عصمت حضرت موسی: تفاوت میان نسخهها
(←پانویس) |
برچسب: پیوندهای ابهامزدایی |
||
خط ۹۷: | خط ۹۷: | ||
[[ابن جریج]] بر این [[باور]] است که هیچ یک از [[پیامبران]] بدون [[امر الهی]] مجاز به کشتن کسی نیستند. [[میبدی]] این کار را نوعی [[گناه]] کوچک دانسته است<ref>ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۳۹۸؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۸، ص۲۹۳؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۲۸۱؛ عبدالمنعم احمد تغلیب، فتح الرحمن، ج۵، ص۲۶۰۳؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۰، ص۴۴؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، تحقیق خالد عبدالرحمن العک و مروان سوار، ج۴، ص۱۹۵.</ref>. | [[ابن جریج]] بر این [[باور]] است که هیچ یک از [[پیامبران]] بدون [[امر الهی]] مجاز به کشتن کسی نیستند. [[میبدی]] این کار را نوعی [[گناه]] کوچک دانسته است<ref>ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۳۹۸؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۸، ص۲۹۳؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۲۸۱؛ عبدالمنعم احمد تغلیب، فتح الرحمن، ج۵، ص۲۶۰۳؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۰، ص۴۴؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، تحقیق خالد عبدالرحمن العک و مروان سوار، ج۴، ص۱۹۵.</ref>. | ||
این توجیه، در [[حقیقت]] توجیه نیست، بلکه به گونهای ایراد را تثبیت میکند و لغزش را به [[اثبات]] میرساند. البته از آن جهت که به باور [[اهل سنت]]، [[ارتکاب گناه پیش از نبوت]] آسیبی بر [[عصمت]] وارد نمیسازد، میتوان از این پاسخ بهره جست»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]] ص ۲۷۹-۲۸۲.</ref>. | این توجیه، در [[حقیقت]] توجیه نیست، بلکه به گونهای ایراد را تثبیت میکند و لغزش را به [[اثبات]] میرساند. البته از آن جهت که به باور [[اهل سنت]]، [[ارتکاب گناه پیش از نبوت]] آسیبی بر [[عصمت]] وارد نمیسازد، میتوان از این پاسخ بهره جست»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]] ص ۲۷۹-۲۸۲.</ref>. | ||
=== اعتراف به گمراهی === | |||
قرآن کریم در یکی از آیات خود از اعتراف حضرت موسی{{ع}} بر گمراهی خویش سخن به میان آورده و میفرماید: {{متن قرآن|قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ}}<ref>«موسی گفت: آن را در آن زمان در حالی انجام دادم که بی خبر از این واقعه بودم [که با مشت من در دفاع از مظلوم، آن مرد قبطی کشته می شود.]»</ref> روشن است که اعتراف به گمراهی با عصمت منافات دارد. | |||
'''پاسخ نخست: [[ضلالت]] در [[آیه]] به معنای گم کردن راه [[سلامت]]''': «[[ضالین]]» از ماده «[[ضلال]]» است و «ضلال» در اصل به معنای گم کردن [[راه مستقیم]] است. ضلالت معنای گستردهای دارد و تنها به معنای [[گمراهی]] از [[دین]] و [[آیین حق]] نیست (راه نیافتن به مقصود و [[هدف]] و از دست دادن راه درست؛ خواه مقصود و هدف [[حق]] باشد یا [[باطل]])<ref>ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷، ص۳۸.</ref>. این تعبیر در مورد شخصی مانند [[حضرت موسی]] {{ع}} که با کشتن آن [[مرد]] [[فرعونی]] [[جان]] خود را به خطر انداخت نیز [[صدق]] میکند. به دیگر سخن، او راه سلامت را رها کرد و به راهی پردردسر گام نهاد<ref>ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.</ref>. پس [[حضرت]] به گمراهی خود در گذشته اعتراف میکند و هرگز مقصود وی این نبوده است که با این کار، در ردیف [[گمراهان]] قرار گرفتهام. از آنجا که [[فرعون]] آن حضرت را در شمار [[کافران]] میپنداشت، حضرت ضمن مردود ساختن این [[پندار]]، به گمراهی و [[سرگردانی]] خود در مورد کاری که انجام دادن آن بایسته بود، اعتراف کرد<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.</ref>؛ یعنی من از راه درست [[منحرف]] شدم و خود را به [[هلاکت]] افکندم<ref>ر.ک: قاضی عبدالجبار بن احمد الهمذانی، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، ج۲، ص۵۳۳.</ref>. | |||
به تعبیری دیگر، آن حضرت [[مصلحت]] و حق [[واقعی]] را نیافته بود و از نتایج کارش [[غافل]] بود؛ چون نمیدانست آن ضربه، سبب [[مرگ]] آن مرد خواهد شد<ref>ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۲؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۱؛ جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۶۰؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۸۹؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ص۱۴۷؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱۹، ص۵۲.</ref> (لازم نیست [[علم]] [[انبیا]] و [[امامان]] در هر موردی بالفعل باشد؛ بلکه اگر بخواهند، عالم خواهند شد: {{عربی|لهم علوم لا یکاد یعلم و ان ارادو اعلم شی علموا...}}<ref>حسن حسینی لواسانی، نور الافهام فی الکلام، ج۳، ص۶.</ref> و تنها به منظور [[تأدیب]]، آن ضربه را بر او زد. پس اصل کار [[پسندیده]] بود؛ گرچه به [[قتل]] آن شخص منجر شد. حال که چنین است، نباید آن [[حضرت]] از سوی [[فرعون]] به [[کافر]] بودن ([[کفران نعمت]]) متهم شود<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۶.</ref>. [[مفسران]] پرشماری این دیدگاه را برگزیدهاند<ref>ر.ک: نرم افزار نورالانوار.</ref>. | |||
این [[تفاسیر]] را که از ایرادهای دیگر تفاسیر به دورند، میتوان درست دانست. [[علامه طباطبایی]] پس از نقل وجوهی در [[تفسیر]] این [[آیه]]، آنها را به توجیه منتخب خود بازگشت پذیر میداند<ref>ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۳.</ref>. | |||
'''پاسخ دوم: [[ناآگاهی]] حضرت از [[رسالت]] [[آینده]] خود''': [[ضلالت]] به معنای [[جهالت]] و [[گمراهی]] در [[دین]] نیست، بلکه مراد این است که هنوز به [[مقام رسالت]] نرسیده بود<ref>ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیهکننده: خسرو تقدمینیا، ص۲۹۹.</ref>. یعنی حضرت از آن رسالت حکیمانهای که پس از انجام دادن آن کار و بیرون رفتن از [[شهر]] بدان نایل آمد، [[آگاهی]] نداشت و با انجام دادن آن کار، این رسالت را به تأخیر انداخت<ref>ر.ک: محمد صادقی، الفرقان، ج۱۹، ص۲۸.</ref>. | |||
