جارود عبدی در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۲ نوامبر ۲۰۲۲، ساعت ۱۷:۴۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

مقدمه

نامش؛ بشر بن عمرو است و درباره نام پدر وی اختلاف است و بعضی نام پدرش را معلی و برخی علاء و عده‌ای عمر و می‌دانند. کنیه‌اش أبا غیاث یا أبا عتاب و به نقلی أبا منذر می‌باشد. مادرش، در یکه، دختر رویم از طایفه بنی شیبان است و به این دلیل، به او جارود گفته‌اند، که در زمان جاهلیت به قبیله بکر بن وائل حمله کرد و هر چه داشتند، از ایشان گرفت. مفضل عبدی درباره او این گونه سروده است: با لشکر، از هر طرف به ایشان حمله کردیم؛ آنگونه که جارود اموال بکر بن وائل را غارت کرد[۱].

عده‌ای نیز او را با نام جارود بن منذر عبدی[۲] و یا جارود بن عمرو بن حنش می‌شناسند[۳]. او اهل بحرین و از طایفه عبد قیس و قبل از اسلام مردی نصرانی بود. او کتاب‌های انبیای گذشته را خوانده و به تفسیر و تأویل آنها دانا بود و درباره فلسفه و طب نیز اطلاعات فراوانی داشت. هم چنین او بسیار زیبا و خوشرو، و تیزبین و دوراندیش بود[۴].[۵]

جارود و پذیرش اسلام

رسول خدا (ص) برای مردم بحرین نامه‌ای نوشت تا بیست نفر از آنها به حضورش بیایند. بیست مرد به سرپرستی عبدالله بن عوف اشج به نزد پیامبر (ص) آمدند که جارود و منقذ بن حیان که خواهرزاده عبدالله بن عوف بود نیز همراهشان بودند. ایشان در سال فتح مکه نزد آن حضرت آمدند و چون به پیامبر (ص) گفته شد که نمایندگان طایفه عبد القیس آمده‌اند، فرمود: "خوش آمده‌اند؛ آفرین بر ایشان! مردم طایفه عبد قیس بسیار مردم خوبی هستند". سپیده دم روزی که آنها آمدند، پیامبر (ص) به افق نگریست و فرمود: گروهی از مشرکان خواند آمد که برای پذیرش اسلام مجبور نشده‌اند؛ شتران خود را در راه خسته و فرسوده و زاد و توشه‌شان را تمام کرده‌اند و سالارشان دارای علامت مشخصی است. خدایا! قبیله عبدالقیس را بیامرز که پیش من آمده‌اند و چیزی نمی‌خواهند؛ ایشان بهترین مردم شرقند.

آنها هنگامی که رسول خدا (ص) در مسجد بود، نزد ایشان آمده و سلام کردند. پیامبر (ص) فرمود "کام یک از شما عبدالله اشج است؟" مردی کوچک اندام بلند شد و گفت: "من". رسول خدا (ص) به او نگاه کرد و فرمود: "برای مردان، رنگ پوست اهمیتی ندارد؛ مرد به دو عضو کوچک خود یعنی قلب و زبان، نیازمند است". سپس رسول خدا (ص) به او رمود: "در تو دو خصلت است که خداوند آنها را دوست می‌دارد".

عبدالله گفت: "آیا این دو صفت، اکتسابی است یا در من سرشته شده و فطری است؟"

پیامبر (ص) فرمود: "فطری است".

جارود نیز مسیحی بود و پیامبر (ص) او را به اسلام دعوت فرمود و او نیز اسلام آورد. نمایندگان طایفه عبد قیس را در خانه رمله، دختر حارث، منزل دادند و آنها ده روز در مکه ماندند[۶].[۷]

جارود در محضر رسول خدا (ص)

جارود هنگامی که شنید پیامبری در مکه برانگیخته شده و به مدینه هجرت کرده، به سلمه که هم قسم او بود، گفت: آیا می‌خواهی به سرزمین تهامه رفته، کسی را که دعوی پیامبری می‌کند، ملاقات کنیم تا اگر او را راست گو یافتیم، به او ایمان آوریم. گمان می‌کنم او همان پیامبری است که عیسی بن مریم به آمدنش مژده داده است. هر کدام سه مسأله در نظر می‌گیریم و به یکدیگر هم نمی‌گوییم؛ اگر او از نیت ما خبر داد، معلوم می‌شود همان پیامبری است که به او وحی می‌شود.

پس جارود و سلمه نزد رسول اکرم (ص) در مدینه رفتند. جارود از آن حضرت سؤال کرد: ای پیامبر خدا! با چه دستوری فرستاده شده‌ای؟

پیامبر (ص) فرمود: «شَهَادَةُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ وَ إِقَامُ الصَّلَاةِ وَ إِيتَاءُ الزَّكَاةِ وَ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا »؛ ﴿مَنْ عَمِلَ صَالِحًا فَلِنَفْسِهِ وَمَنْ أَسَاءَ فَعَلَيْهَا وَمَا رَبُّكَ بِظَلَّامٍ لِلْعَبِيدِ[۸]؛ به اقرار به یگانگی خدا و این که من، بنده و رسول او هستم. و بیزاری از هرگونه شریک و بتی که جز او پرستیده شود و به پا داشتن نماز در اول وقت و پرداخت زکات، چنان که حق آن است و روزه ماه رمضان و حج خا خدا بر کسی که قدرت دارد، مبعوث شده‌ام. هر که عمل نیکی کند به نفع خود کرده، و هر که بدی کند، علیه خود اوست. و خدا به بندگان، ستم نمی‌کند.

جارود گفت: "یا محمد! اگر به راستی پیامبر هستی، از آن چه در نیت ماست، خبر بده!"

پیامبر (ص) مدتی سر فرود آورد و پس در حالی که عرق برآمده از نزول وحی بر جبین مبارکش دیده می‌شد، سر را بلند کرد و فرمود: "جارود! تو نیت کرده‌ای که درباره سه مسأله بپرسی؛ درباره خون‌هایی که در ایام جاهلیت ریخته‌ای؛ درباره سوگندهایی که در دوران جاهلیت درباره تو خورده شده و درباره بخشش. اما خون‌هایی که در زمان جاهلیت ریخته‌ای بخشیده شده؛ سوگندهای آنان درباره تو هم بی اثر است و بهترین بخشش آن است که مرکب سواری یا گوسفند شیردهی به برادر دینی خود ببخشی".

