بحث:خوارج در تاریخ اسلامی

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۹ اکتبر ۲۰۲۴، ساعت ۱۲:۱۸ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

پیشینه فکری خوارج

مورخان به طور کلی، پیدایش فرقه خوارج را از جنگ صفین و قضیه حکمیت می‌دانند و از آن، فراتر نمی‌روند، ولی باور نمی‌توان کرد که یک حزب متشکل و سازمان یافته و یک جریان تند و افراطی بی‌هیچ سابقه‌ای و به یکباره، در عرض چند روز متولد شود و تشکل یابد. آیا باور کردنی است که در جنگ صفین، گروهی با اصرار تمام از علی (ع) بخواهند که دست از جنگ بردارد و حکمیت را بپذیرد و حتی او را با تهدید به قتل به این کار، وادار سازند، اما پس از قبول حکمیت از جانب علی (ع) بلافاصله تغییر موضع دهند و قبول حکمیت را کفر بدانند و از علی (ع) بخواهند که از این کار کفرآمیز توبه کند وگرنه با او همچون یک کافر رفتار خواهند کرد و بالاخره او را بکشند؟

بسیاری از رهبران خوارج و کسانی که در میان ساده لوحان از سپاه علی (ع) در جنگ صفین پس از پذیرش حکمت، بذر شورش پاشیدند از قبیله بنی تمیم و بنی ربیعه (که تیره‌ای از بنی تمیم است) بودند کسانی مانند شبث بن ربعی، حرقوص بن زهیر (ذو الثدیه)، مسعر بن فدکی، عروة بن ادیه و مرداس بن ادیه که در نظر خوارج بعدی از سلف صالح هستند، همه از قبیله بنی تمیم بودند. البته از قبایل دیگر نیز کم و بیش، شرکت داشتند اما بیشتر رهبران خوارج از این قبیله بودند و از قریش هیچ کس در میان خوارج نبود.

بنی تمیم در زمان جاهلیت با قبیله مضر و به خصوص تیره قریش، دشمنی دیرینه و جنگ طولانی داشتند و حتی پس از اسلام نیز که به ظاهر مسلمان شده بودند، گاه و بیگاه دشمنی و کینه دیرینه خود را با قریش، آشکار می‌کردند و از این که پیامبر از قریش است، ناراحت بودند و حسد می‌ورزیدند و گاهی حسادت خود را به زبان می‌آوردند، برای نمونه به داستان زیر توجه فرمایید: در غزوه «حنین» هنگامی که لشکر اسلام بر کفار حنین پیروز شد، رسول خدا غنائم جنگی را بین سپاهیان اسلام تقسیم نمود و روی مصلحت و تألیف قلوب به کفار قریش، که تازه مسلمان شده و از مکه در رکاب حضرت به حنین آمده بودند سهم بیشتری مرحمت فرمود، در این موقع حرقوص بن زهیر معروف به ذو الخویصره یا ذو الثدیه که مردی از بنی تمیم بود و از سربازان اسلام به شمار می‌رفت جلو آمد با کمال بی‌شرمی گفت: ای محمد! عدالت کن. گفتار دور از ادب او، رسول خدا (ص) را ناراحت کرد و در پاسخش فرمود: «ویلک و من یعدل إن لم أعدل»؛ «وای بر تو! اگر عدالت نزد من نباشد در کجا خواهد بود؟» ذوالخویصره فوراً از جا برخاست و رفت. روایات در دنباله حدیث مختلف است که به بعضی از آنها می‌پردازیم.

در بعضی از نقل‌ها آمده است: عمر برخاست و گفت: یا رسول الله! اجازه بدهید گردن او را بزنم. رسول خدا (ص) نپذیرفت و از دید وحی از آینده خطرناک او پرده برداشت و فرمود: «دَعْهُ فَسَيَخْرُجُ مِنْ ضِئْضِئِ هَذَا قَوْمٌ يَمْرُقُونَ مِنَ الدِّينِ كَمَا يَمْرُقُ السَّهْمُ مِنَ الرَّمِيَّةِ...»؛ «او را رها کنید که به زودی این مرد، پیروانی خواهد داشت که همچنان که تیر از کمان پرتاب می‌شود آنها هم از دین خارج خواهند شد»[۱].[۲]

پیدایش خوارج

اگر بخواهیم مهم‌ترین و تلخ‌ترین وقایع کوفه را در زمان خلافت امیرالمؤمنین(ع) بازگو کنیم، شاید فتنه خوارج و درگیری آن وجود مقدس با آنها در ردیف اول باشد[۳]؛ زیرا خوارج پیش‌تر از اصحاب او و اغلب، قاریان قرآن و مدعی آشنایی بیشتر با تعالیم اسلام بودند. آغاز کار آنها در آخرین روز جنگ صفین بود؛ وقتی که معاویه با مشورت عمرو بن عاص، قرآن‌ها را بر نیزه‌ها آویخت و گفت: «بیاییم هر دو طرف به آنچه در قرآن است، عمل کنیم». این حیله، درست در لحظه‌ای مطرح شد که پیروزی در یک قدمی سپاه امیرالمؤمنین(ع) بود و چیزی نمانده بود که با آخرین حملات مالک اشتر کار جنگ صفین پس از هجده ماه یکسره شود.

