مالک اشتر نخعی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Heydari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۶ ژانویهٔ ۲۰۲۲، ساعت ۱۲:۵۰ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مالک اشتر، فرمانده شجاع و خودساخته که برای اهانت‌کننده خود دعا می‌کند،[۱] و از طرف امام به حکومت مصر گماشته شد[۲].

مالک قبل از خلافت امام علی(ع)

مالک بن حارث بن عبدِ یغوث نَخَعی، اهل یمن و از قبیلۀ مذحج است که در سفر امام علی(ع) به یمن مسلمان شد. چهره درخشان، قهرمان شکست ناپذیر و استوارگام‌ترین یاور امام علی(ع) است. امام علی(ع) به او اطمینان و اعتماد داشت و همواره درایت، کاردانی، دلاوری، آگاهی و بزرگواری‌های مالک را می‌ستود و بدان می‌بالید.

آگاهی‌های چندانی از آغازین سال‌های رشد او در اختیار نیست. اولین حضور جدی مالک در جریانات سیاسی ـ اجتماعی آن روزگار، درِ فتح دمشق و یرموک است. او در این نبرد از ناحیه چشم، آسیب دید و به "اشتر"[۳] مشهور شد. مالک در کوفه زندگی می‌‌کرد. قامتی بلند، سینه‌ای ستبر و زبانی گویا داشت و سوارکاری بی‌نظیر بود. خوش‌خویی، جوان‌مردی، بلندنگری، ابهت و حشمت او، در چشم کوفیان، تأثیری شگفت داشت.

مالک در خلافت عثمان، بر اثر درگیری با سعید بن عاص (فرماندار کوفه)، با تنی چند از یارانش به حِمص[۴]تبعید شد. چون زمزمه‌های مخالفت با عثمان بالا گرفت، مالک به کوفه بازگشت و فرماندار عثمان را که در آن زمان به مدینه رفته بود، از ورود به کوفه بازداشت. او در قیام امت اسلامی علیه عثمان، شرکت کرد و فرماندهی گروه کوفیانی‌ را که به مدینه رفته بودند، به عهده گرفت و در پایان بخشیدن به حکومت عثمان، نقش تعیین کننده داشت[۵].

مالک در دوران خلافت امام علی(ع)

بعد از کشته شدن عثمان مالک که از شناختی عمیق برخوردار بود و چهره‌های مؤثر روزگارش را به درستی می‌شناخت و از عمق جریان‌ها آگاه بود، بر خلافت امام علی(ع) اصرار می‌ورزید. پس از به خلافت رسیدن امام علی(ع)، یار، همکار و بازوی پرتوان حضرت بود. امام نیز برای مالک، احترام ویژه‌ای قائل بود و دیدگاه‌هایش را در مسائل، محترم می‌شمرد[۶].

مالک بر ابقای ابوموسی در حکومت کوفه موافق بود. امام علی(ع) نیز با آنکه از اعماق اندیشه ابوموسی آگاهی داشت نظر مالک را پذیرفت. مالک، قبل از آغاز جنگ جمل و هنگامی که ابوموسی، مردم را از همراهی با علی(ع) باز می‌داشت، به کوفه رفت و ابو موسی را ـ که امام علی(ع) او را عزل کرده بود ـ از کوفه بیرون کرد و مردم را برای حمایت از امام(ع) و همراهی در نبرد علیه جملیان، بسیج کرد. نقش وی در جنگ جمل تعیین‌کننده بود و فرماندهی جناح راست سپاه را به عهده داشت.

او در جنگ جمل حدود شصت سال سن داشت و با عبدالله بن زبیر که جوانی بسیار شجاع بود مبارزه کرد، جدال به جایی کشید که دیگر از شمشیر کاری ساخته نبود و کار به کشتی‌گیری رسید. مالک، عبدالله را بر زمین زد. در این لحظه عبدالله فریاد زد: هم من و هم مالک را بکشید، تا بالاخره آن دو را از هم جدا کردند. عایشه که خالۀ عبدالله بود، مدتی پس از جنگ جمل از مالک گلایه کرد که آن روز با خواهرزادۀ من چنین و چنان کردی. مالک پاسخ داد: به خدا قسم، سه شبانه‌روز غذا نخورده بودم. مالک، پس از جنگ جمل، فرماندار جزیره(مناطقی میان دجله و فرات) شد. این منطقه به سرزمین شام، حوزه حکومتی معاویه، نزدیک بود[۷].