سپس رو به سلمه، رفیق جارود، کرد و فرمود: "تو نیز نیت کردهای سه مسأله بپرسی: درباره عبادت بت‌ها؛ درباره روز سباسب[۹] و درباره عقل هجین (دی افراد پست و ضعیف)[۱۰].

اما درباره عبادت بت‌ها؛ خدای متعال فرموده است: ﴿إِنَّكُمْ وَمَا تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ حَصَبُ جَهَنَّمَ أَنْتُمْ لَهَا وَارِدُونَ[۱۱]؛ در حقیقت، شما و آن چه غیر از خدا می‌پرستید، هیزم دوزخید که شما در آن وارد خواهید شد. اما در باره سباسب؛ خدای بزرگ به جای آن شبی قرار داد که بهتر از هزار ماه است، و آن را در ایام آخر ماه رمضان جستجو کنید، و آن شبی است نورانی و پر برکت و آرام که صبح آن روز، خورشید رونقی ندارد. اما درباره عقل هجین؛ همانا مؤمنان، همه برادرند و در خون بها برابر؛ و تعهدات پست ترین افراد درباره عالی ترین آنها محترم است (اگر یک برده با یک زن مسلمان، فردی با سپاهی را امان یا پناه بدهد، پناه و امانش محترم است) و عزیز ترین آنان نزد خدا پرهیزکار ترین آنهاست.

طایفه عبد قیس با شنیدن این مطالب، همگی مسلمان شده و شهادتین را بر زبان جاری کردند[۱۲].[۱۳]

جارود در دومین هجرت

از برخی اخبار بر می‌آید که جارود دو مرتبه از بحرین به مدینه آمده و به حضور مبارک رسول خدا (ص) رسیده است. خود او می‌گوید: من با عده‌ای از بزرگان طایفه عبد قیس به حضور پیامبر اسلام پایان رسیدیم. همراهانم، مردانی سخنور و دارای بیانی رسا و اهل دلیل و منطق بودند، اما وقتی که پیامبر (ص) را دیدند ترس عجیبی در دلشان افتاد که قدرت سخن گفتن نداشتند. پس رئیس گروه به من اشاره کرد که تو حرف بزن که ما قدرت سخن گفتن نداریم. من، جلو رفته و سلام کردم و این اشعار در مدح حضرت سرودم:

‌ای پیامبر خدا! مردانی نزد تو آمدند که بیابان‌ها را دره به دره سپری کردند؛

دره‌های بید و مهامه را در نوردیدند و سختی‌ها را تحمل کردند و در هنگام حرکت، گرفتار شدند؛ گرفتار شدنی؛
سرگردان بیابان‌ها شدند اما به خاطر تو خستگی را خستگی نمی‌شمارند؛
به هر کجای دهناء (نام مکانی از منطقه بنی تمیم) نظر می‌انداختند، گویی ستاره‌ها شتاب می‌کردند؛

دلاورانی نزد تو آمدند که مانند اختران می‌تابند؛

سپس چون تو را بهترین مردان دیدند، از هیبت و جلالت تو زبان شان بند آمد؛

آنها از شر روزی سخت هراسناک که دل‌ها را بترساند، می‌ترسند؛

و همه مردم از فریاد روز محشر و حسابرسی هرکه در گمراهی به سر برده، می‌ترسند؛

و به سوی آن کسی می‌روند که نور خدا و برهان او است و نیکی و نعمتی است که به دست نیاورده‌اند؛

و امان خداست در هنگام حشر و نشر؛ هنگامی که مردم تاب پرسش ندارند؛
پس از آن توست، حوض وشفاعت و کوثر و فضل؛ هنگامی که خدا طور آشکار پرسش شود؛

ای زاده آمنه! خدای تو را برگزیده است وقتی که او مدام اشک ریخته است؛

اولین را به نام تو درباره آنها و به نام‌ها پس از آنکه می‌درخشند؛ شروع کردیم[۱۴].

پیامبر (ص) با آن چهره نورانی که مانند برق می‌درخشید، متوجه من شد و فرمود:" جارود! آمدن تو و قبیله‌ات از وعده‌ای که داشتی، به تأخیر افتاد".

گفتم: پدرم به قربانت؛ تأخیر من از آن جهت بود که اکثر بستگانم در آمدن کوتاهی کردند تا آنکه این دیدار شامل حال عده‌ای شد و دیگران از این سعادت، محروم شدند، و مطمئنا اگر شما را دیده بودند، حتی یک نفر هم در حرکت کوتاهی نمی‌کرد[۱۵].

از اشعاری که جارود، سروده، معلوم می‌شود او از این خلف وعده ناراحت بوده و در اشعارش از وفاداری‌اش به پیمان خود خبر می‌دهد. [۱۶].[۱۷]

جارود و قس بن ساعده[۱۸]

قس بن ساعده ایادی پیامبر (ص) را پیش از ولادتش می‌شناخت و انتظار ظهورش را می‌کشید و به مردم می‌گفت: خدا دینی دارد که از دین کنونی شما بهتر است.

امام پنجم (ع) فرمود: "بعد از فتح مکه، روزی، رسول خدا (ص) در سایه خانه کعبه نشسته بود که ناگاه جمعی نزد او آمدند و سلام کردند.

رسول خدا (ص) فرمود: از کدام قبیله‌اید؟

گفتند: نمایندگان قبیلة بکر بن وائل هستیم.

پیامبر (ص) فرمود: آیا از قس بن ساعده ایادی خبری دارید؟ گفتند: بله، یا رسول الله.

پیامبر (ص) فرمود: چه می‌کند؟

گفتند: از دنیا رفته است.

