صلح امام حسن مجتبی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۱۶ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۱۴ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

صلح امام حسن مجتبی (ع) از حوادث مهم تاریخی است که بر اساس شرایط نابسامان اجتماعی، دشمنی معاویه و کمبود یاران؛ برای حفظ اسلام و شیعیان و آشکار ساختن چهره پلید معاویه و جلوگیری از موروثی کردن خلافت و تعرض دشمنان خارجی انجام گرفت. هرچند حکمت آن برای برخی از یاران هم روشن نبود، ولی آن حضرت بارها از ضرورت آن برای حفظ مصالح شیعیان سخن گفتند.

مقدمه

یکی از حوادث مهم تاریخ اسلام صلح امام حسن مجتبی (ع) است. از همان زمان برخی این واقعه را دستاویزی برای متهم کردن امام به سازش‌کاری نموده‌اند. منتها باید دانست بدون در نظر گرفتن مقدمات، شرایط و زمینه‌های تحقق یک واقعۀ تاریخی نمی‌توان قضاوت و داوری صحیح و عادلانه در مورد آن داشت[۱].

دلایل صلح امام حسن (ع)

برای روشن شدن دلایل صلح امام مجتبی (ع)، این واقعه از دو جهت باید مورد بررسی قرار گیرد: نخست شرایط نابسامان اجتماعی آن روزگار که امام را به صلح واداشت[۲] و دیگر اینکه بر اساس مقام والای امامت و برخورداری از دانش آسمانی، همواره بهترین راه را برمی‌گزینند و اطاعت از او بی چون چرا واجب است[۳].

شرایط اجتماعی آن روزگار

دربارۀ وضعیت اجتماعی و آشفتگی آن، موارد مختلفی را می‌‌توان بیان کرد که مجموع آن عاملی برای صلح گردید:

