سفیران پیامبر خاتم
با توجه به اینکه دعوت پیامبر خاتم (ص) دعوتی جهانی بوده است، آن حضرت در سال ششم یا هفتم هجری نامههایی را به سران برخی از کشورها توسط سفیران ارسال و آنها را به اسلام دعوت کردند. سفیران آن حضرت به ایران، روم، حبشه، مصر، یمامه، بحرین، عمان و بسیاری دیگر مناطق جهان اعزام شدند.
مقدمه
دعوت آخرین فرستاده الهی حضرت محمد (ص)﴿مَا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِنْ رِجَالِكُمْ وَلَكِنْ رَسُولَ اللَّهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ﴾[۱] دعوتی جهانی بوده است. در قرآن، معجزه جاودانی رسول خدا (ص)، در آیات بسیاری به این امر اشاره شده است؛ برای نمونه در آیه ۲۸ سوره سبأ آمده است: ﴿وَمَا أَرْسَلْنَاكَ إِلَّا كَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُونَ﴾[۲] و در آیه ۵۲ سوره قلم آمده است: ﴿وَمَا هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ﴾[۳].
پیامبر خدا (ص) در سال ششم یا هفتم هجری[۴] و پس از اوضاع داخلی، فرصت را غنیمت شمرد و طبق امر الهی به زمامداران وقت، حاکمان کشورهای بزرگ، نامه نوشت و آنها را به اسلام دعوت کرد. اکنون نامههای فراوانی از حضرت در دست است که نشاندهنده تبلیغ و دعوت به اسلام است. فرستادن این همه نامه و دعوت گسترده آن حضرت علاوه بر اینکه نشاندهنده جهانیبودن رسالت آن بزرگوار است، روش پیامبر اکرم (ص) را در دعوت و تبلیغ ـ که مبتنی بر برهان و منطق استوار بوده است ـ نشان میدهد.
سفیران آن حضرت به ایران، روم، حبشه، مصر، یمامه، بحرین، عمان و بسیاری دیگر مناطق جهان اعزام شدند، تا ندای توحید و خداپرستی را به همه اعلام کنند و بدین وسیله، پیامبر اکرم (ص) با آنها اتمام حجت کرده باشد[۵].
ارسال سفیران
از جمله شیوههای تبلیغ و دعوت رسول خدا این بود که اشخاصی را به عنوان سفیر خویش به سوی اقوام و ملل و حضور رؤسا و ملوک کشورها میفرستاد و طی نامهای آنان را به پذیرش اسلام دعوت میکرد. نخستین سفیر پیامبر اسلام (ص) شخصی به نام مصعب بن عمیر بود. مصعب، این جوان تازهمسلمان - که در اثر ضمیر نورانی و ذکاوت، مسلمان شده و از خانواده کافر خویش جدا گشته بود- در حالیکه تنها فرزند پدر و مادر نیز محسوب میشد. مصعب از طرف پیامبر به عنوان اولین سفیر اسلام به مدینه (یثرب) اعزام شد و آنان را دعوت به اسلام نمود. شخص پیامبر نیز یکبار به عنوان دعوت عازم شهر طائف شد و کفّار و ستمکاران آن حضرت را سنگباران کرده و مورد آزار و اذیت قرار دادند. همراه با اوج انقلاب و گسترش اسلام نیز سفرای زیادی به کشورهای دور و نزدیک فرستاد و سران و مردم آن کشورها را به اسلام دعوت نمود. اکنون اسامی عدهای از سفرای پیامبر را در اینجا ذکر میکنیم:
- عبدالله بن حذافه سهمی، سفیر پیامبر به ایران و دربار کسری (پادشاه ایران) بود. کسری (خسرو پرویز) از ناراحتی و شدت استکبار، عبدالله بن حذافه را تحقیر نمود و نامه پیامبر را پاره کرد.
- حاطب بن ابی بلتعه، سفیر اسلام در مصر و برای دعوت مقوقس بود. مقوقس به او احترام زیادی قایل شد و اسلام را پذیرفت و هدایایی نیز خدمت پیامبر فرستاد.
- دحیه کلبی، دحیة بن خلیفة الکلبی همراه ابوسفیان و چند نفر دیگر به عنوان سفیر اسلام به روم اعزام شدند و نامه دعوت پیامبر را به قیصر رساندند.