[[نقد]] این پاسخ این است که اگر ضلالت این گونه معنا یابد، با [[مقام]] [[پاسخگویی]] به فرعون چندان تناسبی ندارد؛ چراکه در آنجا از رسالت [[حضرت موسی]] {{ع}} [[سختی]] به میان نیامده بود و فرعون این موضوع را رد و [[انکار]] میکرد. چگونه میتوان در مورد موضوعی که او در موضع انکار آن قرار دارد، عذر آورد؟ | |||
'''پاسخ سوم: مواد از ضلالت؛ همان [[محبت]] و [[دوستی]]''': مراد از ضلالت در اینجا، همان محبت و دوستی است<ref>به نقل از: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.</ref>؛ یعنی هنگامی که من آن کار را انجام دادم، انگیزهام تنها [[محبت الهی]] بود. کلمه [[ضلال]] در [[آیه شریفه]] {{متن قرآن|قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ}}<ref>«گفتند: سوگند به خداوند که تو همچنان در گمراهی دیرینه خویشی» سوره یوسف، آیه ۹۵.</ref>، به معنای [[محبت]] [[تفسیر]] شده است<ref>ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۸، ص۵۰۸ (دیدگاه قتاده).</ref> (البته منظور مفسرانی که چنین تفسیر کردهاند، این بوده است که [[حضرت یعقوب]] {{ع}} در محبتش به [[حضرت یوسف]] {{ع}} در [[گمراهی]] بوده است). | |||
ایرادهای این تفسیر چنین تبیین شده است که اولاً این معنا با [[سیاق]] این [[آیات]] ناهمخوان است؛ ثانیاً [[ادب]] [[قرآن]]، تفسیر ضلال به محبت را برنمیتابد. چگونه میتوان محبت الهی را ضلال نامید؟!<ref>ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.</ref>. | |||
'''پاسخ چهارم: [[ضلالت]]؛ همان انجام دادن کار بدون [[اندیشه]]''': مقصود از ضلالت این است که [[حضرت]] بدون [[اندیشیدن]] در فرجام کار، آن را انجام داد. | |||
در [[نقد]] این پاسخ گفته شده: | |||
این خود نوعی اعتراف به [[جرم]] و [[گناه]] است و با آیه شریفه {{متن قرآن|وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا...}}<ref>«و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدینگونه به نیکوکاران پاداش میدهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.</ref> سازگاری ندارد؛ زیرا طبق این [[آیه]]، حضرت پیش از این ماجرا، از [[حکمت]] و [[علم الهی]] برخوردار بوده است و این چنین [[اقدام]] [[بیمبالات]]، با حکمت تنافی دارد<ref>سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.</ref>. | |||
'''پاسخ پنجم: بیان این سخن بر اساس توریه''': حضرت در این گفتار خود توریه کرده و مقصودش از ضلالت این بوده است که من هنگام عزیمت به [[مصر]]، راه را گم کردم؛ ولی [[فرعون]] از این گفتار برداشت دیگری داشته است<ref>ر.ک: محمد نجفی سبزواری، الجدید، ص۱۷۲.</ref>. در واقع معنای ظاهری سخن حضرت این بود که من در آن [[زمان]] راه [[حق]] را نیافته بودم و پس از آن، [[خداوند]] راه حق را به من نشان داد و [[مقام رسالت]] بخشید؛ ولی در [[باطن]]، مقصود دیگری داشت و آن این بود که من نمیدانستم این کار مایه این همه دردسر میشود، و گرنه اصل کار، [[حق]] و مطابق [[عدالت]] بود<ref>ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۲۰۴.</ref>. | |||
ایراد این [[تفسیر]] در این است که چون حمل بر توریه برخلاف ظاهر گفتار است، پس نیازمند دلیل و [[شاهد]] است؛ همانگونه که توریه در گفتار بدون [[ضرورت]] نیز بر خلاف [[احتیاط]] است. پس اگر بتوان برای این گفتار [[حضرت موسی]] {{ع}} توجیهی درست یافت، دیگر حمل بر توریه، توجیهی نخواهد داشت»<ref>[[جعفر انواری|انواری، جعفر]]، [[نور عصمت بر سیمای نبوت (کتاب)|نور عصمت بر سیمای نبوت]] ص ۲۸۳.</ref>. | |||
==پانویس== | |||
{{پانویس}} | |||
== پانویس == | == پانویس == | ||
{{پانویس}} | {{پانویس}} |
نسخهٔ ۱۷ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۱۳
عصمت حضرت موسی (ع) به معنای مصونیت ایشان از هر گناه و خطا و اشتباهی است. به طور کلی عصمت حضرت موسی(ع) با استناد به براهین عقلی و ادله نقلی که در اثبات عصمت سایر انبیا از آنها بهره گرفته میشود قابل اثبات است. به عنوان نمونه برهان حفظ شریعت، برهان لطف، برهان تسلسل، برهان وجوب اطاعت از پیامبر، برخی از براهین عقلی عصمت آن حضرت هستند. همچنین است استناد به آیات و روایاتی که در آنها خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسانهای برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند.
معناشناسی عصمت
معنای لغوی
عصمت، واژهای عربی و از ماده «عَصِمَ يَعْصِمُ» است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: «مَسَکَ» به معنای حفظ و نگهداری[۱]، دوم: «مَنَعَ» به معنای مانع شدن[۲] و سوم به معنای وسیله بازداشتن[۳]. با این وجود واژه «عصمت»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسبتر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کردهاند[۴].[۵]
در اصطلاح متکلمان
در علم کلام دست کم دو معنا برای عصمت ارائه شده است:
- عصمت به معنای لطف: مرحوم شیخ مفید نخستین متکلم امامیه است که به تعریف عصمت پرداخته است. از نظر او عصمت از ناحیه خداوند متعال، همان توفیق و لطف او برای حجتهای اوست و اعتصام به این عصمت به وسیله حجج الهی برای حفظ دین خداوند از ورود گناهان و خطاها در آن است[۶]. متکلمان امامیه به تبع مرحوم مفید قرنها عصمت را به لطف تعریف کردهاند و بزرگانی همچون سیدمرتضی، شیخ طوسی، نوبختی، نباطی[۷] و مانند آنها در آثار خود آن را به کار بردهاند.
- عصمت به معنای ملکه: پس از آنکه شیخ مفید عصمت را به لطف تعریف کرد و دیگران نیز آن را پذیرفتند، مرحوم خواجه نصیرالدین طوسی آن را به نقل از فلاسفه، ملکه نامید و گفت: عصمت ملکهای است که با وجود آن، از صاحبش گناهان صادر نمیشود و این بنا بر اندیشه حکماست[۸]. پس از خواجه برخی از متکلمان معاصر و متأخر از او نیز این تعریف را در کتابهای خود ارائه کردند[۹].[۱۰]
ادله اثبات عصمت حضرت موسی(ع)
براهین عقلی
از آنجا که حضرت موسی(ع) یکی از انبیای الهی است؛ لذا میتوان جهت اثبات عصمت آن حضرت به همان براهین عقلی که متکلمان در اثبات عصمت انبیا به آنها استناد کردهاند، استناد نمود که بارزترین آنها عبارتاند از: برهان امتناع تسلسل[۱۱] [۱۲]، برهان لزوم هدایت بشر، برهان نقض غرض[۱۳] [۱۴]، برهان وجوب اطاعت از معصوم[۱۵].[۱۶]، برهان حفظ شریعت [۱۷].[۱۸] برهان لزوم اطمینان [۱۹].[۲۰]، برهان لطف [۲۱] و غیره.
