ضرورت خلافت الهی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{خرد}}
{{مدخل مرتبط
{{اعتقادات شیعه}}
| موضوع مرتبط = خلافت الهی
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل  =  
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث '''[[خلافت الهی]]''' است. "'''[[ضرورت خلافت الهی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| مداخل مرتبط = [[ضرورت خلافت الهی در قرآن]] - [[ضرورت خلافت الهی در حدیث]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط  =  
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[ضرورت خلافت الهی در قرآن]] | [[ضرورت خلافت الهی در حدیث]] | [[ضرورت خلافت الهی در کلام اسلامی]] | [[ضرورت خلافت الهی در فلسفه اسلامی]] </div>
}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[ضرورت خلافت الهی (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">


==مقدمه==
== مقدمه ==
*[[خلیفه]] کسی است که پس از مستخلف عنه و پشت سر وی در زمان غیبتش [[ظهور]] پیدا می‌کند و [[وظیفه]] وی را در انجام امور به عهده می‌گیرد. در بحث [[خلافت]] الهی این [[پرسش]] مطرح است که با وجود محیط بودن و حاضر بودن [[خداوند متعال]]، نمی‌توان غیبتی برای [[خداوند متعال]] [[تصور]] کرد و این خلاف [[عقل]] است و با این [[وصف]] که [[خداوند متعال]] حاضر مطلق است دیگر نیازی به [[خلیفه]] بودن [[انسان]] نیست و این خود ضعفی بر وجود [[خداوند متعال]] است و [[تصور]] [[ضعف]] بر وجود وی محال است. پس خدایی که دائماً حاضر، ناظر و قیوم است چه نیازی به [[جانشین]] وخلیفه دارد؟ و چرا برای رسیدن به هدف‌هایش، بی‌واسطه [[اقدام]] نکرده است؟
«[[خلیفه]]» کسی است که پس از «مستخلف‌عنه» و پشت سر وی در [[زمان]] غیبتش ظهور پیدا می‌کند و [[وظیفه]] وی را در انجام امور به عهده می‌گیرد. در بحث [[خلافت الهی]] این [[پرسش]] مطرح است که با وجود محیط بودن و حاضر بودن [[خداوند متعال]]، نمی‌توان غیبتی برای خداوند متعال تصور کرد و این خلاف [[عقل]] است و با این وصف که خداوند متعال حاضر مطلق است دیگر نیازی به خلیفه بودن [[انسان]] نیست و این خود ضعفی بر وجود خداوند متعال است و تصور [[ضعف]] بر وجود وی محال است. پس خدایی که دائماً حاضر، ناظر و [[قیوم]] است چه نیازی به [[جانشین]] وخلیفه دارد؟ و چرا برای رسیدن به هدف‌هایش، بی‌واسطه [[اقدام]] نکرده است؟
*در پاسخ باید گفت:
#[[جانشینی]] [[انسان]] نه به خاطر نیاز و [[عجز]] [[خداوند]] است، بلکه این [[مقام]] به خاطر [[کرامت]] و [[فضیلت]] رتبه [[انسانیت]] است.
#[[نظام آفرینش]] براساس واسطه‌هاست. یعنی با اینکه [[خداوند]] مستقیماً [[قادر]] بر انجام هر کاری است، ولی برای اجرای امور، واسطه‌هایی را قرار داده که نمونه‌هایی را بیان می‌کنیم:
*با اینکه [[مدبر]] اصلی اوست: {{متن قرآن|اللَّهُ الَّذِي... يُدَبِّرُ}}<ref>«پروردگارتان خداوندی است که... کارسازی می‌کند» سوره یونس، آیه ۳.</ref> لیکن [[فرشتگان]] را [[مدبر]] هستی قرار داده است: {{متن قرآن|فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا}}<ref>«آنگاه، به فرشتگان کارگزار» سوره نازعات، آیه ۵.</ref>؛
*با اینکه [[شفا]] به دست اوست: {{متن قرآن|فَهُوَ يَشْفِينِ}}<ref>«و چون بیمار شوم اوست که بهبودی‌ام می‌بخشد» سوره شعراء، آیه ۸۰.</ref> اما در عسل [[شفا]] قرار داده است: {{متن قرآن|فِيهِ شِفَاءٌ}}<ref>«در آن برای مردم درمانی است» سوره نحل، آیه ۶۹.</ref>؛
*با اینکه [[علم غیب]] مخصوص اوست: {{متن قرآن|إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ}}<ref>«غیب، تنها از آن خداوند است» سوره یونس، آیه ۲۰.</ref> لیکن بخشی از آن را برای بعضی از [[بندگان]] صالحش ظاهر می‌کند: {{متن قرآن|إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ}}<ref>«جز فرستاده‌ای را که بپسندد» سوره جن، آیه ۲۷.</ref>.
*پس [[انسان]] می‌تواند [[جانشین]] [[خداوند]] شود و [[اطاعت]] از او، همچون [[اطاعت از خداوند]] باشد: {{متن قرآن|مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ}}<ref>«هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بی‌گمان از خداوند فرمان برده است» سوره نساء، آیه ۸۰.</ref> و [[بیعت]] با او نیز به منزله [[بیعت]] با [[خداوند]] باشد: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ}}<ref>«بی‌گمان آنان که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با خداوند بیعت می‌کنند» سوره فتح، آیه ۱۰.</ref> و [[محبت]] به او مثل [[محبت خدا]] باشد: {{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ}}<ref>زیارت جامعه کبیره.</ref>
*برای [[قضاوت]] درباره موجودات، باید تمام [[خیرات]] و [[شرور]] آنها را کنار هم گذاشت و نباید زود [[قضاوت]] کرد. [[فرشتگان]] خود را دیدند که [[تسبیح]] و [[حمد]] آنها بیشتر از [[انسان]] است. [[ابلیس]] نیز خود را می‌بیند و می‌گوید: من از آتشم و [[آدم]] از [[خاک]] و زیر بار نمی‌رود. اما [[خداوند متعال]] مجموعه را می‌بیند که [[انسان]] بهتر است و می‌فرماید: {{متن قرآن|إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ}}<ref>«من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.</ref><ref>محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۱، ص۸۸.</ref>.
*[[آیت‌الله]] [[جوادی آملی]] [[ضرورت نصب]] [[خلیفه]] را این‌گونه بیان فرموده‌اند که: [[نصب]] [[خلیفه]] گاهی بر اثر [[قصور]] فاعل است و گاهی بر اثر [[قصور]] قابل؛ قسم اول در مورد [[خداوند]] معنا ندارد پس آنچه در مورد [[خلافت]] از [[خداوند]] متصور است قسم دوم، یعنی [[قصور]] قابل است؛ به این بیان که، [[فیض]] [[خدای سبحان]] گرچه نسبت به همه موجودات دائمی است، اما غالباً آنها به ویژه موجود‌های زمینی توان آن را ندارند که بی‌واسطه [[فیض]] و [[علوم]] و [[معارف الهی]] را دریافت کنند، بلکه [[نیازمند]] به واسطه‌ای هستند که با زبان آنان آشنا و برای آنان محسوس و ملموس باشد، چنان‌که [[بشر]] بودن واسطه و [[رسول]] و [[فرشته]] نبودن او نیز از همین بابت است و اگر بنا بود فرشته‌ای [[پیامبر]] شود باز هم به صورت [[انسان]] ظاهر میگشت: {{متن قرآن|وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ}}<ref>«و اگر او را  فرشته‌ای می‌گرداندیم، او را (به گونه) مردی در می‌آوردیم و باز هم بر آنان همان اشتباهی را که می‌کردند پیش می‌آوردیم» سوره انعام، آیه ۹.</ref>. این وساطت [[عقلی]]، نظیر وساطت [[حسی]] غضروف بین گوشت و استخوان است؛ زیرا استخوان به طور مستقیم توان جذب [[غذا]] را ندارد. بر اساس همین نکته است که حتی [[پیامبران]] نیز در [[تلقی وحی]] با هم متفاوتند؛ یعنی چون ظرفیت‌ها و استعدادهای آنان با هم متفاوت است همگان در همه وقت نمی‌توانند چون موسای کلیم{{ع}} در [[میقات]] و چون [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[معراج]]، بدون واسطه با [[خدا]] سخن بگویند، بلکه عده‌ای از طریق [[خواب]] یا [[الهام]] و گروهی دیگر از طریق [[نزول]] [[ملک]] و حتی خود موسای کلیم و نیز [[نبی مکرم اسلام]]{{صل}} در غالب یا اغلب موارد، از طریق [[نزول]] [[ملک]]، [[وحی]] و [[پیام الهی]] را دریافت می‌کنند"<ref>عبدالله جوادی آملی، حیات حقیقی انسان در قرآن، ص۱۷۶.</ref>.
*از طرف دیگر، نیاز به [[خلیفه]] در این مسئله به خاطر حضور [[خداوند]] است، نهایت مطلب این است که در سؤال، این حضور، محدود و مشابه حضور [[حاکمان]] عرفی لحاظ شده است که با حضورشان [[خلافت]] بی‌معناست و در غیبتشان [[تعیین]] [[خلافت]] [[ضرورت]] پیدا می‌کند و نتیجه گرفته‌اند که حال که [[خداوند]] حضور دائمی دارد نیازی به [[خلافت]] نیست؛ در حالی ‌که این دو مقوله از حضور، با هم متفاوت هستند، چرا که اولاً حضور عرفی، [[غیبت]] بردار است ولی حضور [[الهی]]، چنین نیست، ثانیاً حضور عرفی محدود است ولی حضور [[الهی]] نامحدود و سرّ احتیاج مخلوقات به [[خلیفه]] الهی این است که [[خداوند]] از شدت حضور و ظهورش و نامتناهی بودن آن، [[اختفا]] حاصل شده است و این از قبیل صفرازایی سکنجبین است، قرار بود حضور [[خداوند]] مستغنی از [[خلافت]] باشد ولی این حضور به خاطر بی‌نهایت بودن از یکسو و محدویت وجودی [[انسان]]، برای [[آدمی]] قابل [[درک]] نیست.
*[[انسان]] به لحاظ [[محدودیت]] وجودی که دارد همیشه چیزهای محدود را [[درک]] می‌کند و اگر شئ‌ای – ولو در حد ممکن - به طور نامحدود عرفی، در اطراف [[انسان]] باشد کم‌تر متوجه او شده و از آن [[غفلت]] می‌کند، مثلا هوایی که در فضای اطراف [[انسان]] وجود دارد چون هم رایگان بوده و هم از [[پوشش]] نامحدودی برخوردار است [[انسان]] کم‌تر متوجه آن می‌شود، ولی همین مسئله هوا اگر دچار کمبود شود و یا [[انسان]] دچار مشکل تنفسی بشود سریع به وجود و [[ضرورت]] آن پی میبرد. البته در بحث از حضور [[خدا]] مسئله دقیق‌تر است چرا که حضور [[خدا]] و کیفیت حضور [[حضرت حق]] جدی و لایتناهی است و [[آدمی]] مادامی که مرتبه وجودی خویش را در حد تناهی و محدود به چهارچوب [[طبیعت]] نگاه داشته باشد قهراً بهره‌ای از حضور لایتناهی [[الهی]] نخواهد داشت.
*در این صورت که [[آدمی]] منغمر در چهارچوب [[طبیعت]] خویش است، [[خلفای الهی]] از درون و برون او، به یاریش می‌شتابند، [[عقل]] و [[فطرت]] موجود در [[انسان]] [[خلیفه]] خداست و [[انبیا]] و [[اولیای الهی]] از بیرون نیز به سراغ همین [[عقل]] بشری رفته و آن را مخاطب خویش قرار میدهند {{متن حدیث|وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه اول:</ref>: با [[نورانیت]] [[عقل]] و [[شکوفایی]] آن، [[محدودیت]] وجودی [[انسان]] کاهش یافته و [[آدمی]] سعه وجودی پیدا کرده و گام به گام، به [[مقام خلافت الهی]] نزدیک شده و آیینه تمام نمای [[حضرت حق]] می‌شود.
*باید گفت منظور از [[استخلاف]]، واگذاری [[مقام]] [[ربوبیت]] و [[تدبیر]] به [[انسان]] نیست وهدف این نیست که صحنه برای [[خلافت]] الهی خالی شود، بلکه منظور از [[استخلاف]]، [[تصور]] مظهریت و مرآتیت ویژه است؛ یعنی [[خداوند متعال]] اصل است وانسان نشانه او. [[خداوند]] حاضر محض و اصل است و [[انسان]] [[مظهر]] و آینه تمام‌نمای او. [[خلافت]] الهی از نوع [[خلافت]] [[تاریخی]] و دیگر خلافت‌ها نیست. [[انسان]]، فقط [[مظهر]] اوست و از طرف وی، در [[جهان]] امکان محیط است و [[قدرت]] دارد.