- عمرو بن امیه، سفیر پیامبر در حبشه (اتیوپی).
- سلیط بن عمرو، سفیر پیامبر برای دعوت پادشاه یمامه هوزة بن علی الحنفی.
- عمرو بن عاص، سفیر پیامبر در سرزمین عمان.
- حرملة بن زید، پیامبر (ص) در سال نه هجری هنگام جنگ تبوک یک هیأت سفرا برای دعوت مردم شهر ساحلی ایله (در کنار دریای سرخ) و حومه آن و نیز بزرگشان یوحنا بن روبه اعزام داشت. این هیأت متشکل از حرمله، زید و [[حریث بن زید[[و أبیّ و شرحبیل بود.
- مهاجر بن ابی امیه، سفیر پیامبر در قسمتی از اراضی یمن و دربار پادشاهان حمیر.
- خالد بن ولید، سفیر پیامبر در همدان (شهری بوده در نزدیکی دریای عمان). خالد ششماه در آنجا اقامت داشت و مردم را دعوت به اسلام میکرد اما کسی نمیپذیرفت.
- علی بن ابیطالب، سفیر بعدی پیامبر در همدان شد. پس از اقامت علی بن ابیطالب در همدان همه اهالی در عرض یک روز اسلام را قبول کردند[۶].
- حذیفة بن یمان، سفیر اسلام در سرزمین هندوستان و دربار حاکم آنجا به نام سرباتک. از قرار معلوم سرباتک تحت تأثیر قرار گرفت و مسلمان شد[۷].
- عبدالله بن عوسجه، سفیر پیامبر در میان قبیله حارثة بن قریظ.
- جریر بن عبدالله بجلی، سفیر پیامبر در میان قبایل ذی الکلاع الحمیری.
بنابراین، پیامبر اسلام (ص) دین را از سیاست جدا نمیدانسته، بلکه رسالت همان اصلاح سیاست و هدایت امور سیاسی جامعه در کانال و مسیر صحیح میباشد. در بعضی موارد به ویژه دستورهایی از پیامبر صادر شده که تأکید ویژهای بر تلفیق مسائل و مسؤولیتهای عبادتی و سیاسی دارد. یکی از این موارد نامهای است که حضرت به اولین سفیر اسلام در مدینه (مصعب بن عمیر) داده است. او که به عنوان سفیر پیامبر در مدینه اقامت داشت، مردم را به اسلام دعوت میکرد؛ رسول خدا (ص) طی نامهای دستور فرمودند که مصعب نماز جمعه نیز اقامه کند: «أما بعد، فانظر الیوم الذی تجهر فیه الیهود بالزبور لسبتهم، فاجمعوا نساءکم و ابنائکم فاذا مال النهار عن شطره عندالزوال من یوم الجمعه فتقربوا الی الله برکعتین»[۸]؛ اما بعد، همچنان که میبینی یهودیان در روز شنبه تظاهر به زبور میکنند، ظهر روزهای جمعه شما نیز زنان و فرزندان خود را جمع کنید و با خواندن دو رکعت نماز به خدا تقرّب جویید. مصعب در مدینه، سفیر سیاسی پیامبر و مبلغ اسلام و امام جمعه و معلم قرآن و عقاید نیز بود. در کلاسهای ویژهای که تشکیل میداد، به تازه مسلمانان یثرب قرائت قرآن یاد میداد. سفرای دیگر حضرت نیز بنا به اقتضای موقعیت خود چنین بودند. وقتی پدر و مادر سرمایهدار مصعب از اسلام او باخبر شدند، مدتی وی را زندانی ساختند و... مصعب اولین نماز جمعه را در مدینه به پا داشت. او در سن چهلسالگی در جنگ بدر به شهادت رسید[۹]
سفیر پیامبر خاتم به حبشه
یکی از سفیران رسول اکرم (ص) " عمرو بن امیه ضمری"[۱۰] است. آن حضرت او را در سال هفتم هجری نزد نجاشی، پادشاه حبشه فرستاد[۱۱]. نام پادشاه حبشه، اصحم[۱۲] بوده است. نجاشی، در واقع، عنوان پادشاهان حبشه بوده است. بسیاری از مؤرخان میگویند که عمرو بن امیه حامل دو نامه از پیغمبر (ص) به نجاشی بود.