رسول خدا (ص) فرمود: خدا را سپاس می‌گویم که پروردگار مرگ و پروردگار زندگی است؛ هر جانداری مرگ را می‌چشد. گویا قس بن ساعده ایادی را می‌بینم که در بازار عکاظ بر شتر سرخ موی گرد خود سوار بود و برای مردم خطبه می‌خواند و می‌گفت: ای مردم! گردآئید و چون گردد آمدید، خاموش باشید و چون خاموش شدید، گوش دهید و چون شنیدید، فرا گیرید و چون فراگرفتید، حفظ کنید و چون حفظ کردید، باور کنید. آگاه باشید، هر کس، به دنیا آمد، می‌میرد و هر کس، مرد، دیگر به دنیا باز نمی‌گردد. به راستی در آسمان، خبری است و در زمین، عبرت‌هائی؛ سقف افراشته‌ای است و گهواره گماشته‌ای؛ ستارگانی در چرخش و شب و روزی در گردش و دریاهائی پر جوش. قس، سوگند می‌خورد که اینها بازیچه نیست با این که مردم، سرگرم بازی هستند. پس این شرایط، باعث شگفتی است؛ چرا که من می‌بینم مردم می‌روند و بر نمی‌گردند؛ آیا اقامت در آنجا را پسندیدند و ماندنی شدند، با واگذار شدند و خوابیدند؟ قس، سوگند می‌خورد که برای خدا دینی است بهتر از دینی که شما بر آن هستید.

سپس رسول خدا (ص) فرمود: " خدا قس را رحمت کند که در روز قیامت به صورت یک امت محشور شود. پس به آنان فرمود: " آیا در میان شما کسی هست که از اشعار او چیزی بداند؟ "

یکی از آنها گفت: من از او شنیدم که این شعر را می‌گفت:

در زندگی کسانی که در قرون گذشته بودند و رفتند، برای ما بصیرت‌هایی هست چون می‌بینم برای مردگان، دیگر بازگشتی نیست.

و قوم خود را می‌بینم که به سوی مرگ می‌روند، از کوچک و بزرگ؛ گذشتگان به سوی من باز نمی‌گردند و بازماندگان، ماندنی نیستند. پس یقین کردم که به راستی من هم به ناچار آنجا که قوم من می‌روند، خواهم رفت»[۱۹][۲۰].

جارود نیز قس بن ساعده را ملاقات کرده و از وی سخنانی شنیده و حفظ کرده است.

قس بن ساعده به خاطر مطالعه گفتار پیامبران گذشته، از آینده خبر می‌داد؛ هم چنین او مطالبی درباره پیامبر اسلام (ص) گفته بود که جارود آنها را شنیده و حفظ کرده بود و هنگامی که خدمت پیامبر (ص) رسید، خواست درباره این گفته‌ها تحقیق کند. جارود می‌گوید: وقتی نزد رسول خدا (ص) رفتم نزد آن حضرت مردی بود که او را نمی‌شناختم. پس درباره او سؤال کردم گفتند: او سلمان فارسی، صاحب برهان عظیم و شأن قدیم است.

سلمان به من گفت: تو‌ ای مرد عبدالقیسی چگونه آن حضرت را ندیده، شناختی؟

گفتم: یا رسول الله! همانا قس بن ساعده انتظار ظهور شما را داشت و نام شما و نام پدر و مادرتان را زیاد به زبان می‌آورد، و از اشخاصی نام می‌برد که آنان را در اطراف شما و میان یارانتان نمی‌بینم.

سلمان پرسید: چه می‌گفت؟ جارود گفت: یا رسول الله! در شبی از شب‌های روشن که به خاطر صافی هوا و تابش ماه، مانند روز، روشن بود، قس بن ساعده را دیدم که از میان قبیلة ایاد بیرون آمد و در میان انبوه درختان ایستاد و صورت و انگشت سبابه را به طرف آسمان بلند کرد و با خدا چنین مناجات کرد: ‌ای خدایی که پروردگار آسمان‌های هفتگانه و زمین‌های پر نعمتی! به حق محمد (ص) و سه محمدی که با وی بودند (امام محمد باقر، امام محمد تقی و حضرت حجت (ع)) و به حق چهار علی (علی بن ابی طالب، علی بن الحسین زین العابدین، علی بن موسی الرضا و علی بن محمد الهادی (ع)) و به حق دو نوه‌اش که دارای اصلی کریم و مقامی بلند و شریف‌اند و به حق آنکه در میان سادات و بخشندگان مانند چراغ می‌درخشید (جعفر بن محمد (ع)) و به حق هم نام موسای کلیم که دارای مناجات طولانی است و به حق صاحب شأن و مقام بلند، حسن عسکری (ع)؛ که ایشان‌اند بزرگان شفاعت و راه‌های وسیع هدایت و آموزندگان انجیل و حافظان قرآن که عددشان به تعداد نقبای بنی اسراییل است و نابود کنندگان گمراهی‌ها، از بین برنده یاوه‌ها و راستگویان در گفتار؛ قیامت برای ایشان برپا می‌شود و مردم به وسیله آنان به شفاعت می‌رسند، و طاعتشان، واجب الهی است.[۲۱].

سپس گفت: خدایا! کاش ایشان را می‌دیدم، هر چند در اثر طول عمر، به زحمت بیفتم. سپس شروع به خواندن این اشعار کرد:

چه زمانی من پیش از مردن، حق را خواهم یافت؛ اگر چه پس از آن برایم نابودی باشد؛

و اگر مرا روزگار سرسخت برباید (بمیرم)، البته کسانی را که پیش از من بوده‌اند ربوده و آنان را که پس از من هم باشند، خواهد ربود؛

شکی نیست که من هم به زودی به راه آنان خواهم رفت و کیست که راه مرگ را نییماید؟[۲۲]

سپس بازگشت، در حالی که گریان بود و چون کره شتری که گوشتش را ببرند، ناله می‌کرد و می‌گفت:

١- قس، سوگند می‌خورد و آن را پنهان نمی‌دارد که اگر دو هزار سال زندگی کند، احساس ناراحتی نمی‌کند؛ ٢- تا آنکه احمد (حضرت محمد (ص)) و جانشینان دانشمند او را ملاقات کند که ایشان، عزیزترین افراد در زیر آسمان‌اند؛ ۳- چشم‌های بندگان از شناسایی ایشان، نابینا است در حالی که آنان نور نابینایی‌ها (گمراهی‌ها) هستند؛ آنها را فراموش نمی‌کنم تا وارد قبر شوم[۲۳].

