اسعد بن زراره
- این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
اسعد بن زراره بن عدس بن نجار انصاری خزرجی از بزرگان صحابه و یکی از دوازده نفری است که پیامبر اکرم(ص) او را برای خزرجیان اهل مدینه رئیس قرار داد[۱]. اسعد در تمام مدتی که پیامبر اسلام(ص) در خانه ابوایوب انصاری بود، غذای صبح و ظهر را خدمت حضرت میفرستاد، و غذای شب پیامبر(ص) را هم از خانه سعد بن عباده میفرستادند. او اولین اسلام آورنده از اهل مدینه بود. سبب اسلام آوردن اسعد این بود که مدتی طولانی بین دو طایفه اوس و خزرج در مدینه جنگ بود و آخرین جنگی که بین آنها اتفاق افتاد جنگ “بعاث” بود که در آن جنگ، طایفه اوس پیروز شد. در چنین موقعی اسعد بن زراره و ذکوان به مکه آمدند که هم عمره رجبیه را به جا آورند و هم طایفه قریش را با خود همدست نمایند تا پشتیبان خزرجیها باشند. چون اسعد سابقه دوستی با عتبة بن ربیعه را داشت به منزل وی آمد و مقصود خود را بیان کرد. عتبه گفت: “اولاً: فاصله میان ما و شما زیاد است و دو قبیلهای، همقسم میشوند که نزدیک هم باشند تا در مواقع حساس بتوانند به یکدیگر کمک کنند؛ و از طرفی خود ما هم گرفتاریم و نمیتوانیم به چنین کاری برسیم”. اسعد پرسید: گرفتاری شما چیست با آنکه شما در حرم و شهر امنی هستید؟ عتبه گفت: “مردی در میان ما ادعای پیامبری نموده است که جوانان ما را گمراه میکند، به خدایان ما دشنام میدهد و اجتماعات ما را متفرق میسازد”. اسعد گفت: “او کیست، آیا از شماست؟” عتبه گفت: “آری، او فرزند عبدالله بن عبدالمطلب است که از نظر شرافت و خانوادگی از بزرگترین خاندان مکه است”. اسعد و ذکوان؛ بلکه همه مردم مدینه از یهودیان بنیقریظه و بنینضیر، شنیده بودند که به زودی پیامبری در مکه مبعوث میشود و به مدینه مهاجرت میکند. اسعد با این سابقه ذهنی و با شنیدن این جملات، تکانی خورد و از عتبه پرسید: این مرد کجاست؟ عتبه گفت: “او اکنون در حِجر اسماعیل نشسته است؛ هر چند او و طایفهاش در شعب ابیطالب در محاصرهاند و فقط در ماههای حرام میتوانند بیرون آیند. اسعد! به تو سفارش میکنم که نزدیکش مرو، با او سخن مگو و به سخنانش گوش مده، زیرا او ساحر است و با سخنانش تو را سحرمیکند”. اسعد گفت: “پس چه کنم، مجبورم که به مسجد رفته و طواف نمایم؟” عتبه گفت: “پنبه در گوشهایت بگذار تا سخنانش را نشنوی”. اسعد بن زراره در گوشهایش پنبه گذاشت، به مسجد آمد و مشغول طواف شد. در این هنگام پیامبر(ص) را دید که در کناری نشسته است و جمعیتی اطرافش را گرفتهاند؛ نگاهی به آنها کرد و به کار خود ادامه داد. در شوط دوم[۲] طواف با خود گفت: “آیا کسی از من نادانتر هست؟ اگر در مکه درباره چنین خبر مهمی که تمام مردم قریش را فلج کرده است تحقیق نکنم، وقتی به مدینه رفتم و مردم در این باره از من پرسیدند، چه بگویم؟” پس پنبه را از گوش خود خارج ساخت و نزد پیامبر(ص) آمد و طبق آداب زمان جاهلیت گفت: أنعم صباحاً. پیامبر(ص) نگاهی به صورت شخص تازه وارد نمود و فرمود: “خدای بزرگ به جای این کلام، درودی بهتر به ما دستور داده است و آن تحیّت و درود بهشتیان است، بگو: «السَّلَامُ عَلَيْكُمْ»”. اسعد گفت: “یا محمد! مردم را به چه چیز دعوت میکنی؟”
