حجاج بن علاط سلمی در تاریخ اسلامی

مقدمه

حجاج اهل مکه و کنیه‌اش ابو محمد است و به خاطر وابستگی‌اش به قبایل بهز و سلم، به ابوعبدالله سلمی و بهزی معروف بوده است. در سلسله نسب او نام‌های امرء القیس و سلمی دیده می‌شود که یادآور شاعران درگیری هواداران بزرگ ایرانی عرب است و چون خانواده حجاج و خود او نیز دارای ذوق شعری بوده‌اند، می‌توان او را از شاعران معروف دوره قبل از اسلام شمرد.

حجاج در دوران جاهلیت، چنان که فرهنگ غالب آن زمان بوده است، مدتی به راهزنی و غارت مشغول بود و سپس به تجارت مشغول شد[۱].

شغل حجاج، تجارت بود و وضعیت مالی خوبی داشت و معادن طلای منطقه بنی سلیم نیز در اختیار او بود [۲].

حجاج اولین کسی است که خمس مال خود را داد و از سود معدنش اموالی را برای پیامبر (ص) فرستاد [۳].

در پی اتفاقی که برایش افتاد، به گونه جدی خواهان اسلام شد و خود را به پیامبر (ص) می‌رساند و ایمان آورد. در این زمان، پیامبر (ص) در مدینه و مشغول جنگ خیبر بود؛ از این رو، حجاج جزء مهاجران به مدینه محسوب می‌شود. حجاج به همراه پیامبر (ص) و دیگر اصحاب، در جنگ خیبر شرکت کرد و بعد از پیروزی مسلمانان بر یهودیان قلعه خیبر، به مکه برگشت و به همراه تمام خانواده و اموالش مکه را ترک کرد و در مدینه ساکن شد. حجاج در مدینه مسجدی بنا کرد که به نام خودش مشهور است. پس از مدتی به شام رفت و در آنجا ساکن شد[۴].[۵]

چگونگی اسلام آوردن حجاج

حجاج در کار تجارت و نیز مدیریت اجتماعی، سرآمد بود؛ از این رو کاروان‌های تجارتی به سرپرستی او به این طرف و آن طرف می‌رفتند. در یکی از این مسافرت‌ها، گذر کاروان حجاج و همراهانش به وادی مخوف جن رسید و مجبور شد شب را همانجا بماند. به دستور حجاج، افراد کاروان بارها را بر زمین گزارده و اتراق کردند؛ اما در دل همه آنها بیمی نهان وجود داشت و به خاطر مسائلی که درباره این وادی و دیده شدن جن در آن شنیده بودند، ترس بر دل‌ها سایه افکنده بود. حجاج، کاروان سالار و دارای جسارت تمام و مورد اعتماد و تکیه گاه همراهانش بود. مدتی از شب که گذشت، ترس مبهم یاران حجاج، خودش را آشکار ساخت و آنها از او خواستند که کاری بکند که از شر جن‌ها در امان باشند و گزندی به آنها نرسد. حجاج درخواست آنان را قبول کرد و سوار بر اسب خود، در اطراف خیمه گاه کاروان به پاسداری پرداخت.

او در این هنگام صدایی شنید که می‌گوید:  يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالْإِنْسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ أَنْ تَنْفُذُوا مِنْ أَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ فَانْفُذُوا لَا تَنْفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ [۶].

این سخن را همه کاروانیان همراه حجاج شنیدند؛ صبح هنگام، به سرعت بارها را جمع کرده آماده رفتن به مکه شدند. پس از رسیدن به مکه، حجاج در میدان بزرگ مکه که معمولا اخبار مهم را اعلام می‌کنند، با صدایی بلند این واقعه را به همه مردم خبر داد و کاروانیان همراه او نیز این خبر را تأیید کردند[۷]. این سخنی را که کاروانیان و حجاج شنیده بودند، برای اهالی مکه آشنا بود و همه گفتند که این سخنی که شنیده‌اید، در سخنان محمد که می‌گوید از جانب خدا فرستاده شده است، وجود دارد. این در حالی بود که نه حجاج و نه هیچ یک از کاروانیان، آن سخن را از رسول خدا (ص) نشنیده بودند. سخنان مردم مکه بر حیرت حجاج و کاروانیان افزود. حجاج بعد از این ماجرا چند روزی در مکه ماند، اما آرامش نداشت چرا که تا کنون به پیامبر اسلام (ص) به گونه‌ای جدی فکر نکرده بود. در این زمان پیامبر (ص) در مدینه بود. حجاج تصمیم گرفت که به مدینه برود و از نزدیک آن حضرت را ببیند. پس به طرف مدینه به راه افتاد، وقتی به مدینه رسید، پیامبر (ص) در مدینه نیافت. رسول خدا (ص) در این زمان در حال جنگ با یهودیان خیبر بود. حجاج به سرعت آماده رفتن به منطقه خیبر شد و در روزهای آغازین جنگ، به سرزمین خیبر رسید، به طوری که تمام مسائل جنگ را شاهد بود. او به نزد پیامبر (ص) رفت و خود را معرفی کرد و با همه وجود اسلام را پذیرفت[۸].[۹]

