شبهه ناسازگاری حجیتانگاری امامان با خاتمیت: تفاوت میان نسخهها
HeydariBot (بحث | مشارکتها) |
جز (جایگزینی متن - 'وصف' به 'وصف') |
||
خط ۲: | خط ۲: | ||
== ادعای ناسازگاری [[حجت]] الهیانگاری [[امامان]] با [[خاتمیت]] == | == ادعای ناسازگاری [[حجت]] الهیانگاری [[امامان]] با [[خاتمیت]] == | ||
* برخی مدعیاند که [[خاتمیت]]، پایان و [[خاتمیت]] [[حجیّت]]، [[قداست]] و پذیرش بدون مطالبه [[دلیل]] است؛ چراکه آنها جزء مختصات [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} بودند و با [[رحلت]] آن حضرتَ، دیگر ما به [[انسان|انسانی]] قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما [[حجت]] و شخصیّت حقوقی داشته باشد که دارای [[قداست]] و موجوب [[تعبد]] و [[التزام]] به آن بدون مطالبه [[دلیل]] [[واجب]] میباشد، برای اینکه [[حجیت]] ذاتی شخصیّتهای [[دینی]] به [[پیامبران]] اختصاص داشته و در [[آیین]] [[اسلام]] تنها [[حضرت محمد]] {{صل}} از آن بهرهمند بود. براین اساس، [[جایگاه]] خاصی که [[شیعه]] بر [[امامان]] {{ع}} می-دهد و آنان را دارای [[مقام]] قدسی و [[حجت الهی]] | * برخی مدعیاند که [[خاتمیت]]، پایان و [[خاتمیت]] [[حجیّت]]، [[قداست]] و پذیرش بدون مطالبه [[دلیل]] است؛ چراکه آنها جزء مختصات [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} بودند و با [[رحلت]] آن حضرتَ، دیگر ما به [[انسان|انسانی]] قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما [[حجت]] و شخصیّت حقوقی داشته باشد که دارای [[قداست]] و موجوب [[تعبد]] و [[التزام]] به آن بدون مطالبه [[دلیل]] [[واجب]] میباشد، برای اینکه [[حجیت]] ذاتی شخصیّتهای [[دینی]] به [[پیامبران]] اختصاص داشته و در [[آیین]] [[اسلام]] تنها [[حضرت محمد]] {{صل}} از آن بهرهمند بود. براین اساس، [[جایگاه]] خاصی که [[شیعه]] بر [[امامان]] {{ع}} می-دهد و آنان را دارای [[مقام]] قدسی و [[حجت الهی]] وصف میکند، با اصل [[خاتمیت]] [[تعارض]] دارد، یکی از به اصطلاح روشنفکران [[مسلمان]] در این وادی در جاهای متعدد حکمفرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی "[[غلو]]" شمرده است: آنچه ذاتی [[اسلام]] استَ، شخصیّت [[پیامبر]] و تجربه [[باطنی]] و [[اوامر و نواهی]] ناشی از آن تجارب است که با [[رحلت]] ایشان خاتمه میپذیرد و هرچه پس از آن میآید باید چنان [[تفسیر]] شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکند. [[غالیان]] بسیار بودهاند چه آنان که [[اولیا]] [[خدا]] را رتبهای خدایی دادهاند و چه آنان که آنان را در مرتبه [[پیامبر]] نشاندهاند <ref>[[عبدالکریم سروش|سروش، عبدالکریم]]، [[بسط تجربه نبوی (کتاب)|بسط تجربه نبوی]]، ص ۱۴۴.</ref>. البته پیش از او برخی دگراندیشان [[شیعی]] اشکال فوق را مطرح کرده بودند <ref>ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله «اقوالهم حجة» نوشته است: «آیا [[جعل]] [[حجت]] به دست شما دعاسازان است یا [[حجت]] الهی را [[خدا]] باید [[حجت]] قرار دهد - [[خدا]] کجا گفته اقوال [[ائمه]] [[حجت]] است تا شما هر خرافاتی به نام [[ائمه]] و قول ایشان [[جعل]] کنید!»، (تضاد با مفاتیح، صص ۲۴و۲۵) - وی آنگاه به ظاهر یک آیه و فرازی ار [[نهج البلاغه]] استناد میکند که شرح آن در صفحات آینده خواهد آمد.</ref><ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>. | ||
* [[شبهه]] ناسازگاری [[حجیت]] انگاری [[امامان]] با [[خاتمیت]] در دو نکته ذیل قابل تحلیل است: | * [[شبهه]] ناسازگاری [[حجیت]] انگاری [[امامان]] با [[خاتمیت]] در دو نکته ذیل قابل تحلیل است: | ||
# '''ناسازگاری با شخصیّت حقوقی [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}}:'''[[پیامبر اسلام]] از سوی [[خداوند]] دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهمترین مؤلفه آن [[خصلت]] "[[ولایت]]" است که لازمه آن، [[حق تشریع]] [[احکام]]، خطابات آمرانه، پذیرفتن [[حکم]] وی بدون مطالبه [[دلیل]] وتعدی و [[حجیت]] [[تجربه دینی]] وی در سایر افراد میباشد. یکی از به اصطلاح روشنفکران [[مسلمان]] در اینباره میگوید: این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی [[پیامبر]]" [[ولایت]] است، [[ولایت]] به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو [[حجت]] سخن وفرمان او باشد و این همان چیزی است که به [[خاتمیت]] مطلقاً ختم شده است - ما اینک سخن هیچکس را نمیپذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا [[پیامبران]] چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و [[فرمان]] خود بودند، [[حجت]] سرخود بودند... [[تجربه دینی]] آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل میشد، [[تکلیف]] آوردند، و عمل آفریناند <ref>[[عبدالکریم سروش|سروش، عبدالکریم]]، [[بسط تجربه نبوی (کتاب)|بسط تجربه نبوی]]، صص ۱۳۳،۱۳۲.</ref>. وی تصریح میکند با [[رحلت پیامبر]] [[اسلام]]، اعتبار [[حجت الهی]] نیز پایان یافته است و این شامل اقوال [[امامان]] نیز میشود: پس از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} دیگر هیچکس [[ظهور]] نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ [[دینی]] ضامن صحت سخن و [[حسن]] رفتارش باشد و برای دیگران [[تکلیف دینی]] بیاورد<ref>[[عبدالکریم سروش|سروش، عبدالکریم]]، [[بسط تجربه نبوی (کتاب)|بسط تجربه نبوی]]، ص۱۳۴.</ref>. | # '''ناسازگاری با شخصیّت حقوقی [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}}:'''[[پیامبر اسلام]] از سوی [[خداوند]] دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهمترین مؤلفه آن [[خصلت]] "[[ولایت]]" است که لازمه آن، [[حق تشریع]] [[احکام]]، خطابات آمرانه، پذیرفتن [[حکم]] وی بدون مطالبه [[دلیل]] وتعدی و [[حجیت]] [[تجربه دینی]] وی در سایر افراد میباشد. یکی از به اصطلاح روشنفکران [[مسلمان]] در اینباره میگوید: این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی [[پیامبر]]" [[ولایت]] است، [[ولایت]] به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو [[حجت]] سخن وفرمان او باشد و این همان چیزی است که به [[خاتمیت]] مطلقاً ختم شده است - ما اینک سخن هیچکس را نمیپذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا [[پیامبران]] چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و [[فرمان]] خود بودند، [[حجت]] سرخود بودند... [[تجربه دینی]] آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل میشد، [[تکلیف]] آوردند، و عمل آفریناند <ref>[[عبدالکریم سروش|سروش، عبدالکریم]]، [[بسط تجربه نبوی (کتاب)|بسط تجربه نبوی]]، صص ۱۳۳،۱۳۲.</ref>. وی تصریح میکند با [[رحلت پیامبر]] [[اسلام]]، اعتبار [[حجت الهی]] نیز پایان یافته است و این شامل اقوال [[امامان]] نیز میشود: پس از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} دیگر هیچکس [[ظهور]] نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ [[دینی]] ضامن صحت سخن و [[حسن]] رفتارش باشد و برای دیگران [[تکلیف دینی]] بیاورد<ref>[[عبدالکریم سروش|سروش، عبدالکریم]]، [[بسط تجربه نبوی (کتاب)|بسط تجربه نبوی]]، ص۱۳۴.</ref>. | ||
خط ۲۵: | خط ۲۵: | ||