پیامبر(ص) فرمودند: «إِلَى شَهَادَةِ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنِّي رَسُولُ اللَّهِ وَ أَدْعُوكُمْ إِلَى: ﴿أَلَّا تُشْرِكُوا بِهِ شَيْئًا وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَانًا وَلَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَكُمْ مِنْ إِمْلَاقٍ نَحْنُ نَرْزُقُكُمْ وَإِيَّاهُمْ وَلَا تَقْرَبُوا الْفَوَاحِشَ مَا ظَهَرَ مِنْهَا وَمَا بَطَنَ وَلَا تَقْتُلُوا النَّفْسَ الَّتِي حَرَّمَ اللَّهُ إِلَّا بِالْحَقِّ ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ * وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّى يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَى وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَلِكُمْ وَصَّاكُمْ بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ﴾[۳]». اسعد همین که این جملات را شنید، با شوق بسیاری گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ»، ای پیامبر خدا! پدر و مادرم به قربانت، من از طایفه خزرج و اهل مدینهام. بین ما و برادران اوسی ما مدت مدیدی است که رشته علاقه و محبت گسیخته، و مهر و محبت خویشاوندی به کینه و عداوت مبدل گشته است. امیدوارم خدا به وسیله شما این رشته گسیخته را دوباره برقرار ساخته و این دشمنی را به دوستی تبدیل فرماید. ای پیامبر! رفیقی دارم از بستگانم که اگر او هم اسلام آورد امید است کار ما با وجود شما سامان یابد.
ای پیامبر الهی! از دیر زمان خبر بعثت شما را از یهود میشنیدیم؛ محل بعثت شما را به ما مژده میدادند و صفات و خصوصیات شما را برای ما بیان میکردند. امیدواریم وطن ما محل هجرت شما باشد که این را هم از دانشمندان یهود شنیدهایم. خدا را شکر میکنم که مرا به اینجا رهنمون ساخت. من آمده بودم تا پشتیبان و همپیمانی برای طایفهام پیدا کنم اما خدا بهتر از آنچه میخواستم به من عطا فرمود. در این میان ذکوان هم به آنها نزدیک شد. اسعد او را صدا زد و به او گفت: “آن پیامبری که یهود، سالیان دراز مژده آمدنش را به ما میدادند، این جاست، بیا و مسلمان شو”. ذکوان هم مسلمان شد؛ سپس از پیامبر(ص) تقاضا کردند کسی را با آنها به مدینه بفرستد تا به آنها قرآن بیاموزد و مردم را به دین اسلام بخواند[۴]. مصعب بن عمیر[۵] نیز مأمور شد تا به همراه ایشان به مدینه رفته و دین اسلام را تبلیغ نماید و به کسانی که ایمان میآورند قرآن و دستورهای دینی را بیاموزد[۶][۷].
اسعد و حمایت از تبلیغ اسلام در مدینه
مصعب به اتفاق همراهانش وارد مدینه شد و میهمان اسعد بن زراره شد و مردم مدینه را از دعوت پیامبر آگاه کرد. مصعب هر روز به همراه میزبان خود به محل اجتماع طایفه خزرج میرفتند و مردم را به اسلام دعوت میکردند. اکثر جوانها دعوتش را پذیرفتند، اما عبدالله بن ابی که دو طایفه اوس و خزرج تصمیم گرفته بودند او را به ریاست خود انتخاب کنند (و تاجی هم به این منظور تهیه کرده بودند). چون که میدید با آمدن پیامبر(ص) کار او دشوار میشود، به کارشکنی مشغول شد. اما اسعد و عدهای از تازه مسلمانان کاملاً از اسلام پشتیبانی میکردند[۸]. کعب بن مالک میگوید: اسلام آوردن بسیاری از انصار به دست مصعب و با همکاری اسعد بن زراره بود؛ به این ترتیب که معصب مبلّغ و معلم و اسعد حامی و نیروی کمکی بود[۹][۱۰].