حجاج و شاعری

حجاج اهل شعر نیز بوده است که اشعار زیر از اوست:

چون به رشد و تکامل خود بینا شدم، میگساری را رها کردم و هرگز دیگر به سراغ می‌گساری نخواهم رفت.

آیا سزاست که نوشیدنی‌ای بنوشم که عقلم را نابود کند و مایه خنده رستگاران شود؟

هرگز! به خدا سوگند که آبرویم را بی ارزش نخواهم کرد و هرگز زیانکاری را با سود، نخواهم خرید.

به آسانی نوشیدن می‌را ان می‌کنم و جلوی ما را نفس خود را خواهم گرفت و او را با شیر شتران، سرگرم خواهم کرد [۱۰].

حجاج ارادت خاصی به امیر مؤمنان علی (ع) داشت و دلاوری‌های آن حضرت را در جنگ‌های مختلف به شعر در آورده است. به برخی از این اشعار اشاره می‌کنیم:

آفرین و درود خدا بر آن کسی که با چالاکی از حرمتش دفاع می‌کند؛ منظور من فرزند فاطمه بنت اسد است که عموها و دایی هایش کریم هستند.

دست تو به سرعت بر طلیحه (پرچمدار مشرکان) فرود آمد و شکافی عمیق بر چهره او نشاند.

آن چنان بر دشمن با شدت حمله بردی که آنها را گریزاندی آن گاه که ناگاه به روی می‌افتادند.

شمشیرت را با خون دشمن سیراب کردی واین گونه نبودی که آن را تشنه برگردانی تا این که از خون سیراب شود[۱۱].[۱۲]

حجاج؛ پدر شهید

حجاج سه پسر داشت: خالد، که مدتی حاکم دمشق شد[۱۳]؛ معرض، که در جنگ جمل کشته شد[۱۴] و نصر[۱۵] که چهره‌ای جذاب و نیکو و نیز ذوق شعری داشت[۱۶][۱۷].[۱۸]

معدن طلای حجاج

در سال سوم هجری، خبر رسید که شماری از طایفه بنی سلیم در منطقهی بحران گرد آمده‌اند و قصد توطئه دارند. پیامبر (ص) نیز پس از آنکه ابن ام مکتوم را در مدینه جانشین خویش کرد، همراه سیصد تن از یارانش از شهر خارج، و با شتاب به سوی آنان حرکت کردند؛ لکن چون بنی سلیم پراکنده شده بودند، پیامبر (ص) بدون برخورد نظامی به مدینه بازگشتند[۱۹]. زمانی که پیامبر (ص) تصمیم به فتح مکه گرفت، حجاج بن علاط سلمی را به عنوان نماینده خود به سوی قبیله بنی سلیم فرستاد که به سوی مدینه حرکت کنند و بعد از آماده‌سازی مقدمات، به همراه دیگر قوای مسلمین به سمت مکه بروند و آخرین پناه مشرکان را فتح کنند[۲۰]. پس از فتح مکه، پیامبر (ص) حجاج را به عنوان یکی از سه فرمانده قبیله بنی سلیم، انتخاب کرد و در جنگ حنین او به خوبی ادای وظیفه کرد[۲۱]. سرزمین بنی سلیم دارای معادن طلایی در منطقه خوش آب و هوای فرع[۲۲] بود که معدن بحران نیز در این منطقه واقع شده بود که سال‌ها بعد در اختیار حجاج بن علاط سلمی قرار گرفت[۲۳].[۲۴]

هدیه حجاج به پیامبر (ص)

