حجة الوداع در معارف و سیره فاطمی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = حجة الوداع
| موضوع مرتبط = حجة الوداع
| عنوان مدخل  = [[حجة الوداع]]
| عنوان مدخل  = حجة الوداع
| مداخل مرتبط = [[حجة الوداع در تاریخ اسلامی]] - [[حجة الوداع در فقه سیاسی]] - [[حجة الوداع در معارف و سیره نبوی]] - [[حجة الوداع در معارف و سیره فاطمی]] - [[حجة الوداع در معارف و سيره علوی]] - [[حجة الوداع از دیدگاه اهل سنت]]
| مداخل مرتبط = [[حجة الوداع در تاریخ اسلامی]] - [[حجة الوداع در فقه سیاسی]] - [[حجة الوداع در معارف و سیره نبوی]] - [[حجة الوداع در معارف و سیره فاطمی]] - [[حجة الوداع در معارف و سيره علوی]] - [[حجة الوداع از دیدگاه اهل سنت]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
}}
}}
== حجة الوداع‌==
== حجة الوداع‌==
آن روزها، با همه خوشی‌ها و شیرینی‌ها و تلخکامی‌هایش سپری و [[سال دهم هجرت]] فرارسید، [[نبیّ اکرم]] {{صل}} در این سال، عموم [[مسلمانان]] را برای انجام [[مناسک حج]] فراخواند و با آنان [[حجة الوداع]] انجام داد، و [[احکام]] و مناسک حج را به آنان آموخت و در بازگشت، کاروان [[حاجیان]] در [[غدیر خم]] توقف کرد و [[رسول اکرم]] {{س}} بر فراز منبری از [[جهاز شتران]] قرار گرفت و پس از بیان مقدماتی متعدد، با صدای بلند [[اعلان]] کرد:
آن روزها، با همه خوشی‌ها و شیرینی‌ها و تلخکامی‌هایش سپری و [[سال دهم هجرت]] فرارسید، [[نبیّ اکرم]] {{صل}} در این سال، عموم [[مسلمانان]] را برای انجام [[مناسک حج]] فراخواند و با آنان [[حجة الوداع]] انجام داد، و [[احکام]] و مناسک حج را به آنان آموخت و در بازگشت، کاروان [[حاجیان]] در [[غدیر خم]] توقف کرد و [[رسول اکرم]] {{س}} بر فراز منبری از [[جهاز شتران]] قرار گرفت و پس از بیان مقدماتی متعدد، با صدای بلند [[اعلان]] کرد: آن‌کس که من مولا و [[صاحب اختیار]] او بودم، اینک علی، مولا و صاحب اختیار اوست، خدایا! دوستدارانش را [[دوست]] و دشمنانش را [[دشمن]] دار.
آن‌کس که من مولا و [[صاحب اختیار]] او بودم، اینک علی، مولا و صاحب اختیار اوست، خدایا! دوستدارانش را [[دوست]] و دشمنانش را [[دشمن]] دار.


و بدین ترتیب، علی {{ع}} را به [[جانشینی]] پس از خود [[منصوب]] کرد و سپس به مسلمانان [[فرمان]] داد با علی {{ع}} [[بیعت]] کنند و به عنوان [[امیر مؤمنان]] به او ادای [[احترام]] نمایند و مسلمانان چنین کردند و پس از انجام بیعت، راهی [[شهر]] و دیار خود شدند و [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] بازگشت.
و بدین ترتیب، علی {{ع}} را به [[جانشینی]] پس از خود [[منصوب]] کرد و سپس به مسلمانان [[فرمان]] داد با علی {{ع}} [[بیعت]] کنند و به عنوان [[امیر مؤمنان]] به او ادای [[احترام]] نمایند و مسلمانان چنین کردند و پس از انجام بیعت، راهی [[شهر]] و دیار خود شدند و [[رسول خدا]] {{صل}} به [[مدینه]] بازگشت.
خط ۱۷: خط ۱۷:
پس از حجة الوداع، شبی زهرا {{س}} در [[خواب]] دید مشغول [[خواندن قرآن]] است ناگهان [[قرآن]] از دستش افتاد و پنهان گردید وحشت‌زده از خواب بیدار شد و رؤیای خویش را برای پدر بزرگوارش بازگو کرد، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: [[نور]] چشمم زهرا! آن قرآن منم، و به زودی از [[دنیا]] رخت برمی‌بندم<ref>ریاحین الشریعه، ج۱، ص۲۳۹.</ref>.
پس از حجة الوداع، شبی زهرا {{س}} در [[خواب]] دید مشغول [[خواندن قرآن]] است ناگهان [[قرآن]] از دستش افتاد و پنهان گردید وحشت‌زده از خواب بیدار شد و رؤیای خویش را برای پدر بزرگوارش بازگو کرد، [[رسول خدا]] {{صل}} فرمود: [[نور]] چشمم زهرا! آن قرآن منم، و به زودی از [[دنیا]] رخت برمی‌بندم<ref>ریاحین الشریعه، ج۱، ص۲۳۹.</ref>.


[[فاطمه زهرا]] {{س}} و [[امیر المؤمنین]] {{ع}} در دوران [[بیماری]] رسول خدا {{صل}} تا لحظه [[وفات]] آن حضرت بیش از همه مردم در کنار [[نبیّ اکرم]] قرار داشته و به وی نزدیک بودند. از علی {{ع}} [[روایت]] شده فرمود: [[معاذ]]، از [[عایشه]] پرسید: وضعیت رسول خدا {{صل}} هنگام بیماری و رحلت چگونه بود؟ عایشه در پاسخ گفت:
[[فاطمه زهرا]] {{س}} و [[امیر المؤمنین]] {{ع}} در دوران [[بیماری]] رسول خدا {{صل}} تا لحظه [[وفات]] آن حضرت بیش از همه مردم در کنار [[نبیّ اکرم]] قرار داشته و به وی نزدیک بودند. از علی {{ع}} [[روایت]] شده فرمود: [[معاذ]]، از [[عایشه]] پرسید: وضعیت رسول خدا {{صل}} هنگام بیماری و رحلت چگونه بود؟ عایشه در پاسخ گفت: معاذ! من هنگام [[وفات پیامبر]]، حال او را [[مشاهده]] نکردم، دخترش [[فاطمه]] اینجا حضور دارد می‌توانی از او بپرسی<ref>الاصابة، ج۱، ص۱۷۸.</ref>. فاطمه زهرا {{س}} هنگام بیماری رسول خدا {{صل}} نزد [[همسران]] آن حضرت می‌رفت و بدان‌ها می‌فرمود: بر [[پیامبر]] دشوار است نزد یکایک شما بیاید، گفتند: اشکال ندارد<ref>عوالم العلوم، ج۱۱، ص۳۹۰.</ref>.
معاذ! من هنگام [[وفات پیامبر]]، حال او را [[مشاهده]] نکردم، دخترش [[فاطمه]] اینجا حضور دارد می‌توانی از او بپرسی<ref>الاصابة، ج۱، ص۱۷۸.</ref>.
فاطمه زهرا {{س}} هنگام بیماری رسول خدا {{صل}} نزد [[همسران]] آن حضرت می‌رفت و بدان‌ها می‌فرمود: بر [[پیامبر]] دشوار است نزد یکایک شما بیاید، گفتند:
اشکال ندارد<ref>عوالم العلوم، ج۱۱، ص۳۹۰.</ref>.


