عدالت اقتصادی در مکتب خلفا: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
خط ۱۳: خط ۱۳:
اما [[اختلافات]] فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.
اما [[اختلافات]] فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.


==زمان خلیفه دوم==
پس از [[رحلت پیامبر اکرم]]{{صل}}، اختلافاتی در میان [[مسلمانان]] دربارهٔ مسئلهٔ [[خلافت]] و [[جانشینی پیامبر]] پدید آمد. عده‌ای از مسلمانان بر این [[باور]] بودند که جانشینی پیامبر باید بر عهدهٔ امیرالمؤمنین علی{{ع}} باشد، اما عده‌ای دیگر با این نظر [[مخالفت]] می‌کردند. گروهی از [[انصار]] خواهان خلافت [[سعد بن عباده]] بودند و تیره‌هایی از [[قریش]] مانند [[بنی‌امیه]] و بنی‌ظهره، [[ابوبکر]] را به‌عنوان [[خلیفه]] نپذیرفته بودند. این [[اختلافات]] منجر به شکاف در [[وحدت مسلمانان]] پس از [[رحلت پیامبر]]{{صل}} شد. اما محور اصلی اختلافات، مسئلهٔ خلافت و جانشینی پیامبر بود و این مسائل به حوزه‌های دیگر کشیده نشده بود.
 
==[[زمان خلیفه دوم]]==
{{همچنین|خلیفه دوم}}
{{همچنین|خلیفه دوم}}
هر چه جلوتر آمد بخصوص در [[زمان خلیفه دوم]] [[فتوحات]] در [[پوشش]] [[گسترش دین اسلام]] در ممالک دیگر پدید آمد. می‌‌بینیم که ارزشهای [[جامعه]] هم رنگ می‌‌بازد یعنی در حاکمیت این [[غاصبان]] [[ارزشهای دینی]] [[تغییر]] پیدا می‌کند. [[مردم]] مادی می‌‌شوند، [[دنیا]] زده می‌‌شوند، اگر چه [[ظواهر دینی]] را انجام می‌‌دهند و رعایت می‌‌کنند. حالا اگر چه زمان خلیفه دوم این وضعیت عمدتا کلید خورد و پیش آمد ولی [[خلیفه]] سعی می‌کرد اینها خیلی ظهور و بروز پیدا نکند. خود خلیفه [[آدم]] [[ساده زیستی]] بود و [[اجازه]] هم نمی‌داد که حاکمانش بخواهند [[زندگی]] مرفهی داشته باشند، جز [[معاویه بن ابی سفیان]] که [[اجازه]] داد در برابر [[رومیان]] در [[شام]]، کاخ سبزی بسازد و توجیه [[معاویه]] را قبول کند که برای نشان دادن [[عزت اسلام]] لازم است ما چنان دبدبه و کبکبه‌ای داشته باشیم. اما ظاهر قضیه [[ساده زیستی]] در [[زمان عمر]] وجود داشت ولی [[دنیاطلبی]] رواج پیدا کرد و خود [[خلیفه]] هم مروجش بود. شما ببینید زمانی که می‌‌خواهد [[مردم]] را بعد از شکستی که از [[ایرانیان]] در [[جنگ]] خورده بودند دوباره [[تشویق]] کند که به ایرانیان [[حمله]] ببرند - چون مردم ترسیده بودند برای اینکه اینها را تشجیع و تحریک کند- می‌‌گوید گنج‌های خسروان [[ایران]] و سرزمین‌های مرغوب [[عراق]] در [[انتظار]] شماست در حالی که سابقا نگاهشان به این بود که برای [[پیروزی اسلام]] یا [[شهادت]] [[راه خدا]] می‌‌رویم. ولی اینجا خلیفه چه می‌‌گوید؟ حسنیین شان می‌‌شود گنج‌ها و سرزمین‌های مرغوب.


