بحث:جنگ جمل در تاریخ اسلامی
مقدمه
جنگ جمل نخستین جنگی است که امیر المؤمنین (ع) پس از به خلافت رسیدن، با شورشیان پیمان شکن داشت.
پس از کشته شدن عثمان در سال ۳۵ هجری، مردم با علی (ع) برای خلافت بیعت کردند، بیعتی فراگیر و پرشور، جز اندکی از اطرافیان عثمان. طلحه و زبیر از اولین بیعتکنندگان بودند که به امید ریاست و پست بیعت کردند، ولی چون دیدند علی (ع) امتیاز بیهوده نمیدهد، حسد و کینۀ آنان و روش عادلانۀ حضرت امیر (ع) و تحریکات امویان، سبب شد آنان پیمان شکستند و به اسم انجام عمره به مکّه رفتند. پیمانشکنان دیگر به آنان پیوسته و زمزمۀ مخالفت به بهانۀ خونخواهی عثمان آغاز شد. عایشه هم به جمع آنان پیوست و با آنکه خود از محرّکان اصلی قتل عثمان بود و به کشتن او فتوا داده بود! امّا پیراهن عثمان را علم کرد و فتنه به راه انداخت[۱].[۲]
کوفیان و جنگ جمل
امیرمؤمنان(ع) پس از رسیدن به خلافت به منظور برپایی عدالت اجتماعی و اقتصادی با انقلابی گسترده، تحولات فراوانی را پدید آورد و همانگونه که در خطبه روز دوم خلافت خویش فرمود، در تلاش بود با این اقدامات، اصحاب رسول خدا(ص) و جامعه اسلامی را که در این بیست و پنج سال از راه و رسم و ارزشهای زمان آن حضرت فاصله گرفته بودند، به راه آن وجود مقدس بازگرداند.
اجرای سیاستهای الهی امیرمؤمنان(ع) برای شماری از اصحابی که در این سالها با برخورداری از امتیازات ویژه به زیادهخواهی عادت نموده بودند، سخت و سنگین آمد؛ به ویژه طلحة بن عبیدالله تیمی و زبیر بن عوام اسدی که از اصحاب با سابقه پیامبر(ص) به شمار میآمدند. طلحه و زبیر به رغم بهرهمند شدن از کمکهای مالی فراوان عثمان بن عفان از بیت المال، با وقوع انقلاب بر ضد وی، به طمع رسیدن به خلافت پس از او، به صفوف انقلابیون پیوسته و بر آن موج سواری کردند. این دو با مشاهده اقبال سرشناسان اصحاب رسول خدا(ص) و عامه مردم به خلافت امیرمؤمنان(ع)، به امید تداوم یافتن ویژهخواریها از بیت المال و گرفتن مناصب مهم، نخستین کسانی بودند که با آن حضرت به خلافت بیعت کردند. اما پس از تعیین والیان مناطق مهم عالم اسلام و نیز قطع امتیازات ویژه آنان و امثال ایشان از بیت المال، و حتی اعلام امیرمؤمنان(ع) مبنی بر بازپسگیری اموال به غارت برده از بیت المال در زمان خلفای پیشین، این دو که آمال و آرزوهای خویش را بر باد رفته میدیدند، بیعت خود با آن حضرت را شکستند. طلحه و زبیر با پیوستن به عایشه از همسران پیامبر(ص) که نسبت به امیرمؤمنان(ع) سابقه کینهتوزی و عناد داشت و اینک عَلَم دروغین خونخواهی عثمان و براندازی حکومت آن وجود مقدس را بر دوش گرفته بود، فتنه جمل را به پا کردند. فتنهگران پیمانشکن خروج بر ضد پیشوای عادل را از مکه آغاز کردند و با فریبکاری، بیست هزار تن را زیر پرچم خویش گرد آورده و با راهنمایی عبدالله بن عامر بن کریز پسر دایی و والی عثمان در بصره که امیرمؤمنان(ع) وی را عزل نموده بود، به قصد اشغال بصره روی به عراق نهادند.
