شورش بر عثمان: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'آشکار' به 'آشکار')
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۱۵ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۵ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{ویرایش غیرنهایی}}
{{مدخل مرتبط
{{امامت}}
| موضوع مرتبط = عثمان
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل  =
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل مرتبط با مباحث پیرامون [[امام علی]]{{ع}} است. "'''[[امام علی]]'''" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| مداخل مرتبط =
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط  =
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[امام علی در قرآن]] | [[امام علی در حدیث]] | [[امام علی در کلام اسلامی]]</div>
}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
 
: <div style="background-color: rgb(206,242, 299); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل '''[[امام علی (پرسش)]]''' قابل دسترسی خواهند بود.</div>
== رفاه‌زدگی‌==
<div style="padding: 0.4em 0em 0.0em;">
[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]: [[عثمان]]، خانه‌اش را در [[مدینه]] بنا نهاد و آن را با سنگ و آهک، محکم ساخت و درهایی از چوب ساج‌<ref>ساج، گونه‌ای از درختان جنگلی که بلند، ستبر و دارای چوب سخت و مقاوم است و بیشتر در ساخت‌کشتی‌ها به کار می‌رود (الدروس، ج ۲، ص ۱۱۵۴).</ref> و سرو کوهی بر آن قرار داد و [[اموال]]، چشمه‌های [[آب]] و باغ‌هایی در [[مدینه]] به چنگ آورد. [[عبد الله بن عُتْبه]] می‌گوید: در روزی که [[عثمان]] کشته شد، نزد خزانه‌دار او [[صد]] و پنجاه هزار [[دینار]] و یک میلیون درهم، موجودی بود و [[ارزش]] املاکش در وادی القری و [[حُنَین]] و غیر آن، [[صد]] هزار [[دینار]] بود و اسبان و شتران بسیاری بر جای نهاد<ref>[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]، ج ۲، ص ۳۴۱.</ref>.
 
[[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[سلیم]]، [[ابو عامر]]-: روپوشی بر تن [[عثمان]] دیدم که صد [[دینار]] می‌ارزید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۰۲.</ref>.
 
== گردش [[ثروت]] در میان توانگران‌==
'''دادن امتیازات به بستگان‌''': [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[ابن عباس]]-: از جمله چیزهایی که بر عثمانْ خرده گرفتند، آن‌ بود که گردآوری [[زکات]] قُضاعه‌<ref>قضاعه، نام قبیله‌ای در یمن است (تاج العروس: ماده «قضع»).</ref> را به [[حَکم]] بن ابی عاص [عمویش‌] سپرد. [[زکات]] گردآوری شده به سیصد هزار درهم رسید و چون آنها را آورد، [[عثمان]]، همه را به او بخشید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۳۷.</ref>.
 
[[تاریخ أبی الفداء (کتاب)|تاریخ أبی الفداء]]: [[عثمان]]، فَدَک‌<ref>فدک، آبادی‌ای در حجاز با فاصله سه روز راه از مدینه است که برای یهودیان بود و پس از فتح خیبر، خداوند در دل‌های صاحبانش هراس افکند و بر سر نصف محصول آن با پیامبر {{صل}} مصالحه کردند و پیامبر {{صل}} پذیرفت و به او اختصاص یافت؛ چون آن را با جنگ نگرفته بود. پیامبر {{صل}} آن را به جگر گوشه‌اش فاطمه {{س}} بخشید و سپس ابو بکر، آن را از او گرفت (معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۳۸).</ref> را به [[مروان بن حکم]] داد، در حالی که آن، [[صدقه]] [[پیامبر خدا]] {{صل}} بود که چون [[فاطمه]] {{س}} به عنوان [[میراث]]، مطالبه‌اش کرد، [[ابو بکر]] از [[پیامبر خدا]] {{صل}} [[روایت]] کرد که: "ما [[پیامبران]]، آنچه را بر جای می‌نهیم، [[صدقه]] است، نه [[ارث]]". [[فدک]]، پیوسته در دست [[مروان]] و پسرانش بود، تا آنکه [[عمر بن عبد العزیز]]، [[خلیفه]] شد و آن را از تصرف‌کنندگانش گرفت و صدقه‌اش گردانْد<ref>[[تاریخ أبی الفداء (کتاب)|تاریخ أبی الفداء]]، ج ۱، ص ۱۶۹.</ref>.
 
[[المعارف‌ (کتاب)|المعارف‌]]، [[ابن قتیبه]]: [[پیامبر خدا]]، مَهزور ([[جایگاه]] [[بازار]] [[مدینه]]) را صدقه‌ای برای [[مسلمانان]] قرار داد؛ ولی [[عثمان]]، آن را به [[حارث]] بن [[حکم]]، [[برادر]] [[مروان بن حکم]]، داد و [[فدک]] را نیز به [[مروان]] بخشید که آن نیز [[صدقه]] [[پیامبر خدا]] بود<ref>المعارف، ابن قتیبة، ص ۱۹۵، العقد الفرید، ج ۳، ص ۲۹۱، شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۹۸ کلاهما نحوه.</ref>.
 
[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]: [[عثمان]]، دخترش را به همسری [[عبد الله]] بن خالد بن اسَید در آورد و [[فرمان]] داد تا ششصد هزار درهم به او بدهند و به [[عبد الله بن عامر]] والی خود در بصره‌ نوشت که آن را از [[بیت المال]] [[بصره]] به او بدهد<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۶۸.</ref>.
 
[[المعارف‌ (کتاب)|المعارف‌]]، [[ابن قتیبه]]: [[عبد الله بن خالد بن اسَید]] از [[عثمان]] درخواستِ [[صله]] کرد. [[عثمان]] نیز به او چهار [[صد]] هزار درهم عطا کرد<ref>المعارف، ابن قتیبة، ص ۱۹۵.</ref>.
 
== دادن امتیازات به دیگران‌==
شرح [[نهج البلاغة]]: در همان روزی که عثمانْ [[فرمان]] داد که از [[بیت المال]]، [[صد]] هزار سکه به [[مروان بن حکم]] بدهند، نیز از [[بیت‌المال]]، دویست هزار سکه به [[ابو سفیان]] بن [[حرب]] داد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۹۹.</ref>.
 
[[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[موسی]] بن [[طلحه]]-: [[عثمان]] در دوران خلافتش دویست هزار [[دینار]] به [[طلحه]] بخشید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۰۸.</ref>.
 
[[تاریخ المدینة (کتاب)|تاریخ المدینة]]- به [[نقل]] از [[موسی بن طلحه]]-: [[عثمان]]، نخستین کسی بود که در [[عراق]]، قطعه‌هایی را از زمین‌های ویژه (اراضی خالصه) [[فرمان‌روایان]] [[ایران]] و نیز جاهایی را که صاحبان آنها کوچ کرده بودند، به افراد بخشید و از جمله، نَشاستَج‌<ref>نشاستج، کشتزار یا جوی آب بزرگ و پُر درآمدی در کوفه است (معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۸۵).</ref> را به طلحة بن عبید [[الله]] داد<ref>[[تاریخ المدینة (کتاب)|تاریخ المدینة]]، ج ۳، ص ۱۰۲۰.</ref>.
 
[[الطبقات الکبری‌ (کتاب)|الطبقات الکبری‌]]- به [[نقل]] از ابو حُصَین-: [[عثمان]] به [[زبیر بن عوام]] اجازه داد تا ششصد هزار [درهم از [[بیت]] المال‌] بردارد. او نزد دایی‌هایش، بنی کاهل، آمد و گفت: کدام مالْ بهتر است؟ گفتند: [[مال]] [[اصفهان]]. گفت: از [[مال]] [[اصفهان]] به من بدهید<ref>الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۱۰۷.</ref>.
 
== باز گرداندن رانده‌شدگان [[پیامبر خدا]] {{صل}}‌==
[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]: [[عثمان]] به [[حکم]] بن ابی عاص- که رانده‌شده [[پیامبر خدا]] بود- نوشت که به نزد او بیاید. پیش‌تر نیز، آن هنگام که [[ابو بکر]] [[خلیفه]] شده بود، [[عثمان]] با گروهی از [[بنی امیه]] نزد [[أبو بکر]] جمع شده و از او خواسته بودند که [[حَکم]] را باز گردانَد؛ ولی [[ابو بکر]] اجازه نداده بود. [[عمر]] هم که [[خلیفه]] شد، چنین کردند؛ ولی او نیز اجازه نداده بود. از این رو [[مردم]]، اجازه دادن [[عثمان]] را [[زشت]] شمردند و یکی [از اهالی مدینه‌] می‌گوید: [[حکم]] بن ابی عاص را در روز ورودش به [[مدینه]] دیدم که [[لباس]] پاره و کهنه‌ای به تن داشت و بُز یک ساله‌ای را می‌رانْد، تا آنکه وارد [[خانه]] [[عثمان]] شد و [[مردم]] به بدحالی او و همراهانش می‌نگریستند. سپس بیرون آمد، در حالی که بالاپوشی از خز و ردایی سبز به تن داشت<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۶۴.</ref>.
 
== موجبات [[شورش]] بر عثمان‌==
'''کتک زدن [[عمار یاسر]]''': [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[ابو مخنف]]- در [[بیت المال]] [[مدینه]] جعبه‌ای بود که زیورآلات و جواهر در آن قرار داشت. [[عثمان]]، زیورآلاتی را برای یکی از اعضای خانواده‌اش از آن برداشت. [[مردم]]، [[زبان]] به [[اعتراض]] گشودند و به [[تندی]] با او سخن گفتند، تا [این که‌] وی را [[خشمگین]] ساختند. [[عثمان]]، [[خطبه]] خواند و گفت: ما نیازمان را از [[بیت المال]] برمی‌گیریم، هر چند برخی را خوش نیاید. [[علی]] {{ع}} به او فرمود: "در این صورت، جلویت گرفته می‌شود و میان تو و آن، جدایی انداخته می‌شود". [[عمار بن یاسر]] گفت: من [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیرم که نخستین کسی هستم که آن را [[ناپسند]] می‌دارد. [[عثمان]] گفت: ای پسر [[زن]] ختنه‌نشده! بر من گستاخی می‌کنی؟ او را بگیرید. او را گرفتند. [[عثمان]]، داخل شد و او را فرا خواند و [آن [[قدر]]] کتکش زد تا بیهوش شد. سپس وی را بیرون آوردند و به منزل [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] [[خدا]]، بردند و او [در اثر بیهوشی‌] [[نماز ظهر]] و عصر و [[مغرب]] را نخواند. آن گاه که به هوش آمد، [[وضو]] گرفت و [[نماز]] خواند و گفت: الحمد لله! این، نخستین روزی نیست که به خاطر [[خدا]] [[اذیت]] می‌شویم.... خبر آنچه با [[عمار]] شده بود، به [[عایشه]] رسید. او [[خشمگین]] شد و مویی از موهای [[پیامبر خدا]] و جامه‌ای از جامه‌های او و کفشی از کفش‌های او را بیرون آورد و گفت: چه زود [[سنت]] پیامبرتان را وا نهادید، در حالی که مو و [[جامه]] و [[کفش]] او هنوز کهنه نشده است. [[عثمان]] چنان [[خشمگین]] شد که نمی‌دانست چه می‌گوید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۶۱.</ref>.
 
'''کتک زدن و کوچاندن [[عبد الله بن مسعود]]''': (...)
 
== [[شورش]] بر عثمان‌==
[[عثمان بن عفان]] از شورایی که [[عمر بن خطاب]] [[تعیین]] می‌کند، سر بر می‌آورَد و بر اریکه [[حکومت]] تکیه می‌زند. او از همان آغاز، [[خلافت]] خود را بر خلاف [[سیره پیامبر]] {{صل}} [[استوار]] می‌کند. [[رفتار]] او، چه در تعامل با [[مردم]] و [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} و چه در برخورد با [[احکام الهی]]، به گونه‌ای است که [[مردمان]]، [[زبان]] به [[اعتراض]] می‌گشایند و او را به رویارویی با [[سنت نبوی]] و شکستن [[حریم]] دینْ متهم می‌کنند؛ ولی او که سخت تحت تأثیر اطرافیان زشت‌اندیش و کج‌رفتارش است، هرگز خطر را جدی نمی‌گیرد و به اعتراض‌ها و انتقادها وقعی نمی‌نهد. متونی‌که در صفحات پیشین آورده شد، نشانگر [[انحراف]] روزافزون در [[حکومت عثمان]] است. همچنین، نشانگر دوری وی از [[حقیقت]] و بی‌توجهی به معیارهای صحیح است. برخی از مورخان، معتقدند که شش سال اول از [[حکومت عثمان]]، آرام بوده، به صورتی که حادثه مهمی در آن، روی نداده و کسی بر او [[اعتراض]] خاصی نکرده است؛ اما پس از آن، اتفاقات گوناگونی به وقوع پیوسته است.
 