[[بیت المال]] زمان عمر تأسیس می‌‌شود در [[سال ۲۰ هجری]] در [[توزیع بیت المال]] [[تبعیض‌ها]] رواداشته می‌‌شود. [[اختلافات]] [[نژادی]] و طبقاتی پدید می‌‌آید. [[عمر]] [[عرب]] را بر [[عجم]] ترجیح داد. در [[اعراب]] [[مهاجران]] را بر [[انصار]] [[برتری]] داد. در مهاجران قریش‌ها را بر غیر [[قریش]]، در انصار هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها، و لذا با این [[تبعیض]] و طبقه‌بندی به آنها [[حقوق]] می‌‌داد، مردم نسبت به هم بدبین می‌‌شدند. به جای اینکه بیایند سراغ خلیفه و او را بازخواست کنند که چرا بر خلاف [[سیره پیامبر]] داری توی مردم و [[مسلمانان]] تبعیض برقرار می‌‌کنی به هم بدبین شدند. [[اوسی]] و [[خزرجی]] دوباره مثل قبل [[اسلام]] با هم بد شدند، بین مهاجران آن یکدستی از بین رفت، انصار و مهاجران به هم بدبین شدند. یک چنین حالتی ایجاد شد، با این حال [[انحراف]] زاویه‌اش هنوز خیلی زیاد نشده بود.
همزمان با [[پیشرفت]] [[فتوحات اسلامی]] در عصر [[خلافت عمر]]، [[شاهد]] [[تغییر]] [[ارزش‌های اخلاقی]] و [[دینی]] در میان [[مردم]] بودیم. اگرچه همچنان [[ظواهر]] [[دین]] رعایت می‌شد اما [[روحیه]] [[دنیاگرایی]] و [[مادی‌گرایی]] در [[جامعه]] [[نفوذ]] کرده بود.  
وقتی [[خلیفه دوم]] [[ترور]] شد و شورایی تشکیل داد برای [[تعیین خلیفه]] سوم -که خود آن ماجرایی است و داستانها دارد- [[امیر المؤمنین]] یکی از [[انصار]] این شوراست، وقتی کاندیداها منحصر می‌‌شود به امیر المؤمنین و [[عثمان]]، ما می‌‌بینیم آنجا [[عبدالرحمن بن عوف]] که نقش بسیار تأثیرگزاری پیدا می‌‌کند که اگر با هر کدام از آنها [[بیعت]] کند او [[خلیفه]] خواهد بود. رو می‌‌کند به این دونفر و می‌‌گوید کدام یک حاضرید به نفع دیگری [[کناره‌گیری]] کنید تا من با او بیعت کنم تا او خلیفه بشود. ما می‌‌بینیم امیر المؤمنین آنجا حاضر به کنار رفتن به نفع عثمان نیست، مدعی [[خلافت]] است و این جایگاه را از آن خودش می‌‌داند و می‌‌خواهد در آن جایگاه قرار گیرد. اما شرط [[عبدالرحمن بن عوف]] را نمی‌پذیرد، عبدالرحمن بن عوف می‌‌گوید به شرطی که مطابق [[کتاب خدا]] و [[سنت]] [[پیغمبر]] و روش [[شیخین]] عمل کنید و حضرت روش شیخین را نمی‌پذیرد و [[حق]] هم همین است چون اینها باعث ایجاد [[بدعت‌ها]] در [[دین]] شدند و فواصل نسبت به دوره [[پیامبر]] ایجاد شده، اگر حضرت [[تعهد]] کند به این روش عمل کند کار آنهادرست جلوه داده شده و صحه گذاشته می‌‌شود بر یک امر [[باطل]]؛ لذا به همین دلیل خلافت را از دست داد.
 
[[عمر بن خطاب]] خود [[ساده‌زیست]] بود و [[اجازه]] نمی‌داد حاکمانش [[زندگی]] مرفّهی داشته باشند، به جز [[معاویه بن ابی سفیان]] که به او اجازه داد در برابر [[رومیان]] در [[شام]]، کاخی سبز رنگ بسازد. [[معاویه]] توجیه می‌کرد که این کار برای نشان دادن [[عزّت]] [[اسلام]] لازم است. عمر نیز توجیه او را پذیرفت، اگرچه ظاهراً همچنان بر [[ساده‌زیستی]] پافشاری می‌کرد. اما در عمل، روحیۀ [[دنیاطلبی]] در جامعه رواج یافت و خود عمر نیز در [[ترویج]] آن نقش داشت.
 