اسعد و بیعت عقبه
در موسم حج هفتاد نفر از بزرگان اهل مدینه در مکه خدمت پیامبر اسلام(ص) رسیدند. پیامبر اکرم(ص) با ایشان قرار گذاشت که در شب دوازدهم ذیحجه در منطقه عقبه حضرت را ملاقات کنند، اما به آنها فرمود که هر کدام تنها بیاید و حتی کسی را که در کنارش خوابیده است خبر نکند. وقتی هفتاد نفر از قبایل اوس و خزرج که عدهای از ایشان مسلمان و عدهای نیز هنوز کافر بودند، آمدند، حضرت به پا خواست و فرمود: “آیا از من حمایت میکنید تا کتاب خدا را بر شما بخوانم و بهشت جاویدان اجر و ثواب شما باشد؟” اسعد بن زراره، براء بن معرور و عبدالله بن حزام گفتند:آری یا رسول الله، هر چه میخواهی به نفع خود و برای خدا با ما شرط کن که میپذیریم. پیامبر(ص) فرمودند: “آیا از من پشتیبانی میکنید همچنان که از خود پشتیبانی میکنید و از خاندان من حمایت میکنید همان طور که از خاندان خود حمایت میکنید؟” حاضران گفتند: در مقابل این عمل پاداش ما چیست؟ پیامبر(ص) فرمودند: “بهشت جاویدان در آخرت نصیب شما خواهد بود و در دنیا هم مالک میشوید عرب و عجم به دین شما در میآیند و شما ریاست مییابید”. حاضران گفتند: راضی شدیم. در این موقع عباس بن نضله که یکی از اوسیان بود به پا خاست و گفت: “ای گروه اوس و خزرج! میدانید به چه کار بزرگی اقدام میکنید؟ باید با سیاه و سفید و با سلاطین و پادشاهان بجنگید؛ اگر میدانید که در مقام جانبازی و گذشتن از مال و ثروت و هستی کوتاهی میکنید، پیامبر الهی را امیدوار نکنید”. اسعد، ابوهیثم بن التیهان و عبدالله بن حرام گفتند: یا رسولالله! خون ما فدای خون شما و جان ما فدای جان شما؛ هرچه میخواهی برای خود و پروردگارت با ما شرط کن، میپذیریم. حضرت فرمود: “دوازده نفر از خودتان را به عنوان نقیب و سرپرست تعیین کنید تا از طرف شما با من پیمان ببندند چنان که موسی بن عمران از بنیاسراییل دوازده نفر را به عنوان نقیب انتخاب کرد”. حاضران گفتند: شما خود هر که را میخواهی انتخاب کن. سپس پیامبر(ص) با اشاره جبرئیل نه نفر از خزرج به نامهای اسعد بن زراره[۱۱]، براء بن معرور، عبدالله بن حرام، رافع بن مالک، سعد بن عُباده، منذر بن عمرو، عبدالله بن رواحه، سعد بن ربیع و عبادة بن صامت ثابت و سه نفر از اوس به نامهای ابو هیثم، اسید بن حضیر و سعد بن خیثمه را برگزید. آنگاه این دوازده نفر اجتماع نموده و طبق شرایط قبلی با حضرت بیعت کردند[۱۲][۱۳].