پس گفتم: یا رسول الله! از کسانی که نامشان را شنیده و آنها را نمی‌بینم به ما خبر بده. پیامبر (ص) فرمود: "شبی که مرا به آسمان‌ها بردند، خداوند به من وحی فرستاد از آنان که پیش از تو بودند (انبیای گذشته) بپرس که به چه امری برانگیخته شدید؟ از پیامبران پرسیدم: به چه امری مبعوث شدید؟ در پاسخ گفتند: به اقرار به نبوت تو و ولایت علی بن ابی طالب و پیشوایان از شما برانگیخته شده‌ایم.

سپس به من وحی شد، به جانب راست عرش توجه کن، پس صورت‌های، تمثال علی، حسن، حسین، علی بن الحسین، محمد بن علی، جعفر بن محمد، موسی بن جعفر، علی بن موسی، محمد بن علی، علی بن محمد، حسن بن علی و مهدی (ع) را در دریایی از نور مشاهده کردم که مشغول نماز بودند. خدا به من فرمود: " ایشان حجت و دلیل من در میان دوستانم می‌باشند، و مهدی کسی است که از دشمنانم انتقام می‌گیرد".

سلمان گفت: "جارود! در تورات و انجیل و زبور نام‌های ایشان به همین ترتیب ثبت شده است». و من نزد قوم خود برگشتم، در حالی که می‌گفتم:

ای زاده آمنه و‌ای رسول خدا! نزد تو آمدم تا به دست تو به راه راست هدایت شوم؛

تو گفتی و گفتارت درست بود و آنچه که می‌خواهی بگوئی، راست است؛

و فرد نابینایی را از طایفه عبد شمس بینا کردی؛ در حالی که همه در گمراهی بودند؛

و به تو از قس ایادی گفتاری را خبر دادیم که درباره تو گفت و تو به آن سزاوار بودی؛

و از نام‌هایی که برای ما نا آشنا بودند و سرانجام، آنها را دانستیم؛ و در حالی که درباره آنها نادان بودم [۲۴][۲۵].[۲۶]

ارتداد مردم و سخن حکیمانه جارود

علاء بن حضرمی به سوی بحرین رفت و در آن زمان پیامبر خدا (ص) و منذر بن ساوی در یک ماه بیمار شدند و منذر کمی پس از وفات پیامبر در گذشت و مردم بحرین از دین برگشتند. اما طایفه عبد القیس به دین بازگشتند و طایفه بکر همچنان بر ارتداد ماند و آنکه طایفه عبد القیس را از ارتداد باز گرداند، جارود بود. حسن بن ابی حسن می‌گوید: جارود بن معلی نزد پیامبر خدا آمد و پیامبر (ص) به او فرمود: ای جارود مسلمان شو.

گفت: من اکنون دینی دارم.

پیامبر (ص): دین تو چیزی نیست و دین درست نیست.

جارود: اگر مسلمان شدم نتیجه مسلمانی من به عهده تو باشد؟

پیامبر (ص): آری. جارود مسلمان شد و در مدینه ماند و فقه آموخت و چون می‌خواست برود، گفت:‌ای پیامبر خدا آیا مرکبی هست که با آن به سوی دیار خود بروم.

پیامبر (ص): ای جارود مرکبی نداریم.

جارود: ای پیامبر خدا مرکب‌های گم شده را در راه می‌توانیم بیابیم.

پیامبر (ص): آتش سوزان است، مبادا به آن نزدیک شوی. و چون جارود پیش قوم خویش رفت آنها را به اسلام خواند و همگان پذیرفتند و چیزی نگذشت که پیامبر خدا (ص) از دنیا رفت و مردم عبد قیس گفتند: اگر محمد پیامبر خدا بود نمی‌مرد و از دین برگشتند. چون جارود از ماجرا مطلع شد، کسی فرستاد و قوم را جمع کرد و ایستاد و با آنها چنین سخن گفت:‌ای گروه عبد القیس چیزی از شما می‌پرسم اگر می‌دانید به من خبر دهید و اگر نمی‌دانید پاسخ ندهید. گفتند: هر چه می‌خواهی بپرس

گفت: می‌دانید که خداوند، در گذشته پیمبرانی داشته؟

گفتند: آری

گفت: می‌دانید یا دیده‌اید؟

گفتند: نه، می‌دانیم

گفت: پیمبران سلف چه شدند؟

گفتند: همگان مرده‌اند.

گفت: محمد نیز چون پیامبران گذشته در گذشت و من شهادت می‌دهم که خدایی به جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست و او سالار و سرور ماست.

قوم گفتند: ما نیز شهادت می‌دهیم که خدایی به جز خدای یگانه نیست و محمد بنده و فرستاده اوست. پس از آن قوم عبد القیس بر اسلام خویش ماندند و دست به کاری نزدند و کسی با آنها کاری نداشت[۲۷].[۲۸]

جارود و نقل روایت

جارود از پیامبر (ص) روایاتی نقل کرده که یکی از آنها این است: گمشده مؤمن آتش سوزانی است (یعنی هر کس چیز گمشده مؤمنین را بردارد پاره‌ای از آتش سوزان را برداشته است) از او مطرف بن شخیر و ابن سیرین و ابو مسلم جذمی و زید بن علی ابو قموص، و عبد الله بن عمرو بن عاص و جماعتی از بزرگان تابعین روایت نقل کرده‌اند[۲۹].[۳۰]

سرانجام جارود

جارود ساکن بصره شد و در سرزمین فارس کشته شد و به نقلی در نهاوند با نعمان بن مقرن کشته شد.

و به نقل دیگر عثمان بن ابی عاص جارود را به سمت ساحل فارس فرستاد و در موضعی به نام گردنه جارود که قبل از آن گردنه طین بود، کشته شد و این واقعه در سال ۲۱ هجری بوده است[۳۱].