چون امیرالمؤمنین علی(ع) از حرکت عایشه و طلحه و زبیر به سوی عراق آگاه شد با شتاب حرکت کرد و امید داشت به آنها برسد و آنان را به مدینه بازگرداند. هنگامی که آن حضرت به ربذه رسید، خبر یافت که آنها دور شدهاند و چون اطلاع یافت که به سوی بصره میروند، آسوده خاطر شد و فرمود: مردم کوفه را بیشتر دوست دارم؛ زیرا سران عرب در میان آنها هستند[۳].
به روایتی امیرمؤمنان(ع) در تعقیب ناکثین (پیمان شکنان) با چهارصد نفر از اصحاب پیغمبر(ص) از مدینه خارج شد و ابوحسن بن عمرو از قبیله بنی نجار را جانشین خود کرد. هنگامی که به سرزمین بنی اسد و طیّ رسید، ششصد نفر از مردم آن دو قبیله نیز به آن حضرت پیوستند، تا اینکه به ذی قار رسید[۴].
روایت دیگری حاکی از آن است که امیرمؤمنان علی(ع) با هفتصد سوار که چهارصد نفرشان از مهاجران و انصار (هفتاد نفر از اصحاب بدر) بودند از مدینه حرکت کرد و سهل بن حنیف انصاری را به جای خویش گماشت و چون به ربذه رسیدند، طلحه و یارانش از آنجا گذشته بودند. در آن هنگام عدهای از اهل مدینه که خزیمة بن ثابت[۵] (ذوالشهادتین) از آن جمله بود به حضرت ملحق شدند و از طایفه طی نیز سیصد سوار به آنان پیوست[۶].
امیرمؤمنان علی(ع) در «ذی قار» یا «ربذه» توقف فرمود و از آنجا نمایندگانی به کوفه اعزام کرد تا نسبت به بسیج نیروهای مستقر در کوفه، اقدام کنند. در اینکه نمایندگان آن حضرت چه کسانی بودهاند، اختلاف است، ولی مسلم است که حضرت امیر(ع) بیش از یک بار نماینده به کوفه اعزام داشت و در بار آخر هم قطعاً امام حسن(ع) حضور داشته است.
به روایت طبری، امیرمؤمنان علی(ع)، محمد بن ابی بکر و محمد بن عون را به کوفه اعزام کرد. کوفیان برای مشورت درباره حرکت خود و پیوستن به امیرالمؤمنین(ع) نزد ابوموسی آمدند و از وی نظر خواستند. ابوموسی گفت: راه آخرت این است که بر جای خود بمانید و راه دنیا این است که حرکت کنید. نمایندگان امیرالمؤمنین(ع) از او دوری کردند و سخنان درشتی به وی گفتند. ابوموسی (با وجود اینکه با امیرمؤمنان(ع) به خلافت بیعت کرده و از جانب آن حضرت در حکومت کوفه تثبیت شده بود) گفت: به خدا بیعت عثمان بر گردن من و امام شماست. اگر بخواهیم جنگ کنیم، تا قاتلان عثمان، در هر جا که باشند، کشته نشوند، نمیجنگیم.
امیرمؤمنان علی(ع) پس از اطلاع از عدم همکاری ابوموسی، عبدالله بن عباس و مالک اشتر را به کوفه فرستاد. آنها با ابوموسی سخن گفتند و چون نتیجه نگرفتند از بعضی مردم کوفه برای رام کردن وی کمک خواستند. ابوموسی نطقی ایراد کرد و جنگ با ناکثین را فتنه خواند و مانع بسیج مردم شد. پس از بازگشت بینتیجه ابن عباس، امیرالمؤمنین(ع)، امام حسن(ع) و عمار یاسر را به کوفه فرستاد و آنها به مسجد کوفه وارد شدند. امام حسن(ع)به ابوموسی فرمود: چرا مردم را از یاری ما باز میداری؟ ولی ابوموسی هم چنان مخالفت میکرد تا اینکه زید بن صوحان[۷] و حجر بن عدی و عدی بن حاتم و هند بن عمرو برخاستند و مردم را به اطاعت از امیرالمؤمنین(ع) و بیعت با آن حضرت فراخواندند و مردم بسیج شدند.