پس از اینکه شامیان، پیشنهاد حکمیت را مطرح کردند، اشعث بن قیس و افراد تحت تأثیر او با امیرمؤمنان علی(ع) ملاقات نموده و اصرار کردند که آن حضرت دست از جنگ بردارد و تن به حکمیت دهد. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «من از اینها سزاوارترم که احترام قرآن را نگاه دارم. فریب اینها را نخورید که این کار، نیرنگی بیش نیست و فتح و پیروزی در یک قدمی ماست»؛ ولی تندروان سپاه عراق و در رأس آنها اشعث بن قیس و عبدالله بن کواء گفتند: «ما به خاطر قرآن دست از جنگ برمی‌داریم و ابوموسی اشعری را به نمایندگی خود برای حکمیت تعیین می‌کنیم؛ زیرا وی دستش به این جنگ آلوده نشده است». امیرمؤمنان علی(ع) به ناچار حکمیت را پذیرفت ولی با تعیین ابوموسی مخالفت کرد. حضرت فرمود: «شما در قبول حکمیت از دستور من سرپیچی کردید، پس در تعیین حَکَم نافرمانی نکنید. ابوموسی مورد اعتماد نیست. او از من جدا شد و مردم را از گرد من پراکنده ساخت.»... اما اینان با اصرار بر تعیین ابوموسی اشعری امیر مؤمنان(ع) را مجبور به پذیرش وی به عنوان حَکَم عراقیان کردند. در این موقع از گوشه و کنار صدا برخاست که «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ‌» حضرت فرمود: «آری حاکم، خداست، ولی این کلمه حقی است که از آن اراده باطل می‌شود. آری حاکم خداست؛ ولی اینها می‌گویند امارت و حکومت مخصوص خداست و حال آن‌که مردم چاره‌ای ندارند غیر از قبول امیر نیکوکار یا بدکاری که در حکومت او، مؤمن به طاعت مشغول است و کافر هم بهره خود را می‌برد، و درآمدها جمع شود و به جنگ دشمن بروند و راه‌ها امن شود و حق ضعیف را از قوی بگیرد...»[۴].

ابن ابی الحدید نقل می‌کند که گفته‌اند خوارج در آغاز کار می‌گفتند به امام نیازی نیست؛ ولی وقتی عبدالله بن وهب راسبی را بر خود امیر کردند از این اعتقاد برگشتند[۵]. هنگامی که سپاه عراق با امیرالمؤمنین(ع) به سوی صفین می‌رفتند یار و دوست هم بودند؛ ولی در بازگشت با یکدیگر دشمن شده بودند. پس از ترک صفین و سخن از حکمیت، عراقی‌ها در طول راه با هم نزاع داشتند و به یکدیگر ناسزا می‌گفتند و تازیانه می‌زدند. آنها که بعداً خوارج نام گرفتند، می‌گفتند: ای دشمنان خدا! در کار خدا تساهل کردید و تن به حکمیت دادید. پیروان امیرالمؤمنین(ع) نیز به آنها می‌گفتند: از امام ما جدا گشته و باعث پراکندگی و تفرقه شدید. عده‌ای از خوارج از ورود به کوفه همراه با امیرالمؤمنین(ع) خودداری کردند و به حرورا رفتند[۶]. حرورا قریه‌ای در نیم فرسخی کوفه بود و به همین جهت خوارج را حروریه نیز نامیده‌اند[۷].

پس از بازگشت امیرمؤمنان علی(ع) از صفین به کوفه و هنگامی که آن حضرت بر فراز منبر بود، شماری دیگر از خوارج (قبل از خروج از شهر) فریاد برآوردند که از فتنه وحشت کردی و به حکمیت راضی شدی و خواری را پذیرفتی. هیچ حکمی جز از آن خدا نیست. حضرت علی(ع) فرمود: منتظر حکم خدا درباره شما هستم. خوارج آیه ﴿وَلَقَدْ أُوحِيَ إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِنْ قَبْلِكَ لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ الْخَاسِرِينَ[۸] را خواندند و حضرت امیر(ع) در پاسخ، آیه ﴿فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَلَا يَسْتَخِفَّنَّكَ الَّذِينَ لَا يُوقِنُونَ[۹] را تلاوت فرمود[۱۰].

