زینب دختر پیامبر خاتم: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - 'شرکت' به 'شرکت') |
(←منابع) برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
(۲۸ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۸ کاربر نشان داده نشد) | |||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{نبوت}} | {{نبوت}} | ||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = فرزندان پیامبر خاتم | |||
| عنوان مدخل = | |||
| مداخل مرتبط = [[زینب دختر پیامبر خاتم در تاریخ اسلامی]] | |||
| پرسش مرتبط = پیامبر خاتم (پرسش) | |||
}} | |||
'''زینب''' از حضرت خدیجه {{س}} متولد شد. او [[همسر]] [[ابوالعاص]] و بزرگترین خواهر [[حضرت فاطمه]] {{س}} بود. [[قریش]] برای اینکه [[پیامبر]] {{صل}} را تحت فشار قرار دهند، از ابوالعاص خواستند زینب را [[طلاق]] دهد، اما ابوالعاص حاضر نشد او را طلاق دهد. در برخی [[اخبار]]، زینب، [[ربیبه]] پیامبر {{صل}} شمرده شده است، نه دختر او. زینب از ابوالعاص پسری به [[نام علی]] و دختری به نام امامه به [[دنیا]] آورد. علی در کودکی در گذشت. [[علی بن ابی طالب]] {{ع}}، پس از رحلت [[فاطمه]] {{س}}، امامه را به همسری گرفت. | |||
== | == مقدمه == | ||
[[حضرت محمد]] {{صل}} از دو نفر از [[همسران]] خویش [[فرزند]] داشت. یکی از "[[خدیجه بنت خویلد]]" و دیگری از "[[ماریه قبطیه]]". [[فرزندان]] ذکور آن [[حضرت]]، همگی در دوران [[کودکی]] از [[دنیا]] رفتند؛ اما دختران آن [[حضرت]] که چهار نفر بودند و به سن بزرگسالی رسیدند، عبارتاند از: "[[حضرت فاطمه زهرا]] {{س}}"، "زینب"، "[[رقیه]]"، "[[امکلثوم]]" که [[مادر]] همه آنان [[خدیجه بنت خویلد]] است. در این مقاله به شرح حال دختر بزرگ آن [[حضرت]] یعنی "زینب" میپردازیم<ref>[[حبیب محمدزاده|محمدزاده، حبیب]]، [[زینب بنت رسول خدا (مقاله)|زینب بنت رسول خدا]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۳۸۶.</ref>. | |||
زینب، [[همسر]] [[ابوالعاص]]، بزرگترین [[خواهر]] [[حضرت فاطمه]] {{س}} بود. [[قریش]] برای اینکه [[پیامبر]] {{صل}} را تحت فشار قرار دهند، از ابوالعاص خواستند زینب را [[طلاق]] دهد و در عوض، هر زنی را که بخواهد به او میدهند. اما ابوالعاص حاضر نشد او را طلاق دهد<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۷۸.</ref>. در برخی [[اخبار]]، زینب، [[ربیبه]] پیامبر {{صل}} شمرده شده است، نه دختر او. طبق خبری از ابن هشام، [[خدیجه]] {{س}} دختری به نام زینب از شوهر قبلیاش، [[ابوهاله]]، داشته است<ref>ابن هشام، السیرة النبویه ج۴، ص۱۰۵۸.</ref>. [[ابنشهرآشوب]] از کتابهای پیشینیان نقل کرده است که زینب و [[رقیه دختر پیامبر خاتم|رقیه]]، ربیبههای پیامبر {{صل}} بودند، نه [[دختران]] آن [[حضرت]] {{صل}}<ref>ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب ج۱، ص۱۴۰.</ref>. اگر، بر خلاف [[رأی]] مشهور، [[ازدواج خدیجه]] {{س}} را با پیامبر {{صل}}، سه یا ده سال [[پیش از بعثت]] بدانیم، نمیتوانیم بپذیریم که زینب و رقیه، [[فرزندان]] ایشان بوده و پیش از بعثت [[ازدواج]] کرده بودند<ref>عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم {{صل}}، ج۲، ص۱۲۸.</ref>. زینب از ابوالعاص پسری به [[نام علی]] و دختری به نام [[امامه]] به [[دنیا]] آورد. علی در [[کودکی]] در گذشت. [[علی بن ابی طالب]] {{ع}}، پس از [[رحلت]] [[فاطمه]] {{س}}، امامه را به همسری گرفت<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۴۲.</ref>. سبب [[مرگ]] زینب این بود که هنگام خروج از [[مکه]] به سمت [[مدینه]]، [[هبار بن اسود]] و شخص دیگری از [[کفار]]، به هودج او [[حمله]] کردند و باعث سقط جنین او شدند. وی [[بیمار]] شد و پس از آمدن به مدینه هم بهبود نیافت، تا اینکه در [[سال هشتم هجرت]] درگذشت<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۵۴.</ref>.<ref>[[غلام حسن محرمی|محرمی، غلام حسن]]، [[برادران و خواهران فاطمه (مقاله)| مقاله «برادران و خواهران فاطمه»]]، [[دانشنامه فاطمی ج۱ (کتاب)|دانشنامه فاطمی]]، ج۱، ص ۱۱۵.</ref> | |||
== | == ولادت و [[ازدواج]] زینب == | ||
زینب، دختر بزرگ [[رسول گرامی اسلام]] {{صل}} و مادرش [[حضرت خدیجه]] {{س}} بوده است. او ده سال قبل از [[بعثت پیامبر]] اکرم {{صل}} در حالی که آن [[حضرت]] ۳۰ ساله بود، به [[دنیا]] آمد<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۸۵۳.</ref>. درباره اینکه چرا زینب که [[مسلمان]] بود، نزد [[ابوالعاص]] [[کافر]] بوده است؟ برخی معتقدند در این زمان، هنوز [[آیه تحریم]] [[زن]] [[مسلمان]] برای مرد [[کافر]] نازل نشده بود <ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۱.</ref>. | |||
او با [[ابوالعاص بن ربیع]]، [[ازدواج]] کرد<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷.</ref>. [[مادر]] [[ابوالعاص]]، [[هاله]]، [[خواهر]] [[خدیجه]] {{س}} بود. این [[ازدواج]] [[پیش از بعثت]] اتفاق افتاد. زینب نخستین [[دختر پیامبر]] {{صل}} است که [[ازدواج]] کرده است. در بعضی از کتابهای [[تاریخی]] آمده است: "[[بعد از ظهور]] [[اسلام]] و [[مسلمان]] شدن زینب، [[روابط]] [[زناشویی]] آن دو به هم خورده بود، ولی [[ابوالعاص]] به هیچ وجه برای [[طلاق]] دادن زینب، حاضر نشد<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷.</ref> و از آنجا که [[رسول اکرم]] {{صل}} قدرتی در مقابل [[قریش]] در [[مکه]] نداشت، نتوانست آنها را از هم جدا کند و [[ابوالعاص]] را به [[طلاق]] زینب مجبور کند"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۲.</ref>. | |||
[[ابوالعاص]] بعد از [[مسلمان]] شدن زینب، همچنان بر [[کفر]] خویش باقی بود. او از معدود مردان تاجر و ثروتمند و [[امانتدار]] [[مکه]] بود. بزرگان [[قریش]] [[بعد از ظهور]] [[اسلام]] از او خواستند تا زینب را [[طلاق]] دهد؛ ولی او هرگز قبول نکرد<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۱-۶۵۲.</ref>. | |||