[[بیماری پیامبر]] {{صل}} لحظه به لحظه شدت می‌یافت، حضرت در بستر [[مرگ]] قرار داشت و [[زهرا]] با حضور در کنار پدر، [[غم]] و اندوهش فزونی می‌یافت و می‌گفت: پدر [[جان]]! [[مصیبت]] تو چقدر اندوه‌بار است! گاهی به چهره رنگ پریده [[پدر]] [[خیره]] می‌شد و گاهی اشک‌های گرمش بر رخسار وی جاری می‌گشت و گاهی برای سلامتی‌اش [[دعا]] می‌کرد.
[[بیماری پیامبر]] {{صل}} لحظه به لحظه شدت می‌یافت، حضرت در بستر [[مرگ]] قرار داشت و [[زهرا]] با حضور در کنار پدر، [[غم]] و اندوهش فزونی می‌یافت و می‌گفت: پدر [[جان]]! [[مصیبت]] تو چقدر اندوه‌بار است! گاهی به چهره رنگ پریده [[پدر]] [[خیره]] می‌شد و گاهی اشک‌های گرمش بر رخسار وی جاری می‌گشت و گاهی برای سلامتی‌اش [[دعا]] می‌کرد.


[[بیماری]] [[رسول خدا]] {{صل}} چنان فزونی یافت که از شدت درد از هوش رفت، وقتی به هوش آمد دید [[ابوبکر]] و [[عمر]] و عده‌ای دیگر اطراف او هستند، بدان‌ها فرمود: مگر به شما [[فرمان]] ندادم [[سپاه اسامه]] را [[همراهی]] کنید؟ ولی آنان به بهانه تراشی پرداختند، [[رسول اکرم]] {{صل}} که از [[راز]] [[دل]] آنان و نقشه‌هایی که برای ماندن در [[مدینه]] می‌کشیدند تا محور [[رهبری اسلامی]] را بربایند، [[آگاه]] و با خبر بود، بدانان فرمود:
[[بیماری]] [[رسول خدا]] {{صل}} چنان فزونی یافت که از شدت درد از هوش رفت، وقتی به هوش آمد دید [[ابوبکر]] و [[عمر]] و عده‌ای دیگر اطراف او هستند، بدان‌ها فرمود: مگر به شما [[فرمان]] ندادم [[سپاه اسامه]] را [[همراهی]] کنید؟ ولی آنان به بهانه تراشی پرداختند، [[رسول اکرم]] {{صل}} که از [[راز]] [[دل]] آنان و نقشه‌هایی که برای ماندن در [[مدینه]] می‌کشیدند تا محور [[رهبری اسلامی]] را بربایند، [[آگاه]] و با خبر بود، بدانان فرمود: برایم دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان سفارشی بنگارم که پس از من به دام [[گمراهی]] گرفتار نشوید. حاضران به [[نزاع]] و [[کشمکش]] پرداختند و گفتند: رسول خدا {{صل}} [[هذیان]] می‌گوید و بنا به [[نقلی]] عمر گفت: بیماری رسول خدا {{صل}} شدت یافته [که چنین سخنی بر زبان می‌راند] همان [[کتاب خدا]] برای ما کافی است [و نیازی به سفارش [[پیامبر]] نداریم‌] بدین ترتیب، جمعیّت به [[اختلاف]] پرداخته و هیاهو و سر و صدا به نحوی بالا گرفت که رسول اکرم {{صل}} فرمود: از پیشم بروید، نزد من نزاع و کشمکش جایز نیست<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۰؛ صحیح بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم.</ref>.
برایم دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان سفارشی بنگارم که پس از من به دام [[گمراهی]] گرفتار نشوید. حاضران به [[نزاع]] و [[کشمکش]] پرداختند و گفتند: رسول خدا {{صل}} [[هذیان]] می‌گوید و بنا به [[نقلی]] عمر گفت: بیماری رسول خدا {{صل}} شدت یافته [که چنین سخنی بر زبان می‌راند] همان [[کتاب خدا]] برای ما کافی است [و نیازی به سفارش [[پیامبر]] نداریم‌] بدین ترتیب، جمعیّت به [[اختلاف]] پرداخته و هیاهو و سر و صدا به نحوی بالا گرفت که رسول اکرم {{صل}} فرمود: از پیشم بروید، نزد من نزاع و کشمکش جایز نیست<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۰؛ صحیح بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم.</ref>.


[[فاطمه زهرا]] {{س}} همه این رویدادها را با دلی پر از [[اندوه]] و چشمی اشکبار [[شاهد]] بود و گویی آن مخدّره در [[انتظار]] روزهایی با رخدادهایی دشوارتر، به سر می‌برد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۱۳۶.</ref>.
[[فاطمه زهرا]] {{س}} همه این رویدادها را با دلی پر از [[اندوه]] و چشمی اشکبار [[شاهد]] بود و گویی آن مخدّره در [[انتظار]] روزهایی با رخدادهایی دشوارتر، به سر می‌برد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۱۳۶.</ref>.