شمشیر ذوالفقار را حجاج به پیامبر (ص) هدیه کرد[۲۵]. جنس ذوالفقار از نقره بود و در لبه‌های آن حفره‌هایی کوچک وجود داشت و بدان جهت به آن ذوالفقار؛ یعنی دارای حفره می‌گفتند. ذوالفقار بهترین شمشیر پیامبر (ص) بود که آن حضرت آن را به علی (ع) بخشید و درباره ذوالفقار و امام علی (ع) این جمله نقل شده است: «لاَ فَتَى إِلاَّ عَلِيٌّ لاَ سَيْفَ إِلاَّ ذُو اَلْفَقَارِ »[۲۶].[۲۷]

رفتار حجاج با دزد خانه‌اش

مردی به نام طعمه در زمان رسول خدا (ص) زرهی آهنی دزدید و آن را به خانه مردی یهودی پرت کرد. مرد یهودی (بعد از آنکه دستگیر شد)، عرضه داشت: "ای ابالقاسم! به خدا سوگند که من این زره را ندزدیده‌ام؛ آن را به داخل خانه‌ام پرتاب کردند. ابن زید می‌گوید: آری مردی آن زره را دزدیده بود و همسایگانش که خواسته بودند او را تبرئه کنند، زره را به خانه یهودی پرتاب کرده بودند. به رسول خدا (ص) عرضه داشتند: این یهودی خبیث به خدا کفر می‌ورزد و نیز به آنچه تو آورده‌ای، ایمان ندارد. آنقدر علیه او بدگوئی کردند که رسول خدا (ص) او را به چند کلمه عتاب فرمود[۲۸]. و به این جهت خدای تعالی خود آن جناب را مورد عتاب قرار داد:  إِنَّا أَنْزَلْنَا إِلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِتَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ بِمَا أَرَاكَ اللَّهُ وَلَا تَكُنْ لِلْخَائِنِينَ خَصِيمًا * وَاسْتَغْفِرِ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ كَانَ غَفُورًا رَحِيمًا * وَلَا تُجَادِلْ عَنِ الَّذِينَ يَخْتَانُونَ أَنْفُسَهُمْ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ مَنْ كَانَ خَوَّانًا أَثِيمًا * يَسْتَخْفُونَ مِنَ النَّاسِ وَلَا يَسْتَخْفُونَ مِنَ اللَّهِ وَهُوَ مَعَهُمْ إِذْ يُبَيِّتُونَ مَا لَا يَرْضَى مِنَ الْقَوْلِ وَكَانَ اللَّهُ بِمَا يَعْمَلُونَ مُحِيطًا * هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا فَمَنْ يُجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يَوْمَ الْقِيَامَةِ أَمْ مَنْ يَكُونُ عَلَيْهِمْ وَكِيلًا * وَمَنْ يَعْمَلْ سُوءًا أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُورًا رَحِيمًا * وَمَنْ يَكْسِبْ إِثْمًا فَإِنَّمَا يَكْسِبُهُ عَلَى نَفْسِهِ وَكَانَ اللَّهُ عَلِيمًا حَكِيمًا * وَمَنْ يَكْسِبْ خَطِيئَةً أَوْ إِثْمًا ثُمَّ يَرْمِ بِهِ بَرِيئًا فَقَدِ احْتَمَلَ بُهْتَانًا وَإِثْمًا مُبِينًا * وَلَوْلَا فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَرَحْمَتُهُ لَهَمَّتْ طَائِفَةٌ مِنْهُمْ أَنْ يُضِلُّوكَ وَمَا يُضِلُّونَ إِلَّا أَنْفُسَهُمْ وَمَا يَضُرُّونَكَ مِنْ شَيْءٍ وَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْكَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَعَلَّمَكَ مَا لَمْ تَكُنْ تَعْلَمُ وَكَانَ فَضْلُ اللَّهِ عَلَيْكَ عَظِيمًا [۲۹][۳۰].

زمانی که آیه قرآن نازل شد و طعمه در بین مردم (رسوا) گردید، به سوی مکه فرار کرد؛ در آن زمان هنوز مکه فتح نشده بود. در مکه نیز به کار راهزنی پرداخت. روزی از زیر خانه‌ای کانالی حفر کرد که به آن خانه دستبرد بزند. این خانه جایی نبود جز خانه حجاج بن علاط سلمی، حجاج متوجه شد که صدایی از زیر زمین می‌آید. متوجه شد دزدی به خانه‌اش زده است. حجاج جلو آمد و طعمه را شناخت. به او گفت: "نترس مهمان من و پسر عمویم هستی، هرچه می‌خواهی بردار. مدتی بعد طعمه از دره‌ای سقوط کرد و در حال کفر مرد[۳۱].[۳۲]