زینب برای [[ابوالعاص]] دو [[فرزند]] به نامهای "[[علی]]" و "امامه" آورد. [[علی]] در [[کودکی]] از [[دنیا]] رفت؛ ولی امامه زنده بود و [[علی]] {{ع}} بعد از [[شهادت حضرت فاطمه]] {{س}} به سفارش آن [[حضرت]]<ref>عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۶ ص۲۲.</ref> با امامه [[ازدواج]] کرد<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۰۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۵.</ref> و بنابر [[نقل]] دیگر خود [[ابوالعاص]] به امامه سفارش کرد با [[علی]] {{ع}}[[ازدواج]] کند<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۸۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۶ ص۲۲.</ref>.<ref>[[حبیب محمدزاده|محمدزاده، حبیب]]، [[زینب بنت رسول خدا (مقاله)|زینب بنت رسول خدا]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۰۰-۴۰۱.</ref> | |||
== | == [[اسارت]] و [[آزادی]] [[ابوالعاص]] == | ||
"[[ابوالعاص بن ربیع]]" همراه [[مشرکان]] و سران [[قریش]] در [[جنگ بدر]]، علیه [[مسلمانان]] شرکت کرد. او در این [[جنگ]] به وسیله "[[عبدالله بن جبیر]]"[[اسیر]] شد. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} پس از اتمام [[جنگ]]، برای [[آزادی]] [[اسیران]] فدیه [[تعیین]] کرد؛ از اینرو [[مردم]] [[مکه]]، کسانی را برای پرداخت فدیه و [[آزاد]] کردن [[اسیران]] خود به [[مکه]] فرستادند. از جمله این افراد، "[[عمرو بن ربیع]]" [[برادر]] [[ابو العاص]] بود. زینب، دختر [[پیامبر اکرم]] {{صل}} که آن موقع در [[مکه]] بود، گردنبندی که یادگار مادرش [[خدیجه]] بود به عنوان فدیه برای [[آزادی]] [[ابوالعاص]] فرستاد. همین که [[رسول اکرم]] {{صل}} آن گردنبند را دید، [[شناخت]] و به [[مسلمانان]] فرمود: "اگر [[صلاح]] میدانید این [[اسیر]] را [[آزاد]] کنید و کالای او را هم برایش پس بفرستید"<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۶.</ref>. | |||
[[مسلمانان]] نیز او را [[آزاد]] کردند و گردنبند را هم به زینب باز گرداندند. [[پیامبر]] {{صل}} از [[ابوالعاص]] [[تعهد]] گرفت که زینب را برای آمدن به [[مدینه]] [[آزاد]] بگذارد. [[ابوالعاص]] نیز این [[تعهد]] را پذیرفت و به آن عمل کرد و پس از بازگشت به [[مکه]]، زینب را نزد [[رسول خدا]] {{صل}} فرستاد <ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۳.</ref>. [[نقل]] دیگری نیز وجود دارد مبنی بر اینکه زینب همراه [[پدر]] بزرگوارش {{صل}} به [[مدینه]] [[هجرت]] کرده بود<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۵.</ref>.<ref>[[حبیب محمدزاده|محمدزاده، حبیب]]، [[زینب بنت رسول خدا (مقاله)|زینب بنت رسول خدا]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۰۱-۴۰۲.</ref> | |||
{{ | |||
{{ | |||
[[ | == مصادره کالاهای تجاری [[قریش]] == | ||
پس از آنکه [[ابوالعاص]]، [[همسر]] خود زینب را به [[مکه]] روانه کرد. خودش، همراه کاروانی برای [[تجارت]] به "[[شام]]" رفت. [[مردم]] [[مکه]]، [[اموال]] تجاری فراوانی به جهت [[امانتداری]] و درستکاری [[ابوالعاص]] به او سپرده بودند، تا برایشان [[تجارت]] کند. هنگامی که [[ابوالعاص]] از [[شام]] به سوی [[مکه]] حرکت میکرد، [[پیامبر اکرم]] {{صل}} از این امر باخبر شد و [[زید بن حارثه]] را همراه ۱۷۰ سوار برای [[دستگیری]] آنها اعزام کرد. [[زید]] در [[جمادی الاولی]] [[سال ششم هجرت]] در ساحل دریای سرخ و در مسیر کاروانهای [[مکه]] به [[مدینه]] که منطقه "عیص" نامیده میشود، با کاروان [[قریش]] طرف شد. [[زید]]، [[اموال]] کاروان را [[تصرف]] و گروهی از اهل کاروان را دستگیر کرد؛ ولی [[ابوالعاص]] به [[مکه]] گریخت و پس از چندی، برای بازپسگیری [[اموال]] به [[مدینه]] [[سفر]] کرد و در نیمههای شب، مخفیانه وارد [[شهر]] شد<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۷-۶۵۸.</ref>. او [[سحرگاه]] به در [[خانه]] زینب دختر [[رسول اکرم]] {{صل}} رفت و از او [[پناه]] خواست. وی نیز او را [[پناه]] داد. زینب بر در [[خانه]] خود ایستاد و با صدای بلند گفت: "من [[ابوالعاص]] را [[پناه]] دادم". | |||
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} چون این را شنید به [[مردم]] فرمود: "ای [[مردم]]! آیا شما هم آنچه را که من شنیدم، شنیدید؟" گفتند: "بله ای [[رسول خدا]]". پس فرمود: "من هم هر که را که زینب [[پناه]] داد، [[پناه]] دادم"<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۸-۹۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۵.</ref>. آن گاه برخاست و به [[خانه]] زینب آمد و به او گفت: "به خوبی از [[ابوالعاص]] [[پذیرایی]] کن؛ ولی مواظب باش که به تو دسترسی پیدا نکند؛ زیرا تو بر او [[حلال]] نیستی"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۷.</ref>. پس [[رسول اکرم]] {{صل}}، ضبط کنندگان [[اموال]] [[ابوالعاص]] را خواست و به آنان فرمود: "شما نسبت [[ابوالعاص]] و وصلت او را با من میدانید. از طرفی شما [[مالی]] را به دست آوردهاید که کسی را در آن حقی نیست و در آن [[خشنودی]] ماست. اگر نخواهید حقی است که [[خدا]] به شما داده و کسی نمیتواند شما را به پرداخت آن مجبور کند. شما از همه کس به [[تصرف]] آن [[اموال]] مستحقتر و شایستهتر هستید". [[مسلمانان]]، همه اموالی را که از او گرفته بودند، به او پس دادند. [[ابوالعاص]] نیز تمامی [[اموال]] را به [[مکه]] آورد و به صاحبانشان تحویل داد<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۲-۱۷۰۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۸.</ref>.<ref>[[حبیب محمدزاده|محمدزاده، حبیب]]، [[زینب بنت رسول خدا (مقاله)|زینب بنت رسول خدا]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۰۲-۴۰۳.</ref> | |||
== [[اسلام]] [[ابیالعاص]] == | |||
