موالی قوم در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید، نسخهٔ فعلی این صفحه است که توسط Bahmani (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۷ دسامبر ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۵۷ ویرایش شده است. آدرس فعلی این صفحه، پیوند دائمی این نسخه را نشان می‌دهد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

مردمان غیرعرب سرزمین‌هایی که در جنگ با مسلمانان به هنگام فتوحات آنان شرکت نکرده و اسیر نشده و مسلمان شده بودند، به طور کلی «موالی عرب» به شمار می‌آمدند؛ زیرا اعراب به این سبب که بلاد آنها را با جنگ فتح کرده بودند، آنان را بندگان «آزاد کرده خویش» می‌شمردند؛ چنان که اسیرانی که در طی جنگ‌ها گروه گروه به دست اعراب می‌افتادند، و کسانی که بعدها اسلام می‌آوردند و آزاد می‌شدند هم در شمار «موالی» به حساب می‌آمدند. از اهل ذمه هم کسانی که رفته رفته دین پدران خویش را رها می‌کردند و آیین مسلمانی برمی‌گزیدند، جزو موالی به شمار می‌رفتند. همچنین افراد یا خانواده‌هایی برای احراز حمایت اقویا و به دلیل جلب پشتیبانان قوی از راه «عقد موالات» با افراد یا قبیله‌هایی از عرب ارتباط و انتساب می‌یافتند و خود را از موالی یک شیخ عرب یا یک قبیله عربی می‌شمردند. این‌گونه موالات که آن را ولاء حلف یا ولاء اصطناع می‌خواندند، یادآور پیوندهای برادری و هم سوگندی جاهلی بود که در روزگار پیش از اسلام مؤاخات و تحالف و استلحاق خوانده می‌شد. در عهد فتوح اسلام و روزگار امویان و اوایل عباسیان به سبب نفوذ و حشمت عرب، مردم غیر عرب خود را به آنها می‌بستند و از راه عقد موالات، مثلاً اَزْدی یا شیبانی - البته بالولاء - می‌شدند. در این نوع موالات، چنان که رسم عرب بود، شیخ یا قبیله‌ای که یک غیر عرب را به عنوان مولی می‌پذیرفت از ترکه او ارث می‌برد و در عهد حیات، عاقله او به شمار می‌آمد[۱]. عمده موالی ساکن در عراق و بسیاری از موالی حجاز، ایرانی بودند و به زبان فارسی سخن می‌گفتند. اینان، اعم از نظامی و غیرنظامی، بنا بر نوع پیوستن ایشان به جامعه اسلامی، مراتب و درجاتی متفاوت در اجتماع داشتند. به این لحاظ در مورد نظامیان داوطلب مسلمان شدن، که بدون جنگ به مسلمانان پیوستند (با اینکه جزء موالی به شمار می‌رفتند) جداگانه و خارج از مبحث «موالی» سخن خواهیم گفت. با عنایت به این نکته، سایر موالی از تقسیم‌بندی زیر خارج نبودند:

  • اسیران جنگی: اسیران جنگی در آغاز عنوان برده داشتند و غلام قبایل و خاندان‌های عرب بودند. اینان با گرویدن به اسلام، آزادی خود را باز یافتند، ولی مجبور بودند به خانواده‌ای که قبلاً غلام آن بوده‌اند، وابسته باشند. به مفهوم فنی و در اصطلاح ریشه‌ای، موالی حقیقی این گروه بودند.
  • روستاییان و کشاورزان: مردمانی که روستاهای آنان در اثنای غلبه مسلمانان منهدم شده بود، زمین‌های کشاورزی خود را رها کرده و به منظور یافتن کار دیگر به سوی کوفه - تازه تأسیس - روان شده بودند.
  • پیشه‌وران و صنعتگران: گروه‌های زیادی از ایرانیان که مسلمان شده بودند، برای بهبود بخشیدن به وضعیت اقتصادی خود به عنوان پیشه‌ور و صنعتگر به کوفه می‌آمدند.
  • تازه مسلمانان از خاندان‌های شریف: این گروه از ایرانیان از پرداخت جزیه معاف بودند، ولی می‌باید مالیات زمین (خراج) را بپردازند[۲].

