مروان بن حکم: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (ربات: جایگزینی خودکار متن (-{{خرد}} +))
خط ۱: خط ۱:
{{خرد}}
 
{{امامت}}
{{امامت}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">

نسخهٔ ‏۱۹ آوریل ۲۰۲۱، ساعت ۱۲:۲۳


این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

مروان بن حکم، مکنا به ابوعبدالملک، از قبیله بنی امیه است؛ قبیله‌ای که با قبیله بنی‌هاشم و خاندان پیامبر(ص) دشمنی و کینه‌توزی دیرینه داشتند. افزون بر این، حکم، پدر مروان، در دشمنی با پیامبر اکرم(ص) فردی سرسخت بود، به‌گونه‌ای که پیامبر(ص) پس از فتح مکه و اسلام آوردن ظاهری، او را به‌دلیل اعمال سخیفش به طائف تبعید کرد. مادرش نیز آمنه، دختر علقمة بن صفوان بن امیه کنانی است. مروان را با القابی چون "ابن الطرید" به‌معنای "پسر رانده‌شده"، "چلپاسه" به‌معنای "وزغ" می‌نامیدند. مروان بنا بر قول مشهور در سال دوم هجری در مکه یا طائف زاده شد.

در دوره خلافت عثمان، حُکم پیامبر در خصوص تبعید حکم، به‌دست خلیفه سوم شکست و حکم و مروان را به مدینه بازگرداند و مروان را مورد لطف خود قرار داد و دخترش را به نکاح او درآورد. از اموال مسلمین به او بخشید و او را مشاور ارشد خود قرار داد. هنگامی‌که مردمان شکایت خویش از خلیفه را نزد امام بیان داشتند، امام، بنا به درخواست مردم، عثمان را پند داد و ضمن نصایح خویش به او فرمود: برای مروان همچون چارپایی به غارت گرفته مباش، که تو را به هرجا خواست براند، آن‌هم پس از سالیانی که بر تو رفته و عمری که از تو گذشته است[۱].

مروان از جمله کسانی بود که در زمان خلافت امام علی(ع) برای بیعت خود شروطی مقرر داشت و امام او را به‌حال خود واگذار کرد. هم‌چنین از فتنه‌گران جنگ جمل بود و در تحریک عایشه برای شرکت در غائله جمل نقشی مؤثر داشت و از فرماندهان سپاه منافقین جمل بود. او در آن جنگ زخمی شد، اما از چنگال مرگ گریخت و به اسارت امام(ع) درآمد. وی در جریان اسارت، حسنین را واسطه آزادی خویش قرار داد. حسنین به امام(ع) گفتند تا از او بیعت بگیرد. امام فرمود: مگر پس از کشته شدن عثمان با من بیعت نکرد؟! مرا به بیعت او نیازی نیست (که بیعت‌شکن است و غدار) با دستی چون دست جهود. (مکار اگر آشکارا) با دست خود بیعت کند، روگرداند و در نهان (با ریشخند) آن را بشکند. همانا وی بر مردم حکومت کند اما کوتاه، چندان که سگ بینی خود را لیسد. او پدر چهار فرمانرواست و زودا که امت از او و فرزندان او روزی خونین را ببینند[۲].

مروان در دوران خلافت امام نقش رابط بین مخالفان امام را ایفا می‌کرد. پس از دوران امام و تسلط معاویه بر امر خلافت، به سال ۴۲ هجری از سوی معاویه والی مدینه شد. در این دوران بر شیعیان سخت گرفت و دستور به بدگویی از امام(ع) در منابر داد. مروان در دوران معاویه چندین بار به‌عنوان امیرالحاج منصوب شد. هم‌چنین در مراسم تشییع و تدفین امام حسن(ع) سردسته امویانی بود که به بهانه مخالفت با دفن عثمان در جوار پیامبر اکرم(ص) با دفن امام حسن(ع) مخالفت کردند و با تحریک عایشه مانع از آن شدند و فجایعی را آفریدند.

مروان تا پایان خلافت امویان در مدینه حضور داشت، اما در دوره خلافت آل زبیر، به دستور خلیفه، خاندان بنی امیه به همراه مروان، از مدینه به شام تبعید شدند. مروان در این زمان تصمیم به قیام علیه عبدالله بن زبیر، حاکم وقت، گرفت و بنی امیه با او بیعت کردند. او موفق به شکست والی زبیری شام شد و در سال ۶۴ هجری، حکومت خود را با عنوان حکومت اموی بنا نهاد. حکومت مروان به‌دلیل اختلافات درون‌گروهی بیش از ۱۰ ماه دوام نیافت و مروان سرانجام به‌دست همسرش کشته شد[۳].

مروان فرزند حکم بن ابی العاص و پسرعموی عثمان، از دشمنان سرسخت اهل بیت و امیر مؤمنان بود و در همۀ فتنه‌ها و توطئه‌ها علیه آن حضرت و خاندان رسالت شرکت داشت. به معاویه پیوست، در قتل عام مردم مدینه و به قدرت رساندن امویان کوشا بود. سرانجام به خلافت رسید و پس از ۹ ماه، در سال ۶۵ هجری به دست زنش کشته شد[۴][۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. «فَلَا تَكُونَنَّ لِمَرْوَانَ سَيِّقَةً يَسُوقُكَ حَيْثُ شَاءَ بَعْدَ جَلَالِ السِّنِّ وَ تَقَضِّي الْعُمُرِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۱۶۴
  2. «أَوَ لَمْ يُبَايِعْنِي بَعْدَ قَتْلِ عُثْمَانَ؟ لَا حَاجَةَ لِي فِي بَيْعَتِهِ، إِنَّهَا كَفٌّ يَهُودِيَّةٌ لَوْ بَايَعَنِي بِكَفِّهِ لَغَدَرَ بِسَبَّتِهِ. أَمَا إِنَّ لَهُ إِمْرَةً كَلَعْقَةِ الْكَلْبِ أَنْفَهُ وَ هُوَ أَبُو الْأَكْبُشِ الْأَرْبَعَةِ وَ سَتَلْقَى الْأُمَّةُ مِنْهُ وَ مِنْ وَلَدِهِ يَوْماً أَحْمَرَ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۷۳
  3. دانشنامه نهج البلاغه، ج۲، ص ۶۸۶-۶۸۷.
  4. مروج الذهب، ج ۳ ص ۹۴، نیز ر.ک: «فرهنگ عاشورا»، ص ۴۵۰
  5. محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۵۳۹.