[[ابوالعاص]] پس از آنکه [[اموال]] [[مردم]] را به آنها پس داد، در مقابل [[مردم]] ایستاد و گفت: "اکنون من [[گواهی]] میدهم که معبودی جز خدای یگانه نیست و [[گواهی]] میدهم که [[محمد]] {{صل}} [[بنده]] و [[پیامبر]] او است. به [[خدا]] [[سوگند]]! اینکه من تا در [[مدینه]] و پیش [[محمد]] {{صل}} بودم، [[مسلمان]] نشدم، برای آن بود که مبادا شما [[خیال]] کنید، به آن وسیله میخواهم [[اموال]] شما را بخورم و [[اسلام]] را وسیله این کار قرار دهم و از اینرو [[صبر]] کردم تا تمامی [[اموال]] را به شما رد کنم و آن گاه [[مسلمان]] شوم"<ref>ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۳.</ref>. | |||
[[ابوالعاص]] در [[محرم]] [[سال هفتم هجری]] در حالی که [[مسلمان]] شده بود، به [[مدینه]] [[هجرت]] کرد و به حضور [[رسول اکرم]] {{صل}} رسید<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۷.</ref>. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} نیز زینب را با همان [[عقد]] اول به او بازگردانید. بعضی گفتهاند که [[عقد]] را تجدید کرد<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۹.</ref>. [[ابوالعاص]] در [[ذیحجه]] [[سال دوازدهم هجری]] درگذشت<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۴.</ref>.<ref>[[حبیب محمدزاده|محمدزاده، حبیب]]، [[زینب بنت رسول خدا (مقاله)|زینب بنت رسول خدا]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۰۳.</ref> | |||
== [[وفات]] زینب == | |||
زینب در [[سال هشتم هجری]] از [[دنیا]] رفت. "[[امایمن]]"، "[[سودة بنت زمعه]]"، و "[[امسلمه]]" او را [[غسل]] دادند<ref>احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۰۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸.</ref>. [[پیامبر اکرم]] {{صل}} به آنها فرمود: "با سدر و [[کافور]] او را بشویید و چون از [[غسل]] دادن او فارغ شدید، مرا خبر کنید". وقتی کار [[غسل]] دادن زینب تمام شد، [[رسول خدا]] {{صل}} پیراهن خود را داد و فرمود: "آن را چسبیده به بدنش بر او بپیچند"<ref>ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸.</ref>. | |||
درباره علت [[وفات]] زینب گفتهاند: "زمانی که او از [[مکه]] به [[مدینه]] میآمد، مردانی از [[قریش]] به تعقیب وی برخاستند و دو مرد به نامهای [[هبار بن اسود]] و [[نافع بن عبدالقیس]] به او رسیدند و هودج او را آماج تیز قرار دادند. زینب که باردار بوده است فرزندش را بر اثر [[ترس]] سقط میکند<ref>محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۶۹-۴۷۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷-۳۹۸.</ref>. او بر اثر این اتفاق [[بیمار]] شد و بهبود نیافت و سرانجام در [[گذشت]]"<ref>ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۸۵۴.</ref>. | |||
برخلاف این [[روایت]] که زینب را [[دختر پیامبر]] اکرم {{صل}} تلقی کرده است، عدهای از مؤرخان و نسبشناسان، او را دختر [[هاله]]، [[خواهر]] [[حضرت خدیجه]] {{س}} معرفی کردهاند<ref>عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۴.</ref>. که بر بر اثر [[مرگ]] [[پدر]] و [[مادر]]، [[حضرت خدیجه]] {{س}} او را تحت [[سرپرستی]] خود قرار داد. بر فرض صحت این [[روایات]]، زینب ربیبه [[رسول خدا]] {{صل}} است و به مرور زمان و بر اساس [[سنت]] [[عرب]] که ربیبه را دختر شخص میدانستند و نیز دستاندازی برخی دستاندازان، وی را به عنوان دختر [[رسول خدا]] {{صل}} برشمردهاند<ref>[[حبیب محمدزاده|محمدزاده، حبیب]]، [[زینب بنت رسول خدا (مقاله)|زینب بنت رسول خدا]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم]]، ج۱، ص۴۰۴.</ref>. | |||
==[[زینب دختر پیامبر]]{{صل}}== | |||
این بانو بزرگترین فرزند [[رسول خدا]]{{صل}} یا بزرگترین آنها پس از برادرش قاسم است. [[مورخان]] ولادت [[زینب]] را در سی سالگی [[پیامبر]] و پنج سال پس از [[ازدواج]] آن حضرت با [[خدیجه]]{{س}} دانستهاند<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۴۶۷؛ الاصابة ابن حجر، ج۴، ص۲۹۹.</ref>. | |||
مضمون [[حدیثی]] که از رسول خدا{{صل}} نقل شده، گویای [[عظمت]] آن [[بزرگوار]] است که فرمود: {{متن حدیث|مَعَاشِرَ النَّاسِ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النَّاسِ خَالًا وَ خَالَةً قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَالُهُمَا الْقَاسِمُ بْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَالَتُهُمَا زَيْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ{{صل}}}}<ref>تنقیح المقال، مامقانی، ج۳، ص۷۹.</ref>؛ | |||
رسول خدا{{صل}} زینب را به همسری [[ابوالعاص بن ربیع]] درآورد. نام وی «[[لقیط]]» و مادرش «[[هاله]]» [[خواهر]] [[حضرت خدیجه]] کبری است. او از معدود [[تجار]] و [[ثروتمندان]] و افراد مورد [[اعتماد]] در میان [[مردم]] [[مکه]] بود<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۸۹.</ref>. | |||
پس از [[بعثت پیامبر]]{{صل}} [[ابوالعاص]] بر خلاف زینب، حاضر به [[قبول اسلام]] نگردید و در [[شرک]] خود باقی ماند، ولی با این [[حال]] به همسرش زینب نیز [[وفادار]] بود و به پیشنهاد [[قریش]] که او را به جدایی از زینب [[تشویق]] مینمودند، توجه نکرد و علیرغم خواسته آنان، به [[زندگی]] خود با زینب ادامه داد. گرچه [[اسلام]] عملاً در میان این [[زن]] و شوهر جدایی انداخته بود ولی چون رسول خدا{{صل}} در آن شرایط سخت، [[قادر]] بر اجرای این [[حکم]] نبود، اسلام زینب هم نتوانست موجب جدایی او با ابوالعاص شود. اما پس از [[هجرت رسول خدا]]{{صل}} به [[مدینه]] و با شروع [[جنگ بدر]]، ابوالعاص به همراه [[مشرکین مکه]]، در این [[جنگ]] شرکت کرد و با گروهی از [[سپاهیان]] مکه که تعداد آنها را ۷۰ نفر نوشتهاند، به [[اسارت]] [[مسلمانان]] درآمده و به مدینه گسیل گردیدند. زینب برای [[آزادی]] ابوالعاص به وسیله هیأتی که جهت [[گفتوگو]] درباره اسرای [[جنگی]] عازم مدینه بود، چند قطعه [[زیور]] آلات [[خدمت]] رسول خدا{{صل}} فرستاد و از آن حضرت درخواست نمود که در مقابل آنها، [[همسر]] وی [[آزاد]] شود. در میان این زیورآلات، گردنبند یادگاری [[خدیجه]]{{س}} نیز به چشم میخورد که [[پیامبر خدا]]{{صل}} با دیدن آن، از خدیجه یاد نمود و در [[حق]] وی [[دعا]] کرد و تأثر و [[رقت]] شدید در قیافهاش [[مشاهده]] گردید. آنگاه با [[اصحاب]] خویش [[مشاوره]] کرد و به آنان پیشنهاد نمود که اگر صلاح بدانید همسر دخترم [[زینب]] را [[آزاد کرده]] و آن چه از [[مال]] [[دنیا]] به عنوان عوض فرستاده است، به او برگردانید. [[صحابه]] از این پیشنهاد استقبال و اظهار مسرت کردند و بدینگونه [[ابوالعاص]] پس از مدتی [[اسارت]] در دست [[مسلمانان]]، آزاد و به سوی [[مکه]] رهسپار گردید و گردنبند یادگاری خدیجه را به زینب بازپس داد. ولی [[رسول خدا]]{{صل}} در هنگام [[آزادی]] ابوالعاص با وی شرط کرد که از این پس زینب را در [[هجرت به مدینه]] آزاد بگذارد و او هم بر [[تعهد]] خود عمل نمود و با رسیدن به مکه، زینب را به [[همراهی]] برادرش [[کنانة]] [[بن ربیع]] راهی [[مدینه]] ساخت. | |||
و اما [[حمله]] [[مشرکان]] به کجاوه زینب؛ کنانة بن ربیع بنا به درخواست برادرش ابوالعاص، زینب را در کجاوهای نشاند و به سوی مدینه [[حرکت]] نمود، عدهای از [[قریشیان]] که از این موضوع مطلع شدند او را تعقیب کرده و در بیرون مکه در محلی به نام «[[ذی طوی]]» بدو رسیدند و از اولین کسانی که به کجاوه زینب حمله نمود «[[هبار بن اسود]]» و «نافع بن [[عبدالقیس فهری]]» بود که [[هبار]] با نیزه به کجاوه زینب فشار آورد و او در حالی که حامله بود، از بالای شتر به روی تخته سنگی افتاد و در اثر فشار جسمی و [[رعب]] و ترسی که بر وی وارد گردید، سقط جنین نمود و به عارضه [[خونریزی]] دچار شد که تا آخر عمرش ادامه داشت. [[ابن اسحاق]] اضافه میکند: به خاطر این [[جنایت]] و [[قساوت قلب]] (هبار) بود که رسول خدا{{صل}} به هنگام [[فتح مکه]] [[مسلمانان]] را در کشتن وی [[آزاد]] گذاشت<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۲.</ref>. | |||
[[ابن ابی الحدید]] میگوید: «از کسانی که در [[حمله]] به کجاوه [[زینب]] و در جلوگیری از [[سفر]] او به [[مدینه]] شرکت داشت، [[عمرو بن عاص]] بود و چون خبر این [[جنایت]] به [[پیامبر]]{{صل}} رسید، به شدت متأثر گردید و بر این افراد [[لعن]] و [[نفرین]] نمود»<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۲.</ref>. | |||
[[واقدی]] میگوید: «کنایه با دیدن منظره حمله به کجاوه زینب، آماده [[تیراندازی]] و [[دفاع]] از وی گردید و قریشیها به [[شهر]] بازگشتند»<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳.</ref>. | |||
واقدی اضافه میکند: [[ابوسفیان]] که جزو شرکت کنندگان در این جریان بود، خطاب به [[کنانه]] چنین گفت: «تو در این اقدام خود [[اشتباه]] کرده و تصمیم نابجایی گرفتهای که دختر محمد را در [[روز]] روشن و در مقابل چشم [[اهل مکه]] از این شهر بیرون کردهای، مگر نمیدانی از سوی پدرش چه فشاری بر ما وارد شده و چگونه ما را [[تحقیر]] و [[خدایان]] ما را [[اهانت]] نموده است! آیا این عمل تو تحقیر و اهانت [[مجدد]] بر ما نیست؟! به [[خدا]] [[سوگند]] جلوگیری از سفر این [[زن]] دردی را دوا نمیکند و ما کوچکترین اعتنایی بر او نداریم ولی هیچ عمل تحقیرآمیز را هم [[تحمل]] نمیکنیم، او را به [[مکه]] برگردان و میتوانی مخفیانه و بدور از چشم [[مردم]] راهی مدینه کنی». | |||
و بدین گونه کنانه زینب را به مکه باز گرداند و پس از مدتی شبانه مجدداً به مدینه [[حرکت]] داد و به [[رسول خدا]]{{صل}}لاحق گردید<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳.</ref>. [[بلاذری]] نقل میکند: «[[هبار]]» به هنگام فتح مکه، از [[ترس]] جانش [[فرار]] نمود و بعدها در مدینه به حضور رسول خدا{{صل}} رسید و شهدتین را بر زبان جاری و [[اسلام]] خود را [[اعلان]] کرد. رسول خدا{{صل}} فرمود: دیگر کسی متعرض «هبار» نشود، حتی سلمی [[کنیز]] آن حضرت که هبار را [[نکوهش]] میکرد و میگفت: {{عربی|لا انعم الله بك علينا}}؛ «[[قدمت]] [[مبارک]] مباد» [[پیامبر]] پاسخ داد: {{عربی|مهلا فقد محا الاسلام ما قبله}}؛ «آرام باش، [[اسلام]] گذشتهها را به [[فراموشی]] سپرده است». | |||
[[ابوالعاص]] در اوائل [[سال هشتم هجرت]] و قبل از [[فتح مکه]]، به همراه عدهای از [[تجار]] [[مکه]]، با [[سرمایه]] خود و [[اموال]] [[قریش]] به سوی [[شام]] [[حرکت]] کرد. این قافله تجارتی به هنگام مراجعت، در نزدیکیهای [[مدینه]] با گروهی از [[مسلمانان]] مواجه و از [[ترس]] جانشان [[مال التجاره]] را رها و خود [[فرار]] نمودند، ولی ابوالعاص برای [[باز پس گرفتن اموال]] خود، شبانه و مخفیانه وارد مدینه شد و به نزد [[زینب]] رفت و از وی [[پناه]] خواست تا مورد تعرض مسلمانان واقع نشود. زینب هم به وی پناه داد و [[روز]] بعد در حالی که [[رسول خدا]]{{صل}} و مسلمانان مشغول [[نماز صبح]] بودند، از میان صفوف [[بانوان]] آنان را بدین گونه مورد خطاب قرار داد: {{متن حدیث|أيها الناس إني زينب بنت رسول الله آجرت ابالعاص بن ربيع}}؛ «ای [[مردم]]! من دختر پیامبرم و ابوالعاص را پناه دادهام». | |||
رسول خدا{{صل}} پس از اتمام [[نماز]] فرمود: مردم! آن چه من از زینب شنیدم شما هم شنیدید؟ گفتند: بلی، فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]] من از ورود ابوالعاص خبر نداشتم تا این که از زبان زینب شنیدم، همانگونه که شما شنیدید. آنگاه فرمود: {{عربی|يجير على المسلمين أدناهم}}؛ «کمترین فرد از مسلمانان، [[حق]] [[پناه دادن]] بر [[مشرکین]] را دارد و بر همه مسلمانان هم لازم است این حق را مراعات و بر [[تعهد]] وی عمل کنند»<ref>شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۳۷.</ref>. | |||