# '''[[حجیت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} در طول [[حجیت]] [[پیامبر]] و [[خدا]]:''' نکته قابل اشاره اینکه از منظر [[شیعه]] [[حجیت]] و [[اطاعت امام]] {{ع}} در طول [[حجیت]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} و [[خداوند]] است و [[شیعه]] نیز بر ارجاع [[حجیت]] قول [[امام]] به [[پیامبر]] و [[خداوند]] اذعان دارد، لکن از آنجا که بعد از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} آخرین [[حجت]] آسمانی از جنس [[نبوت]] خاتمه یافته است، [[حجت]] آسمانی از جنس [[امامت]] و [[ولایت]] جایگزین آن میشود و مطابق [[روایات]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}}، [[امام]] {{ع}} در همهٔ [[شئون]] [[نبوت]] - مانند [[مرجعیت]]، [[تفسیر دین]] و [[لزوم اطاعت]] - به انجام [[وظیفه]] خواهد پرداخت و [[کلام]] آن مانند [[کلام]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} برای دیگران [[حجت]] و [[ملاک حق]] خواهد بود و اینکه [[حجت]] [[امام]] از [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} اخذ شده است، موجب سلب و بی اعتباری [[حجیت]] [[کلام امام]] {{ع}} نمیشود، چنانکه منتقد محترم توهم کرده بود. [[علامه طباطبایی]] با اشاره و تمسّک به [[روایات]] متعدّد [[پیامبر]] مانند [[احادیث]]: [[حدیث غدیر|غدیر]]، [[حدیث سفینه|سفینه]]، [[حدیث ثقلین|ثقلین]]، [[حدیث حق|حق]]، [[حدیث منزلت|منزلت]] و [[حدیث انذار|انذار]] مینویسد:با [[تواتر]] قطعی از آن [[حضرت]] رسیده است که بیان [[اهل بیت]] وی مانند بیان خودش میباشد. و به موجب این [[حدیث]] و [[احادیث نبوی]] قطعی دیگر بیان [[اهل بیت]] [[تالی]] بیان [[پیامبر خاتم|پیغمبر]] {{صل}} میباشد و [[اهل بیت]] در [[اسلام]] سمت [[مرجعیت علمی]] داشته، در [[بیان معارف]] و [[احکام]] [[اسلام]] هرگز [[خطا]] نمیکنند و بیانشان به طریق مشافهه یا [[نقل]] قابل [[اعتماد]] و [[حجت]] است <ref>شیعه در اسلام، صص ۷۸ و ۱۷۷.</ref><ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>. | # '''[[حجیت]] [[امام علی|علی]] {{ع}} در طول [[حجیت]] [[پیامبر]] و [[خدا]]:''' نکته قابل اشاره اینکه از منظر [[شیعه]] [[حجیت]] و [[اطاعت امام]] {{ع}} در طول [[حجیت]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} و [[خداوند]] است و [[شیعه]] نیز بر ارجاع [[حجیت]] قول [[امام]] به [[پیامبر]] و [[خداوند]] اذعان دارد، لکن از آنجا که بعد از [[رحلت پیامبر]] {{صل}} آخرین [[حجت]] آسمانی از جنس [[نبوت]] خاتمه یافته است، [[حجت]] آسمانی از جنس [[امامت]] و [[ولایت]] جایگزین آن میشود و مطابق [[روایات]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}}، [[امام]] {{ع}} در همهٔ [[شئون]] [[نبوت]] - مانند [[مرجعیت]]، [[تفسیر دین]] و [[لزوم اطاعت]] - به انجام [[وظیفه]] خواهد پرداخت و [[کلام]] آن مانند [[کلام]] [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} برای دیگران [[حجت]] و [[ملاک حق]] خواهد بود و اینکه [[حجت]] [[امام]] از [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} اخذ شده است، موجب سلب و بی اعتباری [[حجیت]] [[کلام امام]] {{ع}} نمیشود، چنانکه منتقد محترم توهم کرده بود. [[علامه طباطبایی]] با اشاره و تمسّک به [[روایات]] متعدّد [[پیامبر]] مانند [[احادیث]]: [[حدیث غدیر|غدیر]]، [[حدیث سفینه|سفینه]]، [[حدیث ثقلین|ثقلین]]، [[حدیث حق|حق]]، [[حدیث منزلت|منزلت]] و [[حدیث انذار|انذار]] مینویسد:با [[تواتر]] قطعی از آن [[حضرت]] رسیده است که بیان [[اهل بیت]] وی مانند بیان خودش میباشد. و به موجب این [[حدیث]] و [[احادیث نبوی]] قطعی دیگر بیان [[اهل بیت]] [[تالی]] بیان [[پیامبر خاتم|پیغمبر]] {{صل}} میباشد و [[اهل بیت]] در [[اسلام]] سمت [[مرجعیت علمی]] داشته، در [[بیان معارف]] و [[احکام]] [[اسلام]] هرگز [[خطا]] نمیکنند و بیانشان به طریق مشافهه یا [[نقل]] قابل [[اعتماد]] و [[حجت]] است <ref>شیعه در اسلام، صص ۷۸ و ۱۷۷.</ref><ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>. | ||
# '''دلالت [[قرآن]] بر [[خاتمیت]] [[حجت الهی]]؟!''' یکی از طرّاحان [[شبهه]] با فحص زیاد توانسته است یک [[آیه]] پیدا کند که در آن به زعم خود بر نفی [[حجت]] بعد از [[پیامبران]] اشاره دارد که عبارت است از: {{متن قرآن|رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا }}<ref> پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است؛ سوره نساء، آیه:۱۶۵.</ref> مستشکل [[آیه]] را چنین ترجمه و معنی میکند: پس از [[رسولان الهی]] کسی را [[خدا]] [[حجت]] قرار نداده است... در [[دین اسلام]] به [[حکم]] [[آیه]]، پس از [[انبیا]] کس دیگر [[حجت]] نیست و جز [[انبیا]] به کسی [[وحی]] نمیشود، ولی در [[مذهب]]، هر امامی [[حجت]] و هر ملّائی [[حجت]] الاسلام و قول هر [[قطب]] و [[پیشوا]] [[حجت]] است <ref>ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص ۱۵-۱۹۶ و ۲۵. </ref>. از توضیحات پیش گفته [[سستی]] [[دلیل]] مزبور روشن میشود، امّا از باب [[ضرورت]] به نکاتی اشاره میشود: | # '''دلالت [[قرآن]] بر [[خاتمیت]] [[حجت الهی]]؟!''' یکی از طرّاحان [[شبهه]] با فحص زیاد توانسته است یک [[آیه]] پیدا کند که در آن به زعم خود بر نفی [[حجت]] بعد از [[پیامبران]] اشاره دارد که عبارت است از: {{متن قرآن|رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا }}<ref> پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است؛ سوره نساء، آیه:۱۶۵.</ref> مستشکل [[آیه]] را چنین ترجمه و معنی میکند: پس از [[رسولان الهی]] کسی را [[خدا]] [[حجت]] قرار نداده است... در [[دین اسلام]] به [[حکم]] [[آیه]]، پس از [[انبیا]] کس دیگر [[حجت]] نیست و جز [[انبیا]] به کسی [[وحی]] نمیشود، ولی در [[مذهب]]، هر امامی [[حجت]] و هر ملّائی [[حجت]] الاسلام و قول هر [[قطب]] و [[پیشوا]] [[حجت]] است <ref>ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص ۱۵-۱۹۶ و ۲۵. </ref>. از توضیحات پیش گفته [[سستی]] [[دلیل]] مزبور روشن میشود، امّا از باب [[ضرورت]] به نکاتی اشاره میشود: | ||
## آیهٔ شریفهٔ فوق در [[مقام]] بیان و [[تبیین]] [[فلسفه بعثت پیامبران]] است، به این معنی برخی [[گمان]] بردهاند که با وجود [[عقل]] به [[نبوت]] آسمانی نیازی نیست یا اینکه ممکن بود برخی در [[قیامت]] [[دلیل]] عدم [[ایمان]] خود به [[خدا]] و [[آخرت]] را عدم [[اتمام حجت الهی]] در [[حقّ]] خودشان توجیه کنند، آیهٔ شریفه [[ضرورت بعثت انبیا]] را چنین بازگو میکند که [[خداوند]] در طول [[تاریخ]] [[پیامبر|پیامبرانی]] با دو | ## آیهٔ شریفهٔ فوق در [[مقام]] بیان و [[تبیین]] [[فلسفه بعثت پیامبران]] است، به این معنی برخی [[گمان]] بردهاند که با وجود [[عقل]] به [[نبوت]] آسمانی نیازی نیست یا اینکه ممکن بود برخی در [[قیامت]] [[دلیل]] عدم [[ایمان]] خود به [[خدا]] و [[آخرت]] را عدم [[اتمام حجت الهی]] در [[حقّ]] خودشان توجیه کنند، آیهٔ شریفه [[ضرورت بعثت انبیا]] را چنین بازگو میکند که [[خداوند]] در طول [[تاریخ]] [[پیامبر|پیامبرانی]] با دو وصف [[بشارت]] و انذاردهنده فرستاد تا اینکه بهانه و توجیهای به نفع [[مردم]] {{متن قرآن|لِلنَّاسِ}} - لام برای نفع است - بر علیه [[خداوند]] {{متن قرآن|عَلَى اللَّهِ}} وجود نداشته باشد، البتّه سلب توجیه [[ملحدان]] {{متن قرآن|بَعْدَ الرُّسُلِ}} یعنی بعد از فرستادن [[پیامبران]] تحقّق مییابد <ref>ر. ک: تفسیر المیزان، ج۵، ص ۱۴۳.</ref>. خواننده مشاهده میکند، اصلاً [[آیه]] در [[مقام]] بحث [[خاتمیت]] [[پیامبران]] و حجتهای آسمانی نیست تا از آن به عنوان پایان دورهٔ تحقّق [[حجت الهی]] تلقّی شود. | ||
## از نکتهٔ پیشین روشن میشود [[حجت]] در آیهٔ شریفه به معنای [[دلیل]] و مستمسک [[ملحدان]] [[اراده]] و قصد شده است و بر [[انسان|انسان های]] [[برگزیده الهی]] اعمّ از [[پیامبر]] یا [[امام]] ناظر نیست. | ## از نکتهٔ پیشین روشن میشود [[حجت]] در آیهٔ شریفه به معنای [[دلیل]] و مستمسک [[ملحدان]] [[اراده]] و قصد شده است و بر [[انسان|انسان های]] [[برگزیده الهی]] اعمّ از [[پیامبر]] یا [[امام]] ناظر نیست. | ||
## آیهٔ شریفهٔ فوق نهایت بر [[خاتمیت]] و پایان [[ظهور]] {{متن قرآن|الرُّسُلِ}} دلالت میکند و این ادّعا مورد [[نفاق]] است<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>. | ## آیهٔ شریفهٔ فوق نهایت بر [[خاتمیت]] و پایان [[ظهور]] {{متن قرآن|الرُّسُلِ}} دلالت میکند و این ادّعا مورد [[نفاق]] است<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>. | ||
خط ۳۱: | خط ۳۱: | ||