به عنوان مثال، هنگامی که می‌خواست مردم را پس از [[شکست]] از [[ایرانیان]] برای ادامۀ [[جنگ]] [[تشویق]] کند، به [[غنایم]] و سرزمین‌های مرغوبی که از [[پیروزی]] حاصل خواهد شد، اشاره می‌کرد. در حالی که پیش از آن، انگیزۀ مسلمانان برای جنگ، [[پیروزی دین اسلام]] یا [[شهادت در راه خدا]] بود.
 
[[عمر بن خطاب]] در [[سال 20 هجری]] [[بیت المال]] را تأسیس کرد. اما در [[توزیع ثروت]] بیت المال، اختلافات [[نژادی]] و طبقاتی ایجاد شد. عمر [[عرب‌ها]] را بر [[عجم]] ترجیح می‌داد، درون عرب‌ها [[مهاجران]] را بر انصار ترجیح می‌داد، درون مهاجران قریش‌ها را بر غیر [[قریش]] ترجیح می‌داد، و درون [[انصار]] هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها ترجیح می‌داد.
 
این اقدامات با [[سیره]] [[پیامبر اسلام]]، که همیشه به [[معاملات]] عادلانه برای تمامی [[مسلمانان]] بدون توجه به نژاد یا [[قبیله]] تأکید می‌کرد، در تضاد بود. به جای این که [[مردم]] به [[خلیفه]] مراجعه کنند و از وی بخواهند که [[عدل]] و [[انصاف]] را رعایت کند، آنها به یکدیگر بدبین شدند. این [[اختلافات]] نه تنها درون گروه‌های مختلف [[عرب‌ها]] به وجود آمد، بلکه بین [[مهاجران]] و انصار نیز اختلافاتی ایجاد شد.
 
زمانی که [[خلیفه دوم]] به [[شهادت]] رسید، یک شورایی برای [[تعیین خلیفه]] سوم تشکیل داده شد. این [[شورا]] خود ماجرایی داشت و امیرالمؤمنین علی{{ع}} یکی از اعضای این شورا بود. به مرور [[زمان]]، کاندیداهای اصلی به دو نفر، یعنی [[امیرالمؤمنین]] و [[عثمان]] منتهی شد.
 
در این مرحله، [[عبدالرحمان بن عوف]] به عنوان یکی از اعضای شورا نقش مهمی را [[بازی]] کرد. او اعلام کرد که با هر کدام از این دو نفر [[بیعت]] کند، او خلیفه خواهد شد. سپس به این دو کاندیدا، علی و عثمان، پیشنهاد داد که کدام یک از آنها حاضر است به نفع دیگری از میدان کنار برود تا او با بیعت با او، او را خلیفه کند.
 
امیرالمؤمنین علی{{ع}} در این موقعیت حاضر به [[کناره‌گیری]] به نفع عثمان نبود. او خود را مستحق [[خلافت]] می‌دانست و آرزومند بود که در این [[مقام]] باشد. اما او شرط عبدالرحمان بن عوف را قبول نکرد. عبدالرحمان بن عوف شرط گذاشته بود که خلیفه باید مطابق [[کتاب خدا]]، [[سنت]] [[پیغمبر]] و روش دو [[خلیفه اول]] ([[ابوبکر]] و [[عمر]]) عمل کند. امیرالمؤمنین علی{{ع}} این شرط را قبول نکرد؛ چراکه از نظر او، روش دو خلیفه اول باعث ایجاد [[بدعت‌ها]] در [[دین]] و اختلافات نسبت به دوران پیغمبر{{صل}} شده بود.
 
اگر امیرالمؤمنین علی{{ع}} [[تعهد]] می‌کرد که به این روش عمل کند، این کار می‌توانست صحنه‌سازی از امور غلط باشد و [[صحت]] بدعت‌های ظاهر شده در [[دین]] را [[تأیید]] کند. بنابراین، به دلیل این مسئله، او [[خلافت]] را از دست داد.


==پس از انقلاب بر خلیفه سوم==
==پس از انقلاب بر خلیفه سوم==

نسخهٔ ‏۱۹ نوامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۴:۵۶

مقدمه

عالم اسلام بعد از رحلت پیامبر و خیانتی که به ولایت امیر المؤمنین شد یک زاویه‌ای نسبت به روح تعالیم اسلام پیدا کرد که هرچه زمان گذشت این زاویه بیشتر شد. در آغاز، اختلاف و انشقاقی که بین مسلمانان بعد از پیامبر پیش آمد فقط بعد سیاسی داشت و بحث حاکمیت بود که اندکی اصحاب خاص و با اعتقاد قوی پیامبر اینها قائل به امامت و رهبری امیر المؤمنین بودند.

