خوات بن جبیر

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۰ دسامبر ۲۰۲۰، ساعت ۱۵:۱۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل خزیمة بن ثابت انصاری (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

نام و نسب او خوات بن جبیر بن نعمان بن امیة بن برک است؛ برک همان امرؤ القیس معروف است [۱]. خوات بن جبیر به همراه برادرش عبدالله از شجاعان سپاه رسول خدا(ص) بودند[۲]. خوات اهل مدینه و از قبیله خزرج است. او مردی چهار شانه و موهای خود را با حنا رنگ می‌کرده است. مادرش از بنی عبدالله بن غطفان است. وی برادر عبدالله بن جبیر، فرمانده معروف تنگه أحد است. وی دارای دو زن بوده است. فرزندان خوات به این شرح‌اند: صالح و حبیب که مادرشان از خاندان فقیم از بنی ثعلبه است. سالم، ام سالم و ام قاسم که مادرشان عمیره دختر حنظلة بن حبیب از بنی انیف است. حنظله هم پیمان بنی ثعلبة بن عمرو بن عوف است، به گفته عبدالله بن محمد بن عمارة انصاری، داوود و عبدالله کنیه خوات بوده و برخی دیگر از دانشمندان ابوعبدالله و واقدی ابو صالح نقل کرده‌اند. حبیب پسر خوات در واقعه حره کشته شد. قیس بن ابی حذیفة نقل می‌کند که خوات خود می‌گفته کنیه‌اش ابو عبدالله است. خوات مسلمانی پای بند و متعهد بود. واقدی نقل می‌کند: خوات بن جبیر در جنگ بدر همراه رسول خدا(ص) از مدینه بیرون آمد. چون به روحاء رسید، سنگی نیز به او خورد و زخمی شد. پیامبر(ص) او را به مدینه برگرداندند و سهم او را از غنایم پرداخت فرمودند و مانند کسانی بود که در بدر شرکت داشته‌اند. گویند، خوات در حد و خندق و تمام جنگ‌های دیگر همراه پیامبر(ص) بوده است [۳].[۴]

خوات؛ مأمور پیامبر(ص)

در جریان جنگ خندق، بنی قریظه با رسول خدا(ص) پیمان داشتند. ولی حی بن اخطب از بنی نضیر، نزد آنان آمد و آنها را به نقض پیمان ترغیب نمود. آنان نیز پیمان خود شکستند و با احزاب همداستان شدند و این خبر به پیامبر(ص) رسید. آن حضرت سعد بن معاذ و سعد بن عباده و خوات بن جبیر و عبد الله بن رواحه را فرستاد تا خبری بگیرند، متوجه شدند که ایشان نیرنگ آشکار کرده‌اند. سعد بن معاذ آنان را دشنام داد؛ زیرا بنی قریظه هم پیمانان او بودند. و همه بازگشتند. پیامبر(ص) به ایشان فرموده بودند: اگر به راستی پیمان شکسته بودند، خبر آن را به کنایه به او گویند، تا در میان مردم فاش نشود. چون باز گشتند، گفتند: ای رسول خدا، عضل و قاره. و این اشاره به مکر و حیله این دو قبیله با اصحاب رجیع بود. پیامبر(ص) دانست که پیمان شکسته‌اند[۵].[۶]

شهادت برادر خوات

عبدالله بن جبیر در جنگ‌های بدر و احد شرکت کرد و پیامبر(ص) در جنگ احد او را به فرماندهی پنجاه مرد تیرانداز گماشت و دستور فرمود در محل عینین که نام کوهی در أحد است، نگهبانی دهند و به آنان تأکید فرمود: "همین جا باشید و مواظبت کنید که از پشت سر مورد حمله قرار نگیریم. اگر دیدید ما به جمع کردن غنیمت مشغول شدیم شما با ما در آن کار شرکت کنید و اگر دیدید کشته می‌شویم، ما را یاری ندهید". ولی همین که مشرکان روی به فرار نهادند و مسلمانان به تعقیب ایشان پرداختند، برخی از تیراندازان به برخی دیگر گفتند: چرا بیهوده این جا ایستاده‌اید و حال آنکه خداوند دشمن شما را مغلوب و مجبور به گریز فرموده است. شما هم همراه برادران خود به جمع کردن غنیمت بپردازید. برخی دیگر گفتند: مگر نمی‌دانید که پیامبر(ص) به شما فرمود مواظب پشت سر ما باشید؟