ادله نقلی
ادله قرآنی
در برخی از آیات قرآن کریم خصوصیاتی همچون اصطفای الهی، وجوب اطاعت تام و عدم تسلط شیطان بر برخی انسانهای برگزیده و نیز الگو بودن انبیا بیان شده که به مصونیت همه انبیا از ارتکاب کبائر، خطا، نسیان و اشتباه که همان حقیقت عصمت است، اشاره دارند. کلیت این آیات شامل حضرت موسی(ع) نیز شده و بر اساس آنها، عصمت آن حضرت نیز ثابت میگردد.
عدم تسلط شیطان بر پیامبران
به عنوان نمونه خدای متعال در آیهای خطاب به شيطان مىفرمايد: ﴿إِنَّ عِبادي لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ إِلاّ مَنِ اتَّبَعَكَ مِنَ الْغاوينَ﴾[۲۲]. فراز: ﴿لَيْسَ لَكَ عَلَيْهِمْ سُلْطانٌ﴾، نكره در سياق نفى و مفيد عموم است، در نتيجه هر گونه سيطره و تصرف شيطان به هر نحوى از انحاء از بندگان حقيقى خداوند را منتفی میکند. از طرفی عمومیت این فراز از آیه، قرینه است بر اینکه مراد از «عبادی»، صرفا بندگان خالص و حقیقی خداوند است و نه گنهکاران یا کسانی که در زندگی خویش مرتکب برخی گناهان شدهاند. با این بیان، مراد از اثر، اعم از ارتکاب معاصی، خطا، اشتباه و نسیان است که از تأثیر وسوسههای ابلیس نشأت میگیرد. بدیهی است که انتفای اثر صرفا به معنای نفی تأثیر وسوسه در عبادالله است و نه نفی خروج ایشان از دایره وسوسههای ابلیس. همین معنا در آیه دیگری از قرآن کریم و با بیان دیگر نیز آمده و تسلط شیطان بر مؤمنانی که به خدا توکل میکنند را نفی نموده است که حقیقت عصمت را در بندگان واقعی خدا، ثابت مینماید[۲۳].[۲۴].
اصطفای الهی پیامبران
واژه «اصطفا» در لغت در معنای خالصِ چیزی را به دست آوردن استعمال شده است[۲۵]. روشن است که حاصل گزینش الهی و خالص کردن برخی توسط او چیزی جز عصمت نیست.
به عنوان نمونه قرآن کریم در جایی میفرماید: ﴿اللَّهُ يَصْطَفِي مِنَ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا وَمِنَ النَّاسِ إِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ بَصِيرٌ﴾، ﴿يَعْلَمُ مَا بَيْنَ أَيْدِيهِمْ وَمَا خَلْفَهُمْ وَإِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ﴾[۲۶]. با توجه به اینکه ضمایر «هم» در کلمات ﴿أَيْدِيهِمْ﴾ و ﴿خَلْفَهُمْ﴾ بر اساس دیدگاه برخی مفسران به ﴿رُسُلًا﴾[۲۷] و طبق نظر برخی دیگر به ﴿النَّاسِ﴾[۲۸] برمیگردد و با عنایت به معنای لغوی اصطفا، تفسیر آیه چنین میشود که خداوند از میان مردم و فرشتگان، شایستگان را برمیگزیند. از این رو اگر عصمت پیام آور تضمین نشده باشد، ابلاغ این پیام دچار آسیب شده و با غرض ارسال رسل ناسازگار خواهد بود[۲۹].
امر به اطاعت تام و مطلق از پیامبران
خداوند متعال در دسته دیگری از آیات به وجوب اطاعت مطلق از رسولان خود و نیز تأسی به آنان امر کرده است[۳۰]. روشن است که بر اساس قواعد کلامی صدور چنین امری از سوی خدای متعال، مستلزم عصمت آن شخص است.؛ چراکه در غیر این صورت گرفتار تناقض خواهیم شد و تناقض از مولای حکیم صادر نمیشود. عصمت در اینجا به معنای مصونیت از اقسام معاصی، نسیان، خطا و اشتباه است؛ چراکه اگر مصونیت را منحصر در عدم ارتکاب معاصی دانسته و به جواز صدور نسیان، خطا و اشتباه از انبیا (ع)، معتقد شویم، غرض از ارسال نبی یا رسول نقض شده و اطمینان به گفتار و کردار انبیا و رسل (ع) در نظر مکلفین به اطاعت به صورت کامل محقق نخواهد شد[۳۱].
معرفی پیامبران به عنوان الگوی حسنه
مصونیت انبیا (ع) را میتوان از آیات دیگری که ضمن نام بردن از برخی انبیا، آنان را به صورت مطلق به عنوان الگویی حسنه معرفی کرده و به تأسی از آنان ترغیب مینمایند، استفاده کرد. چه اینکه قرآن کریم از رسول گرامی اسلام (ص) به عنوان اسوهای نیکو یاد کرده و میفرماید: ﴿لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ لِمَنْ كَانَ يَرْجُو اللَّهَ وَالْيَوْمَ الْآخِرَ وَذَكَرَ اللَّهَ كَثِيرًا﴾[۳۲]. همچنین از حضرت ابراهیم(ع) یاد کرده و میفرماید: ﴿قَدْ كَانَتْ لَكُمْ أُسْوَةٌ حَسَنَةٌ فِي إِبْرَاهِيمَ وَالَّذِينَ مَعَهُ﴾[۳۳].
واژه «اسوه» در کتب لغت به معنای «قُدوه» است. قدوه نیز در مورد کسی به کار میرود که به او اقتدا میشود[۳۴]. کیفیت استدلال به این آیات چنین است که خدای متعال، پیامبراکرم (ص) و حضرت ابراهیم(ع) را به صورت مطلق و بدون هیچ قید و شرطی به عنوان الگو و سرمشق دیگران معرفی کرده است. با عنایت به معنای لغوی اسوه، این آیات در شمار آیاتی قرار میگیرند که به نحو مطلق به اقتدا و اطاعت از انبیا (ع)امر کردهاند و چنانچه سابقا گذشت، امر مطلق به اطاعت از شخصی مساوی با عصمت اوست؛ چراکه در غیر این صورت هرگز امر به اقتدا به غیر معصوم و اسوه قرار دادن او تعلق نگرفته و این مسأله به تناقض خواهد انجامید[۳۵].
اتمام حجت هدف از بعثت انبیا
در دستهای دیگر از آیات، اتمام حجت بر مردم به عنوان یکی از اهداف بعثت انبیا معرفی شده است. قرآن کریم در این خصوص میفرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا﴾، [۳۶].[۳۷]
آیاتی که بر عصمت فرشته وحی دلالت دارند
در قرآن کریم از عصمت و امانتداری فرشتۀ وحی سخن گفته شده است به نحوی که خداوند دربارۀ آنان فرموده است: ﴿لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَهُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ﴾[۳۸]، بنابراین اگر حاملِ اول وحی یعنی فرشتگان از جمله جبرئیل دارای عصمت باشد، حامل دیگر آن یعنی پیامبر هم چنین صفتی باید داشته باشد، زیرا نداشتن عصمت همانطور که نقض امانتداری فرشته وحی محسوب میشود، نقض امانتداری پیامبران هم خواهد بود[۳۹].