بخشی از انصار، قائل به خلافت سعد بن عباده انصاری که حاضر به بیعت با ابوبکر نشده بود بودند. دو تیره هم از قریشی‌های مهاجر یعنی بنی امیه و بنی ظهره، ابوبکر را به رسمیت نشناخته بودند. اگر چه انشقاق ایجاد شده بود و آن وحدت زمان پیامبر مخدوش گردیده بود، اما اختلافات فقط در ارتباط با حاکمیت بود نه در مسائل دیگر.

پس از رحلت پیامبر اکرم(ص)، اختلافاتی در میان مسلمانان دربارهٔ مسئلهٔ خلافت و جانشینی پیامبر پدید آمد. عده‌ای از مسلمانان بر این باور بودند که جانشینی پیامبر باید بر عهدهٔ امیرالمؤمنین علی(ع) باشد، اما عده‌ای دیگر با این نظر مخالفت می‌کردند. گروهی از انصار خواهان خلافت سعد بن عباده بودند و تیره‌هایی از قریش مانند بنی‌امیه و بنی‌ظهره، ابوبکر را به‌عنوان خلیفه نپذیرفته بودند. این اختلافات منجر به شکاف در وحدت مسلمانان پس از رحلت پیامبر(ص) شد. اما محور اصلی اختلافات، مسئلهٔ خلافت و جانشینی پیامبر بود و این مسائل به حوزه‌های دیگر کشیده نشده بود.

زمان خلیفه دوم

همزمان با پیشرفت فتوحات اسلامی در عصر خلافت عمر، شاهد تغییر ارزش‌های اخلاقی و دینی در میان مردم بودیم. اگرچه همچنان ظواهر دین رعایت می‌شد اما روحیه دنیاگرایی و مادی‌گرایی در جامعه نفوذ کرده بود.

عمر بن خطاب خود ساده‌زیست بود و اجازه نمی‌داد حاکمانش زندگی مرفّهی داشته باشند، به جز معاویه بن ابی سفیان که به او اجازه داد در برابر رومیان در شام، کاخی سبز رنگ بسازد. معاویه توجیه می‌کرد که این کار برای نشان دادن عزّت اسلام لازم است. عمر نیز توجیه او را پذیرفت، اگرچه ظاهراً همچنان بر ساده‌زیستی پافشاری می‌کرد. اما در عمل، روحیۀ دنیاطلبی در جامعه رواج یافت و خود عمر نیز در ترویج آن نقش داشت.

به عنوان مثال، هنگامی که می‌خواست مردم را پس از شکست از ایرانیان برای ادامۀ جنگ تشویق کند، به غنایم و سرزمین‌های مرغوبی که از پیروزی حاصل خواهد شد، اشاره می‌کرد. در حالی که پیش از آن، انگیزۀ مسلمانان برای جنگ، پیروزی دین اسلام یا شهادت در راه خدا بود.

عمر بن خطاب در سال 20 هجری بیت المال را تأسیس کرد. اما در توزیع ثروت بیت المال، اختلافات نژادی و طبقاتی ایجاد شد. عمر عرب‌ها را بر عجم ترجیح می‌داد، درون عرب‌ها مهاجران را بر انصار ترجیح می‌داد، درون مهاجران قریش‌ها را بر غیر قریش ترجیح می‌داد، و درون انصار هم اوسی‌ها را بر خزرجی‌ها ترجیح می‌داد.

این اقدامات با سیره پیامبر اسلام، که همیشه به معاملات عادلانه برای تمامی مسلمانان بدون توجه به نژاد یا قبیله تأکید می‌کرد، در تضاد بود. به جای این که مردم به خلیفه مراجعه کنند و از وی بخواهند که عدل و انصاف را رعایت کند، آنها به یکدیگر بدبین شدند. این اختلافات نه تنها درون گروه‌های مختلف عرب‌ها به وجود آمد، بلکه بین مهاجران و انصار نیز اختلافاتی ایجاد شد.