این دیدگاه، صحیح به نظر نمی‌رسد؛ چرا که [[انحراف]] [[عثمان]]، از همان روزهای اول شکل‌گیری حکومتش، با بازگرداندن [[حکم]] بن العاص و [[مروان]] [از تبعیدگاه‌] و به [[قدرت]] رساندن آنها، آغاز شد. افزون بر این، وی، بستگان خود را به امارتْ بر [[سرزمین‌های اسلامی]] [[منصوب]] کرد و بی‌پروا، در [[بیت المال]]، [[اسراف]] نمود. این [[رفتار]] [[عثمان]]، از همان آغاز، [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} را برانگیخت؛ اما [[مخالفت]] عمومی و [[شورش]] [[مردم]] علیه او، در شش سال آخر حکومتش روی داد.


==رفاه‌زدگی‌==
* [[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]: [[عثمان]]، خانه‌اش را در [[مدینه]] بنا نهاد و آن را با سنگ و آهک، محکم ساخت و درهایی از چوب ساج‌<ref>ساج، گونه‌ای از درختان جنگلی که بلند، ستبر و دارای چوب سخت و مقاوم است و بیشتر در ساخت‌کشتی‌ها به کار می‌رود (الدروس، ج ۲، ص ۱۱۵۴).</ref> و سرو کوهی بر آن قرار داد و [[اموال]]، چشمه‌های [[آب]] و باغ‌هایی در [[مدینه]] به چنگ آورد. [[عبد الله بن عُتْبه]] می‌گوید: در روزی که [[عثمان]] کشته شد، نزد خزانه‌دار او [[صد]] و پنجاه هزار [[دینار]] و یک میلیون درهم، موجودی بود و [[ارزش]] املاکش در وادی القری و [[حُنَین]] و غیر آن، [[صد]] هزار [[دینار]] بود و اسبان و شتران بسیاری بر جای نهاد<ref>[[مروج الذهب (کتاب)|مروج الذهب]]، ج ۲، ص ۳۴۱.</ref>.
* [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[سلیم]]، [[ابو عامر]]-: روپوشی بر تن [[عثمان]] دیدم که [[صد]] [[دینار]] می‌ارزید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۰۲.</ref>.
==گردش [[ثروت]] در میان توانگران‌==
*'''دادن امتیازات به بستگان‌''': [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[ابن عباس]]-: از جمله چیزهایی که بر عثمانْ خرده گرفتند، آن‌ بود که گردآوری [[زکات]] قُضاعه‌<ref>قضاعه، نام قبیله‌ای در یمن است (تاج العروس: ماده «قضع»).</ref> را به [[حَکم]] بن ابی عاص [عمویش‌] سپرد. [[زکات]] گردآوری شده به سیصد هزار درهم رسید و چون آنها را آورد، [[عثمان]]، همه را به او بخشید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۳۷.</ref>.
* [[تاریخ أبی الفداء (کتاب)|تاریخ أبی الفداء]]: [[عثمان]]، فَدَک‌<ref>فدک، آبادی‌ای در حجاز با فاصله سه روز راه از مدینه است که برای یهودیان بود و پس از فتح خیبر، خداوند در دل‌های صاحبانش هراس افکند و بر سر نصف محصول آن با پیامبر{{صل}} مصالحه کردند و پیامبر{{صل}} پذیرفت و به او اختصاص یافت؛ چون آن را با جنگ نگرفته بود. پیامبر{{صل}} آن را به جگر گوشه‌اش فاطمه{{س}} بخشید و سپس ابو بکر، آن را از او گرفت (معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۳۸).</ref> را به [[مروان بن حکم]] داد، در حالی که آن، [[صدقه]] [[پیامبر خدا]]{{صل}} بود که چون [[فاطمه]]{{س}} به عنوان [[میراث]]، مطالبه‌اش کرد، [[ابو بکر]] از [[پیامبر خدا]]{{صل}} [[روایت]] کرد که: "ما [[پیامبران]]، آنچه را بر جای می‌نهیم، [[صدقه]] است، نه [[ارث]]". [[فدک]]، پیوسته در دست [[مروان]] و پسرانش بود، تا آنکه [[عمر بن عبد العزیز]]، [[خلیفه]] شد و آن را از تصرف‌کنندگانش گرفت و صدقه‌اش گردانْد<ref>[[تاریخ أبی الفداء (کتاب)|تاریخ أبی الفداء]]، ج ۱، ص ۱۶۹.</ref>.
* [[المعارف‌ (کتاب)|المعارف‌]]، [[ابن قتیبه]]: [[پیامبر خدا]]، مَهزور ([[جایگاه]] [[بازار]] [[مدینه]]) را صدقه‌ای برای [[مسلمانان]] قرار داد؛ ولی [[عثمان]]، آن را به [[حارث]] بن [[حکم]]، [[برادر]] [[مروان بن حکم]]، داد و [[فدک]] را نیز به [[مروان]] بخشید که آن نیز [[صدقه]] [[پیامبر خدا]] بود<ref>المعارف، ابن قتیبة، ص ۱۹۵، العقد الفرید، ج ۳، ص ۲۹۱، شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۹۸ کلاهما نحوه.</ref>.
* [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]: [[عثمان]]، دخترش را به همسری [[عبد الله]] بن خالد بن اسَید در آورد و [[فرمان]] داد تا ششصد هزار درهم به او بدهند و به [[عبد الله بن عامر]] والی خود در بصره‌ نوشت که آن را از [[بیت المال]] [[بصره]] به او بدهد<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۶۸.</ref>.
* [[المعارف‌ (کتاب)|المعارف‌]]، [[ابن قتیبه]]: [[عبد الله بن خالد بن اسَید]] از [[عثمان]] درخواستِ [[صله]] کرد. [[عثمان]] نیز به او چهار [[صد]] هزار درهم عطا کرد<ref>المعارف، ابن قتیبة، ص ۱۹۵.</ref>.
==دادن امتیازات به دیگران‌==
*شرح [[نهج البلاغة]]: در همان روزی که عثمانْ [[فرمان]] داد که از [[بیت المال]]، [[صد]] هزار سکه به [[مروان بن حکم]] بدهند، نیز از [[بیت‌المال]]، دویست هزار سکه به [[ابو سفیان]] بن [[حرب]] داد<ref>شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۹۹.</ref>.
* [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[موسی]] بن [[طلحه]]-: [[عثمان]] در دوران خلافتش دویست هزار [[دینار]] به [[طلحه]] بخشید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۰۸.</ref>.
* [[تاریخ المدینة (کتاب)|تاریخ المدینة]]- به [[نقل]] از [[موسی بن طلحه]]-: [[عثمان]]، نخستین کسی بود که در [[عراق]]، قطعه‌هایی را از زمین‌های ویژه (اراضی خالصه) [[فرمان‌روایان]] [[ایران]] و نیز جاهایی را که صاحبان آنها کوچ کرده بودند، به افراد بخشید و از جمله، نَشاستَج‌<ref>نشاستج، کشتزار یا جوی آب بزرگ و پُر درآمدی در کوفه است (معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۸۵).</ref> را به طلحة بن عبید [[الله]] داد<ref>[[تاریخ المدینة (کتاب)|تاریخ المدینة]]، ج ۳، ص ۱۰۲۰.</ref>.
* [[الطبقات الکبری‌ (کتاب)|الطبقات الکبری‌]]- به [[نقل]] از ابو حُصَین-: [[عثمان]] به [[زبیر بن عوام]] اجازه داد تا ششصد هزار [درهم از [[بیت]] المال‌] بردارد. او نزد دایی‌هایش، بنی کاهل، آمد و گفت: کدام مالْ بهتر است؟ گفتند: [[مال]] [[اصفهان]]. گفت: از [[مال]] [[اصفهان]] به من بدهید<ref>الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۱۰۷.</ref>.
==باز گرداندن رانده‌شدگان [[پیامبر خدا]]{{صل}}‌==
* [[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]: [[عثمان]] به [[حکم]] بن ابی عاص- که رانده‌شده [[پیامبر خدا]] بود- نوشت که به نزد او بیاید. پیش‌تر نیز، آن هنگام که [[ابو بکر]] [[خلیفه]] شده بود، [[عثمان]] با گروهی از [[بنی امیه]] نزد [[أبو بکر]] جمع شده و از او خواسته بودند که [[حَکم]] را باز گردانَد؛ ولی [[ابو بکر]] اجازه نداده بود. [[عمر]] هم که [[خلیفه]] شد، چنین کردند؛ ولی او نیز اجازه نداده بود. از این رو [[مردم]]، اجازه دادن [[عثمان]] را [[زشت]] شمردند و یکی [از اهالی مدینه‌] می‌گوید: [[حکم]] بن ابی عاص را در روز ورودش به [[مدینه]] دیدم که [[لباس]] پاره و کهنه‌ای به تن داشت و بُز یک ساله‌ای را می‌رانْد، تا آنکه وارد [[خانه]] [[عثمان]] شد و [[مردم]] به بدحالی او و همراهانش می‌نگریستند. سپس بیرون آمد، در حالی که بالاپوشی از خز و ردایی سبز به تن داشت<ref>[[تاریخ الیعقوبی (کتاب)|تاریخ الیعقوبی]]، ج ۲، ص ۱۶۴.</ref>.
(...)
==موجبات [[شورش]] بر عثمان‌==
*'''کتک زدن [[عمار یاسر]]''': [[أنساب الأشراف‌ (کتاب)|أنساب الأشراف‌]]- به [[نقل]] از [[ابو مخنف]]- در [[بیت المال]] [[مدینه]] جعبه‌ای بود که زیورآلات و جواهر در آن قرار داشت. [[عثمان]]، زیورآلاتی را برای یکی از اعضای خانواده‌اش از آن برداشت. [[مردم]]، [[زبان]] به [[اعتراض]] گشودند و به [[تندی]] با او سخن گفتند، تا [این که‌] وی را [[خشمگین]] ساختند. [[عثمان]]، [[خطبه]] خواند و گفت: ما نیازمان را از [[بیت المال]] برمی‌گیریم، هر چند برخی را خوش نیاید. [[علی]]{{ع}} به او فرمود: "در این صورت، جلویت گرفته می‌شود و میان تو و آن، جدایی انداخته می‌شود". [[عمار بن یاسر]] گفت: من [[خدا]] را [[گواه]] می‌گیرم که نخستین کسی هستم که آن را [[ناپسند]] می‌دارد. [[عثمان]] گفت: ای پسر [[زن]] ختنه‌نشده! بر من گستاخی می‌کنی؟ او را بگیرید. او را گرفتند. [[عثمان]]، داخل شد و او را فرا خواند و [آن [[قدر]]] کتکش زد تا بیهوش شد. سپس وی را بیرون آوردند و به منزل [[ام سلمه]]، [[همسر پیامبر]] [[خدا]]، بردند و او [در اثر بیهوشی‌] [[نماز ظهر]] و عصر و [[مغرب]] را نخواند. آن گاه که به هوش آمد، [[وضو]] گرفت و [[نماز]] خواند و گفت: الحمد لله! این، نخستین روزی نیست که به خاطر [[خدا]] [[اذیت]] می‌شویم.... خبر آنچه با [[عمار]] شده بود، به [[عایشه]] رسید. او [[خشمگین]] شد و مویی از موهای [[پیامبر خدا]] و جامه‌ای از جامه‌های او و کفشی از کفش‌های او را بیرون آورد و گفت: چه زود [[سنت]] پیامبرتان را وا نهادید، در حالی که مو و [[جامه]] و [[کفش]] او هنوز کهنه نشده است. [[عثمان]] چنان [[خشمگین]] شد که نمی‌دانست چه می‌گوید<ref>أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۶۱.</ref>.
*'''کتک زدن و کوچاندن [[عبد الله بن مسعود]]''': (...)
==[[شورش]] بر عثمان‌==
[[عثمان بن عفان]] از شورایی که [[عمر بن خطاب]] [[تعیین]] می‌کند، سر بر می‌آورَد و بر اریکه [[حکومت]] تکیه می‌زند. او از همان آغاز، [[خلافت]] خود را بر خلاف [[سیره پیامبر]]{{صل}} [[استوار]] می‌کند. [[رفتار]] او، چه در تعامل با [[مردم]] و [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} و چه در برخورد با [[احکام الهی]]، به گونه‌ای است که [[مردمان]]، [[زبان]] به [[اعتراض]] می‌گشایند و او را به رویارویی با [[سنت نبوی]] و شکستن [[حریم]] دینْ متهم می‌کنند؛ ولی او که سخت تحت تأثیر اطرافیان زشت‌اندیش و کج‌رفتارش است، هرگز خطر را جدی نمی‌گیرد و به اعتراض‌ها و انتقادها وقعی نمی‌نهد. متونی‌که در صفحات پیشین آورده شد، نشانگر [[انحراف]] روزافزون در [[حکومت]] [[عثمان]] است. همچنین، نشانگر دوری وی از [[حقیقت]] و بی‌توجهی به معیارهای صحیح است. برخی از مورخان، معتقدند که شش سال اول از [[حکومت]] [[عثمان]]، آرام بوده، به صورتی که حادثه مهمی در آن، روی نداده و کسی بر او [[اعتراض]] خاصی نکرده است؛ اما پس از آن، اتفاقات گوناگونی به وقوع پیوسته است.
این دیدگاه، صحیح به نظر نمی‌رسد؛ چرا که [[انحراف]] [[عثمان]]، از همان روزهای اول شکل‌گیری حکومتش، با بازگرداندن [[حکم]] بن العاص و [[مروان]] [از تبعیدگاه‌] و به [[قدرت]] رساندن آنها، آغاز شد. افزون بر این، وی، بستگان خود را به امارتْ بر [[سرزمین‌های اسلامی]] [[منصوب]] کرد و بی‌پروا، در [[بیت المال]]، [[اسراف]] نمود. این [[رفتار]]
[[عثمان]]، از همان آغاز، [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} را برانگیخت؛ اما [[مخالفت]] عمومی و [[شورش]] [[مردم]] علیه او، در شش سال آخر حکومتش روی داد.
[[عثمان]] به سال ۳۳ [[هجری]]، گروهی از [[صالحان]] و بزرگان [[کوفه]] را که برخی از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] نیز در میان آنان‌اند، [[تبعید]] می‌کند. مدتی پس از این جریان، به سال ۳۴ [[هجری]]، کوفیانْ [[شورش]] می‌کنند و خواستار [[عزل]] [[سعید بن عاص]] ([[فرماندار کوفه]]) می‌شوند.
[[عثمان]] به سال ۳۳ [[هجری]]، گروهی از [[صالحان]] و بزرگان [[کوفه]] را که برخی از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] نیز در میان آنان‌اند، [[تبعید]] می‌کند. مدتی پس از این جریان، به سال ۳۴ [[هجری]]، کوفیانْ [[شورش]] می‌کنند و خواستار [[عزل]] [[سعید بن عاص]] ([[فرماندار کوفه]]) می‌شوند.
[[عثمان]]، بِدان [[اعتراض]] توجه نمی‌کند؛ اما [[کوفیان]] با پافشاری بر خواسته خویش، با [[مقاومت]]، از ورود [[سعید بن عاص]] به [[کوفه]] جلوگیری می‌کنند. سرانجام، [[عثمان]] بر اثر [[مقاومت]] [[کوفیان]]، سعید را- که از نزدیکانش است- [[عزل]] می‌کند و [[ابو موسی]] را که مورد قبول [[کوفیان]] است، به [[حکومت]] آن دیار می‌گمارد.
[[عثمان]]، بِدان [[اعتراض]] توجه نمی‌کند؛ اما [[کوفیان]] با پافشاری بر خواسته خویش، با [[مقاومت]]، از ورود [[سعید بن عاص]] به [[کوفه]] جلوگیری می‌کنند. سرانجام، [[عثمان]] بر اثر [[مقاومت]] [[کوفیان]]، سعید را- که از نزدیکانش است- [[عزل]] می‌کند و [[ابو موسی]] را که مورد قبول [[کوفیان]] است، به [[حکومت]] آن دیار می‌گمارد.
در همین سال، [[صحابیان]] [[پیامبر خدا]] به یکدیگر [[نامه]] می‌نویسند و ضمن [[انتقاد]] از [[رفتار]] [[ناهنجار]] [[خلیفه]]، [[انقلاب]] بر ضد [[عثمان]] را پی می‌نهند و در [[نامه]] آنان به سربازان و [[مجاهدان]]، چنین می‌آید که: "... اگر خواستار جهادید، نزد ما بیایید".
در همین سال، [[صحابیان]] [[پیامبر خدا]] به یکدیگر [[نامه]] می‌نویسند و ضمن [[انتقاد]] از [[رفتار]] [[ناهنجار]] [[خلیفه]]، [[انقلاب]] بر ضد [[عثمان]] را پی می‌نهند و در [[نامه]] آنان به سربازان و [[مجاهدان]]، چنین می‌آید که: "... اگر خواستار جهادید، نزد ما بیایید".
[[امیر مؤمنان]]، اعتراض‌های [[صحابیان]] را به [[عثمان]] می‌رسانَد و او را با لحنی آرام [[پند]] می‌دهد، شاید که او به خود آید و شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر [[صراط]] حقْ [[استوار]] آید؛ اما او در [[سخنرانی]] بسیار [[تندی]]، تمامی معترضان را مورد [[عتاب]] قرار داده، آنان را [[تهدید]] می‌کند.
[[امیر مؤمنان]]، اعتراض‌های [[صحابیان]] را به [[عثمان]] می‌رسانَد و او را با لحنی آرام [[پند]] می‌دهد، شاید که او به خود آید و شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر [[صراط]] حقْ [[استوار]] آید؛ اما او در [[سخنرانی]] بسیار [[تندی]]، تمامی معترضان را مورد [[عتاب]] قرار داده، آنان را [[تهدید]] می‌کند.
[[طلحه]] و برخی دیگر از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] به [[مصر]] (و آبادی‌هایی دیگر از [[جامعه اسلامی]]) [[نامه]] می‌نویسند و آنان را به [[قیام]] بر ضد [[عثمان]] فرا می‌خوانند. در پی این فراخوانی‌ها و آن همه [[ناهنجاری]] و نیز بی‌توجهی [[خلیفه]] به اعتراض‌ها و انتقادها، گروه‌های گوناگونی از [[مصر]]، [[کوفه]] و [[بصره]] به [[مدینه]] می‌آیند و همراه با [[صحابیان]] [[پیامبر]]{{صل}} [[عثمان]] را محاصره می‌کنند و به جِد از او می‌خواهند که [[حکومت]] را رها کند.
[[طلحه]] و برخی دیگر از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] به [[مصر]] (و آبادی‌هایی دیگر از [[جامعه اسلامی]]) [[نامه]] می‌نویسند و آنان را به [[قیام]] بر ضد [[عثمان]] فرا می‌خوانند. در پی این فراخوانی‌ها و آن همه [[ناهنجاری]] و نیز بی‌توجهی [[خلیفه]] به اعتراض‌ها و انتقادها، گروه‌های گوناگونی از [[مصر]]، [[کوفه]] و [[بصره]] به [[مدینه]] می‌آیند و همراه با [[صحابیان]] [[پیامبر]] {{صل}} [[عثمان]] را محاصره می‌کنند و به جِد از او می‌خواهند که [[حکومت]] را رها کند.
 