ادله روایی
در روایات متعددی بر قطعی بودن عصمت انبیا(ع) تأکید شده است[۴۰] از جمله آنها روایتی است از امام باقر(ع) که در آن آمده است: «انبیا گناه نمیکنند؛ چون همگی معصوم و پاکاند و آنان مرتکب گناه کوچک یا بزرگ نمیشوند»[۴۱].
امام رضا (ع) نیز دربارۀ عصمت پیامبران برای مأمون نوشت: «خداوند فرمان کسی که میداند مردم را گمراه میکند واجب نمیکند و برای رسالت خویش کسی را انتخاب نمیکند که میداند او به خدا و بندگانش کفر ورزیده و شیطان را به جایی خدا عبادت میکند»[۴۲].[۴۳]
در برخی ادعیه چنین آمده که إعتبار بازخواست الهی در پرتو عصمت است. توضیح اینکه خداوند متعال انبیاء و اوصیاء را فرستاده است و برای هر یک از ایشان شریعتی قرار داده تا دین الهی را برپا کنند و به تبع حجت را بر بندگان تمام. روشن است که اگر آنان خود معصوم نباشند، حجت بر بندگان هم تمام نبوده و بازخواست الهی لغو است[۴۴].
توهم تعارض برخی آیات با عصمت حضرت موسی(ع)
قتل یکی از فرعونیان
حضرت موسی (ع) پیامبری است که نام وی بیش از دیگر پیامبران الهی در آیات قرآن کریم آمده و در سورههای متعددی از داستان وی یاد شده است. یکی از وقایعی که در زندگانی حضرت موسی (ع) اتفاق افتاد، داستان کشته شدن یکی از فرعونیان به دست آن حضرت بوده است. قرآن کریم در این باره میفرماید: ﴿وَدَخَلَ الْمَدِينَةَ عَلَى حِينِ غَفْلَةٍ مِنْ أَهْلِهَا فَوَجَدَ فِيهَا رَجُلَيْنِ يَقْتَتِلَانِ هَذَا مِنْ شِيعَتِهِ وَهَذَا مِنْ عَدُوِّهِ فَاسْتَغَاثَهُ الَّذِي مِنْ شِيعَتِهِ عَلَى الَّذِي مِنْ عَدُوِّهِ فَوَكَزَهُ مُوسَى فَقَضَى عَلَيْهِ قَالَ هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطَانِ إِنَّهُ عَدُوٌّ مُضِلٌّ مُبِينٌ * قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾[۴۵]. در این دو آیه از کشته شدن فرد قبطی به دست حضرت موسی (ع) خبر داده شده است. افزون بر آن، آن حضرت این عمل را عملی شیطانی و ظلم به نفس دانسته و استغفار کرده است.
پاسخ نخست: اشاره «هذا»؛ به درگیری قبلی با بنی اسرائیلی: کلمه «هذا» به کار حضرت موسی (ع) اشاره ندارد، بلکه مورد اشاره، همان درگیری آن دو نفر قبطی و بنی اسرائیلی بوده است. پس بسیار روشن است که شیطان، خود عامل به وجود آمدن اختلاف میان افراد است و همین درگیری، حضرت موسی (ع) را در معرض خطر اجتماعی قرار داد. در نتیجه باید گفت این کار حضرت، نوعی اشتباه اجتماعی بود که حضرتش را به وادی زحمت و رنج کشاند؛ همانگونه که حضرت آدم (ع) با خوردن از درخت ممنوع شده، خود را به سختی افکند[۴۶]. البته میتوان گفت درگیری، به ویژه در امور غیردینی، در شرایطی که فرعون حاکم بود و نتیجهای جز محکومیت و عواقب ناگوار برای پیروان حضرت نداشت، کار شیطان بود. این توجیه با ظاهر و سیاق آیات سازگار است و با روایتی که در توجیه این داستان نقل شده است، همخوانی دارد[۴۷]. پس مراد آیه این است که شیطان این موقعیت را برایش پیش آورد؛ یعنی شیطان بود که اینچنین آتش دشمنی را شعلهور ساخت و این به دخالت حضرت و کشتن آن مرد قبلی انجامید که با این کار با آن مشکلات روبهرو شد. شیطان هرگز بر آن حضرت تسلطی نداشته است؛ چراکه او بر مؤمنانی که بر پروردگارشان توکل میکنند، تسلطی ندارد: ﴿إِنَّهُ لَيْسَ لَهُ سُلْطَانٌ عَلَى الَّذِينَ آمَنُوا وَعَلَى رَبِّهِمْ يَتَوَكَّلُونَ﴾[۴۸]؛ تا چه رسد به آن حضرت که خداوند او را از مخلصان قرار داده است: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا﴾[۴۹]. و شیطان خود اعتراف میکند که بر مخلصان سلطهای ندارد. ﴿إِلَّا عِبَادَكَ مِنْهُمُ الْمُخْلَصِينَ﴾[۵۰]؛ بلکه سلطه او بر دو طرف دعوی بوده است که سبب شدند آن حضرت به این گرفتاری مبتلا گردد؛ و اما آن حضرت وظیفه شرعی خود میدانست که به یاری مؤمن بشتابد و او را بر کافر چیره سازد. ایشان قصد کشتن آن فرد را نداشت، ولی این اتفاق افتاد. پس معنای جمله ﴿ظَلَمْتُ نَفْسِي﴾ این است که خود را در سختی افکندم و مغفرت نیز به معنای پوشاندن است. پوشاندن در دنیا بدین معناست که آثار سوء مترتب بر کار برداشته شود؛ همانگونه که ذنب به معنای گناه نیست، بلکه به معنای آثار فعل است و دلیل بر اینکه حضرت از کار خود پشیمان نشده بود، این است که اظهار میدارد: ﴿رَبِّ بِمَا أَنْعَمْتَ عَلَيَّ فَلَنْ أَكُونَ ظَهِيرًا لِلْمُجْرِمِينَ﴾[۵۱][۵۲]. در این آیه از نعمت الهی بر موسی (ع) سخن به میان آمده است؛ یعنی آن حضرت در این ماجرا نعمت خداوند را میبیند و به همین جهت با خداوند عهد میبندد که از مجرمان حمایت نکند. پس قهراً آن حضرت از کار خود پشیمان نبود. البته این تفسیر بر پایه این احتمال است که منظور از نعمت الهی، همان حفظ حضرت از چنگال فرعون باشد؛ اما طبق احتمال دیگر که منظور از نعمت الهی، پذیرش توبه حضرت از کشتن قبلی باشد[۵۳]، دیگر این برداشت از آیه درست نخواهد بود.
پاسخ دوم: کار حضرت؛ تنها در حد ناهماهنگی با استحباب: خداوند کشتن کافر را روا دانسته، ولی تأخیر آن را مستحب شمرده و حضرت با این اقدام فوری خود، این مستحب را ترک کرده است[۵۴]. ایرادهای این تفسیر از این قرارند: اولاً هیچ دلیلی در دست نیست که تأخیر در کشتن کافر مستحب باشد؛ ثانیاً لحن و سیاق این آیات باترک امری مستحب همخوانی ندارد. آیا پیامبران انجام دادن تمام مستحبات را بر خود لازم میدانند تا ترک یکی از آنها را ستمی بر خود بپندارند؟! ثالثاً چگونه ترک یک امر مستحبی، عنوان عمل شیطانی به خود میگیرد و تارک آن از گمراهان میشود؟!