## طراحان چنین شبهاتی در همهجا همهٔ روایاتی که از [[ائمه اطهار]] که توسّط محدثّان [[نقل]] و گزارش شده است را به هر بهانه ای مورد [[انکار]] قرار میدادند، مثلاً میگفتند چنین روایاتی [[جعل]] خود [[محدّثان]] است یا [[شأن]] و [[منزلت امامت]] و [[امام]] را نباید با [[روایت]] خود [[امام]] {{ع}} اثبات نمود، ظاهراً مستشکل در این موضوع چون حسب زعم خود ظاهر [[روایت]] و [[خطبه]] [[حضرت علی]] {{ع}} را به نفع ادّعای خویش توهم کرده است، از اشکال مبنایی خود صرفنظر نموده است. لکن بحث [[اخلاقی]] و منطقی مقتضی است که [[انسان]] در همهٔ زمینهها بر مبنای خود ملتزم باشد. | ## طراحان چنین شبهاتی در همهجا همهٔ روایاتی که از [[ائمه اطهار]] که توسّط محدثّان [[نقل]] و گزارش شده است را به هر بهانه ای مورد [[انکار]] قرار میدادند، مثلاً میگفتند چنین روایاتی [[جعل]] خود [[محدّثان]] است یا [[شأن]] و [[منزلت امامت]] و [[امام]] را نباید با [[روایت]] خود [[امام]] {{ع}} اثبات نمود، ظاهراً مستشکل در این موضوع چون حسب زعم خود ظاهر [[روایت]] و [[خطبه]] [[حضرت علی]] {{ع}} را به نفع ادّعای خویش توهم کرده است، از اشکال مبنایی خود صرفنظر نموده است. لکن بحث [[اخلاقی]] و منطقی مقتضی است که [[انسان]] در همهٔ زمینهها بر مبنای خود ملتزم باشد. | ||
## ظاهر [[خطبه]] [[حضرت]] بر مدّعای [[شبهه]] ناسازگاری [[حجت]] انگاری [[امام]] با اصل [[خاتمیت]] نیز دلالت ندارد؛ چراکه مدّعی ناسازگاری فراز کامل [[خطبه]] را نیاورده و خواسته با تقطیع به مراد خود برسد، [[خطبه]] [[حضرت]] چنین است:{{عربی|" بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ{{صل}} حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ"}}. خواننده عزیز چنانکه مشاهده میکند [[حضرت]] در توصیف برانگیختن [[پیامبران الهی]] در هر قرن و زمانی است که [[خداوند]] برای [[راهنمایی]] [[مردم]]، [[پیامبران الهی]] در هر قرن و زمانی است که [[خداوند]] برای [[راهنمایی]] [[مردم]]، [[پیامبران]] متعددی فرستاده است، [[حضرت]] تأکید میکند این سیر و برانگیختن بدون نقطه پایان نیست، بلکه نقطه پایانی به نام اصل [[بعثت انبیاء]] به کمال نهایی خود رسیده و دیگر ما [[شاهد]] [[ظهور]] [[پیامبر]] آسمانی نخواهیم بود. مقصود [[حضرت]] از [[حجت]] در [[کلام]] شریفش {{عربی|"تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ{{صل}} حُجَّتُهُ"}} [[حجت]] آسمانی یعنی [[ظهور]] [[پیامبر]] آسمانی است که بر آن [[کلام]] پیشین "که بر [[بعثت انبیاء]] در هر قرنی ناظر بود" و [[کلام]] پسین [[حضرت]] "پایان و قطع عذر [[مردم]]" دلالت میکند، مقصود از [[حجت]] همان [[دلیل]] و مستمسک است که [[خداوند]] با ارسال [[آخرین پیامبر]] خود [[حجت]] و [[احتجاج]] خود بر [[مردم]] را تمام کرد که این [[حجت]] در قالب [[ظهور]] [[پیامبر اسلام]] اتفاق افتاد. چراکه ذیل [[روایت]] دلالت دارد که با [[ظهور]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} عذر و بهانه [[مردم]] تمام شد، شارح معروف [[نهجالبلاغه]] یعنی [[ابن ابی الحدید]] معتزلی فراز فوق [[نهجالبلاغه]] را بر همین معنا "[[ختم نبوت]] و نه [[حجّت]]" [[تفسیر]] نموده است:بعد از [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} [[رسول]] و [[پیامبر]] دیگری که [[انتظار]] کشیده شود، [[ظهور]] نخواهد کرد<ref>{{عربی|"ای لم یبلغ بعده [[رسول]] ینتظر"}}؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۶. </ref>. اینکه بعد از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} دیگر پیشوای [[دینی]] [[برگزیده الهی]] در غیر [[مقام امامت]] و [[شریعت]] مثلاً [[مقام امامت]] ظاهر نخواهد شد، از فراز فوق [[نهجالبلاغه]] برنمیآید. نهایت میتوان گفت از این [[حدیث مجمل]] و [[حدیث متشابه|متشابه]] است و [[حکم]] آن [[رجوع]] به [[نصوص]] دیگر [[حضرت]] است. | ## ظاهر [[خطبه]] [[حضرت]] بر مدّعای [[شبهه]] ناسازگاری [[حجت]] انگاری [[امام]] با اصل [[خاتمیت]] نیز دلالت ندارد؛ چراکه مدّعی ناسازگاری فراز کامل [[خطبه]] را نیاورده و خواسته با تقطیع به مراد خود برسد، [[خطبه]] [[حضرت]] چنین است:{{عربی|" بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ{{صل}} حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ"}}. خواننده عزیز چنانکه مشاهده میکند [[حضرت]] در توصیف برانگیختن [[پیامبران الهی]] در هر قرن و زمانی است که [[خداوند]] برای [[راهنمایی]] [[مردم]]، [[پیامبران الهی]] در هر قرن و زمانی است که [[خداوند]] برای [[راهنمایی]] [[مردم]]، [[پیامبران]] متعددی فرستاده است، [[حضرت]] تأکید میکند این سیر و برانگیختن بدون نقطه پایان نیست، بلکه نقطه پایانی به نام اصل [[بعثت انبیاء]] به کمال نهایی خود رسیده و دیگر ما [[شاهد]] [[ظهور]] [[پیامبر]] آسمانی نخواهیم بود. مقصود [[حضرت]] از [[حجت]] در [[کلام]] شریفش {{عربی|"تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ{{صل}} حُجَّتُهُ"}} [[حجت]] آسمانی یعنی [[ظهور]] [[پیامبر]] آسمانی است که بر آن [[کلام]] پیشین "که بر [[بعثت انبیاء]] در هر قرنی ناظر بود" و [[کلام]] پسین [[حضرت]] "پایان و قطع عذر [[مردم]]" دلالت میکند، مقصود از [[حجت]] همان [[دلیل]] و مستمسک است که [[خداوند]] با ارسال [[آخرین پیامبر]] خود [[حجت]] و [[احتجاج]] خود بر [[مردم]] را تمام کرد که این [[حجت]] در قالب [[ظهور]] [[پیامبر اسلام]] اتفاق افتاد. چراکه ذیل [[روایت]] دلالت دارد که با [[ظهور]] [[پیامبر اسلام]] {{صل}} عذر و بهانه [[مردم]] تمام شد، شارح معروف [[نهجالبلاغه]] یعنی [[ابن ابی الحدید]] معتزلی فراز فوق [[نهجالبلاغه]] را بر همین معنا "[[ختم نبوت]] و نه [[حجّت]]" [[تفسیر]] نموده است:بعد از [[پیامبر خاتم|پیامبر]] {{صل}} [[رسول]] و [[پیامبر]] دیگری که [[انتظار]] کشیده شود، [[ظهور]] نخواهد کرد<ref>{{عربی|"ای لم یبلغ بعده [[رسول]] ینتظر"}}؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۶. </ref>. اینکه بعد از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} دیگر پیشوای [[دینی]] [[برگزیده الهی]] در غیر [[مقام امامت]] و [[شریعت]] مثلاً [[مقام امامت]] ظاهر نخواهد شد، از فراز فوق [[نهجالبلاغه]] برنمیآید. نهایت میتوان گفت از این [[حدیث مجمل]] و [[حدیث متشابه|متشابه]] است و [[حکم]] آن [[رجوع]] به [[نصوص]] دیگر [[حضرت]] است. | ||
## [[دلیل]] دیگر بر اینکه مقصود از [[اتمام حجت]] اتمام [[نبوت]] و نه [[حجت الهی]] است، ادلّهٔ [[نقلی]] منقول از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و خود [[امام علی]] {{ع}} است که بر استمرار [[حجت الهی]] دلالت دارند. چنانکه [[پیامبر اسلام]] {{صل}} خود و [[حضرت علی]] {{ع}} را [[حجت خداوند]] | ## [[دلیل]] دیگر بر اینکه مقصود از [[اتمام حجت]] اتمام [[نبوت]] و نه [[حجت الهی]] است، ادلّهٔ [[نقلی]] منقول از [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و خود [[امام علی]] {{ع}} است که بر استمرار [[حجت الهی]] دلالت دارند. چنانکه [[پیامبر اسلام]] {{صل}} خود و [[حضرت علی]] {{ع}} را [[حجت خداوند]] وصف میکند: {{عربی|" يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ"}} <ref>«اى انس! من و اين، [[حجت خدا]] بر خلقش هستيم»؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص ۲۷۲.</ref> [[امام علی]] {{ع}} نیز خود را [[حجت الهی]] توصیف میکند:{{عربی|" أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ"}} <ref>«آگاه باشيد كه من بر شما از جانب [[خدا]] [[حجت]] رسايم پس دوست مداريد گروهى را كه [[خدا]] بر ايشان خشم كرده است» التوحید، ص۹۳؛ تفسیر کنز الدقائق و بحرالغرائب، ج ۱۴، ص ۵۱۳.