عصمت در تلقی وحی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط فرقانی (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۶ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۳:۱۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

عصمت در تلقی وحی یکی از عرصه‌های عصمت پیامبران، که به دو روش با واسطه فرشته وحی یا بدون واسطه و به صورت مستقیم از جانب خدای متعال صورت می‌گیرد. به این نوع از عصمت، عصمت در تلقی وحی نیز گفته می‌شود. در تبیین مفهوم عصمت در دریافت شریعت می‌‌توان گفت: پیامبرانشریعت را به طور دقیق و بدون هرگونه زیاده و نقصانی از مبدأ وحیانی دریافت می‌کنند. عصمت در حفظ شریعت نیز یعنی انبیاء در فاصله میان اخذ تا ابلاغ شریعت، در حفظ و نگهداری شریعت دچار سهو و نسیان نمی‌شوند. ضمناً در این مرتبه خطای عمدی متصور نیست بلکه آنچه مطرح است سهو و نسیان است. پیروان مذاهب مختلف اسلامی اعم از امامیه، اشاعره و معتزله دیدگاه‌های متفاوتی در این خصوص دارند.

معناشناسی

عصمت

معنای لغوی

عصمت، واژه‌ای عربی و از ماده «عَصِمَ يَعْصِمُ» است که در لغت سه معنا برای آن ذکر شده؛ یکی: «مَسَکَ» به معنای حفظ و نگهداری[۱]، دوم: «مَنَعَ» به معنای مانع شدن[۲] و سوم به معنای وسیله بازداشتن[۳]. با این وجود واژه «عصمت»، به معنای «گرفتن» و «نگهداری» مناسب‌تر از معنای «مانع شدن» است و شاید به همین جهت است که برخی لغویون نیز «اعصم» را به معنای «مَسْک» و «اعتصام» را به «استمساک» معنا کرده‌اند[۴].[۵]

در اصطلاح متکلمان

در علم کلامدست کم دو معنا برای عصمت ارائه شده است:

  1. عصمت به معنای لطف: شیخ مفید نخستین متکلم امامیه است که به تعریف عصمت پرداخته است. از نظر او عصمت از ناحیه خداوند متعال، همان توفیق و لطف او برای حجت‌های اوست و اعتصام به این عصمت به وسیله حجج الهی برای حفظ دین خداوند از ورود گناهان و خطاها در آن است[۶]. متکلمان امامیه به تبع مفید قرن‌ها عصمت را به لطف تعریف کرده‌اند و بزرگانی همچون سید مرتضی، شیخ طوسی، نوبختی، نباطی[۷] و مانند آنها در آثار خود آن را به کار برده‌اند.
  2. عصمت به معنای ملکه: پس از آنکه شیخ مفید عصمت را به لطف تعریف کرد و دیگران نیز آن را پذیرفتند، خواجه نصیرالدین طوسی آن را به نقل از فلاسفه، ملکه نامید و گفت: عصمت ملکه‌ای است که با وجود آن، از صاحبش گناهان صادر نمی‌شود و این بنا بر اندیشه حکماست[۸]. پس از خواجه برخی از متکلمان معاصر و متأخر از او نیز این تعریف را در کتاب‌های خود ارائه کردند[۹].[۱۰]

«تلقی به معنای "دریافت کردن" می‌باشد. منظور از عصمت در مقام تلقّی وحی این است که پیامبر، وحی را همان طور که در لوح و خزانه علم الهی است، بدون کم و زیاد، دریافت می‌کند، و در این میان نه شیاطین می‌توانند در آن تصرف نمایند؛ نه فرشتگانی که واسطه در رساندن پیام خداوند می‌باشد مرتکب خطا می‌گردند؛ و نه ابزار ادراکی پیامبر(ص) در فهم و دریافت کامل آن به اشتباه می‌رود»[۱۱].

وحی

معنای لغوی

لغت شناسان واژه «وحی» را به اشاره سریع[۱۲]، سرعت[۱۳] و نیز القای پنهانی مطلبی به دیگران[۱۴] معنا کرده‌اند. علاوه بر اینها برخی نیز معانى نخستین این واژه را رسالت،الهام، کلام مخفیانه، و چیزى که به دیگرى القاء شود، دانسته‌اند[۱۵] که البته برخی از این معانی همچون،الهام و کلام مخفیانه، معنای جدیدی نبوده و به همان القای مخفیانه چیزی به دیگری، باز می‌گردند. از این رو می‌توان به این نتیجه دست یافت که اهل لغت دو نکته را در تعریف این واژه مورد اهتمام و ملاحظه قرار داده‌اند که عبارت است از: خفاء و پنهانی و سرعت و تندی. بر این اساس واژه وحی در لغت عبارت است از نوعی آموزش و القای معنا به دیگری، به صورت سریع و مخفیانه.