مؤرخان نوشتهاند: نجاشی پس از اینکه نامه را خواند، این گونه پاسخ داد: "به نام خدایی که مرا به اسلام هدایت کرد. نامه تو به دستم رسید. نامهای که در آن به امر عیسی (ص)اشاره کرده بودی. به خدای آسمانها و زمین سوگند که عیسی (ص) بیش از آنچه گفتی (بنده خدا) نبوده است.... ما به پسرعمویت اکرام کردیم.... شهادت میدهم که تو رسول صادق و مصدّق خدایی. من، به دست پسرعمویت به خدای عالمیان ایمان آوردم و فرزندم ارحی بن اصحم را به سویت میفرستم.... اگر بخواهی خودم هم نزدت میآیم. سلام بر تو، ای رسول خدا![۱۳].[۱۴]
سفیر پیامبر خاتم به ایران
پیامبر خاتم (ص) در سال هفتم هجری که ساسانیان بر ایران حکومت میکردند و خسرو پرویز پادشاه ایران بود[۱۵]. عبدالله بن حذافه سهمی را به سوی آنان فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت کند[۱۶]. عبدالله بن حذافه سهمی از صحابه رسول خدا (ص) و از مهاجران به حبشه بوده است[۱۷].
بعد از رسیدن نامه، خسرو پرویز مترجم را احضار کرد و دستور داد نامه را بخواند. وقتی متوجه شد در نامه نوشته شده است: "از محمد رسول خدا (ص) به کسری عظیم فارس" ناراحت شد که چرا پیامبر (ص) نامش را بر او مقدم کرده است[۱۸] فریادی زد و قبل از اینکه بداند در نامه چه نوشته شده است، نامه را گرفت و پاره کرد. سپس دستور داد عبدالله بن حذافه سهمی را بیرون کردند. سفیر پیامبر (ص) به مدینه آمد[۱۹]. حضرت پس از اطلاع از این بیاحترامی فرمود: "خدایا! رشته سلطنت او را پاره کن"[۲۰].[۲۱]
سفیر پیامبر خاتم به بحرین
بحرین در زمان رسول خدا (ص) جزء امپراتوری ایران محسوب میشد. حاکم این منطقه "منذر بن ساوی" نام داشت. پیامبر (ص) علاء بن حضرمی را با نامهای به سوی وی فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد[۲۲]. تمامی منابع به اسلام منذر بن ساوی اشاره کرده[۲۳] و اسلام او را ستودهاند[۲۴].[۲۵]
سفیر پیامبر خاتم به مصر
پیامبر اکرم (ص) بعد از صلح حدیبیه نامهای را توسط "حاطب بن ابی بلتعه" به سوی مقوقس، حاکم مصر فرستاد و او را به اسلام دعوت کرد[۲۶]. بیشتر مورخان بر این عقیدهاند که مقوقس، فرستاده پیامبر اکرم (ص) را گرامی داشت و با او خوشرفتاری کرد. جواب نیکویی برای پیامبر (ص) فرستاد و هدایایی به "حاطب" و به پیامبر (ص) داد؛ اما اسلام نیاورد. به نظر میرسد، مقوقس میترسید؛ اگر اسلام آورد، هم از جانب قبطیان و هم از جانب حاکم روم مورد فشار و تهدید قرار گیرد.
مقوقس دو کنیز برای پیامبر اکرم (ص) فرستاد. یکی از آن دو کنیز به نام ماریه قبطیه[۲۷] به ازدواج رسول اکرم (ص) درآمد. "ابراهیم" فرزند رسول خدا (ص) از او متولد شد[۲۸].