به نقل دیگری وی داماد ابو هریره بود و با او در بحرین بود و در جنگ فارس در گردنه جارود کشته شد و به نقلی تا زمان عثمان زنده بوده است[۳۲].[۳۳]

جوستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ودسناهم بالخیل من کل جانب کما جد الجارود بکر بن وائل؛الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۲۶۲-۲۶۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۱۲-۳۱۴.
  2. کنز الفوائد، ابو الفتوح کراجکی، ص۲۵۶؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۲۴۶؛ الدر التنظیم، ابن ابی حاتم عاملی، ص۷۹۳.
  3. تاریخ الاسلام، ذهبی، ج۵، ص۵۲۹؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۵، ص۵۸.
  4. کنز الفوائد، ابوالفتوح کراجکی، ص۲۵۶.
  5. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جارود بن المعلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۳۴-۲۳۵.
  6. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۱، ص۲۳۸-۲۳۹.
  7. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جارود بن المعلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۳۵-۲۳۶.
  8. «هر کس کاری نیک انجام دهد به سود خویش و هر که بد کند به زیان خویش کرده است و پروردگارت بر بندگان ستمکار نیست» سوره فصلت، آیه ۴۶.
  9. نام عیدی از اعیاد مسیحیان است که قبل از عید فضح بوده و نزد یهود، عید یاد آوری خروج ایشان از مصر بوده است. (بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۱۴۰ (پاورقی)).
  10. در دوران جاهلیت، موضوع قصاص و انتقام حد معینی نداشت و حد و ارزش جنایت، به موقعیت مصدوم و مقتول بستگی داشته است؛ برای نمونه این داستان کوچک را بخوانید: فردی از طایفه ضعیف، پسر یکی از اشراف طایفه دیگر را کشت. اولیای قاتل نزد پدر مقتول آمده، گفتند: خطایی شده و کاری که نباید بشود، پیش آمده است. اینک برای پذیرش فرمان شما حاضریم، پدر مقتول گفت: یکی از این سه کار را باید بکنید: « اما تحیون ولدی او تملؤون داری من نجوم السماء او تدفعون الی جملة قومکم حتی اقتلهم ثم لا اری انی اخذت عوضا»؛ باید یا فرزندم را زنده کنید، یا خانه ام را از ستارگان آسمان پر نمایید، و یا همه بستگانتان را به من واگذارید تا آنها را بکشم؛ باز هم نمی‌بینم که خون بهای فرزندم را گرفته باشم. (تفسیر رازی، رازی، ج۵، ص۵۱).
  11. «بی‌گمان شما و آنچه به جای خداوند می‌پرستید فروزینه دوزخید؛ شما در آن در می‌آیید» سوره انبیاء، آیه ۹۸.
  12. سبل الهدی و الرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۳۰۳-۳۰۴؛ مناقب آل ابی طالب، ابن‌شهرآشوب، ج۱، ص۹۹ (با اندکی تغییر).
  13. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جارود بن المعلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۳۶-۲۳۸.
  14. يَا نَبِيَّ اَلْهُدَى أَتَتْكَ رِجَالٌ قَطَعَتْ قَرْدَداً وَ آلاً فَآلاً جَابَتِ اَلْبِيدَ وَ اَلْمَهَامَةَ حَتَّى غَالَهَا مِنْ طَوِيِّ اَلسَّرِيِّ مَا غَالاَ قَطَعَتْ دُونَكَ اَلصَّحَاصِحَ تَهْوَى لاَ تَعُدُّ اَلْكَلاَلَ فِيكَ كَلاَلاً كُلُّ دَهْنَاءَ تَقْصُرُ اَلطَّرْفُ عَنْهَا أَرْقَلَتْهَا قِلاَصُنَا إِرْقَالاً وَ طَوَتْهَا اَلْعِتَاقُ تَجْمَحُ فِيهَا بِكُمَاةٍ مِثْلِ اَلنُّجُومِ تَلاَلاَ ثُمَّ لَمَّا رَأَتْكَ أَحْسَنَ مَرْأًى أُفْحِمَتْ عَنْكَ هَيْبَةً وَ جَلاَلاً تَتَّقِي شَرَّ بَأْسِ يَوْمٍ عَصِيبٍ هَائِلٍ أَوْجَلَ اَلْقُلُوبَ وَ هَالاَ وَ نِدَاءً لِمَحْشَرِ اَلنَّاسِ طُرّاً وَ حِسَاباً لِمَنْ تَأَدَّى ضَلاَلاً نَحْوَ نُورٍ مِنَ اَلْإِلَهِ وَ بُرْهَانٍ وَ بز [بِرٍّ] وَ نِعْمَةٍ لَنْ تَنَالاَ وَ أَمَانٌ مِنْهُ لَدَى اَلْحَشْرِ وَ اَلنَّشْرِ إِذِ اَلْخَلْقُ لاَ يُطِيقُ اَلسُّؤَالاَ فَلَكَ اَلْحَوْضُ وَ اَلشَّفَاعَةُ وَ اَلْكَوْثَرُ وَ اَلْفَضْلُ إِذْ يَنُصُّ اَلسُّؤَالاَ فَلَكَ اَلْحَوْضُ خَصَّكَ يَا اِبْنَ آمِنَةَ اَلْخَيْرَ إِذَا مَا تَلَتْ سِجَالٌ سِجَالاً أَنْبَأَ اَلْأَوَّلُونَ بِاسْمِكَ فِينَا وَ بِأَسْمَاءٍ بَعْدَهُ تَتَتَالاَ؛
  15. کنز الفوائد، ابو الفتوح کراجکی، ج۵۷، ص۲۵۶.
  16. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۶۳.
  17. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جارود بن المعلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۳۸-۲۴۰.