*عرفای [[اسلام]] موضوع [[خلافت]] و [[ضرورت]] وجود [[خلیفه]] را چنین توجیه و [[اثبات]] می‌کنند:
*۱. پدیده‌های [[جهان]] همه [[مظهر]] اسماء و [[صفات حق]] هستند و همه این اسماء و صفات در حیطه چهار اسم اصل: "الاول"، "الاخر"، "الظاهر"، "الباطن" قرار دارند و این چهار اسم به نوبه خود در حیطه دو اسم "[[الله]]" و "الرحمن" هستند و "الرحمن" هم در حیطه اسم "[[الله]]" است. پس این اسم جامع و محیط هم باید مظهری داشته باشد و آن [[مظهر]] یک [[حقیقت]] جامع و محیط بوده که همه پدیده‌های دیگر در تحت [[حکم]] و [[ربوبیت]] وی باشد و او واسطه‌ای میان [[خلق]] و [[حق]] گردد<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۴.</ref>.
*[[خلیفه]] وجود [[حق]] و کمال محض که همه [[اسماء حسنی]] و صفات علیا را واجد است باید از همه اسماء و صفات او خبر بدهد و این در صورتی می‌شود که [[خلیفه]] جلوه همه [[اسماء حسنی]] و صفات علیا باشد که جلوه بعضی از اسماء و صفات و به عبارت دیگر جلوه جامع [[روح خدا]] و مثل اعلی که [[ظهور]] جامع [[اسرار الهی]] است باشد و نه جلوه آن با بعضی از اسماء و صفات<ref>محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۸۴.</ref>.
*۲. در اسماء و [[صفات الهی]] نوعی تضاد و تخالف است، از قبیل تضاد [[صفات جمال]] یا صفات جلال که این تضاد از اسماء و صفات به مظاهر [[علمی]] و [[عینی]] آنها هم سرایت خواهد کرد، در نتیجه به یک [[حاکم]] [[عادل]] که میان این حقایق متضاد [[تعادل]] برقرار سازد، نیاز است، این [[حاکم]] [[عادل]] همان "[[خلیفه]]" می‌باشد که عبارت است از [[حقیقت]] محمدی{{صل}}<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۵.</ref>.
*۳. از آنجا که اقتضای ذات [[ازلی]] و صفات و اسماء [[الهی]] آن بود که قلمرو [[الوهیت]] بسط یافته و پرچم‌های [[ربوبیت]] برافراشته گردد که نتیجه آن اظهار خلایق و [[تسخیر]] آنان و امضاء امور و [[تدبیر]] آنها بود، از طرفی انجام چنین کاری بی‌واسطه در [[شأن]] ذات قدیم [[حق تعالی]] نبود؛ بنابراین به اقتضای [[حکمت]] [[حق]] لازم آمد که خلیفه‌ای به [[نیابت]] از آن ذات قدیم، عهده‌دار [[تصرف]] [[ولایت]] گشته و به [[حفظ]] رعایت پردازد، به همین جهت ذات [[حق]] از طرف خود خلیفه‌ای به صورت خود، قرار داد تا در [[تصرف]]، [[خلیفه]] و [[جانشین]] وی بوده باشد<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۶.</ref>.
*۴. نقش [[خلیفه]] در [[نظام هستی]] عبارت از آن است که واسطه وصول [[فیض]] [[حق]] به [[عوالم]] [[جبروت]] و [[ملکوت]] [[ملک]] است؛ بنابراین [[حقیقت انسان]] کامل که [[خلیفه]] الهی است دارای دو جنبه می‌باشد. او به اعتباری [[رب]] و به اعتباری [[عبد]] است یا در واقع جهتی دارد مناسب با [[ربوبیت]] و جهتی دیگر مناسب با [[عبودیت]] و آنها [[فیض]] [[حق]] را با جهت [[ربوبیت]] از [[حق]] گرفته تا با جنبه [[عبودیت]] خود آن [[فیض]] را به [[خلق]] برساند و این [[شایستگی]] تنها در [[انسان]] موجود می‌باشد، به طوری که هر فردی از افراد [[انسانی]] [[نصیبی]] از این [[خلافت]] دارند<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۷.</ref>.
*به طوری که [[ابن‌عربی]] در "فصوص الحکم" در این مورد می‌گوید: "[[انسان]] به خاطر همین [[جامعیت]] نسبت به [[عزت]] [[ربوبیت]] از طرفی به جایی رسیده که ادعای خدایی کرده، به طوری که در خود [[صفات حق]] را دیده و بدون توجه به اینکه این [[صفات]] [[حق تعالی]] است که در آینه استعداد او انعکاس یافته چنین توهم کرده که این صفات ذاتاً و [[بالاصاله]] به خودش مربوطند و از طرف دیگر در [[ذلت]] [[عبودیت]] در صفت [[بندگی]] به درجه‌ای [[سقوط]] کرده که باز هم هیچ‌یک از موجودات دیگر به چنان حدی از [[انحطاط]] نرسیده‌اند، از قبیل [[بت پرستی]]، [[پرستش]] سنگ‌ها و اجسام بی‌جان که در نازل‌ترین مرتبه وجودند"<ref>انسان در عرف عرفان، ص۱۱۸.</ref>.
*پس [[انسان]] نسخه جامعی از [[اسرار]] [[حقیقت]] هستی است و از این‌روست که [[خداوند متعال]] در [[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.</ref>.
*به همین جهت مبدأ [[متعال]] با [[خلق]] و ایجاد [[آدم]]{{ع}} که [[حقیقت]] [[آدم]] و [[مقام]] [[روحی]] او را جلوه جامع و تام از مثل اعلی و [[روح]] خود قرار داد و همه [[اسماء حسنی]] و صفات علیای خود را در آن ظاهر گردانید و [[آدم]] را با [[مقام]] و [[منزلت]] خاص که خبر از همه اسماء [[الهی]] می‌داد و حکایت جامع از [[جمال]] و جلال او می‌کرد، به وجود آورد.
*اما انسان‌های بعدی که ترکیب بدنی آنها در شرایط خاص و احوال دیگری شکل می‌گرفت، استعداد و [[آمادگی]] برای [[تجلی]] [[روح خدا]] را در حد پایین‌ترو نازل‌تری داشتند.
*بنابراین هر [[انسانی]] استعداد و [[آمادگی]] [[خلافت]] الهی را دارد و [[خلیفه]] بالقوه است و با [[انتخاب]] مسیر تکاملی مخصوص [[انسان‌ها]] به اندازه‌ای که در مسیر [[انسانی]] خود موفق باشد، از مراتب فعلیت [[خلافت]] الهی، برخوردار می‌شود.
*اما این [[تصرف]] بر اساس اقتضای [[عنایت الهی]] [[معیشت]] ذات [[ازلی]] صورت می‌گیرد و استعدادی که به شکل عین ثابت [[عبد]]، در او قرار دارد؛ بنابراین هر [[عینی]] از اعیان ثابته، ظرفیت و استعداد ویژه‌ای است که تنها در مسیر استعداد و قابلیت خویش پذیرای [[فیض]] [[حق]] خواهد بود، پس [[فیض]] [[حق]] واحد است و تفاوت در استعدادهاست و کسی که این چنین [[مقام]] و [[مرتبت]] را داشته باشد، از جانب مبدأ [[حق]] به [[امامت]] و [[حجیت]] [[منصوب]] می‌گردد و [[امامت]] به او اعطا می‌شود<ref>محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۹۲.</ref><ref>[[فاطمه زیوری کبیرنیا|زیوری کبیرنیا، فاطمه]]، [[بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان (کتاب)|بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان]]، ص:۸۶-۹۳.</ref>
===[[دلیل عقلی]] [[ضرورت]] [[خلافت الهی]]===
*[[دلیل عقلی]] این است که [[انسان]] به [[تنهایی]] توان آن را ندارد که همه نیازهای یک [[زندگی]] نسبتاً راحت را برای خود فراهم سازد؛ در نتیجه، تَن به [[زندگی اجتماعی]] می‌دهد تا با [[تعاون]] و تقسیم کار، بهتر بتواند [[زندگی]] کند. حریص بودن [[انسان]] او را وامی‌دارد هر چه بیش‌تر از دیگران بهره گرفته، و تا آنجا که می‌تواند از [[خدمت]] به دیگران دوری کند؛ لذا [[زندگی اجتماعی]]، میدان [[ستمگری]] و [[تجاوز]] [[انسان‌ها]] به [[حقوق]] همنوعان شده، چیزی که [[انسان]] از آن [[انتظار]] [[آرامش]] و سود دارد، عامل [[آزار]] و [[رنج]] بیش‌تر [[مردم]] می‌گردد. به همین [[دلیل]]، [[جامعه]] برای تنظیم روابط‍ بین افراد خود، به [[قانون]] نیاز پیدا می‌کند؛ و از جهتی، نباید [[قانون]] را در [[اختیار انسان]] واگذارند، زیرا هر یک از افراد یا گروهی از آنان، تنها سود خود را برابر با [[عدالت]] دانسته و زیانش را [[ظلم]] قلمداد می‌کند. پس باید [[قانون‌گذاری]]، بیرون از حوزه طبیعی [[بشر]] وجود داشته باشد؛ و آن عامل بیرونی و مصون از [[خودمحوری]] و [[خودخواهی]]، همان فرستادگان بشری از سوی [[خدای حکیم]] است. خدایی که نیازهای بسیار جزئی [[انسان]] را نادیده نگرفته، همانند روییدن مو در ابرو، یا فرو رفتگی در [[کف]] پاها، آن عامل مهم و مؤثر در [[زندگی]] [[انسان]] را که موجب [[آرامش]] و [[راهنمایی]] به سوی [[سعادت]] باشد، از او دریغ نخواهد کرد<ref>الهیات من کتاب الشفاء، ص۴۸۷-۴۸۸؛ النجاة، ص۳۰۳-۳۰۴.</ref>.<ref>[[عبدالله حق‌جو|حق‌جو، عبدالله]]، [[ولایت در قرآن (کتاب)|ولایت در قرآن]]، ص:۶۹.</ref>
===[[آیات قرآن]] [[ضرورت]] [[خلافت الهی]]===
*[[زندگی]] طبیعی در [[زمین]] برای [[انسان]] که موجودی [[عاقل]] و مختار است، بدون راهنمای [[الهی]] ناقص است و هرگز [[جامعه بشری]] از [[هدایت تشریعی]] و [[تکوینی]] بی‌نیاز نیست، چون چنین [[راهنمایی]] نشانه [[رحمت]] خدای ارحم‌الراحمین است که آن را بر خود لازم کرده است: {{متن قرآن|كَتَبَ رَبُّكُمْ عَلَى نَفْسِهِ الرَّحْمَةَ}}<ref>«پروردگارتان بخشایش را بر خویش مقرّر داشته است» سوره انعام، آیه ۵۴.</ref>
*و نیز برای [[ضرورت]] ارسال فرستادگان بشری بر آنان را در [[قرآن کریم]]، چنین فرموده است: {{متن قرآن|رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا}}<ref>«پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.</ref>؛ آیه دیگر: {{متن قرآن|وَلَوْ أَنَّا أَهْلَكْنَاهُمْ بِعَذَابٍ مِنْ قَبْلِهِ لَقَالُوا رَبَّنَا لَوْلَا أَرْسَلْتَ إِلَيْنَا رَسُولًا فَنَتَّبِعَ آيَاتِكَ مِنْ قَبْلِ أَنْ نَذِلَّ وَنَخْزَى}}<ref>«و اگر ما پیش از آن با عذابی آنان را نابود می‌کردیم می‌گفتند: پروردگارا! چرا فرستاده‌ای برای ما نفرستادی تا از آیات تو پیش از آنکه زبون و خوار گردیم پیروی کنیم» سوره طه، آیه ۱۳۴.</ref>؛یعنی اگر [[خداوند حکیم]]، [[پیامبران]] خود را برای [[بشارت]] [[مؤمنان]] و [[بیم]] دادن [[گناهکاران]] و [[تبهکاران]] نمی‌فرستاد، در [[قیامت]]، [[حجت خدا]] ناتمام بود، بلکه [[مردم]] بر [[خدای متعال]] [[احتجاج]] می‌کردند: چرا ما را توسط‍ فرستادگانت، [[هدایت]] نکردی‌؟! این [[آیه]] در عین [[احترام]] به [[برهان عقلی]]، [[عقل]] را برای تأمین [[سعادت بشر]] "لازم" می‌داند، نه "کافی"؛ از این رو وجود [[وحی]] و [[خلافت]] و [[نبوت]] را ضروری اعلام می‌کند.
*برخی آیاتی که حاکی از عدم [[کفایت]] [[علم]] و [[عقل]] بشری برای تأمین [[زندگی]] سعادتمندانه [[انسانی]] است: {{متن قرآن|فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ}}<ref>«آنگاه چون پیامبرانشان برهان‌های روشن  برای آنان آوردند به دانشی که خود داشتند شادی کردند و (کیفر) آنچه به ریشخند می‌گرفتند آنان را فرا گرفت» سوره غافر، آیه ۸۳.</ref>؛ {{متن قرآن|فَأَعْرِضْ عَنْ مَنْ تَوَلَّى عَنْ ذِكْرِنَا وَلَمْ يُرِدْ إِلَّا الْحَيَاةَ الدُّنْيَا ذَلِكَ مَبْلَغُهُمْ مِنَ الْعِلْمِ}}<ref>«پس، از آن کس که از یاد ما دل گردانده و جز زندگی این جهان را نخواسته است روی بگردان این، نهایت دانش آنهاست» سوره نجم، آیه ۲۹-۳۰.</ref>.