سفیر پیامبر خاتم به عمان
دو نفر از کسانی که رسول خدا (ص) به آنها نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد، "جیفر" و "عبد"[۲۹] فرزندان جلندی، حاکمان عمان بودهاند[۳۰]. عموم مؤرخان، عمروعاص را فرستاده پیامبر (ص) نزد جیفر و عبد میدانند. در برخی از منابع به نام "ابا زید انصاری" نیز اشاره شده است. حضرت در این نامه آنها را به اسلام دعوت کرده بود و بعد از رسیدن نامه و اطلاع ایشان از محتوای آن مسلمان شده و پیامبر (ص) را تصدیق کردند[۳۱].[۳۲]
سفیر پیامبر خاتم به حاکم غسانی
اواخر سال ششم هجری رسول اکرم (ص) سفیر خود "شجاع بن وهب" را به سوی حاکم غسانی دمشق "شجاع بن وهب" فرستاد تا او را به اسلام دعوت کند. حضرت در نامه خود نوشته بود: "سلام بر کسی که از هدایت پیروی کند و ایمان آورد. من تو را دعوت میکنم به خدای یگانه که شریکی ندارد، ایمان آوری تا حکومتت باقی بماند"[۳۳]. منتها او اسلام نیاورد[۳۴] و قصد لشکرکشی به سوی مدینه را داشت که قیصر روم مانع او شد[۳۵].
سفیر پیامبر خاتم به روم
دحیه بن خلیفه کلبی یکی از سفرایی است که پیامبر اکرم (ص) او را به سوی قیصر روم فرستاد تا دعوت به اسلام کند. دحیه نامه پیامبر (ص) را به قیصر روم رساند و حضرت در آن نامه نوشته بودند" از محمد رسول خدا به سوی هرقل، بزرگ روم. درود بر آنکه پیرو هدایت باشد؛ اما بعد، اسلام بیاور تا به سلامت بمانی و پاداش تو را دوباره بدهند و اگر رو بگردانی گناه کشاورزان[۳۶] بر گردن توست"[۳۷].
به نظر میرسد، هرقل در باطن به پیامبر اکرم (ص) ایمان آورده و مسلمان شده بود؛ اما از ترس رومیان و به سبب دلبستگی به حکومت نمیخواست، حکومت خویش را از دست دهد[۳۸].[۳۹]
سفیر پیامبر خاتم به یمامه
یکی از مناطقی که پیامبر خاتم (ص) برای آنجا سفیری فرستاد و آنها را به اسلام دعوت کرد یمامه بود. در سال هفتم هجری دو نفر در آنجا حکومت میکردند. یکی از این دو نفر "هوذة بن علی حنفی" و دیگری "ثمامة بن اثال حنفی" بوده است[۴۰]. پیامبر (ص) "سلیط بن عمرو" را به سوی آنها فرستاد[۴۱]. حضرت در نامه نوشته بودند: اسلام بیاور تا سالم بمانی و آنچه تحت قدرت تو است، باقی بماند"[۴۲]. هوذة بن علی حنفی برای اسلام آوردن خود شرطی قرار داد و در آخر هم مسلمان نشد. اما "ثمامة بن اثال" بعد از اسارت مسلمان شد[۴۳].
منابع
پانویس
- ↑ «محمّد، پدر هیچ یک از مردان شما نیست اما فرستاده خداوند و واپسین پیامبران است» سوره احزاب، آیه ۴۰.
- ↑ «و تو را جز مژدهبخش و بیمدهنده برای همه مردم نفرستادهایم اما بیشتر مردم نمیدانند» سوره سبأ، آیه ۲۸.
- ↑ «در حالی که این (قرآن) جز یادکردی برای جهانیان نیست» سوره قلم، آیه ۵۲.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، فتوح البلدان، ص۲۸۶.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۳.
- ↑ مکاتیب الرسول، ص۱۹۲.
- ↑ مکاتیب الرسول، ص۳۸.
- ↑ مکاتیب الرسول، ص۲۳۹.
- ↑ شکوری، ابوالفضل، فقه سیاسی اسلام، ص ۳۱۸.
- ↑ عمرو بن امیه ضمری سال سوم هجری (ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۷) و به نقلی سال هفتم هجری مسلمان شد و به مدینه مهاجرت کرد. وفات وی در زمان معاویه بوده است. محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۴۵؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۱۲۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۸۸؛ عز الدین ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۷۶.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۲؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة و معرفة احوال صاحب الشریعة، ج۲، ص۳۰۸.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۲-۶۵۳؛ عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۷۶؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۳، ص۸۴؛ شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۱، ص۲۲۰؛ ابن سید الناس، عیون الأثر، ج۲، ص۳۳۰-۳۳۱.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به حبشه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۲۵-۵۳۱.