با توجه به آنچه گذشت می‌توان گفت: وحی در لغت به معنای القای معنا به دیگران است که نوعاً از طریق رمز و اشاره و پنهان از چشم دیگران صورت می‌گیرد. این معنای لغوی، عام بوده و هرگونه القای معنایی را در بر می‌گیرد که الهام نیز یکی از مصادیق بارز آن است[۱۶].

معنای اصطلاحی

در اصطلاح ادیان

وحی در ادیان الهی از جایگاه اساسی برخوردار است و سنگ زیربنای بحث‌های دین‌پژوهی و قرآن‌پژوهی است. وحی به معنای مصطلح در فرهنگ ادیان، ارتباط کلامی بین خدا و برگزیدگانش است که حاصل آن نبوت است. فرق اساسی وحی به معنای مصطلح دینی با دیگر راه‌های القای معنا آن است که راه‌های دیگر از مَبدأ شفافی برخوردار نیستند و چه بسیار پیش می‌آید که القائات رحمانی با القائات نفسانی و شیطانی خلط می‌شود[۱۷].

در اصطلاح مفسران

مفسران بیش‌تر به طبقه‌بندی کاربردهای وحی در لغت، قرآن و حدیث پرداخته و تلاش کرده‌اند تا معنای وحی و کاربردهای آن را در قرآن روشن سازند. حاصل نظر مفسران در این باب آن است که وحی در قرآن در یک معنا به کار نرفته است بلکه در وجوه و معانی مختلفی به کار رفته است. همچنین آنها به توضیح آیات و روایات مربوط به انواع وحی، درجات وحی و حالات پیامبر در هنگام وحی نیز پرداخته‌اند[۱۸].[۱۹]

در اصطلاح فیلسوفان

فیلسوفان مسلمان در تلاش بوده‌اند تا توجیهی فلسفی و هستی‌شناختی از وحی عرضه کنند. در میان فیلسوفان همیشه این پرسش مطرح بوده است خداوند که وجودی کاملاً مجرد است، با انسان که وجودی مادی است، ارتباط برقرار می‌کند و با او سخن می‌گوید. فلاسفه خواسته‌اند با تحلیل مراتب وجودی جهان، پیوندی وجودی بین روح انسان و روح القدس برقرار کنند و فرایند وحی را از طریق این پیوند توجیه کنند. در میان فیلسوفان مسلمان نظریات فارابی، ابن سینا، ابن رشد، سهروردی و ملاصدرا در باب وحی قابل توجه است. نظریات این فیلسوفان در مجموع دارای انسجام لازم بوده و هر یک دیگری را تکمیل می‌کند[۲۰].[۲۱]

در اصطلاح متکلمان

متکلمان اسلامی ‌از زاویه دیگری به وحی نگریسته‌اند. آنها در مباحثشان به دنبال اثبات ضرورت نبوت بوده‌اند. آنها می‌خواستند ثابت کنند که انسان نمی‌تواند صرفاً با ادراکات حسی و عقلی خویش، همه مسیر زندگی را طی کند و سعادت دو جهان را برای خود رقم زند، بلکه احتیاج دارد تا از طریق هدایت‌های پیامبران الهی که از طریق وحی با خداوند در ارتباط بودند، به حقایق برتردست یافته و نقشه کامل زندگی را در اختیار بگیرد. به بیان دیگر، متکلمان به دنبال توجیه هستی‌شناختی و بیان نظام فلسفی وحی نبوده‌اند، بلکه با این پیش‌فرض که خداوند هر نوعی را به کمال خویش می‌رساند و انسان در رسیدن به کمال به نیرو و شعور مرموز دیگری نیاز دارد تا او را هدایت کند، به این نتیجه می‌رسیدند که وحی و نبوت ضرورت دارد[۲۲].[۲۳]

عصمت پیامبران در تلقی و دریافت وحی

یکی از عرصه‌های عصمت پیامبران، عصمت در دریافت و اخذ وحی است که به دو روش با واسطه فرشته وحی یا بدون واسطه و به صورت مستقیم از جانب خدای متعال صورت می‌گیرد. به این نوع از عصمت، عصمت در تلقی وحی نیز گفته می‌شود. در تبیین مفهوم عصمت در دریافت شریعت می‌‌توان گفت: پیامبرانشریعت را به طور دقیق و بدون هرگونه زیاده و نقصانی از مبدأ وحیانی دریافت می‌کنند. عصمت در حفظ شریعت نیز یعنی انبیاء در فاصله میان اخذ تا ابلاغ شریعت، در حفظ و نگهداری شریعت دچار سهو و نسیان نمی‌شوند. ضمناً در این مرتبه خطای عمدی متصور نیست بلکه آنچه مطرح است سهو و نسیان است[۲۴].[۲۵].