آن‌گاه خوارج یک یک یا دو دو یا سه نفری با هم از کوفه بیرون رفتند. زید بن حصین طایی نیز سوار بر مرکب خود از شهر خارج شد تا به موضع سیب[۱۱] رسید. در آنجا عده زیادی از یارانش به او پیوستند. عبدالله بن وهب راسبی نیز در دل شب از کوفه خارج شد و تمام هم‌فکرانش به او پیوسته و راه انبار را پیش گرفتند[۱۲]. بنا به قولی دوازده هزار نفر از خوارج در حرورا فرود آمدند. منادی آنها ندا داد که فرماندهی جنگ با شبث بن ربعی تمیمی و امام نماز، عبدالله بن کواء یشکری است و پس از غلبه، کار مسلمانان به شورا و بیعت با خدا و امر به معروف و نهی از منکر خواهد بود[۱۳]. این دوازده هزار تن، اعم از قاریان و غیر آنها بودند[۱۴].

پس از فرار خوارج از کوفه، یاران و شیعیان امیرمؤمنان علی(ع) نزد او آمدند و با آن حضرت بر این قرار که با هر کس دوستی کند دوستدار او، و با هر کس دشمن باشد دشمن اویند، بیعت کردند. امیرالمؤمنین(ع) نیز پیروی از سنت پیغمبر(ص) را شرط کرد[۱۵].

امیرالمؤمنین علی(ع) به منظور بازگرداندن خوارج، ابن عباس را به سوی آنها فرستاد. ابن عباس با خوارج صحبت کرد و سپس به نزد حضرت بازگشت. امیرمؤمنان(ع) از او پرسید: چه دیدی؟ ابن عباس گفت: به خدا نمی‌دانم آنها چه هستند. حضرت امیر(ع) فرمود: آنها را منافق دیدی؟ گفت: به خدا سیمای آنها چون سیمای منافقین نیست؛ زیرا در پیشانی آنها اثر سجود هست و پیوسته آیات قرآن را می‌خوانند و آن را تأویل می‌کنند. حضرت علی(ع) فرمود: تا وقتی خونی را نریخته‌اند و مالی را غصب نکرده‌اند، کاری به آنها نداشته باشید. سپس کسی را فرستاد و از آنها پرسید این چه کاری است که پدید آورده‌اید و چه می‌خواهید؟ خوارج گفتند: می‌خواهیم با تو به صفین برگردیم و سه شب بمانیم و از کاری که درباره تعیین حکمین کردیم، توبه کنیم. سپس به سوی معاویه برویم و با او جنگ کنیم تا خدا بین ما و او چه حکم کند.

حضرت امیر(ع) در پاسخ فرمود: چرا موقعی که حکمین را تعیین کردیم و از آنها عهد و پیمان گرفتیم و به آنها تعهد سپردیم این نکته را نگفتید و حالا می‌گویید؟ گفتند: آن موقع، جنگ طولانی بود و کار سخت شده بود و مجروحان زیاد بودند و کمبود خواروبار و اسلحه احساس می‌شد. حضرت علی(ع) فرمود: پیغمبر(ص)، پیمان خود را با مشرکان رعایت می‌کرد. شما به من دستور می‌دهید پیمان خود را نقض کنم. اما خوارج که پاسخی نداشتند، بی‌تفاوت در همان‌جا ماندند. گاهی یکی از آنها برمی‌گشت و به امیرالمؤمنین(ع) می‌پیوست و زمانی، دیگری از آن حضرت می‌برید و به خوارج ملحق می‌شد.

روزی یکی از خوارج وارد مسجد کوفه شد و دید که مردم پیرامون حضرت امیر(ع) را گرفته‌اند. فریاد زد: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُشْرِكُونَ‌»[۱۶]. مردم به او خیره شدند. خارجی گفت: «لَا حُكْمَ إِلَّا لِلَّهِ وَ لَوْ كَرِهَ الْمُتَلَفِّتُونَ»[۱۷]. حضرت علی(ع) رو به سوی او کرد و فرمود: «اگر حُکم برای خدا باشد، طوری نیست. من منتظرم تا حُکم خدا درباره شما جاری شود». مردم گفتند: ای امیرالمؤمنین! چرا با اینها مدارا می‌کنید و آنها را نابود نمی‌کنید؟» حضرت فرمود: «اینها نابود نمی‌شوند. اولاد اینها تا روز قیامت در صلب‌های مردان و رحم‌های زنان هستند»[۱۸].