*از [[آیات]] مذکور استفاده می‌شود [[علم]] و [[تفکر]] [[انسان‌ها]] برای [[بی‌نیازی]] از [[خلفای الهی]] [[کفایت]] نمی‌کند و برای [[راهنمایی]] آنان در همه جهات [[زندگی]]، حتّی در [[علوم]] [[مادّی]]، نیاز به [[وحی]] از طرف [[خدای حکیم]] دارند؛ زیرا [[علم]] و [[عقل]] بشری محدود و متعلق به بعضی از [[ظواهر]] [[امور دنیوی]] است: {{متن قرآن|وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ يَعْلَمُونَ ظَاهِرًا مِنَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَهُمْ عَنِ الْآخِرَةِ هُمْ غَافِلُونَ}}<ref>«امّا بیشتر مردم نمی‌دانند نمایی از زندگانی این جهان را می‌شناسند و از جهان واپسین غافلند» سوره روم، آیه ۶-۷.</ref>.
*و نسبت به [[باطن]] و [[ملکوت]] [[امور دنیا]] [[جاهل]] هستند؛ لذا برای توجه دادن آنان به [[ملکوت]] [[دنیا]] که [[آخرت]] باشد، نیاز به شخص عالم به [[ملکوت]] دارند. [[ظواهر]] [[دنیا]]، همچون [[ظلمات]] هستند که برای [[خروج]] از آن، نیاز به نورافشان و [[راهنما]] برای نحوه [[خروج]] از آن دارند، و آن [[راهنما]]، همان [[خلیفه الهی]] است که با گرفتن [[وحی]] و [[تبیین]] آن، زمینه [[خروج]] افراد از [[ظلمات]] به سوی [[نور]] را فراهم می‌کند، و [[آیات شریفه]] مؤید آن است: {{متن قرآن|كِتَابٌ أَنْزَلْنَاهُ إِلَيْكَ لِتُخْرِجَ النَّاسَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ}}<ref>«(این) کتابی است که بر تو فرو فرستاده‌ایم تا مردم را به اذن پروردگارشان به سوی راه آن (خداوند) پیروزمند ستوده، از تیرگی‌ها به سوی روشنایی برون آوری» سوره ابراهیم، آیه ۱.</ref>؛ {{متن قرآن|وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ}}<ref>«و به راستی موسی را با نشانه‌های خویش فرستادیم (و گفتیم) که قومت را به سوی روشنایی از تیرگی‌ها بیرون بر» سوره ابراهیم، آیه ۵</ref>؛ {{متن قرآن|هُوَ الَّذِي يُنَزِّلُ عَلَى عَبْدِهِ آيَاتٍ بَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَكُمْ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ}}<ref>«اوست که بر بنده خویش آیاتی روشن فرو می‌فرستد تا شما را به سوی روشنایی، از تیرگی‌ها در آورد» سوره حدید، آیه ۹</ref>؛ {{متن قرآن|رَسُولًا يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ لِيُخْرِجَ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ}}<ref>«پیامبری که بر شما آیات روشنگر خداوند را می‌خواند تا کسانی را که ایمان آورده‌اند و کارهای شایسته کرده‌اند به سوی روشنایی، از تیرگی‌ها بیرون آورد» سوره طلاق، آیه ۱۱.</ref>.
*آیاتی دیگری در [[قرآن کریم]] هست که به نحوی از آنها [[ضرورت]] [[خلیفه الهی]]، استفاده می‌شود.
*برای رفع [[گمراهی]] افراد با [[تلاوت آیات]] [[الهی]] بر آنان و برای [[تزکیه]] و [[تعلیم کتاب و حکمت]] [[الهی]] به آنان: {{متن قرآن|هُوَ الَّذِي بَعَثَ فِي الْأُمِّيِّينَ رَسُولًا مِنْهُمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}}<ref>«اوست که در میان نانویسندگان (عرب)، پیامبری از خود آنان برانگیخت که بر ایشان آیاتش را می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنان کتاب (قرآن) و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره جمعه، آیه ۲.</ref>؛ {{متن قرآن|لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ إِذْ بَعَثَ فِيهِمْ رَسُولًا مِنْ أَنْفُسِهِمْ يَتْلُو عَلَيْهِمْ آيَاتِهِ وَيُزَكِّيهِمْ وَيُعَلِّمُهُمُ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَإِنْ كَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِي ضَلَالٍ مُبِينٍ}}<ref> «بی‌گمان خداوند بر مؤمنان منّت نهاد که از خودشان فرستاده‌ای در میان آنان برانگیخت که آیات وی را بر آنان می‌خواند و آنها را پاکیزه می‌گرداند و به آنها کتاب و فرزانگی می‌آموزد و به راستی پیش از آن در گمراهی آشکاری بودند» سوره آل عمران، آیه ۱۶۴.</ref>.
*برای [[انذار]] دادن از عواقب [[سوء]] [[انحراف]] و [[گمراهی]]؛ و [[بشارت]] دادن به ثمرات [[هدایت]] و پیمودن [[راه مستقیم]]: {{متن قرآن|وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَأَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ}}<ref>«و ما پیامبران را جز نویدبخش و بیم‌دهنده نمی‌فرستیم پس کسانی که ایمان آورند و به راه آیند نه بیمی خواهند داشت و نه اندوهگین می‌گردند» سوره انعام، آیه ۴۸.</ref>؛ {{متن قرآن|رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا}}<ref>«پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.</ref>؛ {{متن قرآن|وَمَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَيُجَادِلُ الَّذِينَ كَفَرُوا بِالْبَاطِلِ لِيُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ وَاتَّخَذُوا آيَاتِي وَمَا أُنْذِرُوا هُزُوًا}}<ref>«و ما فرستادگان را جز نویدبخش و بیم‌دهنده نمی‌فرستیم و کافران به وسیله باطل چالش می‌ورزند تا حق را با آن از میان بردارند؛ و آیات مرا و بیم‌هایی را که یافته‌اند به ریشخند گرفتند» سوره کهف، آیه ۵۶.</ref>.
*تحقق و عینیت بخشیدن [[اختیار]] در [[انسان‌ها]]، و [[تبیین]] [[حق]] و [[راه مستقیم]] در برابر [[باطل]] و راه‌های [[انحرافی]]، یکی از [[اهداف]] [[ارسال پیامبران]]{{ع}} است؛ {{متن قرآن|وَهَدَيْنَاهُ النَّجْدَيْنِ}}<ref>«و آیا به او دو راه (خیر و شرّ) را نشان ندادیم؟» سوره بلد، آیه ۱۰.</ref>؛ {{متن قرآن|إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا}}<ref>«ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.</ref>.
*برای اینکه [[اختیار]] [[انسان‌ها]] در [[انتخاب]] مسیر [[سعادت]] و [[شقاوت]] از روی [[آگاهی]] باشد: {{متن قرآن|لِيَهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَيِّنَةٍ وَيَحْيَى مَنْ حَيَّ عَنْ بَيِّنَةٍ}}<ref>«تا هر کس که نابود می‌شود از روی برهانی باشد و هر کس زنده می‌ماند (نیز) با برهانی» سوره انفال، آیه ۴۲.</ref>.
*برای رفع اختلاف‌های اساسی بین افراد: {{متن قرآن|كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ وَأَنْزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُوا فِيهِ}}<ref>«مردم (در آغاز) امّتی یگانه بودند، (آنگاه به اختلاف پرداختند) پس خداوند پیامبران را مژده‌آور و بیم‌دهنده برانگیخت و با آنان کتاب (آسمانی) را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه اختلاف داشتند داوری کند» سوره بقره، آیه ۲۱۳.</ref>؛ {{متن قرآن|وَمَا أَنْزَلْنَا عَلَيْكَ الْكِتَابَ إِلَّا لِتُبَيِّنَ لَهُمُ الَّذِي اخْتَلَفُوا فِيهِ وَهُدًى وَرَحْمَةً لِقَوْمٍ يُؤْمِنُونَ}}<ref>«و ما این کتاب را بر تو فرو فرستادیم تا آنچه را در آن اختلاف ورزیدند برای آنها روشن گردانی و تا رهنمود و بخشایشی باشد برای گروهی که ایمان دارند» سوره نحل، آیه ۶۴.</ref>.
*اگر اشکال شود که: با توجه به [[وحدانیت]] [[خدای متعال]]، و [[لزوم]] [[ایمان]] به آن، [[ایمان]] به [[خلافت]] و [[رسالت پیامبر]]، چه لزومی دارد؟ لذا فقط‍ به [[یگانگی]] [[خدای سبحان]] [[ایمان]] داریم نَه چیز دیگر.
*[[آیه شریفه]] در ردّ این ایراد می‌فرماید: {{متن قرآن|وَمَا قَدَرُوا اللَّهَ حَقَّ قَدْرِهِ إِذْ قَالُوا مَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى بَشَرٍ مِنْ شَيْءٍ}}<ref>«و خداوند را سزاوار ارجمندی وی ارج ننهادند که گفتند: خداوند بر هیچ بشری چیزی فرو نفرستاده است» سوره انعام، آیه ۹۱.</ref>.
*لذا منکر [[وحی]] و [[رسالت]] هستند، در صورتی که اگر [[خدای متعال]] را می‌شناختند "می‌فهمیدند که او [[مدبر]] [[جهان آفرینش]] و رَبّ [[عوالم]] هستی است. [[انسان]] را که آفرید، باید او را بپروراند، و پرورش [[انسان]]، در سایه [[دین]] و [[وحی]] است و حتماً برای پرورش [[انسان]]، وحیی نازل کرده است. پس آن کس که [[وحی]] و [[رسالت]] را نپذیرفت، [[خدا]] را نشناخت"<ref>تفسیر موضوعی، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳.</ref>.
*افزون بر آن، [[جانشین]] [[خدای متعال]] که [[انسانی]] کامل است، واسطه گرفتن [[وحی]] از اوست؛ زیرا [[قلب]] اوست که قابلیت [[تحمل]] [[وحی الهی]] را به طور مستقیم دارد و [[ادراک]] [[معارف]] آن بدون واسطه او میسور انسان‌های عادی نیست؛ چون هر [[قلبی]] ظرفیت خاص به خود را دارد و هرگز نمی‌تواند [[معارف]] را که به تعبیر [[الهی]]: قول سنگین و وزین است: {{متن قرآن|إِنَّا سَنُلْقِي عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلًا}}<ref>«ما سخنی سنگین را به زودی بر تو فرو می‌فرستیم» سوره مزمل، آیه ۵.</ref> [[تحمل]] کند.
*در روایتی از [[امام]] [[ابی عبد الله]]{{ع}} [[نقل]] شده: {{متن حدیث|إِنَّ قُلُوبَنَا غَيْرُ قُلُوبِ النَّاسِ إِنَّا مُصَفَّوْنَ مُصْطَفَوْنَ نَرَى مَا لَا يَرَى النَّاسُ وَ نَسْمَعُ مَا لَا يَسْمَعُونَ وَ إِنَّ الْمَلَائِكَةَ تَنْزِلُ عَلَيْنَا فِي رِحَالِنَا وَ تَتَقَلَّبُ عَلَى فُرُشِنَا}}<ref>تأویل‌الآیات، ص۸۲۳.</ref>.
*و در [[حدیث]] دیگری از [[امام حسن عسکری]]{{ع}} [[نقل]] شده: {{متن حدیث|قُلُوبُنَا أَوْعِيَةٌ لِمَشِيئَةِ الله، فَإِذَا شَاءَ الله شِئْنَا}}<ref>دلائل‌الامامة، ص۲۷۳.</ref>.
*محققی در فایده [[خلافت]] می‌نویسد: "فایده [[خلافت]] برای [[مؤمنین]] است، برای [[نورانی]] کردن قلب‌های‌شان و واسطه شدن برای [[هدایت]] آنان در [[ظلمات]] دارِ [[دنیا]] به دارِ [[نعمت]] و [[بهشت]]، مثل فایده [[نور]] [[خورشید]] برای کسانی که دارای چشم [[بینا]] هستند. اما کسی که [[قلب]] او مختوم و سیاه باشد، مثل فایده [[نور]] [[خورشید]] به اَکمَه (کور مادرزاد) است که سبب حیران و [[گمراهی]] او می‌شود"<ref>مفاتیح الغیب، ص۱۶۷.</ref>؛
*آری، اگر [[مقام خلافت]] إلهی در عالم [[مادّی]] متجلی نشود، ارتباط‍ [[جهان]] مادّه با [[عالم ملکوت]] منقطع گشته، و چون مملکتی است که در آن هیچ [[مکتب]] و مدرسه‌ای برای [[تعلیم و تعلم]] و [[تربیت]] افراد نباشد<ref>[[عبدالله حق‌جو|حق‌جو، عبدالله]]، [[ولایت در قرآن (کتاب)|ولایت در قرآن]]، ص:۶۹-۷۳.</ref>.