تدبیر حجاج برای پس گرفتن اموال خود

بعد از پیروزی چشم‌گیر مسلمانان در فتح قلعه خیبر، حجاج در حالی که هنوز مدت بسیار کمی از اسلام آوردنش می‌گذشت، به نزد پیامبر (ص) آمد و از پیامبر (ص) درخواست کرد که به مکه برگردد. ام شیبه دختر عمیر بن هاشم و خواهر مصعب عبدی همسر حجاج بود. حجاج مردی بسیار ثروتمند بود. او به رسول خدا گفت: اجازه بفرمایید پیش از آنکه زنم متوجه مسلمان شدن من شود به مکه بروم و اموالی را که پیش او دارم بگیرم چون اگر بفهمد که مسلمان شده ام نمی‌توانم چیزی از او بگیرم پیامبر (ص) به او اجازه دادند. حجاج گفت: من مجبور خواهم بود مطالبی علیه شما بگویم. پیامبر (ص) اجازه فرمودند که هر چه می‌خواهد بگوید.

حجاج وقتی به دروازه مکه رسید، سران قریش را دید که بی صبرانه منتظرند که کسی از طرف مدینه بیاید و آنها را از جریان جنگ خیبر آگاه سازد. پس همگی دور شتر حجاج را گرفتند و با بی صبری هر چه تمام‌تر از اوضاع پیامبر (ص) سؤال می‌کردند.

حجاج در پاسخ آنها گفت: "محمد شکست سختی خورده که تا کنون سابقه نداشته است؛ تمام یارانش کشته و یا اسیر شدند. خود او نیز دستگیر شده و سران یهود تصمیم دارند که او را به مکه بیاورند و در برابر دیدگان قریش به قتل برسانند".

سخنان حجاج، موجی از شادی اور و سرور در قانونی کارکنا قریشیان ایجاد کرد و آنها برای برپایی جشن دست به کار شدند.

آنگاه حجاج رو به جمعیت کرد و گفت: "دوستان! در برابر این بشارتی که به شما دادم، از شما خواهشی دارم و آن این که به من کمک کنید تا اموال خود را از کسانی که به من وام دارند جمع کنم تا به سرزمین خیبر بروم و اسیران را خریداری کنم". مردم هم به تکاپو افتادند و در مدتی اندک اموال او را آماده کرده، به او تحویل دادند. حجاج می‌گوید: آن گاه پیش همسرم که مالی نزد او داشتم رفتم و گفتم: پول‌های مرا بیاور تا به خیبر بروم تا اموال مسلمانان شکست خورده را خریداری کنم[۳۳].

وقتی حجاج خبر شکست پیامبر (ص) و یارانش را در جنگ خیبر به مردم مکه داد، به همان اندازه‌ای که مشرکان خوشحال شدند، مسلمانان مکه و به ویژه عباس، عموی پیامبر (ص) دل شکسته و غمگین شدند. حجاج در این باره نیز چاره‌ای اندیشید. عباس، عموی پیامبر (ص)، که در میان جمعیت بود و سخن حجاج را شنیده بود، متحیر مانده بود. به تدریج که جمعیت، پراکنده شد، حجاج، نگرانی عمیق عباس را در چهره‌اش خواند و به او اشاره کرد که بعد از رفتن جمعیت بایستد که با او کار دارد. عباس در همان مکان مدتی ایستاد تا جمعیت به دنبال کار خودشان رفتند. آن گاه حجاج به عباس گفت: "نگران نباش! من اسلام آورده‌ام و این خبری که اکنون برای مردم گفتم، صحیح نیست. این کار را انجام داده‌ام تا بتوانم اموالم را از قریشیان پس بگیرم؛ زیرا اگر آنها می‌دانستند که مسلمان شده‌ام، دیناری به من نمی‌دادند". عباس در کمال ناباوری دقایقی به حجاج نگاه کرد و با سروری وصف نشدنی پیشانی او را بوسید. حجاج گفت: "اما‌ای عباس! این خبر را تا سه روز نزد خود مخفی بدار و آنگاه که تمام طلب‌هایم را از افراد گرفتم، می‌توانی خبر را فاش کنی تا همه بدانند". عباس پذیرفت. عباس برای فرا رسیدن روز سوم، لحظه شماری می‌کرد. بالاخره روز سوم شد و عباس صبحگاهان لباس فاخری پوشید و خود را معطر ساخت و از خانه بیرون رفت.