  1. وجود جاسوسان و منافقان: برخی از کسانی که با امام بیعت کردند، جاسوسانی بودند که با معاویه ارتباط و نامه‌نگاری مخفیانه داشتند. ایشان در شایعه‌افکنی‌ها و ترویج روحیه تردید و نفاق میان مردم نقش مهمی را ایفا کردند. گروهی از سران قبایل کوفه، پنهانی به معاویه اظهار اطاعت و فرمان‌برداری کردند و او را برای حرکت به کوفه تشویق نمودند و قول دادند وقتی معاویه نزدیک شد، امام حسن (ع) را تسلیم معاویه کنند یا به طور ناگهانی آن جناب را بکشند”[۴].
  2. عدم حمایت مردم: با توجه به حوادث پس از رحلت پیامبر اکرم (ص) و اختلافات و جنگ‌های واقع شده، عده‌ای در شناخت حق و باطل متحیر بودند. از یک سو تحت تأثیر تبلیغات منفی، می‌شنیدند که معاویه، امام علی و فرزندانش را شریک قتل عثمان و خود را خون‌خواه او معرفی می‌کند و از سویی دیگر، فضایل امیر مؤمنان و فرزندانش را مسئله‌ای غیر قابل انکار می‌دانستند. تحیّر و شک درباره جناح حق و باطل، انگیزه آنها را برای جنگ تضعیف می‌نمود و به ادامه آن رضایت نداشتند. به گونه‌ای که وقتی امام، پیشنهاد صلح معاویه را با آنها در میان گذاشت، از هر سو فریاد رضایت از صلح برآوردند: “بدانید معاویه به ما پیشنهادی داده که عزت و عدالت در آن نیست. اگر برای مرگ آماده‌اید، دعوت او را رد می‌کنیم و با شمشیرها پاسخ او را می‌دهیم و نزد خداوند او را محاکمه می‌کنیم، اما اگر زندگی دنیا را می‌خواهید، پیشنهادش را بپذیریم و رضایت شما را به دست آوریم. سپس مردم از هر سو فریاد زدند: ما طالب زندگی هستیم”[۵]. بسیاری از مسلمان اصیل و شیعیان راستین در رکاب امیرمؤمنان (ع) به شهادت رسیده بودند[۶] و بیشتر افرادی که ادعای حمایت از امام مجتبی را سر دادند، در این حمایت چندان محکم نبودند. عبیدالله بن عباس، فرمانده لشکر و بسیاری از خواص امام در مقابل وعده‌های معاویه لغزیدند و به دشمن ملحق شدند. امام حسن (ع) با توجه به نکات ذکر شده و با دیدن سستی یاران خود، به ناچار صلح را پذیرفت. لذا وقتی از امام درباره علت صلح پرسیدند، فرمود: “این مردم تصور می‌کنند شیعه و پیر و من هستند، در حالی که نقشه قتل مرا می‌کشند و اموالم را غارت می‌کنند. به خدا اگر از معاویه پیمانی برای حفظ جانم بگیرم بهتر از این است که در میان یاران خود در امان نباشم.... به خدا اگر با معاویه می‌جنگیدم، مرا دست‌بسته به او تحویل می‌دادند”[۷]. بنابراین یکی از عوامل مهم صلح امام و کناره‌گیری ایشان از حکومت را می‌توان سستی و دنیازدگی بیشتر مردم و کمبود یاران و مدافعان واقعی دانست که با توجه به روحیه پایین لشکر امام، جنگ با معاویه نه تنها اثر مثبتی نداشت، بلکه باعث شهادت همین تعداد اندک پیروان حقیقی امام می‌شد. امام در پاسخ به برخی اصحاب، دلیل صلح خود را حفظ و سلامت آنها می‌داند: «إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ مَا فَعَلْتُ إِلَّا إِبْقَاءً عَلَيْكُمْ» (محمد بن علی ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۴، ص۳۵).
  3. ناآگاهی مردم شام: شام در سال چهارده هجری قمری فتح شد و از همان ابتدا به دست حاکمان اموی اداره می‌شد. مردم این دیار، نه پیامبر اسلام (ص) را دیدند و نه با اصحاب بافضیلت ایشان آشنا بودند. تصور آنها از اسلام، همان مطالبی بود که توسط بنی‌امیه ارائه می‌شد. این قوم، افرادی مانند معاویه، مروان بن حکم و عمروعاص را به عنوان صحابیان رسول گرامی اسلام (ص) می‌شناختند. مردم تحت تأثیر تبلیغات و فریب‌های این خاندان، مطیع و مرید معاویه بودند و حمایت از او را دفاع از اسلام و سبب بهشتی شدن خویش می‌دانستند؛ لذا در جنگ‌ها با جان و دل در کنار او شرکت داشتند؛ معاویه به مرد کوفی گفت: “به علی بگو من با صد هزار نفر که فرق شتر نر و ماده را نمی‌دانند، به جنگ با او می‌آیم”.[۸].[۹]

دانش الهی امام

امام معصوم (ع) از دانش الهی بهره‌مند است و آنچه انجام می‌دهد به فرمان خداوند است از این رو سرپیچی از فرمان او روا نیست و مؤمنین باید بدون چون و چرا از امام پیروی کنند. با چنین ایمانی به امام معصوم (ع)، شیعیان معتقدند صلح امام حسن (ع) دارای مصلحت و منفعت‌های بسیار مهم بوده است و ندانستن مصلحت‌ها و منفعت‌ها به معنای ناصواب بودن تدبیر امام (ع) نیست. چنانچه پیامبر اسلام (ص) می‌فرماید: «حسن و حسین امام‌اند چه بنشینند و چه قیام کنند»[۱۰]. شیعیان با الهام از چنین روایاتی، مطیع بی‌چون و چرای امام معصوم‌اند چه همانند حسن بن علی (ع) راه صلح را مصلحت زمان خویش بداند و چه همانند حسین بن علی (ع) برخیزد و راهی دیگر را مصلحت بشمارد.