سپس به [[خانه]] زینب رفت و بر وی توصیه فرمود که [[احترام]] ابوالعاص را [[حفظ]] کن، ولی چون او [[مشرک]] و بر تو [[حرام]] است، با او [[خلوت]] نکن. آنگاه دستور داد مسلمانان تمام اموال او را بدو برگردانند و در غیر این صورت [[پیمانشکنی]] خواهد بود. | |||
ابوالعاص راهی مکه شد و پس از [[تحول]] دادن [[اموال]] و امانتهای [[مردم]]، [[اسلام]] را پذیرفت و مجدداً به سوی [[مدینه]] [[حرکت]] نمود. [[رسول خدا]]{{صل}} به [[زینب]] دستور داد که به [[خانه]] [[ابوالعاص]] برگردد و مانند گذشته برای او همسری [[وفادار]] باشد و بدین گونه، این زوج پس از شش سال مفارقت در پرتو اسلام، به [[زندگی]] مشترک خود دست یافتند و در صف سایر [[مهاجرین]] قرار گرفتند. بنابر مشهور، زندگی [[مجدد]] زینب و ابوالعاص کوتاه و بیش از چند ماه نبود؛ زیرا زینب در اواخر [[سال هشتم هجرت]] بدرود [[حیات]] گفت و با حضور و شرکت رسول خدا{{صل}} [[تشییع]] و در [[بقیع]] به خاک سپرده شد. ابوالعاص در سال [[دوازده]] و به فاصله چهار سال از [[وفات]] همسرش، از [[دنیا]] رفت. | |||
از نظر [[مورخان]]، وفات زینب در اثر همان عارضه [[خونریزی]] به وقوع پیوسته است، که به هنگام خروج از [[مکه]] مورد [[تهاجم]] [[مشرکان]] قرار گرفت و در اثر [[سقوط]] به روی تخته سنگ و سقط جنین و در اثر [[رعب]] و [[ترس]]، این عارضه در وی به وجود آمد و تا آخر [[عمر]] ادامه داشت تا از دنیا رفت. | |||
زینب از ابوالعاص دارای دو فرزند بود؛ یکی پسر به نام «علی» که در اوائل [[جوانی]] از دنیا رفت و دیگری دختر به نام «اُمامه» که طبق [[وصیت حضرت زهرا]]{{س}} [[امیرمؤمنان]]{{ع}} با وی [[ازدواج]] نمود<ref>اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۴۶۷ (به نقل از تاریخ حرم ائمه بقیع، نجمی، ص۲۴۳).</ref>. از او صاحب [[فرزندی]] به نام محمد الاوسط شد و چون [[حضرت علی]]{{ع}} میترسید که پس از شهادتش، [[معاویه]] با [[امامه]] ازدواج کنید، به [[مغیره بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب]] [[وصیت]] کرد که پس از شهادتش او را به همسری خود درآورد. [[مغیره]] نیز به وصیت آن حضرت عمل کرد و وی از امامه صاحب فرزندی به نام یحیی شد. امامه در حالی که در [[نکاح]] مغیره بود، در [[سال ۵۰ هجری]] [[چشم]] از [[جهان]] فرو بست<ref>اعلام الوری، طبرسی، ج۱، ص۲۷۶؛ انساب الاشراف، بلاذری ج۲، ص۲۸ - ۲۷.</ref>.<ref>[[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|محمدنامه]]، ص ۵۳۷.</ref> | |||
== منابع == | |||
{{منابع}} | |||
# [[پرونده:42439.jpg|22px]] [[حبیب محمدزاده|محمدزاده، حبیب]]، [[زینب بنت رسول خدا (مقاله)|زینب بنت رسول خدا]]، [[فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱ (کتاب)|'''فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم ج۱''']] | |||
# [[پرونده:1379590.jpg|22px]] [[غلام حسن محرمی|محرمی، غلام حسن]]، [[برادران و خواهران فاطمه (مقاله)| مقاله «برادران و خواهران فاطمه»]]، [[دانشنامه فاطمی ج۱ (کتاب)|'''دانشنامه فاطمی ج۱''']] | |||
# [[پرونده:IM010703.jpg|22px]] [[مجتبی تونهای|تونهای، مجتبی]]، [[محمدنامه (کتاب)|'''محمدنامه''']] | |||
{{پایان منابع}} | |||
== پانویس == | |||
{{پانویس}} | |||
{{زنان صحابی}} | |||
{{صحابه مهاجر به مدینه}} | |||
[[رده:فرزندان پیامبر خاتم]] |
نسخهٔ کنونی تا ۲۲ ژوئن ۲۰۲۴، ساعت ۱۱:۱۸
زینب از حضرت خدیجه (س) متولد شد. او همسر ابوالعاص و بزرگترین خواهر حضرت فاطمه (س) بود. قریش برای اینکه پیامبر (ص) را تحت فشار قرار دهند، از ابوالعاص خواستند زینب را طلاق دهد، اما ابوالعاص حاضر نشد او را طلاق دهد. در برخی اخبار، زینب، ربیبه پیامبر (ص) شمرده شده است، نه دختر او. زینب از ابوالعاص پسری به نام علی و دختری به نام امامه به دنیا آورد. علی در کودکی در گذشت. علی بن ابی طالب (ع)، پس از رحلت فاطمه (س)، امامه را به همسری گرفت.
مقدمه
حضرت محمد (ص) از دو نفر از همسران خویش فرزند داشت. یکی از "خدیجه بنت خویلد" و دیگری از "ماریه قبطیه". فرزندان ذکور آن حضرت، همگی در دوران کودکی از دنیا رفتند؛ اما دختران آن حضرت که چهار نفر بودند و به سن بزرگسالی رسیدند، عبارتاند از: "حضرت فاطمه زهرا (س)"، "زینب"، "رقیه"، "امکلثوم" که مادر همه آنان خدیجه بنت خویلد است. در این مقاله به شرح حال دختر بزرگ آن حضرت یعنی "زینب" میپردازیم[۱].
زینب، همسر ابوالعاص، بزرگترین خواهر حضرت فاطمه (س) بود. قریش برای اینکه پیامبر (ص) را تحت فشار قرار دهند، از ابوالعاص خواستند زینب را طلاق دهد و در عوض، هر زنی را که بخواهد به او میدهند. اما ابوالعاص حاضر نشد او را طلاق دهد[۲]. در برخی اخبار، زینب، ربیبه پیامبر (ص) شمرده شده است، نه دختر او. طبق خبری از ابن هشام، خدیجه (س) دختری به نام زینب از شوهر قبلیاش، ابوهاله، داشته است[۳]. ابنشهرآشوب از کتابهای پیشینیان نقل کرده است که زینب و رقیه، ربیبههای پیامبر (ص) بودند، نه دختران آن حضرت (ص)[۴]. اگر، بر خلاف رأی مشهور، ازدواج خدیجه (س) را با پیامبر (ص)، سه یا ده سال پیش از بعثت بدانیم، نمیتوانیم بپذیریم که زینب و رقیه، فرزندان ایشان بوده و پیش از بعثت ازدواج کرده بودند[۵]. زینب از ابوالعاص پسری به نام علی و دختری به نام امامه به دنیا آورد. علی در کودکی در گذشت. علی بن ابی طالب (ع)، پس از رحلت فاطمه (س)، امامه را به همسری گرفت[۶]. سبب مرگ زینب این بود که هنگام خروج از مکه به سمت مدینه، هبار بن اسود و شخص دیگری از کفار، به هودج او حمله کردند و باعث سقط جنین او شدند. وی بیمار شد و پس از آمدن به مدینه هم بهبود نیافت، تا اینکه در سال هشتم هجرت درگذشت[۷].[۸]
ولادت و ازدواج زینب
زینب، دختر بزرگ رسول گرامی اسلام (ص) و مادرش حضرت خدیجه (س) بوده است. او ده سال قبل از بعثت پیامبر اکرم (ص) در حالی که آن حضرت ۳۰ ساله بود، به دنیا آمد[۹]. درباره اینکه چرا زینب که مسلمان بود، نزد ابوالعاص کافر بوده است؟ برخی معتقدند در این زمان، هنوز آیه تحریم زن مسلمان برای مرد کافر نازل نشده بود [۱۰].