== سفارش لحظه وداع‌==
== سفارش لحظه وداع‌ ==
آن‌گاه که بیماری رسول اکرم {{صل}} شدت یافت و لحظات [[وفات]] آن بزرگوار فرارسید، [[امیر مؤمنان]] {{ع}} سر [[مبارک]] آن [[حضرت]] را در آغوش خود نهاد، رسول خدا {{صل}} از هوش رفت و [[فاطمه]] به چهره پدر می‌نگریست و برایش نوحه‌سرایی می‌کرد و می‌گریست و می‌گفت:
آن‌گاه که بیماری رسول اکرم {{صل}} شدت یافت و لحظات [[وفات]] آن بزرگوار فرارسید، [[امیر مؤمنان]] {{ع}} سر [[مبارک]] آن حضرت را در آغوش خود نهاد، رسول خدا {{صل}} از هوش رفت و [[فاطمه]] به چهره پدر می‌نگریست و برایش نوحه‌سرایی می‌کرد و می‌گریست و می‌گفت: آن چهره [[نورانی]] که به احترامش از [[ابر]]، درخواست [[باران]] می‌شود، [[پناه]] و نگاهدار [[یتیمان]] و بیوه‌زنان بود.
آن چهره [[نورانی]] که به احترامش از [[ابر]]، درخواست [[باران]] می‌شود، [[پناه]] و نگاهدار [[یتیمان]] و بیوه‌زنان بود.


[[پیامبر اکرم]] {{صل}} چشمان مبارک خویش را گشود و با صدایی [[ضعیف]] به فاطمه فرمود:
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} چشمان مبارک خویش را گشود و با صدایی [[ضعیف]] به فاطمه فرمود: {{متن حدیث|بنيّة! قولي {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>؛ دخترکم! این‌گونه بگو: محمد نیز یکی از فرستادگان [[خدا]] بود و پیش از او نیز پیامبرانی آمده‌اند، آیا اگر او از [[دنیا]] برود و یا کشته شود، شما به [[آیین]] پیشینیان خود باز می‌گردید، هر کس مرتکب این عمل شود کوچک‌ترین زیانی به خدا نمی‌رساند و [[خداوند]] سپاسگزاران را [[پاداش]] خواهد داد.
{{متن حدیث|بنيّة! قولي {{متن قرآن|وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ}}<ref>«و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.</ref>؛ دخترکم! این‌گونه بگو: محمد نیز یکی از فرستادگان [[خدا]] بود و پیش از او نیز پیامبرانی آمده‌اند، آیا اگر او از [[دنیا]] برود و یا کشته شود، شما به [[آیین]] پیشینیان خود باز می‌گردید، هر کس مرتکب این عمل شود کوچک‌ترین زیانی به خدا نمی‌رساند و [[خداوند]] سپاسگزاران را [[پاداش]] خواهد داد.


زهرا {{س}} مدتی طولانی گریست، [[رسول خدا]] {{صل}} به او اشاره کرد تا به وی نزدیک شود، [[فاطمه]] نزدیک شد و [[پدر]] با او رازی را در میان گذاشت که چهره زهرا {{س}} از [[شادی]] شکفت. پس از [[رحلت رسول اکرم]] {{صل}} به وی گفته شد:
زهرا {{س}} مدتی طولانی گریست، [[رسول خدا]] {{صل}} به او اشاره کرد تا به وی نزدیک شود، [[فاطمه]] نزدیک شد و [[پدر]] با او رازی را در میان گذاشت که چهره زهرا {{س}} از [[شادی]] شکفت. پس از [[رحلت رسول اکرم]] {{صل}} به وی گفته شد: رسول خدا {{صل}} چه رازی به تو گفت که [[حزن]] و [[اندوه]] و نگرانی‌ات را در مورد [[وفات]] آن بزرگوار برطرف ساخت؟ فرمود: پدر بزرگوارم به من خبر داد نخستین کسی که از [[اهل]] بیتش به او می‌پیوندد منم و بعد از پدرم مدت زیادی زنده نیستم و به او خواهم پیوست، همین جمله سبب برطرف شدن اندوهم گردید<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۳؛ طبقات ابن سعد، ‌ج ۲، ص۳۹؛ مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.</ref>.
رسول خدا {{صل}} چه رازی به تو گفت که [[حزن]] و [[اندوه]] و نگرانی‌ات را در مورد [[وفات]] آن بزرگوار برطرف ساخت؟ فرمود: پدر بزرگوارم به من خبر داد نخستین کسی که از [[اهل]] بیتش به او می‌پیوندد منم و بعد از پدرم مدت زیادی زنده نیستم و به او خواهم پیوست، همین جمله سبب برطرف شدن اندوهم گردید<ref>کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۳؛ طبقات ابن سعد، ‌ج ۲، ص۳۹؛ مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.</ref>.


از انس [[روایت]] شده گفت: [[فاطمه زهرا]] {{س}} به اتّفاق [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} در همان [[بیماری]] که رسول خدا {{صل}} در آن [[رحلت]] کرد نزد آن بزرگوار شرفیاب شدند، [[زهرا]] خود را روی [[بدن]] پدر افکند و سینه بر سینه پدر نهاد و گریست، [[رسول اکرم]] {{صل}} به او فرمود:
از انس [[روایت]] شده گفت: [[فاطمه زهرا]] {{س}} به اتّفاق [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} در همان [[بیماری]] که رسول خدا {{صل}} در آن [[رحلت]] کرد نزد آن بزرگوار شرفیاب شدند، [[زهرا]] خود را روی [[بدن]] پدر افکند و سینه بر سینه پدر نهاد و گریست، [[رسول اکرم]] {{صل}} به او فرمود: فاطمه [[جان]]! بر من [[گریه]] مکن و به صورت نزنی و آن را نخراشی و مویت را پریشان نکنی و ناله و [[شیون]] سر ندهی، و [[دل]] را به آن‌چه که [[خدا]] برایت خواسته تسلّی ده. سپس خود به [[گریه]] افتاد و عرضه داشت: خدایا! تو [[جانشین]] من میان [[اهل]] بیتم هستی، خدایا! اینان امانت‌های من نزد تو و مؤمنین‌اند.
فاطمه [[جان]]! بر من [[گریه]] مکن و به صورت نزنی و آن را نخراشی و مویت را پریشان نکنی و ناله و [[شیون]] سر ندهی، و [[دل]] را به آن‌چه که [[خدا]] برایت خواسته تسلّی ده. سپس خود به [[گریه]] افتاد و عرضه داشت: خدایا! تو [[جانشین]] من میان [[اهل]] بیتم هستی، خدایا! اینان امانت‌های من نزد تو و مؤمنین‌اند.