در این خیزش، [[عایشه]]، طلحة بن عبید [[الله]] و عمرو بن عاص‌از جمله کسانی‌هستند که در تشدید قیام‌بر ضد [[عثمان]]، نقش اساسی دارند. در این هنگامه است که عایشه‌ می‌گوید: این پیر خِرِفت را بکشید. [[خدا]] او را بکشد! این سخن، [[زبان]] به زبان می‌گردد و پس از آن نیز شهره آفاق می‌شود.
در این خیزش، [[عایشه]]، طلحة بن عبید [[الله]] و عمرو بن عاص‌از جمله کسانی‌هستند که در تشدید قیام‌بر ضد [[عثمان]]، نقش اساسی دارند. در این هنگامه است که عایشه‌ می‌گوید: این پیر خِرِفت را بکشید. [[خدا]] او را بکشد! این سخن، [[زبان]] به زبان می‌گردد و پس از آن نیز شهره آفاق می‌شود.
گویا اکنون است که [[خلیفه]] از [[خواب]] سنگینی که اطرافیانش بر او [[تحمیل]] کرده‌اند، بیدار می‌شود و خطر را جدی می‌یابد. از این رو از ### [[313]]###{{ع}} می‌خواهد که [[انقلابیون]] را از اهدافشان باز دارد و در مقابل، [[متعهد]] می‌شود که شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان [[رفتار]] کند.
گویا اکنون است که [[خلیفه]] از [[خواب]] سنگینی که اطرافیانش بر او [[تحمیل]] کرده‌اند، بیدار می‌شود و خطر را جدی می‌یابد. از این رو از ### [[313]]###{{ع}} می‌خواهد که [[انقلابیون]] را از اهدافشان باز دارد و در مقابل، [[متعهد]] می‌شود که شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان [[رفتار]] کند.
[[امام]]{{ع}} با [[انقلابیون]] [[سخن]] می‌گوید و آنان را به پایان دادن [[محاصره]] [[عثمان]]، متقاعد می‌سازد. در مقابل، [[عثمان]]، [[وعده]] می‌دهد که خواست‌های آنان را بر آورَد و شیوه‌ای را که تا کنون عمل می‌کرده، ادامه ندهد و بر اساس [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر خدا]] عمل کند و.... [[عثمان]]، خطابه‌ای ایراد می‌کند و در [[خطابه]] خود، به صراحت از [[رفتار]] گذشته خود [[توبه]] کرده، در برابر دیدگان انبوه [[مسلمان]] می‌گوید: به خاطر آنچه کرده‌ام، از [[خدا]] [[آمرزش]] می‌طلبم و به سوی او باز می‌گردم. سپس از سَرِ [[ندامت]] و در نهایت وا ماندگی می‌گوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر حقْ تعالی‌ مرا "بَرده" خواهد، چون برده [[رفتار]] می‌کنم و مانند بردگان، [[فروتنی]] می‌ورزم و همچون برده‌ای می‌شوم....
 
محاصره پایان می‌یابد. [[مصریان]] با [[حاکم]] [[جدید]] خود، [[محمد بن ابی بکر]]، راهی [[مصر]] می‌شوند. [[مسلمانان]] دیگر نیز آهنگ بازگشت دارند و آنان که در مدینه‌اند، آهنگ [[خانه‌ها]] و [[زندگی]] عادی و...؛ اما افسوس که این [[توبه]] چندان دوام نمی‌آورَد و [[نزدیکان]] [[خلیفه]] و امویانِ زشت‌اندیش و زشت‌کردار، به‌ویژه [[مروان]]، او را از [[تصمیم]] خود باز می‌گردانند و با جَوسازی و صحنه‌گَردانی، چنان عرصه را بر او تنگ می‌کنند که هنوز [[انقلابیون]] به آبادی‌های خود نرسیده، تمام وعده‌های خویش را زیر پای می‌نهد. این دگرگونی [[خلیفه]] به قدری [[زشت]] است که [[نائله]]، [[همسر]] [[عثمان]]، فریاد می‌زند: به [[خدا]] [[سوگند]]، آنان ([[مشاوران]] [[عثمان]])، او را به کشتن می‌دهند و به گناهش وا می‌دارند. او سخنی گفته است و سزا نیست که از آن، [[دست]] کشد.
[[امام]] {{ع}} با [[انقلابیون]] [[سخن]] می‌گوید و آنان را به پایان دادن [[محاصره]] [[عثمان]]، متقاعد می‌سازد. در مقابل، [[عثمان]]، [[وعده]] می‌دهد که خواست‌های آنان را بر آورَد و شیوه‌ای را که تا کنون عمل می‌کرده، ادامه ندهد و بر اساس [[کتاب خدا]] و [[سنت پیامبر خدا]] عمل کند و.... [[عثمان]]، خطابه‌ای ایراد می‌کند و در [[خطابه]] خود، به صراحت از [[رفتار]] گذشته خود [[توبه]] کرده، در برابر دیدگان انبوه [[مسلمان]] می‌گوید: به خاطر آنچه کرده‌ام، از [[خدا]] [[آمرزش]] می‌طلبم و به سوی او باز می‌گردم. سپس از سَرِ [[ندامت]] و در نهایت وا ماندگی می‌گوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر حقْ تعالی‌ مرا "بَرده" خواهد، چون برده [[رفتار]] می‌کنم و مانند بردگان، [[فروتنی]] می‌ورزم و همچون برده‌ای می‌شوم... .
 