===[[روایات]] [[ضرورت]] [[خلافت الهی]]===
در پاسخ باید گفت:
*افزون بر [[دلیل عقلی]] و [[آیات قرآنی]]، در آثار [[حدیثی]] معتبر [[شیعه]]، در ذیل عنوان {{عربی|بَابُ أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ}}<ref>همین‌طور در کتاب کمال الدین، ج۱، ص۲۱۱؛ عنوان کرده: باب ۲۲؛ "باب اتصال الوصیة من لدن آدم{{ع}} و ان الارض لا تخلو من حجة للّه عزّ و جلّ علی خلقه الی یوم القیامة" و چندین روایت با سندهای مختلف برای اثبات عنوان باب نقل می‌کند؛ بنابر این، چنین احادیثی از روایات مشهور در آثار روایی هستند و نیازی برای بررسی اسناد روایات مذکور در متن نیست.</ref>، احادیثی [[نقل]] شده است که حاکی از [[ضرورت]] وجود [[خلیفه خدا]] در طول [[زندگی]] [[انسان‌ها]] در کره [[زمین]] است:
# [[جانشینی]] [[انسان]] نه به خاطر نیاز و [[عجز]] [[خداوند]] است، بلکه این [[مقام]] به خاطر [[کرامت]] و [[فضیلت]] رتبه [[انسانیت]] است.
*[[ابی بصیر]] از [[امام صادق]]{{ع}} [[نقل]] می‌کند که: آن [[حضرت]] فرمود: "[[خدا]] [[برتر]] و بزرگ‌تر از آن است که [[زمین]] را بدون [[امام]] [[عادل]] به حال خود رها کند (واگذارد)"<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ الله{{ع}} قَالَ: إِنَّ [[الله]] أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمَامٍ عَادِلٍ}}اصول کافی، ج۱، ص۱۷۸، ح۶.</ref>.
# [[نظام آفرینش]] براساس واسطه‌هاست. یعنی با اینکه خداوند مستقیماً [[قادر]] بر انجام هر کاری است، ولی برای اجرای امور، واسطه‌هایی را قرار داده که نمونه‌هایی را بیان می‌کنیم:
*[[ابی حمزه]] می‌گوید: از [[امام صادق]]{{ع}} سؤال کردم: آیا [[زمین]] بدون [[امام]] می‌ماند؟ آن [[حضرت]] فرمود: "اگر [[زمین]] بدون [[امام]] باشد، فرو رود (و نظمش از هم بپاشد)".<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ الله{{ع}} أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۱۷۹، ح۱۰.</ref>؛
## با اینکه [[مدبر]] اصلی اوست: {{متن قرآن|اللَّهُ الَّذِي... يُدَبِّرُ}}<ref>«پروردگارتان خداوندی است که... کارسازی می‌کند» سوره یونس، آیه ۳.</ref> لکن [[فرشتگان]] را مدبر هستی قرار داده است: {{متن قرآن|فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا}}<ref>«آنگاه، به فرشتگان کارگزار» سوره نازعات، آیه ۵.</ref>؛
*در همان کتاب، عنوانی دیگر دارد:{{عربی|بَابُ أَنَّهُ لَوْ لَمْ يَبْقَ فِي الْأَرْضِ إِلَّا رَجُلَانِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْحُجَّةَ}} و در ذیل آن، چند [[حدیث]] [[نقل]] شده: "[[امام صادق]]{{ع}} فرمود: اگر [[مردم]] [[زمین]] تنها دو کس باشند، یکی از آن دو [[امام]] است؛ و [در ادامه] فرمود: آخرین کسی که بمیرد، [[امام]] است تا کسی بر خدای عزّوجلّ [[احتجاج]] نکند که او را بدون [[حجت]]، [به حال خود] رها کرده است"<ref>{{متن حدیث|قَالَ أَبُو عَبْدِ الله{{ع}}: لَوْ كَانَ النَّاسُ رَجُلَيْنِ لَكَانَ أَحَدُهُمَا الْإِمَامَ وَ قَالَ إِنَّ آخِرَ مَنْ يَمُوتُ الْإِمَامُ لِئَلَّا يَحْتَجَّ أَحَدٌ عَلَى الله عَزَّ وَ جَلَّ أَنَّهُ تَرَكَهُ بِغَيْرِ حُجَّةٍ لِلَّهِ عَلَيْهِ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۱۸۰، ح۳.</ref>؛
## با اینکه [[شفا]] به دست اوست: {{متن قرآن|فَهُوَ يَشْفِينِ}}<ref>«و چون بیمار شوم اوست که بهبودی‌ام می‌بخشد» سوره شعراء، آیه ۸۰.</ref> اما در عسل شفا قرار داده است: {{متن قرآن|فِيهِ شِفَاءٌ}}<ref>«در آن برای مردم درمانی است» سوره نحل، آیه ۶۹.</ref>؛
*با این [[احادیث]]، اشکال وارد شده بر اساس مستفاد از [[آیه شریفه]] رد می‌شود: {{متن قرآن|يَا أَهْلَ الْكِتَابِ قَدْ جَاءَكُمْ رَسُولُنَا يُبَيِّنُ لَكُمْ عَلَى فَتْرَةٍ<ref> کلمه "فترت" در اصل به معنای سکون و آرامش است و به فاصله میان دو جنبش و حرکت یا دو کوشش و نهضت و انقلاب نیز گفته می‌شود؛ و برای مدتی که ارسال پیامبران قطع شده بود، از آن در قرآن مجید، تعبیر به {{متن قرآن|عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ}} شده است؛ همچنان که در آثار تفسیر روایی از امام صادق{{ع}} نقل شده است؛ تفسیر قمی، ج۱، ص۱۶۴، ح۶.</ref> مِّنَ الرُّسُلِ أَن تَقُولُواْ مَا جَاءَنَا مِن بَشِيرٍ وَلاَ نَذِيرٍ فَقَدْ جَاءَكُم بَشِيرٌ وَنَذِيرٌ وَالله عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ}}<ref>«ای اهل کتاب! فرستاده ما در دوره نیآمدن فرستادگان، نزد شما آمده است در حالی که (آیات الهی را) برای شما روشن می‌گرداند تا نگویید نویدبخش و بیم‌دهنده‌ای نزد ما نیامد، پس به راستی نویدبخش و بیم‌دهنده‌ای برای شما آمده است و خداوند بر هر کاری تواناست» سوره مائده، آیه ۱۹.</ref>.
## با اینکه [[علم غیب]] مخصوص اوست: {{متن قرآن|إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ}}<ref>«غیب، تنها از آن خداوند است» سوره یونس، آیه ۲۰.</ref> لکن بخشی از آن را برای بعضی از [[بندگان]] صالحش ظاهر می‌کند: {{متن قرآن|إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ}}<ref>«جز فرستاده‌ای را که بپسندد» سوره جن، آیه ۲۷.</ref>.
*در این [[آیه]]، به نحوی دلالت بر عدم [[ارسال پیامبران]] در مدت زمان حدود ۶ قرن شده، در اینجا ممکن است گفته شود، طبق [[احادیث]] مذکور، [[جامعه]] [[انسانیت]] لحظه‌ای از [[نماینده]] [[خدا]] و فرستادگان او خالی نخواهد شد، چگونه ممکن است چنین فَترتی وجود داشته باشد؟
*پاسخ اشکال: در این مورد باید توجه داشت که [[قرآن]] می‌گوید: {{متن قرآن|عَلَى فَتْرَةٍ مِّنَ الرُّسُلِ}} یعنی رسولانی در این دوران نبودند، اما هیچ مانعی ندارد که اوصیای آنان وجود داشته باشند.
*به تعبیر بهتر "[[رُسُل]]"، آنان بودند که دست به [[تبلیغاتی]] وسیع و دامنه‌دار می‌زدند، [[مردم]] را [[بشارت]] و [[انذار]] می‌دادند، و صدای خود را به گوش همگان می‌رساندند، ولی اوصیای آنان همگی چنین مأموریتی نداشتند و حتی گاهی ممکن است به‌دلیل یک [[سلسله]] عوامل [[اجتماعی]] در میان [[مردم]] به طور [[پنهان]] [[زندگی]] کنند.
*در این باره [[حضرت علی]]{{ع}} می‌فرماید: "آری، روی [[زمین]] هرگز از کسی که [[قیام]] به [[حجت الهی]] کند، خالی نخواهد ماند؛ خواه [[آشکار]] و مشهور باشد یا [[پنهان]] و ناشناخته، برای اینکه [[احکام]]، [[دستورها]]، [[ادله]] و نشانه‌های [[خداوند]] از میان نرود و آنها را از [[تحریف]] و دستبرد مصون دارند... [[خداوند]] به [[وسیله]] آنان [[ادله]] و نشانه‌های خود را حفظ‍ می‌کند، تا به افرادی همانند خود بسپارند و بذر آن را در دل‌های کسانی شبیه خود بیفشانند"<ref>{{متن حدیث|اللهمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ الله وَ بَيِّنَاتُهُ... يَحْفَظُ الله بِهِمْ حُجَجَهُ وَ بَيِّنَاتِهِ حَتَّى يُودِعُوهَا نُظَرَاءَهُمْ وَ يَزْرَعُوهَا فِي قُلُوبِ أَشْبَاهِهِمْ}}؛ نهج البلاغه، کلام کوتاه، ش۱۴۷.</ref>.<ref>[[عبدالله حق‌جو|حق‌جو، عبدالله]]، [[ولایت در قرآن (کتاب)|ولایت در قرآن]]، ص:۷۴-۷۶.</ref>