[[بخاری]] و مسلم در [[صحاح]] خود از [[عایشه]] نقل کرده‌اند که گفت: [[فاطمه]] {{س}} نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد، راه رفتنش [[شبیه]] [[پیامبر]] بود، [[رسول اکرم]] {{صل}} فرمود: دخترم! خوش‌آمدی. سپس او را سمت راست یا چپ خود نشانید و رازی را با او در میان گذاشت، فاطمه گریان شد. من به فاطمه گفتم: شگفتا! رسول خدا {{صل}} تنها با تو سخن گفت و تو گریه می‌کنی؟ سپس پیامبر مطالب دیگری به او فرمود و [[زهرا]] خندید، با خود گفتم: تا امروز، [[شادی]] و اندوهی این‌گونه به هم نزدیک، ندیده بودم! ماجرا را از فاطمه پرسیدم، او گفت: من [[راز]] رسول خدا را فاش نمی‌سازم. مدتی پس از [[رحلت پیامبر]] قضیه را از او جویا شدم، وی گفت: پدرم با من رازی در میان گذاشت و فرمود: [[جبرئیل]] هر سال [[قرآن]] را یک‌بار بر من عرضه می‌کرد ولی امسال دوبار عرضه نموده و این عمل بیانگر این است که [[زمان]] رحلتم فرارسیده، سپس به من فرمود: تو از [[اهل بیت]] من نخستین کسی هستی که به من می‌پیوندی و من [[بهترین]] کسی هستم که به دیدارم می‌آیی، آیا بدین [[خرسند]] نیستی که [[بانوی بانوان]] بهشتی باشی؟ و من با شنیدن این سخن خندیدم<ref>مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.</ref>.
[[بخاری]] و مسلم در [[صحاح]] خود از [[عایشه]] نقل کرده‌اند که گفت: [[فاطمه]] {{س}} نزد [[رسول خدا]] {{صل}} آمد، راه رفتنش [[شبیه]] [[پیامبر]] بود، [[رسول اکرم]] {{صل}} فرمود: دخترم! خوش‌آمدی. سپس او را سمت راست یا چپ خود نشانید و رازی را با او در میان گذاشت، فاطمه گریان شد. من به فاطمه گفتم: شگفتا! رسول خدا {{صل}} تنها با تو سخن گفت و تو گریه می‌کنی؟ سپس پیامبر مطالب دیگری به او فرمود و [[زهرا]] خندید، با خود گفتم: تا امروز، [[شادی]] و اندوهی این‌گونه به هم نزدیک، ندیده بودم! ماجرا را از فاطمه پرسیدم، او گفت: من [[راز]] رسول خدا را فاش نمی‌سازم. مدتی پس از [[رحلت پیامبر]] قضیه را از او جویا شدم، وی گفت: پدرم با من رازی در میان گذاشت و فرمود: [[جبرئیل]] هر سال [[قرآن]] را یک‌بار بر من عرضه می‌کرد ولی امسال دوبار عرضه نموده و این عمل بیانگر این است که [[زمان]] رحلتم فرارسیده، سپس به من فرمود: تو از [[اهل بیت]] من نخستین کسی هستی که به من می‌پیوندی و من [[بهترین]] کسی هستم که به دیدارم می‌آیی، آیا بدین [[خرسند]] نیستی که [[بانوی بانوان]] بهشتی باشی؟ و من با شنیدن این سخن خندیدم<ref>مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.</ref>.


[[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} از [[پدر]] بزرگوارش، [[روایت]] کرده که فرمود:
[[امام]] [[موسی بن جعفر]] {{ع}} از [[پدر]] بزرگوارش، [[روایت]] کرده که فرمود: با فرارسیدن شبی که فردایش رسول خدا {{صل}} [[رحلت]] فرمود، پیامبر، علی و فاطمه و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را خواست و فرمود: فاطمه [[جان]]! و سپس او را به خود نزدیک ساخت و پاسی از شب با او راز گفت، سخن رسول خدا {{صل}} که به طول انجامید، علی {{ع}} به اتفاق حسن و حسین از [[منزل]] خارج شده و کنار در ایستادند و [[مردم]] پشت در قرار داشتند و [[همسران پیامبر]] نیز نظاره‌گر علی و فرزندانش بودند.
با فرارسیدن شبی که فردایش رسول خدا {{صل}} [[رحلت]] فرمود، پیامبر، علی و فاطمه و [[حسن]] و [[حسین]] {{عم}} را خواست و فرمود: فاطمه [[جان]]! و سپس او را به خود نزدیک ساخت و پاسی از شب با او راز گفت، سخن رسول خدا {{صل}} که به طول انجامید، علی {{ع}} به اتفاق حسن و حسین از [[منزل]] خارج شده و کنار در ایستادند و [[مردم]] پشت در قرار داشتند و [[همسران پیامبر]] نیز نظاره‌گر علی و فرزندانش بودند.


[[عایشه]] رو به علی {{ع}} کرد و گفت: چه چیز سبب شد که [[پیامبر]] تو را از [[خانه]] بیرون کرد و تا این وقت شب [[نهان]] از تو، با دخترش [[خلوت]] کرده است؟
[[عایشه]] رو به علی {{ع}} کرد و گفت: چه چیز سبب شد که [[پیامبر]] تو را از [[خانه]] بیرون کرد و تا این وقت شب [[نهان]] از تو، با دخترش [[خلوت]] کرده است؟ علی {{ع}} در پاسخ فرمود: من به خوبی می‌دانم آن‌چه را [[رسول خدا]] {{صل}} در خلوت به [[زهرا]] فرمود و [[فاطمه]] آن را از [[رسول اکرم]] خواستار بود، مربوط به تو و پدرت و رفقایش می‌باشد، عایشه نتوانست یک کلمه در پاسخ علی {{ع}} سخن بگوید.
علی {{ع}} در پاسخ فرمود: من به خوبی می‌دانم آن‌چه را [[رسول خدا]] {{صل}} در خلوت به [[زهرا]] فرمود و [[فاطمه]] آن را از [[رسول اکرم]] خواستار بود، مربوط به تو و پدرت و رفقایش می‌باشد، عایشه نتوانست یک کلمه در پاسخ علی {{ع}} سخن بگوید.