بر این تقسیم‌بندی باید تعداد چشمگیری از اسیران زن را، که بهره فاتحان عرب شده بودند، افزود. این زنان به همسری مشروع اسیرکنندگان عرب درآمدند و از ایشان فرزندها به دنیا آوردند. نتیجه این بود که در مدتی کمتر از بیست سال، در حدود زمانی که حضرت علی(ع) به کوفه آمد، نسل جدید جوانی از اعراب در کوفه وجود داشتند که از نظر مادر، ایرانی بودند. در مجموع می‌توان علل حضور «موالی» در کوفه را در دو نکته جستجو کرد:

به اعتقاد برخی محققان، به رغم حُکم برادری و مساوات میان مسلمانان در اسلام، خلفا و عمال آنها، موالی را با اینکه مسلمان بودند، همچون اسیران آزاد شده تلقی می‌کردند. آنها را در جنگ به عنوان رزمنده پیاده همراه می‌بردند. سهمی از غنائم به آنها نمی‌دادند و از پرداخت مستمری عادی هم به آنها مضایقه می‌کردند؛ چنان که در عهد عمر بن عبدالعزیز تعداد بیست هزار تن از موالی در میدان‌های جنگ حضور داشتند که مستمری آنها پرداخت نشده بود.

موالی در خارج از میدان جنگ نیز همه جا در معرض تحقیر و آزار بودند؛ چنان که به آنها اجازه داده نمی‌شد با یک زن عرب ازدواج کنند و اگر می‌کردند بسا که والی و حاکم عرب، آنها را به طلاق مجبور می‌کرد[۴]. در واقع مولی همیشه از عرب پست‌تر بود. کارهایی به مولی واگذار می‌شد که مستلزم امانت و اعتماد بود. مولی می‌توانست تحصیل علم و ادب کند، ولی هیچ‌گاه مقامی مهم مانند داوری (قضا) به مولی واگذار نمی‌شد[۵].

اولین تبعیض نسبت به موالی توسط عمر بن خطاب روا داشته شد. وی عطای موالی را کمتر از عرب معین کرد. عمر در نامه‌ای خطاب به فرماندهان سپاه دستور داد که از حمراء، آنها را که اسلام آورده‌اند و آزاد کرده‌اید، عطایی در حد موالی بدهید و اگر خواستند خود قبیله‌ای مستقل باشند، باز عطایی به همان مقدار موالی تعیین کنید[۶]. افزون بر اینکه خلیفه دوم میان عرب و عجم مسلمان تبعیض قایل می‌شد، حتی سپاه «حمراء» را که از جنگ با مسلمانان کناره گرفته و بدون شکست اسلام آورده بودند، با اسیرانی که به هر علت مسلمان شده بودند برابر، و کمتر از عرب می‌دانست. عثمان خلیفه سوم نیز به شیوه عمر در این خصوص عمل کرد تا اینکه امیرالمؤمنین علی(ع) به خلافت رسید. در واقع موالی تنها در دوران کوتاه خلافت آن حضرت است که با عرب برابر شدند و حتی برخی از آنان به دلیل فضایلی که اسلام، آنها را دلیل برتری می‌داند بر بسیاری از اعراب ترجیح داده شدند.

امیرمؤمنان(ع)، مردم را در عطا یکسان قرار داد و کسی را بر دیگری برتری نداد؛ و موالی را به اندازه عرب عطا داد که باعث رنجش آنها شد و با حضرت در این مورد سخن گفتند. امیرمؤمنان علی(ع) در پاسخ آنها چوبی را از روی زمین برداشت و میان دو انگشت خود قرار داد و فرمود: تمام قرآن را تلاوت کردم و برای فرزندان اسماعیل بر فرزندان اسحاق به اندازه این چوب برتری نیافتم[۷]. ثقفی[۸] از عباد بن عبدالله اسدی[۹] روایت می‌کند که گفت: من روز جمعه در مسجد نشسته بودم و علی(ع) بر منبری از آجر مشغول ایراد خطبه بود و ابن صوحان نیز در مسجد حضور داشت. اشعث بن قیس[۱۰] در آن حال، وارد شد و صفوف مردم را شکافت؛ جلو آمد و گفت: ای امیرالمؤمنین! این حمراء‌ها به دلیل نزدیکی به شما بر ما چیره گشته‌اند. حضرت خشمگین شد. ابن صوحان گفت: امروز امیرالمؤمنین(ع) سخنی درباره عرب می‌گوید که پرده از چهره آنها بردارد و آنچه را پنهان است، آشکار کند. آن‌گاه امیرمؤمنان(ع) فرمود: کیست که مرا از کیفر دادن به این مردم درشت اندام که تا نیمروز بر بستر خود می‌غلتند، معذور می‌دارد؛ در حالی که مردمی هم برای ذکر خدا شب‌زنده‌داری می‌کنند. او می‌خواهد که من اینها را از کوفه بیرون کنم و از ستمکاران باشم. سوگند به خدایی که دانه را شکافت و جانداران را آفرید از پیغمبر(ص) شنیدم که می‌فرمود: به خدا آنها، شما را در آخر به خاطر دین بزنند (به حمایت از دین با شما مقابله کنند)، همان‌گونه که شما در آغاز اسلام برای مسلمان شدن، آنها را زدید (برای اسلام آوردن با آنها پیکار کردید). به روایت دیگری امیرمؤمنان علی(ع)، موالی را بیش از عرب مورد لطف و محبت قرار می‌داد و عمر آنها را سخت از نظر دور می‌داشت[۱۱].