دیدگاه‌ متکلمان اسلامی

امامیه

امامیه به مصونیت پیامبران از هر گونه خطا و لغزشی اعم از تعمدی و سهوی در تلقی وحی و ابلاغ آن قایل هستند.

اشاعره

اکثر اشاعره سعی دارند عصمت پیامبران در این مقام را بپذیرند، لکن اعتقاد آنان در عدم کذب پیامبران در مقام وحی و تبلیغ آن صریح است، اما درباره امکان سهو و نسیان مناقشه برانگیز است؛ چراکه آنان بیشتر از عبارت عصمتهم عن تعمد الکذب استفاده می‌کنند که درباره خطا و نسیان ساکت است، برخی نیز مانند کرّامیه و حشویه از عدم عصمت در مقام خطا و نسیان طرفداری کردند. قاضی باقلانی تصریح کرده است که خطای پیامبر در تبلیغ دین منافاتی با تصدیق نبوت وی ندارد.

معتزله

آنان قول به خطا و سهو در امر شریعت و وحی را قول اقلیت معرفی می‌کنند. قاضی عبدالجبار خطا و سهو در امر دین که موجب اشتباه مخاطبان باشد را انکار می‌کنند، اما سهوی که موجب اشتباه نگردد را میپذیرد. مانند سهو در تعداد رکعات نماز یا کیفیت آن. خیاط و ابن ابی الحدید نیز منکر سهو و خطا در امر دین بودند[۲۶].

ادله اثبات عصمت در تلقی وحی

براهین عقلی

برهان وثوق و حصول غرض

یکی از براهین عقلی بر عصمت پیامبران در مرتبه اخذ و حفظ شریعت، برهان وثوق و حصول غرض است. بدین‌صورت که اگر پیامبران در مقام دریافت و حفظ معارف و احکام الهی معصوم نباشد، غرض از نبوت که ابلاغ پیام‌های الهی در زمینه هدایت بشر به انسان‌هاست تحقق نخواهد یافت. این در حالی است که مسلّماً نقض غرض در مورد افعال خداوند حکیم، محال است[۲۷].[۲۸].

برهان کمال یابی انسان‌ها

انسان‌ها فطرتاً طالب سعادت و کمال خویش هستند و سعی می‌کنند تا بهترین و ارزنده‌ترین راه‌های وصول به کمال نهایی را بیابند و بر محور آن، چرخ زندگی خویش را به حرکت در آورند. از طرفی، ابزاری که برای درک و شناخت در اختیار همه انسان‌ها قرار داده شده است؛ یعنی، حس و عقل، برای وصول به سعادت ابدی کافی نیستند.

ضعف، نقصان و خطاپذیری شناخت حسی در این مورد پرواضح است. شناخت عقلانی نیز کافی نیست؛ زیرا عقل هر چند بسیاری از اسباب سعادت را می‌شناسد، اما از درک و شناخت بسیاری دیگر عاجز است. از این رو با توجه به حکمت خداوند، درمی‌یابد که حتماً باید راه دیگری در اختیار انسان قرار گیرد و آن، راه وحی و نبوت است. عقل می‌گوید: بدون وحی، هدف خلقت به ثمر نمی‌نشیند، و غرض خداوند از آفرینش نقص خواهد بود.

قرآن کریم درباره هدف بعثت انبیا می‌فرماید: ﴿رُسُلًا مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللَّهُ عَزِيزًا حَكِيمًا[۲۹] که در واقع ارشاد به همین دلیل عقلی است؛ زیرا، اگر خداوند از طریق وحی، راه سعادت و کمال آدمی را به او نشان نمی‌داد، حجت بر مردم تمام نبود و انسان‌ها می‌توانستند عذر بیاورند که خداوند ابزار کافی برای شناخت راه و وصول به آن را در اختیار آنها قرار نداده است. امّا خدای حکیم، با ارسال انبیا و انزال وحی، حجت را بر انسان‌ها تمام نمود.

حال با تمسّک به این دلیل عقلی که ضرورت وحی و نبوت را اثبات می‌کند، می‌توان ضرورت عصمت و مصونیت وحی الهی را از هر گونه سهو و اشتباهی و همچنین عصمت ملائکه مأمور پیام الهی را اثبات کرد؛ زیرا در غیر این صورت، هدف از بعثت انبیا تأمین نخواهد شد[۳۰].