محاصره پایان می‌یابد. [[مصریان]] با [[حاکم]] [[جدید]] خود، [[محمد بن ابی بکر]]، راهی [[مصر]] می‌شوند. [[مسلمانان]] دیگر نیز آهنگ بازگشت دارند و آنان که در مدینه‌اند، آهنگ [[خانه‌ها]] و [[زندگی]] عادی و... ؛ اما افسوس که این [[توبه]] چندان دوام نمی‌آورَد و [[نزدیکان]] [[خلیفه]] و امویانِ زشت‌اندیش و زشت‌کردار، به‌ویژه [[مروان]]، او را از [[تصمیم]] خود باز می‌گردانند و با جَوسازی و صحنه‌گَردانی، چنان عرصه را بر او تنگ می‌کنند که هنوز [[انقلابیون]] به آبادی‌های خود نرسیده، تمام وعده‌های خویش را زیر پای می‌نهد. این دگرگونی [[خلیفه]] به قدری [[زشت]] است که [[نائله]]، [[همسر]] [[عثمان]]، فریاد می‌زند: به [[خدا]] [[سوگند]]، آنان ([[مشاوران]] [[عثمان]])، او را به کشتن می‌دهند و به گناهش وا می‌دارند. او سخنی گفته است و سزا نیست که از آن، [[دست]] کشد.
 
[[مصریان]] که پس از [[وعده]] [[عثمان]]، راهی مصرند، متوجه می‌شوند که غلام‌عثمان، راهی [[مصر]] است. به او [[شک]] برده، او را متوقف می‌سازند. معلوم می‌شود که او پیک [[خلیفه]] به [[مصر]] است. چون او را وارسی می‌کنند، [[حکم]] [[خلیفه]] را به [[حاکم]] آن دیار، [[عبد الله]] بن [[ابی سرح]]، می‌یابند که در آن، [[دستور]] [[قتل]] گروهی از [[انقلابیون]] صادر شده است.
[[مصریان]] که پس از [[وعده]] [[عثمان]]، راهی مصرند، متوجه می‌شوند که غلام‌عثمان، راهی [[مصر]] است. به او [[شک]] برده، او را متوقف می‌سازند. معلوم می‌شود که او پیک [[خلیفه]] به [[مصر]] است. چون او را وارسی می‌کنند، [[حکم]] [[خلیفه]] را به [[حاکم]] آن دیار، [[عبد الله]] بن [[ابی سرح]]، می‌یابند که در آن، [[دستور]] [[قتل]] گروهی از [[انقلابیون]] صادر شده است.
[[نامه]] به خط کاتب [[خلیفه]] است و با مهر [[خلیفه]] پایان یافته است. [[انقلابیون]] باز می‌گردند و بار دیگر، [[خلیفه]] را محاصره می‌کنند.... دیگر نه سخن واسطه، کار را پیش می‌بَرد و نه [[توبه]] پذیرفتنی می‌نماید.... این بار، [[عثمان]] به‌معاویه روی‌می‌آورد و از او می‌خواهد که به گونه‌ای وی را [[نجات]] دهد؛ اما [[معاویه]] که [[تشنه]] [[قدرت]] است و [[بهترین]] فرصتِ پَرش به سکوی [[قدرت]] را فراهم می‌بیند، به [[یاری]] او نمی‌شتابد تا با [[کشته شدن عثمان]] و بهانه ساختن خونخواهی‌اش، به خلافتْ دست یابد.
[[نامه]] به خط کاتب [[خلیفه]] است و با مهر [[خلیفه]] پایان یافته است. [[انقلابیون]] باز می‌گردند و بار دیگر، [[خلیفه]] را محاصره می‌کنند.... دیگر نه سخن واسطه، کار را پیش می‌بَرد و نه [[توبه]] پذیرفتنی می‌نماید.... این بار، [[عثمان]] به‌معاویه روی‌می‌آورد و از او می‌خواهد که به گونه‌ای وی را [[نجات]] دهد؛ اما [[معاویه]] که [[تشنه]] [[قدرت]] است و [[بهترین]] فرصتِ پَرش به سکوی [[قدرت]] را فراهم می‌بیند، به [[یاری]] او نمی‌شتابد تا با [[کشته شدن عثمان]] و بهانه ساختن خونخواهی‌اش، به خلافتْ دست یابد.
[[محاصره]] [[خلیفه]] [[چهل]] روزْ طول می‌کشد. او در این مدت، دو بار از [[علی]]{{ع}} می‌خواهد که از [[مدینه]] بیرون برود. [[امام]]{{ع}} نیز چنین می‌کند و هر بار به درخواست خود [[خلیفه]]، باز می‌گردد. در این محاصره، [[صحابیان]] بزرگ [[پیامبر]]{{صل}} نیز [[انقلابیون]] را [[یاری]] می‌رسانند و کسانی بس اندک‌اند که یا با [[عثمان]] موافق‌اند و یا آشکارا با او [[مخالفت]] نمی‌کنند. بدین‌سان، [[عثمان]] در روز هجدهم [[ذی حجه]] [[سال]] ۳۵ [[هجری]]، با [[نفوذ]] [[انقلابیون]] به خانه‌اش، پس از آنکه یکی از آنان با [[شمشیر]] [[مروان]] کشته می‌شود، به [[قتل]] می‌رسد.
 
==تحلیلی درباره عوامل [[شورش]] علیه عثمان‌==
[[محاصره]] [[خلیفه]] [[چهل]] روزْ طول می‌کشد. او در این مدت، دو بار از [[علی]] {{ع}} می‌خواهد که از [[مدینه]] بیرون برود. [[امام]] {{ع}} نیز چنین می‌کند و هر بار به درخواست خود [[خلیفه]]، باز می‌گردد. در این محاصره، [[صحابیان]] بزرگ [[پیامبر]] {{صل}} نیز [[انقلابیون]] را [[یاری]] می‌رسانند و کسانی بس اندک‌اند که یا با [[عثمان]] موافق‌اند و یا آشکارا با او [[مخالفت]] نمی‌کنند. بدین‌سان، [[عثمان]] در روز هجدهم [[ذی حجه]] [[سال]] ۳۵ [[هجری]]، با [[نفوذ]] [[انقلابیون]] به خانه‌اش، پس از آنکه یکی از آنان با [[شمشیر]] [[مروان]] کشته می‌شود، به [[قتل]] می‌رسد.
 
== تحلیلی درباره عوامل [[شورش]] علیه عثمان‌==
[[شورش]] [[مسلمانان]] بر ضد [[عثمان]]، ریشه در عملکرد او و اطرافیان وی دارد. این نکته را اندکی بیشتر می‌کاویم. در این جا [[رفتار]] [[عثمان]] را اندکی مشروح‌تر بنگریم: [[مقرب]] ساختن [[طُلَقا]]<ref>طُلَقاء در لغت به معنای آزادشدگان است و به تمام قریشیانی گفته می‌شود که پیامبر در فتح مکه ایشان را به اسارت نگرفت، بلکه به آنان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء؛ بروید که شما آزادشدگان هستید». بیشتر افراد این گروه کسانی بودند که تا پیش از فتح مکه در دشمنی با پیامبر و مسلمانان همواره مصمم بودند و آن گاه که ناچار به تسلیم شدند، ناگزیر اسلام آوردند.</ref> هنگامی که [[عثمان]] به [[خلافت]] می‌رسد، کسانِ خود و در [[حقیقت]]، "حزب [[طُلَقا]]" را بسی می‌نوازد و آنان را که برخی‌شان (همانند: [[حَکم]] و پسرانش [[مروان]] و [[حارث]]) مطرود [[پیامبر]] خدایند، همرازان و [[کارگزاران]] خود بر می‌گیرد.
[[شورش]] [[مسلمانان]] بر ضد [[عثمان]]، ریشه در عملکرد او و اطرافیان وی دارد. این نکته را اندکی بیشتر می‌کاویم. در این جا [[رفتار]] [[عثمان]] را اندکی مشروح‌تر بنگریم: [[مقرب]] ساختن [[طُلَقا]]<ref>طُلَقاء در لغت به معنای آزادشدگان است و به تمام قریشیانی گفته می‌شود که پیامبر در فتح مکه ایشان را به اسارت نگرفت، بلکه به آنان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء؛ بروید که شما آزادشدگان هستید». بیشتر افراد این گروه کسانی بودند که تا پیش از فتح مکه در دشمنی با پیامبر و مسلمانان همواره مصمم بودند و آن گاه که ناچار به تسلیم شدند، ناگزیر اسلام آوردند.</ref> هنگامی که [[عثمان]] به [[خلافت]] می‌رسد، کسانِ خود و در [[حقیقت]]، "حزب [[طُلَقا]]" را بسی می‌نوازد و آنان را که برخی‌شان (همانند: [[حَکم]] و پسرانش [[مروان]] و [[حارث]]) مطرود [[پیامبر]] خدایند، همرازان و [[کارگزاران]] خود بر می‌گیرد.
اینان با [[پشتیبانی]] [[خلیفه]]، بر [[مردم]] سخت می‌گیرند و فریاد [[مردم]] به جایی نمی‌رسد و چون [[صحابه]] بزرگ [[پیامبر خدا]] [[زبان]] به [[اعتراض]] می‌گشایند، [[سیاسی]] می‌شوند و [[عثمان]]، برخوردی [[خشن]] و دور از [[انصاف]] را با آنان پیشه می‌سازد: [[ابو ذر]] را به [[ربذه]] [[تبعید]] می‌کند؛ [[عمار بن یاسر]]، حق‌مدار بزرگ، را با آن پیشینه درخشان، شخصاً چنان می‌زند که به "فتق" دچار می‌شود؛ [[عبد الله]] بن مسعود را [[تبعید]] کرده، حقوقش را از [[بیت المال]] می‌بُرد؛ و.... ریخت و پاش از [[بیت المال]]
 
روش [[اقتصادی]] [[عثمان]] نیز بسی شگفت‌انگیز است. او با [[بیت المال]]، چنان [[رفتار]] می‌کند که گویا "مِلک طِلق" اوست. [[گشاده‌دستی]] و [[بخشش]] او را بسیار گزارش کرده‌اند، به طوری که [[زشتی]] این همه [[گشاده‌دستی]]، از دید محققان [[آگاه]] [[اهل سنت]] نیز پنهان نمانده است. او [[اموال]] بسیاری را به [[ابو سفیان]]، [[حَکم]]، [[مروان]] و دیگران می‌بخشد و در برابر [[اعتراض]] [[مردم]]، هرگز [[تسلیم]] نمی‌شود. و شگفت، این جاست که گاه، این همه [[بخشندگی]] از [[بیت المال]] را "[[صله رحم]]" تلقی می‌کند!
اینان با [[پشتیبانی]] [[خلیفه]]، بر [[مردم]] سخت می‌گیرند و فریاد [[مردم]] به جایی نمی‌رسد و چون [[صحابه]] بزرگ [[پیامبر خدا]] [[زبان]] به [[اعتراض]] می‌گشایند، [[سیاسی]] می‌شوند و [[عثمان]]، برخوردی [[خشن]] و دور از [[انصاف]] را با آنان پیشه می‌سازد: [[ابو ذر]] را به [[ربذه]] [[تبعید]] می‌کند؛ [[عمار بن یاسر]]، حق‌مدار بزرگ، را با آن پیشینه درخشان، شخصاً چنان می‌زند که به "فتق" دچار می‌شود؛ [[عبد الله]] بن مسعود را [[تبعید]] کرده، حقوقش را از [[بیت المال]] می‌بُرد؛ و.... ریخت و پاش از [[بیت المال]] روش [[اقتصادی]] [[عثمان]] نیز بسی شگفت‌انگیز است. او با [[بیت المال]]، چنان [[رفتار]] می‌کند که گویا "مِلک طِلق" اوست. [[گشاده‌دستی]] و [[بخشش]] او را بسیار گزارش کرده‌اند، به طوری که [[زشتی]] این همه [[گشاده‌دستی]]، از دید محققان [[آگاه]] [[اهل سنت]] نیز پنهان نمانده است. او [[اموال]] بسیاری را به [[ابو سفیان]]، [[حَکم]]، [[مروان]] و دیگران می‌بخشد و در برابر [[اعتراض]] [[مردم]]، هرگز [[تسلیم]] نمی‌شود. و شگفت، این جاست که گاه، این همه [[بخشندگی]] از [[بیت المال]] را "[[صله رحم]]" تلقی می‌کند!
==برخورد با آموزه‌های دین‌==
 