==منابع==
پس انسان می‌تواند [[جانشین خداوند]] شود و [[اطاعت]] از او، همچون [[اطاعت از خداوند]] باشد: {{متن قرآن|مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ}}<ref>«هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بی‌گمان از خداوند فرمان برده است» سوره نساء، آیه ۸۰.</ref> و [[بیعت]] با او نیز به منزله بیعت با [[خداوند]] باشد: {{متن قرآن|إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ}}<ref>«بی‌گمان آنان که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با خداوند بیعت می‌کنند» سوره فتح، آیه ۱۰.</ref> و [[محبت]] به او مثل [[محبت خدا]] باشد: {{متن حدیث|مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ}}<ref>زیارت جامعه کبیره.</ref>.
* [[پرونده:1100498.jpg|22px]] [[عبدالله حق‌جو|حق‌جو، عبدالله]]، [[ولایت در قرآن (کتاب)| '''ولایت در قرآن''']]


==پانویس==
برای [[قضاوت]] درباره موجودات، باید تمام [[خیرات]] و [[شرور]] آنها را کنار هم گذاشت و نباید زود قضاوت کرد. [[فرشتگان]] خود را دیدند که [[تسبیح]] و [[حمد]] آنها بیشتر از [[انسان]] است. [[ابلیس]] نیز خود را می‌بیند و می‌گوید: من از آتشم و [[آدم]] از خاک و زیر بار نمی‌رود. اما [[خداوند متعال]] مجموعه را می‌بیند که انسان بهتر است و می‌فرماید: {{متن قرآن|إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ}}<ref>«من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.</ref><ref>محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۱، ص۸۸.</ref>.
{{یادآوری پانویس}}
{{پانویس2}}