در همین حال مالک اشتر که با اجازه امیرالمؤمنین(ع) مجدداً به سوی کوفه حرکت کرده و قبایل بین راه را با خود همراه نموده بود، به دارالاماره کوفه رسید. در حالی که عمار یاسر و ابوموسی اشعری با هم بحث میکردند، غلامان ابوموسی به مسجد آمدند و فریاد زدند که مالک اشتر به قصر آمد و ما را بیرون کرد.
همین که ابوموسی وارد قصر شد، مالک بر او فریاد زد: «ای بیمادر! از قصر بیرون شو تا خدا جانت را بگیرد، تو از آغاز منافق بودهای». ابوموسی گفت: تا شب به من مهلت بده. مالک پذیرفت؛ اما گفت: امشب در قصر نخواهی خفت. در این حال، مردم به دارالاماره ریختند و به غارت اموال ابوموسی پرداختند؛ ولی مالک اشتر آنها را از قصر بیرون کرد[۸].
طبری روایت دیگری نیز بدین صورت نقل میکند که هاشم بن عتبه (مرقال) در ربذه نزد امیرمؤمنان علی(ع) آمد و برخورد محمد بن ابی بکر و ابوموسی را نقل کرد. آن حضرت، هاشم مرقال را به کوفه فرستاد و به ابوموسی نوشت که من هاشم بن عتبه را فرستادم تا کسانی را که آنجا هستند، بسیج کند. پس مردم را اعزام کن. من این حکومت را به تو سپردم تا در کار حق از یاران من باشی. اما ابوموسی اشعری باز مخالفت کرد. آنگاه هاشم به حضرت علی(ع) نوشت من نزد مردی دغل آمدهام که دشمنی وی آشکار است. پس امیرمؤمنان علی(ع) امام حسن(ع) و عمار یاسر را اعزام کرده، و ابوموسی را عزل نمود و قرظة بن کعب انصاری را به حکومت کوفه منصوب کرد؛ و به ابوموسی نوشت: «علاقه تو به این کار (زمامداری کوفه) که خدا تو را از آن بینصیب کند، مانع از آن میشود که دستور مرا اجرا کنی. حسن و عمار را فرستادم تا مردم را حرکت دهند و قرظة بن کعب را زمامدار شهر کردم. از کار ما با مذمت و خفت کنارهگیری کن. اگر کنار نروی دستور دادهام تو را بیرون کنند و اگر مقاومت کنی و بر تو غلبه یابند، پاره پارهات کنند».
چون نامه حضرت امیر(ع) به ابوموسی رسید، کنارهگیری کرد و مردم به سوی امیرمؤمنان علی(ع) حرکت کردند[۹].
برخی از مورخان تنها به اعزام امام حسن(ع) و عمار یاسر به کوفه اشاره کرده و در مورد نمایندگانی که قبل از آن دو بزرگوار اعزام شدهاند، سخنی نگفتهاند[۱۰]. احتمال دارد آنها به منظور رعایت اختصار، فقط به ذکر اعزام نمایندگانی اکتفا نمودهاند که موفق به طرد ابوموسی اشعری و بسیج مردم کوفه شدهاند.
ابوحنیفه دینوری مینویسد: امیرمؤمنان علی(ع) ابتدا هاشم بن عتبه را به کوفه فرستاد تا مردم را به حرکت وادارد و پس از او فرزندش حسن(ع) را همراه با عمار یاسر اعزام فرمود. امام حسن(ع) و عمار در حالی به مسجد بزرگ کوفه رسیدند که عده زیادی از مردم نزد ابوموسی جمع شده بودند.