بنابراین از جای خود حرکت کنید. دیگران گفتند: مقصود پیامبر(ص) چنین نبود و اکنون خداوند دشمن را خوار و زبون و مجبور به گریز کرد. در این هنگام فرمانده ایشان، عبدالله بن جبیر، که با پارچه سپیدی نشان بر خود زده بود، برای ایشان خطبه خواند. نخست ستایش و نیایش خداوند را آن چنان که شایسته بود به جا آورد و دستور داد از خدا و پیامبر(ص) اطاعت کنند و مخالفت با دستور پیامبر(ص) نکنند، ولی نپذیرفتند و پراکنده شدند و از آن تیراندازان جز چند تنی که شمارشان به ده نفر نمی‌رسید با عبدالله باقی نماندند. از جمله کسانی که پایداری کردند حارث بن انس بن رافع بود. خالد بن ولید متوجه خلوت بودن و کمی نگهبانان شد و با سواران به آنجا حمله کرد. عکرمه پسر ابی جهل هم از پی او راه افتاد و به تیراندازانی که باقی مانده بودند حمله کردند، و تمام آنان کشته شدند. عبدالله بن جبیر نخست تعدادی تیر انداخت که تیرهایش تمام شد. آن گاه مقداری نیزه زد که نیزه‌اش شکست، سپس غلاف شمشیر خود را شکست و چندان شمشیر زد تا کشته شد. چون عبدالله بن جبیر بر زمین افتاد، مشرکان او را برهنه و به صورت بسیار زشتی مثله کردند. چندان نیزه به شکم او خورده بود که از تهیگاه و ناف و شانه‌اش بیرون زده بود و احشاء او از آن زخم‌ها بیرون افتاده بود. خوات بن جبیر برادر عبدالله بن جبیر می‌گوید: "هنگام گریز مسلمانان او را در آن حال دیدم و من در جایی لبخند زده‌ام که هیچ کس لبخند نمی‌زند و در جایی چرت زدم که هیچ کس چرت نمی‌زند و در موردی بخل ورزیدم که هیچ کس بخل نمی‌ورزد". به او گفتند: چگونه بوده است؟ گفت: "جسد او را حمل می‌کردم. من بازوهایش را گرفته بودم و ابوحه پاهایش را زخم‌های او را با عمامه‌ام بسته بودم که احشاء او فرو نریزد، همان طور که او را حمل می‌کردیم و دشمن در ناحیه دیگر میدان بود، ناگاه عمامه باز شد و افتاد و احشای او فرو ریخت. ابو حته چنان ترسید که به پشت سر خود نگریست و پنداشت دشمن است و من خنده‌ام گرفت و لبخند زدم. مردی هم با نیزه زیر گلویم را نشانه گرفت و به من حمله آورد، خواب بر من غلبه کرد و چرت زدم و سرم پایین افتاد و نیزه از روی سرم گذشت. آنجا که بخل ورزیدم هنگامی بود که جسد برادرم را گذاشتم و با لبه کمان خود مشغول کندن گور برای او شدم و چون کندن کوه دشوار بود به دشت آمدیم و با خود گفتم زه کمان خراب می‌شود و آن را باز کردم و با لبه کمان گور را کندیم و او را دفن کردیم و برگشتیم و هنوز مشرکان در میدان بودند و چیزی نگذشت که پشت کردند و پراکنده شدند[۷].[۸]

خبر شهادت پیامبر(ص)