اعطای معجزه به انبیا

دلیل عقلی دیگری که بر عصمت انبیا در مقام تلقی و ابلاغ وحی، اقامه شده، این است که: اعطای معجزه به پیامبران، عقلاً دلالت می‌کند بر اینکه، دروغ در آن‌چه انبیا به خداوند نسبت می‌دهند راه ندارد[۳۱]. چون، اعطای معجزه به یک شخص به منزله تأیید و تصدیق او در گفتارش می‌باشد. حال اگر قرار باشد انبیا به دروغ چیزی را به خداوند نسبت دهند، تأیید چنین پیامبری با معجزه، در حکم تصادیق نمودن شخص دروغگو است، و تصدیق دروغگو قبیح و ناپسند است، و از خدای حکیم کار قبیح سر نمی‌زند.

بسیاری از پیشینیان و از جمله اشاعره، برای اثبات عصمت انبیا در مقام تبلیغ، به دلیل پیش‌گفته استناد کرده‌اند. ولی باید توجّه داشت، کسانی می‌توانند به این دلیل تمسک نمایند که حُسن و قبح عقلی را پذیرفته باشند. یعنی بپذیرند که با قطع نظر از شرع، چیز‌هایی وجود دارد که عقل انسان‌ها مستقلاً، زشتی یا زیبایی آنها را درک می‌کند. مثلاً: عقل در این حکم که "تصدیق شخص دروغگو ناپسند است" احتیاجی به بیان خداوند و اولیای دین ندارد.

بنابراین، از دیدگاه کسانی مانند اشاعره - که با صرف نظر از حکم شارع، منکر هر حسن و قبحی هستند و می‌گویند: الحسن ما حسنه الشارع؛ هر کاری که خداوند انجام دهد و آن را نیکو بداند، همان پسندیده است – اعطای معجزه به کسی که افترا به خدا ببندد و به دروغ چیزی را به او نسبت دهد، قاعدتاً نباید مانعی داشته باشد! از این رو طبق این مبنا، نمی‌توان با دلیل اعجاز، عصمت انبیا در این مقام را اثبات نمود[۳۲].

همچنان که اشاره شد، بسیاری از کسانی که به این دلیل استناد کرده‌اند، تنها در صدد بوده‌اند که کذب و دروغ در مقام ابلاغ وحی را با آن نفی کنند. اما علامه طباطبایی آن را توسعه داده و خطا در تلقی وحی و نیز سهو و اشتباه در ابلاغ را هم مشمول آن دانسته‌اند[۳۳].

به گفته ایشان، تصدیق نمودن آورنده معجزه، همچنان که دلالت بر نفی کذب او دارد، نشان می‌دهد که پیامبر، وحی را درست دریافت نموده و در مقام ابلاغ نیز اشتباهی صورت نگرفته است؛ زیرا که تصدیق کذب قبیح است، تصدیق باطل و خلاف حق نیز ناپسند است؛ یعنی، اگر در محتوای وحی تغییری صورت گیرد. هر چند از روی خطا و اشتباه و فراموشیتصدیق نمودن دعوتی که متضمن این انحرافات است، مخالف با حکمت خداوند می‌باشد.

ممکن است گفته شود نمی‌توان از ناحیه عقل دلیلی بر قبح تصدیق خبر مشتمل بر خطا و اشتباه و حتّی تصدیق خبری که مشتمل بر دروغ باشد‌، یافت؛ زیرا معمولاً عقلای عالم برای رساندن پیام‌های خود از افرادی استفاده می‌کنند که احتمال خطای آنها و یا حتّی کوتاهی و سهل‌انگاری آنها وجود دارد. امّا در عین حال، این باعث نمی‌شود که از واسطه قرار دادن چنین افرادی برای انتقال پیام‌های خود اجتناب ورزند.

پاسخی که می‌توان به این اشکال داد این است که عقلای عالم گاه در مورد اهداف خود سهل‌انگاری کرده، رسیدن به برخی از خواسته‌هایشان را کافی می‌دانند[۳۴]. همچنین عقلا در امور مهم، حداکثر تلاش خود را به کار می‌برند تا بهترین و شایسته‌ترین افراد را برای ابلاغ پیام‌های خود انتخاب نمایند و اگر گاه در این کار توفیق نمی‌یابند، به خاطر جهل یا ناتوانی آنهاست. امّا خداوندی که او را با صفاتی همچون علم، حکمت و قدرت می‌شناسیم، نه در اهداف خود مسامحه می‌کند، و نه نسبت احوال بندگان جاهل است و نه از حفظ پیام خود ناتوان.