  18. قس بن ساعدة ایادی عمری طولانی داشته به روایتی ششصد سال و به روایتی کمتر از آن عمر کرده است. او از خردمندان و حکماء عرب بود و او نخستین کسی است که نوشته: از فلان به سوی فلان؛ یعنی این روش را در نامه نگاری بکار برد، و او از کسانی است که خدای تعالی را یگانه می‌دانست و به او معتقد و به عدل و حکمتش، معترف بود و به این که خدای یگانه خلق را آفریده و پس از مردن آنان را زنده می‌کند باور داشت. او نخستین کسی است. که در سخنرانی خود عبارت «اما بعد» را به کار برده و هم چنین نخستین کسی است که با عصا سخن رانی کرده است. (کنز الفوائد، أبو الفتوح کراجکی، ج۲، ص۱۳۳ و الاعلام زرکلی، ج۵، ص۱۹۶ با اندکی تغییر) به نقل دیگری، او حدود پانصد سال عمر کرد و عده‌ای از حواریون حضرت عیسی از جمله شمعون و لوقا و یوحنا را دیده بود. در تمام دوران زندگی نافرمانی خدا را نکرد و همیشه مانند حضرت عیسی لباس درشت می‌پوشید و رهبانیت را پیشه کرده بود؛ و مردی بود تیزبین و بیدار و از تمام موجودات پند می‌گرفت؛ دانش او در میان همه مردم مثل بود. او بسیار فکور بود و از این فکر عمیق و طولانی خود نتیجه‌هایی به دست آورده بود. (مقتضب الأثر، احمد بن عیاش جوهری، ص۳۵).
  19. فِي اَلذَّاهِبِينَ اَلْأَوَّلِينَ مِنَ اَلْقُرُونِ لَنَا بَصَائِرُ لَمَّا رَأَيْتُ مَوَارِداً لِلْمَوْتِ لَيْسَ لَهَا مَصَادِرُ وَ رَأَيْتُ قَوْمِي نَحْوَهَا يَمْضِي اَلْأَصَاغِرُ وَ اَلْأَكَابِرُ لاَ يَرْجِعُ اَلْمَاضِي إِلَيْكَ وَ لاَ مِنَ اَلْمَاضِينَ غَابِرٌ أَيْقَنْتُ أَنِّي لاَ مَحَالَةَ حَيْثُ صَارَ اَلْقَوْمُ صَائِرٌ؛ کمال الدین و تمام النعمه، شیخ صدوق، ج۱، ص۱۶۷-۱۶۸؛ کنز الفوائد، أبو الفتوح کراجکی، ج۲، ص۱۳۵؛ و نیز ر. ک: امتاع الاسماع، مقریزی، ج۹، ص۶۸؛ البدایه و النهایه، ابن کثیر، ج۲، ص۲۲۷-۲۳۰؛ دلائل النبوه، بیهقی، ج۲، ص۱۰۲؛ عیون الاثر، ابن سید الناس، ج۱، ص۸۴.
  20. در نقل دیگری آمده است: مردی به رسول خدا (ص) گفت: برای پیدا کردن شتر گمشده‌ام، جستجو کردم و او را در کنار یک درخت در حال خوردن برگ‌های آن یافتم. پس نزدیک رفتم و سوارش شدم. پس از مدتی حرکت، به سرزمینی رسیدم که چشم‌های جوشان و بستانی با درختان فراوان در آن بود. و در این حال، قس بن ساعده را دیدم که میان دو قبر نماز می‌خواند و میان آن دو برای خود محل نمازی ساخته است. چون نمازش پایان یافت، به او گفتم: این قبرها برای چه کسانی است؟ گفت: این قبرها، قبرهای دو برادر من هستند که خداپرست بودند و من خدا را میان این دو قبر می‌پرستم تا بدان‌ها بپیوندم. سپس رو به سوی آن دو قبر کرد و گریست و این گونه و سرود: خَلِيلَيَّ هَبَّا طَالَ مَا قَدْ رَقَدْتُمَا أَجِدُكُمَا لاَ تَقْضِيَانِ كَرَاكُمَا أَ لَمْ تَعْلَمَا أَنِّي بِسِمْعَانَ مُفْرَدٌ وَ مَا لِي بِهَا مِمَّنْ حَبَبْتُ سِوَاكُمَا أُقِيمُ عَلَى قَبْرَيْكُمَا لَسْتُ بَارِحاً طِوَالَ اَللَّيَالِي أَوْ يُجِيبَ صَدَاكُمَا أَبْكِيكُمَا طُولَ اَلْحَيَاةِ وَ مَا اَلَّذِي يَرُدُّ عَلَى ذِي عَوْلَةٍ إِنْ بَكَاكُمَا كَأَنَّكُمَا وَ اَلْمَوْتَ أَقْرَبُ غَايَةٍ بِرُوحِي فِي قَبْرِي كَمَا قَدْ أَتَاكُمَا فَلَوْ جُعِلَتْ نَفْسٌ لِنَفْسٍ وِقَايَةً لَجُدْتُ بِنَفْسِي أَنْ أَكُونَ فِدَاكُمَا؛ ۱-‌ای دو دوست من! بیدار شوید که مدت زمانی که به خواب رفتید، طولانی شد. این نصیب شما بود یا در خواب خود به سر می‌برید؟ ۲- می‌بینم که در استخوان و پوست شما خلل افتاده؟ گویا آنکه درخت‌ها را آب می‌دهد، شما را هم آب می‌دهد؛ ۳- آیا نمی‌دانید که من در سمعان تنها مانده‌ام؟ و در سمعان دوستی جز شما ندارم؟ ۴- در شب‌های طولانی بر سر قبرتان، ماندنی هستم و از این جا نخواهم رفت، یا اینکه آوای شما را پاسخ گوید. ۵- اگر جانی قربان جان دیگری می‌شد، من خود را فدای شما می‌کردم. به او گفتم: چرا به قوم خود نمی‌پیوندی تا در خوب و بد با آنها باشی؟ گفت: مادرت به عزایت بنشیند! نمی‌دانی که فرزندان اسماعیل دین پدر خود را رها کردند و بت‌ها و همتایان را بزرگ شمردند؟! گفتم: این نمازی که می‌خوانی چه نمازی است که عرب آن را نمی‌شناسد؟ گفت: آن را برای خدای آسمان می‌خوانم. گفتم: آیا برای آسمان جز لات و عزی خدائی است؟ پس چهره در هم کشید و رنگش پرید و گفت: دور شوای اخا ایاد از من! به درستی که برای آسمان خدائی است؛ آنکه آسمان را آفریده و با ستارگان زیور آن آراسته و با ماه تابان آن را درخشان کرده. تاریک کرده شبش را و روشن ساخته روزش را و به زودی این نعمت را از ایشان می‌گیرد. و با دست خود به سوی مکه اشاره کرد و گفت: خداوند نعمتش را به وسیله مردی خوشرو از فرزندان لوی بن غالب که او را محمد گویند و او به کلمه اخلاص دعوت می‌کند، تمام می‌کند. گمان نمیکنم من او را درک کنم و اگر به او برسم، با او بیعت خواهم کرد و هر جا که او برود، خواهم رفت. (کنز الفوائد، أبو الفتوح کراجکی، ج۲، ص۱۳۵-۱۳۶) و نیز ر. ک: الامالی، شیخ مفید، ص۳۴۳ بسیار مختصر)، بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۱۵، ص۲۲۷-۲۲۹؛ السیرة النبویه، ابن کثیر، ج۱، ص۱۴۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۳، ص۴۳۶.