جعال بن سراقه و ابوبردة بن نیار که شاهد کشته شدن عبدالله بن جبیر بودند، آخرین افرادی بودند که از کوه برگشتند و به مسلمانان پیوستند. مشرکان همچنان سواره می‌تاختند و صف‌های مسلمانان از هم گسیخت. ابلیس که به صورت جعال بن سراقه درآمده بود، سه مرتبه فریاد کشید: محمد کشته شد! جعال بن سراقه از این جهت که ابلیس به صورت او در آمده بود گرفتاری بزرگی پیدا کرد و حال آنکه جعال همراه مسلمانان و در کنار ابو بردة بن نیاد و خوات بن جبیر به سختی جنگ می‌کرد. مسلمانان متوجه جعال بن سراقه شدند و می‌خواستند او را بکشند و می‌گفتند: این فریاد کشید که "محمد کشته شد". خوات بن جبیر و ابو برده به نفع او گواهی دادند که در کنار آنها مشغول جنگ بوده و فریاد زننده کس دیگری بوده است[۹].[۱۰]

اسیر گرفتن خوات

هنگامی که پیامبر(ص) از جنگ غابه برگشت، خبر رسید که کاروانی از قریش از شام می‌آید. پیامبر(ص)، زید بن حارثه را همراه یکصد و هفتاد سوار روانه فرمود، و آنها کاروان و هر چه را که در آن بود، گرفتند. در آن روز مقدار زیادی نقره به دست آوردند که مال صفوان بن امیه بود. برخی از افرادی را هم که همراه کاروان بودند، اسیر کردند که از جمله ایشان: ابو العاص بن ربیع و مغیرة بن معاویة بن ابی العاص بودند. ابو العاص شبانه خود را به مدینه رساند، و سحرگاه خود را به خانه زینب دختر رسول خدا(ص) که همسرش بود، رساند و از او پناه خواست، و زینب او را پناه داد[۱۱][۱۲].[۱۳]

خوات در روز جنگ خندق

یکی از آیات قرآن درباره خوات بن جبیر انصاری نازل شده است و آن این آیه است: ﴿أُحِلَّ لَكُمْ لَيْلَةَ الصِّيَامِ الرَّفَثُ إِلَى نِسَائِكُمْ هُنَّ لِبَاسٌ لَكُمْ وَأَنْتُمْ لِبَاسٌ لَهُنَّ عَلِمَ اللَّهُ أَنَّكُمْ كُنْتُمْ تَخْتَانُونَ أَنْفُسَكُمْ فَتَابَ عَلَيْكُمْ وَعَفَا عَنْكُمْ فَالْآنَ بَاشِرُوهُنَّ وَابْتَغُوا مَا كَتَبَ اللَّهُ لَكُمْ وَكُلُوا وَاشْرَبُوا حَتَّى يَتَبَيَّنَ لَكُمُ الْخَيْطُ الْأَبْيَضُ مِنَ الْخَيْطِ الْأَسْوَدِ مِنَ الْفَجْرِ ثُمَّ أَتِمُّوا الصِّيَامَ إِلَى اللَّيْلِ وَلَا تُبَاشِرُوهُنَّ وَأَنْتُمْ عَاكِفُونَ فِي الْمَسَاجِدِ تِلْكَ حُدُودُ اللَّهِ فَلَا تَقْرَبُوهَا كَذَلِكَ يُبَيِّنُ اللَّهُ آيَاتِهِ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ[۱۴].

داستان این گونه بود که خوات به همراه پیامبر(ص) در ماجرای جنگ خندق، روزها مشغول کار بود و این جنگ در ماه رمضان بود و خوات هم طبیعتا روزه بوده است. قبل از نزول این آیه، هر کس در روز می‌خوابید، تا روز بعد حق افطار را نداشت. عصر خوات، خسته از کندن خندق به خانه‌اش آمد. از اهل خانه پرسید: غذا چه دارید؟ گفتند: هنوز وقت افطار نشده است. خوات همان طور که سر روی بالشت گذاشته بود، خوابش برد و بعد از افطار بیدار شد. بنابراین باید افطار نمی‌کرد تا افطار فردا و خوات چنین کرد. روز بعد که نزد رسول خدا(ص) برای کار در حفر خندق آمد، در هنگام کار ضعف می‌کرد. پیامبر(ص) از خوات پرسید که چرا اینگونه‌ای؟ خوات هم ماجرای خواب و روزه‌اش را برای پیامبر(ص) بیان کرد. در این موقع خداوند این آیه را نازل کرد و به همه اجازه داد که وقتی اذان مغرب شد، روزه خود را افطار کنند[۱۵].[۱۶]