سرکشی و بگومگوی خوارج با امیرالمؤمنین(ع) در مسجد کوفه و جاهای دیگر، پس از اجتماع آنها در حروراء بوده است که خود بخشی از تاریخ اسلام در عصر حضرت امیر(ع) و تاریخ کوفه را تشکیل می‌دهد. جسارت‌های عبدالله بن کواء و پرسش‌های کینه‌توزانه او از امیرالمؤمنین علی(ع) در مسجد کوفه، و نیز سخنان دیگر خوارج با آن پیشوای بزرگ در نقاط مختلف کوفه و داخل مسجد، پس از این زمان بوده است.

پس از رسیدن خبر نتیجه حکمیت به مردم کوفه، خوارج به دیدار هم رفتند و قرار گذاشتند که نزد عبدالله بن وهب راسبی جمع شوند. آنها فرماندهی خود را به زیدبن حصین طایی[۱۹] که از زاهدانشان بود، پیشنهاد کردند، ولی او نپذیرفت. سپس به شریح بن ابی اوفی عبسی[۲۰] پیشنهاد کردند و او نیز قبول نکرد. آن‌گاه از عبدالله بن وهب راسبی خواستند تا فرماندهی خوارج را برعهده گیرد. عبدالله گفت: بیایید! به خدا قسم فرماندهی را نه از روی میل و رغبت به دنیا و یا فرار از مرگ می‌پذیرم، بلکه تنها به امید بسیاری که به اجر فراوان آن دارم، قبول کردم. سپس دست خود را دراز کرد و خوارج با او بیعت کردند. زید بن حصین گفت: اگر همه با هم از کوفه بیرون رویم ما را تعقیب خواهند کرد، بهتر است که تنها و پنهانی از شهر خارج شویم و چون در مدائن، مدافعانی برای آن شهر هست، کنار پل نهروان قرار بر اجتماع بگذارید و همان جا توقف کنید و به برادران ما در بصره بنویسید تا کنار همان پل به ما بپیوندند[۲۱].[۲۲]

پانویس

  1. ر. ک: صحیح بخاری، ج۴، ص۲۰۰؛ مسند احمد بن حنبل، ج۳، ص۵۶؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۲، ص۱۴۰؛ حسینی مرعشی، احقاق الحق، ج۸، ص۴۷۵.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۶۵.
  3. مانند گرفتاری که پیغمبر اکرم(ص) در مدینه با منافقین داشت.
  4. نهج البلاغه، کلام ۴۰.
  5. شرح نهج البلاغه، ج۲، ص۳۰۸.
  6. تاریخ طبری، ج۴، ص۴۵.
  7. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۶.
  8. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  9. «پس شکیبا باش که وعده خداوند راستین است و مبادا آنان که اهل یقین نیستند تو را سبکسار گردانند» سوره روم، آیه ۶۰.
  10. مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۶.
  11. سیب، منطقه‌ای از سواد کوفه، و دو ناحیه است: سیب اعلی و سیب اسفل از توابع «قصر ابن هبیره» (معجم البلدان، ج۳، ص۲۹۳).
  12. الاخبار الطوال، ص۲۴۶.
  13. تاریخ طبری، ج۲، ص۴۶.
  14. مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۵؛ مسعودی ادامه می‌دهد که «آنها شبیب بن ربعی تمیمی را به فرماندهی برگزیدند و عبدالله بن کواء یشکری را که از قبیله بکر بن وائل بود امامت نماز دادند». به جای «شبث»، در کلام مسعودی «شبیب» آمده است.
  15. تاریخ طبری، ج۴، ص۵۶.
  16. منظور خارجی این بود که حکمین حق تعیین حاکم را ندارند و حاکم فقط خداست. اگرچه مشرکان آن را نپسندند، مشرکان در نظر وی اصحاب امیرالمؤمنین(ع) بودند.
  17. یعنی حاکمی جز خدا نیست، هر چند خیره شوندگان آن را خوش نداشته باشند.
  18. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۳، ص۳۱۰.
  19. در بعضی منابع مثل الاخبار الطوال وی «یزید بن حصین طایی» نام برده شده است.
  20. شریح بن ابی اوفی: در بحث از سران خوارج درباره او سخن خواهیم گفت.
  21. نک: الامامة و السیاسة، ج۱، ص۱۲۶و تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۱ والاخبار الطوال، ص۲۰۲ و تاریخ طبری، ج۵، ص۷۳.
  22. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی، ص ۲۱۲.