او با ابوالعاص بن ربیع، ازدواج کرد[۱۱]. مادر ابوالعاص، هاله، خواهر خدیجه (س) بود. این ازدواج پیش از بعثت اتفاق افتاد. زینب نخستین دختر پیامبر (ص) است که ازدواج کرده است. در بعضی از کتابهای تاریخی آمده است: "بعد از ظهور اسلام و مسلمان شدن زینب، روابط زناشویی آن دو به هم خورده بود، ولی ابوالعاص به هیچ وجه برای طلاق دادن زینب، حاضر نشد[۱۲] و از آنجا که رسول اکرم (ص) قدرتی در مقابل قریش در مکه نداشت، نتوانست آنها را از هم جدا کند و ابوالعاص را به طلاق زینب مجبور کند"[۱۳].
ابوالعاص بعد از مسلمان شدن زینب، همچنان بر کفر خویش باقی بود. او از معدود مردان تاجر و ثروتمند و امانتدار مکه بود. بزرگان قریش بعد از ظهور اسلام از او خواستند تا زینب را طلاق دهد؛ ولی او هرگز قبول نکرد[۱۴].
زینب برای ابوالعاص دو فرزند به نامهای "علی" و "امامه" آورد. علی در کودکی از دنیا رفت؛ ولی امامه زنده بود و علی (ع) بعد از شهادت حضرت فاطمه (س) به سفارش آن حضرت[۱۵] با امامه ازدواج کرد[۱۶] و بنابر نقل دیگر خود ابوالعاص به امامه سفارش کرد با علی (ع)ازدواج کند[۱۷].[۱۸]
اسارت و آزادی ابوالعاص
"ابوالعاص بن ربیع" همراه مشرکان و سران قریش در جنگ بدر، علیه مسلمانان شرکت کرد. او در این جنگ به وسیله "عبدالله بن جبیر"اسیر شد. پیامبر اکرم (ص) پس از اتمام جنگ، برای آزادی اسیران فدیه تعیین کرد؛ از اینرو مردم مکه، کسانی را برای پرداخت فدیه و آزاد کردن اسیران خود به مکه فرستادند. از جمله این افراد، "عمرو بن ربیع" برادر ابو العاص بود. زینب، دختر پیامبر اکرم (ص) که آن موقع در مکه بود، گردنبندی که یادگار مادرش خدیجه بود به عنوان فدیه برای آزادی ابوالعاص فرستاد. همین که رسول اکرم (ص) آن گردنبند را دید، شناخت و به مسلمانان فرمود: "اگر صلاح میدانید این اسیر را آزاد کنید و کالای او را هم برایش پس بفرستید"[۱۹].
مسلمانان نیز او را آزاد کردند و گردنبند را هم به زینب باز گرداندند. پیامبر (ص) از ابوالعاص تعهد گرفت که زینب را برای آمدن به مدینه آزاد بگذارد. ابوالعاص نیز این تعهد را پذیرفت و به آن عمل کرد و پس از بازگشت به مکه، زینب را نزد رسول خدا (ص) فرستاد [۲۰]. نقل دیگری نیز وجود دارد مبنی بر اینکه زینب همراه پدر بزرگوارش (ص) به مدینه هجرت کرده بود[۲۱].[۲۲]
مصادره کالاهای تجاری قریش
پس از آنکه ابوالعاص، همسر خود زینب را به مکه روانه کرد. خودش، همراه کاروانی برای تجارت به "شام" رفت. مردم مکه، اموال تجاری فراوانی به جهت امانتداری و درستکاری ابوالعاص به او سپرده بودند، تا برایشان تجارت کند. هنگامی که ابوالعاص از شام به سوی مکه حرکت میکرد، پیامبر اکرم (ص) از این امر باخبر شد و زید بن حارثه را همراه ۱۷۰ سوار برای دستگیری آنها اعزام کرد. زید در جمادی الاولی سال ششم هجرت در ساحل دریای سرخ و در مسیر کاروانهای مکه به مدینه که منطقه "عیص" نامیده میشود، با کاروان قریش طرف شد. زید، اموال کاروان را تصرف و گروهی از اهل کاروان را دستگیر کرد؛ ولی ابوالعاص به مکه گریخت و پس از چندی، برای بازپسگیری اموال به مدینه سفر کرد و در نیمههای شب، مخفیانه وارد شهر شد[۲۳]. او سحرگاه به در خانه زینب دختر رسول اکرم (ص) رفت و از او پناه خواست. وی نیز او را پناه داد. زینب بر در خانه خود ایستاد و با صدای بلند گفت: "من ابوالعاص را پناه دادم".
پیامبر اکرم (ص) چون این را شنید به مردم فرمود: "ای مردم! آیا شما هم آنچه را که من شنیدم، شنیدید؟" گفتند: "بله ای رسول خدا". پس فرمود: "من هم هر که را که زینب پناه داد، پناه دادم"[۲۴]. آن گاه برخاست و به خانه زینب آمد و به او گفت: "به خوبی از ابوالعاص پذیرایی کن؛ ولی مواظب باش که به تو دسترسی پیدا نکند؛ زیرا تو بر او حلال نیستی"[۲۵]. پس رسول اکرم (ص)، ضبط کنندگان اموال ابوالعاص را خواست و به آنان فرمود: "شما نسبت ابوالعاص و وصلت او را با من میدانید. از طرفی شما مالی را به دست آوردهاید که کسی را در آن حقی نیست و در آن خشنودی ماست. اگر نخواهید حقی است که خدا به شما داده و کسی نمیتواند شما را به پرداخت آن مجبور کند. شما از همه کس به تصرف آن اموال مستحقتر و شایستهتر هستید". مسلمانان، همه اموالی را که از او گرفته بودند، به او پس دادند. ابوالعاص نیز تمامی اموال را به مکه آورد و به صاحبانشان تحویل داد[۲۶].[۲۷]
اسلام ابیالعاص
ابوالعاص پس از آنکه اموال مردم را به آنها پس داد، در مقابل مردم ایستاد و گفت: "اکنون من گواهی میدهم که معبودی جز خدای یگانه نیست و گواهی میدهم که محمد (ص) بنده و پیامبر او است. به خدا سوگند! اینکه من تا در مدینه و پیش محمد (ص) بودم، مسلمان نشدم، برای آن بود که مبادا شما خیال کنید، به آن وسیله میخواهم اموال شما را بخورم و اسلام را وسیله این کار قرار دهم و از اینرو صبر کردم تا تمامی اموال را به شما رد کنم و آن گاه مسلمان شوم"[۲۸].
ابوالعاص در محرم سال هفتم هجری در حالی که مسلمان شده بود، به مدینه هجرت کرد و به حضور رسول اکرم (ص) رسید[۲۹]. پیامبر اکرم (ص) نیز زینب را با همان عقد اول به او بازگردانید. بعضی گفتهاند که عقد را تجدید کرد[۳۰]. ابوالعاص در ذیحجه سال دوازدهم هجری درگذشت[۳۱].[۳۲]
وفات زینب
زینب در سال هشتم هجری از دنیا رفت. "امایمن"، "سودة بنت زمعه"، و "امسلمه" او را غسل دادند[۳۳]. پیامبر اکرم (ص) به آنها فرمود: "با سدر و کافور او را بشویید و چون از غسل دادن او فارغ شدید، مرا خبر کنید". وقتی کار غسل دادن زینب تمام شد، رسول خدا (ص) پیراهن خود را داد و فرمود: "آن را چسبیده به بدنش بر او بپیچند"[۳۴].