کنایه زدن پیامبر(ص) به خوات

خوات می‌گوید: "با پیامبر(ص) در نزدیک مکه به ظهران وارد شدیم و من بالاپوشم را بیرون آوردم. در راه میان کوچه‌های ظهران، عده‌ای از زنان را دیدم که با یکدیگر گرم صحبت بودند. موضوع سخن آنها توجهم را به خود جلب کرد و اندکی قدم‌ها را آهسته‌تر برداشتم و دوباره بالاپوشم را به تن کردم که کمتر شناخته شوم.

پس آمدم و در کنار آنها نشستم. در این هنگام پیامبر(ص) به من رسید، من دست و پایم را گم کردم و گفتم: شتری سرکش دارم و می‌خواهم برای آن طنابی پیدا کنم! پیامبر(ص) چیزی نگفت و رفت. من هم به دنبال پیامبر(ص) رفتم. پیامبر(ص) برای گرفتن وضو رفتند. وقتی پیامبر(ص) برگشت، آب از صورت مبارکش قطره قطره می‌چکید. پیامبر(ص) فرمود: «ابا عبدالله! ما فعل ذلک الجمل»؛ خوات! قضیه شتر سرکش چه بود!؟ " اندکی از شهر ظهران خارج شدیم و به طرف مکه رفتیم. در مسیر، هرگاه که پیامبر(ص) به من می‌رسید، می‌فرمود: " السلام علیک أبا عبدالله! قضیه شتر سرکش چه بود!؟ " چون چنین دیدم! سعی کردم تا زمان برگشت به مدینه از دیدن پیامبر(ص) خودداری کنم. در مدینه هم مدتی به مسجد نرفتم و مجالست با پیامبر(ص) را ترک کردم. مدتی که از این ماجرا گذشت، به مسجد مدینه آمدم و نماز را شروع کردم. در این زمان پیامبر(ص) وارد مسجد شد و دو رکعت نماز خواند. من نمازم را طولانی کردم که شاید پیامبر(ص) نماز بخواند و برود و بعد من مسجد را ترک کنم. در این موقع پیامبر(ص) فرمود: " ای خوات! هر چه می‌خواهی طولانی کنی، طولانی کن! من از مسجد بیرون نمی‌روم تا زمانی که تو از مسجد بیرون نروی[۱۷]! پیش خود گفتم؛ به خدا سوگند باید از پیامبر(ص) عذرخواهی کنم و دلش را از آن ماجرا پاک گردانم. وقتی بیرون رفتم، پیامبر می‌فرمود: " السلام علیک أبا عبدالله! قضیة شتر سرکش چه بود؟ " گفتم: سوگند به خدایی که تو را به حق مبعوث کرد، از زمانی که مسلمان شدم، آن شتر، بدمستی نکرده است و رام می‌باشد! پیامبر(ص) سه بار فرمود: "خدا تو را رحمت کند". و دیگر هیچ گونه تعریضی در این باره از پیامبر(ص) ندیدم"[۱۸].[۱۹]

خوات و نقل روایات از پیامبراکرم(ص)

خواب: خوات از پیامبر(ص) نقل کرده که فرموده‌اند: خواب اول روز بر خلاف عقل است؛ خواب وسط روز عادت پسندیده است و خواب آخر روز حماقت است[۲۰].

غذای موران: نوه خوات از پدربزرگش این جمله را نقل کرده است: پیامبر(ص) از خوردن غذای مورچگان نهی کرده است. و این موضوع به کراهت تفسیر شده است؛ بنابراین نباید مزاحم مورچگان شد[۲۱].

حرمت شراب: پیامبر(ص) فرمود: هر چیزی که خوردن زیاد آن باعت مستی شود، خوردن مقدار اندک آن هم حرام است[۲۲].