</ref>. [[حضرت علی]] {{ع}} در جای دیگر به صورت مطلق بر [[عدم خلو زمین از حجت الهی]] تأکید و تصریح میکند. علاوه بر آن یادآور میشود این [[حجت الهی]] ممکن است ظاهر مثل یازده [[امام]] [[معصوم]] یا [[غایب]] مثل [[حضرت حجت]] {{ع}} گردد: {{عربی|" اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ"}} <ref>«آرى! خداوند! زمين هيچ گاه از [[حجت]] الهى خالى نيست، كه براى [[خدا]] با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان، تا [[حجت خدا]] باطل نشود» [[نهجالبلاغه]]، حکمت، شمارهٔ ۱۳۹، ص ۱۱۵۸.</ref>. [[حضرت]] در اولین [[خطبه]] [[نهجالبلاغه]] نیز بر عدم خلو خلق از [[پیامبر]] و [[حجت]] تأکید میکند:{{عربی|" وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ"}} <ref>«خداوند هرگز [[انسان]]ها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است» [[نهجالبلاغه]]، [[خطبه]] اول، ص ۳۷.</ref>. در این [[خطبه]] [[حضرت حجت]] را در ردیف و عرض {{عربی|"نَبِيٍّ مُرْسَلٍ"}} قرار داده و از آن برمیآید که آن دو متفاوتاند. روشن است اگر اصل [[خاتمیت]] بر [[خاتمیت]] [[حجت الهی]] به صورت مطلق دلالت میکرد، به هیچ وجه [[پیامبر اسلام]] {{صل}} و خود [[حضرت علی]] {{ع}} بر استمرار آن تأکید نمیکردند؛ چراکه آن دو بزرگوار خود مبیّن و شارح حقیقی [[دین]] و عالم واقعی به مقصود [[قرآن]] از جمله [[آیه]] مورد استناد طراح [[شبهه]] میباشند<ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>. | ||
# '''انحصار [[حجت]] به [[پیامبر]] و [[عقل]]:''' مستشکل به [[روایت]] دیگر از [[امام صادق]] {{ع}} تمسّک کرده که در آن [[حجت]] به دو [[حجت]] یعنی "[[پیامبر]]" و "[[عقل]]" بسنده و منحصر شده است <ref>ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح الجنان با قرآن، ص ۱۹۶.</ref>: {{عربی|" حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ"}}ظاهر [[روایت]] انحصار [[حجت]] به دو [[حجت]] [[پیامبر]] و [[عقل]] است و اگر [[امام]] نیز جزء [[حجت]] بود، در [[روایت]] ذکر میشد <ref>«[[حجت خدا]] بر بندگان پيغمبر است و [[حجت]] ميان بندگان و [[خدا]] عقل است» کافی، ج ۱، کتاب العقل و الجهل، ح ۲۲، ص ۲۵.</ref>. در تحلیل و بررسی این مطلب باید گفت: | # '''انحصار [[حجت]] به [[پیامبر]] و [[عقل]]:''' مستشکل به [[روایت]] دیگر از [[امام صادق]] {{ع}} تمسّک کرده که در آن [[حجت]] به دو [[حجت]] یعنی "[[پیامبر]]" و "[[عقل]]" بسنده و منحصر شده است <ref>ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح الجنان با قرآن، ص ۱۹۶.</ref>: {{عربی|" حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ"}}ظاهر [[روایت]] انحصار [[حجت]] به دو [[حجت]] [[پیامبر]] و [[عقل]] است و اگر [[امام]] نیز جزء [[حجت]] بود، در [[روایت]] ذکر میشد <ref>«[[حجت خدا]] بر بندگان پيغمبر است و [[حجت]] ميان بندگان و [[خدا]] عقل است» کافی، ج ۱، کتاب العقل و الجهل، ح ۲۲، ص ۲۵.</ref>. در تحلیل و بررسی این مطلب باید گفت: | ||
## [[روایت]] فوق در [[مقام]] [[تبیین]] و توضیح [[حجت خداوند]] بر [[انسان]] است که به دو نوع بیرونی و آسمانی ([[پیامبران]]) و درونی ([[عقل]]) تقسیم میشود، [[حدیث شریف]] به صورت کلی به دو [[حجت]] مستقل ([[عقل]] و [[نبی]]) اشاره داشته است، امّا اینکه بعد از [[نبوت]]، [[حجت خدا]] چیست؟ [[حدیث]] در [[مقام]] [[تبیین]] آن نیست. به دیگر سخن از آنجا که [[حجت]] بودن [[امام]] منشعب از [[حجت]] [[نبی]] و در طول آن است در [[حدیث]] به افراد و مصادیق طولی [[حجت]] [[نبی]] اشاره نشده است. | ## [[روایت]] فوق در [[مقام]] [[تبیین]] و توضیح [[حجت خداوند]] بر [[انسان]] است که به دو نوع بیرونی و آسمانی ([[پیامبران]]) و درونی ([[عقل]]) تقسیم میشود، [[حدیث شریف]] به صورت کلی به دو [[حجت]] مستقل ([[عقل]] و [[نبی]]) اشاره داشته است، امّا اینکه بعد از [[نبوت]]، [[حجت خدا]] چیست؟ [[حدیث]] در [[مقام]] [[تبیین]] آن نیست. به دیگر سخن از آنجا که [[حجت]] بودن [[امام]] منشعب از [[حجت]] [[نبی]] و در طول آن است در [[حدیث]] به افراد و مصادیق طولی [[حجت]] [[نبی]] اشاره نشده است. | ||
## باقطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در [[روایت]] نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که [[امام]] {{ع}} در این [[روایت]] در صدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن اهتمام داشته است. چراکه در [[روایات]] دیگر به مصادیق دیگر [[حجت]] اشاره شده است. مانند | ## باقطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در [[روایت]] نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که [[امام]] {{ع}} در این [[روایت]] در صدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن اهتمام داشته است. چراکه در [[روایات]] دیگر به مصادیق دیگر [[حجت]] اشاره شده است. مانند وصف [[قرآن]] به [[حجت]] - که خود مستشکل آن را در همانجا آورده است - یا توصیف [[امامان]] به [[حجت]] که تفصیل آن در صفحات پیشین گذشت. اگر حصر [[روایت]] فوق بر حصر حقیقی حمل شود، لازم میآید که با دیگر [[روایات]] [[تعارض]] پیدا کند در حالیکه لسان [[روایت]] بر حصر اضافی قابل حمل و توجیه میباشد. | ||
## نکته آخر اینکه اگر مستشکل به [[روایت]] [[ائمه اطهار]] تمسّک میکند، باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه [[روایات]] [[ائمه]] استناد ورزد و با [[مطالعه]] و کنار هم قرار دادن مجموعه [[روایات]] در باب [[حجّت]]، به یک راه حل و نظریه مستفاد از [[روایات]] دست یازد. نه اینکه هر [[روایت|روایتی]] را که به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر [[روایات]] را طرد نماید<ref>ر. ک: کافی، ج ۱، کتاب الحجّة.</ref><ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>. | ## نکته آخر اینکه اگر مستشکل به [[روایت]] [[ائمه اطهار]] تمسّک میکند، باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه [[روایات]] [[ائمه]] استناد ورزد و با [[مطالعه]] و کنار هم قرار دادن مجموعه [[روایات]] در باب [[حجّت]]، به یک راه حل و نظریه مستفاد از [[روایات]] دست یازد. نه اینکه هر [[روایت|روایتی]] را که به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر [[روایات]] را طرد نماید<ref>ر. ک: کافی، ج ۱، کتاب الحجّة.</ref><ref>[[محمد حسن قدردان قراملکی|قدردان قراملکی، محمد حسن]]، [[امامت ۲ (کتاب)|امامت]]، ص۱۵۸ - ۱۷۴.</ref>. | ||
نسخهٔ ۱۱ سپتامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۸:۲۸
ادعای ناسازگاری حجت الهیانگاری امامان با خاتمیت
- برخی مدعیاند که خاتمیت، پایان و خاتمیت حجیّت، قداست و پذیرش بدون مطالبه دلیل است؛ چراکه آنها جزء مختصات پیامبر (ص) بودند و با رحلت آن حضرتَ، دیگر ما به انسانی قائل نیستیم که قول و فعلش برای ما حجت و شخصیّت حقوقی داشته باشد که دارای قداست و موجوب تعبد و التزام به آن بدون مطالبه دلیل واجب میباشد، برای اینکه حجیت ذاتی شخصیّتهای دینی به پیامبران اختصاص داشته و در آیین اسلام تنها حضرت محمد (ص) از آن بهرهمند بود. براین اساس، جایگاه خاصی که شیعه بر امامان (ع) می-دهد و آنان را دارای مقام قدسی و حجت الهی وصف میکند، با اصل خاتمیت تعارض دارد، یکی از به اصطلاح روشنفکران مسلمان در این وادی در جاهای متعدد حکمفرمایی کرده و نظریه فوق را نوعی "غلو" شمرده است: آنچه ذاتی اسلام استَ، شخصیّت پیامبر و تجربه باطنی و اوامر و نواهی ناشی از آن تجارب است که با رحلت ایشان خاتمه میپذیرد و هرچه پس از آن میآید باید چنان تفسیر شود که با این اصل اصیل و رکن رکین منافات پیدا نکند. غالیان بسیار بودهاند چه آنان که اولیا خدا را رتبهای خدایی دادهاند و چه آنان که آنان را در مرتبه پیامبر نشاندهاند [۱]. البته پیش از او برخی دگراندیشان شیعی اشکال فوق را مطرح کرده بودند [۲][۳].