او ابتدا به خانه حجاج سر زد و سراغ او را گرفت. همسرش گفت: "حجاج در خانه نیست. او برای خریدن اموال غنیمتی محمد از یهودیان بیرون رفته است". عباس گفت: "خیر! این گونه نیست. حجاج مسلمان شده است و اگر تو نیز مثل او مسلمان نشوی، دیگر او شوهر تو نخواهد بود. حجاج در جنگ خیبر همراه پیامبر (ص) حضور داشته و این جنگ به نفع مسلمانان تمام شده است". عباس این را گفت و راهش را به سوی مسجد الحرام ادامه داد.

قریشیان به عادت همیشگی در اطراف مسجد الحرام جمع شده بودند و درباره خبر حجاج با یکدیگر صحبت می‌کردند که ناگهان چشمشان به عباس (عموی پیامبر)، افتاد.

عباس که بهترین لباس خود را پوشیده و باگران‌ترین عطرها خود را خوشبو ساخته بود، عصا به دست وارد مسجد شد و شروع به طواف کعبه کرد. قریش از شادی و سرور عباس تعجب کردند؛ زیرا در برابر این مصیبت بزرگی که به برادرزاده‌اش وارد آمده، باید لباس عزا بر تن کند. تعجب آنان با سخن عباس پایان یافت که گفت: "گزارشی که حجاج به شما داد، نقشه زیرکانه‌ای بود که اموال خود را از شما بگیرد. او اسلام آورده و موقعی از خیبر حرکت کرده بود که بزرگ‌ترین پیروزی نصیب محمد (ص) شده بود و یهودیان خلع سلاح شده، گروهی از آنها کشته و دسته‌ای اسیر گردیده بودند". سران قریش از شنیدن این خبر تعجب کردند اما چیزی نگذشت که خبر پیروزی مسلمانان به گوش آنان رسید[۳۴].[۳۵]

نقش حجاج در فتح مکه

فتح مکه در سال هشتم هجری صورت گرفت. در این زمان حدود یک سالی از مسلمان شدن حجاج می‌گذشت و این جنگ اولین تجربه جنگی حجاج در رکاب پیامبر (ص) بود. پیامبر (ص)، حجاج را به فرماندهی یکی از دسته‌های پیش قراول سپاه اسلام انتخاب کرد. ایشان در اوائل رمضان سال هشتم هجری با سپاهیان خود که از مهاجر و انصار تشکیل شده و حدود دوازده هزار نفر بودند به قصد فتح مکه از مدینه خارج شد. چون به نزدیکی‌های مکه رسید، عباس بن عبدالمطلب برای ترسانیدن قریش از کثرت سپاهیان اسلام که با ساز و برگ کامل بودند، به سوی مکه شتافت. اهالی مکه نیز از آمدن پیامبر (ص) کم و بیش آگاه بودند، بدین جهت ابوسفیان برای کسب اطلاع از مکه بیرون آمد و در راه به عباس رسید.

عباس بن عبدالمطلب کثرت مسلمین و مخصوصاً ایمان قوی و روح سلحشوری آنها را برای ابوسفیان نقل کرد و او را از عواقب وخیم مقاومت در برابر سپاهیان اسلام بر حذر داشت و او را قانع ساخت که به حضور پیامبر رفته و تسلیم شود.

ابوسفیان به ناچار پذیرفت و با حمایت عباس از میان سپاه اسلام در حالی که از قدرت و شوکت آن متحیر شده بود، گذشته و به حضور پیامبر (ص) رسید و پس از کمی گفتگو اسلام آورد.

ابوسفیان که مدت ۲۱ سال کفار قریش را بر ضد آن حضرت تحریک و آماده می‌کرد اکنون در برابر آن قدرت و عظمت سر تسلیم فرود آورده و با دیده اعجاب و شگفتی به آن سپاه منظم می‌نگریست و انتظار بخشش گذشته را داشت. پیامبر اکرم (ص) طبق نقل قرآن کریم، دارای خلق عظیم و رحمة للعالمین بود، ابوسفیان را به مکه فرستاد تا برای کسانی که اسلام نیاورده‌اند، امان باشد.