بر اساس روایات هم تنها راه درست در آن روزگار صلح بوده است؛ چنانچه امام مجتبی (ع) در روایتی به آن تصریح فرموده است: «به خدا سوگند اگر من با معاویه می‌جنگیدم، مردم مرا تسلیم او می‌کردند... به خدا سوگند، آنچه من کردم، برای شیعیان بهتر است از هر آنچه خورشید بر آن می‌تابد و غروب می‌کند. آیا نمی‌دانید من امام شمایم و فرمانبرداری‌ام بر شما فریضه است؟ آیا نشنیده‌اید پیامبر خدا مرا یکی از دو سالار جوانان بهشتی دانسته است؟ پس شک مکنید من برای مصلحت امت و پاسداشت خون آنان به صلح تن دادم»[۱۱].[۱۲]

همچنین آن حضرت در پاسخ به أبوسعید عَقِیصَا که او را به مداهنه با معاویه متهم کرد، فرمود: «آیا بعد از پدرم من حجت خدا بر مردم و امام ایشان نیستم؟ عرضه داشتیم: چرا؟ فرمود: آیا مگر من نه آن کسی هستم که رسول خدا (ص) درباره من و برادرم فرمودند: حسن و حسین دو امام بوده چه قیام کرده و چه بنشینند؟ عرض کردم: آری همین طور است. فرمود: پس من امام بوده چه قیام کنم و چه بنشینم. آنگاه فرمود:‌ ای اباسعید به همان علتی که پیامبر خدا (ص) با بنی ضمره و بنی اشجع و با اهل مکه هنگام برگشت از حدیبیه صلح فرمودند، من نیز با معاویه صلح نموده‌ام، آنها که رسول خدا (ص) با ایشان صلح فرمود به نص کتاب کافر بودند و معاویه و اصحابش به مقتضای تأویل قرآن کافر هستند. ‌ای ابا سعید وقتی من امام از جانب خدا بودم نباید رأی مرا تخطئه کنی و عملی را که انجام داده‌ام چه مهادنه و صلح بوده و چه محاربه و جنگ باشد می‌باید بپذیری اگر چه حکمت کردار من بر تو مخفی و مشتبه باشد. مگر نمی‌بینی جناب خضر (ع) وقتی کشتی را شکافت و جوان را کشت و دیوار را تعمیر کرد و به پا داشت موسی به غضب آمد و از کردارش سخت برآشفت، جهت غضبناک شدن موسی این بود که حکمت عمل خضر بر او مخفی بود تا آنکه خضر (ع) آن را بازگو کرد و موسی راضی گشت. عمل و کردار من نیز همین طور است، یعنی از عمل و فعل من خرسند نبوده بلکه غضبناک هستید زیرا حکمت آن بر شما پنهان است و آن این است، اگر من غیر از این می‌کردم یک نفر از شیعیان ما روی زمین باقی نمی‌ماند مگر آنکه او را می‌کشتند»[۱۳].[۱۴]

نتایج صلح امام (ع)

رهاورد صلح امام حسن (ع) عبارت بود از: حفظ جان و مال و آبروی شیعیان؛ آشکار ساختن چهرۀ پلید معاویه و حفظ خلافت از لغزیدن به نظام موروثی و در امان داشتن کشور اسلامی از طمع و تعرض دشمنان خارجی[۱۵].

پس از این ماجرا امام حسن (ع) به همراه امام حسین (ع) کوفه را ترک کرده و ساکن مدینه شدند و تا پایان عمر در مدینه ساکن بودند[۱۶].

مصلحت در صلح امام حسن(ع)

مسیر جهادی امام حسن(ع) در تعقیب سیاست امامت پدر بدانجا انجامید که با خیانت سران سپاه و سستی نیروها، دیگر امکان ادامه سیاست جهاد نظامی غیر ممکن شد. اینک انحرافی دیگر و این بار به شیوه‌ای مرگبار که همه اهداف امامت را تهدید می‌کرد، در برابر امام(ع) ظاهر شده بود. تهدید و توطئه‌ای که با قدرت نظامی، امکان مقابله با آن وجود نداشت؛ زیرا نتیجه اقدام نظامی و رویارویی مستقیم چیزی جز واگذاری سرنوشت اسلام و امامت به دست دشمن نبود. نجات اسلام و امت در برابر این تهدید جدی جز آن نبود که روش سیاسی در پیش گرفته شود و با افشای ماهیت باندی که رهبری اسلام و امت را مدعی بود آسیب‌پذیری اسلام و امت را به حداقل رسانید. ماهیت عملکردی که از آن به صلح امام حسن(ع) تعبیر می‌شود، راه‌حل نوینی را در شرایط بن‌بست نظامی کشور ارائه می‌دهد که می‌توان بدان وسیله مصلحت نجات اسلام و امت را جامعه عمل پوشانید[۱۷].[۱۸]