اسعد و برگزاری اولین نماز جمعه
اسعد اولین نماز جمعه را در مدینه در مکان هزمه[۱۴] از حرّه بنی بیاضه[۱۵] همراه چهل نفر برگزار کرد[۱۶]. عبدالرحمن بن کعب بن مالک میگوید: زمانی که پدرم به بصره میرفت من همراه او بودم. پس زمانی که برای نماز جمعه خارج شدیم و او صدای اذان را شنید برای ابوامامه (اسعد بن زراره) استغفار و در حق او دعا کرد. من مقداری مکث کردم و سپس با خود گفتم: من هر وقت اذان جمعه را میشنوم او برای ابوامامه استغفار و دعا میکند و علّت آن را تا به حال نپرسیدهام. پس زمانی که برای نماز جمعه میرفتیم از پدرم سؤال کردم که چرا هر زمانی اذان جمعه را میشنوی برای اسعد بن زراره درود میفرستی؟ پدرم گفت: “پسرم، اولین کسی که قبل از آمدن پیامبر از مکه به مدینه برای ما نماز جمعه خواند، اسعد بن زراره بود”[۱۷][۱۸].
اسعد و خریدن زمین مسجد
در مدینه محل اصلی مسجدی که مسلمانان در آن نماز میخواندند، زمینی بود که محل خشکاندن خرما بود، پیامبر(ص) به اسعد بن زراره فرمود تا آن زمین را از صاحبانش بخرد. این زمین متعلق به دو نفر از بستگان اسعد بود که در موقع فروش قصد داشتند بهای زمین را نگیرند، اما حضرت فرمود که حتماً باید بهای آن را بگیرند و عاقبت زمین به ده دینار خریداری و بنای مسجد شروع شد[۱۹][۲۰].
اسعد و ذکر فضلیت امیرالمؤمنین(ع)
اسعد بن زرارة روایتی را به نقل از پدرش از داستان معراج نقل میکند که به شرح زیر است: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص): لَمَّا أُسْرِيَ بِي إِلَى السَّمَاءِ انْتُهِيَ بِي إِلَى قَصْرٍ مِنْ لُؤْلُؤٍ فِرَاشُهُ مِنْ ذَهَبٍ يَتَلَأْلَأُ وَ أَوْحَى اللَّهُ إِلَيَّ وَ أَمَرَنِي فِي عَلِيٍّ بِثَلَاثِ خِصَالٍ بِأَنَّهُ سَيِّدُ الْمُسْلِمِينَ وَ إِمَامُ الْمُتَّقِينَ وَ قَائِدُ الْغُرِّ الْمُحَجَّلِينَ»؛ پیامبر(ص) فرمود: هنگامی که به معراج رفتم وارد قصری شدم که از مروارید ساخته شده بود و سطح آن پوشیده از طلا بود. پس خداوند مرا به سه چیز درباره علی(ع) امر فرمود: به اینکه علی(ع) آقای مسلمین، امام متقین و رهبر افراد سر و پا نورانی (در قیامت) است[۲۱][۲۲].
اسعد از راویان حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه» در اوائل هجرت
در کتاب “حدیث الولایه” تألیف ابن عقده، از علمای بزرگ اهل سنت، آمده است که اسعد بن زراره یکی از اصحابی است که حدیث «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاه» را نقل کرده است[۲۳][۲۴].
اسعد و سرپرستی پیغمبر(ص) درباره خانواده او
هنگامی که اسعد مریض بود پیامبر(ص) به عیادت او رفت. وقتی پیامبر وارد شد، فرمود: “خدا یهود را بکشد، میگویند چرا پیامبر، مرگ را از اسعد برنمی دارد، با آنکه من نه برای او و نه درباره خود میتوانم کاری انجام دهم و همه کارها به دست خداست”[۲۵]. سپس دستور داد تا گلوی او را که زخم داشت با سنگی داغ کنند، این کار را کردند اما فایدهای نداشت و او از دنیا رفت. اسعد هنگام مرگش وصیت کرد تا دخترانش تحت سرپرستی پیامبر(ص) در آیند و آنها که سه نفر به نامهای کبشه، حبیبه و فارعه بودند پس از مرگ اسعد به خانه پیامبر(ص) منتقل شده و در خانههای زنان پیامبر(ص) به سر میبردند؛ به این ترتیب که هر روز در خانه زنی که نبوت او بود و رسول اکرم(ص) در آن خانه بود ایشان هم با پیامبر بودند. زینب، نوه اسعد میگوید: “روزی مقداری زیورآلات خدمت رسول خدا(ص) آوردند که مقداری طلا و گوهر در آنها بود. پیامبر اسلام(ص) آن زیورها را به دختران اسعد داد که بعدها مقداری از آنها را نزد مادرم مشاهده کردم”[۲۶][۲۷].