- شبهه ناسازگاری حجیت انگاری امامان با خاتمیت در دو نکته ذیل قابل تحلیل است:
- ناسازگاری با شخصیّت حقوقی پیامبر (ص):پیامبر اسلام از سوی خداوند دارای یک شخصیّت حقوقی بود که مهمترین مؤلفه آن خصلت "ولایت" است که لازمه آن، حق تشریع احکام، خطابات آمرانه، پذیرفتن حکم وی بدون مطالبه دلیل وتعدی و حجیت تجربه دینی وی در سایر افراد میباشد. یکی از به اصطلاح روشنفکران مسلمان در اینباره میگوید: این عنصر "عنصر مقوم شخصیّت حقوقی پیامبر" ولایت است، ولایت به معنای این است که شخصیّت شخص سخنگو حجت سخن وفرمان او باشد و این همان چیزی است که به خاتمیت مطلقاً ختم شده است - ما اینک سخن هیچکس را نمیپذیریم مگر اینکه دلیلی بیاورد یا به قانونی استناد کند. امّا پیامبران چنین نبودند؛ آنان خود پشتوانه سخن و فرمان خود بودند، حجت سرخود بودند... تجربه دینی آنان متعدی بود نه لازم، حکمش دیگران را هم شامل میشد، تکلیف آوردند، و عمل آفریناند [۴]. وی تصریح میکند با رحلت پیامبر اسلام، اعتبار حجت الهی نیز پایان یافته است و این شامل اقوال امامان نیز میشود: پس از پیامبر اسلام (ص) دیگر هیچکس ظهور نخواهد کرد که شخصیّتش به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد[۵].
- عدم حجیت روایات ائمه (ع):لازمه انحصار شخصیّت حقوقی و دینی به پیامبر (ص)، نفی حجیت به صورت مطلق از دیگران، وبه صورت خاص از امامان در حوزه دین، و تفسیر آن از طریق روایات است؛ چراکه در زعم مدعی تئوری فوق حجت انگاری کلام و تفسیر امامان با خاتمیت ناسازگار است. یکی از به اصطلاح روشنفکران مسلمان در اینباره میگوید: پس از پیامبر (ص) دیگر هیچکس ظهور نخواهد کرد که شخصیّت به لحاظ دینی ضامن صحت سخن و حسن رفتارش باشد و برای دیگران تکلیف دینی بیاورد[۶]... تفسیر کلمات خدا و پیامبر هم نمیتواند شخصی و متکی به شخصیّتها باشد، آنهم باید دسته جمعی و مستدل باشد[۷]
- یکی از به اصطلاح روشنفکران مسلمان از خاتمیت حجت الهی به مقوله معرفت و تفسیر متن دینی تعدی میکند و لازمه خاتمیت را ختم حجیت تفسیر متون دینی و به عبارتی جزمی نبودن معرفت دینی تفسیر میکند:هیچ کلام و متن دینی را هم نمیتوان چنان تفسیر کرد که حق ولایت بدین معنی را به کسی بدهد این عین تناقض است که رسول خاتم به کسی یا کسانی حقوقی را ببخشند که ناقض خاتمیت باشد[۸]
- پیام خاتمیت این است که هیچ فهمی از دین را فهم خاتم ندانیم و ار این طریق، راه این دریا را دریاهای دیگر بگشاییم و به بسط تجربه نبوی مجال بدهیم[۹]
- خاتمالنبیین آمده است، اما خاتمالشارحین نیامده است. و سخن هیچکس در مقام شرح و تفسیر در رتبه وحی نمینشیند، لذا اگر چه دین خاتم داریم، اما فهم خاتم نداریم و گرچه دین کامل داریم (که مدعای درون دین است و به تبع تصدیق نبی، تصدیق میشود) امّا معرفت دینی کامل نداریم[۱۰]
- او تصریح میکند که ما تنها در کلام نبوی دنبال دلیل نمیگردیم، امّا در کلام غیر پیامبر حتّی حضرت علی (ع) نیز باید ملاک پذیرش آن دلیل باشد وگرنه صرف شخصیّت صاحب سخن، حجّتآور نخواهد بود:اگر دلیل قانعکننده باشد، مدّعا را میپذیریم و اگر نباشد، دیگر مهمّ نیست که استدلالکنندهٔ علی (ع) باشد یا دیگری از این پس دلیل پشتوانه سخن است نه گوینده صاحب کرامت آن[۱۱]. همو در آخرین موضعگیریاش نیز حجیت قول امامان را با خاتمیت ناسازگار توصیف میکند [۱۲]
نقد و بررسی
- در تحلیل و نقد ادّعای فوق نکات ذیل در خور تأمّل است:
- ادعای بدون دلیل: چنانکه در پاسخ تو هم ناسازگاری عصمت با اصل خاتمیت ذکر شد، عصمت در آن بحث و مفترض الطاعه و حجت با اصل نبوت و خاتمیت منافات ندارد. به دیگر سخن، مدّعی تنافی نخست باید ادّعای خود یعنی تنافی واجب الاطاعة و حجت بودن امام (ع) با نبوت و اصل خاتمیت را ثابت کند؛ در حالیکه به صرف ادّعا بسنده نموده است. افزون بر این ما در نکات بعدی عکس ادّعای فوق را ثابت خواهیم کرد.
- حجت و مفترض الطّاعه لازمهٔ عصمت: پیشتر عصمت امامان (ع) با ادلّهٔ عقلی و نقلی ثابت شد، حال به این نکته اشاره میکنیم که با وجود امام و شخص معصوم در جامعه و اعلام و تأیید آن توسط قرآن و پیامبر (ص) آیا مقصود از آن اعلام و تأیید و سفارشهای مکرر در اطاعت از آن، وجوب اطاعت و پیروی از آن نیست؟ آیا لازمهٔ عصمت این نیست که حرف و عمل، مواضع و تکالیفش، مفترض الطاعه و مطابق واقع و برای دیگران حجت و معیار باشد؟ اگر بر عصمت امامان خدشه وارد شود و مورد انکار قرار گیرد، برای طرح شبهه فوق (انکار لزوم اطاعت و حجیت اقوال امامان) مجالی باقی میماند، امّا با فرض عصمت، شبهه از بن ناموجّه است؛ چراکه در آن به معنا و لازمهٔ عصمت توجّه نشده است[۱۳].
- سفارش قرآن به اطاعت و جعل حجّیت: قرآن کریم اطاعت ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ را هم طراز و هم ردیف اطاعت رسول خدا ذکر کرده است ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ﴾[۱۴]. در این آیه شریفه با یک امر ﴿أَطِيعُواْ﴾ از مردم خواسته که از پیامبر و ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ اطاعت و پیروی کنند، در حقیقت اطاعت ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ اطاعت پیامبر تلقّی شده است. اینکه در شبهه گفته شده اطاعت به پیامبر (ص) اختصاص دارد با صریح آیهٔ شریفه ناسازگار است. البتّه در تفسیر ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ بحث است که آیا آن به امام معصوم (ع) اختصاص دارد یا به غیر آن نیز شامل میشود؟ شیعه و سنی در شمول آن بر رهبر واجد شرایط دینی اتّفاق نظر دارند [۱۵] که مصداق بارز آن ائمه اطهار هستند، که روایات مختلفی از فریقین وارد شده است [۱۶] امّا اهل تسنن آن را به هر حاکم و رهبری تعمیم داده و چهبسا بعضیشان آن را شامل حاکم فاسق نیز میدانند [۱۷] پس "مفترض الطاعه" نه به شیعه اختصاص دارد و نه با اصل خاتمیت تعارض پیدا میکند. چراکه خاتمیت تنها در قلمرو نبوت و نزول وحی و شریعت جدید معنا و مفهوم پیدا میکند و آن با ظهور انسانهای معصوم، مفترض الطاعه و حجت الهی تهافتی ندارد[۱۸].