شمار موالی در زمان معاویه، فقط در کوفه به بیست هزار تن می‌رسید. معاویه از این افزایش جمعیت بیمناک شده و گفته بود: می‌بینم که حمراء زیاد شده‌اند و ممکن است یکباره بر عرب و اقتدار آنها یورش برند. به همین جهت، مصلحت این است که جمعی از آنها را به قتل رسانم و بقیه را باقی گذارم تا کارها را انجام دهند (یعنی آنها را برای انجام کارهای پست که عرب در شأن خود نمی‌دید، حفظ کند)؛ ولی احنف بن قیس او را از این فکر منصرف ساخت. با این حال وی گروهی از آنان را به سرزمین شام فرستاد که در آنجا به نام فارسیان مشهور شدند و گروهی دیگر را به بصره فرستاد که همه به اسوارانی که در آنجا بودند پیوستند[۱۲]. مختار در قیام بر ضد امویان توانست ایرانیان را به خود متمایل سازد و با کمک آنها با بنی‌امیه پیکار کند. مختار بر خلاف آنچه تا آن زمان معمول بود، به آنان اجازه سوار شدن بر اسب داد و ایرانیان، سواره به نزد او می‌آمدند[۱۳]، نوشته‌اند بیست هزار مرد از ایرانیان مقیم کوفه به مختار پیوسته بودند؛ به گونه‌ای که در اردوی او عربی سخن گفته نمی‌شد. پس از اینکه مختار، قاتلان امام حسین(ع) را کشت، خانه‌های آنها را در کوفه ویران کرد و دستور داد اموال آنها را میان سپاهیان ایرانی‌اش تقسیم کنند. بعدها نیز برای آنها و فرزندان‌شان حقوقی مقرر داشت.

مختار با ایرانیان نشست و برخاست می‌کرد و با این کار عرب را از خود می‌راند و چون بزرگان عرب در این خصوص بر او ایراد گرفتند، گفت: شما عرب‌ها را محرم دانستم اما سرکشی کردید و چون به حکومت منصوب داشتم، باعث کسر عایدات شدید؛ ولی ایرانی‌ها از شما فرمانبردارتر و در انجام دستور، صدیق‌تر و فرمانبردارترند[۱۴]. اما پس از قتل مختار، چهار هزار نفر ایرانی مستقر در قلعه و قصر کوفه توسط مصعب بن زبیر گردن زده شدند[۱۵]. در زمان حکومت ابن زبیر گروهی از اسواران در نبرد ربذه[۱۶] شرکت کردند و بسیاری را با تیرهای خود کشتند و از مهارت آنان، تیر هیچ یک بر خاک نمی‌نشست[۱۷].

وقتی یکی از سرداران عبدالملک بن مروان نزد ابراهیم، پسر مالک اشتر[۱۸] فرمانده لشکر مختار آمد تا درباره جنگ با وی گفتگو کند، به ابراهیم گفت: از وقتی من وارد لشکر تو شده‌ام، تاکنون که تو را می‌بینم، یک کلمه عربی از سپاهیان تو نشنیده‌ام و این موجب تأسف و اندوه من است؛ نمی‌دانم که امیر چگونه می‌خواهد با این جماعت بر پهلوانان شام پیروز شود؟ ابراهیم گفت: به خدا اگر جز مور، همراه من نبود با شامیان می‌جنگیدم؛ تا چه رسد به این قوم که بهتر از هر کس در جنگ با مردم شام، بصیرت دارند و همه، فرزندان مرزبانان و اسوارانند[۱۹].