علی {{ع}} می‌فرماید:
علی {{ع}} می‌فرماید: دیری نپایید که فاطمه مرا صدا زد، فوری [[خدمت]] رسول خدا {{صل}} رسیدم دیدم آخرین لحظات [[عمر]] شریفش فرارسیده، پیامبر به من فرمود: علی [[جان]]! چرا [[گریه]] می‌کنی؟ اکنون [[زمان]] گریه شما نیست، اینک هنگام جدایی من و تو فرارسیده، [[برادر]]! تو را به [[خدا]] می‌سپارم، [[خدای متعال]] پیشگاه و جوار خود را برایم [[انتخاب]] کرده، گریه و [[غم]] و [[حزن]] و اندوهم بر تو و فاطمه است که پس از من حرمتش را می‌شکنند، همه مردم بر [[جور]] و [[ستم]] در مورد شما با یکدیگر همدست شده‌اند. شما را به خدا می‌سپارم و امانتی را نزدتان باقی می‌نهم، به فاطمه دخترم سفارشاتی کرده‌ام و به او [[فرمان]] داده‌ام آنها را برای تو بازگو کند، آن سفارشات را انجام ده و فاطمه‌ام در [[راستگویی]] سرآمد است، آن سفارشات را برایت باز خواهد گفت.
دیری نپایید که فاطمه مرا صدا زد، فوری [[خدمت]] رسول خدا {{صل}} رسیدم دیدم آخرین لحظات [[عمر]] شریفش فرارسیده، پیامبر به من فرمود: علی [[جان]]! چرا [[گریه]] می‌کنی؟ اکنون [[زمان]] گریه شما نیست، اینک هنگام جدایی من و تو فرارسیده، [[برادر]]! تو را به [[خدا]] می‌سپارم، [[خدای متعال]] پیشگاه و جوار خود را برایم [[انتخاب]] کرده، گریه و [[غم]] و [[حزن]] و اندوهم بر تو و فاطمه است که پس از من حرمتش را می‌شکنند، همه مردم بر [[جور]] و [[ستم]] در مورد شما با یکدیگر همدست شده‌اند. شما را به خدا می‌سپارم و امانتی را نزدتان باقی می‌نهم، به فاطمه دخترم سفارشاتی کرده‌ام و به او [[فرمان]] داده‌ام آنها را برای تو بازگو کند، آن سفارشات را انجام ده و فاطمه‌ام در [[راستگویی]] سرآمد است، آن سفارشات را برایت باز خواهد گفت.


[[پیامبر اکرم]] {{صل}} آن‌گاه فاطمه را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود:
[[پیامبر اکرم]] {{صل}} آن‌گاه فاطمه را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود: {{متن حدیث|فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ}}؛ فاطمه جان! پدرت بقربانت. صدای فاطمه به گریه بلند شد، مجدّدا [[حضرت]] او را در آغوش کشید و فرمود: {{متن حدیث|أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}}}؛ به خدا [[سوگند]]! پروردگارم از دشمنانت قطعا [[انتقام]] خواهد گرفت و با [[خشم]] تو [[خشمگین]] می‌شود، وای بر کسانی که بر تو [[ستم]] روا می‌دارند و سپس [[رسول خدا]] {{صل}} خود، گریان شد.
{{متن حدیث|فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ}}؛
فاطمه جان! پدرت بقربانت.
صدای فاطمه به گریه بلند شد، مجدّدا [[حضرت]] او را در آغوش کشید و فرمود:
{{متن حدیث|أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ {{صل}}}}؛
به خدا [[سوگند]]! پروردگارم از دشمنانت قطعا [[انتقام]] خواهد گرفت و با [[خشم]] تو [[خشمگین]] می‌شود، وای بر کسانی که بر تو [[ستم]] روا می‌دارند و سپس [[رسول خدا]] {{صل}} خود، گریان شد.


علی {{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! آن‌گاه که رسول خدا {{صل}} به [[گریه]] افتاد و از چشمان مبارکش [[باران]] [[اشک]] بارید و [[محاسن]] [[مبارک]] و روپوش روی بدنش را‌تر کرد، [[تصور]] کردم قطعه‌ای از بدنم جدا شده است، در همان حال [[زهرا]] در کنار [[پدر]] نشسته بود و از او جدا نمی‌شد و سر مبارک [[پیامبر]] در آغوش من قرار داشت و به من تکیه داده بود و [[حسن]] و [[حسین]] از راه رسیده و صدا به گریه و [[شیون]] بلند کردند.
علی {{ع}} فرمود: به [[خدا]] [[سوگند]]! آن‌گاه که رسول خدا {{صل}} به [[گریه]] افتاد و از چشمان مبارکش [[باران]] [[اشک]] بارید و [[محاسن]] [[مبارک]] و روپوش روی بدنش را‌تر کرد، [[تصور]] کردم قطعه‌ای از بدنم جدا شده است، در همان حال [[زهرا]] در کنار [[پدر]] نشسته بود و از او جدا نمی‌شد و سر مبارک [[پیامبر]] در آغوش من قرار داشت و به من تکیه داده بود و [[حسن]] و [[حسین]] از راه رسیده و صدا به گریه و [[شیون]] بلند کردند.
خط ۶۹: خط ۵۳:
سخن از مراحل سه‌گانه [[زندگی]] [[زهرای مرضیه]] {{س}} در اینجا به پایان می‌رسد و مرحله چهارم زندگی آن مخدّره با [[وفات]] [[پدر]] ارجمندش [[رسول اکرم]] {{صل}} آغاز و به [[شهادت]] آن بانوی بزرگ پایان می‌پذیرد.
سخن از مراحل سه‌گانه [[زندگی]] [[زهرای مرضیه]] {{س}} در اینجا به پایان می‌رسد و مرحله چهارم زندگی آن مخدّره با [[وفات]] [[پدر]] ارجمندش [[رسول اکرم]] {{صل}} آغاز و به [[شهادت]] آن بانوی بزرگ پایان می‌پذیرد.


از آنجا که این مرحله - با وجود اختصار - به بیان مقطع معینی از زندگی زهرای [[اطهر]] {{س}} می‌پردازد، آن را در قسمتی ویژه و طی چند بخش یادآور خواهیم شد.<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۱۳۹.</ref>.
از آنجا که این مرحله - با وجود اختصار - به بیان مقطع معینی از زندگی زهرای [[اطهر]] {{س}} می‌پردازد، آن را در قسمتی ویژه و طی چند بخش یادآور خواهیم شد<ref>[[سید منذر حکیم|حکیم، سید منذر]]، [[پیشوایان هدایت ج۳ (کتاب)|پیشوایان هدایت]] ج۳ ص ۱۳۹.</ref>.