دعای قنوت: پیامبر(ص) در قنوت چنین فرموده‌اند: "خداوند قبیلة غفار را بیامرزد و قبیله اسلم را به سلامت بدارد و قبیله عصیه که خدا و رسولش را نافرمانی کردند، خدایا! لعنت شان کن و نیز قبیله رعل و ذکوان و بنی لحیان را لعنت کن. آنگاه پیامبر(ص) تکبیر گفت و به سجده رفت"[۲۳].[۲۴]

اشعار خوات در مذمت یهودیان

ابن مرداس با سرودن شعری، از یهودیان بنی نضیر تعریف کرده بود، خوات که با فتنه‌گری دائمی یهودیان آشنا بود، اشعار او را با این اشعار جواب داد:

بر قتل یهودیان گریه می‌کنی و خودت می‌بینی که اگر بر این غم دلسوز خود گریه کنی، رواست

چرا بر کشته‌های ارینق گریه نکردی؟ بر آنها گریه نکردی و صدایت بلند نشد؟

اگر دوستی به تو سلام کند، جوابش را با دوستی می‌دهی؛ اما در دین، مانع ایجاد می‌کنی و در جنگ مانند روباهی؟

خواستی برای قوم خود ارزشی بتراشی تا شاید عزیز و غالب شوی.

تو خود را به زحمت انداخته‌ای که ستایش می‌کنی برای کسانی که مدح شان دروغ و عیب است.

راهی را رفته‌ای که جز آن شایستگی نداری و هرگز در میان آنان کسی را نخواهی دید که به تو خوش آمد گوید.

چرا به ملتی روی نیاوردی که شاهند و تو مدحشان کنی که از عزت پایدار و ریشه دار برای خود منصبی ساخته‌اند.

به ملتی که شاه شده‌اند و مورد تکریم قرار گرفته‌اند و خیرخواهان آنان گرفتار شکی نخواهند شد.

ما آنان را از یهود سزاوارتر به ستایش می‌بینیم که مجد و عزت در آنان ترتیب یافته است[۲۵].[۲۶]

سرانجام خوات

او در مدینه به سال چهلم هجرت، در هفتاد و چهار سالگی درگذشته و اعقاب او باقی هستند[۲۷] .[۲۸]