  21. « اَللَّهُمَّ رَبَّ هَذِهِ اَلسَّبْعَةِ اَلْأَرْقِعَةِ وَ اَلْأَرَضِينَ اَلْمُمْرِعَةِ وَ بِمُحَمَّدٍ وَ اَلثَّلاَثَةِ اَلْمَحَامِدَةِ مَعَهُ وَ اَلْعَلِيِّينَ اَلْأَرْبَعَةِ وَ سِبْطَيْهِ اَلتَّبَعَةِ وَ اَلْأَرْفِعَةِ اَلْفَرْعَةِ وَ اَلسَّرِيِّ اَللاَّمِعَةِ وَ سَمِيِّ اَلْكَلِيمِ اَلضَّرَعَةِ أُولَئِكَ اَلنُّقَبَاءُ اَلشَّفَعَةُ وَ اَلطَّرِيقُ اَلْمَهْيَعَةُ دَرَسَةُ اَلْإِنْجِيلِ وَ حَفَظَةُ اَلتَّنْزِيلِ عَلَى عَدَدِ اَلنُّقَبَاءِ مِنْ بَنِي إِسْرَائِيلَ مُحَاةُ اَلْأَضَالِيلِ وَ نُفَاةُ اَلْأَبَاطِيلِ اَلصَّادِقُو اَلْقِيلِ عَلَيْهِمْ تَقُومُ اَلسَّاعَةُ وَ بِهِمْ تُنَالُ اَلشَّفَاعَةُ وَ لَهُمْ مِنَ اَللَّهِ فَرْضُ اَلطَّاعَةِ ثُمَّ قَالَ اَللَّهُمَّ لَيْتَنِي مُدْرِكُهُمْ وَ لَوْ بَعْدَ لَأْيٍ مِنْ عُمُرِي وَ مَحْيَايَ»
  22. مَتَى أَنَا قَبْلَ اَلْمَوْتِ لِلْحَقِّ مُدْرِكٌ وَ إِنْ كَانَ لِي مِنْ بَعْدِ هَاتِيكَ مُهْلِكٌ وَ إِنْ غَالَنِي اَلدَّهْرُ اَلْخَئُونُ بِغَوْلِهِ فَقَدْ غَالَ مَنْ قَبْلِي وَ مَنْ بَعْدُ يُوشِكُ فَلاَ غَرْوَ إِنِّي سَالِكٌ مَسْلَكَ اَلْأُولَى وَشِيكاً وَ مَنْ ذَا لِلرَّدَى لَيْسَ يَسْلُكُ؛
  23. أَقْسَمَ قُسٌّ قَسَماً لَيْسَ بِهِ مُكْتَتِماً لَوْ عَاشَ أَلْفَيْ سَنَةٍ لَمْ يَلْقَ مِنْهَا سَأَماً حَتَّى يُلاَقِيَ أَحْمَداً وَ اَلنُّقَبَاءَ اَلْحُكَمَاءَ هُمْ أَوْصِيَاءُ أَحْمَدَ أَكْرَمَ مَنْ تَحْتَ اَلسَّمَاءِ يَعْمَى اَلْعِبَادُ عَنْهُمْ وَ هُمْ جِلاَءٌ لِلْعَمَى لَيْسَ بِنَاسٍ ذِكْرَهُمْ حَتَّى أَحَلَّ اَلرَّجَمَا
  24. أَتَيْتُكَ يَا اِبْنَ آمِنَةَ اَلرَّسُولاَ لِكَيْ بِكَ أَهْتَدِي اَلنَّهْجَ اَلسَّبِيلاَ فَقُلْتَ وَ كَانَ قَوْلُكَ قَوْلَ حَقٍّ وَ صِدْقٌ مَا بَدَا لَكَ أَنْ تَقُولاَ وَ بَصَّرْتَ اَلْعَمَى مِنْ عَبْدِ قَيْسٍ وَ كُلٌّ كَانَ مِنْ عَمَهٍ ضَلِيلاً وَ أَنْبَأْنَاكَ عَنْ قُسٍّ اَلْإِيَادِيِّ مَقَالاً فِيكَ ظِلْتَ بِهِ جَدِيلاً وَ أَسْمَاءً عَمَتْ عَنَّا فَآلَتْ إِلَى عِلْمٍ وَ كُنَّ بِهَا جَهُولاً؛کنز الفوائد، ابو الفتوح کراجکی، ج۲، ص۱۴۰-۱۳۷.
  25. مرحوم کراچکی می‌نویسد: درباره این خبر ممکن است سه سؤال پیش بیاید: ۱- پیامبر (ص) چگونه از انبیاء پیش از خود که از دنیا رفته بودند، سؤال کرده؛ ۲- معنی این که آنها مبعوث شده‌اند به نبوت پیامبر و ولایت علی و ائمه چیست؟ ۳- چگونه ممکن است که ائمه در آن حال در آسمان باشند. با این که ما آشکارا به خلاف آن معتقد هستیم؛ زیرا امیر المؤمنین در آن موقع در مکه بود و نه خود او و نه کس دیگری ادعا کرده که به آسمان رفته باشد. سایر ائمه هم در آن وقت هنوز زاده نشده بودند پس معنی این خبر چیست، اگر خبر صحیح باشد. اما جواب سؤال اول: ما درباره درگذشت انبیاء شکی نداریم جز این که در خبر آمده که خداوند انبیاء را پس از مرگ به آسمان می‌برد و آنها در آنجا زنده هستند و از نعمت‌های الهی تا قیامت استفاده می‌کنند و چنین چیزی از قدرت خدا محال نیست. از پیامبر اکرم نقل شده که فرمود: من در نزد خداگرامی‌تر از آنم که مرا در روی زمین بیش از سه روز نگاه بدارد. ائمه نیز در نظر ما همین حکم را دارند؛ پیامبر اکرم فرموده است: اگر پیامبری در مشرق بمیرد و وصی او در مغرب باشد، خداوند بین آن دو جمع می‌کند. زیارت حرم و مشاهد آنها به این معنی نیست که ایشان در آنجا هستند بلکه این به واسطه شرافت آن محل است که بدن‌های شان در آنجا پنهان شده و نیز به زیارت این اماکن تشویق شده ایم. در این صورت پیامبر اکرم می‌تواند انبیاء را در آسمان ببیند و از آنها سؤال کند مطابق دستور خدا. خداوند نیز در قرآن می‌فرماید: ﴿وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ؛ در صورتی که مؤمنین شهید در راه خدا، زنده باشند چگونه می‌توان انکار زنده بودن انبیاء را پس از مرگ نمود و