پرسش‌های وابسته

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر. ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۲۴.
  2. پیشوایان ما، ۱۱۷- ۱۰۵.
  3. ر. ک. فرهنگ شیعه، ص ۱۰۰.
  4. محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید)، الارشاد، ج۲، ص۱۲.
  5. علی بن محمد ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۴۹۱؛ همچنین ر. ک: حسن دیلمی، اعلام الدین، ۲۹۳
  6. برای مطالعه بیشتر ر. ک: شیخ راضی آل یاسین، صلح امام حسن (ع)، ترجمه سیدعلی خامنه‌ای، ص۷۱.
  7. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۲۹۰.
  8. احمد بن علی طبرسی، الاحتجاج علی اهل اللجاج، ج۲، ص۳۲؛ برای مطالعه بیشتر، ر. ک: علی قائمی، در مکتب کریم اهل بیت، ص۲۳۱-۲۵۱؛ علی نظری منفرد، قصه صلح خونین، ص۱۷۴-۱۸۶.
  9. حسینی، سید احمد، نظریه نصب الهی امام معصوم در تاریخ تفکر امامیه، ص ۱۸۳؛ زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۲۴.
  10. «الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَا حَقٍّ قَامَا أَوْ قَعَدَا»؛ بحارالانوار، ج ۳۵، ص ۲۶۶.
  11. «وَیْحَکُمْ مَا تَدْرُونَ مَا عَمِلْتُ وَ اللَّهِ الَّذِی عَمِلْتُ خَیْرٌ لِشِیعَتِی مِمَّا طَلَعَتْ عَلَیْهِ الشَّمْسُ أَوْ غَرَبَتْ أَ لَا تَعْلَمُونَ أَنِّی إِمَامُکُمْ وَ مُفْتَرَضُ الطَّاعَةِ عَلَیْکُمْ وَ أَحَدُ سَیِّدَیْ شَبَابِ أَهْلِ الْجَنَّةِ بِنَصٍّ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص...»؛ ‏ بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۹، ۲۱ و ۵۶.
  12. ر. ک. فرهنگ شیعه، ص ۱۰۱.
  13. «یَا أَبَا سَعِیدٍ أَ لَسْتُ حُجَّةَ اللَّهِ تَعَالَی ذِکْرُهُ عَلَی خَلْقِهِ وَ إِمَاماً عَلَیْهِمْ بَعْدَ أَبِی (ع) قُلْتُ بَلَی قَالَ أَ لَسْتُ الَّذِی قَالَ رَسُولُ اللَّهِ (ص) لِی وَ لِأَخِی الْحَسَنُ وَ الْحُسَیْنُ إِمَامَانِ قَامَا أَوْ قَعَدَا قُلْتُ بَلَی- قَالَ فَأَنَا إِذَنْ إِمَامٌ لَوْ قُمْتُ وَ أَنَا إِمَامٌ إِذْ لَوْ قَعَدْتُ...»؛ علل الشرائع، ج ۱، ص ۲۱۱؛ کمال الدین و تمام النعمة، ج ۱، ص ۳۱۶؛ إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص ۹.
  14. ر. ک: زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص ۲۴.
  15. ر. ک. فرهنگ شیعه، ص ۱۰۰.
  16. ر. ک. دانشنامه نهج البلاغه، ص ۲۸۷- ۲۸۸.
  17. فقه سیاسی، ج۹، ص۱۵۳.
  18. عمید زنجانی، عباس علی، دانشنامه فقه سیاسی ج۲، ص ۵۵۸.