- جعل حجیت توسّط پیامبر (ص): مدّعی تئوری فوق میکوشید که با توسّل به خاتمیّت، تنها و آخرین حجت الهی و آسمانی را پیامبر (ص) معرفی کند و از آن طریق شأن و مرتبهٔ خاصّ ائمه اطهار (ع) را به حدّ انسانهای عادی فرو کاسته بود، لکن اگر منتقد محترم به تئوری فوق باور دارد و میپذیرد که حداقل حضرت محمد (ص) یک شخصیّت حقوقی دارد که باید آن حضرت را حجت الهی قلمداد کرد و کلام و نظر ایشان را به تعبیر خود بدون مطالبه دلیل پذیرفت، باید به لازمهٔ ادّعای خود نیز ملتزم باشد، یعنی روایات پیامبر اسلام (ص) در حقّ امام علی (ع) و منزلت و مقام آن حضرت و دیگر امامان را بپذیرد. با این پیش فرض، وقتی به روایات حضرت پیامبر در حقّ علی (ع) نیمنگاهی میاندازیم، که پی میبریم که حضرت علی (ع) توسّط پیامبر و خداوند، دارای یک شخصیّت حقوقی در اسلام میباشد که لازمهٔ آن جعل حجیت و مقام ولایت - نه نبوت - برای حضرت علی (ع) میباشد. چنانکه در شرح حدیث منزلت گفته شد، پیامبر اسلام با حدیث منزلت و دیگر روایات و همچنین آیات متعدّد مقام امامت به معنای مرجعیت علمی و دینی و جانشینی پیامبر در شئون دینی را به حضرت علی (ع) تفویض کرده است که لازمهٔ آن حجیت اقوال و افعال حضرت برای مسلمانان و اعتبار روایات و تفاسیر امام (ع) در معرفت دینی است. آیات و روایات متعدّدی در این باب از فریقین گزارش شده است که ما در اینجا به اشاره بسنده میکنیم:
- علی (ع) حجت خدا: پیامبر اسلام (ص) بارها به مقام و منزلت امام علی (ع) به عنوان برگزیده و حجت الهی تصریح داشته است، چنانکه خطاب به یکی از اصحاب خویش با اشاره به آن حضرت فرمود:" يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِه" [۱۹]. نکتهٔ قابل تأمّل در این حدیث توصیف پیامبر (ص) حضرت علی (ع) را به حجت الهی مانند خودش میباشد، پیامبر (ص) گویا حجت خدا بودن هر درویشان را به یک سیاق تفسیر میکند. از حضرت علی (ع) روایاتی بر استمرار حجت الهی بعد از خاتمیت وارد شده است که در ذیل نقد دلیل نقلی شبهه فوق خواهد آمد. پیامبر (ص) همچنین فرمود:" إِنَّ اللَّهَ جَعَلَ عَلِيّاً وَ زَوْجَتَهُ وَ أَبْنَاءَهُ حُجَجَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِه"[۲۰]
- علی (ع) واجب الاطاعة: آیهٔ ذیل مؤمنان را به اطاعت از خداوند و رسولش وأولی الأمر امر میکند: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُواْ أَطِيعُواْ اللَّهَ وَأَطِيعُواْ الرَّسُولَ وَأُولِي الأَمْرِ مِنكُمْ فَإِن تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِن كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً ﴾[۲۱]. پیامبر (ص) در روایات متعدّد ﴿أُولِي الأَمْرِ﴾ را - که اطاعت آن اطاعت از رسول است - بر حضرت علی (ع) تفسیر میکند[۲۲]. پیامبر (ص) در روایات دیگر به تصدیق و اطاعت حضرت امر مینمایند:" إِنَّ إِمَامَكُمْ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَنَاصِحُوهُ وَ صَدِّقُوهُ" [۲۳]؛ " إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا"[۲۴]
- علی (ع) ولی خداوند: خداوند در آیهٔ ذیل ولی مؤمنان را خداوند، پیامبر و کسانی که نماز و زکات در حال رکوع اقامه میکنند معرّفی میکند: ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُواْ الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ﴾[۲۵]. پیامبر اسلام در روایات متعدّد آن را بر حضرت علی (ع) تطبیق میکند [۲۶]
- علی (ع) ملازم حق و قرآن: در روایات نبوی بین حق و قرآن از یکسو و امام علی (ع) از سوی دیگر یک نوع رابطهٔ ملازمهٔ غیر قابل انفکاک بیان شده است:" عَلِيٌّ مَعَ الْحَقِّ وَ الْحَقُّ مَعَ عَلِيٍّ وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ يَوْمَ الْقِيَامَة"[۲۷]؛ " عَلِىٌّ مَعَ الحَقِّ وَ القُرآنِ، وَ الحٌّق وَ القُرآنِ مَعَ عَلِىٍّ، وَ لَن يَفتِرقا حَتّى يَرِدا عَلَىَّ الحَوضَ" [۲۸]
- علی (ع) مدار هدایت و نجات: از حضرت علی (ع) و سایر اهل بیت در روایات نبوی به "کشتی نوح" و "پرچم هدایت" تعبیر شده است:" إِنَّمَا مَثَلُ أَهْلِ بَيْتِي فِيكُمْ كَمَثَلِ سَفِينَةِ نُوحٍ مَنْ رَكِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِقَ" [۲۹]؛ " إِنَّ رَبَّ الْعَالَمِينَ عَهِدَ لِي عَهْداً فِي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ إِنَّهُ رَايَةُ الْهُدَى وَ مَنَارُ الْإِيمَانِ وَ إِمَامُ أَوْلِيَائِي "[۳۰]؛ " إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي، أَحَدُهُمَا أَعْظَمُ مِنَ الْآخَرِ، كِتَابُ اللَّهِ حَبْلٌ مَمْدُودٌ مِنَ السَّمَاءِ إِلَى الْأَرْضِ، وَ عِتْرَتِي أَهْلُ بَيْتِي، لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْض "[۳۱]
- علی (ع) مرجع حل اختلافات: پیامبر (ص)، امام علی (ع) را مرجع حل و فصل اختلافات امت خویش معرفی میکند:" أَنْتَ تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا اخْتَلَفُوا فِيهِ مِنْ بَعْدِي" [۳۲]. پیامبر در روایات دیگر به تبیین بیشتر مرجعیت علمی و دینی حضرت میپردازد و جایگاه حضرت را در این مقوله، با جایگاه خویش تطبیق میدهد: " يَا عَلِيُّ أَنْتَ الَّذِي تُبَيِّنُ لِأُمَّتِي مَا يَخْتَلِفُونَ فِيهِ بَعْدِي وَ تَقُومُ فِيهِمْ مَقَامِي قَوْلُكَ قَوْلِي وَ أَمْرُكَ أَمْرِي" [۳۳]؛ " عَلِيٌّ بَابُ عِلْمِي وَ مُبِينٌ لِأُمَّتِي مَا أُرْسِلْتُ بِهِ مِنْ بَعْدِي"[۳۴]. چگونگی استدلال بر روایات روشن است. از اینکه پیامبر، امام (ع) را "ولی خدا"، "واجب الاطاعة"، "ملازم حق و قرآن"، "پرچم هدایت"، "کشتی نوح"، "مرجع و مفسر دین"، "متصل به عالم غیب" و "حجت خدا" به صورت متعدّد توصیف میکند که ظاهر بل نص در جعل حجیت است وگرنه اینهمه روایات و سفارشها لغو خواهد بود. حاصل آنکه با توجّه به روایات فوق که شاید یکصدم همهٔ روایات دربارهٔ امامان و حضرت علی (ع) نباشد، باید گفت که انکار شخصیت حقوقی امام (ع) و فروکاستن آن به حدّ انسان عادی و انکار حجیت کلام و حدیث امام در تفسیر دین، در نگاه حسن نگرانه، باید آن را به عدم مشاهده روایات فوق حمل و توجیه کرد و لذا از منتقدان در حوزهٔ امامت دلسوزانه استدعا میشود، نیمنگاهی به روایات مسئله بیندازند تا آفتاب حقیقت روشن گردد. امّا اگر منتقدی با وجود روایات فوق، باز منکر حجت انگاری امام (ع) گردد، باید گفت انکار حجیت امام (ع) به انکار حجت شخصیت حقوقی پیامبر (ص) منجر میشود؛ چراکه بر حسب روایات متعدّد و متواتر - که بیشترشان از فریقین گزارش شده است - جاعل حجیت امام (ع) خود پیامبر و خداوند است و کسی که کلام و قول پیامبر (ص) را ذاتی مینامد باید به لوازم آن یعنی پذیرفتن احادیث حضرت نیز ملتزم باشد، مگر اینکه مسلمانی منکر شخصیّت حقوقی و حجیت آسمانی پیامبر گردد که در این صورت صدق اسم «مسلمان» بر وی مشکل بل محال خواهد بود[۳۵].
- حجیت علی (ع) در طول حجیت پیامبر و خدا: نکته قابل اشاره اینکه از منظر شیعه حجیت و اطاعت امام (ع) در طول حجیت پیامبر (ص) و خداوند است و شیعه نیز بر ارجاع حجیت قول امام به پیامبر و خداوند اذعان دارد، لکن از آنجا که بعد از رحلت پیامبر (ص) آخرین حجت آسمانی از جنس نبوت خاتمه یافته است، حجت آسمانی از جنس امامت و ولایت جایگزین آن میشود و مطابق روایات پیامبر (ص)، امام (ع) در همهٔ شئون نبوت - مانند مرجعیت، تفسیر دین و لزوم اطاعت - به انجام وظیفه خواهد پرداخت و کلام آن مانند کلام پیامبر (ص) برای دیگران حجت و ملاک حق خواهد بود و اینکه حجت امام از پیامبر (ص) اخذ شده است، موجب سلب و بی اعتباری حجیت کلام امام (ع) نمیشود، چنانکه منتقد محترم توهم کرده بود. علامه طباطبایی با اشاره و تمسّک به روایات متعدّد پیامبر مانند احادیث: غدیر، سفینه، ثقلین، حق، منزلت و انذار مینویسد:با تواتر قطعی از آن حضرت رسیده است که بیان اهل بیت وی مانند بیان خودش میباشد. و به موجب این حدیث و احادیث نبوی قطعی دیگر بیان اهل بیت تالی بیان پیغمبر (ص) میباشد و اهل بیت در اسلام سمت مرجعیت علمی داشته، در بیان معارف و احکام اسلام هرگز خطا نمیکنند و بیانشان به طریق مشافهه یا نقل قابل اعتماد و حجت است [۳۶][۳۷].