پاسخ سوم: اشاره آیه به کار مقتول، نه کار حضرت: کلمه «هذا» به مقتول اشاره دارد؛ بدین معنا که کار این مقتول، کاری شیطانی بود؛ یا اینکه این مقتول، خود از لشکریان شیطان بود[۵۵]. این توجیه نیز بیدلیل است و با ظاهر آیه و سیاق جملهها سازگاری ندارد.
پاسخ چهارم: اقدامی عجولانه با پیامدی سخت: کشتن قبطی کاری عجولانه بود؛ چراکه اگر حضرت موسی (ع) مدتی صبر میکرد، این قبطی در کنار دیگر قبطیان به هلاکت میرسید. این اقدام عجولانه، برای آن حضرت رنج و نگرانی به بار آورد[۵۶]؛ زیرا در آن وضعیت که قبطیان طبقه حاکم، و بنی اسرائیل طبقه محکوم جامعه بودند، این کار مطابق مصلحت نبود[۵۷]. این توجیه نیز مدعایی بیدلیل است و طرف مقابل هم توجیه معقول دارد که چه بسا این شتاب در کار، خود سرچشمه مصلحت و برکت شد؛ افزون بر آنکه یک نفر از افراد دشمن را از صحنه بیرون ساخت، نجات آن شخص بنی اسرائیلی را نیز در پی داشت. البته با این توجیه، شبهه نفی عصمت خود به خود منتفی خواهد شد»[۵۸].
اعتراف به ظلم
بنا به نص قرآن کریم حضرت موسی(ع) به ظلم خویش اعتراف کرده است آنجا که میفرماید: ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي فَاغْفِرْ لِي فَغَفَرَ لَهُ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ﴾[۵۹]. روشن است که ظلم با عصمت منافات دارد.
پاسخ نخست: درخواست از بین بردن اثر سوء کار خود: از این گفتار حضرت موسی (ع) چنین بر میآید که وی ستمی بر خود روا داشته و جان خویش را در معرض خطر قرار داده و اکنون خواستار رهایی از این غم و اندوه است. آیه شریفه ﴿...وَقَتَلْتَ نَفْسًا فَنَجَّيْنَاكَ مِنَ الْغَمِّ...﴾[۶۰]، شاهد این برداشت است. تعبیر ظلم و غفران در اینجا بسان ظلم و غفرانی است که در داستان حضرت آدم (ع) نیز دیده میشود[۶۱]. در این آیات، حضرت موسی (ع) خود را از دیدگاه قبطیان گناهکار میشمارد: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾[۶۲]. ستم و گناه در این گفتار آن حضرت، به همین معناست. پس باید گفت مقصود از ظلم در اینجا همان ظلم قیاسی، و منظور از ذنب، همان ذنب نسبی است[۶۳]. این پاسخ، استوراترین پاسخهاست.
پاسخ دوم: درخواست از خداوند برای پوشاندن این کار از دشمن: او از خداوند خواست کارش را بپوشاند تا فرعونیان از آن آگاه نگردند و این درخواست در پیشگاه خداوند پذیرفته شد[۶۴]. این وجه چنین توجیه شده است که حضرت موسی (ع) پیش از آنکه به رسالت مبعوث گردد، کافری که خونش حرمتی نداشت، به قتل رساند و دلیلی نداریم که چنین قتلی مورد نهی الهی باشد. از سوی دیگر، قرآن از آن حضرت با عنوان مخلص یاد میکند: ﴿وَاذْكُرْ فِي الْكِتَابِ مُوسَى إِنَّهُ كَانَ مُخْلَصًا...﴾[۶۵] که ابلیس هیچ نفوذی در آنان ندارد و آلوده به گناه نخواهند شد. بنابراین منظور از مغفرت، برداشته شدن کیفر نیست، بلکه آن حضرت نگران این بود که سرّ این کارش فاش شود. از این رو از خداوند پوشیده ماندن آن را خواست و مغفرت در عرف قرآن، هر دو مورد محو عقاب و محو آثار سوء هر کاری را شامل میشود[۶۶]. در گفتار لغتشناسان نیز مغفرت به معنای پوشاندن آمده است که اعم از آمرزش و پوشش است: اصل الغفر: الستر و التغطیه، و غفر الله ذنوبه ای سترها...[۶۷]. این پاسخ نیز پذیرفتنی است.
پاسخ سوم: ورود حضرت به شهر بدون حساب و اندیشه: ظلم در اینجا به همان معنای ستم است و چنین بر این مورد انطباق مییابد که موسی (ع) میفرماید: ورود من به این شهر، از روی حساب و اندیشه نبوده است. پس خدایا، مرا از دیدگان دشمنان بپوشان تا آنان بر من چیره نشوند و هرگز به کشتن من اقدام نکنند[۶۸]. این توجیه نیز ناکارآمد است؛ زیرا در این آیات، کوچکترین ایرادی بر این کار گرفته نشده است. پس به چه دلیل از آن با عنوان کاری بیحساب یاد میشود. پاسخ چهارم: اعتراف به کوتاهی خود در پیشگاه خداوند حضرت موسی (ع) در مقام توکل بر خداوند متعال، خود را مقصر میداند و از اینکه نتوانسته حق او را ادا کند، به درگاهش عذر تقصیر میآورد. به بیان سید مرتضی: «او در مسیر انقطاع الی الله و اعتراف به تقصیر خود در ادای حق خداوند، چنین اظهار داشته است»[۶۹]. این پاسخ، بدون دلیل و شاهد است.
پاسخ پنجم: کشتن قبطی؛ موجب محرومیت حضرت: «اگر حضرت صبر پیشه میکرد و به کشتن آن فرد قبطی اقدام نمیکرد، بسیار پسندیده بود، ولی وی با کشتن آن فرد، خود را از آن خیر و ثواب محروم ساخت. از این رو دست نیاز به درگاه الهی دراز، و آمرزش خود را درخواست کرد»[۷۰]. این پاسخ نیز بدون شاهد و دلیل است.
پاسخ ششم: عجولانه بودن کار حضرت: ظلم از دیدگاه لغت شناسان بدین معناست که چیزی در جایگاه خود قرار نگیرد. کار حضرت موسی (ع) نیز از آن رو که با عجله انجام شده و والایی مقام آن حضرت با این گونه عجله در کارها ناهمخوان است، از آن به عنوان ظلم یاد، و آمرزش آن از خداوند درخواست شده است[۷۱]. این تفسیر نادرست است؛ چه اینکه عجله آن حضرت، نوعی عجله در کار خیر بوده است و ایشان با کشتن فردی از قبطیان، شخصی از بنی اسرائیل را از چنگال وی نجات بخشید. گرچه آن حضرت در انجام دادن این کار با مشکلاتی روبهرو شد، اثر مثبت آن را نیز نباید از نظر دور داشت. شاهد این سخن آن است که داستان کشتن قبطی، در آیاتی از قرآن مطرح گردیده، ولی در هیچ موردی نکوهش نشده؛ بلکه از آن چنین تعبیر شده است: ﴿وَلَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ﴾[۷۲] و ﴿قَالَ رَبِّ إِنِّي قَتَلْتُ مِنْهُمْ نَفْسًا فَأَخَافُ أَنْ يَقْتُلُونِ﴾[۷۳]. از این آیات چنین برداشت میشود که از دیدگاه قرآن، این کار حضرت موسی (ع) لغزش نبوده است[۷۴].