زمانی که خلیفه دوم به شهادت رسید، یک شورایی برای تعیین خلیفه سوم تشکیل داده شد. این شورا خود ماجرایی داشت و امیرالمؤمنین علی(ع) یکی از اعضای این شورا بود. به مرور زمان، کاندیداهای اصلی به دو نفر، یعنی امیرالمؤمنین و عثمان منتهی شد.

در این مرحله، عبدالرحمان بن عوف به عنوان یکی از اعضای شورا نقش مهمی را بازی کرد. او اعلام کرد که با هر کدام از این دو نفر بیعت کند، او خلیفه خواهد شد. سپس به این دو کاندیدا، علی و عثمان، پیشنهاد داد که کدام یک از آنها حاضر است به نفع دیگری از میدان کنار برود تا او با بیعت با او، او را خلیفه کند.

امیرالمؤمنین علی(ع) در این موقعیت حاضر به کناره‌گیری به نفع عثمان نبود. او خود را مستحق خلافت می‌دانست و آرزومند بود که در این مقام باشد. اما او شرط عبدالرحمان بن عوف را قبول نکرد. عبدالرحمان بن عوف شرط گذاشته بود که خلیفه باید مطابق کتاب خدا، سنت پیغمبر و روش دو خلیفه اول (ابوبکر و عمر) عمل کند. امیرالمؤمنین علی(ع) این شرط را قبول نکرد؛ چراکه از نظر او، روش دو خلیفه اول باعث ایجاد بدعت‌ها در دین و اختلافات نسبت به دوران پیغمبر(ص) شده بود.

اگر امیرالمؤمنین علی(ع) تعهد می‌کرد که به این روش عمل کند، این کار می‌توانست صحنه‌سازی از امور غلط باشد و صحت بدعت‌های ظاهر شده در دین را تأیید کند. بنابراین، به دلیل این مسئله، او خلافت را از دست داد.

پس از انقلاب بر خلیفه سوم

خلافت سوم را امیر المؤمنین از دست می‌‌دهد و اما وقتی انقلاب شد بر ضد عثمان و مردم ریختند عثمان را کشتند، مردم رو آوردند به امیر المؤمنین و اصرار می‌‌کردند که خلافت را بپذیرد حضرت استنکاف کردند نمی‌پذیرفتند خب دلیلش چیست؟ چرا آنجا در شورای انتصابی عمر، حضرت حاضر نیست از خلافت چشم بپوشد؟ می‌‌خواهد بماند در صحنه! ولی اینجا وقتی خود مردم هجوم گسترده آوردند و درخواست می‌‌کنند حضرت قبول نمی‌کنند! عقب عقب می‌‌رود به دیوار می‌‌خورد، از مردم اصرار از حضرت انکار، تا بعد به دلایلی و ایجاد تکلیفی که برای حضرت شد پذیرفت. حالا این سوال باید جواب داده شود که چرا حضرت اینجا خواست مردم را رد می‌‌کند، ولی در آن شورا حاضر نیست از خلافت چشم بچوشد؟

شرایط اقتصادی در زمان عثمان

در طول خلافت دوازده سال و چند ماه عثمان زاویه بسیار زیاد شده بود نسبت به دوره پیامبر و لذا امیر المؤمنین می‌‌دانست که این جامعه را بخواهد برگرداند به دوره پیامبر بسیار کار شاق و سختی است. نه اینکه بخواهد شانه از زیر این کار سنگین و سخت خالی کند.

امیر المؤمنین این وضعیت را پیش بینی کرده بود، مردم رو بازداشته بود از اینکه تن بدهند به خلافت عثمان تا این بلا سرشان نیاید. ولی مردم برخلاف هشدارهای امیر المؤمنین با عثمان بیعت کردند؛ لذا حضرت دیگر تکلیفی نداشت. حالا که همه چیز خراب شد، اوضاع و احوال سیاسی اجتماعی اقتصادی فرهنگی کاملا زیرورو شده، حالا بیایند سراغ حضرت؟ خرابش کردند تا بیاید درستش کند؟ منطقی نبود که حضرت بخواهد بپذیرد. حالا چه اتفاقی افتاده بود.

منابع

پانویس