منابع

  1. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم

پانویس

  1. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۳۹۹.
  2. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۵۶.
  3. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۰۱.
  4. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۷۲-۷۳.
  5. تاریخ ابن خلدون، ابن خلدون (ترجمه: آیتی)، ج۱، ص۴۲۵.
  6. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۷۳.
  7. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۰۰-۳۹۹.
  8. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۷۳-۷۵.
  9. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۱۶۸-۱۶۹.
  10. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۷۵.
  11. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۱۹.
  12. چون پیامبر(ص) نماز صبح را خواندند، زینب بر در خانه خود ایستاد و با صدای بلند اعلام کرد که من ابو العاص را پناه داده‌ام. پیامبر(ص) به مردم فرمود: شنیدید که زینب چه گفت؟ گفتند: آری. فرمود سوگند به کسی که جانم در دست اوست، من هم پیش از آنکه این مطلب را همان طور که شما شنیدید، بشنوم، خبری از این موضوع نداشتم. به هر حال مؤمنان نسبت به دیگران برتری دارند، دیگران به آنها پناه می‌برند، و ما هم کسی را که زینب پناه داده است، پناه دادیم. چون پیامبر(ص) به خانه خود برگشت، زینب به حضور پدر آمد و استدعا کرد تا اموال ابو العاص را مسترد دارند. پیامبر(ص) پذیرفتند و به زینب دستور فرمودند که ابو العاص با او نزدیکی نکند، چه تا هنگامی که او کافر باشد، بر زینب، و زینب بر او حلال نیست. آنگاه پیامبر(ص) با اصحاب خود صحبت فرمود. کالاهای افراد مختلفی از قریش همراه ابو العاص بود که مسلمانان همه را حتی طناب‌ها و آفتابه‌اش را هم پس دادند و هیچ چیز از او در دست ایشان باقی نماند. ابو العاص به مکه برگشت و کالاهای هر کس را تسلیم کرد و گفت: آیا چیزی از کسی باقی مانده؟ گفتند: نه. گفت: اکنون گواهی می‌دهم که خدایی جز پروردگار یگانه نیست، و محمد(ص) رسول خداست. من در مدینه اسلام آوردم و فقط به این جهت در مدینه نماندم که ترسیدم شما تصور کنید اسلام آوردم برای این که اموال شما را از میان ببرم. آنگاه ابوالعاص به مدینه برگشت و پیامبر به زینب را با همان عقد زناشویی قبلی به او دادند. و گفته شده است که این کاروان به عراق می‌رفته است، و راهنمای آن فرات بن حیان عجلی بوده است. محمد بن ابراهیم گفت: مغیرة بن معاویه گریخت و آهنگ مکه کرد، و از راه اصلی به طرف مکه می‌رفت. سعد بن ابی وقاص که همراه هفت نفر دیگر از آن راه می‌آمدند، او را دیدند و دوباره اسیرش کردند. و گفته‌اند، شخصی که او را اسیر کرده خوات بن جبیر بود که او را با خود به مدینه آورد. آنها برای استراحت از گرما توقف کرده بودند و پیش از غروب وارد مدینه شدند. (المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ص۴۱۹).
  13. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۷۶.
  14. "آمیزش با زنانتان در شب روزه‌داری برای شما حلال شده است. آنها جامه شما و شما جامه آنهایید. خداوند معلوم داشت که شما با خود نادرستی می‌ورزیدید، بنابراین، از شما در گذشت و شما را بخشود؛ اکنون (می‌توانید) با آنان آمیزش کنید و آنچه خداوند برای شما مقرّر داشت" سوره بقره، آیه ۱۸۷.
  15. فروع کافی، کلینی، ج۴، ص۹۹.
  16. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۷۷-۷۸.
  17. « أَبَا عَبْدِ اللَّهِ طُولِ مَا شِئْتَ أَنْ تُطَوِّلَ فَلَسْتُ بمنصرف حَتَّى تَنْصَرِفَ »"
  18. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۶۲۶.
  19. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۷۸-۷۹.
  20. «نوم أول النهار خرق، و أوسطه خلق، و آخره حمق»؛الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۹۲.
  21. «نهی رسول أن يؤكل ما تحمله النملة بفيها وقوائمها»؛ بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج۶۱، ص۲۶۱.
  22. «مَا أَسْكَرَ كَثِيرُهُ فَقَلِيلُهُ حَرَامٌ»؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۲، ص۴۵۶.
  23. «غفار غفر الله لها و أسلم سالمها الله و عصیة عصوا الله و رسله اللهم العن رعلا و ذکوان و بنی لحیان»؛ تهذیب الاثار، ابی جعفر طبری، ج۱، ص۳۳۶.
  24. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۷۹-۸۰.
  25. تبکی علی قتلی یهود و قد تری من الشجو لو تبکی أحب و أقربا فهلا علی قتلی ببطن أرینق بکیت و لم تعول من الشجو مسهبا إذا السلم دارت فی صدیق رددتها و فی الدین صدادا و فی الحرب ثعلبا عمدت إلی قدر لقومک تبتغی فإنک لما أن کلفت تمدحا المن کان عیبا مدحه و تکیا - رحلت بأمر کنت أهلا لمثله و لم تلف فیهم قائلا لک مرحبا فهلا إلی قوم ملوک مدحتهم تبوا من العز المؤتل منصبا إلی معشر صاروا ملوکا و کرموا و لم یلف فیهم طالب العرف مجدیا أولئک أحری من یهود بمدحة تراهم و فیهم عة المجد ترتبا؛السیره النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۲۰۲.
  26. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۸۰-۸۱.
  27. الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۴۰۱ تا حدود سال ۲۲۰ هجرت زنده بوده‌اند. (یوسفی غروی).
  28. کاظمی، محمد ایوب، خوات بن جبیر، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص:۸۱.