هدایت تکوینی و عصمت

دلیل دیگری که علامه طباطبایی[۳۵] به آن اشاره کرده‌اند این است که دریافت، حفظ و ابلاغ وحی، سه رکن هدایت تکوینی است و خطا در تکوین معنا ندارد. برای دریافت صحیح این نظریه، توضیحی درباره هدایت تکوینی و تشریعی ضروری می‌نماید.

در هدایت تشریعی، فقط راهنمایی و نشان دادن راه، صورت می‌پذیرد. اوامر و نواهی الهی که در قرآن و سنت بیان شده، همگی از مصادیق هدایت تشریعی‌اند که راه سعادت و چاه شقاوت را به بشریت می‌نمایانند. در این میان، آدمی هست و اختیارش. هر بانگی را که بخواهد، می‌تواند گوش سپارد و هر راهی را که می‌خواهد، برگزیند. ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا[۳۶]. خلاصه آن‌که اساس هدایت تشریعی و رکن مهم آن را اختیار انسان تشکیل می‌دهد.

امّا هدایت تکوینی را می‌توان به "رساندن به مقصد" معنا کرد[۳۷]. در هدایت تکوینیسخن از اختیار و انتخاب آزادانه نیست. انسان و سایر موجودات، در این عرصه بی‌اختیار ۔ طوعاً او کرهاً - به سوی مقصدی که او فراهم دیده در حرکتند.

مثلاً، خداوند در قرآن، درباره زندگی زنبور عسل می‌فرماید: ﴿وَأَوْحَى رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ[۳۸]. معنای وحی در اینجا آن نیست که حکم و فرمانی صادر نمودیم که ﴿أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا... آنگاه زنبور عسل درباره اطاعت از این فرمان، تصمیم‌گیری نمود و... بلکه بدین معنا است که خلقت و آفرینش زنبور عسل این گونه بوده است، و تکویناً در نهاد او میل و غریزه‌ای قرار داده شده که او را به سوی کمال خویش می‌راند.

با توجه به آنچه گذشت، دلیل سوّم بر عصمت انبیا در دریافت و ابلاغ وحی آن است که تمام موجودات عالم با هدایت تکوینی الهی به سوی کمال خویش رهسپارند[۳۹].انسان نیز در برخورداری از هدایت تکوینی عمومی از سایر موجودات مستثنا نیست. اما از یک امتیاز اساسی برخوردار است و آن مجهز بودن به دستگاه عقل و تفکر است. ولی در عین حال، در طول روزگاران گذشته، آدمی نتوانسته است قانونی فراگیر و کامل که متضمّن تأمین سعادت جامعه بشری باشد، ارائه دهد. همین خود نمایان‌گر آن است که هدایت تکوینی انسان، بر عهده عقل او گذاشته نشده و از اینجا است که ناگزیر، وجود دستگاه ادراکی دیگری در بین نوع انسان‌ها، ضروری است. و آن، شعور و درکی است که وحی نامیده می‌شود. اما چون وحی اختصاص به افراد معینی از انسان‌ها دارد، هدایت تکوینی سایر آدمیان به وسیله عصمت پیامبران تضمین می‌گردد. و چون پیغمبران که با وحی و نبوت مجهّز بودند، در هر زمان که ظاهر شدند، بیش از یک فرد یا چند فرد نبودند، خدای متعال، هدایت بقیه مردم را با مأموریت دعوت و تبلیغ که به پیغمبران خود داده، تتمیم و تکمیل نمود. و از اینجاست که پیغمبر خدا باید به صفت عصمت متصف باشد.. ؛ زیرا چنان‌چه گذشت، تلقی وحی و حفظ و تبلیغ آن، سه رکن هدایت تکوینی می‌باشند و خطا در تکوین معنا ندارد[۴۰].

نقد و بررسی: به نظر می‌رسد این بیان برهانی نباشد؛ زیرا:

اولاً: نمی‌توان از وجود هدایت تکوینی در سایر موجودات و راهیابی غریزی آنها به سوی هدف و کمال خود، چنین نتیجه‌گیری کرد که انسان نیز باید از این هدایت تکوینی برخوردار باشد.

ثانیاً: اینکه عقل انسان‌ها در طول سالیان متمادی نتوانسته است قانون کاملی برای سعادت بشر سامان دهد، لزوماً بدان معنا نیست که هدایت تکوینیبشر در هیچ زمانی به عهده عقل او گذاشته نشده است. یعنی، با این بیان نیاز به وحی در همه زمان‌ها اثبات نمی‌شود. چون این احتمال- هر چند بسیار ضعیف باشد- وجود دارد که عقل انسان در آینده چنان کامل شود که بتواند قانونی کامل و سعادت‌بخش را تدوین کند.