در جریان قیام عبدالرحمن بن محمد بن اشعث[۲۰] نیز اسواران به جنگ حجاج رفتند و چون عبدالرحمن شکست خورد، حجاج آنان را بسیار آزار داد و خانه‌هایشان را ویران ساخت؛ از حقوق آنها کاست و بعضی از آنها را تبعید کرد و به آنان گفت: از شرایط صلح شما این بود که در جنگ میان ما عرب‌ها، گروهی را بر ضد گروه دیگری یاری نکنید[۲۱]. اشاره حجاج به شرایط صلح منعقد، میان «سیاه اسواری» فرمانده اسواران و ابوموسی اشعری به هنگام محاصره شوشتر بود[۲۲].[۲۳]

منابع

پانویس

  1. نک: تاریخ ایران بعد از اسلام، ص۳۷۷.
  2. نک: تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۴۰.
  3. تشیع در مسیر تاریخ، ص۱۳۹.
  4. تاریخ مردم ایران، ج۲، ص۳۴. دیدگاه‌ها درباره برخورد اعراب با موالی متفاوت است. به نظر می‌رسد بعضی مورخان ایرانی در سخت‌گیری اعراب افراط کرده‌اند؛ و برخی تاریخ نگاران عرب نیز تبعیض‌های مشهور و ضد اسلامی عرب‌ها و پدران خود را با دیده اغماض نگریسته‌اند. در حالی که آقای زرین کوب به استناد یکی دو مورد، حکم کلی تحقیر و آزار و عدم پرداخت دستمزد موالی (ایرانیان مسلمان) را می‌دهد، جرجی زیدان (در جلد چهارم، صفحه ۶۸۹) می‌نویسد که «موالی در برابر انجام کار می‌توانستند حقوق زیاد دریافت کنند». مؤلف العتبات المقدسه هم می‌گوید: «زیاد بن ابیه به ایرانیان فرصت داد تا خود را حفظ کنند و از تمامی آزادی‌هایی که اسلام برای آنها تضمین کرده است، بهره گیرند». واقعیت این است که هر دو طرف، افراط و تفریط کرده‌اند. مسلم است که در برخورد اعراب با ایرانیان مسلمان برخلاف اصول اسلامی بود و تنها در دوران کوتاه خلافت امیرالمؤمنین و امام حسن مجتبی(ع) تبعیض نسبت به آنان برطرف شد؛ و از سوی دیگر آن چنان هم تحت فشار نبوده‌اند که به عنوان یک سیاست، مدت‌ها از دریافت دستمزد محروم بمانند. همان‌گونه که پیشتر بیان شد شیرویه اسواری که از اولین گروه موالی ایرانی بود، چنان از موقعیت مالی مناسب و مرفهی برخوردار بود که برای همسرش مرجانه (مادر عبیدالله بن زیاد) در بصره قصر هزار ساخت!
  5. تاریخ تمدن اسلام، جرجی زیدان، ج۴، ص۶۸۹، در حالی که جرجی زیدان عرب معتقد است که مسئولیت «قضا» به موالی واگذار نمی‌شد، آقای زرین کوب معتقد است شریح قاضی که سال‌ها در کوفه قضا می‌راند از موالی به شمار می‌آمد! نک: تاریخ ایران بعد از اسلام، ص۳۷۹.
  6. فتوح البلدان، ص۳۱۱.
  7. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۳۰.
  8. ابراهیم بن محمد ثقفی اصفهانی (م ۲۸۳): بی‌گمان یکی از برازنده‌ترین مردان کوفه، و دانشمندان شیعه قرن سوم است که قدرت علمی و شجاعت و شهامت کم‌نظیر او در بزرگداشت مکتب تشیع در تاریخ، موضوعی چشم‌گیر و شاید بی‌نظیر باشد. او نخست زیدی مذهب بود و سپس به مذهب شیعه امامیه گروید. ثقفی آنگاه از کوفه به اصفهان منتقل شد و در آنجا اقامت گزید. گویند جماعتی از علمای قم در اصفهان بر او وارد شدند و از او خواستند به قم برود، ولی ثقفی نپذیرفت. وی این افتخار را هم دارد که عموزاده مختار بن ابی عبید ثقفی است که بر ضد قاتلان امام حسین(ع) قیام کرد. ثقفی کتابی به نام «اخبار مختار» داشته که متأسفانه از میان رفته است. تنها کتابی که از آثار متعدد وی از دست تطاول ایام مصون مانده و به ما رسیده است، کتاب نامدار و پرارج «الغارات» است (نقل به اختصار از کتاب: مفاخر اسلام، تألیف استاد علی دوانی، جلد اول، صفحات ۳۸۴ تا ۴۰۹).