درباره علت وفات زینب گفتهاند: "زمانی که او از مکه به مدینه میآمد، مردانی از قریش به تعقیب وی برخاستند و دو مرد به نامهای هبار بن اسود و نافع بن عبدالقیس به او رسیدند و هودج او را آماج تیز قرار دادند. زینب که باردار بوده است فرزندش را بر اثر ترس سقط میکند[۳۵]. او بر اثر این اتفاق بیمار شد و بهبود نیافت و سرانجام در گذشت"[۳۶].
برخلاف این روایت که زینب را دختر پیامبر اکرم (ص) تلقی کرده است، عدهای از مؤرخان و نسبشناسان، او را دختر هاله، خواهر حضرت خدیجه (س) معرفی کردهاند[۳۷]. که بر بر اثر مرگ پدر و مادر، حضرت خدیجه (س) او را تحت سرپرستی خود قرار داد. بر فرض صحت این روایات، زینب ربیبه رسول خدا (ص) است و به مرور زمان و بر اساس سنت عرب که ربیبه را دختر شخص میدانستند و نیز دستاندازی برخی دستاندازان، وی را به عنوان دختر رسول خدا (ص) برشمردهاند[۳۸].
زینب دختر پیامبر(ص)
این بانو بزرگترین فرزند رسول خدا(ص) یا بزرگترین آنها پس از برادرش قاسم است. مورخان ولادت زینب را در سی سالگی پیامبر و پنج سال پس از ازدواج آن حضرت با خدیجه(س) دانستهاند[۳۹]. مضمون حدیثی که از رسول خدا(ص) نقل شده، گویای عظمت آن بزرگوار است که فرمود: «مَعَاشِرَ النَّاسِ أَ لَا أُخْبِرُكُمْ بِخَيْرِ النَّاسِ خَالًا وَ خَالَةً قَالُوا بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ خَالُهُمَا الْقَاسِمُ بْنُ رَسُولِ اللَّهِ وَ خَالَتُهُمَا زَيْنَبُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ(ص)»[۴۰]؛ رسول خدا(ص) زینب را به همسری ابوالعاص بن ربیع درآورد. نام وی «لقیط» و مادرش «هاله» خواهر حضرت خدیجه کبری است. او از معدود تجار و ثروتمندان و افراد مورد اعتماد در میان مردم مکه بود[۴۱].
پس از بعثت پیامبر(ص) ابوالعاص بر خلاف زینب، حاضر به قبول اسلام نگردید و در شرک خود باقی ماند، ولی با این حال به همسرش زینب نیز وفادار بود و به پیشنهاد قریش که او را به جدایی از زینب تشویق مینمودند، توجه نکرد و علیرغم خواسته آنان، به زندگی خود با زینب ادامه داد. گرچه اسلام عملاً در میان این زن و شوهر جدایی انداخته بود ولی چون رسول خدا(ص) در آن شرایط سخت، قادر بر اجرای این حکم نبود، اسلام زینب هم نتوانست موجب جدایی او با ابوالعاص شود. اما پس از هجرت رسول خدا(ص) به مدینه و با شروع جنگ بدر، ابوالعاص به همراه مشرکین مکه، در این جنگ شرکت کرد و با گروهی از سپاهیان مکه که تعداد آنها را ۷۰ نفر نوشتهاند، به اسارت مسلمانان درآمده و به مدینه گسیل گردیدند. زینب برای آزادی ابوالعاص به وسیله هیأتی که جهت گفتوگو درباره اسرای جنگی عازم مدینه بود، چند قطعه زیور آلات خدمت رسول خدا(ص) فرستاد و از آن حضرت درخواست نمود که در مقابل آنها، همسر وی آزاد شود. در میان این زیورآلات، گردنبند یادگاری خدیجه(س) نیز به چشم میخورد که پیامبر خدا(ص) با دیدن آن، از خدیجه یاد نمود و در حق وی دعا کرد و تأثر و رقت شدید در قیافهاش مشاهده گردید. آنگاه با اصحاب خویش مشاوره کرد و به آنان پیشنهاد نمود که اگر صلاح بدانید همسر دخترم زینب را آزاد کرده و آن چه از مال دنیا به عنوان عوض فرستاده است، به او برگردانید. صحابه از این پیشنهاد استقبال و اظهار مسرت کردند و بدینگونه ابوالعاص پس از مدتی اسارت در دست مسلمانان، آزاد و به سوی مکه رهسپار گردید و گردنبند یادگاری خدیجه را به زینب بازپس داد. ولی رسول خدا(ص) در هنگام آزادی ابوالعاص با وی شرط کرد که از این پس زینب را در هجرت به مدینه آزاد بگذارد و او هم بر تعهد خود عمل نمود و با رسیدن به مکه، زینب را به همراهی برادرش کنانة بن ربیع راهی مدینه ساخت.
و اما حمله مشرکان به کجاوه زینب؛ کنانة بن ربیع بنا به درخواست برادرش ابوالعاص، زینب را در کجاوهای نشاند و به سوی مدینه حرکت نمود، عدهای از قریشیان که از این موضوع مطلع شدند او را تعقیب کرده و در بیرون مکه در محلی به نام «ذی طوی» بدو رسیدند و از اولین کسانی که به کجاوه زینب حمله نمود «هبار بن اسود» و «نافع بن عبدالقیس فهری» بود که هبار با نیزه به کجاوه زینب فشار آورد و او در حالی که حامله بود، از بالای شتر به روی تخته سنگی افتاد و در اثر فشار جسمی و رعب و ترسی که بر وی وارد گردید، سقط جنین نمود و به عارضه خونریزی دچار شد که تا آخر عمرش ادامه داشت. ابن اسحاق اضافه میکند: به خاطر این جنایت و قساوت قلب (هبار) بود که رسول خدا(ص) به هنگام فتح مکه مسلمانان را در کشتن وی آزاد گذاشت[۴۲]. ابن ابی الحدید میگوید: «از کسانی که در حمله به کجاوه زینب و در جلوگیری از سفر او به مدینه شرکت داشت، عمرو بن عاص بود و چون خبر این جنایت به پیامبر(ص) رسید، به شدت متأثر گردید و بر این افراد لعن و نفرین نمود»[۴۳]. واقدی میگوید: «کنایه با دیدن منظره حمله به کجاوه زینب، آماده تیراندازی و دفاع از وی گردید و قریشیها به شهر بازگشتند»[۴۴].