== برخورد با آموزه‌های دین‌ ==
نکته مهمی که گاه از دید محققانْ پنهان مانده و شایان بسی توجه است، [[تغییر]] و دگرسانی در [[دین]] و [[تحریف]] و دستکاری [[احکام الهی]] از سوی [[عثمان]] است که در روزهای [[شورش]]، در [[شعارها]] و سخنان [[مخالفان]] [[خلیفه]] به روشنی دیده می‌شود.
نکته مهمی که گاه از دید محققانْ پنهان مانده و شایان بسی توجه است، [[تغییر]] و دگرسانی در [[دین]] و [[تحریف]] و دستکاری [[احکام الهی]] از سوی [[عثمان]] است که در روزهای [[شورش]]، در [[شعارها]] و سخنان [[مخالفان]] [[خلیفه]] به روشنی دیده می‌شود.
[[روایت]] شده که به [[زید]] بن ارقم گفته شد: چرا [[عثمان]] را [[تکفیر]] کردید؟ گفت: به خاطر سه چیز: [[اموال]] را تنها بازیچه [[اغنیا]] قرار داد و به دیگران نداد؛ آن دسته از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] را که در راه دینْ [[هجرت]] کرده بودند، در [[جایگاه]] کسانی قرار داد که با [[خدا]] و پیامبرش جنگیده بودند؛ و به غیر [[کتاب خدا]] عمل کرد<ref>الشافی، ج ۴، ص ۲۹۱.</ref>. در میان اظهار نظرهای [[صحابیان]] درباره [[رفتار]] [[عثمان]]، تعبیرهایی چون: "دینتان را دگرگون کرد"، "بدعت‌هایی آورد"، "تو بدعت‌هایی آوردی که [[مردم]]، آنها را نمی‌شناسند"، "خواست که دینمان را دگرگون کند"، "بدعت‌هایی آورد و با حُکمِ قرآنْ [[مخالفت]] کرد"، "[[حکم]] [[قرآن]] را پشت سر انداخت"، "[[کتاب خدا]] را دگرگون کردی"<ref>ر.ک: أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۳۳- ۱۳۸.</ref> و... فراوان است چنین است که می‌بینیم تنی چند از [[اصحاب پیامبر]]{{صل}} به‌ آبادی‌ها نوشتند که: "[[دین]] [[محمد]]{{صل}} تباه شد".
 
==[[مشاوران]] نابکار==
[[روایت]] شده که به [[زید]] بن ارقم گفته شد: چرا [[عثمان]] را [[تکفیر]] کردید؟ گفت: به خاطر سه چیز: [[اموال]] را تنها بازیچه [[اغنیا]] قرار داد و به دیگران نداد؛ آن دسته از [[اصحاب پیامبر]] [[خدا]] را که در راه دینْ [[هجرت]] کرده بودند، در [[جایگاه]] کسانی قرار داد که با [[خدا]] و پیامبرش جنگیده بودند؛ و به غیر [[کتاب خدا]] عمل کرد<ref>الشافی، ج ۴، ص ۲۹۱.</ref>. در میان اظهار نظرهای [[صحابیان]] درباره [[رفتار]] [[عثمان]]، تعبیرهایی چون: "دینتان را دگرگون کرد"، "بدعت‌هایی آورد"، "تو بدعت‌هایی آوردی که [[مردم]]، آنها را نمی‌شناسند"، "خواست که دینمان را دگرگون کند"، "بدعت‌هایی آورد و با حُکمِ قرآنْ [[مخالفت]] کرد"، "[[حکم]] [[قرآن]] را پشت سر انداخت"، "[[کتاب خدا]] را دگرگون کردی"<ref>ر. ک: أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۳۳- ۱۳۸.</ref> و... فراوان است چنین است که می‌بینیم تنی چند از [[اصحاب پیامبر]] {{صل}} به‌ آبادی‌ها نوشتند که: "[[دین]] [[محمد]] {{صل}} تباه شد".
 
== [[مشاوران]] نابکار ==
[[مشاوران]] هر مدیر، در اداره و سامان‌بخشی امور و تحقق [[عینی]] جریان‌ها نقشی بس تعیین‌کننده دارند. به واقع، [[مشاوران]] اجرایی، نقشی تکمیلی (و البته بنیادی) در [[مدیریت]] مدیر و [[پیشوایی]] [[رهبر]] [[جامعه]] به عهده دارند. [[نزدیکان]] [[عثمان]]، نه وجهه [[اجتماعی]] دارند و نه چهره [[دینی]]. [[خلیفه]] نیز عنصری بی‌اراده و سست‌رأی در برابر آرا و اظهار نظرهای [[مشاوران]] است. اطرافیان [[عثمان]] ([[بنی امیه]])، نه با انصارْ پیوندی درست دارند و نه با مهاجرانْ کرداری صواب. در نتیجه [[عثمان]] را به سمتی سوق می‌دهند که نتیجه‌اش [[قتل]] وی است. [[ابو سفیان]]، پیر [[سیاست]] آنان، که کین‌ورزی‌اش با اسلامْ شهره آفاق است، به [[عثمان]] می‌گوید: این [[امارت]]، امارتی جهانی و این [[پادشاهی]]، همان [[پادشاهی]] [[جاهلی]] است. پس [[بنی‌امیه]] را بزرگان [[زمین]] قرار ده<ref>الأغانی، ج ۶، ص ۳۷۰.</ref>.
[[مشاوران]] هر مدیر، در اداره و سامان‌بخشی امور و تحقق [[عینی]] جریان‌ها نقشی بس تعیین‌کننده دارند. به واقع، [[مشاوران]] اجرایی، نقشی تکمیلی (و البته بنیادی) در [[مدیریت]] مدیر و [[پیشوایی]] [[رهبر]] [[جامعه]] به عهده دارند. [[نزدیکان]] [[عثمان]]، نه وجهه [[اجتماعی]] دارند و نه چهره [[دینی]]. [[خلیفه]] نیز عنصری بی‌اراده و سست‌رأی در برابر آرا و اظهار نظرهای [[مشاوران]] است. اطرافیان [[عثمان]] ([[بنی امیه]])، نه با انصارْ پیوندی درست دارند و نه با مهاجرانْ کرداری صواب. در نتیجه [[عثمان]] را به سمتی سوق می‌دهند که نتیجه‌اش [[قتل]] وی است. [[ابو سفیان]]، پیر [[سیاست]] آنان، که کین‌ورزی‌اش با اسلامْ شهره آفاق است، به [[عثمان]] می‌گوید: این [[امارت]]، امارتی جهانی و این [[پادشاهی]]، همان [[پادشاهی]] [[جاهلی]] است. پس [[بنی‌امیه]] را بزرگان [[زمین]] قرار ده<ref>الأغانی، ج ۶، ص ۳۷۰.</ref>.
[[عثمان]] نیز چنین می‌کند؛ اما آنان او را به کجا می‌برند؟ بنگرید: سررشته تمام کارهایی که به نام [[عثمان]] انجام می‌شود، در دست [[مروان]] (داماد و کاتب [[عثمان]]) است؛ [[جوانی]] که از [[آداب اسلامی]]، هیچ نمی‌داند و مطرود و تبعیدی [[پیامبر]]{{صل}} است. [[امام علی]]{{ع}} درباره موضع خود و چگونگی برخورد اطرافیان [[عثمان]]، سخنانی نغز و بیدارگر دارد. از جمله: به [[خدا]] [[سوگند]]، هماره از او [[دفاع]] کردم تا آنکه خجل شدم. [[مروان]] و [[معاویه]] و [[عبد الله]] بن عامر و [[سعید بن عاص]]، با او کاری کردند که می‌بینید و چون او را [[نصیحت]] و امر کردم که آنان را براند، مرا به خیانتْ متهم کرد، تا [این که‌] آنچه می‌بینید، پیش آمد<ref>تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۷۸.</ref>. اینها و جز اینها که گفتیم، عوامل خیزش بر ضد [[عثمان]] و زمینه‌های [[قیام]] بر ضد [[خلافت]] مرکزی بود. تا این جا صحبت از زمینه‌ها و عوامل [[قیام]] بر ضد [[عثمان]] بود؛ ولی نکته مهم‌تر و قابل تأمل‌تر، بررسی افراد و گروه‌های شرکت‌کننده در این خیزش است. روشن است که همه کسانی که در این جریان گسترده شرکت کرده‌اند، هم‌هدف نیستند و برخی، آرمان‌هایی دیگر دارند. عوامل دخیل در این جریان را بدین‌سان می‌توان معرفی کرد:
#'''معترضان و [[انقلابیون]] سنت‌شناس و [[استوار]] اندیش‌''': در این خیزش، چهره‌های برجسته‌ای از [[صحابیان]] و [[مؤمنان]] ژرف‌باور حضور دارند. به واقع، توده‌های [[عظیم]] [[مردم]] انقلابی، به [[رهبری]] اینان حرکت می‌کنند. این چهره‌ها کسانی نیستند که بتوان اندکی در [[اخلاص]]، نیک‌نگری و [[استوار]] اندیشی آنان تردید کرد. برخی از اینان عبارت‌اند از: [[عمار]] بن سایر، [[زید]] بن صوحان، [[جبلة بن عمرو]] [[انصاری]]، جهجاه غفاری، [[عمرو بن حمق]] و [[عبد]] الرحمن بن عُدَیس.
#'''فرصت‌طلبان‌''': در این جمع [[عظیم]]، سیاست‌پیشگانی نیز هستند که برای به دست آوردن‌موقعیت بهتر، بر امواج [[اعتراض]]، سوار شده و یا به گسترش آن کمک می‌کنند. طبیعی است که آنان، نه [[مشکلات]] [[مردم]] را در می‌یابند و نه به آن می‌اندیشند؛ به مَثَل، [[طلحه]] از اینان است. او به [[کوفیان]] می‌نویسد که آنان به [[مدینه]] بیایند و به خلافکاری‌های [[عثمان]]، پایان دهند. گویا او پس از [[قتل عثمان]]، انتظاری جز نشستن بر [[مسند]] [[خلافت]] ندارد. برخی از طرفداران او نیز بر این پندارند، از جمله، سودان بن حُمران، که چون از [[قتل عثمان]] فارغ شد، از [[خانه]] [[عثمان]] بیرون آمد و فریاد برآورد که: طلحة بن عبید [[الله]] کجاست؟ پسر عفان را کشتیم<ref>تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۷۹.</ref>. [[عایشه]] نیز چنین است. او نیز در [[انتظار]] بر کشیدن [[خویشان]] خود است. جمله معروف او این است: پیر خِرِفت را بکشید، که [[کفر]] ورزیده است<ref>الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۱۳.</ref>. و آن گاه که [[عثمان]] کشته می‌شود و ورق برمی‌گردد، در موضعی دیگر می‌ایستد. [[عمرو بن عاص]] وزبیر نیز از این گونه کسان‌اند.
#'''هم‌گامان فرصت‌طلب عثمان‌''': برخی همراه و هم‌رأی عثمان‌اند؛ اما در این حادثه، نه [[یاور]]، که در هم شکننده او و تلاشگر بر ضد اویند (اگر چه به طور غیر مستقیم)؛ و این از عبرت‌های شگفت [[تاریخ]] است. [[معاویه]] را باید شاخص این گروه دانست؛ یعنی به واقع، [[معاویه]] و حزب او چنین‌اند. حقیقتْ این است که او در [[قتل عثمان]]، دستی تأثیرگذار دارد. [[معاویه]] به [[راحتی]] می‌تواند گروهی را برای [[حفاظت]] از [[خلیفه]] از [[شام]] گسیل بدارد و یا برای [[نبرد]] با [[مخالفان]]، کسانی را بفرستد؛ ولی چنین نمی‌کند. حتی آن گاه که [[عثمان]] از وی [[یاری]] می‌طلبد، به [[تنهایی]] به [[مدینه]] می‌آید. [[عثمان]] هم قصد او را از آمدن، در می‌یابد و به او می‌گوید: تو می‌خواهی که من کشته شوم و سپس بگویی: من ولی خونم!<ref>تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۵.</ref> با آنچه آمد، می‌توان دریافت که گزارش‌های [[سیف]] بن [[عمر]] که کوشیده است عوامل یادشده را یکسر نادیده بگیرد و حرکت بر ضد [[عثمان]] را به فردی چون [[عبد الله]] بن سبا نسبت دهد، تا چه اندازه از [[حقیقت]] و واقعیت صادقِ [[تاریخ]] به دور است. [[سیف]] بن [[عمر]]، در منابع رجالی، یکسر به "[[کذب]]" نسبت داده شده و "مطعون" است. از این روی، به گزارش‌های او هرگز وَقْعی نهاده نمی‌شود. بیفزاییم که اگر او راستگوی نیز می‌بود، گزارش‌های وی نوعاً به گونه‌ای هستند که با روش [[تحقیق]] [[علمی]] در [[تاریخ]]، [[نادرستی]] آنها خیلی زود آشکار می‌شود. به علاوه، نقش [[عبد الله]] بن سبا در آن گزارش‌ها، کاملًا و به صورت واضحی افسانه‌ای و پندارگرایانه است<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۲۰۱-227.</ref>.