مالک در آغاز جنگ صِفین، فرماندهی طلایه سپاه را به عهده داشت که طلایه سپاه معاویه را درهم شکست. همچنین، زمانی که سپاهیان معاویه مسیر آب را بر روی سپاهیان امام(ع) بستند، مالک، نقش تعیین‌کننده‌ای در آزاد‌سازی آب‌راه داشت. او در صفین، به همراه اشعث، فرماندهی سپاه را بر عهده داشت و در طول جنگ، گاه فرماندهی سواره نظام کوفه و گاه فرماندهی بخش‌هایی دیگر از سپاه، از آنِ او بود. در صِفین، در نبردهای آغازینِ ماه ذی حجه، مسئولیت اصلی و نقش بنیادین بر دوش مالک بود و در مرحله دوم (ماه صفر) نیز فرماندهی دو روز از هشت روز جنگ را بر عهده داشت. مالک، در نبردهای تن به تن و گشودن گِرِه‌های جنگ و حل مشکلات سپاه و به پیش بردن سپاهیان به فرمان امام(ع)، نقش ویژه ای داشت؛ اما نقش خیره کنندۀ مالک، در آخرین روزهای جنگ، به‌ویژه در "روز پنج شنبه" و شب جمعه مشهور به "لیلة الهَریر (شب زوزه)" است که میدان نمایش شگرف شجاعت، شهامت، رزم‌آوری و نبرد بی‌امان مالک بود که آرایش لشکر معاویه را در هم ریخت و صبح جمعه تا نزدیکی خیمه فرماندهی او به پیش رففت. شکست دشمن، قطعی بود و نَفَس‌های پایانی را می‌کشید اما عمرو عاص توطئه کرد و حماقت خوارج و اشعث کارساز شد و امام علی(ع) را در تنگنا قرار دادند که صلح را بپذیرد و مالک را باز گردانَد. طبیعی بود در چنین لحظه حساس شگرف و سرنوشت سازی، مالک نپذیرد؛ اما چون به او خبر دادند که جان حضرت در خطر است برگشت. زمانی که امام به عنوان داور، مالک را پیشنهاد داد، خوارج قبول نکردند. مالک، پس از جنگ صِفین به محل مأموریت خود بازگشت[۸].

شهادت مالک

زمانی که اهالی مصر بر علیه محمد بن ابی بکر قیام کردند امام مالک را به استانداری مصر تعیین و همراه با عهدنامۀ معروف به آنجا فرستاد. امیرالمؤمنین(ع) با توجه به شایستگی‌های مالک، او را برای این سمت گذاشته بود و در معرفی او به مردم آن دیار نوشت: «من بنده‌ای از بندگان خدا را به سوی شما روانه کردم که در روزهای هراس نمی‌خوابد و در ساعت‌های ترس، روی از دشمن بر نمی‌تابد و برای بدکاران، از آتش سوزان سخت‌تر است. او مالک، پسر حارث، از قبیله مَذحِج است. به او گوش سپارید و تا آن گاه که حق می‌گوید از او فرمان برید که او شمشیری از شمشیرهای خداست. نه تیزی آن کند می‌شود و نه ضربتش بی‌اثر. اگر به شما فرمان داد که حرکت کنید، حرکت کنید و اگر گفت: بِایستید، بایستید که جز به فرمان من، نه پیشروی کند و نه عقب‌نشینی و نه کارها را پس و پیش می‌اندازد. بدانید که من [در اعزام او] شما را بر خودم مقدم داشتم؛ چرا که او خیرخواه شماست و در برابر دشمنانتان سرسخت است»[۹]. آیین نامه حکومتی امام علی(ع) که به "عهدنامه مالک اشتر" مشهور شده، بالاترین سند عدالت گستری و حکومت صالح است که در تاریخ جاودانه است[۱۰].

معاویه که به مصر، امید بسته بود و با حضور مالک، نقشه‌هایش را نقش بر آب می‌دید، پیش از رسیدن مالک به مصر، او را در اسل ۳۸ هجری با شربت عسل آلوده به زهر شهید کرد.. امام(ع) زمانی که خبر شهادت مالک را شنید، بر منبر رفت و فرمود: «خدا مالک را بیامرزد! اگر کوه می‌بود، قله‌ای دست نیافتنی و دور و بلند می‌نمود! و اگر سنگ می‌بود، صخره‌ای سخت می‌نمود! آفرین بر مالک! مالک که بود؟! آیا زنان، مانند مالک را می‌زایند؟! آیا هیچ آفریده‌ای چون مالک هست؟!»[۱۱]. امام(ع) هرگاه از او یاد می‌کرد بر نبودنش تأسف می‌خورد[۱۲].