[[آیت‌الله]] [[جوادی آملی]] [[ضرورت نصب خلیفه]] را این‌گونه بیان فرموده‌اند که: [[نصب]] [[خلیفه]] گاهی بر اثر [[قصور]] فاعل است و گاهی بر اثر قصور قابل؛ قسم اول در مورد خداوند معنا ندارد پس آنچه در مورد [[خلافت]] از خداوند متصور است قسم دوم، یعنی قصور قابل است؛ به این بیان که، [[فیض]] [[خدای سبحان]] گرچه نسبت به همه موجودات دائمی است، اما غالباً آنها به ویژه موجود‌های زمینی توان آن را ندارند که بی‌واسطه فیض و [[علوم]] و [[معارف الهی]] را دریافت کنند، بلکه نیازمند به واسطه‌ای هستند که با زبان آنان آشنا و برای آنان محسوس و ملموس باشد، چنان‌که [[بشر]] بودن واسطه و [[رسول]] و [[فرشته]] نبودن او نیز از همین بابت است و اگر بنا بود فرشته‌ای [[پیامبر]] شود باز هم به صورت انسان ظاهر میگشت: {{متن قرآن|وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ}}<ref>«و اگر او را فرشته‌ای می‌گرداندیم، او را (به گونه) مردی در می‌آوردیم و باز هم بر آنان همان اشتباهی را که می‌کردند پیش می‌آوردیم» سوره انعام، آیه ۹.</ref>. این وساطت [[عقلی]]، نظیر وساطت [[حسی]] غضروف بین گوشت و استخوان است؛ زیرا استخوان به طور مستقیم توان جذب [[غذا]] را ندارد. بر اساس همین نکته است که حتی [[پیامبران]] نیز در [[تلقی وحی]] با هم متفاوتند؛ یعنی چون ظرفیت‌ها و استعدادهای آنان با هم متفاوت است همگان در همه وقت نمی‌توانند چون [[موسای کلیم]]{{ع}} در [[میقات]] و چون [[پیامبر اکرم]]{{صل}} در [[معراج]]، بدون واسطه با [[خدا]] سخن بگویند، بلکه عده‌ای از طریق [[خواب]] یا [[الهام]] و گروهی دیگر از طریق [[نزول ملک]] و حتی خود موسای کلیم و نیز [[نبی مکرم اسلام]]{{صل}} در غالب یا اغلب موارد، از طریق نزول ملک، [[وحی]] و [[پیام الهی]] را دریافت می‌کنند«<ref>عبدالله جوادی آملی، حیات حقیقی انسان در قرآن، ص۱۷۶.</ref>.
از طرف دیگر، نیاز به [[خلیفه]] در این مسئله به خاطر حضور [[خداوند]] است، نهایت مطلب این است که در سؤال، این حضور، محدود و مشابه حضور [[حاکمان]] [[عرفی]] لحاظ شده است که با حضورشان [[خلافت]] بی‌معناست و در غیبتشان تعیین خلافت [[ضرورت]] پیدا می‌کند و نتیجه گرفته‌اند که حال که خداوند حضور دائمی دارد نیازی به خلافت نیست؛ در حالی ‌که این دو مقوله از حضور، با هم متفاوت هستند،؛ چراکه اولاً حضور عرفی، [[غیبت]] بردار است ولی [[حضور الهی]]، چنین نیست، ثانیاً حضور عرفی محدود است ولی حضور الهی نامحدود و سرّ احتیاج [[مخلوقات]] به [[خلیفه الهی]] این است که خداوند از شدت حضور و ظهورش و نامتناهی بودن آن، [[اختفا]] حاصل شده است و این از قبیل صفرازایی سکنجبین است، قرار بود حضور خداوند مستغنی از خلافت باشد ولی این حضور به خاطر بی‌نهایت بودن از یکسو و محدویت وجودی [[انسان]]، برای [[آدمی]] قابل [[درک]] نیست.
انسان به لحاظ محدودیت وجودی که دارد همیشه چیزهای محدود را [[درک]] می‌کند و اگر شئ‌ای – ولو در حد ممکن - به طور نامحدود [[عرفی]]، در اطراف [[انسان]] باشد کم‌تر متوجه او شده و از آن [[غفلت]] می‌کند، مثلا هوایی که در فضای اطراف انسان وجود دارد چون هم رایگان بوده و هم از [[پوشش]] نامحدودی برخوردار است انسان کم‌تر متوجه آن می‌شود، ولی همین مسئله هوا اگر دچار کمبود شود و یا انسان دچار مشکل تنفسی بشود سریع به وجود و [[ضرورت]] آن پی می‌برد. البته در بحث از حضور [[خدا]] مسئله دقیق‌تر است؛ چراکه حضور خدا و کیفیت حضور [[حضرت حق]] جدی و لایتناهی است و [[آدمی]] مادامی که مرتبه وجودی خویش را در حد تناهی و محدود به چهارچوب [[طبیعت]] نگاه داشته باشد قهراً بهره‌ای از حضور لایتناهی [[الهی]] نخواهد داشت.
در این صورت که آدمی منغمر در چهارچوب طبیعت خویش است، [[خلفای الهی]] از درون و برون او، به یاریش می‌شتابند، [[عقل]] و [[فطرت]] موجود در انسان [[خلیفه]] خداست و [[انبیا]] و [[اولیای الهی]] از بیرون نیز به سراغ همین عقل بشری رفته و آن را مخاطب خویش قرار می‌دهند {{متن حدیث|وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ}}<ref>نهج البلاغه، خطبه اول:</ref>: با [[نورانیت]] عقل و شکوفایی آن، محدودیت وجودی انسان کاهش یافته و آدمی سعه وجودی پیدا کرده و گام به گام، به [[مقام خلافت الهی]] نزدیک شده و آیینه تمام نمای حضرت حق می‌شود.
باید گفت منظور از [[استخلاف]]، واگذاری [[مقام]] [[ربوبیت]] و [[تدبیر]] به انسان نیست وهدف این نیست که صحنه برای [[خلافت الهی]] خالی شود، بلکه منظور از استخلاف، تصور مظهریت و مرآتیت ویژه است؛ یعنی [[خداوند متعال]] اصل است وانسان نشانه او. [[خداوند]] حاضر محض و اصل است و انسان [[مظهر]] و آینه تمام‌نمای او. خلافت الهی از نوع [[خلافت]] [[تاریخی]] و دیگر خلافت‌ها نیست. [[انسان]]، فقط مظهر اوست و از طرف وی، در [[جهان]] امکان محیط است و [[قدرت]] دارد.
عرفای [[اسلام]] موضوع خلافت و ضرورت وجود [[خلیفه]] را چنین توجیه و [[اثبات]] می‌کنند:
۱. پدیده‌های [[جهان]] همه [[مظهر]] [[اسماء و صفات]] [[حق]] هستند و همه این اسماء و صفات در حیطه چهار اسم اصل: »[[الاول]]«، »الاخر«، »[[الظاهر]]«، »[[الباطن]]« قرار دارند و این چهار اسم به نوبه خود در حیطه دو اسم »[[الله]]« و »[[الرحمن]]« هستند و »الرحمن« هم در حیطه اسم »الله« است. پس این اسم جامع و محیط هم باید مظهری داشته باشد و آن مظهر یک [[حقیقت]] جامع و محیط بوده که همه پدیده‌های دیگر در تحت [[حکم]] و [[ربوبیت]] وی باشد و او واسطه‌ای میان [[خلق]] و [[حق]] گردد<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۴.</ref>.
خلیفه وجود حق و کمال محض که همه [[اسماء حسنی]] و صفات علیا را واجد است باید از همه اسماء و صفات او خبر بدهد و این در صورتی می‌شود که خلیفه جلوه همه اسماء حسنی و صفات علیا باشد که جلوه بعضی از اسماء و صفات و به عبارت دیگر [[جلوه جامع]] [[روح خدا]] و [[مثل اعلی]] که [[ظهور جامع اسرار الهی]] است باشد و نه جلوه آن با بعضی از اسماء و صفات<ref>محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۸۴.</ref>.
۲. در اسماء و صفات [[الهی]] نوعی تضاد و تخالف است، از قبیل تضاد [[صفات جمال]] یا [[صفات جلال]] که این تضاد از اسماء و صفات به مظاهر [[علمی]] و عینی آنها هم سرایت خواهد کرد، در نتیجه به یک [[حاکم عادل]] که میان این [[حقایق]] متضاد [[تعادل]] برقرار سازد، نیاز است، این حاکم عادل همان »خلیفه« می‌باشد که عبارت است از حقیقت [[محمدی]]{{صل}}<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۵.</ref>.
۳. از آنجا که اقتضای ذات [[ازلی]] و صفات و [[اسماء الهی]] آن بود که قلمرو [[الوهیت]] بسط یافته و پرچم‌های ربوبیت برافراشته گردد که نتیجه آن اظهار خلایق و [[تسخیر]] آنان و امضاء امور و [[تدبیر]] آنها بود، از طرفی انجام چنین کاری بی‌واسطه در [[شأن]] ذات قدیم [[حق تعالی]] نبود؛ بنابراین به اقتضای [[حکمت]] [[حق]] لازم آمد که خلیفه‌ای به [[نیابت]] از آن ذات قدیم، عهده‌دار [[تصرف]] [[ولایت]] گشته و به [[حفظ]] رعایت پردازد، به همین جهت ذات [[حق]] از طرف خود خلیفه‌ای به صورت خود، قرار داد تا در تصرف، [[خلیفه]] و [[جانشین]] وی بوده باشد<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۶.</ref>.
۴. نقش خلیفه در [[نظام هستی]] عبارت از آن است که واسطه وصول [[فیض]] حق به [[عوالم]] [[جبروت]] و [[ملکوت]] [[ملک]] است؛ بنابراین [[حقیقت انسان کامل]] که [[خلیفه الهی]] است دارای دو جنبه می‌باشد. او به اعتباری [[رب]] و به اعتباری [[عبد]] است یا در واقع جهتی دارد مناسب با [[ربوبیت]] و جهتی دیگر مناسب با [[عبودیت]] و آنها فیض حق را با جهت ربوبیت از حق گرفته تا با جنبه عبودیت خود آن فیض را به [[خلق]] برساند و این [[شایستگی]] تنها در [[انسان]] موجود می‌باشد، به طوری که هر فردی از افراد [[انسانی]] [[نصیبی]] از این [[خلافت]] دارند<ref>یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۷.</ref>.
به طوری که [[ابن‌عربی]] در »[[فصوص الحکم]]« در این مورد می‌گوید: »انسان به خاطر همین [[جامعیت]] نسبت به [[عزت]] ربوبیت از طرفی به جایی رسیده که ادعای خدایی کرده، به طوری که در خود [[صفات حق]] را دیده و بدون توجه به اینکه این [[صفات]] [[حق تعالی]] است که در آینه [[استعداد]] او انعکاس یافته چنین توهم کرده که این صفات ذاتاً و [[بالاصاله]] به خودش مربوطند و از طرف دیگر در [[ذلت]] عبودیت در صفت [[بندگی]] به درجه‌ای [[سقوط]] کرده که باز هم هیچ‌یک از موجودات دیگر به چنان حدی از [[انحطاط]] نرسیده‌اند، از قبیل [[بت پرستی]]، [[پرستش]] سنگ‌ها و اجسام بی‌جان که در نازل‌ترین مرتبه وجودند«<ref>انسان در عرف عرفان، ص۱۱۸.</ref>.
پس انسان نسخه جامعی از [[اسرار]] [[حقیقت]] هستی است و از این‌روست که [[خداوند متعال]] در [[قرآن کریم]] می‌فرماید: {{متن قرآن|وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً}}<ref>«و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.</ref>.
به همین جهت [[مبدأ متعال]] با [[خلق]] و ایجاد [[آدم]]{{ع}} که [[حقیقت]] آدم و [[مقام]] [[روحی]] او را [[جلوه جامع]] و تام از [[مثل اعلی]] و [[روح]] خود قرار داد و همه [[اسماء حسنی]] و صفات علیای خود را در آن ظاهر گردانید و آدم را با مقام و [[منزلت]] خاص که خبر از همه [[اسماء الهی]] می‌داد و حکایت جامع از [[جمال]] و جلال او می‌کرد، به وجود آورد.
اما انسان‌های بعدی که ترکیب بدنی آنها در شرایط خاص و احوال دیگری شکل می‌گرفت، [[استعداد]] و [[آمادگی]] برای تجلی [[روح خدا]] را در حد پایین‌ترو نازل‌تری داشتند.
بنابراین هر [[انسانی]] استعداد و آمادگی [[خلافت الهی]] را دارد و [[خلیفه]] بالقوه است و با [[انتخاب]] مسیر تکاملی مخصوص [[انسان‌ها]] به اندازه‌ای که در مسیر انسانی خود موفق باشد، از مراتب فعلیت خلافت الهی، برخوردار می‌شود.
اما این [[تصرف]] بر اساس اقتضای [[عنایت الهی]] [[معیشت]] ذات [[ازلی]] صورت می‌گیرد و استعدادی که به شکل [[عین ثابت]] [[عبد]]، در او قرار دارد؛ بنابراین هر عینی از اعیان ثابته، ظرفیت و استعداد ویژه‌ای است که تنها در مسیر استعداد و قابلیت خویش پذیرای [[فیض]] [[حق]] خواهد بود، پس فیض حق واحد است و تفاوت در استعدادهاست و کسی که این چنین مقام و [[مرتبت]] را داشته باشد، از جانب مبدأ [[حق]] به [[امامت]] و [[حجیت]] [[منصوب]] می‌گردد و امامت به او اعطا می‌شود<ref>محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۹۲.</ref>.<ref>[[فاطمه زیوری کبیرنیا|زیوری کبیرنیا، فاطمه]]، [[بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان (کتاب)|بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان]]، ص۸۶-۹۳.</ref>
== [[دلیل عقلی]] ضرورت خلافت [[الهی]] ==
دلیل عقلی این است که [[انسان]] به تنهایی توان آن را ندارد که همه نیازهای یک [[زندگی]] نسبتاً راحت را برای خود فراهم سازد؛ در نتیجه، تَن به [[زندگی اجتماعی]] می‌دهد تا با [[تعاون]] و [[تقسیم کار]]، بهتر بتواند زندگی کند. [[حریص]] بودن انسان او را وامی‌دارد هر چه بیش‌تر از دیگران بهره گرفته، و تا آنجا که می‌تواند از [[خدمت]] به دیگران دوری کند؛ لذا [[زندگی اجتماعی]]، میدان [[ستمگری]] و [[تجاوز]] [[انسان‌ها]] به [[حقوق]] همنوعان شده، چیزی که [[انسان]] از آن [[انتظار]] [[آرامش]] و [[سود]] دارد، عامل [[آزار]] و [[رنج]] بیش‌تر [[مردم]] می‌گردد. به همین دلیل، [[جامعه]] برای تنظیم روابط‍ بین افراد خود، به [[قانون]] نیاز پیدا می‌کند؛ و از جهتی، نباید قانون را در [[اختیار انسان]] واگذارند؛ زیرا هر یک از افراد یا گروهی از آنان، تنها سود خود را برابر با [[عدالت]] دانسته و زیانش را [[ظلم]] قلمداد می‌کند. پس باید [[قانون‌گذاری]]، بیرون از حوزه طبیعی [[بشر]] وجود داشته باشد؛ و آن عامل بیرونی و مصون از [[خودمحوری]] و [[خودخواهی]]، همان فرستادگان بشری از سوی [[خدای حکیم]] است. خدایی که نیازهای بسیار جزئی انسان را نادیده نگرفته، همانند روییدن مو در ابرو، یا فرو رفتگی در کف پاها، آن عامل مهم و مؤثر در [[زندگی]] انسان را که موجب [[آرامش]] و [[راهنمایی]] به سوی [[سعادت]] باشد، از او دریغ نخواهد کرد<ref>الهیات من کتاب الشفاء، ص۴۸۷-۴۸۸؛ النجاة، ص۳۰۳-۳۰۴.</ref>.<ref>[[عبدالله حق‌جو|حق‌جو، عبدالله]]، [[ولایت در قرآن (کتاب)|ولایت در قرآن]]، ص۶۹.</ref>
== ضرورت خلافت [[الهی]] در [[قرآن]] ==
{{اصلی|ضرورت خلافت الهی در قرآن}}
برای [[ضرورت]] ارسال فرستادگان بشری برای انسان‌ها در [[قرآن کریم]]، چنین آمده است: {{متن قرآن|رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا}}<ref>«پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.</ref>.
برخی [[آیات]] حاکی از عدم کفایت [[علم]] و [[عقل]] بشری برای تأمین زندگی سعادتمندانه [[انسانی]] است: {{متن قرآن|فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ}}<ref>«آنگاه چون پیامبرانشان برهان‌های روشن برای آنان آوردند به دانشی که خود داشتند شادی کردند و (کیفر) آنچه به ریشخند می‌گرفتند آنان را فرا گرفت» سوره غافر، آیه ۸۳.</ref>؛ لذا برای [[راهنمایی]] آنان در همه جهات [[زندگی]]، حتّی در [[علوم]] [[مادّی]]، نیاز به [[وحی]] از طرف [[خدای حکیم]] دارند؛ زیرا [[علم]] و [[عقل]] بشری محدود و متعلق به بعضی از [[ظواهر]] [[امور دنیوی]] است<ref>سوره روم، آیه ۶-۷.</ref>؛ لذا برای توجه دادن آنان به [[ملکوت]] [[دنیا]] که [[آخرت]] باشد، نیاز به شخص عالم به ملکوت دارند و آن [[راهنما]]، همان [[خلیفه الهی]] است که با [[گرفتن وحی]] و تبیین آن، زمینه خروج افراد از [[ظلمات]] به سوی [[نور]] را فراهم می‌کند<ref>سوره ابراهیم، آیه ۱.</ref>.<ref>[[عبدالله حق‌جو|حق‌جو، عبدالله]]، [[ولایت در قرآن (کتاب)|ولایت در قرآن]]، ص۶۹-۷۳.</ref>
== ضرورت خلافت [[الهی]] در [[حدیث]] ==
{{اصلی|ضرورت خلافت الهی در حدیث}}
افزون بر [[دلیل عقلی]] و [[آیات قرآنی]]، در آثار [[حدیثی]] معتبر [[شیعه]]، احادیثی نقل شده است که حاکی از [[ضرورت]] وجود [[خلیفه خدا]] در طول زندگی [[انسان‌ها]] در کره زمین است مانند:
# [[ابی بصیر]] از [[امام صادق]]{{ع}} نقل می‌کند که: آن حضرت فرمود: »[[خدا]] [[برتر]] و بزرگ‌تر از آن است که [[زمین]] را بدون امام عادل به حال خود رها کند (واگذارد)«<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ الله{{ع}} قَالَ: إِنَّ الله أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمَامٍ عَادِلٍ}}اصول کافی، ج۱، ص۱۷۸، ح۶.</ref>؛
# ابی [[حمزه]] می‌گوید: از امام صادق{{ع}} سؤال کردم: آیا زمین بدون [[امام]] می‌ماند؟ آن حضرت فرمود: »اگر زمین بدون امام باشد، فرو رود (و نظمش از هم بپاشد)"<ref>{{متن حدیث|عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ الله{{ع}} أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ}}؛ اصول کافی، ج۱، ص۱۷۹، ح۱۰.</ref>.<ref>[[عبدالله حق‌جو|حق‌جو، عبدالله]]، [[ولایت در قرآن (کتاب)|ولایت در قرآن]]، ص۷۴-۷۶.</ref>
== جستارهای وابسته ==
{{مدخل وابسته}}
* [[ضرورت نبوت]]
* [[ضرورت امامت]]
{{پایان مدخل‌ وابسته}}
== منابع ==
{{منابع}}
# [[پرونده:1100498.jpg|22px]] [[عبدالله حق‌جو|حق‌جو، عبدالله]]، [[ولایت در قرآن (کتاب)| '''ولایت در قرآن''']]
# [[پرونده:1379780.jpg|22px]] [[فاطمه زیوری کبیرنیا|زیوری کبیرنیا، فاطمه]]، [[بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان (کتاب)|'''بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان''']]
{{پایان منابع}}
== پانویس ==
{{پانویس}}