== پرسش‌های وابسته ==
[[عثمان]] نیز چنین می‌کند؛ اما آنان او را به کجا می‌برند؟ بنگرید: سررشته تمام کارهایی که به نام [[عثمان]] انجام می‌شود، در دست [[مروان]] (داماد و کاتب [[عثمان]]) است؛ [[جوانی]] که از [[آداب اسلامی]]، هیچ نمی‌داند و مطرود و تبعیدی [[پیامبر]] {{صل}} است. [[امام علی]] {{ع}} درباره موضع خود و چگونگی برخورد اطرافیان [[عثمان]]، سخنانی نغز و بیدارگر دارد. از جمله: به [[خدا]] [[سوگند]]، هماره از او [[دفاع]] کردم تا آنکه خجل شدم. [[مروان]] و [[معاویه]] و [[عبد الله]] بن عامر و [[سعید بن عاص]]، با او کاری کردند که می‌بینید و چون او را [[نصیحت]] و امر کردم که آنان را براند، مرا به خیانتْ متهم کرد، تا [این که‌] آنچه می‌بینید، پیش آمد<ref>تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۷۸.</ref>. اینها و جز اینها که گفتیم، عوامل خیزش بر ضد [[عثمان]] و زمینه‌های [[قیام]] بر ضد [[خلافت]] مرکزی بود. تا این جا صحبت از زمینه‌ها و عوامل [[قیام]] بر ضد [[عثمان]] بود؛ ولی نکته مهم‌تر و قابل تأمل‌تر، بررسی افراد و گروه‌های شرکت‌کننده در این خیزش است. روشن است که همه کسانی که در این جریان گسترده شرکت کرده‌اند، هم‌هدف نیستند و برخی، آرمان‌هایی دیگر دارند. عوامل دخیل در این جریان را بدین‌سان می‌توان معرفی کرد:
# '''معترضان و [[انقلابیون]] سنت‌شناس و [[استوار]] اندیش‌''': در این خیزش، چهره‌های برجسته‌ای از [[صحابیان]] و [[مؤمنان]] ژرف‌باور حضور دارند. به واقع، توده‌های [[عظیم]] [[مردم]] انقلابی، به [[رهبری]] اینان حرکت می‌کنند. این چهره‌ها کسانی نیستند که بتوان اندکی در [[اخلاص]]، نیک‌نگری و [[استوار]] اندیشی آنان تردید کرد. برخی از اینان عبارت‌اند از: [[عمار]] بن سایر، [[زید]] بن صوحان، [[جبلة بن عمرو]] [[انصاری]]، جهجاه غفاری، [[عمرو بن حمق]] و [[عبد]] الرحمن بن عُدَیس.
# '''فرصت‌طلبان‌''': در این جمع [[عظیم]]، سیاست‌پیشگانی نیز هستند که برای به دست آوردن‌موقعیت بهتر، بر امواج [[اعتراض]]، سوار شده و یا به گسترش آن کمک می‌کنند. طبیعی است که آنان، نه [[مشکلات]] [[مردم]] را در می‌یابند و نه به آن می‌اندیشند؛ به مَثَل، [[طلحه]] از اینان است. او به [[کوفیان]] می‌نویسد که آنان به [[مدینه]] بیایند و به خلافکاری‌های [[عثمان]]، پایان دهند. گویا او پس از [[قتل عثمان]]، انتظاری جز نشستن بر [[مسند خلافت]] ندارد. برخی از طرفداران او نیز بر این پندارند، از جمله، سودان بن حُمران، که چون از [[قتل عثمان]] فارغ شد، از [[خانه]] [[عثمان]] بیرون آمد و فریاد برآورد که: طلحة بن عبید [[الله]] کجاست؟ پسر عفان را کشتیم<ref>تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۷۹.</ref>. [[عایشه]] نیز چنین است. او نیز در [[انتظار]] بر کشیدن [[خویشان]] خود است. جمله معروف او این است: پیر خِرِفت را بکشید، که [[کفر]] ورزیده است<ref>الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۱۳.</ref>. و آن گاه که [[عثمان]] کشته می‌شود و ورق برمی‌گردد، در موضعی دیگر می‌ایستد. [[عمرو بن عاص]] وزبیر نیز از این گونه کسان‌اند.
# '''هم‌گامان فرصت‌طلب عثمان‌''': برخی همراه و هم‌رأی عثمان‌اند؛ اما در این حادثه، نه [[یاور]]، که در هم شکننده او و تلاشگر بر ضد اویند (اگر چه به طور غیر مستقیم)؛ و این از عبرت‌های شگفت [[تاریخ]] است. [[معاویه]] را باید شاخص این گروه دانست؛ یعنی به واقع، [[معاویه]] و حزب او چنین‌اند. حقیقتْ این است که او در [[قتل عثمان]]، دستی تأثیرگذار دارد. [[معاویه]] به [[راحتی]] می‌تواند گروهی را برای [[حفاظت]] از [[خلیفه]] از [[شام]] گسیل بدارد و یا برای [[نبرد]] با [[مخالفان]]، کسانی را بفرستد؛ ولی چنین نمی‌کند. حتی آن گاه که [[عثمان]] از وی [[یاری]] می‌طلبد، به [[تنهایی]] به [[مدینه]] می‌آید. [[عثمان]] هم قصد او را از آمدن، در می‌یابد و به او می‌گوید: تو می‌خواهی که من کشته شوم و سپس بگویی: من ولی خونم!<ref>تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۵.</ref> با آنچه آمد، می‌توان دریافت که گزارش‌های [[سیف]] بن [[عمر]] که کوشیده است عوامل یادشده را یکسر نادیده بگیرد و حرکت بر ضد [[عثمان]] را به فردی چون [[عبد الله]] بن سبا نسبت دهد، تا چه اندازه از [[حقیقت]] و واقعیت صادقِ [[تاریخ]] به دور است. [[سیف]] بن [[عمر]]، در منابع رجالی، یکسر به "[[کذب]]" نسبت داده شده و "مطعون" است. از این روی، به گزارش‌های او هرگز وَقْعی نهاده نمی‌شود. بیفزاییم که اگر او راستگوی نیز می‌بود، گزارش‌های وی نوعاً به گونه‌ای هستند که با روش تحقیق [[علمی]] در [[تاریخ]]، [[نادرستی]] آنها خیلی زود آشکار می‌شود. به علاوه، نقش [[عبد الله]] بن سبا در آن گزارش‌ها، کاملًا و به صورت واضحی افسانه‌ای و پندارگرایانه است<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]، ص ۲۰۱-۲۲۷.</ref>.


==منابع==
== منابع ==
* [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
{{منابع}}
# [[پرونده:13681148.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین''']]
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


[[رده:مدخل]]
[[رده:خلفای بنی‌امیه]]
[[رده:امام علی]]
[[رده:حوادث تاریخ اسلام]]
[[رده:شورش بر عثمان]]
[[رده:مدخل گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]
[[رده:مدخل گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۱۱ آوریل ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۴۵

رفاه‌زدگی‌

مروج الذهب: عثمان، خانه‌اش را در مدینه بنا نهاد و آن را با سنگ و آهک، محکم ساخت و درهایی از چوب ساج‌[۱] و سرو کوهی بر آن قرار داد و اموال، چشمه‌های آب و باغ‌هایی در مدینه به چنگ آورد. عبد الله بن عُتْبه می‌گوید: در روزی که عثمان کشته شد، نزد خزانه‌دار او صد و پنجاه هزار دینار و یک میلیون درهم، موجودی بود و ارزش املاکش در وادی القری و حُنَین و غیر آن، صد هزار دینار بود و اسبان و شتران بسیاری بر جای نهاد[۲].

أنساب الأشراف‌- به نقل از سلیم، ابو عامر-: روپوشی بر تن عثمان دیدم که صد دینار می‌ارزید[۳].

گردش ثروت در میان توانگران‌

دادن امتیازات به بستگان‌: أنساب الأشراف‌- به نقل از ابن عباس-: از جمله چیزهایی که بر عثمانْ خرده گرفتند، آن‌ بود که گردآوری زکات قُضاعه‌[۴] را به حَکم بن ابی عاص [عمویش‌] سپرد. زکات گردآوری شده به سیصد هزار درهم رسید و چون آنها را آورد، عثمان، همه را به او بخشید[۵].

تاریخ أبی الفداء: عثمان، فَدَک‌[۶] را به مروان بن حکم داد، در حالی که آن، صدقه پیامبر خدا (ص) بود که چون فاطمه (س) به عنوان میراث، مطالبه‌اش کرد، ابو بکر از پیامبر خدا (ص) روایت کرد که: "ما پیامبران، آنچه را بر جای می‌نهیم، صدقه است، نه ارث". فدک، پیوسته در دست مروان و پسرانش بود، تا آنکه عمر بن عبد العزیز، خلیفه شد و آن را از تصرف‌کنندگانش گرفت و صدقه‌اش گردانْد[۷].

المعارف‌، ابن قتیبه: پیامبر خدا، مَهزور (جایگاه بازار مدینه) را صدقه‌ای برای مسلمانان قرار داد؛ ولی عثمان، آن را به حارث بن حکم، برادر مروان بن حکم، داد و فدک را نیز به مروان بخشید که آن نیز صدقه پیامبر خدا بود[۸].

تاریخ الیعقوبی: عثمان، دخترش را به همسری عبد الله بن خالد بن اسَید در آورد و فرمان داد تا ششصد هزار درهم به او بدهند و به عبد الله بن عامر والی خود در بصره‌ نوشت که آن را از بیت المال بصره به او بدهد[۹].

المعارف‌، ابن قتیبه: عبد الله بن خالد بن اسَید از عثمان درخواستِ صله کرد. عثمان نیز به او چهار صد هزار درهم عطا کرد[۱۰].

دادن امتیازات به دیگران‌

شرح نهج البلاغة: در همان روزی که عثمانْ فرمان داد که از بیت المال، صد هزار سکه به مروان بن حکم بدهند، نیز از بیت‌المال، دویست هزار سکه به ابو سفیان بن حرب داد[۱۱].

أنساب الأشراف‌- به نقل از موسی بن طلحه-: عثمان در دوران خلافتش دویست هزار دینار به طلحه بخشید[۱۲].

تاریخ المدینة- به نقل از موسی بن طلحه-: عثمان، نخستین کسی بود که در عراق، قطعه‌هایی را از زمین‌های ویژه (اراضی خالصه) فرمان‌روایان ایران و نیز جاهایی را که صاحبان آنها کوچ کرده بودند، به افراد بخشید و از جمله، نَشاستَج‌[۱۳] را به طلحة بن عبید الله داد[۱۴].

الطبقات الکبری‌- به نقل از ابو حُصَین-: عثمان به زبیر بن عوام اجازه داد تا ششصد هزار [درهم از بیت المال‌] بردارد. او نزد دایی‌هایش، بنی کاهل، آمد و گفت: کدام مالْ بهتر است؟ گفتند: مال اصفهان. گفت: از مال اصفهان به من بدهید[۱۵].