البته می‌توان با تصرفات اندکی در این برهان، آن را به همان برهان اول برگرداند. به این صورت که بگوییم: اگر راه سعادت به انسان ارائه نشود، نقض غرض شده و آفرینش آدمی، لغو و بیهوده خواهد بود. از این رو می‌توان گفت که "اراده تکوینی" خداوند به "هدایت تشریعی"انسان تعلق گرفته است. به عبارت دیگر، به اقتضای حکمت خداوند می‌بایست راه سعادت انسان به او نشان داده شود. پس "باید" انبیا و پیام‌آوران راه سعادت، وحی و پیام الهی را درست و کامل دریافت کرده، به همان صورت به امت‌های خود برسانند. دور از احتمال نیست که مراد مرحوم علامه طباطبایی نیز همین بوده است؛ آنجا که می‌فرماید: مدلول وحی که یک سلسله دستوراتی است که اختلافات بشری را طبق اقتضای عصر رفع کرده و سعادت جامعه انسانی را تأمین می‌نماید، باید به گوش همین جامعه، با کفالت دستگاه آفرینش، برسد. بدیهی است که در این میانه، خطایی واقع نخواهد شد[۴۱]»[۴۲].

ادله روایی

امام رضا(ع) در پاسخ کسی که از او پرسید: "چرا شناخت پیامبران، و ایمان به آنان بر مردم لازم است؟" به همین دلیل عقلی ضرورت نبوّت استناد نمودند و از نارسایی قوای ادراکی مردم برای شناخت مصالح و مفاسد خود، به عنوان دلیل مشترک لزوم "نبوت" و "عصمت" استفاده فرمودند. حضرت در این روایت می‌فرمایند: «لَمَّا لَمْ يَكُنْ فِي خَلْقِهِمْ وَ قُوَاهُمْ مَا يكملوا [يَكْمُلُونَ‌] لِمَصَالِحِهِمْ وَ كَانَ الصَّانِعُ مُتَعَالِياً عَنْ أَنْ يُرَى... لَمْ يَكُنْ بُدٌّ مِنْ رَسُولٍ بَيْنَهُ وَ بَيْنَهُمْ مَعْصُومٍ يُؤَدِّي إِلَيْهِمْ أَمْرَهُ وَ نَهْيَهُ وَ أَدَبَهُ وَ يَقِفُهُمْ عَلَى مَا يَكُونُ بِهِ إِحْرَازُ مَنَافِعِهِمْ وَ دَفْعُ مَضَارِّهِمْ»[۴۳].

چون در آفرینش مردم و قوا و نیروهای آنان، چیزی که آنها را به مصالح خود برساند وجود نداشت. و آفریدگار، بالاتر از آن بود که [به چشم] دیده شود [و همه مردم با او ارتباط برقرار کنند...] چاره‌ای جز این نبود که "فرستاده معصومی" بین او و مردم واسطه گردد تا اوامر، نواهی و آداب الهی را با مردم باز گوید و آنها را از [چگونگی] به دست آوردن منافع و دور گردن مضرّات، آگاه نماید.

به بیان دیگر: با توجه به سه صفت: علم، قدرت و حکمت، به خوبی مصونیت وحی الهی از هر گونه تصرف عمدی یا سهوی به اثبات می‌رسد، زیرا: اگر خداوند "نداند" که از چه راهی و توسط چه کسانی پیام خویش و راه سعادت - راهی که هر گونه انحراف در جزئی از آن، موجب بی‌اثر شدن بقیه اجزا و اختلال در آنها خواهد شد- را به انسان‌ها برساند، این مسأله با علم بی‌پایان خداوند سازگار نیست؛ زیرا که او به هر چیز آگاهی دارد. ﴿إِنَّهُ بِكُلِّ شَيْءٍ عَلِيمٌ[۴۴].

و اگر خداوند "نتواند" راه نجات و پیام سعادت خویش را از دستبرد انحرافات و تصرفات شیطانی و انسانی محفوظ دارد. لازمه‌اش نقص و ضعف در قدرت الهی است و حال آنکه او بر هر چیزی قدرت دارد؛ ﴿أَنَّهُ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ[۴۵].

این با حکمت خداوند منافات دارد که در عین علم و قدرت بر حفظ و حراست از وحی "نخواهد" آن را محفوظ نگه دارد؛ یعنی، اراده‌ای نسبت به مصونیت آن از خطا و اشتباه و دستبردهای شیطانی و غیر آن نداشته باشد؛ زیرا، هدف خداوند از ارسال وحی به آدمیان، ارائه راه صواب و حق به آنها بوده است. حال اگر نخواهد این پیام را با مصونیت کامل به آنها برساند، لازمه آن، نقض غرض خواهد بود و این نسبت به خداوند حکیم متعال، امری محال و نپذیرفتنی است[۴۶]. بنابراین بیان، هم عصمت فرشته وحیثابت می‌شود و هم عصمت پیامبر در هنگام تلقی و ابلاغ وحی.