اسعد؛ اولین میتی که پیامبر(ص) بر او نماز گزارد
پس از وفات اسعد، اولین صحابهای که نه ماه بعد از هجرت پیامبر(ص) از دنیا رفت، پیامبر(ص) در غسل او شرکت کرد و او را در سه جامه کفن کرد که یکی از آنها بُرد یمانی بود. حضرت در تشییع جنازه او در جلوی جنازه او حرکت میکرد و او اولین میتی بود که پیامبر(ص) بر او نماز خواند[۲۸]. بنا به نظر انصار، اسعد اولین میتی بود که در بقیع به خاک سپرده شد[۲۹] اما مهاجرین معتقدند اولین میتی که در بقیع به خاک سپرده شد عثمان بن مظعون است[۳۰]. البته جمع بین این دو قول ممکن است و آن اینکه اولین میت از انصار، اسعد بن زراره و اولین شهید از مهاجرین، عثمان بن مظعون بوده است[۳۱].
پیامبر(ص)؛ نقیب خاندان اسعد
پس از درگذشت اسعد، بستگان وی خدمت پیامبر(ص) آمده و گفتند: یارسول الله! نقیب ما در گذشت، برای ما نقیبی معین فرمایید، حضرت فرمود: “من نقیب و کفیل شما خواهم بود” و این افتخاری برای بستگان اسعد شد[۳۲][۳۳].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۸۰.
- ↑ در طواف، باید هفت بار به دور کعبه چرخید و هر بار را یک شوط نامند.
- ↑ «بگو: بیایید تا آنچه را خداوند بر شما حرام کرده است برایتان بخوانم: اینکه چیزی را شریک او نگیرید و به پدر و مادر نیکی کنید و فرزندانتان را از ناداری نکشید؛ ما به شما و آنان روزی میرسانیم؛ و زشتکاریهای آشکار و پنهان نزدیک نشوید و آن کس را که خداوند (کشتن او را) حرام کرده است جز به حق مکشید؛ این است آنچه شما را به آن سفارش کرده است باشد که خرد ورزید * و به مال یتیم نزدیک نشوید جز به گونهای که (برای یتیم) نیکوتر است تا به برنایی خود برسد و پیمانه و ترازو را با دادگری، تمام بپیمایید؛ ما بر کسی جز (برابر با) توانش تکلیف نمیکنیم؛ و چون سخن میگویید با دادگری بگویید هر چند (درباره) خویشاوند باشد؛ و به پیمان با خداوند وفا کنید؛ این است آنچه شما را بدان سفارش کرده است باشد که پند گیرید» سوره انعام، آیه ۱۵۱-۱۵۲.
- ↑ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۳۹-۱۳۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۸۲؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶-۸۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۱۰۹-۱۱۱؛ ص۶۵۰-۶۵۲.
- ↑ جهت توضیح بیشتر ر.ک: دایرة المعارف صحابه، ج۶.
- ↑ اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۴۴-۱۳۹؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۰؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۱.