== منابع ==
== منابع ==

نسخهٔ ‏۲۴ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۳۵

حجة الوداع‌

آن روزها، با همه خوشی‌ها و شیرینی‌ها و تلخکامی‌هایش سپری و سال دهم هجرت فرارسید، نبیّ اکرم (ص) در این سال، عموم مسلمانان را برای انجام مناسک حج فراخواند و با آنان حجة الوداع انجام داد، و احکام و مناسک حج را به آنان آموخت و در بازگشت، کاروان حاجیان در غدیر خم توقف کرد و رسول اکرم (س) بر فراز منبری از جهاز شتران قرار گرفت و پس از بیان مقدماتی متعدد، با صدای بلند اعلان کرد: آن‌کس که من مولا و صاحب اختیار او بودم، اینک علی، مولا و صاحب اختیار اوست، خدایا! دوستدارانش را دوست و دشمنانش را دشمن دار.

و بدین ترتیب، علی (ع) را به جانشینی پس از خود منصوب کرد و سپس به مسلمانان فرمان داد با علی (ع) بیعت کنند و به عنوان امیر مؤمنان به او ادای احترام نمایند و مسلمانان چنین کردند و پس از انجام بیعت، راهی شهر و دیار خود شدند و رسول خدا (ص) به مدینه بازگشت.

با فرارسیدن سال یازدهم هجری و در روزهای پایانی ماه صفر، رسول‌ اکرم (ص) احساس بیماری نمود، وی در آن روزها تصمیم داشت به نبرد رومیان بپردازد و اسامة بن زید را در عنفوان جوانی به فرماندهی سپاه خویش معین کرد و به همه مهاجران و انصار دستور داد به سپاه اسامه بپیوندند و آنان را به حرکت به سوی دشمن، تشویق فرمود و برخی را با اسم نام برد تا عرصه را از مخالفان و بدخواهانی که در کمین نشسته بودند، تهی گرداند و فرصت را از مخالفان خلافت و جانشینی امام علی (ع) سلب نماید.

بیشتر مسلمانان در آغاز، تصور کردند بیماری رسول خدا (ص) صرفا یک تب عارضی است و به زودی برطرف خواهد شد، ولی فاطمه زهرا (س) هرگاه صدای ناله پدر را می‌شنید قلب مبارکش در سینه می‌تپید و گویی روح از بدنش مفارقت می‌کرد، نشانه‌های مرگ در وجود مبارک رسول خدا (ص) پدیدار و سخت بیمار شد، آن بزرگوار خود را آماده دیدار با معبود نموده، و در هر مناسبتی به اهل بیت خود سفارشاتی داشت و به زیارت بقیع می‌رفت و با اهل آن به گونه‌ای سخن می‌گفت که حاکی از نزدیک شدن رحلت آن حضرت بود، به ویژه که زهرا (س) قبلا در برخی مناسبت‌ها شنیده بود که پیامبر اکرم (ص) در قالب پند و موعظه یارانش بدان‌ها می‌فرمود: مردم! به زودی به پیشگاه خدا دعوت می‌شوم و دعوت حق را لبیک خواهم گفت. و در حجة الوداع از پدر شنیده بود که بر بالای کوه عرفات در جمع مسلمانان اعلان داشت: شاید سال بعد شما را نبینم. و این جمله در سال دهم هجرت مکرّر از آن حضرت شنیده شده بود.

پس از حجة الوداع، شبی زهرا (س) در خواب دید مشغول خواندن قرآن است ناگهان قرآن از دستش افتاد و پنهان گردید وحشت‌زده از خواب بیدار شد و رؤیای خویش را برای پدر بزرگوارش بازگو کرد، رسول خدا (ص) فرمود: نور چشمم زهرا! آن قرآن منم، و به زودی از دنیا رخت برمی‌بندم[۱].

فاطمه زهرا (س) و امیر المؤمنین (ع) در دوران بیماری رسول خدا (ص) تا لحظه وفات آن حضرت بیش از همه مردم در کنار نبیّ اکرم قرار داشته و به وی نزدیک بودند. از علی (ع) روایت شده فرمود: معاذ، از عایشه پرسید: وضعیت رسول خدا (ص) هنگام بیماری و رحلت چگونه بود؟ عایشه در پاسخ گفت: معاذ! من هنگام وفات پیامبر، حال او را مشاهده نکردم، دخترش فاطمه اینجا حضور دارد می‌توانی از او بپرسی[۲]. فاطمه زهرا (س) هنگام بیماری رسول خدا (ص) نزد همسران آن حضرت می‌رفت و بدان‌ها می‌فرمود: بر پیامبر دشوار است نزد یکایک شما بیاید، گفتند: اشکال ندارد[۳].

بیماری پیامبر (ص) لحظه به لحظه شدت می‌یافت، حضرت در بستر مرگ قرار داشت و زهرا با حضور در کنار پدر، غم و اندوهش فزونی می‌یافت و می‌گفت: پدر جان! مصیبت تو چقدر اندوه‌بار است! گاهی به چهره رنگ پریده پدر خیره می‌شد و گاهی اشک‌های گرمش بر رخسار وی جاری می‌گشت و گاهی برای سلامتی‌اش دعا می‌کرد.

بیماری رسول خدا (ص) چنان فزونی یافت که از شدت درد از هوش رفت، وقتی به هوش آمد دید ابوبکر و عمر و عده‌ای دیگر اطراف او هستند، بدان‌ها فرمود: مگر به شما فرمان ندادم سپاه اسامه را همراهی کنید؟ ولی آنان به بهانه تراشی پرداختند، رسول اکرم (ص) که از راز دل آنان و نقشه‌هایی که برای ماندن در مدینه می‌کشیدند تا محور رهبری اسلامی را بربایند، آگاه و با خبر بود، بدانان فرمود: برایم دوات و کاغذ بیاورید تا برایتان سفارشی بنگارم که پس از من به دام گمراهی گرفتار نشوید. حاضران به نزاع و کشمکش پرداختند و گفتند: رسول خدا (ص) هذیان می‌گوید و بنا به نقلی عمر گفت: بیماری رسول خدا (ص) شدت یافته [که چنین سخنی بر زبان می‌راند] همان کتاب خدا برای ما کافی است [و نیازی به سفارش پیامبر نداریم‌] بدین ترتیب، جمعیّت به اختلاف پرداخته و هیاهو و سر و صدا به نحوی بالا گرفت که رسول اکرم (ص) فرمود: از پیشم بروید، نزد من نزاع و کشمکش جایز نیست[۴].

فاطمه زهرا (س) همه این رویدادها را با دلی پر از اندوه و چشمی اشکبار شاهد بود و گویی آن مخدّره در انتظار روزهایی با رخدادهایی دشوارتر، به سر می‌برد[۵].