قبل از این که ابوسفیان ایمان بیاورد، عباس او را از مقابل دسته‌های منظم نظامی نیروهای اسلام عبور داد و هر دسته با تکبیر‌های سه گانه، عزت و عظمت سپاه اسلام را به رخ ابوسفیان که بزرگ مکه بود، کشیدند و زمینه تسلیم او را فراهم کردند. اولین دسته‌ای که ابوسفیان در مقابل آنها قرار گرفت، دسته‌ای بود که یکی از فرماندهانش حجاج بن علاط سلمی بود[۳۶].[۳۷]

حجاج و نقل روایاتی از پیامبر (ص)

حجاج این روایت‌ها را از پیامبر نقل کرده است:

نان را گرامی بدارید؛ زیرا خداوند نان را از برکت‌های آسمانی فرود آورد و از برکت‌های زمینی خارج ساخت[۳۸].

هر کس از غذایی که از سفره غذا جدا شود، بخورد، رزق او و فرزندانش زیاد و نیز حماقت از آنها دور خواهد بود[۳۹]

هر کس غذای افتاده از سفره را بخورد، از فقر و پیسی و جذام در امان خواهد بود و حماقت از فرزندانش برطرف خواهد شد[۴۰].[۴۱]

حجاج؛ نماینده شامیان

عمر نامه‌ای به اهالی شام نوشت و درخواست کرد که یکی از افراد سرشناس خود را به عنوان نماینده نزد او بفرستند و آنان حجاج بن علاط سلمی را برای این منظور فرستادند[۴۲].[۴۳]