- دلالت قرآن بر خاتمیت حجت الهی؟! یکی از طرّاحان شبهه با فحص زیاد توانسته است یک آیه پیدا کند که در آن به زعم خود بر نفی حجت بعد از پیامبران اشاره دارد که عبارت است از: ﴿رُّسُلاً مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلاَّ يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴾[۳۸] مستشکل آیه را چنین ترجمه و معنی میکند: پس از رسولان الهی کسی را خدا حجت قرار نداده است... در دین اسلام به حکم آیه، پس از انبیا کس دیگر حجت نیست و جز انبیا به کسی وحی نمیشود، ولی در مذهب، هر امامی حجت و هر ملّائی حجت الاسلام و قول هر قطب و پیشوا حجت است [۳۹]. از توضیحات پیش گفته سستی دلیل مزبور روشن میشود، امّا از باب ضرورت به نکاتی اشاره میشود:
- آیهٔ شریفهٔ فوق در مقام بیان و تبیین فلسفه بعثت پیامبران است، به این معنی برخی گمان بردهاند که با وجود عقل به نبوت آسمانی نیازی نیست یا اینکه ممکن بود برخی در قیامت دلیل عدم ایمان خود به خدا و آخرت را عدم اتمام حجت الهی در حقّ خودشان توجیه کنند، آیهٔ شریفه ضرورت بعثت انبیا را چنین بازگو میکند که خداوند در طول تاریخ پیامبرانی با دو وصف بشارت و انذاردهنده فرستاد تا اینکه بهانه و توجیهای به نفع مردم ﴿لِلنَّاسِ﴾ - لام برای نفع است - بر علیه خداوند ﴿عَلَى اللَّهِ﴾ وجود نداشته باشد، البتّه سلب توجیه ملحدان ﴿بَعْدَ الرُّسُلِ﴾ یعنی بعد از فرستادن پیامبران تحقّق مییابد [۴۰]. خواننده مشاهده میکند، اصلاً آیه در مقام بحث خاتمیت پیامبران و حجتهای آسمانی نیست تا از آن به عنوان پایان دورهٔ تحقّق حجت الهی تلقّی شود.
- از نکتهٔ پیشین روشن میشود حجت در آیهٔ شریفه به معنای دلیل و مستمسک ملحدان اراده و قصد شده است و بر انسان های برگزیده الهی اعمّ از پیامبر یا امام ناظر نیست.
- آیهٔ شریفهٔ فوق نهایت بر خاتمیت و پایان ظهور ﴿الرُّسُلِ﴾ دلالت میکند و این ادّعا مورد نفاق است[۴۱].
- کلام امام (ع) در خاتمیت حجت الهی؟! دلیل دوّم طرّاح شبهه استناد به یک فراز نهج البلاغه است که حضرت علی (ع) فرمود:" تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ (ص) حُجَّتُهُ" [۴۲]. همو در معنای کلام حضرت میگوید: "حجت خدایی با آمدن محمّد تمام شد و کسی پس از او حجت نیست" [۴۳]. در نقد این دلیل نیز به نکاتی چند اشاره میشود:
- طراحان چنین شبهاتی در همهجا همهٔ روایاتی که از ائمه اطهار که توسّط محدثّان نقل و گزارش شده است را به هر بهانه ای مورد انکار قرار میدادند، مثلاً میگفتند چنین روایاتی جعل خود محدّثان است یا شأن و منزلت امامت و امام را نباید با روایت خود امام (ع) اثبات نمود، ظاهراً مستشکل در این موضوع چون حسب زعم خود ظاهر روایت و خطبه حضرت علی (ع) را به نفع ادّعای خویش توهم کرده است، از اشکال مبنایی خود صرفنظر نموده است. لکن بحث اخلاقی و منطقی مقتضی است که انسان در همهٔ زمینهها بر مبنای خود ملتزم باشد.
- ظاهر خطبه حضرت بر مدّعای شبهه ناسازگاری حجت انگاری امام با اصل خاتمیت نیز دلالت ندارد؛ چراکه مدّعی ناسازگاری فراز کامل خطبه را نیاورده و خواسته با تقطیع به مراد خود برسد، خطبه حضرت چنین است:" بَلْ تَعَاهَدَهُمْ بِالْحُجَجِ عَلَى أَلْسُنِ الْخِيَرَةِ مِنْ أَنْبِيَائِهِ وَ مُتَحَمِّلِي وَدَائِعِ رِسَالاتِهِ قَرْناً فَقَرْناً حَتَّى تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) حُجَّتُهُ وَ بَلَغَ الْمَقْطَعَ عُذْرُهُ وَ نُذُرُهُ". خواننده عزیز چنانکه مشاهده میکند حضرت در توصیف برانگیختن پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنمایی مردم، پیامبران الهی در هر قرن و زمانی است که خداوند برای راهنمایی مردم، پیامبران متعددی فرستاده است، حضرت تأکید میکند این سیر و برانگیختن بدون نقطه پایان نیست، بلکه نقطه پایانی به نام اصل بعثت انبیاء به کمال نهایی خود رسیده و دیگر ما شاهد ظهور پیامبر آسمانی نخواهیم بود. مقصود حضرت از حجت در کلام شریفش "تَمَّتْ بِنَبِيِّنَا مُحَمَّدٍ(ص) حُجَّتُهُ" حجت آسمانی یعنی ظهور پیامبر آسمانی است که بر آن کلام پیشین "که بر بعثت انبیاء در هر قرنی ناظر بود" و کلام پسین حضرت "پایان و قطع عذر مردم" دلالت میکند، مقصود از حجت همان دلیل و مستمسک است که خداوند با ارسال آخرین پیامبر خود حجت و احتجاج خود بر مردم را تمام کرد که این حجت در قالب ظهور پیامبر اسلام اتفاق افتاد. چراکه ذیل روایت دلالت دارد که با ظهور پیامبر اسلام (ص) عذر و بهانه مردم تمام شد، شارح معروف نهجالبلاغه یعنی ابن ابی الحدید معتزلی فراز فوق نهجالبلاغه را بر همین معنا "ختم نبوت و نه حجّت" تفسیر نموده است:بعد از پیامبر (ص) رسول و پیامبر دیگری که انتظار کشیده شود، ظهور نخواهد کرد[۴۴]. اینکه بعد از پیامبر اسلام (ص) دیگر پیشوای دینی برگزیده الهی در غیر مقام امامت و شریعت مثلاً مقام امامت ظاهر نخواهد شد، از فراز فوق نهجالبلاغه برنمیآید. نهایت میتوان گفت از این حدیث مجمل و متشابه است و حکم آن رجوع به نصوص دیگر حضرت است.
- دلیل دیگر بر اینکه مقصود از اتمام حجت اتمام نبوت و نه حجت الهی است، ادلّهٔ نقلی منقول از پیامبر اسلام (ص) و خود امام علی (ع) است که بر استمرار حجت الهی دلالت دارند. چنانکه پیامبر اسلام (ص) خود و حضرت علی (ع) را حجت خداوند وصف میکند: " يَا أَنَسُ أَنَا وَ هَذَا حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ" [۴۵] امام علی (ع) نیز خود را حجت الهی توصیف میکند:" أَلَا وَ إِنِّي عَلَيْكُمْ مِنَ اللَّهِ الْحُجَّةُ الْبَالِغَةُ فَ لا تَتَوَلَّوْا قَوْماً غَضِبَ اللَّهُ عَلَيْهِمْ" [۴۶]. حضرت علی (ع) در جای دیگر به صورت مطلق بر عدم خلو زمین از حجت الهی تأکید و تصریح میکند. علاوه بر آن یادآور میشود این حجت الهی ممکن است ظاهر مثل یازده امام معصوم یا غایب مثل حضرت حجت (ع) گردد: " اللَّهُمَّ بَلَى لَا تَخْلُو الْأَرْضُ مِنْ قَائِمٍ لِلَّهِ بِحُجَّةٍ إِمَّا ظَاهِراً مَشْهُوراً وَ إِمَّا خَائِفاً مَغْمُوراً لِئَلَّا تَبْطُلَ حُجَجُ اللَّهِ" [۴۷]. حضرت در اولین خطبه نهجالبلاغه نیز بر عدم خلو خلق از پیامبر و حجت تأکید میکند:" وَ لَمْ يُخْلِ اللَّهُ سُبْحَانَهُ خَلْقَهُ مِنْ نَبِيٍّ مُرْسَلٍ أَوْ كِتَابٍ مُنْزَلٍ أَوْ حُجَّةٍ لَازِمَةٍ أَوْ مَحَجَّةٍ قَائِمَةٍ" [۴۸]. در این خطبه حضرت حجت را در ردیف و عرض "نَبِيٍّ مُرْسَلٍ" قرار داده و از آن برمیآید که آن دو متفاوتاند. روشن است اگر اصل خاتمیت بر خاتمیت حجت الهی به صورت مطلق دلالت میکرد، به هیچ وجه پیامبر اسلام (ص) و خود حضرت علی (ع) بر استمرار آن تأکید نمیکردند؛ چراکه آن دو بزرگوار خود مبیّن و شارح حقیقی دین و عالم واقعی به مقصود قرآن از جمله آیه مورد استناد طراح شبهه میباشند[۴۹].
- انحصار حجت به پیامبر و عقل: مستشکل به روایت دیگر از امام صادق (ع) تمسّک کرده که در آن حجت به دو حجت یعنی "پیامبر" و "عقل" بسنده و منحصر شده است [۵۰]: " حُجَّةُ اللَّهِ عَلَى الْعِبَادِ النَّبِيُّ وَ الْحُجَّةُ فِيمَا بَيْنَ الْعِبَادِ وَ بَيْنَ اللَّهِ الْعَقْلُ"ظاهر روایت انحصار حجت به دو حجت پیامبر و عقل است و اگر امام نیز جزء حجت بود، در روایت ذکر میشد [۵۱]. در تحلیل و بررسی این مطلب باید گفت:
- روایت فوق در مقام تبیین و توضیح حجت خداوند بر انسان است که به دو نوع بیرونی و آسمانی (پیامبران) و درونی (عقل) تقسیم میشود، حدیث شریف به صورت کلی به دو حجت مستقل (عقل و نبی) اشاره داشته است، امّا اینکه بعد از نبوت، حجت خدا چیست؟ حدیث در مقام تبیین آن نیست. به دیگر سخن از آنجا که حجت بودن امام منشعب از حجت نبی و در طول آن است در حدیث به افراد و مصادیق طولی حجت نبی اشاره نشده است.