  9. عباد بن عبدالله اسدی: با اینکه ثقفی که خود شیعی اثنی عشری است و از عباد روایت کرده است، نام «عباد» در رجال شیخ طوسی نیست. محقق شوشتری به طور اجمال در مورد او آورده است: ابن جوزی ناصبی او را به دلیل اینکه حدیث «أَنَا أَخُو رَسُولِ اللَّهِ‌» را نقل کرده، تضعیف کرده است، ولی سیوطی از ابن حبان نقل کرده که او را از ثقات شمرده است (قاموس الرجال، ج۵، ص۲۱۶).
  10. درباره صعصعة بن صوحان و اشعث بن قیس رئیس پرنفوذ قبیله کنده در فصل‌های آینده سخن خواهیم گفت.
  11. الغارات ثقفی، ص۴۹۸.
  12. فتوح البلدان، ص۳۹۴.
  13. تاریخ طبری، ترجمه فارسی، ج۸، ص۳۳۳۰.
  14. الاخبار الطوال، ص۳۴۴.
  15. الاخبار الطوال، ص۳۵۲.
  16. ربذه از روستاهای مدینه به فاصله سه روز تا «ذات عِرق» از راه حجاز، و مدفن ابوذر غفاری است (معجم البلدان، ج۳، ص۲۴).
  17. فتوح البلدان، ص۵۲۲.
  18. در بحث از قیام مختار راجع به ابراهیم بن مالک اشتر سخن خواهیم گفت.
  19. الاخبار الطوال، ص۳۳۹.
  20. در آینده به اجمال درباره قیام ابن اشعث سخن خواهیم گفت.
  21. فتوح البلدان، ص۳۶۸. درباره نقش موالی در قیام‌های مختلف عالم اسلام، نک: تاریخ ایران بعد از اسلام بخش «موالی و نهضت‌ها».
  22. جرجی زیدان می‌نویسد: گروهی از ایرانیان را که در یمن می‌زیستند به نام فرزندان فارس «ابناء الفرس» یا آزادگان «ابناء الاحرار» می‌خواندند تا از ایرانیان تحت الحمایه - موالی – مقیم عربستان متمایز باشند. سپس در ادامه با اشاره به ظهور اسلام و عرضه آن به اهل یمن و مسلمان شدن سپاهیان ایرانی و فرزندان آنها که مقیم یمن بودند، می‌گوید: «این قبیل ایرانیان آزاد در شام و عراق و جزیره هم بودند و در هر جا نام مخصوص داشتند. ایرانیان مقیم صنعاء بنی احرار(زاده آزادگان)، ایرانیان کوفه «احامره» و ایرانیان بصره «اساوره» و ایرانیان مقیم جزیره«حضارمه» و ایرانیان مقیم شام «جراجمه» خوانده می‌شدند. «ابناء الفرس، در تاریخ اسلام مقام مهمی داشتند؛ زیرا در جنگ‌ها هم‌دست اعراب بودند و از ایرانیان تحت الحمایه - موالی ۔ متمایز بودند (تاریخ تمدن اسلام، ص۶۶۵). با توجه به آنچه بیان شد، تقسیم‌بندی و نام‌گذاری جرجی زیدان در مورد ایرانیان کوفه و بصره صحیح به نظر نمی‌رسد. ابناء الاحرار نیز با وجود خدمات ارزنده خود در جنگ با مرتدان یمن، تقریباً در تاریخ اسلام سخنی از آنها - غیر از آن جنگ‌ها - به میان نیامده است (برخلاف نظر جرجی زیدان). نام‌گذاری ایرانیان مقیم شام به «جراجمه» از سوی وی قابل تأمل است. گذشته از آنچه گفته شد، بنابر روایت بلاذری آنان را «فارسیان» می‌نامیدند. فیلیب حتی، «جراجمه» را با توصیفی که ارائه می‌دهد، قومی کاملاً سوای ایرانی‌ها قلمداد می‌کند و می‌نویسد قومی شورشی مسیحی که خدمتگزاران روم بودند و در غرب در کوهستان‌های اللکام نیمه مستقل می‌زیستند، سنگ راه خلافت عرب بودند. اعراب، ایشان را که اصلشان شناخته نبود، «جراجمه» می‌نامیدند. جراجمه در میان عرب و روم، چون دیواری آهنین بودند که از آسیای صغیر دفاع می‌کردند... بعدها بیشتر این جنگاوران سوریه را تخلیه کردند