پایان کار حجاج

حجاج بن علاط سلمی در ابتدای خلافت عمر در سال ۱۵ هجری قمری در گذشت[۴۴]. در شهر قالیقلا مدفون شد[۴۵]. شهر قالیقلا در جنوب آسیای صغیر واقع شده است[۴۶] و از کوه‌های این شهر رودهای پر آبی مانند رود ارس و رود کراران سرچشمه می‌گیرد و در سر زمین‌های گرجستان و ارزنة الروم جاری می‌شود و باعث آبادانی این منطقه است[۴۷].[۴۸]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۰۷.
  2. المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی) ج۱، ص۵۳۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۲۶؛ التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة، سخاوی، ج۱، ص۲۶۴.
  3. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴.
  4. التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة، سخاوی، ج۱، ص۲۶۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۵.
  5. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۴۱-۳۴۲.
  6. "ای گروه پریان و آدمیان! اگر از کرانه‌های آسمان‌ها و زمین می‌توانید رخنه کنید، بکنید! جز با توانمندی، نمی‌توانید رخنه کنید" سوره الرحمن، آیه ۳۳.
  7. سبل الهدی والرشاد، صالحی شامی، ج۶، ص۳۲۱؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۰۶؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۹؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۵؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۳، ص۱۱۳.
  8. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۰۱.
  9. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۴۲-۳۴۳.
  10. ترکت الراح إذ أبصرت رشدی أبدا لراح أأشرب شربة تزری بعقلی و أصبح ضحکة لذوی الفلاح معاذ الله لا أزری بعرضی ولا أشری الخسارة بالرباح سأترک شربها و أکف نفسی وألهیها بألبان اللقاح؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۱۱.
  11. لله‌ أی مذیب عن حرمة أعنی ابن فاطمة المعم المخولا جائت یداک له بعاجل طعنة ترکت طلیحة للجبین مجدلا و شددت شدة باسل فکشفتهم بالجر إذ یهوون أخول أخولا و عللت سیفک بالدماء ولم تکن الترده حران حتی ینهلا؛ رسائل المرتضی، شریف مرتضی، ج۴، ص۱۲۰؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۱۰؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۶.
  12. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۴۴-۳۴۵.
  13. تاریخ مدینة، دمشق، ابن عساکر ج۱۲، ص۱۰۱.
  14. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۷.
  15. هنگامی که نعرض به شهادت رسید، برادرش، نصر، در رثای تنوع او بسیاری این اشعار را سرود: لقد فزعت نفسی لذکری معرضا وعینای جادت بالدموع شئونها فأصبحت من فیض القوارع مرتوی وفارق نفسی حبها و أمینها وکنت کأنی منه فی فرع طلحة تقع دونی شوکها وغصونها؛۱- آه از نهادم بیرون می‌آید وقتی که از معرض یاد میکنم و چشمانم به من از اشک ریختن امان نمی‌دهند؛ ٢- از سیلاب اشکها سیرابم و دیگر دوستی دنیا از دلم رخت بربسته است؛ ٣- مثل این است که من بخشی از اویم و از بین رفته‌ام در حالی که سرا پایم را خارها و شاخه‌ها فراگرفته‌اند. أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱۳، ص۳۱۹؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۴، ص۱۴۷۸).
  16. اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۶.
  17. روزی یکی از بانوان اشرافی (مادر حجاج بن یوسف ثقفی) درباره او شعری خواند که شعرش بر سر زبان‌ها افتاد: هل من سبیل إلی خمر فأشربها أم من سبیل إلی نصر بن حجاج؛ آیا شود که جرعه شرابی بنوشم؟ و یا به وصال نصر بن حجاج برسم؟ (تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۰۹) این داستان در زمان خلافت عمر اتفاق افتاد. وقتی عمر شنید که مادر حجاج بن یوسف ثقفی چنین گفته است، تصمیم گرفت که موهای نصر را بتراشد تا زیبایی او از بین برود؛ اما نه تنها چنین تشد بلکه زیبایی چهره نصر، بیشتر خود را نشان داد و تصر نیز در این هنگام، اشعاری را سرود. (الدرة الثمینه فی اخبار المدینه، محب الدین نجار، ج۱، ص۴۰۵) داستان از این قرار بود که یک شب عمر به گونه‌ای ناشناس در کوچه‌ها راه می‌رفت که ببیند در خانه‌ها و کوچه‌ها چه می‌گذرد. ناگهان توجهش به خانه‌ای جلب شد که ساکنان آنکه چند نفر زن بودند، درباره نصر بن حجاج صحبت می‌کردند و از زیبایی او سخن می‌گفتند و یکی از زنان شعری را که گفته شد، می‌خواند. چون صبح شد، عمر درباره آن مرد پرس و جو کرد و مردم به او گفتند: آن فرد، نصر بن حجاج بن علاط سلمی است که چهره‌ای زیبا و جذاب دارد. عمر بلافاصله او را خواست و مشاهده کرد که این جوان با این موی آراسته و نیکو، از همه زیباتر به نظر می‌رسد. پس به او دستور داد که عمامه بر سر بگذارد و تصر چنین کرد. وقتی نصر عمامه بر سر گذاشت، زیبایی‌اش دو چندان شد! عمر تحمل زیبایی نصر را نداشت و به او گفت: به خدا قسم! تو نمی‌توانی در شهری بمانی که من رئیس آن هستم و باید این شهر را ترک کنی! و او را به بصره تبعید کرد. (أنساب الأشراف، بلاذری ج۱۰، ص۳۳۵؛ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۲۶) پس از این کار، مادر نصر برای دادخواهی به نزد عمر آمد و گفت: مگر فرزند من چه گناهی کرده است که باید به بصره تبعید شود و دور از خانواده به سر ببرد؟ آیا مدتی را که آنجا بوده، کافی نیست و چرا باید این تبعید این قدر طول بکشد؟ آیا این انصاف است که فرزندانت نزد تو باشند و پسرم مدت‌ها بدون هیچ گناهی از من دور باشد؟ عمر گفت: ولی برای فرزندان من هیچ زنی شعر نمی‌سازد و خاطرخواه او نمی‌شود؟ مادر نصر بدون این که نتیجه‌ای گرفته باشد، برگشت و نصر بن حجاج تا زمان قتل عمر در تبعید به سر برد. (اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۶).