باز گرداندن رانده‌شدگان پیامبر خدا (ص)‌

تاریخ الیعقوبی: عثمان به حکم بن ابی عاص- که رانده‌شده پیامبر خدا بود- نوشت که به نزد او بیاید. پیش‌تر نیز، آن هنگام که ابو بکر خلیفه شده بود، عثمان با گروهی از بنی امیه نزد أبو بکر جمع شده و از او خواسته بودند که حَکم را باز گردانَد؛ ولی ابو بکر اجازه نداده بود. عمر هم که خلیفه شد، چنین کردند؛ ولی او نیز اجازه نداده بود. از این رو مردم، اجازه دادن عثمان را زشت شمردند و یکی [از اهالی مدینه‌] می‌گوید: حکم بن ابی عاص را در روز ورودش به مدینه دیدم که لباس پاره و کهنه‌ای به تن داشت و بُز یک ساله‌ای را می‌رانْد، تا آنکه وارد خانه عثمان شد و مردم به بدحالی او و همراهانش می‌نگریستند. سپس بیرون آمد، در حالی که بالاپوشی از خز و ردایی سبز به تن داشت[۱۶].

موجبات شورش بر عثمان‌

کتک زدن عمار یاسر: أنساب الأشراف‌- به نقل از ابو مخنف- در بیت المال مدینه جعبه‌ای بود که زیورآلات و جواهر در آن قرار داشت. عثمان، زیورآلاتی را برای یکی از اعضای خانواده‌اش از آن برداشت. مردم، زبان به اعتراض گشودند و به تندی با او سخن گفتند، تا [این که‌] وی را خشمگین ساختند. عثمان، خطبه خواند و گفت: ما نیازمان را از بیت المال برمی‌گیریم، هر چند برخی را خوش نیاید. علی (ع) به او فرمود: "در این صورت، جلویت گرفته می‌شود و میان تو و آن، جدایی انداخته می‌شود". عمار بن یاسر گفت: من خدا را گواه می‌گیرم که نخستین کسی هستم که آن را ناپسند می‌دارد. عثمان گفت: ای پسر زن ختنه‌نشده! بر من گستاخی می‌کنی؟ او را بگیرید. او را گرفتند. عثمان، داخل شد و او را فرا خواند و [آن قدر] کتکش زد تا بیهوش شد. سپس وی را بیرون آوردند و به منزل ام سلمه، همسر پیامبر خدا، بردند و او [در اثر بیهوشی‌] نماز ظهر و عصر و مغرب را نخواند. آن گاه که به هوش آمد، وضو گرفت و نماز خواند و گفت: الحمد لله! این، نخستین روزی نیست که به خاطر خدا اذیت می‌شویم.... خبر آنچه با عمار شده بود، به عایشه رسید. او خشمگین شد و مویی از موهای پیامبر خدا و جامه‌ای از جامه‌های او و کفشی از کفش‌های او را بیرون آورد و گفت: چه زود سنت پیامبرتان را وا نهادید، در حالی که مو و جامه و کفش او هنوز کهنه نشده است. عثمان چنان خشمگین شد که نمی‌دانست چه می‌گوید[۱۷].

کتک زدن و کوچاندن عبد الله بن مسعود: (...)

شورش بر عثمان‌

عثمان بن عفان از شورایی که عمر بن خطاب تعیین می‌کند، سر بر می‌آورَد و بر اریکه حکومت تکیه می‌زند. او از همان آغاز، خلافت خود را بر خلاف سیره پیامبر (ص) استوار می‌کند. رفتار او، چه در تعامل با مردم و اصحاب پیامبر (ص) و چه در برخورد با احکام الهی، به گونه‌ای است که مردمان، زبان به اعتراض می‌گشایند و او را به رویارویی با سنت نبوی و شکستن حریم دینْ متهم می‌کنند؛ ولی او که سخت تحت تأثیر اطرافیان زشت‌اندیش و کج‌رفتارش است، هرگز خطر را جدی نمی‌گیرد و به اعتراض‌ها و انتقادها وقعی نمی‌نهد. متونی‌که در صفحات پیشین آورده شد، نشانگر انحراف روزافزون در حکومت عثمان است. همچنین، نشانگر دوری وی از حقیقت و بی‌توجهی به معیارهای صحیح است. برخی از مورخان، معتقدند که شش سال اول از حکومت عثمان، آرام بوده، به صورتی که حادثه مهمی در آن، روی نداده و کسی بر او اعتراض خاصی نکرده است؛ اما پس از آن، اتفاقات گوناگونی به وقوع پیوسته است.

این دیدگاه، صحیح به نظر نمی‌رسد؛ چرا که انحراف عثمان، از همان روزهای اول شکل‌گیری حکومتش، با بازگرداندن حکم بن العاص و مروان [از تبعیدگاه‌] و به قدرت رساندن آنها، آغاز شد. افزون بر این، وی، بستگان خود را به امارتْ بر سرزمین‌های اسلامی منصوب کرد و بی‌پروا، در بیت المال، اسراف نمود. این رفتار عثمان، از همان آغاز، اصحاب پیامبر (ص) را برانگیخت؛ اما مخالفت عمومی و شورش مردم علیه او، در شش سال آخر حکومتش روی داد.

عثمان به سال ۳۳ هجری، گروهی از صالحان و بزرگان کوفه را که برخی از اصحاب پیامبر خدا نیز در میان آنان‌اند، تبعید می‌کند. مدتی پس از این جریان، به سال ۳۴ هجری، کوفیانْ شورش می‌کنند و خواستار عزل سعید بن عاص (فرماندار کوفه) می‌شوند. عثمان، بِدان اعتراض توجه نمی‌کند؛ اما کوفیان با پافشاری بر خواسته خویش، با مقاومت، از ورود سعید بن عاص به کوفه جلوگیری می‌کنند. سرانجام، عثمان بر اثر مقاومت کوفیان، سعید را- که از نزدیکانش است- عزل می‌کند و ابو موسی را که مورد قبول کوفیان است، به حکومت آن دیار می‌گمارد.

در همین سال، صحابیان پیامبر خدا به یکدیگر نامه می‌نویسند و ضمن انتقاد از رفتار ناهنجار خلیفه، انقلاب بر ضد عثمان را پی می‌نهند و در نامه آنان به سربازان و مجاهدان، چنین می‌آید که: "... اگر خواستار جهادید، نزد ما بیایید". امیر مؤمنان، اعتراض‌های صحابیان را به عثمان می‌رسانَد و او را با لحنی آرام پند می‌دهد، شاید که او به خود آید و شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر صراط حقْ استوار آید؛ اما او در سخنرانی بسیار تندی، تمامی معترضان را مورد عتاب قرار داده، آنان را تهدید می‌کند. طلحه و برخی دیگر از اصحاب پیامبر خدا به مصر (و آبادی‌هایی دیگر از جامعه اسلامی) نامه می‌نویسند و آنان را به قیام بر ضد عثمان فرا می‌خوانند. در پی این فراخوانی‌ها و آن همه ناهنجاری و نیز بی‌توجهی خلیفه به اعتراض‌ها و انتقادها، گروه‌های گوناگونی از مصر، کوفه و بصره به مدینه می‌آیند و همراه با صحابیان پیامبر (ص) عثمان را محاصره می‌کنند و به جِد از او می‌خواهند که حکومت را رها کند.

در این خیزش، عایشه، طلحة بن عبید الله و عمرو بن عاص‌از جمله کسانی‌هستند که در تشدید قیام‌بر ضد عثمان، نقش اساسی دارند. در این هنگامه است که عایشه‌ می‌گوید: این پیر خِرِفت را بکشید. خدا او را بکشد! این سخن، زبان به زبان می‌گردد و پس از آن نیز شهره آفاق می‌شود. گویا اکنون است که خلیفه از خواب سنگینی که اطرافیانش بر او تحمیل کرده‌اند، بیدار می‌شود و خطر را جدی می‌یابد. از این رو از ### 313###(ع) می‌خواهد که انقلابیون را از اهدافشان باز دارد و در مقابل، متعهد می‌شود که شیوه حکومتداری را دگرگون سازد و بر اساس خواست آنان رفتار کند.

امام (ع) با انقلابیون سخن می‌گوید و آنان را به پایان دادن محاصره عثمان، متقاعد می‌سازد. در مقابل، عثمان، وعده می‌دهد که خواست‌های آنان را بر آورَد و شیوه‌ای را که تا کنون عمل می‌کرده، ادامه ندهد و بر اساس کتاب خدا و سنت پیامبر خدا عمل کند و.... عثمان، خطابه‌ای ایراد می‌کند و در خطابه خود، به صراحت از رفتار گذشته خود توبه کرده، در برابر دیدگان انبوه مسلمان می‌گوید: به خاطر آنچه کرده‌ام، از خدا آمرزش می‌طلبم و به سوی او باز می‌گردم. سپس از سَرِ ندامت و در نهایت وا ماندگی می‌گوید: به خدا سوگند، اگر حقْ تعالی‌ مرا "بَرده" خواهد، چون برده رفتار می‌کنم و مانند بردگان، فروتنی می‌ورزم و همچون برده‌ای می‌شوم... .

محاصره پایان می‌یابد. مصریان با حاکم جدید خود، محمد بن ابی بکر، راهی مصر می‌شوند. مسلمانان دیگر نیز آهنگ بازگشت دارند و آنان که در مدینه‌اند، آهنگ خانه‌ها و زندگی عادی و... ؛ اما افسوس که این توبه چندان دوام نمی‌آورَد و نزدیکان خلیفه و امویانِ زشت‌اندیش و زشت‌کردار، به‌ویژه مروان، او را از تصمیم خود باز می‌گردانند و با جَوسازی و صحنه‌گَردانی، چنان عرصه را بر او تنگ می‌کنند که هنوز انقلابیون به آبادی‌های خود نرسیده، تمام وعده‌های خویش را زیر پای می‌نهد. این دگرگونی خلیفه به قدری زشت است که نائله، همسر عثمان، فریاد می‌زند: به خدا سوگند، آنان (مشاوران عثمان)، او را به کشتن می‌دهند و به گناهش وا می‌دارند. او سخنی گفته است و سزا نیست که از آن، دست کشد.

مصریان که پس از وعده عثمان، راهی مصرند، متوجه می‌شوند که غلام‌عثمان، راهی مصر است. به او شک برده، او را متوقف می‌سازند. معلوم می‌شود که او پیک خلیفه به مصر است. چون او را وارسی می‌کنند، حکم خلیفه را به حاکم آن دیار، عبد الله بن ابی سرح، می‌یابند که در آن، دستور قتل گروهی از انقلابیون صادر شده است.

نامه به خط کاتب خلیفه است و با مهر خلیفه پایان یافته است. انقلابیون باز می‌گردند و بار دیگر، خلیفه را محاصره می‌کنند.... دیگر نه سخن واسطه، کار را پیش می‌بَرد و نه توبه پذیرفتنی می‌نماید.... این بار، عثمان به‌معاویه روی‌می‌آورد و از او می‌خواهد که به گونه‌ای وی را نجات دهد؛ اما معاویه که تشنه قدرت است و بهترین فرصتِ پَرش به سکوی قدرت را فراهم می‌بیند، به یاری او نمی‌شتابد تا با کشته شدن عثمان و بهانه ساختن خونخواهی‌اش، به خلافتْ دست یابد.

محاصره خلیفه چهل روزْ طول می‌کشد. او در این مدت، دو بار از علی (ع) می‌خواهد که از مدینه بیرون برود. امام (ع) نیز چنین می‌کند و هر بار به درخواست خود خلیفه، باز می‌گردد. در این محاصره، صحابیان بزرگ پیامبر (ص) نیز انقلابیون را یاری می‌رسانند و کسانی بس اندک‌اند که یا با عثمان موافق‌اند و یا آشکارا با او مخالفت نمی‌کنند. بدین‌سان، عثمان در روز هجدهم ذی حجه سال ۳۵ هجری، با نفوذ انقلابیون به خانه‌اش، پس از آنکه یکی از آنان با شمشیر مروان کشته می‌شود، به قتل می‌رسد.

تحلیلی درباره عوامل شورش علیه عثمان‌

شورش مسلمانان بر ضد عثمان، ریشه در عملکرد او و اطرافیان وی دارد. این نکته را اندکی بیشتر می‌کاویم. در این جا رفتار عثمان را اندکی مشروح‌تر بنگریم: مقرب ساختن طُلَقا[۱۸] هنگامی که عثمان به خلافت می‌رسد، کسانِ خود و در حقیقت، "حزب طُلَقا" را بسی می‌نوازد و آنان را که برخی‌شان (همانند: حَکم و پسرانش مروان و حارث) مطرود پیامبر خدایند، همرازان و کارگزاران خود بر می‌گیرد.