- باقطع نظر از نکته پیشین باید گفت حصر فوق در روایت نه حصر حقیقی بلکه حصر اضافی و اعتباری است، به این معنا که امام (ع) در این روایت در صدد بیان همه اقسام موضوع نبوده بلکه به مصادیق شاخص آن اهتمام داشته است. چراکه در روایات دیگر به مصادیق دیگر حجت اشاره شده است. مانند وصف قرآن به حجت - که خود مستشکل آن را در همانجا آورده است - یا توصیف امامان به حجت که تفصیل آن در صفحات پیشین گذشت. اگر حصر روایت فوق بر حصر حقیقی حمل شود، لازم میآید که با دیگر روایات تعارض پیدا کند در حالیکه لسان روایت بر حصر اضافی قابل حمل و توجیه میباشد.
- نکته آخر اینکه اگر مستشکل به روایت ائمه اطهار تمسّک میکند، باید نه به یک مورد خاص بلکه به مجموعه روایات ائمه استناد ورزد و با مطالعه و کنار هم قرار دادن مجموعه روایات در باب حجّت، به یک راه حل و نظریه مستفاد از روایات دست یازد. نه اینکه هر روایتی را که به نفع مدعا و فرضیه خود دید آن را مطرح و دیگر روایات را طرد نماید[۵۲][۵۳].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص ۱۴۴.
- ↑ ابوالفضل برقعی سه دهه پیش با اشاره به دعای عدیله «اقوالهم حجة» نوشته است: «آیا جعل حجت به دست شما دعاسازان است یا حجت الهی را خدا باید حجت قرار دهد - خدا کجا گفته اقوال ائمه حجت است تا شما هر خرافاتی به نام ائمه و قول ایشان جعل کنید!»، (تضاد با مفاتیح، صص ۲۴و۲۵) - وی آنگاه به ظاهر یک آیه و فرازی ار نهج البلاغه استناد میکند که شرح آن در صفحات آینده خواهد آمد.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، صص ۱۳۳،۱۳۲.
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص۱۳۴.
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص۱۳۳.
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص۱۳۴.
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص۱۳۵.
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص۱۵۹.
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص۱۴۸.
- ↑ سروش، عبدالکریم، بسط تجربه نبوی، ص۱۳۵.
- ↑ پاسخ اوّل به بهمنپور، اوّل شهریور ۸۴، سایت بازتاب و سروش.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.
- ↑ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
- ↑ «الامامة هی خلافة الرسول فی اقامة الدین بحیث یجب اتباعه علی کافة الأمة»، (شرح مواقف، ج ۸، ص ۳۴۵ و نیز: سیف الدین آمدی، ابکار الأفکار فی اصول الدّین، ج ۳، ص ۴۱۶).
- ↑ ر. ک: شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۱۹۱ و تفاسیر اهل سنت و شیعه، ذیل آیهٔ فوق.
- ↑ ر. ک: تفتازانی، شرح المقاصد، ج ۳، ص ۴۶۹.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.
- ↑ تاریخ میدنة دمشق، ج ۴۲، ص ۳۰۴.
- ↑ «خداى سبحان؛ على عليه السّلام و همسر و فرزندانش را حجّتهاى خود بر مردم قرار داده است» شواهد التنزیل، ج۱، ص۷۶.
- ↑ ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید و اگر به خداوند و روز بازپسین ایمان دارید، چون در چیزی با هم به ستیز برخاستید آن را به خداوند و پیامبر بازبرید که این بهتر و بازگشت آن نیکوتر است؛ سوره نساء، آیه:۵۹.
- ↑ موسوعه الامام علی، ج ۲، صص ۱۲۹ و ۱۶۹.
- ↑ «امام شما على بن ابى طالب است، پس او را تصديق كرده و با او اخلاص ورزيد» شرح نهج البلاغه این ابی الحدید، ج ۳، ص ۹۸؛ شواهد التنزیل، ج ۲، ص ۲۲۵.
- ↑ «اين برادر و وصى و وزير و جانشين من در ميان شما است، سخن او را بشنويد و فرمان بريد» همان، ج۱۳، ص ۲۴۴؛ ج۲، ص ۱۴۵؛ تاریخ دمشق، ج ۴۲، ص ۴۸.
- ↑ سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آوردهاند، همان کسان که نماز برپا میدارند و در حال رکوع زکات میدهند؛ سوره مائده، آیه:۵۵.
- ↑ موسوعةالامام علی، ج۲، ص ۱۹۷.
- ↑ علی با حق و حق نیز با علی است. آن دو از یکدیگر جدا نمیشوند تا اینکه در قیامت بر من در حوض کوثر وارد شوند؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۳، ص۱۱۸.
- ↑ «على با حقّ و قرآن است، و حق و قرآن با على است، و آن دو از هم جدا نخواهند شد، تا در كنار حوض كوثر بر من وارد شوند»؛ موسوعة الامام علی، ج۲، ص ۲۳۵.
- ↑ «مثل اهل بيت من در ميان شما چون كشتى نوح است هر كه سوار آن شد نجات يافت و هر كه تخلف نمود غرق شد» بحار، ج ۲۳، ص ۱۰۵؛ طبرانی، المعجم الأوسط، ج ۵، ص ۳۵۵؛ مقریزی، امتاع الأسماع، ج ۱۱، ص ۱۷۸.
- ↑ «پروردگار عالميان دربارۀ على با من عهد كرده است كه على پرچم هدايت و منار ايمان و امام اولياء من است» موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۱۸۶.
- ↑ «من در بين شما يادگارى را مىنهم كه اگر به آن چنگ زنيد هرگز پس از من گمراه نشويد. يكى از آن دو بزرگتر از ديگرى است و آن كتاب خدا است كه ريسمان پيوستهاى است از آسمان به زمين و ديگرى عترتم يعنى اهل بيتم و اين دو هرگز از يكديگر جدا نشوند تا در حوض بر من وارد شوند» موسوعة امام علی، ج ۲، ص۵۶.
- ↑ «تو پس از من اختلافهای امت را براى آنها تبيين مىكنى» تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص ۳۸۷؛ شواهد التنزیل، ج ۱، ص ۳۸۲؛ موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۲۴۵.
- ↑ «اى على! تو كسى هستى كه اختلافات امت را پس از من برايشان روشن مىكنى و در ميان آنان به جاى من قرار مىگيرى. گفته تو گفته من، فرمان تو فرمان من است» موسوعة امام علی، ج۲، ص۲۴۶.
- ↑ «على باب علم من و روشنگر تمام چيزهائى است كه من از جانب پروردگار براى امت آوردهام پس از من» موسوعة امام علی، ج ۲، ص ۲۴۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.
- ↑ شیعه در اسلام، صص ۷۸ و ۱۷۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.
- ↑ پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است؛ سوره نساء، آیه:۱۶۵.
- ↑ ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص ۱۵-۱۹۶ و ۲۵.
- ↑ ر. ک: تفسیر المیزان، ج۵، ص ۱۴۳.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.
- ↑ «به وسيله پيامبر ما محمّد (ص) حجّتش تمام شد» فیض الاسلام، نهج البلاغه، خطبه ۹۰، ش ۴۸، ص ۲۶۲.
- ↑ برقعی، تضاد مفاتیح با قرآن، صص ۱۵، ۲۵ و ۱۹۶.
- ↑ "ای لم یبلغ بعده رسول ینتظر"؛ شرح نهج البلاغه، ج ۷، ص ۶.
- ↑ «اى انس! من و اين، حجت خدا بر خلقش هستيم»؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۲، ص ۲۷۲.
- ↑ «آگاه باشيد كه من بر شما از جانب خدا حجت رسايم پس دوست مداريد گروهى را كه خدا بر ايشان خشم كرده است» التوحید، ص۹۳؛ تفسیر کنز الدقائق و بحرالغرائب، ج ۱۴، ص ۵۱۳.
- ↑ «آرى! خداوند! زمين هيچ گاه از حجت الهى خالى نيست، كه براى خدا با برهان روشن قيام كند، يا آشكار و شناخته شده، يا بيمناك و پنهان، تا حجت خدا باطل نشود» نهجالبلاغه، حکمت، شمارهٔ ۱۳۹، ص ۱۱۵۸.
- ↑ «خداوند هرگز انسانها را بدون پيامبر، يا كتابى آسمانى، يا برهانى قاطع، يا راهى استوار، رها نساخته است» نهجالبلاغه، خطبه اول، ص ۳۷.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.
- ↑ ابوالفضل برقعی، تضاد مفاتیح الجنان با قرآن، ص ۱۹۶.
- ↑ «حجت خدا بر بندگان پيغمبر است و حجت ميان بندگان و خدا عقل است» کافی، ج ۱، کتاب العقل و الجهل، ح ۲۲، ص ۲۵.
- ↑ ر. ک: کافی، ج ۱، کتاب الحجّة.
- ↑ قدردان قراملکی، محمد حسن، امامت، ص۱۵۸ - ۱۷۴.