پاسخ هفتم: انجام دادن کار بدون اذن الهی: از آنجا که این قتل، بدون اجازه الهی بود، حضرت موسی (ع) از آن با عنوان ستم یاد میکند. به تفسیری دیگر، حضرت بدون قصد و تنها از روی خطا به این کار اقدام کرده است و از این رو از خداوند درخواست آمرزش داشته است. این روش مقربان الهی است که در هر خطایی، دست نیاز به درگاه خداوند دراز میکنند و آمرزش خود را میطلبند[۷۵]. ابن جریج بر این باور است که هیچ یک از پیامبران بدون امر الهی مجاز به کشتن کسی نیستند. میبدی این کار را نوعی گناه کوچک دانسته است[۷۶]. این توجیه، در حقیقت توجیه نیست، بلکه به گونهای ایراد را تثبیت میکند و لغزش را به اثبات میرساند. البته از آن جهت که به باور اهل سنت، ارتکاب گناه پیش از نبوت آسیبی بر عصمت وارد نمیسازد، میتوان از این پاسخ بهره جست»[۷۷].
اعتراف به گمراهی
قرآن کریم در یکی از آیات خود از اعتراف حضرت موسی(ع) بر گمراهی خویش سخن به میان آورده و میفرماید: ﴿قَالَ فَعَلْتُهَا إِذًا وَأَنَا مِنَ الضَّالِّينَ﴾[۷۸] روشن است که اعتراف به گمراهی با عصمت منافات دارد.
پاسخ نخست: ضلالت در آیه به معنای گم کردن راه سلامت: «ضالین» از ماده «ضلال» است و «ضلال» در اصل به معنای گم کردن راه مستقیم است. ضلالت معنای گستردهای دارد و تنها به معنای گمراهی از دین و آیین حق نیست (راه نیافتن به مقصود و هدف و از دست دادن راه درست؛ خواه مقصود و هدف حق باشد یا باطل)[۷۹]. این تعبیر در مورد شخصی مانند حضرت موسی (ع) که با کشتن آن مرد فرعونی جان خود را به خطر انداخت نیز صدق میکند. به دیگر سخن، او راه سلامت را رها کرد و به راهی پردردسر گام نهاد[۸۰]. پس حضرت به گمراهی خود در گذشته اعتراف میکند و هرگز مقصود وی این نبوده است که با این کار، در ردیف گمراهان قرار گرفتهام. از آنجا که فرعون آن حضرت را در شمار کافران میپنداشت، حضرت ضمن مردود ساختن این پندار، به گمراهی و سرگردانی خود در مورد کاری که انجام دادن آن بایسته بود، اعتراف کرد[۸۱]؛ یعنی من از راه درست منحرف شدم و خود را به هلاکت افکندم[۸۲].
به تعبیری دیگر، آن حضرت مصلحت و حق واقعی را نیافته بود و از نتایج کارش غافل بود؛ چون نمیدانست آن ضربه، سبب مرگ آن مرد خواهد شد[۸۳] (لازم نیست علم انبیا و امامان در هر موردی بالفعل باشد؛ بلکه اگر بخواهند، عالم خواهند شد: لهم علوم لا یکاد یعلم و ان ارادو اعلم شی علموا...[۸۴] و تنها به منظور تأدیب، آن ضربه را بر او زد. پس اصل کار پسندیده بود؛ گرچه به قتل آن شخص منجر شد. حال که چنین است، نباید آن حضرت از سوی فرعون به کافر بودن (کفران نعمت) متهم شود[۸۵]. مفسران پرشماری این دیدگاه را برگزیدهاند[۸۶]. این تفاسیر را که از ایرادهای دیگر تفاسیر به دورند، میتوان درست دانست. علامه طباطبایی پس از نقل وجوهی در تفسیر این آیه، آنها را به توجیه منتخب خود بازگشت پذیر میداند[۸۷].
پاسخ دوم: ناآگاهی حضرت از رسالت آینده خود: ضلالت به معنای جهالت و گمراهی در دین نیست، بلکه مراد این است که هنوز به مقام رسالت نرسیده بود[۸۸]. یعنی حضرت از آن رسالت حکیمانهای که پس از انجام دادن آن کار و بیرون رفتن از شهر بدان نایل آمد، آگاهی نداشت و با انجام دادن آن کار، این رسالت را به تأخیر انداخت[۸۹]. نقد این پاسخ این است که اگر ضلالت این گونه معنا یابد، با مقام پاسخگویی به فرعون چندان تناسبی ندارد؛ چراکه در آنجا از رسالت حضرت موسی (ع) سختی به میان نیامده بود و فرعون این موضوع را رد و انکار میکرد. چگونه میتوان در مورد موضوعی که او در موضع انکار آن قرار دارد، عذر آورد؟
پاسخ سوم: مواد از ضلالت؛ همان محبت و دوستی: مراد از ضلالت در اینجا، همان محبت و دوستی است[۹۰]؛ یعنی هنگامی که من آن کار را انجام دادم، انگیزهام تنها محبت الهی بود. کلمه ضلال در آیه شریفه ﴿قَالُوا تَاللَّهِ إِنَّكَ لَفِي ضَلَالِكَ الْقَدِيمِ﴾[۹۱]، به معنای محبت تفسیر شده است[۹۲] (البته منظور مفسرانی که چنین تفسیر کردهاند، این بوده است که حضرت یعقوب (ع) در محبتش به حضرت یوسف (ع) در گمراهی بوده است). ایرادهای این تفسیر چنین تبیین شده است که اولاً این معنا با سیاق این آیات ناهمخوان است؛ ثانیاً ادب قرآن، تفسیر ضلال به محبت را برنمیتابد. چگونه میتوان محبت الهی را ضلال نامید؟![۹۳].
پاسخ چهارم: ضلالت؛ همان انجام دادن کار بدون اندیشه: مقصود از ضلالت این است که حضرت بدون اندیشیدن در فرجام کار، آن را انجام داد. در نقد این پاسخ گفته شده: این خود نوعی اعتراف به جرم و گناه است و با آیه شریفه ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ وَاسْتَوَى آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا...﴾[۹۴] سازگاری ندارد؛ زیرا طبق این آیه، حضرت پیش از این ماجرا، از حکمت و علم الهی برخوردار بوده است و این چنین اقدام بیمبالات، با حکمت تنافی دارد[۹۵].