سفارش لحظه وداع‌

آن‌گاه که بیماری رسول اکرم (ص) شدت یافت و لحظات وفات آن بزرگوار فرارسید، امیر مؤمنان (ع) سر مبارک آن حضرت را در آغوش خود نهاد، رسول خدا (ص) از هوش رفت و فاطمه به چهره پدر می‌نگریست و برایش نوحه‌سرایی می‌کرد و می‌گریست و می‌گفت: آن چهره نورانی که به احترامش از ابر، درخواست باران می‌شود، پناه و نگاهدار یتیمان و بیوه‌زنان بود.

پیامبر اکرم (ص) چشمان مبارک خویش را گشود و با صدایی ضعیف به فاطمه فرمود: {{متن حدیث|بنيّة! قولي وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَى أَعْقَابِكُمْ وَمَنْ يَنْقَلِبْ عَلَى عَقِبَيْهِ فَلَنْ يَضُرَّ اللَّهَ شَيْئًا وَسَيَجْزِي اللَّهُ الشَّاكِرِينَ[۶]؛ دخترکم! این‌گونه بگو: محمد نیز یکی از فرستادگان خدا بود و پیش از او نیز پیامبرانی آمده‌اند، آیا اگر او از دنیا برود و یا کشته شود، شما به آیین پیشینیان خود باز می‌گردید، هر کس مرتکب این عمل شود کوچک‌ترین زیانی به خدا نمی‌رساند و خداوند سپاسگزاران را پاداش خواهد داد.

زهرا (س) مدتی طولانی گریست، رسول خدا (ص) به او اشاره کرد تا به وی نزدیک شود، فاطمه نزدیک شد و پدر با او رازی را در میان گذاشت که چهره زهرا (س) از شادی شکفت. پس از رحلت رسول اکرم (ص) به وی گفته شد: رسول خدا (ص) چه رازی به تو گفت که حزن و اندوه و نگرانی‌ات را در مورد وفات آن بزرگوار برطرف ساخت؟ فرمود: پدر بزرگوارم به من خبر داد نخستین کسی که از اهل بیتش به او می‌پیوندد منم و بعد از پدرم مدت زیادی زنده نیستم و به او خواهم پیوست، همین جمله سبب برطرف شدن اندوهم گردید[۷].

از انس روایت شده گفت: فاطمه زهرا (س) به اتّفاق حسن و حسین (ع) در همان بیماری که رسول خدا (ص) در آن رحلت کرد نزد آن بزرگوار شرفیاب شدند، زهرا خود را روی بدن پدر افکند و سینه بر سینه پدر نهاد و گریست، رسول اکرم (ص) به او فرمود: فاطمه جان! بر من گریه مکن و به صورت نزنی و آن را نخراشی و مویت را پریشان نکنی و ناله و شیون سر ندهی، و دل را به آن‌چه که خدا برایت خواسته تسلّی ده. سپس خود به گریه افتاد و عرضه داشت: خدایا! تو جانشین من میان اهل بیتم هستی، خدایا! اینان امانت‌های من نزد تو و مؤمنین‌اند.

بخاری و مسلم در صحاح خود از عایشه نقل کرده‌اند که گفت: فاطمه (س) نزد رسول خدا (ص) آمد، راه رفتنش شبیه پیامبر بود، رسول اکرم (ص) فرمود: دخترم! خوش‌آمدی. سپس او را سمت راست یا چپ خود نشانید و رازی را با او در میان گذاشت، فاطمه گریان شد. من به فاطمه گفتم: شگفتا! رسول خدا (ص) تنها با تو سخن گفت و تو گریه می‌کنی؟ سپس پیامبر مطالب دیگری به او فرمود و زهرا خندید، با خود گفتم: تا امروز، شادی و اندوهی این‌گونه به هم نزدیک، ندیده بودم! ماجرا را از فاطمه پرسیدم، او گفت: من راز رسول خدا را فاش نمی‌سازم. مدتی پس از رحلت پیامبر قضیه را از او جویا شدم، وی گفت: پدرم با من رازی در میان گذاشت و فرمود: جبرئیل هر سال قرآن را یک‌بار بر من عرضه می‌کرد ولی امسال دوبار عرضه نموده و این عمل بیانگر این است که زمان رحلتم فرارسیده، سپس به من فرمود: تو از اهل بیت من نخستین کسی هستی که به من می‌پیوندی و من بهترین کسی هستم که به دیدارم می‌آیی، آیا بدین خرسند نیستی که بانوی بانوان بهشتی باشی؟ و من با شنیدن این سخن خندیدم[۸].

امام موسی بن جعفر (ع) از پدر بزرگوارش، روایت کرده که فرمود: با فرارسیدن شبی که فردایش رسول خدا (ص) رحلت فرمود، پیامبر، علی و فاطمه و حسن و حسین (ع) را خواست و فرمود: فاطمه جان! و سپس او را به خود نزدیک ساخت و پاسی از شب با او راز گفت، سخن رسول خدا (ص) که به طول انجامید، علی (ع) به اتفاق حسن و حسین از منزل خارج شده و کنار در ایستادند و مردم پشت در قرار داشتند و همسران پیامبر نیز نظاره‌گر علی و فرزندانش بودند.

عایشه رو به علی (ع) کرد و گفت: چه چیز سبب شد که پیامبر تو را از خانه بیرون کرد و تا این وقت شب نهان از تو، با دخترش خلوت کرده است؟ علی (ع) در پاسخ فرمود: من به خوبی می‌دانم آن‌چه را رسول خدا (ص) در خلوت به زهرا فرمود و فاطمه آن را از رسول اکرم خواستار بود، مربوط به تو و پدرت و رفقایش می‌باشد، عایشه نتوانست یک کلمه در پاسخ علی (ع) سخن بگوید.

علی (ع) می‌فرماید: دیری نپایید که فاطمه مرا صدا زد، فوری خدمت رسول خدا (ص) رسیدم دیدم آخرین لحظات عمر شریفش فرارسیده، پیامبر به من فرمود: علی جان! چرا گریه می‌کنی؟ اکنون زمان گریه شما نیست، اینک هنگام جدایی من و تو فرارسیده، برادر! تو را به خدا می‌سپارم، خدای متعال پیشگاه و جوار خود را برایم انتخاب کرده، گریه و غم و حزن و اندوهم بر تو و فاطمه است که پس از من حرمتش را می‌شکنند، همه مردم بر جور و ستم در مورد شما با یکدیگر همدست شده‌اند. شما را به خدا می‌سپارم و امانتی را نزدتان باقی می‌نهم، به فاطمه دخترم سفارشاتی کرده‌ام و به او فرمان داده‌ام آنها را برای تو بازگو کند، آن سفارشات را انجام ده و فاطمه‌ام در راستگویی سرآمد است، آن سفارشات را برایت باز خواهد گفت.