  18. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۴۵.
  19. الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۲، ص۲۷؛ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۵۰؛ طبقات خلیفه، خلیفة بن خیاط، ج۱، ص۷۱.
  20. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۱۰.
  21. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۱۰.
  22. منطقه‌ای است در میان راه مکه و مدینه و به فاصله ۲۴ کیلومتر از مدینه.
  23. تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۱۲، ص۱۰۷؛ المغازی، واقدی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۱، ص۵۳۵.
  24. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۴۶-۳۴۷.
  25. المعجم الکبیر، طبرانی، ج۳، ص۲۲۱.
  26. تاج العروس، الزبیدی، ج۱۳، ص۳۴۲.
  27. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۴۷.
  28. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی (ترجمه: موسوی همدانی)، ج۵، ص۱۴۸.
  29. "ما این کتاب (آسمانی) را بر تو، به حق فرو فرستاده‌ایم تا در میان مردم بدانچه خداوند به تو نمایانده است داوری کنی و طرفدار خائنان مباش * و از خداوند آمرزش بخواه که خداوند آمرزنده بخشاینده است * و از آنان که به خویش خیانت می‌ورزند دفاع مکن که خداوند آن را که خیانتگر بزهکار است، دوست نمی‌دارد * (کارهای خود را) از مردم پوشیده می‌دارند و از خداوند پوشیده نمی‌توانند داشت در حالی که او هنگامی که آنان شب را با گفتاری ناخوشایند وی می‌گذرانند با آنان است و خداوند به آنچه انجام می‌دهند نیک داناست * هان! (گیرم) این شمایید که در زندگانی این جهان از ایشان دفاع کردید، در رستخیز از آنان در برابر خداوند که دفاع خواهد کرد؟ یا چه کس حامی آنان خواهد بود؟ * و هر کس کار بدی کند یا بر خود ستم روا دارد سپس از خداوند آمرزش بخواهد خداوند را آمرزنده‌ای بخشاینده خواهد یافت * و هر کس گناهی کند تنها به زیان خویش کرده است و خداوند دانایی فرزانه است * و هر کس خطایی یا گناهی کند سپس آن را به گردن بی‌گناهی اندازد بار بهتان و گناهی آشکار را بر دوش کشیده است * و اگر بخشش و بخشایش خداوند بر تو نبود گروهی از ایشان به بیراه کردن تو کوشیده بودند حال آنکه جز خودشان را بیراه نمی‌کنند و به تو هیچ زیانی نمی‌رسانند و خداوند کتاب و فرزانگی بر تو فرو فرستاد و به تو چیزی آموخت که نمی‌دانستی و بخشش خداوند بر تو سترگ است" سوره نساء، آیه ۱۰۵-۱۱۳.
  30. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی (ترجمه: موسوی همدانی)، ج۵، ص۱۴۸.
  31. تفسیر المیزان، علامه طباطبایی (ترجمه: موسوی همدانی)، ج۵، ص۱۴۸.
  32. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۴۷-۳۴۹.
  33. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۰۳؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۳۸؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱۳، ص۳۱۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۷؛ دلائل النبوه، اسماعیل اصفهانی، ج۴، ص۲۶۵. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۹؛ البدایة و النهایه، ابن کثیر، ج۴، ص۲۱۵.
  34. السیرة النبویه، ابن هشام، ج۳، ص۳۶۰-۳۶۱؛ مسند احمد، احمد بن حنبل، ج۳، ص۱۳۸؛ أنساب الأشراف، بلاذری، ج۱۳، ص۳۱۸؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۳، ص۱۷؛ دلائل النبوه، اسماعیل اصفهانی، ج۴، ص۲۶۵؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۴۵۷؛ الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۲۹؛ البدایة والنهایة، ابن کثیر، ج۴، ص۲۱۵.
  35. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۴۹-۳۵۲.
  36. المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۹۹.
  37. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۲-۳۵۳.
  38. «أَكْرِمُوا اَلْخُبْزَ فَإِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَنْزَلَ لَهُ بَرَكَاتِ اَلسَّمَاءِ وَ أَخْرَجَ بَرَكَاتِ اَلْأَرْضِ »؛ کنزالعمال، متقی هندی، ج۱۵، ص۱۰۷.
  39. « مَنْ أَكَلَ مَا يَسْقُطُ مِنَ الْمَائِدَةِ عَاشَ مَا عَاشَ فِي سَعَةٍ مِنْ رِزْقِهِ وَ عُوفِيَ وُلْدُهُ وَ وُلْدُ وُلْدِهِ مِنَ الْحَرَامِ‏»؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۱۵، ص۱۱۱.
  40. « مَنْ أَكَلَ مَا يَسْقُطُ مِنَ الْخِوَانِ أَوِ الْقَصْعَةِ أَمِنَ مِنَ الْفَقْرِ وَ الْبَرَصِ وَ الْجُذَامِ، وَ صَرَفَ عَنْ وَلَدِهِ الْحُمْقِ »؛ کشف الخفاء عجلونی، ج۲، ص۳۰۱.
  41. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۳-۳۵۴.
  42. الاصابه، ابن حجر، ج۲، ص۳۴؛ اعیان الشیعه، امین عاملی، ج۴، ص۵۶۶.
  43. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۴.
  44. التحفة اللطیفة فی تاریخ المدینة الشریفة، سخاوی، ج۱، ص۲۶۴.
  45. الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۱، ص۳۲۶.
  46. تاریخ الإسلام السیاسی، حسن ابراهیم حسن، ج۳، ص۵.
  47. نزهة القلوب، مستوفی، ج۳، ص۲۱۸.
  48. کاظمی، محمد ایوب، مقاله «حجاج بن علاط سلمی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۴، ص:۳۵۴.