ابوموسی در آن جمع گفت: ای مردم کوفه از من اطاعت کنید تا پناهگاه اعراب شوید؛ مظلومان به شما پناه آورند و درماندگان در پناه شما ایمن شوند. ای مردم! وقتی فتنه روی میآورد با شک و تردید همراه است و چون میگذرد، حقیقت آن روشن میشود. این فتنه تفرقهانداز معلوم نیست از کجا سرچشمه گرفته است و به کجا خواهد انجامید. شمشیرهای خود را غلاف کنید و سر نیزههای خود را بیرون کشید و زه کمانهای خود را پاره کنید و در گوشه خانههای خود بنشینید. ای مردم! کسی که به هنگام فتنه در خواب باشد، بهتر از کسی است که ایستاده باشد و کسی که ایستاده است، بهتر از کسی است که در آن بدود. امام حسن(ع) با شنیدن سخنان او فرمود: از مسجد ما بیرون شو و هرجا که میخواهی برو[۱۱].
به نظر میرسد تلقینات سوء ابوموسی اشعری با آن چهره ظاهر الصلاح در برخی از اهل کوفه مؤثر واقع شد؛ زیرا از کوفه، پایگاه و اردوگاه بزرگ مجاهدان مسلمان، آنگونه که انتظار میرفت در اجابت فرمان خلیفه مسلمانان، نیروی چشمگیری بسیج نشد. در شمار نیروهای اعزامی از کوفه به جانب امیرالمؤمنین(ع) نیز مورخان اختلاف نظر دارند. طبری در یک روایت، آنها را قریب نُه هزار تن دانسته است که با امام حسن(ع) حرکت کردند؛ شش هزار تن آنان از راه دشت، و دو هزار و هشتصد نفر[۱۲] دیگر از راه آب رفتند. وی در روایت دیگری، سپاه کوفه را دوازده هزار نفر در هفت دسته (قبایل و دستجات هفتگانه کوفه) ذکر کرده است[۱۳]. همچنین شمار کوفیان را در جنگ جمل و در رکاب حضرت علی(ع) شش هزار نفر (به دلیل تأثیر برخورد ابوموسی و خودداری او از یاری حضرت)[۱۴] و شش هزار و پانصد و شصت تن[۱۵]، و نُه هزار و ششصد و پنجاه نفر[۱۶] نیز نوشتهاند.
گرچه شمار سپاه کوفه (حداکثر دوازده هزار نفر) در مقایسه با استعداد بسیج نیرو از این اردوگاه نظامی بزرگ اسلامی، مطلوب نبوده است، ولی نظر به آرایشی که امیرمؤمنان(ع) به هنگام جنگ جمل به سپاه خود میدهد، معلوم میشود که عمده نیروهای آن حضرت از کوفیان بودند. از هشت دستهای که سپاه حضرت امیر(ع) را تشکیل میدادند، هفت دسته، متشکل از نیروی گروههای هفتگانه قبایل مختلف مستقر در کوفه، و یک دسته نیز، از مردم حجاز، سازمان یافته بود. ترکیب سپاه امیرالمؤمنین(ع) و پرچمهایی که آن حضرت برای فرماندهان این هشت دسته، بست از این قرار بود:
- قبایل حِمْیر و هَمْدان به فرماندهی سعید بن قیس همدانی با پرچمی که حضرت برای آنها بست.
- پرچمی برای قبیله طَیّ به فرماندهی عدی بن حاتم طایی.
- پرچمی برای قبایل مَذْحِج و اشتریها به فرماندهی زیاد بن نضر حارثی.
- پرچمی برای قبایل قیس و عَبْس و ذِبْیان به فرماندهی سعد بن مسعود ثقفی، عموی مختار.
- پرچمی برای قبایل کِنده، حَضرموت، قُضاعه و مَهره به فرماندهی حجر بن عدی کندی.
- پرچمی برای قبایل اَزد و بَجیله و خَثعَم و خُزاعه به فرماندهی مخنف بن سلیم ازدی.
- پرچمی برای قبایل بکر و تغلیب و ربیعه به فرماندهی محدوج ذهلی.