- ↑ روزی اسعد به مصعب بن عمیر گفت: «برخیز تا به محله عمرو بن عوف برویم، زیرا دایی من (سعد بن معاذ) یکی از بزرگان طایفه اوس و مردی عاقل و شریف در میان قبیله عمرو بن عوف بسیار محترم است و کسی از گفته او سرپیچی نمیکند؛ اگر او مسلمان شود کار ما بسیار پیش رفته است. «مصعب به اتفاق میزبانش به محله اوس آمدند و در کنار چاه آبی که معمولاً مردم در آنجا تجمع میکردند، نشستند. عدهای از جوانان اطراف ایشان اجتماع کرده و مصعب برای ایشان قرآن خواند. وقتی خبر به سعد بن معاذ رسید، به اسید بن حضیر که یکی از بزرگان اوس به شمار میآمد رو کرد و گفت: «شنیدهام اسعد بن زراره با این مرد قریشی به محله ما آمده و جوانان ما را گمراه میکنند؛ برو و او را از این عمل باز دار». همین که اسید بن حضیر از دور نمایان شد، اسعد به مصعب گفت: «این مرد از بزرگان طایفه اوس است و اگر اسلام بیاورد ما تا اندازه زیادی به مقصود خود نایل شدهایم». اسید بن حضیر به آنها نزدیک شد و به اسعد گفت: «دایی شما، سعد بن معاذ میگوید که از محله ما برو و جوانان ما را گمراه مکن و از خشم اوس بترس». مصعب گفت: «ممکن است بنشینید تا من مطلب خود را برای شما بیان کنم؛ اگر پسندیدید، بپذیرید، در غیر این صورت ما میرویم و اسباب ناخوشی شما را فراهم نمیکنیم». اسید بن حضیر نشست و مصعب سورهای از قرآن را برای او تلاوت کرد. وقتی او آن سوره را شنید، گفت: «شما موقعی که مسلمان میشوید چه میکنید؟» مصعب گفت: «غسل میکنیم و جامه پاک میپوشیم و بعد شهادتین را میگوییم و دو رکعت نماز میخوانیم». اسید بن حضیر پس از پرسیدن چگونگی غسل، خود را در چاه افکند و غسل کرد و هنگامی که بیرون آمد لباسهایش را فشرد و گفت: «أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللَّهِ». پس دو رکعت نماز خواند و رو به اسعد کرد و گفت: «هماکنون حیلهای اندیشیدهام تا سعد بن معاذ را به این جا بفرستم». اسید بن حضیر نزد سعد بن معاذ برگشت و به سعد گفت: «سوگند یاد میکنم که اسید بن حضیر آن طوری که رفت برنگشت». سعد بن معاذ به نزد مصعب آمد و به او گفت: «از آنچه میخوانی برای من بخوان». مصعب این آیات را تلاوت کرد: ﴿حم * تَنْزِيلٌ مِنَ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ﴾؛ همین که سعد این آیات را شنید آثار پذیرش اسلام در چهرهاش نمایان گردید. پس گفت: تا برای او دو جامه پاک آوردند و سپس غسل کرد و شهادتین را گفت و دو رکعت نماز خواند. سپس برخاست و دست مصعب را گرفته و به منزل خود برد و به او گفت: «از احدی مترس و کار خود را علنی کن». بعد به میان محله آمد و با صدای بلند گفت: «ای فرزندان عمرو بن عوف! همگی از مرد و زن، دوشیزه و شوهردار و پیر و جوان بیایید که امروز روز پردهپوشی نیست». وقتی همه جمع شدند، پرسید: موقعیت من نزد شما چگونه است؟ همه گفتند: تو رئیس و بزرگ مایی ما هرگز حرف تو را رد نمیکنیم و هرچه دستور بدهی اطاعت میکنیم. سعد گفت: «سخن گفتن با مردان و زنان و فرزندانتان بر من حرام است مگر آنکه اسلام بیاورید. خدا را سپاس میگوییم که ما را به این امر گرامی داشت و این همان پیامبری است که یهودیان خبر آمدنش را به ما میدادند». پس از این ماجرا خانهای در قبیله بنیعمرو بن عوف نماند مگر آنکه همه مسلمانان شدند و از این زمان بود که اسلام در مدینه شایع شد و به تدریج همه مسلمان شدند. مصعب مسائل پیش آمده را برای پیامبر(ص) نوشت. از آن پس، مسلمانانی که در مکه شکنجه و آزار میشدند به مدینه مهاجرت میکردند و مردم اوس و خزرج آنان را به خانههای خود برده و با ایشان به خوبی رفتار میکردند و ایشان را مانند فردی از خودشان محسوب میکردند (اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۳۹-۱۴۲؛ اسدالغابة، ابن اثیر، ج۴، ص۳۶۹).