بهره مند از نعمت خدا در آسمان انکار کرد، در حالی که اخبار از طریق خاصه و عامه به صحت این مطلب روایت شده است و تمام راویان اجماع دارند وقتی خدا پیامبر اکرم را در شب معراج درباره وجوب نماز مخاطب قرار داد، موسی گفت: امت تو طاقت ندارند. پیامبر اکرم چند مرتبه در این باره به خدا مراجعه کرد و اتفاقی در این باره به وجود آمد که جای احتمال دروغ نیست. أما جواب سؤال دوم این است که به انبیاء اعلام شده بود که در آینده پیامبری مبعوث خواهد شد که خاتم آنها است و شریعتش موجب نسخ شرایع آنها می‌شود و او بر‌تر و بهتر از همه آنها است و جانشینان او حافظ شرع و حامل دین و حجت بر امت اویند، پس لازم است بر انبیاء که تصدیق کنند آن چه را به ایشان اعلام کرده‌اند و تمام آنها را قبول کنند. عبدالاعلی پسر اعین گفت: از حضرت صادق با شنیدم که می‌فرمود: هیچ پیامبری به مقام نبوت نرسید مگر به معرفت حق ما و برتری دادن ما بر سایرین، و امت اجماع دارند بر این که انبیاء به ظهور پیامبر ما و بشارت داده‌اند به آنها از کار پیامبر ما اطلاع دادند. پس آنها نمی‌توانند این موضوع را بگویند مگر این که خدا به آنها اعلام کرده باشد و این که آن را تصدیق کنند و به آن ایمان بیاورند. شیعه نیز روایت کرده که آنها به ائمه و اوصیای پیامبر نیز بشارت داده شده‌اند. اما جواب سؤال سوم؛ امکان دارد که خداوند برای پیامبر در آن وقت صورتهائی مانند صورت ائمه آفریده باشد تا تمام آنها را به صورت کامل مشاهده کند؛ مثل کسانی که خود ائمه را مشاهده می‌کنند و خدا را سپاسگزاری می‌کنند. و این امری ممکن و مقدور است. که خداوند از ملائکه به صورت آنها در آسمان بیافریند که او را تسبیح و تقدیس کند تا آنها را ملائکه‌ای که به ایشان اعلام شده این اشخاص در آیند حجت خدا در زمین هستند مشاهده کنند و مقام شان در نزد این ملائکه تاکید شود این دیدار موجب یاد آوری آنها و آینده کار ایشان شود. در خبر وارد شده که پیامبر اکرم وقتی به معراج رفت در آسمان فرشته‌ای را دید به صورت امیرالمؤمنین علی این خبر را هر دو گروه سنی و شیعه اتفاق بر تقلش نموده‌اند. این عباس می‌گوید: از پیامبر اکرم شنیدم، می‌فرمود: وقتی مرا به آسمان بردند به هیچ گروهی از ملائکه گذر نکردم مگر اینکه از من راجع به علی بن ابی طالب می‌پرسیدند به طوری که من گمان کردم اسم علی در آسمان مشهور‌تر از اسم من است. به آسمان چهارم که رسیدم چشمم بملک الموت افتاد به من گفت: خداوند آفریده‌ای را نیافریده مگر اینکه روح او را من قبض می‌کنم مگر روح شما و علی زیرا خداوند روح شما را بقدرت خویش قبض می‌نماید. وقتی به زیر عرش رسیدم نگاه کردم دیدم علی بن ابی طالب زیر عرش پروردگار ایستاده گفتم: یا علی از من جلوتر آمده‌ای؟ جبرئیل گفت: یا محمد این چه کسی است که با تو صحبت می‌کند؟ گفتم: برادرم علی بن ابی طالب است. گفت: این علی نیست این یکی از فرشتگان خداست که او را به صورت علی بن ابی طالب آفریده ما ملائکه مقرب هر وقت مشتاق دیدار علی بن ابی طالب می‌شویم این فرشته را زیارت می‌کنیم به جهت عظمت مقام علی بن ابی طالب. در این صورت می‌توانند کسانی را که پیامبر اکرم (ص) دیده است ملائکه‌ای باشند به صورت ائمه تمام اینها وجوهی است که ممکن و جایز است الحمد لله رب العالمین (بحارالانوار، علامه مجلسی ج۲۶، ص۳۰۳-۳۰۶ پاورقی).
  26. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جارود بن المعلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۴۰-۲۴۷.
  27. تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۳۰۱-۳۰۲.
  28. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جارود بن المعلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۴۸-۲۴۹.
  29. « قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: ضَالَّةُ اَلْمُؤْمِنِ حَرَقُ اَلنَّارِ»؛الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۶۴؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۱۲.
  30. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جارود بن المعلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۴۹-۲۵۰.
  31. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۲۶۳؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۳۱۲.
  32. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۵۵۳.
  33. عسکری، عبدالرضا، مقاله «جارود بن المعلی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۲۵۰.