[[رده:خلافت الهی]]
[[رده:خلافت الهی]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:ضرورت خلافت الهی]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱ ژوئیهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۱۲:۴۸

مقدمه

«خلیفه» کسی است که پس از «مستخلف‌عنه» و پشت سر وی در زمان غیبتش ظهور پیدا می‌کند و وظیفه وی را در انجام امور به عهده می‌گیرد. در بحث خلافت الهی این پرسش مطرح است که با وجود محیط بودن و حاضر بودن خداوند متعال، نمی‌توان غیبتی برای خداوند متعال تصور کرد و این خلاف عقل است و با این وصف که خداوند متعال حاضر مطلق است دیگر نیازی به خلیفه بودن انسان نیست و این خود ضعفی بر وجود خداوند متعال است و تصور ضعف بر وجود وی محال است. پس خدایی که دائماً حاضر، ناظر و قیوم است چه نیازی به جانشین وخلیفه دارد؟ و چرا برای رسیدن به هدف‌هایش، بی‌واسطه اقدام نکرده است؟

در پاسخ باید گفت:

  1. جانشینی انسان نه به خاطر نیاز و عجز خداوند است، بلکه این مقام به خاطر کرامت و فضیلت رتبه انسانیت است.
  2. نظام آفرینش براساس واسطه‌هاست. یعنی با اینکه خداوند مستقیماً قادر بر انجام هر کاری است، ولی برای اجرای امور، واسطه‌هایی را قرار داده که نمونه‌هایی را بیان می‌کنیم:
    1. با اینکه مدبر اصلی اوست: ﴿اللَّهُ الَّذِي... يُدَبِّرُ[۱] لکن فرشتگان را مدبر هستی قرار داده است: ﴿فَالْمُدَبِّرَاتِ أَمْرًا[۲]؛
    2. با اینکه شفا به دست اوست: ﴿فَهُوَ يَشْفِينِ[۳] اما در عسل شفا قرار داده است: ﴿فِيهِ شِفَاءٌ[۴]؛
    3. با اینکه علم غیب مخصوص اوست: ﴿إِنَّمَا الْغَيْبُ لِلَّهِ[۵] لکن بخشی از آن را برای بعضی از بندگان صالحش ظاهر می‌کند: ﴿إِلَّا مَنِ ارْتَضَى مِنْ رَسُولٍ[۶].

پس انسان می‌تواند جانشین خداوند شود و اطاعت از او، همچون اطاعت از خداوند باشد: ﴿مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ[۷] و بیعت با او نیز به منزله بیعت با خداوند باشد: ﴿إِنَّ الَّذِينَ يُبَايِعُونَكَ إِنَّمَا يُبَايِعُونَ اللَّهَ[۸] و محبت به او مثل محبت خدا باشد: «مَنْ أَحَبَّكُمْ فَقَدْ أَحَبَّ اللَّهَ»[۹].

برای قضاوت درباره موجودات، باید تمام خیرات و شرور آنها را کنار هم گذاشت و نباید زود قضاوت کرد. فرشتگان خود را دیدند که تسبیح و حمد آنها بیشتر از انسان است. ابلیس نیز خود را می‌بیند و می‌گوید: من از آتشم و آدم از خاک و زیر بار نمی‌رود. اما خداوند متعال مجموعه را می‌بیند که انسان بهتر است و می‌فرماید: ﴿إِنِّي أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ[۱۰][۱۱].

آیت‌الله جوادی آملی ضرورت نصب خلیفه را این‌گونه بیان فرموده‌اند که: نصب خلیفه گاهی بر اثر قصور فاعل است و گاهی بر اثر قصور قابل؛ قسم اول در مورد خداوند معنا ندارد پس آنچه در مورد خلافت از خداوند متصور است قسم دوم، یعنی قصور قابل است؛ به این بیان که، فیض خدای سبحان گرچه نسبت به همه موجودات دائمی است، اما غالباً آنها به ویژه موجود‌های زمینی توان آن را ندارند که بی‌واسطه فیض و علوم و معارف الهی را دریافت کنند، بلکه نیازمند به واسطه‌ای هستند که با زبان آنان آشنا و برای آنان محسوس و ملموس باشد، چنان‌که بشر بودن واسطه و رسول و فرشته نبودن او نیز از همین بابت است و اگر بنا بود فرشته‌ای پیامبر شود باز هم به صورت انسان ظاهر میگشت: ﴿وَلَوْ جَعَلْنَاهُ مَلَكًا لَجَعَلْنَاهُ رَجُلًا وَلَلَبَسْنَا عَلَيْهِمْ مَا يَلْبِسُونَ[۱۲]. این وساطت عقلی، نظیر وساطت حسی غضروف بین گوشت و استخوان است؛ زیرا استخوان به طور مستقیم توان جذب غذا را ندارد. بر اساس همین نکته است که حتی پیامبران نیز در تلقی وحی با هم متفاوتند؛ یعنی چون ظرفیت‌ها و استعدادهای آنان با هم متفاوت است همگان در همه وقت نمی‌توانند چون موسای کلیم(ع) در میقات و چون پیامبر اکرم(ص) در معراج، بدون واسطه با خدا سخن بگویند، بلکه عده‌ای از طریق خواب یا الهام و گروهی دیگر از طریق نزول ملک و حتی خود موسای کلیم و نیز نبی مکرم اسلام(ص) در غالب یا اغلب موارد، از طریق نزول ملک، وحی و پیام الهی را دریافت می‌کنند«[۱۳].

از طرف دیگر، نیاز به خلیفه در این مسئله به خاطر حضور خداوند است، نهایت مطلب این است که در سؤال، این حضور، محدود و مشابه حضور حاکمان عرفی لحاظ شده است که با حضورشان خلافت بی‌معناست و در غیبتشان تعیین خلافت ضرورت پیدا می‌کند و نتیجه گرفته‌اند که حال که خداوند حضور دائمی دارد نیازی به خلافت نیست؛ در حالی ‌که این دو مقوله از حضور، با هم متفاوت هستند،؛ چراکه اولاً حضور عرفی، غیبت بردار است ولی حضور الهی، چنین نیست، ثانیاً حضور عرفی محدود است ولی حضور الهی نامحدود و سرّ احتیاج مخلوقات به خلیفه الهی این است که خداوند از شدت حضور و ظهورش و نامتناهی بودن آن، اختفا حاصل شده است و این از قبیل صفرازایی سکنجبین است، قرار بود حضور خداوند مستغنی از خلافت باشد ولی این حضور به خاطر بی‌نهایت بودن از یکسو و محدویت وجودی انسان، برای آدمی قابل درک نیست.

انسان به لحاظ محدودیت وجودی که دارد همیشه چیزهای محدود را درک می‌کند و اگر شئ‌ای – ولو در حد ممکن - به طور نامحدود عرفی، در اطراف انسان باشد کم‌تر متوجه او شده و از آن غفلت می‌کند، مثلا هوایی که در فضای اطراف انسان وجود دارد چون هم رایگان بوده و هم از پوشش نامحدودی برخوردار است انسان کم‌تر متوجه آن می‌شود، ولی همین مسئله هوا اگر دچار کمبود شود و یا انسان دچار مشکل تنفسی بشود سریع به وجود و ضرورت آن پی می‌برد. البته در بحث از حضور خدا مسئله دقیق‌تر است؛ چراکه حضور خدا و کیفیت حضور حضرت حق جدی و لایتناهی است و آدمی مادامی که مرتبه وجودی خویش را در حد تناهی و محدود به چهارچوب طبیعت نگاه داشته باشد قهراً بهره‌ای از حضور لایتناهی الهی نخواهد داشت.

در این صورت که آدمی منغمر در چهارچوب طبیعت خویش است، خلفای الهی از درون و برون او، به یاریش می‌شتابند، عقل و فطرت موجود در انسان خلیفه خداست و انبیا و اولیای الهی از بیرون نیز به سراغ همین عقل بشری رفته و آن را مخاطب خویش قرار می‌دهند «وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ»[۱۴]: با نورانیت عقل و شکوفایی آن، محدودیت وجودی انسان کاهش یافته و آدمی سعه وجودی پیدا کرده و گام به گام، به مقام خلافت الهی نزدیک شده و آیینه تمام نمای حضرت حق می‌شود.

باید گفت منظور از استخلاف، واگذاری مقام ربوبیت و تدبیر به انسان نیست وهدف این نیست که صحنه برای خلافت الهی خالی شود، بلکه منظور از استخلاف، تصور مظهریت و مرآتیت ویژه است؛ یعنی خداوند متعال اصل است وانسان نشانه او. خداوند حاضر محض و اصل است و انسان مظهر و آینه تمام‌نمای او. خلافت الهی از نوع خلافت تاریخی و دیگر خلافت‌ها نیست. انسان، فقط مظهر اوست و از طرف وی، در جهان امکان محیط است و قدرت دارد.

عرفای اسلام موضوع خلافت و ضرورت وجود خلیفه را چنین توجیه و اثبات می‌کنند:

۱. پدیده‌های جهان همه مظهر اسماء و صفات حق هستند و همه این اسماء و صفات در حیطه چهار اسم اصل: »الاول«، »الاخر«، »الظاهر«، »الباطن« قرار دارند و این چهار اسم به نوبه خود در حیطه دو اسم »الله« و »الرحمن« هستند و »الرحمن« هم در حیطه اسم »الله« است. پس این اسم جامع و محیط هم باید مظهری داشته باشد و آن مظهر یک حقیقت جامع و محیط بوده که همه پدیده‌های دیگر در تحت حکم و ربوبیت وی باشد و او واسطه‌ای میان خلق و حق گردد[۱۵].

خلیفه وجود حق و کمال محض که همه اسماء حسنی و صفات علیا را واجد است باید از همه اسماء و صفات او خبر بدهد و این در صورتی می‌شود که خلیفه جلوه همه اسماء حسنی و صفات علیا باشد که جلوه بعضی از اسماء و صفات و به عبارت دیگر جلوه جامع روح خدا و مثل اعلی که ظهور جامع اسرار الهی است باشد و نه جلوه آن با بعضی از اسماء و صفات[۱۶].

۲. در اسماء و صفات الهی نوعی تضاد و تخالف است، از قبیل تضاد صفات جمال یا صفات جلال که این تضاد از اسماء و صفات به مظاهر علمی و عینی آنها هم سرایت خواهد کرد، در نتیجه به یک حاکم عادل که میان این حقایق متضاد تعادل برقرار سازد، نیاز است، این حاکم عادل همان »خلیفه« می‌باشد که عبارت است از حقیقت محمدی(ص)[۱۷].