پاسخ پنجم: بیان این سخن بر اساس توریه: حضرت در این گفتار خود توریه کرده و مقصودش از ضلالت این بوده است که من هنگام عزیمت به مصر، راه را گم کردم؛ ولی فرعون از این گفتار برداشت دیگری داشته است[۹۶]. در واقع معنای ظاهری سخن حضرت این بود که من در آن زمان راه حق را نیافته بودم و پس از آن، خداوند راه حق را به من نشان داد و مقام رسالت بخشید؛ ولی در باطن، مقصود دیگری داشت و آن این بود که من نمیدانستم این کار مایه این همه دردسر میشود، و گرنه اصل کار، حق و مطابق عدالت بود[۹۷]. ایراد این تفسیر در این است که چون حمل بر توریه برخلاف ظاهر گفتار است، پس نیازمند دلیل و شاهد است؛ همانگونه که توریه در گفتار بدون ضرورت نیز بر خلاف احتیاط است. پس اگر بتوان برای این گفتار حضرت موسی (ع) توجیهی درست یافت، دیگر حمل بر توریه، توجیهی نخواهد داشت»[۹۸].
پانویس
- ↑ راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و میگوید: العصم: الإمساک و الاعتصام الاستمساک... (وقوله: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» والعصام ما یعصم به ای یشد و عصمة الأنبیاء حفظه إیاهم؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه؛ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) بعنی او را حفظ کرد و نگهداشت. المنجد، ص۱۵۰.
- ↑ ر.ک: فراهیدی،خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.
- ↑ ابنمنظور، از زجاج نقل میکند: أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُلسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و حفظ چیز دیگری شود، به کار میرود.
- ↑ ر.ک: المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷..
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۱۴.
- ↑ محمدبن محمدبن نعمان، شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۸.
- ↑ علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۰.
- ↑ خواجه نصیرالدین طوسی، تلحیص المحصل، ص۳۶۹؛ عضدالدین ایجی نیز این تعریف را به حکما نسبت میدهد. ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰ البته مرحوم خواجه در برخی موارد نیز عصمت را به لطف تعریف کرده است. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص الحصل، ص۵۲۵.
- ↑ میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۹۴.
- ↑ فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴ - ۳۵.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۵.
- ↑ ر.ک: امیر دیوانی؛ محمد سعیدی مهر؛ علی رضا امینی و محسن جوادی، معارف اسلامی ج۲، ص۱۴۴ - ۱۴۵.
- ↑ کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۴۷۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۶۳.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ص۲، ص۶۷-۶۸.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۶.
- ↑ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
- ↑ علی شیروانی، ترجمه و شرح کشف المراد، ج۲، ص۶۷-۶۸.
- ↑ فیاضبخش و محسنی، ولایت و امامت از منظر عقل و نقل ج۱، ص۱۹۲-۲۰۳؛ اکبری و یوسفی، ولایت از دیدگاه علامه طباطبایی، ص۸۰-۸۲.
- ↑ سرمایه ایمان در اصول اعتقادات، ص۱۱۵.
- ↑ «قطعاً تو بر بندگان (خالص) من تسلّطى ندارى و حمايت و نگهبانى پروردگارت (براى آنان) كافى است». سوره حجر، آیه ۴۲.
- ↑ سوره نحل، آیات ۹۹ و ۱۰۰.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ راغب اصفهانی، حسین، ماده صفو» بر اساس برخى آيات دیگر، خداوند متعال تعدادى از بندگانش را از ميان خلق خود برگزیده و آنها را براى خود خالص گردانیده است. سوره مریم، ۵۸ و دخان، آیه ۳۲.
- ↑ «خدا از ميان فرشتگان رسولانى برمىگزيند، و نيز از ميان مردم. بىگمان خدا شنواى بيناست»، «آنچه در دسترس آنان و آنچه پشت سرشان است مىداند و [همه] كارها به خدا بازگردانيده مىشود». سوره حج، آیات ۷۵ و ۷۶.
- ↑ طباطبایی، محمدحسین، المیزان، ج۱۰، ص۴۱۰.
- ↑ زمخشری، محمود بن عمر، ج۳، ص۱۷۲؛ آلوسی، شهاب الدین محمود، ج۱۰، ص۳۰۶ و...
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ سوره نساء، آیات ۵۹ و ۶۴.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست: براى آن كس كه به خدا و روز بازپسين اميد دارد و خدا را فراوان ياد مىكند».، سوره احزاب، آیه ۲۱.
- ↑ «قطعاً براى شما در [پيروى از] ابراهيم و كسانى كه با اويند سرمشقى نيكوست»، سوره ممتحنه، آیه ۴.
- ↑ فیومی مقری، احمد بن محمد، ص۴۹۴.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «پيامبرانى كه بشارتگر و هشداردهنده بودند، تا براى مردم، پس از [فرستادن] پيامبران، در مقابل خدا [بهانه و] حجّتى نباشد، و خدا توانا و حكيم است»، سوره نساء، آیه ۱۶۵.
- ↑ محمد هادی فرقانی و محمد عباسزاده جهرمی، خوانش انتقادی انگاره عالمان غیرشیعی از عصمت انبیا با تطبیق بر نصوص قرآن کریم، دوفصلنامه شبههپژوهی مطالعات قرآنی.
- ↑ «در گفتار بر او پیشی نمیجویند و آنان به فرمان وی کار میکنند» سوره انبیاء، آیه ۲۷.
- ↑ ر. ک: احمدی، رحمتالله، پدیده وحی از دیدگاه علامه طباطبایی، ص ۲۱۹ - ۲۲۱.
- ↑ نک: کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۰۲ـ۲۰۳؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۱۴، ص۱۰۳؛ ج۱۲، ص۳۴۸؛ ج۴، ص۴۵؛ صدوق، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۲ـ۲۰۴.
- ↑ صدوق، الخصال، ص۳۹۹.
- ↑ «فِیمَا کَتَبَ الرِّضَا (ع) لِلْمَأْمُونِ لَا یَفْرِضُ اللَّهُ تَعَالَی طَاعَةَ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یُضِلُّهُمْ وَ یُغْوِیهِمْ وَ لَا یَخْتَارُ لِرِسَالَتِهِ وَ لَا یَصْطَفِی مِنْ عِبَادِهِ مَنْ یَعْلَمُ أَنَّهُ یَکْفُرُ بِهِ وَ بِعِبَادَتِهِ وَ یَعْبُدُ الشَّیْطَانَ دُونَهُ»؛ بحار الانوار، ج۲۵، ص۱۹۹، ح۹.
- ↑ ر.ک: علوی مهر، حسین، مسئله وحی و پاسخ به شبهات آن، ص ۱۸۰-۱۸۱.
- ↑ حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص ۶۹.
- ↑ «و هنگام بیخبری مردم وارد شهر شد و در آن دو مرد را یافت یکی از گروه خویش و دیگری از دشمنانش که با هم کارزار میکردند؛ آنکه از گروه (خود) او بود در برابر آنکه از دشمنانش بود از وی یاری خواست، پس موسی مشتی بر او زد که او را کشت، (موسی) گفت: این از کار شیطان است که او دشمن گمراهکننده آشکاری است * گفت: پروردگارا! من به خویش ستم کردم، مرا بیامرز! و (خداوند) او را آمرزید که اوست که آمرزنده بخشاینده است» سوره قصص، آیه ۱۵-۱۶.