پانویس

  1. راغب اصفهانی این معنا را برای واژه «عَصَمَ» آورده و می‌گوید: العصم: الإمساک و الاعتصام الاستمساک... (وقوله: «وَلَا تُمْسِکُوا بِعِصَمِ الْکَوَافِرِ» والعصام ما یعصم به‌ ای یشد و عصمة الأنبیاء حفظه إیاهم؛ راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۶۹ ـ ۵۷۰ و عصم الله فلاناً من المکروه: ای حفظه و وقاه؛ یعنی خداوند فلانی را از مکروه حفظ کرده (عصمه) یعنی او را حفظ کرد و نگه داشت. المنجد، ص۱۵۰.
  2. ر.ک: فراهیدی، خلیل بن احمد، العین ج ۱ ص۳۱۴؛ فیروزآبادی، محمد بن یعقوب، قاموس محیط، ج۴، ص۱۵۱؛ الجوهری، اسماعیل بن حمّاد، الصحاح، ج۵، ص۱۹۸۶، ابن منظور، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۳.
  3. ابن‌منظور از زجاج نقل می‌کند: أَصْلُ العِصْمَةِ الحبْلُ. و كلُّ ما أَمْسَكَ شَيئاً فقد عَصَمَهُ، لسان العرب، ج۱۲، ص۴۰۵. یعنی، لغت عصمت در اصل به معنای طناب و ریسمان وضع شده است، ولی سپس از این معنا توسعه یافته و برای هر چیزی که موجب امساک و حفظ چیز دیگری شود، به کار می‌رود.
  4. ر.ک: راغب اصفهانی، المفردات فی غریب القرآن، ص۳۳۶ ـ ۳۳۷.
  5. حسینی میلانی، سید علی، عصمت از منظر فریقین، ص۱۴.
  6. شیخ مفید، تصحیح الاعتقادات الامامیة، ص۱۲۸.
  7. علی بن یونس نباطی، الصراط المستقیم، ج۱، ص۵۰.
  8. خواجه نصیرالدین طوسی، تلحیص المحصل، ص۳۶۹؛ عضدالدین ایجی نیز این تعریف را به حکما نسبت می‌دهد. ایجی عضدالدین، شرح المواقف، ج۸، ص۲۸۰ البته خواجه در برخی موارد نیز عصمت را به لطف تعریف کرده است. ر.ک: خواجه نصیرالدین طوسی، تلخیص الحصل، ص۵۲۵.
  9. میثم بن علی بن میثم بحرانی، النجاة فی یوم القیامة، ص۵۵؛ حسن بن یوسف حلی، کشف المراد، ص۴۹۴.
  10. فاریاب، محمد حسین، عصمت امام، ص۳۴ ـ ۳۵.
  11. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص۹۰.
  12. راغب اصفهانی می‌نویسد: «وحی، اشاره سریع است و به همین جهت به آن چه با رمز و اشاره بیان می‌شود، وحی می‌گویند»، راغب اصفهانی، مفردات، ص۸۵۸.
  13. فراهیدی، العین، ج۳، ص۳۲۱.
  14. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج۳، ص۳۷۹. ابن فارس نیز در این باره گفته است: «وحی، تعلیم پنهانی است». ابن فارس، احمد، معجم مقاییس اللغه، ج۶، ص۹۳.
  15. ر.ک: ابن منظور، لسان العرب، ج۳، ص۳۷۹.
  16. شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶.
  17. محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی، ص۲۶.
  18. در این‌باره رجوع کنید به: فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، (ذیل آیۀ ۶۸ سورۀ نحل)؛ نصرت امین، مخزن العرفان در تفسیر قرآن مجید، ج ۷، ص۳۸۹.
  19. محمد کاظم شاکر|شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی (کتاب)|آشنایی با علوم قرآنی، ص۵۵.
  20. در این‌باره رجوع کنید به: مجموعه آثار، مرتضی مطهری، ج ۴، ص۴۱۵ به بعد؛ علی رضا قائمی‌نیا، وحی و افعال گفتاری، ص۴۲ و ۴۱ و ۱۶۶ ـ ۱۲۷؛ تحلیل وحی از دیدگاه اسلام و مسیحیت، محمد باقر سعیدی روشن، ص۴۴ ـ ۳۲؛ وحی در آیات آسمانی، ابراهیم امینی، ص۹۱ ـ ۸۱.