- ↑ کتاب الاوائل، طبرانی، ص۵۶-۵۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۵۲-۶۵۵.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۵.
- ↑ اعیان الشعیه، أمین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ کتاب المحبر، محمد بن حبیب بغدادی، ص۲۶۹-۲۷۱.
- ↑ تفسیر القمی، علی بن ابراهیم قمی، ج۱، ص۲۷۲-۲۷۵؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۶۹۱-۶۹۳.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۶.
- ↑ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۱۸۶.
- ↑ حرّه بنی بیاضه در بقیع واقع شده بود که در سیره ابن هشام با نام نقیع الخصمات آمده است (السیرة النبویة، ابن هشام، ج۱، ص۴۳۵). نقیع جایی را گویند که زیاد وسیع نیست (جامع المقاصد، محقق کرکی، ج۷، ص۳۲). احمد بن حنبل میگوید: نقیع الخصمات، قریه بنیبیاضه در نزدیکی مدینه است (المجموع، محیی الدین نووی، ج۴، ص۵۰۴).
- ↑ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴؛ الثقات، ابن حبان، ج۳، ص۲۰۱؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۱۷۶؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۷.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲۲، ص۲۹۶؛ المصنف، ابن ابی شیبة، ج۸، ص۳۲۶-۳۲۷؛ السنن الکبری، بیهقی، ج۳، ص۱۷۶-۱۷۷؛ سنن ابن ماجه، محمد بن یزید قزوینی، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۴؛ صحیح ابن حبان، ابنحبان، ج۱۵، ص۴۷۷؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۵۰، ص۱۸۶، المعجم الکبیر، طبرانی، ج۱، ص۳۰۵؛ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۱۰، ص۸-۱۰؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۲۵-۱۲۶؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۱، ص۷۰۷-۷۰۸.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۸.
- ↑ إعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۱۵۸-۱۵۹؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۴.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۹.
- ↑ میزان الاعتدال، ذهبی، ج۴، ص۳۸۹؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۲، ص۳۰۲؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج۲، ص۳۴۲؛ ذخائر العقبی، احمد بن عبدالله طبری، ص۷۰؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱، ص۵۹۹؛ بحار الانوار، علامه مجلسی، ج۳۷، ص۲۳۳؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۸۱.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۰۹.
- ↑ الغدیر، علامه امینی، ج۱، ص۱۷. البته پیش از روز غدیر خم، در سال دهم هجری. (یوسفی غروی).
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۱۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۰۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۴، ص۵۱۷.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۱۰.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۳، ص۶۰۸؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۱، ص۱۵۳؛ اسعد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۸۶؛ معجم الصحابه، ابن قانع، ج۱، ص۵۹۸؛ موسوعة التاریخ الاسلامی، یوسفی غروی، ج۲، ص۲۸.
- ↑ الثقات، ابن حبان، ج۱، ص۱۴۵-۱۴۶؛ تاریخ المدینة، ابن شبه، ج۱، ص۹۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۰۰-۱۶۰۱؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۲۳، ص۲۹۷.
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۱۰.
- ↑ السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۵۴- ۳۵۳؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۴، ص۱۶۰۰-۱۶۰۱؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۲۰۸-۲۰۹؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۹، ص۱۳۲؛ أعیان الشیعة، امین عاملی، ج۳، ص۲۹۷؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۰۹
- ↑ عباسی، حبیب، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۱۱.