- ↑ ابو علی مسکویه، تجارت الأمم، ج۱، ص۲۴۶؛ علی بن الحسین مسعودی، التنبیه و الاشراف، ص۲۲۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۴. آیت الله میانجی مینویسد: «حامل نامه پیامبر (ص) عبدالله بن حذافه بوده است، بنا به قولی برادرش خنیس یا دیگر برادرش خارجه و طبق قولی شجاع بن وهب یا عمر بن خطاب حامل نامه به نزد خسرو پرویز بودهاند». احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۴، ص۱۴۴؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۸۸۸.
- ↑ طبق قولی کسری ایران پس از پاره کردن نامه پیامبر گفت: چگونه جرأت کرده چنین بنویسد، در حالی که بنده من است. (محمد بن جریر طبری، تاریخ الامم والملوک، ج۲، ص۶۵۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۳۱۳؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۸۲) پادشاهان ایران برای خود مقام خدایی قائل بودند.
- ↑ احمد میانجی، مکاتیب الرسول، ج۲، ص۳۲۷.
- ↑ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۵ ص۳۲.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به ایران، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۵۴ ـ ۵۵۷.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۰۲؛ ابن حجر عسقلانی، الاصابه فی تمییز الصحابه، ج۶، ص۱۷۰؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب فی معرفة الأصحاب، ج۳، ص۱۰۸۶.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۴۸؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۳۰۲؛ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۷۶.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویة، ج۲، ص۵۷۶و ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۵، ص۴۸.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به بحرین و عمان، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۳۶ ـ ۵۳۹.
- ↑ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۴۴۸-۴۴۹.
- ↑ عدهای به اشتباه ماریه را در ضمن هدایای نجاشی ذکر میکنند. طبرسی، إعلام الوری بأعلام الهدی، ج۱، ص۱۱۹؛ قطب الدین راوندی، ص۳۲۴؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۳، ص۲۷۴.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به مصر، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۳۲-۵۳۵.
- ↑ در برخی از منابع نام وی عبید، عباد و... آمده است. احمد بن یحیی بلاذری، فوق البلدان، ص۸۳؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۵.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۱؛ عزالدین ابن اثیر، اسدالغابه فی معرفة الصحابه، ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ ابن سعد، الطبقات الکبری، ص۲۰۱؛ ابن جوزی، المنتظم فی تاریخ الأمم و الملوک، ج۴، ص۹-۱۰.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به بحرین و عمان، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۳۹-۵۴۱.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم والملوک، ج۲، ص۶۵۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۴، ص۲۶۸؛ محمد بن یوسف صالحی، سبل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۵۹.
- ↑ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۶ ص۳۳۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۲۰۰.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر اکرم نزد حاکم غسانی، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۲-۵۴۶.
- ↑ شاید علت اینکه پیامبر کشاورزان را مطرح کرده، این باشد که شغل بیشتر جامعه رومی کشاورزی بوده است.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۴۹.
- ↑ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۶۵۰.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر به روم، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۴۷-۵۵۲؛ افشار، محمد نقی، مقاله «دحیه بن خلیفه کلبی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۵، ص۸۲-۸۷.
- ↑ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۴؛ عزالدین ابن اثیر، اسد الغابه فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۸۸؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷.
- ↑ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۲، ص۶۰۷؛ عزالدین ابن اثیر، اسد الغابة فی معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۸۸؛ ابنسیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۲۴؛ تقی الدین مقریزی، إمتاع الأسماع بما للنبی من الأحوال و الأموال و الحفدة والمتاع، ج۱، ص۳۰۴.
- ↑ خیر الدین زرکلی، الاعلام، ج۸، ص۱۰۲؛ ابن سیدالناس، عیون الاثر، ج۲، ص۳۳۸؛ محمد بن یوسف صالحی، سپل الهدی و الرشاد فی سیرة خیر العباد، ج۱۱، ص۳۵۷.
- ↑ حاجیزاده، یدالله، سفیر پیامبر اکرم به یمامه، فرهنگنامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۵۵۸-۵۶۱.