  21. شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۵۵.
  22. علامه طباطبایی در رسالۀ «وحی یا شعور مرموز» نظریۀ متکلمان اسلامی را در ضرورت وحی و نبوت به خوبی تبیین کرده است. ر.ک: مباحثی در وحی و قرآن، محمد حسین طباطبایی، ص۶۵ ـ ۵۰.
  23. شاکر، محمد کاظم، آشنایی با علوم قرآنی، ص۵۵.
  24. ر. ک: سبحانی، جعفر، منشور جاوید، ج۳، ص۱۸۰.
  25. مهدی مهدوی اعلاء، علی رضا خاتم شیشه‌بر، بازکاوی نگرش اندیشمندان علم کلام در باب قلمرو عصمت انبیاء‌؛ با تاکید بر آراء سید مرتضی و فخرالدین رازی، پژوهشنامه کلام تطبیقی شیعه بهار و تابستان ۱۴۰۱ - شماره ۱، ص۱۴۸ ـ ۱۶۸.
  26. قدردان قراملکی، محمد حسن، کاوشی در ماهیت و قلمرو عصمت، مجله پگاه حوزه، مرداد ماه ۱۳۸۳ ش۱۳۹.
  27. ر. ک: طوسی، محمد بن حسن، تجرید الاعتقاد، ص۲۱۳.
  28. مهدی مهدوی اعلاء، علی رضا خاتم شیشه‌بر، بازکاوی نگرش اندیشمندان علم کلام در باب قلمرو عصمت انبیاء‌؛ با تاکید بر آراء سید مرتضی و فخرالدین رازی، پژوهشنامه کلام تطبیقی شیعه بهار و تابستان ۱۴۰۱ - شماره ۱، ص۱۴۸ ـ ۱۶۸.
  29. «پیامبرانی نویدبخش و هشدار دهنده تا پس از این پیامبران برای مردم بر خداوند حجتی نباشد و خداوند پیروزمندی فرزانه است» سوره نساء، آیه ۱۶۵.
  30. جزوه راه و راهنما‌شناسی، ص۵۴۳-۵۵۱ و ۶۳۷؛ همچنین ر. ک: قواعد المرام، ص۱۲۵-۱۲۷؛ امام‌شناسی، ج۱، ص۱۰۳.
  31. المیزان، ج۲، ص۱۳۶؛ شرح المقاصد، ج۴، ص۵۰؛ الذخیرة فی علم الکلام، ص۳۳۸.
  32. دلائل الصدق، ج۱، ص۶۰۵.
  33. المیزان، ج۲، ص۱۳۶.
  34. المیزان، ج۲، ص۱۳۷.
  35. شیعه در اسلام، ص۸۱-۸۵.
  36. «ما به او راه را نشان داده‌ایم خواه سپاسگزار باشد یا ناسپاس» سوره انسان، آیه ۳.
  37. ر. ک: المیزان، ج۱۴، ص۳۰۴.
  38. «و پروردگارت به زنبور عسل الهام کرد که بر کوه‌ها و بر درخت و بر داربست‌هایی که (مردم) می‌سازند لانه گزین!» سوره نحل، آیه ۶۸.
  39. این مطلب، خود، یکی از دلایل اثبات وجود خدا شمرده شده است. استاد شهید مطهری، در این مورد می‌گوید: «از جمله آثار و علایمی که در خلقت موجودات مشاهده می‌شود و دلیل بر دخالت نوعی قصد و عمد و تدبیر است «راه‌یابی» اشیاء است، هر موجودی علاوه بر ارگانیزم و سازمان منظم داخلی، از یک نیروی مرموز برخوردار است که به موجب آن نیرو، راه خود را به سوی آینده می‌شناسد... [و وجود این نیرو] دلیل و مؤید وجود قدرت مدبری است که بر موجودات سیطره دارد و آنها را تدبیر می‌کند» (اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج۵، ص۸۷).
  40. شیعه در اسلام، ص۸۵.
  41. وحی یا شعور مرموز، ص۱۹.
  42. شریفی، احمد حسین، یوسفیان، حسن، پژوهشی در عصمت معصومان ص۹۸-۱۰۵.
  43. بحارالانوار، ج۱۱، ص۴۰.
  44. «که او به هر چیزی داناست» سوره شوری، آیه ۱۲.
  45. «اینکه او بر هر کاری تواناست» سوره فصلت، آیه ۳۹.
  46. آموزش عقاید، ج۱-۲، ص۳۳۳-۲۳۵.