهی را دارد. فعلیّت این مراتب، منوط به تربیت و تعلیم نفس در تحت هدایت نفوس انبیاء و اولیاء الهی (ع) است[۳۸].

محدوده مالکیّت و ولایت انسان در جهان

مراتب مالکیّت و ولایت در تصرّف انسان، بنا بر قرب و بُعد و نوع رابطه‌ای که با مملوک خود دارد، متفاوت است؛ زیرا انسان در روابط فردی خود، مالک نفس و قوای نفسانی خود و آثار آنها در معقولات و تخیّلات خویش است؛ مالکیّت او در این مراحل، چون دائرمدار وجود است، مالکیّتی حقیقی، مانند مالکیّت و حاکمیّت علّت بر معلول است. در مرتبه پایین‌تر، مالکیّت انسان بر بدن و جوارح مادّی خود است که چنین مالکیّتی، برزخ میان مالکیّت حقیقی و اعتباری است. در مرتبه بعد، انسان نسبت به اموال و دارایی‌های خود مالکیّتی اعتباری دارد. در فرهنگ قرآن، از آنجا که همه عالم مخلوق خداوند است، مالکیّت اصلیِ همه آنها به خالق تعلّق دارد. بر این مبنا، خود و کلیّه متعلّقات انسان نیز، به عنوان یکی از مخلوقات خداوند، از آن اوست؛ به همین جهت، هرگونه تصرّف انسان در متعلّقاتش نیز باید با اذن مالک اصلی صورت پذیرد؛ و الا حقّ تصرّف در آن را ندارد.

نتیجه آنکه: چون خداوند خالق جهان است، عقلاً ولیّ مطلق جهان است و عرصه‌های تکوین و تشریع، تحت ولایت الهی است. بر این مبنا، جریان ولایت غیر پروردگار در نظام عالم و امور اعتباری، می‌باید از خداوند آغاز و به او ختم گردد. هرچند این امر در پدیده‌ها به طور قهری صورت می‌گیرد و آیات فراوان قرآن مشیر به آن است، ولی در امور هنجاری و تکالیف دینی و قوانین فردی و اجتماعی اسلام، همه ولایت‌ها باید مأذون از ولایت الهی باشد و الا والی و موَلَّی علیه، غاصب و مغصوب محسوب شده و در قیامت مورد مؤاخذه واقع خواهند شد.

بر همین اساس است که بسیاری از حسابرسی‌ها و مُؤخَذات پروردگار درباره مالکیّت‌های حقیقی و اعتباری انسان در دنیا و آخرت معنا پیدا می‌کند[۳۹].

منابع

پانویس

  1. تاج العروس، ج۴، ص ۱۰۲؛ لسان العرب، ج۱، ص ۲۳۲ـ ۲۳۱.
  2. تفسیر صدرالمتألهین، ج۲، ص ۳۰۱.
  3. شجاعی، احمد، مقاله «انسان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۵۰۷.
  4. التفسیر الکبیر، جزء ۲۱، ص ۴۰؛ المنقذ من التقلید، ص ۲۹۱؛ گوهر مراد، ص ۵۹۸.
  5. المنقذ من التقلید، ص ۲۹۱.
  6. المنقذ من التقلید، ص ۲۹۱.
  7. اشراق اللاهوت فی نقد شرح الیاقوت، ص ۳۸۳، اللوامع الالهیه، ص ۴۴۱.
  8. کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص ۳۲۷؛ التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص ۴۰، انوار الحکمة، ص ۲۷۰
  9. التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص۴۰؛ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۱۸۳.
  10. و کسانی را که در راه خداوند کشته شده‌اند مرده مپندار که زنده‌اند، نزد پروردگارشان روزی می‌برند؛ سوره آل عمران، آیه۱۶۹.
  11. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص ۴۱؛ گوهر مراد، ص ۵۹۷.
  12. و او بر بندگان خویش چیره است و بر شما نگهبانانی می‌فرستد تا چون مرگ هر یک از شما در رسد فرشتگان ما جان او را بستانند و آنان کوتاهی نمی‌ورزند؛ سوره انعام، آیه۶۱.
  13. التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص ۴۱.
  14. التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص ۴۲.
  15. شجاعی، احمد، مقاله «انسان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۵۰۸-۵۰۹.
  16. کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص ۳۲۹؛ التفسیر الکبیر، ج۲۱، ص ۴۴؛ تلخیص المحصّل، ص ۳۷۹؛ المغنی، ص ۳۱۰.
  17. التفسیر الکبیر، جزء۲۱، ص ۴۴.
  18. نهایة الحکمه، ص ۳۲.
  19. شجاعی، احمد، مقاله «انسان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۵۰۹-۵۱۰.
  20. تلخیص المحصّل، ص ۳۷۸؛ کشف الفوائد فی شرح قواعد العقائد، ص ۳۲۷.
  21. شجاعی، احمد، مقاله «انسان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۵۱۰.
  22. شرح المواقف، ج۲، ص ۶۶۸؛ الکافی با تعلیقه علاّمه شعرانی، پاورقی، ج۹، ص ۱۰۱.
  23. المنقذ من التقلید، ص ۲۹۱.
  24. سوره مؤمنون، آیه ۱۲ ـ ۱۴.
  25. بحارالانوار، ج۷۲، ص ۱۰۸؛ امالی، ص۲۴۰.
  26. الکافی، ج۱، ص ۲۵؛ بحارالانوار، ج۱، ص ۹۰.
  27. شیعه در اسلام، ص ۲۰۷.
  28. تفسیر بیضاوی، ج۲، ص ۱۱۴.
  29. شجاعی، احمد، مقاله «انسان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۵۱۰-۵۱۲.
  30. سوره بقره، آیه۳۰.
  31. و به راستی ما فرزندان آدم را ارجمند داشته‌ایم و آنان را در خشکی و دریا (بر مرکب) سوار کرده‌ایم و به آنان از چیزهای پاکیزه روزی داده‌ایم و آنان را بر بسیاری از آنچه آفریده‌ایم، نیک برتری بخشیده‌ایم؛ سوره اسراء، آیه۷۰.
  32. سوره روم، آیه۳۰.
  33. المیزان، ج۱۶، ص ۱۸۷.
  34. سوره احزاب، آیه۷۲.
  35. سوره انسان، آیه۳؛ سوره کهف، آیه۲۹؛ سوره بقره، آیه۲۵۶.
  36. شجاعی، احمد، مقاله «انسان»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص ۵۱۲ ـ ۵۲۲.
  37. «که ما انسان را در نیکوترین ساختار آفریده‌ایم،» سوره تین، آیه ۴.
  38. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۳۵۸-۳۵۹.
  39. فیاض‌بخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل، ج۱، ص۴۶۲-۴۶۴.