۳. از آنجا که اقتضای ذات ازلی و صفات و اسماء الهی آن بود که قلمرو الوهیت بسط یافته و پرچم‌های ربوبیت برافراشته گردد که نتیجه آن اظهار خلایق و تسخیر آنان و امضاء امور و تدبیر آنها بود، از طرفی انجام چنین کاری بی‌واسطه در شأن ذات قدیم حق تعالی نبود؛ بنابراین به اقتضای حکمت حق لازم آمد که خلیفه‌ای به نیابت از آن ذات قدیم، عهده‌دار تصرف ولایت گشته و به حفظ رعایت پردازد، به همین جهت ذات حق از طرف خود خلیفه‌ای به صورت خود، قرار داد تا در تصرف، خلیفه و جانشین وی بوده باشد[۱۸].

۴. نقش خلیفه در نظام هستی عبارت از آن است که واسطه وصول فیض حق به عوالم جبروت و ملکوت ملک است؛ بنابراین حقیقت انسان کامل که خلیفه الهی است دارای دو جنبه می‌باشد. او به اعتباری رب و به اعتباری عبد است یا در واقع جهتی دارد مناسب با ربوبیت و جهتی دیگر مناسب با عبودیت و آنها فیض حق را با جهت ربوبیت از حق گرفته تا با جنبه عبودیت خود آن فیض را به خلق برساند و این شایستگی تنها در انسان موجود می‌باشد، به طوری که هر فردی از افراد انسانی نصیبی از این خلافت دارند[۱۹].

به طوری که ابن‌عربی در »فصوص الحکم« در این مورد می‌گوید: »انسان به خاطر همین جامعیت نسبت به عزت ربوبیت از طرفی به جایی رسیده که ادعای خدایی کرده، به طوری که در خود صفات حق را دیده و بدون توجه به اینکه این صفات حق تعالی است که در آینه استعداد او انعکاس یافته چنین توهم کرده که این صفات ذاتاً و بالاصاله به خودش مربوطند و از طرف دیگر در ذلت عبودیت در صفت بندگی به درجه‌ای سقوط کرده که باز هم هیچ‌یک از موجودات دیگر به چنان حدی از انحطاط نرسیده‌اند، از قبیل بت پرستی، پرستش سنگ‌ها و اجسام بی‌جان که در نازل‌ترین مرتبه وجودند«[۲۰].

پس انسان نسخه جامعی از اسرار حقیقت هستی است و از این‌روست که خداوند متعال در قرآن کریم می‌فرماید: ﴿وَإِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَائِكَةِ إِنِّي جَاعِلٌ فِي الْأَرْضِ خَلِيفَةً[۲۱].

به همین جهت مبدأ متعال با خلق و ایجاد آدم(ع) که حقیقت آدم و مقام روحی او را جلوه جامع و تام از مثل اعلی و روح خود قرار داد و همه اسماء حسنی و صفات علیای خود را در آن ظاهر گردانید و آدم را با مقام و منزلت خاص که خبر از همه اسماء الهی می‌داد و حکایت جامع از جمال و جلال او می‌کرد، به وجود آورد.

اما انسان‌های بعدی که ترکیب بدنی آنها در شرایط خاص و احوال دیگری شکل می‌گرفت، استعداد و آمادگی برای تجلی روح خدا را در حد پایین‌ترو نازل‌تری داشتند.

بنابراین هر انسانی استعداد و آمادگی خلافت الهی را دارد و خلیفه بالقوه است و با انتخاب مسیر تکاملی مخصوص انسان‌ها به اندازه‌ای که در مسیر انسانی خود موفق باشد، از مراتب فعلیت خلافت الهی، برخوردار می‌شود.

اما این تصرف بر اساس اقتضای عنایت الهی معیشت ذات ازلی صورت می‌گیرد و استعدادی که به شکل عین ثابت عبد، در او قرار دارد؛ بنابراین هر عینی از اعیان ثابته، ظرفیت و استعداد ویژه‌ای است که تنها در مسیر استعداد و قابلیت خویش پذیرای فیض حق خواهد بود، پس فیض حق واحد است و تفاوت در استعدادهاست و کسی که این چنین مقام و مرتبت را داشته باشد، از جانب مبدأ حق به امامت و حجیت منصوب می‌گردد و امامت به او اعطا می‌شود[۲۲].[۲۳]

دلیل عقلی ضرورت خلافت الهی

دلیل عقلی این است که انسان به تنهایی توان آن را ندارد که همه نیازهای یک زندگی نسبتاً راحت را برای خود فراهم سازد؛ در نتیجه، تَن به زندگی اجتماعی می‌دهد تا با تعاون و تقسیم کار، بهتر بتواند زندگی کند. حریص بودن انسان او را وامی‌دارد هر چه بیش‌تر از دیگران بهره گرفته، و تا آنجا که می‌تواند از خدمت به دیگران دوری کند؛ لذا زندگی اجتماعی، میدان ستمگری و تجاوز انسان‌ها به حقوق همنوعان شده، چیزی که انسان از آن انتظار آرامش و سود دارد، عامل آزار و رنج بیش‌تر مردم می‌گردد. به همین دلیل، جامعه برای تنظیم روابط‍ بین افراد خود، به قانون نیاز پیدا می‌کند؛ و از جهتی، نباید قانون را در اختیار انسان واگذارند؛ زیرا هر یک از افراد یا گروهی از آنان، تنها سود خود را برابر با عدالت دانسته و زیانش را ظلم قلمداد می‌کند. پس باید قانون‌گذاری، بیرون از حوزه طبیعی بشر وجود داشته باشد؛ و آن عامل بیرونی و مصون از خودمحوری و خودخواهی، همان فرستادگان بشری از سوی خدای حکیم است. خدایی که نیازهای بسیار جزئی انسان را نادیده نگرفته، همانند روییدن مو در ابرو، یا فرو رفتگی در کف پاها، آن عامل مهم و مؤثر در زندگی انسان را که موجب آرامش و راهنمایی به سوی سعادت باشد، از او دریغ نخواهد کرد[۲۴].[۲۵]

ضرورت خلافت الهی در قرآن

برای ضرورت ارسال فرستادگان بشری برای انسان‌ها در قرآن کریم، چنین آمده است: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۲۶].

برخی آیات حاکی از عدم کفایت علم و عقل بشری برای تأمین زندگی سعادتمندانه انسانی است: ﴿فَلَمَّا جَاءَتْهُمْ رُسُلُهُمْ بِالْبَيِّنَاتِ فَرِحُوا بِمَا عِنْدَهُمْ مِنَ الْعِلْمِ وَحَاقَ بِهِمْ مَا كَانُوا بِهِ يَسْتَهْزِئُونَ[۲۷]؛ لذا برای راهنمایی آنان در همه جهات زندگی، حتّی در علوم مادّی، نیاز به وحی از طرف خدای حکیم دارند؛ زیرا علم و عقل بشری محدود و متعلق به بعضی از ظواهر امور دنیوی است[۲۸]؛ لذا برای توجه دادن آنان به ملکوت دنیا که آخرت باشد، نیاز به شخص عالم به ملکوت دارند و آن راهنما، همان خلیفه الهی است که با گرفتن وحی و تبیین آن، زمینه خروج افراد از ظلمات به سوی نور را فراهم می‌کند[۲۹].[۳۰]

ضرورت خلافت الهی در حدیث

افزون بر دلیل عقلی و آیات قرآنی، در آثار حدیثی معتبر شیعه، احادیثی نقل شده است که حاکی از ضرورت وجود خلیفه خدا در طول زندگی انسان‌ها در کره زمین است مانند:

  1. ابی بصیر از امام صادق(ع) نقل می‌کند که: آن حضرت فرمود: »خدا برتر و بزرگ‌تر از آن است که زمین را بدون امام عادل به حال خود رها کند (واگذارد)«[۳۱]؛
  2. ابی حمزه می‌گوید: از امام صادق(ع) سؤال کردم: آیا زمین بدون امام می‌ماند؟ آن حضرت فرمود: »اگر زمین بدون امام باشد، فرو رود (و نظمش از هم بپاشد)"[۳۲].[۳۳]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. «پروردگارتان خداوندی است که... کارسازی می‌کند» سوره یونس، آیه ۳.
  2. «آنگاه، به فرشتگان کارگزار» سوره نازعات، آیه ۵.
  3. «و چون بیمار شوم اوست که بهبودی‌ام می‌بخشد» سوره شعراء، آیه ۸۰.
  4. «در آن برای مردم درمانی است» سوره نحل، آیه ۶۹.
  5. «غیب، تنها از آن خداوند است» سوره یونس، آیه ۲۰.
  6. «جز فرستاده‌ای را که بپسندد» سوره جن، آیه ۲۷.
  7. «هر که از پیامبر فرمانبرداری کند بی‌گمان از خداوند فرمان برده است» سوره نساء، آیه ۸۰.
  8. «بی‌گمان آنان که با تو بیعت می‌کنند جز این نیست که با خداوند بیعت می‌کنند» سوره فتح، آیه ۱۰.
  9. زیارت جامعه کبیره.
  10. «من چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید» سوره بقره، آیه ۳۰.
  11. محسن قرائتی، تفسیر نور، ج۱، ص۸۸.
  12. «و اگر او را فرشته‌ای می‌گرداندیم، او را (به گونه) مردی در می‌آوردیم و باز هم بر آنان همان اشتباهی را که می‌کردند پیش می‌آوردیم» سوره انعام، آیه ۹.
  13. عبدالله جوادی آملی، حیات حقیقی انسان در قرآن، ص۱۷۶.
  14. نهج البلاغه، خطبه اول:
  15. یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۴.
  16. محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۸۴.
  17. یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۵.
  18. یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۶.
  19. یحیی یثربی، عرفان نظری، ص۵۳۷.
  20. انسان در عرف عرفان، ص۱۱۸.
  21. «و (یاد کن) آنگاه را که پروردگارت به فرشتگان فرمود: می‌خواهم جانشینی در زمین بگمارم» سوره بقره، آیه ۳۰.
  22. محمد شجاعی، انسان و خلافت الهی، ص۹۲.
  23. زیوری کبیرنیا، فاطمه، بررسی ابعاد خلیفة اللهی انسان، ص۸۶-۹۳.
  24. الهیات من کتاب الشفاء، ص۴۸۷-۴۸۸؛ النجاة، ص۳۰۳-۳۰۴.
  25. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۶۹.
  26. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  27. «آنگاه چون پیامبرانشان برهان‌های روشن برای آنان آوردند به دانشی که خود داشتند شادی کردند و (کیفر) آنچه به ریشخند می‌گرفتند آنان را فرا گرفت» سوره غافر، آیه ۸۳.
  28. سوره روم، آیه ۶-۷.
  29. سوره ابراهیم، آیه ۱.
  30. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۶۹-۷۳.
  31. «عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ الله(ع) قَالَ: إِنَّ الله أَجَلُّ وَ أَعْظَمُ مِنْ أَنْ يَتْرُكَ الْأَرْضَ بِغَيْرِ إِمَامٍ عَادِلٍ»اصول کافی، ج۱، ص۱۷۸، ح۶.
  32. «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ الله(ع) أَ تَبْقَى الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ؟ قَالَ: لَوْ بَقِيَتِ الْأَرْضُ بِغَيْرِ إِمَامٍ لَسَاخَتْ»؛ اصول کافی، ج۱، ص۱۷۹، ح۱۰.
  33. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۷۴-۷۶.