و در ولایات داخلی اقامت گزیدند یا در سواحل آسیای صغیر به دریانوردی پرداختند. گروهی از ایشان نیز به جا ماندند و یکی از مایه‌های جماعت مارونی را که هنوز در شمال لبنان اعتباری دارد به وجود آوردند (تاریخ عرب، ص۲۶۶). در دائرة المعارف بزرگ اسلامی جلد دوم، زیر عنوان «ابناء» تحقیق نسبتاً مفصلی ارائه شده است. طبق این تحقیق، ابناء فارس با بنوالاحرار نام فرزندان گروهی از سپاه ایرانیان به فرماندهی «وهرز» است که به دوران پادشاهی انوشیروان به یاری سیف بن ذی یزن که ادعای حکومت یمن داشت به آنجا اعزام و در آن منطقه ساکن شدند. در این که چرا ابناء (پسران) نامیده شدند، آورده است که پدران و مادران آنها هم نژاد نبودند؛ زیرا انوشیروان با سیف بن ذی یزن شرط کرده بود که نیروهای ایرانی از عرب‌های یمنی زن بگیرند، ولی به آنها زن ندهند. اگر وجود چنین شرطی مورد تردید قرار گیرد، شواهد دیگری مانند تعصب بیش از حد دیلمیانی که در سپاه ایران مستقر در یمن وجود داشت، نشان از حفظ فرهنگ ایران در برخورد با فرهنگ آن منطقه دارد. نام دیگر آنها، «بنو الاحرار» پیشینه‌ای دیرینه دارد؛ زیرا عرب‌ها از دیرباز، ایرانیان را «احرار» یا «بنو الاحرار» می‌خواندند. از آن رو که ایرانیان، دیگران را به بندگی و خدمتگزاری می‌گرفتند و خود به بندگی و خدمتگزاری دیگران در نمی‌آمدند. نام «احرار» بی‌گمان برگردان عربی «آزاد» یا «آزاده» است، که نباید این واژه را در برابر واژه «بنده» گرفت، بلکه بیشتر باید آن را به معنای «شریف» و «نژاده» و «پاکزاد» دانست. پس از اینکه سپاه اعزامی ایران حبشیان را از یمن راند و حکومت را به سیف سپرد، وی در اثر سختگیری‌های زیاد بر حبشیان کشته شد و مجدداً انوشیروان سپاهی را به یمن فرستاد. از آن زمان، یمن تا ظهور اسلام تحت حکومت ایران درآمد و در این مدت پنج نفر ایرانی بر آنجا حکم راندند. باذام یا باذان، آخرین حکمران ساسانیان بر یمن بود که پس از اینکه به فرمان خسروپرویز برای دستگیری پیامبر(ص) به مدینه رفت، مسلمان شد و در حیات پیغمبر(ص) درگذشت. پس از او پیغمبر(ص) حکومت شهر صنعا را به پسرش شهربن باذام سپرد. «شهر» در جریان ارتداد مردم یمن توسط «اسود عنسی»، که داعیه پیغمبری داشت، کشته شد. سپس در ادامه شورش مرتدین، خانواده بسیاری از ایرانیان مسلمان توسط آنها روانه ایران شدند، ولی مدتی بعد با سرکوبی مرتدین، فیروز دیلمی از سوی ابوبکر به حکومت یمن رسید. ابناء الفرس در دوران جاهلیت دو بازار مشهور عدن و صنعا را در دست داشتند و ده یک فروش کالاها را می‌گرفتند. در دوران پس از اسلام، ابناء در ساختار اجتماعی شهر صنعا یکی از نقیبان چهارگانه به شمار می‌آمدند و گروهی از ایشان کارهای مسجد جامع را بر عهده داشتند. همچنین دائرة‌المعارف، مانند تاریخ تمدن جرجی زیدان به نقل از ابوالفرج اصفهانی می‌نویسد ابناء در گستره جغرافیایی پهناوری پراکنده بودند و نام‌های گوناگونی داشتند. آنان را در صنعا «بنوالاحرار»، در بقیه یمن «ابناء»، در کوفه «احامره»، در بصره «اساوره»، در جزیره «خضارمه» و در شام «جراجمه» می‌نامیدند (دایرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۲، ص۶۰۷ نقل به اختصار).
  23. رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص ۱۳۹-۱۴۹.