- ↑ ر.ک: سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۸؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.
- ↑ «هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّيْطانِ يَعْنِي الِاقْتِتَالَ»؛ (محمد بن علی بن بابویه (صدوق)، عیون اخبار الرضا، ج۱، ص۱۹۹).
- ↑ «که او را بر آنان که ایمان دارند و بر پروردگارشان توکّل میکنند چیرگی نیست» سوره نحل، آیه ۹۹.
- ↑ «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
- ↑ «بجز از میان آنان بندگان نابت را» سوره حجر، آیه ۴۰.
- ↑ «گفت: پروردگارا برای نعمتی که به من ارزانی داشتی هرگز پشتیبان گنهکاران نخواهم بود» سوره قصص، آیه ۱۷.
- ↑ ر.ک: علی سیستانی، استفتائات، ص۵۵، سؤال ۲۰۴.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۹.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۲.
- ↑ ر.ک: جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، به قلم جعفر الهادی، ج۵، ص۷۳.
- ↑ ر.ک: عبدالحسین طیب، اطیب البیان، ج۱۰، ص۲۱۴.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت، ص ۲۷۴-۲۷۸.
- ↑ «(آنگاه موسی) گفت: ای خدا، من بر خویش ستم کردم (که به این عمل خود را به فتنه فرعونیان انداختم) تو از من در گذر، خدا هم از او در گذشت که اوست بسیار آمرزنده و مهربان»
- ↑ «(یاد کن) آنگاه را که خواهرت (نزد آنان) میرفت و میگفت: میخواهید شما را به کسی رهنمون شوم که او را سرپرستی کند؟ پس تو را به مادرت بازگرداندیم تا چشمش روشن گردد و اندوهگین نشود؛ و کسی را (ناخواسته) کشتی، ما تو را از (آن) اندوه رهاندیم و تو را بارها آزمو» سوره طه، آیه ۴۰.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانباء، ص۱۰۲؛ سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۶، ص۱۹؛ محمد حسینی همدانی، انوار درخشان، ج۱۲، ص۲۰۲؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.
- ↑ «و در چشم آنان به گردن من گناهی است که میهراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.
- ↑ ر.ک: عبدالله جوادی آملی، تفسیر موضوعی قرآن، ج۷، ص۱۸۰.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۳۴.
- ↑ «و در این کتاب از موسی یاد کن که ناب و فرستادهای پیامبر بود» سوره مریم، آیه ۵۱.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۶، ص۲۷۸.
- ↑ ابومنصور محمد بن احمد ازهری، تهذیب اللغة، ج۸، ص۱۱۲.
- ↑ ر.ک: عبدالله شبر، الجوهر الثمین، ج۵، ص۱۳؛ ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۶، ص۴۵؛ محمدامین شیخو، عصمة الانبیاء، ص۱۹۰.
- ↑ فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج۷، ص۳۸۳؛ همو، جوامع الجامع، ج۳، ص۲۱۲.
- ↑ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۳۷.
- ↑ ر.ک: جعفر سبحانی، مفاهیم القرآن، به قلم جعفر الهادی، ج۵، ص۷۲.
- ↑ «و در چشم آنان به گردن من گناهی است که میهراسم مرا بکشند» سوره شعراء، آیه ۱۴.
- ↑ «(موسی) گفت: پروردگارا! من یکی از آنان را کشتهام و میترسم مرا بکشند» سوره قصص، آیه ۳۳.
- ↑ ر.ک: علی اکبر قرشی، احسن الحدیث، ج۸، ص۲۶.
- ↑ ر.ک: محمد جنابذی، بیان السعادة، ج۳، ص۱۸۵؛ محمد بن محمد ابوالسعود، ارشاد العقل السلیم، ج۷، ص۶.
- ↑ ر.ک: محمود بن عمر زمخشری، الکشاف، ج۳، ص۳۹۸؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ج۸، ص۲۹۳؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۲۸۱؛ عبدالمنعم احمد تغلیب، فتح الرحمن، ج۵، ص۲۶۰۳؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۲۰، ص۴۴؛ حسین بن مسعود بغوی، معالم التنزیل، تحقیق خالد عبدالرحمن العک و مروان سوار، ج۴، ص۱۹۵.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۲۷۹-۲۸۲.
- ↑ «موسی گفت: آن را در آن زمان در حالی انجام دادم که بی خبر از این واقعه بودم [که با مشت من در دفاع از مظلوم، آن مرد قبطی کشته می شود.]»
- ↑ ر.ک: حسن مصطفوی، التحقیق فی کلمات القرآن الکریم، ج۷، ص۳۸.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، پیام قرآن، ج۷، ص۱۲۴.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۲۰۱.
- ↑ ر.ک: قاضی عبدالجبار بن احمد الهمذانی، متشابه القرآن، تحقیق عدنان محمد زرزور، ج۲، ص۵۳۳.
- ↑ ر.ک: سید مرتضی علم الهدی، تنزیه الانبیاء، ص۱۰۶؛ محمد بن حسن طوسی، التبیان، تحقیق احمد حبیب قصیر العاملی، ج۸، ص۱۲؛ سید محمد حسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۱؛ جعفر سبحانی، عصمة الانبیاء، ص۱۶۰؛ ابوالفضل رشیدالدین میبدی، کشف الاسرار، به سعی و اهتمام علی اصغر حکمت، ج۷، ص۸۹؛ محمد بن یوسف ابوحیان اندلسی، البحر المحیط، ص۱۴۷؛ احمد مصطفی مراغی، تفسیر المراغی، ج۱۹، ص۵۲.
- ↑ حسن حسینی لواسانی، نور الافهام فی الکلام، ج۳، ص۶.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۱۲، جزء ۲۴، ص۱۲۶.
- ↑ ر.ک: نرم افزار نورالانوار.
- ↑ ر.ک: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۳.
- ↑ ر.ک: محمدهادی معرفت، تنزیه انبیا، تهیهکننده: خسرو تقدمینیا، ص۲۹۹.
- ↑ ر.ک: محمد صادقی، الفرقان، ج۱۹، ص۲۸.
- ↑ به نقل از: سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.
- ↑ «گفتند: سوگند به خداوند که تو همچنان در گمراهی دیرینه خویشی» سوره یوسف، آیه ۹۵.
- ↑ ر.ک: محمد بن عمر فخر رازی، مفاتیح الغیب، قدم له خلیل محیی الدین المیس، ج۹، جزء ۱۸، ص۵۰۸ (دیدگاه قتاده).
- ↑ ر.ک: سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.
- ↑ «و چون به برنایی خویش رسید و استواری یافت بدو (نیروی) داوری و دانشی بخشیدیم و بدینگونه به نیکوکاران پاداش میدهیم» سوره قصص، آیه ۱۴.
- ↑ سیدمحمدحسین طباطبایی، المیزان، ج۱۵، ص۲۶۲.
- ↑ ر.ک: محمد نجفی سبزواری، الجدید، ص۱۷۲.
- ↑ ر.ک: ناصر مکارم شیرازی و دیگران، تفسیر نمونه، ج۱۵، ص۲۰۴.
- ↑ انواری، جعفر، نور عصمت بر سیمای نبوت ص ۲۸۳.