فضیلت مالک اشتر تنها در شجاعت نبود. او سرداری خودساخته و اهل تهذیب نفس بود. روزی مرد جاهلی در بازار کوفه به قصد خنداندن دوستانش زباله به سمت مالک پرتاب کرد. اما مالک با همان قدم‌های محکم و مطمئن به سمت مسجد حرکت کرد. مرد که مالک را شناخته بود دوان‌دوان برای عذرخواهی و التماس به سمت او حرکت کرد و او را در مسجد و در حال نماز یافت. مالک اشتر در برابر التماس و تضرع آن مرد گفت: به خدا قسم، تنها برای تو به مسجد آمدم، چون فهمیدم جاهل هستی، دلم برایت سوخت و از خدا خواستم تو را هدایت کند و هیچ قصدی که تو گمان می‌کنی درباره‌ات نداشتم[۱۳]. در برخی روایات از مالک اشتر به عنوان یکی از یاران حضرت مهدی(ع) یاد شده که پس از ظهور حضرت، زنده می‌‌شود[۱۴].[۱۵]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. ر.ک: مطهری، مرتضی، داستان راستان جلد اول، مجموعه آثار، ج ۱۸، ص ۲۳۱.
  2. ر.ک: مطهری، مرتضی، اسلام و نیازهای زمان، مجموعه آثار، مجموعه آثار، ج ۲۱، ص ۶۷؛ وداستان راستان، مجموعه آثار ج ۱۸، ص ۳۷۶.
  3. اشتر به کسی گفته می‌شود که پلک چشمش به پایین برگردد (النهایة، ج ۲، ص ۴۴۳).
  4. حِمْص: شهری کهن و مشهور در میانه راه دمشق به حلب است (معجم البلدان، ج ۲، ص ۳۰۲).
  5. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۲-۸۵۶.
  6. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۲-۸۵۶.
  7. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۲-۸۵۶.
  8. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۲-۸۵۶.
  9. «فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَیْکُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا یَنَامُ أَیَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا یَنْکُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَی الْفُجَّارِ مِنْ حَرِیقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِکُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِیعُوا أَمْرَهُ فِیمَا طَابَقَ الْحَقَّ فَإِنَّهُ سَیْفٌ مِنْ سُیُوفِ اللَّهِ لَا کَلِیلُ الظُّبَةِ وَ لَا نَابِی الضَّرِیبَةِ فَإِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَکُمْ أَنْ تُقِیمُوا فَأَقِیمُوا فَإِنَّهُ لَا یُقْدِمُ وَ لَا یُحْجِمُ وَ لَا یُؤَخِّرُ وَ لَا یُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِی وَ قَدْ آثَرْتُکُمْ بِهِ عَلَی نَفْسِی لِنَصِیحَتِهِ لَکُمْ وَ شِدَّةِ شَکِیمَتِهِ عَلَی عَدُوِّکُم»؛‏ نهج البلاغة، نامه ۳۸.
  10. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۲-۸۵۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۷۴.
  11. «فَرَحِمَ اللَّهُ مَالِکاً لَوْ کَانَ جَبَلًا لَکَانَ فَذّاً وَ لَوْ کَانَ حَجَراً لَکَانَ صَلْداً لِلَّهِ مَالِکٌ «۲» وَ مَا مَالِکٌ وَ هَلْ قَامَتِ النِّسَاءُ عَنْ مِثْلِ مَالِکٍ وَ هَلْ مَوْجُودٌ کَمَالِکٍ»؛ الإختصاص، ص ۸۱.
  12. ر.ک: محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امیرالمؤمنین، ص ۸۵۲-۸۵۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۷۴.
  13. ر.ک: مطهری، مرتضی، داستان راستان، مجموعه آثار، ج ۱۸، ص ۲۳۱.
  14. مجمع البیان، ج ۲، ص ۴۸۹؛ ارشاد مفید، ص ۳۶۵.
  15. ر.ک: مجتبی تونه‌ای، موعودنامه، ص۶۰۸.