واقدی اضافه میکند: ابوسفیان که جزو شرکت کنندگان در این جریان بود، خطاب به کنانه چنین گفت: «تو در این اقدام خود اشتباه کرده و تصمیم نابجایی گرفتهای که دختر محمد را در روز روشن و در مقابل چشم اهل مکه از این شهر بیرون کردهای، مگر نمیدانی از سوی پدرش چه فشاری بر ما وارد شده و چگونه ما را تحقیر و خدایان ما را اهانت نموده است! آیا این عمل تو تحقیر و اهانت مجدد بر ما نیست؟! به خدا سوگند جلوگیری از سفر این زن دردی را دوا نمیکند و ما کوچکترین اعتنایی بر او نداریم ولی هیچ عمل تحقیرآمیز را هم تحمل نمیکنیم، او را به مکه برگردان و میتوانی مخفیانه و بدور از چشم مردم راهی مدینه کنی». و بدین گونه کنانه زینب را به مکه باز گرداند و پس از مدتی شبانه مجدداً به مدینه حرکت داد و به رسول خدا(ص)لاحق گردید[۴۵]. بلاذری نقل میکند: «هبار» به هنگام فتح مکه، از ترس جانش فرار نمود و بعدها در مدینه به حضور رسول خدا(ص) رسید و شهدتین را بر زبان جاری و اسلام خود را اعلان کرد. رسول خدا(ص) فرمود: دیگر کسی متعرض «هبار» نشود، حتی سلمی کنیز آن حضرت که هبار را نکوهش میکرد و میگفت: لا انعم الله بك علينا؛ «قدمت مبارک مباد» پیامبر پاسخ داد: مهلا فقد محا الاسلام ما قبله؛ «آرام باش، اسلام گذشتهها را به فراموشی سپرده است». ابوالعاص در اوائل سال هشتم هجرت و قبل از فتح مکه، به همراه عدهای از تجار مکه، با سرمایه خود و اموال قریش به سوی شام حرکت کرد. این قافله تجارتی به هنگام مراجعت، در نزدیکیهای مدینه با گروهی از مسلمانان مواجه و از ترس جانشان مال التجاره را رها و خود فرار نمودند، ولی ابوالعاص برای باز پس گرفتن اموال خود، شبانه و مخفیانه وارد مدینه شد و به نزد زینب رفت و از وی پناه خواست تا مورد تعرض مسلمانان واقع نشود. زینب هم به وی پناه داد و روز بعد در حالی که رسول خدا(ص) و مسلمانان مشغول نماز صبح بودند، از میان صفوف بانوان آنان را بدین گونه مورد خطاب قرار داد: «أيها الناس إني زينب بنت رسول الله آجرت ابالعاص بن ربيع»؛ «ای مردم! من دختر پیامبرم و ابوالعاص را پناه دادهام».
رسول خدا(ص) پس از اتمام نماز فرمود: مردم! آن چه من از زینب شنیدم شما هم شنیدید؟ گفتند: بلی، فرمود: به خدا سوگند من از ورود ابوالعاص خبر نداشتم تا این که از زبان زینب شنیدم، همانگونه که شما شنیدید. آنگاه فرمود: يجير على المسلمين أدناهم؛ «کمترین فرد از مسلمانان، حق پناه دادن بر مشرکین را دارد و بر همه مسلمانان هم لازم است این حق را مراعات و بر تعهد وی عمل کنند»[۴۶]. سپس به خانه زینب رفت و بر وی توصیه فرمود که احترام ابوالعاص را حفظ کن، ولی چون او مشرک و بر تو حرام است، با او خلوت نکن. آنگاه دستور داد مسلمانان تمام اموال او را بدو برگردانند و در غیر این صورت پیمانشکنی خواهد بود.
ابوالعاص راهی مکه شد و پس از تحول دادن اموال و امانتهای مردم، اسلام را پذیرفت و مجدداً به سوی مدینه حرکت نمود. رسول خدا(ص) به زینب دستور داد که به خانه ابوالعاص برگردد و مانند گذشته برای او همسری وفادار باشد و بدین گونه، این زوج پس از شش سال مفارقت در پرتو اسلام، به زندگی مشترک خود دست یافتند و در صف سایر مهاجرین قرار گرفتند. بنابر مشهور، زندگی مجدد زینب و ابوالعاص کوتاه و بیش از چند ماه نبود؛ زیرا زینب در اواخر سال هشتم هجرت بدرود حیات گفت و با حضور و شرکت رسول خدا(ص) تشییع و در بقیع به خاک سپرده شد. ابوالعاص در سال دوازده و به فاصله چهار سال از وفات همسرش، از دنیا رفت. از نظر مورخان، وفات زینب در اثر همان عارضه خونریزی به وقوع پیوسته است، که به هنگام خروج از مکه مورد تهاجم مشرکان قرار گرفت و در اثر سقوط به روی تخته سنگ و سقط جنین و در اثر رعب و ترس، این عارضه در وی به وجود آمد و تا آخر عمر ادامه داشت تا از دنیا رفت. زینب از ابوالعاص دارای دو فرزند بود؛ یکی پسر به نام «علی» که در اوائل جوانی از دنیا رفت و دیگری دختر به نام «اُمامه» که طبق وصیت حضرت زهرا(س) امیرمؤمنان(ع) با وی ازدواج نمود[۴۷]. از او صاحب فرزندی به نام محمد الاوسط شد و چون حضرت علی(ع) میترسید که پس از شهادتش، معاویه با امامه ازدواج کنید، به مغیره بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب وصیت کرد که پس از شهادتش او را به همسری خود درآورد. مغیره نیز به وصیت آن حضرت عمل کرد و وی از امامه صاحب فرزندی به نام یحیی شد. امامه در حالی که در نکاح مغیره بود، در سال ۵۰ هجری چشم از جهان فرو بست[۴۸].[۴۹]
منابع
پانویس
- ↑ محمدزاده، حبیب، زینب بنت رسول خدا، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۸۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۴۷۸.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه ج۴، ص۱۰۵۸.
- ↑ ابنشهرآشوب، مناقب آل ابی طالب ج۱، ص۱۴۰.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، الصحیح من سیرة النبی الاعظم (ص)، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۳۱؛ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۴۲.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۸۵۴.
- ↑ محرمی، غلام حسن، مقاله «برادران و خواهران فاطمه»، دانشنامه فاطمی، ج۱، ص ۱۱۵.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۸۵۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۱.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۱-۶۵۲.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۶ ص۲۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۰۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۵.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۸۹؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۶ ص۲۲.
- ↑ محمدزاده، حبیب، زینب بنت رسول خدا، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۰۰-۴۰۱.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۳-۱۳۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۶.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۵.
- ↑ محمدزاده، حبیب، زینب بنت رسول خدا، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۰۱-۴۰۲.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۲؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۷-۶۵۸.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۲؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۸-۹۹؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۵.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۷.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۲-۱۷۰۳؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۹؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۸.
- ↑ محمدزاده، حبیب، زینب بنت رسول خدا، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۰۲-۴۰۳.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۶۵۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۳.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۷.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۹.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۷۰۴.
- ↑ محمدزاده، حبیب، زینب بنت رسول خدا، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۰۳.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۰۰؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۸، ص۲۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۴۶۹-۴۷۰؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۳۹۷-۳۹۸.
- ↑ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۴، ص۱۸۵۴.
- ↑ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۱۳۴.
- ↑ محمدزاده، حبیب، زینب بنت رسول خدا، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۰۴.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۴۶۷؛ الاصابة ابن حجر، ج۴، ص۲۹۹.
- ↑ تنقیح المقال، مامقانی، ج۳، ص۷۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۸۹.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۶، ص۲۸۲.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۳.
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۴، ص۱۹۵؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۲۳۷.
- ↑ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۵، ص۴۶۷ (به نقل از تاریخ حرم ائمه بقیع، نجمی، ص۲۴۳).
- ↑ اعلام الوری، طبرسی، ج۱، ص۲۷۶؛ انساب الاشراف، بلاذری ج۲، ص۲۸ - ۲۷.
- ↑ تونهای، مجتبی، محمدنامه، ص ۵۳۷.