اینان با پشتیبانی خلیفه، بر مردم سخت می‌گیرند و فریاد مردم به جایی نمی‌رسد و چون صحابه بزرگ پیامبر خدا زبان به اعتراض می‌گشایند، سیاسی می‌شوند و عثمان، برخوردی خشن و دور از انصاف را با آنان پیشه می‌سازد: ابو ذر را به ربذه تبعید می‌کند؛ عمار بن یاسر، حق‌مدار بزرگ، را با آن پیشینه درخشان، شخصاً چنان می‌زند که به "فتق" دچار می‌شود؛ عبد الله بن مسعود را تبعید کرده، حقوقش را از بیت المال می‌بُرد؛ و.... ریخت و پاش از بیت المال روش اقتصادی عثمان نیز بسی شگفت‌انگیز است. او با بیت المال، چنان رفتار می‌کند که گویا "مِلک طِلق" اوست. گشاده‌دستی و بخشش او را بسیار گزارش کرده‌اند، به طوری که زشتی این همه گشاده‌دستی، از دید محققان آگاه اهل سنت نیز پنهان نمانده است. او اموال بسیاری را به ابو سفیان، حَکم، مروان و دیگران می‌بخشد و در برابر اعتراض مردم، هرگز تسلیم نمی‌شود. و شگفت، این جاست که گاه، این همه بخشندگی از بیت المال را "صله رحم" تلقی می‌کند!

برخورد با آموزه‌های دین‌

نکته مهمی که گاه از دید محققانْ پنهان مانده و شایان بسی توجه است، تغییر و دگرسانی در دین و تحریف و دستکاری احکام الهی از سوی عثمان است که در روزهای شورش، در شعارها و سخنان مخالفان خلیفه به روشنی دیده می‌شود.

روایت شده که به زید بن ارقم گفته شد: چرا عثمان را تکفیر کردید؟ گفت: به خاطر سه چیز: اموال را تنها بازیچه اغنیا قرار داد و به دیگران نداد؛ آن دسته از اصحاب پیامبر خدا را که در راه دینْ هجرت کرده بودند، در جایگاه کسانی قرار داد که با خدا و پیامبرش جنگیده بودند؛ و به غیر کتاب خدا عمل کرد[۱۹]. در میان اظهار نظرهای صحابیان درباره رفتار عثمان، تعبیرهایی چون: "دینتان را دگرگون کرد"، "بدعت‌هایی آورد"، "تو بدعت‌هایی آوردی که مردم، آنها را نمی‌شناسند"، "خواست که دینمان را دگرگون کند"، "بدعت‌هایی آورد و با حُکمِ قرآنْ مخالفت کرد"، "حکم قرآن را پشت سر انداخت"، "کتاب خدا را دگرگون کردی"[۲۰] و... فراوان است چنین است که می‌بینیم تنی چند از اصحاب پیامبر (ص) به‌ آبادی‌ها نوشتند که: "دین محمد (ص) تباه شد".

مشاوران نابکار

مشاوران هر مدیر، در اداره و سامان‌بخشی امور و تحقق عینی جریان‌ها نقشی بس تعیین‌کننده دارند. به واقع، مشاوران اجرایی، نقشی تکمیلی (و البته بنیادی) در مدیریت مدیر و پیشوایی رهبر جامعه به عهده دارند. نزدیکان عثمان، نه وجهه اجتماعی دارند و نه چهره دینی. خلیفه نیز عنصری بی‌اراده و سست‌رأی در برابر آرا و اظهار نظرهای مشاوران است. اطرافیان عثمان (بنی امیه)، نه با انصارْ پیوندی درست دارند و نه با مهاجرانْ کرداری صواب. در نتیجه عثمان را به سمتی سوق می‌دهند که نتیجه‌اش قتل وی است. ابو سفیان، پیر سیاست آنان، که کین‌ورزی‌اش با اسلامْ شهره آفاق است، به عثمان می‌گوید: این امارت، امارتی جهانی و این پادشاهی، همان پادشاهی جاهلی است. پس بنی‌امیه را بزرگان زمین قرار ده[۲۱].

عثمان نیز چنین می‌کند؛ اما آنان او را به کجا می‌برند؟ بنگرید: سررشته تمام کارهایی که به نام عثمان انجام می‌شود، در دست مروان (داماد و کاتب عثمان) است؛ جوانی که از آداب اسلامی، هیچ نمی‌داند و مطرود و تبعیدی پیامبر (ص) است. امام علی (ع) درباره موضع خود و چگونگی برخورد اطرافیان عثمان، سخنانی نغز و بیدارگر دارد. از جمله: به خدا سوگند، هماره از او دفاع کردم تا آنکه خجل شدم. مروان و معاویه و عبد الله بن عامر و سعید بن عاص، با او کاری کردند که می‌بینید و چون او را نصیحت و امر کردم که آنان را براند، مرا به خیانتْ متهم کرد، تا [این که‌] آنچه می‌بینید، پیش آمد[۲۲]. اینها و جز اینها که گفتیم، عوامل خیزش بر ضد عثمان و زمینه‌های قیام بر ضد خلافت مرکزی بود. تا این جا صحبت از زمینه‌ها و عوامل قیام بر ضد عثمان بود؛ ولی نکته مهم‌تر و قابل تأمل‌تر، بررسی افراد و گروه‌های شرکت‌کننده در این خیزش است. روشن است که همه کسانی که در این جریان گسترده شرکت کرده‌اند، هم‌هدف نیستند و برخی، آرمان‌هایی دیگر دارند. عوامل دخیل در این جریان را بدین‌سان می‌توان معرفی کرد:

  1. معترضان و انقلابیون سنت‌شناس و استوار اندیش‌: در این خیزش، چهره‌های برجسته‌ای از صحابیان و مؤمنان ژرف‌باور حضور دارند. به واقع، توده‌های عظیم مردم انقلابی، به رهبری اینان حرکت می‌کنند. این چهره‌ها کسانی نیستند که بتوان اندکی در اخلاص، نیک‌نگری و استوار اندیشی آنان تردید کرد. برخی از اینان عبارت‌اند از: عمار بن سایر، زید بن صوحان، جبلة بن عمرو انصاری، جهجاه غفاری، عمرو بن حمق و عبد الرحمن بن عُدَیس.
  2. فرصت‌طلبان‌: در این جمع عظیم، سیاست‌پیشگانی نیز هستند که برای به دست آوردن‌موقعیت بهتر، بر امواج اعتراض، سوار شده و یا به گسترش آن کمک می‌کنند. طبیعی است که آنان، نه مشکلات مردم را در می‌یابند و نه به آن می‌اندیشند؛ به مَثَل، طلحه از اینان است. او به کوفیان می‌نویسد که آنان به مدینه بیایند و به خلافکاری‌های عثمان، پایان دهند. گویا او پس از قتل عثمان، انتظاری جز نشستن بر مسند خلافت ندارد. برخی از طرفداران او نیز بر این پندارند، از جمله، سودان بن حُمران، که چون از قتل عثمان فارغ شد، از خانه عثمان بیرون آمد و فریاد برآورد که: طلحة بن عبید الله کجاست؟ پسر عفان را کشتیم[۲۳]. عایشه نیز چنین است. او نیز در انتظار بر کشیدن خویشان خود است. جمله معروف او این است: پیر خِرِفت را بکشید، که کفر ورزیده است[۲۴]. و آن گاه که عثمان کشته می‌شود و ورق برمی‌گردد، در موضعی دیگر می‌ایستد. عمرو بن عاص وزبیر نیز از این گونه کسان‌اند.
  3. هم‌گامان فرصت‌طلب عثمان‌: برخی همراه و هم‌رأی عثمان‌اند؛ اما در این حادثه، نه یاور، که در هم شکننده او و تلاشگر بر ضد اویند (اگر چه به طور غیر مستقیم)؛ و این از عبرت‌های شگفت تاریخ است. معاویه را باید شاخص این گروه دانست؛ یعنی به واقع، معاویه و حزب او چنین‌اند. حقیقتْ این است که او در قتل عثمان، دستی تأثیرگذار دارد. معاویه به راحتی می‌تواند گروهی را برای حفاظت از خلیفه از شام گسیل بدارد و یا برای نبرد با مخالفان، کسانی را بفرستد؛ ولی چنین نمی‌کند. حتی آن گاه که عثمان از وی یاری می‌طلبد، به تنهایی به مدینه می‌آید. عثمان هم قصد او را از آمدن، در می‌یابد و به او می‌گوید: تو می‌خواهی که من کشته شوم و سپس بگویی: من ولی خونم![۲۵] با آنچه آمد، می‌توان دریافت که گزارش‌های سیف بن عمر که کوشیده است عوامل یادشده را یکسر نادیده بگیرد و حرکت بر ضد عثمان را به فردی چون عبد الله بن سبا نسبت دهد، تا چه اندازه از حقیقت و واقعیت صادقِ تاریخ به دور است. سیف بن عمر، در منابع رجالی، یکسر به "کذب" نسبت داده شده و "مطعون" است. از این روی، به گزارش‌های او هرگز وَقْعی نهاده نمی‌شود. بیفزاییم که اگر او راستگوی نیز می‌بود، گزارش‌های وی نوعاً به گونه‌ای هستند که با روش تحقیق علمی در تاریخ، نادرستی آنها خیلی زود آشکار می‌شود. به علاوه، نقش عبد الله بن سبا در آن گزارش‌ها، کاملًا و به صورت واضحی افسانه‌ای و پندارگرایانه است[۲۶].

منابع

پانویس

  1. ساج، گونه‌ای از درختان جنگلی که بلند، ستبر و دارای چوب سخت و مقاوم است و بیشتر در ساخت‌کشتی‌ها به کار می‌رود (الدروس، ج ۲، ص ۱۱۵۴).
  2. مروج الذهب، ج ۲، ص ۳۴۱.
  3. أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۰۲.
  4. قضاعه، نام قبیله‌ای در یمن است (تاج العروس: ماده «قضع»).
  5. أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۳۷.
  6. فدک، آبادی‌ای در حجاز با فاصله سه روز راه از مدینه است که برای یهودیان بود و پس از فتح خیبر، خداوند در دل‌های صاحبانش هراس افکند و بر سر نصف محصول آن با پیامبر (ص) مصالحه کردند و پیامبر (ص) پذیرفت و به او اختصاص یافت؛ چون آن را با جنگ نگرفته بود. پیامبر (ص) آن را به جگر گوشه‌اش فاطمه (س) بخشید و سپس ابو بکر، آن را از او گرفت (معجم البلدان، ج ۴، ص ۲۳۸).
  7. تاریخ أبی الفداء، ج ۱، ص ۱۶۹.
  8. المعارف، ابن قتیبة، ص ۱۹۵، العقد الفرید، ج ۳، ص ۲۹۱، شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۹۸ کلاهما نحوه.
  9. تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۸.
  10. المعارف، ابن قتیبة، ص ۱۹۵.
  11. شرح نهج البلاغة، ج ۱، ص ۱۹۹.
  12. أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۰۸.
  13. نشاستج، کشتزار یا جوی آب بزرگ و پُر درآمدی در کوفه است (معجم البلدان، ج ۵، ص ۲۸۵).
  14. تاریخ المدینة، ج ۳، ص ۱۰۲۰.
  15. الطبقات الکبری، ج ۳، ص ۱۰۷.
  16. تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۶۴.
  17. أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۶۱.
  18. طُلَقاء در لغت به معنای آزادشدگان است و به تمام قریشیانی گفته می‌شود که پیامبر در فتح مکه ایشان را به اسارت نگرفت، بلکه به آنان فرمود: «اذهبوا فأنتم الطلقاء؛ بروید که شما آزادشدگان هستید». بیشتر افراد این گروه کسانی بودند که تا پیش از فتح مکه در دشمنی با پیامبر و مسلمانان همواره مصمم بودند و آن گاه که ناچار به تسلیم شدند، ناگزیر اسلام آوردند.
  19. الشافی، ج ۴، ص ۲۹۱.
  20. ر. ک: أنساب الأشراف، ج ۶، ص ۱۳۳- ۱۳۸.
  21. الأغانی، ج ۶، ص ۳۷۰.
  22. تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۷۸.
  23. تاریخ الطبری، ج ۴، ص ۳۷۹.
  24. الکامل فی التاریخ، ج ۲، ص ۳۱۳.
  25. تاریخ الیعقوبی، ج ۲، ص ۱۷۵.
  26. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۲۰۱-۲۲۷.