پیامبر اکرم (ص) آن‌گاه فاطمه را در آغوش گرفت و سرش را بوسه زد و فرمود: «فِدَاكِ أَبُوكِ يَا فَاطِمَةُ»؛ فاطمه جان! پدرت بقربانت. صدای فاطمه به گریه بلند شد، مجدّدا حضرت او را در آغوش کشید و فرمود: «أَمَا وَ اللَّهِ لَيَنْتَقِمَنَّ اللَّهُ رَبِّي وَ لَيَغْضَبَنَّ لِغَضَبِكِ فَالْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ ثُمَّ الْوَيْلُ لِلظَّالِمِينَ ثُمَّ بَكَى رَسُولُ اللَّهِ (ص)»؛ به خدا سوگند! پروردگارم از دشمنانت قطعا انتقام خواهد گرفت و با خشم تو خشمگین می‌شود، وای بر کسانی که بر تو ستم روا می‌دارند و سپس رسول خدا (ص) خود، گریان شد.

علی (ع) فرمود: به خدا سوگند! آن‌گاه که رسول خدا (ص) به گریه افتاد و از چشمان مبارکش باران اشک بارید و محاسن مبارک و روپوش روی بدنش را‌تر کرد، تصور کردم قطعه‌ای از بدنم جدا شده است، در همان حال زهرا در کنار پدر نشسته بود و از او جدا نمی‌شد و سر مبارک پیامبر در آغوش من قرار داشت و به من تکیه داده بود و حسن و حسین از راه رسیده و صدا به گریه و شیون بلند کردند.

امام علی (ع) فرمود: اگر بگویم جبرئیل در آن لحظه در آن خانه بود، گزاف نگفته‌ام زیرا من صدای گریه ناآشنایی را می‌شنیدم و بی‌تردید می‌دانم صدای فرشتگان بود؛ زیرا جبرئیل در چنین لحظاتی هیچ‌گاه از رسول خدا (ص) جدا نمی‌شود، من در آن روز چنان گریه‌ای از فاطمه دیدم که به گمانم آسمان‌ها و زمین به حالش گریستند.

سپس پیامبر (ص) رو به فاطمه کرد و فرمود[۹]: دخترم! خدا جانشین من بر شماست و او بهترین جانشین است، سوگند به کسی که مرا به حق مبعوث گرداند، عرش الهی و فرشتگان پیرامون عرش و آسمان‌ها و زمین و آفریده‌های موجود در آنها، با گریه تو، به گریه درآمدند، فاطمه جان! به خدایی که مرا به حق برانگیخت، تا من وارد بهشت نشوم، ورود خلایق به بهشت حرام است، و تو پس از من نخستین فردی هستی که با پوشش، آراسته و مزّین وارد بهشت خواهی شد.

فاطمه جان! چنین مقامی بر تو تهنیت باد! سوگند به آن‌کس که مرا به حق مبعوث به رسالت کرد، در آن روز دوزخ چنان دمی برمی‌آورد که همه فرشتگان مقرّب و پیامبران مرسل از بیم آن، از هوش می‌روند، در آن لحظات به دوزخ اعلان می‌شود: ای دوزخ! خداوند جبّار به تو دستور می‌دهد به عزّتم سوگند! سکون و آرامش یاب تا فاطمه دخت محمد (ص) عبور کند و وارد بهشت گردد... به خدایی که مرا به حق به رسالت برگزید، حسن و حسین نیز وارد بهشت خواهند شد، حسن سمت راست و حسین سمت چپ تو قرار دارد، پرتو نورت از برجسته‌ترین جایگاه بهشت در پیشگاه خدای متعال همه جا را روشن می‌سازد، و پرچم محمد در دست علی بن ابی طالب قرار دارد، به خدایی که مرا به حق برانگیخته، خود شخصا با دشمنانت به ستیزه خواهم پرداخت، آنان که حق تو را غصب کرده و دست از محبّت تو برداشتند و بر من دروغ بستند پشیمان خواهند شد و در قیامت به سرعت از نزدم پنهان می‌شوند، عرضه می‌دارم: خدایا! امّتم، امّتم کجا رفتند؟ ندا می‌رسد که: آنان پس از تو سنّتت را دستخوش تغییر و تبدیل ساختند و سزاوار آتش دوزخ گردیدند. سخن از مراحل سه‌گانه زندگی زهرای مرضیه (س) در اینجا به پایان می‌رسد و مرحله چهارم زندگی آن مخدّره با وفات پدر ارجمندش رسول اکرم (ص) آغاز و به شهادت آن بانوی بزرگ پایان می‌پذیرد.

از آنجا که این مرحله - با وجود اختصار - به بیان مقطع معینی از زندگی زهرای اطهر (س) می‌پردازد، آن را در قسمتی ویژه و طی چند بخش یادآور خواهیم شد[۱۰].

منابع

پانویس

  1. ریاحین الشریعه، ج۱، ص۲۳۹.
  2. الاصابة، ج۱، ص۱۷۸.
  3. عوالم العلوم، ج۱۱، ص۳۹۰.
  4. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۰؛ صحیح بخاری، کتاب العلم، باب کتابة العلم.
  5. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳ ص ۱۳۶.
  6. «و محمد جز فرستاده‌ای نیست که پیش از او (نیز) فرستادگانی (بوده و) گذشته‌اند؛ آیا اگر بمیرد یا کشته گردد به (باورهای) گذشته خود باز می‌گردید؟ و هر کس به (باورهای) گذشته خود باز گردد هرگز زیانی به خداوند نمی‌رساند؛ و خداوند سپاسگزاران را به زودی پاداش خواهد داد» سوره آل عمران، آیه ۱۴۴.
  7. کامل ابن اثیر، ج۲، ص۳۲۳؛ طبقات ابن سعد، ‌ج ۲، ص۳۹؛ مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.
  8. مسند احمد، ج۶، ص۲۸۲.
  9. بحارالانوار، ج۲۲، ص۴۹۰، بخش اخیر این حدیث را در صحیح بخاری، کتاب الفتن، احادیث ۱- ۵ ببینید.
  10. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۳ ص ۱۳۹.