- پرچمی برای قریش و انصار و دیگر مردم حجاز که عبدالله بن عباس بر آنان فرماندهی داشت.
لشکرهای هفتگانه (کوفه) به همین صورت در جنگهای صفین و نهروان نیز شرکت داشتند[۱۷].
پس از پایان جنگ و پیروزی امیرالمؤمنین(ع)، یکی از یاران آن حضرت گفت: ای امیرالمؤمنین! چگونه کشتن اینان برای ما حلال است ولی اموال و اسیر کردن آنها حرام است؟ حضرت فرمود: مسلمانان را نمیتوان به اسارت گرفت و اموال آنها را به غنیمت برد جز آنچه را در جنگ به کار بردهاند[۱۸]. به روایتی برخی از لشکریان کوفی امیرمؤمنان علی(ع) در اسیر گرفتن زنان اصحاب جمل اصرار داشتند تا جایی که آن حضرت فرمود: «بگویید عایشه نصیب کدام یک از شما میشود؟»: آنگاه قانع شدند[۱۹].[۲۰]
پانویس
- ↑ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج ۶ ص ۲۱۹، نقش عایشه در تاریخ اسلام، ج ۲ ص ۲۹
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۱۸۳.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۳.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
- ↑ خزیمة بن ثابت انصاری: از قبیله اوس و تیره بنی خطمه بود. او مشهور به ذوالشهادتین است؛ زیرا پیغمبر(ص) شهادت او را شهادت دو مرد حساب کرد. خزیمه و عمیربن عدی بتهای قبیله خود را شکستند. وی در جنگ بدر و تمام جنگهای پس از آن حضور داشت. در جریان فتح مکه پرچم بنی خطمه را در دست داشت. خزیمه در جنگهای جمل و صفین در رکاب علی(ع) بود، ولی در آن صحنهها نجنگید. در گیر و دار جنگ صفین پس از اینکه عمار بن یاسر به شهادت رسید، خزیمه گفت: از پیغمبر خدا(ص) شنیدم که فرمود عمار را گروه سرکش و طغیانگر میکشند. سپس شمشیرش را کشید و جنگید تا کشته شد (اسدالغابه، ج۲، ص۱۱۴).
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۷.
- ↑ زید بن صوحان: وی پیغمبر(ص) را با مسلمان شدن خود درک کرد، ولی در صحابی بودنش اختلاف است. زید، مردی فاضل و مؤمن بود و همراه با برادرانش در میان قوم خود بزرگ و محترم بودند. وی و جندب ازدی در گفتار پیغمبر(ص) تحسین شدهاند. پیغمبر(ص) درباره او فرمود: «وی کسی است که دستش بر او، در رفتن به بهشت پیشی میگیرد». یک دست زید در جنگ جلولا یا قادسیه قطع شد و خود در جنگ جمل در رکاب امیرالمؤمنین علی(ع) به شهادت رسید، وی در این جنگ، پرچم قبیله عبدالقیس را حمل میکرد (اسدالغابه، ج۲، ص۲۳۳).
- ↑ نک: تاریخ طبری، ج۳، ص۴۹۲-۵۰۱.
- ↑ تاریخ طبری، ج۳، ص۵۱۲.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۸۲.
- ↑ الاخبارالطوال، ص۱۸۱.
- ↑ تاریخ طبری، دوره ۱۱ جلدی، به تحقیق محمد ابوالفضل ابراهیم، ج۴، ص۴۸۵.
- ↑ تاریخ طبری، ج۴، ص۵۰۰.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۲۸.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۳۶۸.
- ↑ الاخبارالطوال، ص۱۸۲.
- ↑ الاخبارالطوال، ص۱۸۲.
- ↑ الاخبارالطوال، ص۱۸۸.
- ↑ اعیان الشیعه، ج۱، ص۴۶۲.
- ↑ رجبی دوانی، محمد حسین، کوفه و نقش آن در قرون نخستین اسلامی ص۱۸۶.