عدی بن حاتم طائی در تاریخ اسلامی

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Ali (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۶ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۷:۳۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

عدی، فرزند حاتم بن عبدالله بن سعد الطایی مهاجری است که در میان عرب و عجم، در بخشش، به او مثل می‌زنند. او نصرانی بود تا اینکه در ماه شعبان سال هفتم یا دهم هجرت در حضور پیامبر (ص) مسلمان شد. او در ایمان و اسلام خود ثابت قدم و استوار بود. همچنین او مردی با سخاوت و در حاضر جوابی بسیار ماهر بود. او پس از پدرش، بزرگ قبیله "طی" و بسیار محترم بود و پیامبر اکرم (ص) نیز فوق العاده به او احترام می‌گذاشت. علی در بسیاری از جنگ‌های اسلامی از جمله قادسیه و یوم الجسر و همچنین با خالد بن ولید در بسیاری از جنگ‌های شام که مسلمانان با رومیان می‌جنگیدند، شرکت داشت. او سپس در کوفه ساکن شد و در زمان خلافت علی (ع) جزو لشکریان آن حضرت، در جمل و صفین و نهروان جنگید و یک چشم خود را در جمل از دست داد. در صفین، فرماندهی و پرچم‌داری قبیله قضاعه و طی با او بود[۱].[۲]

عدی بن حاتم طائی در قبل از اسلام

خود او می‌گوید، قبل از مسلمان شدن، در میان قبیله طی بزرگ قوم بودم و به رسم اعراب جاهلیت یک چهارم اموال قبیله را به عنوان مالیات می‌گرفتم. چون شنیدم که پیامبر (ص) به پیامبری برانگیخته شده، بسیار بر من گران آمد و در نظر من کسی ناخوش‌تر از او نبود و به هیچ عنوان حاضر نبودم نام او را بشنوم. روزی به غلامی که شتران مرا می‌چرانید، گفتم: چند شتر قوی و تندرو از میان شتران انتخاب کن و در میان قبیله علوفه کافی به آنها بده تا کاملا چاق شوند و هرگاه شنیدی لشکر محمد به این سمت می‌آید مرا خبر کن. نیمه روزی بود که غلام شتابان پیش من آمد و گفت: "هر کاری می‌خواهی بکنی الان وقت آن است، زیرا پرچم‌هایی را از دور دیدم و پرسیدم که از آن کیست؟ گفتند لشکریان محمد است".

به او گفتم: فوری شتران را بیاور و خانواده خود را بر آنها سوار کرده و راه شام را در پیش گرفتم و در شام به هم کیشان خود از نصاری پیوستم، ولی خواهرم، سفانه در میان قبیله جا ماند و مسلمانان او را اسیر کرده و به مدینه بردند. پیامبر (ص) هنگامی که او را شناخت و فهمید از خانوادۀ اصیل و محترمی است آزادش کرد و به او لباس و خرجی راه داد و به سوی ما روانه‌اش ساخت. روزی متوجه شدم که زنی در هودجی به طرف ما می‌آید، با خود گفتم: او کسی نیست جز آنکه دختر حاتم است و چون به نزد ما رسید، حدسم را درست یافتم. همین که به نزد من رسید، زبان به سرزنش من گشود و گفت: "ای ستمگر قاطع رحم! خاندان و فرزندان خود را نجات داده و بقیه اقوام پدر و مادری خود را جا گذاشتی و ناموسی را به دست دشمن سپردی و فرار کردی!" گفتم: بیشتر از این مرا ملامت مکن که تو راست می‌گویی و من کوتاهی کرده‌ام و خود به آن اقرار دارم". خواهرم زنی عاقله و خردمند بود؛ به او گفتم: در برابر این مرد(پیامبر) انجام چه کاری را درست می‌دانی؟ او گفت: "کار درست آن است که هر چه زودتر خود را به او رسانیده و تسلیم او شوی، زیرا اگر پیامبر باشد عاقبت باید تسلیم شوی و فضیلت از آن کسی است که پیش دستی کند و اگر او پادشاه باشد باز هم ضرر نکرده‌ای و بهتر می‌توانی به هدف خود برسی". گفتم: به راستی اندیشه خوبی است[۳].[۴]

عدی بن حاتم طائی، در حضور پیامبر (ص)

عدی می‌گوید: پس از شنیدن سخنان خواهرم، به سوی مدینه حرکت کردم و چون در مدینه به حضور پیامبر (ص) رسیدم، حضرت مرا با خود به خانه برد. در راه پیرزنی با وی به سخن پرداخت و مدتی طولانی حرف زد و پیامبر (ص) با توجه فراوان به سخنانش گوش می‌داد. با خود گفتم: او دعوی حکومت و ریاست ندارد وگرنه افراد خواهان جاه و مقام حاضر نیستند برای پیرزنی تا این حد بایستند و به سخنان بی پایه‌اش گوش دهند. چون به خانه وارد شدیم، فرشی را با دست خود برایم گسترانید و مرا به نشستن امر فرمود و چون فرش گنجایش بیش از یک نفر را نداشت، به او گفتم: شما بر روی آن بنشینید، اما او قبول نکرد و با اصرار مرا روی فرش نشانید و خود روی زمین نشست؛ در این جا یقین کردم که او پیامبر است و هوای حکومت و ریاست ندارد.

آنگاه فرمود: "مسلمان شو تا ایمن باشی". گفتم: من خود دین و آیینی دارم. فرمود: "من از تو به دینت آگاه ترم". گفتم: شما دین مرا از من بهتر می‌شناسید؟ گفت: "آری، مگر از رکوسیه نبودی؟"[۵] گفتم: آری، پیرو آن آیینم. فرمود: "مگر در آیین شما گرفتن یک چهارم اموال مردم به عنوان مالیات حرام نیست اما تو می‌گرفتی؟"

گفتم: آری چنین است. در این جا یقین کردم که او پیامبری است که به آنچه دیگران نمی‌دانند آگاه است. سپس فرمود: "شاید فکر می‌کنی که پیروان من افرادی فقیر و ناتوانند و این مانع می‌شود که مسلمان شوی؛ به خدا قسم آن قدر اموال اینها زیاد شود که کسی نباشد صدقات آنها را بپذیرد.

و شاید فکر می‌کنی که اینها افرادی اندک‌اند و دشمنان شان زیاداند؛ آیا می‌دانی حیره و قادسیه در کجاست؟" گفتم: به آنجا نرفته‌ام اما می‌دانم کجاست. فرمود: "به خدا قسم خواهی شنید که زنی از حیره و یا قادسیه تنها بر شتر خود سوار شده و به زیارت خانه کعبه می‌رود و بر می‌گردد بدون آنکه ترس و واهمه داشته باشد. و شاید چون حکومت و پادشاهی در دست دیگران است مانع اسلام آوردن توست؛ ولی به خدا قسم خواهی شنید که مسلمانان کاخ‌های سفید بابل را فتح کرده‌اند". آنگاه اسلام آوردم و به خدا قسم دیدم که کاخ‌های سفید بابل فتح شد و زن‌هایی تنها از حیره به مکه می‌روند و بر می‌گردند و کسی به آنان کاری ندارد، و به خدا سوگند یقین دارم روزی بیاید که فقیری یافت نشود تا زکات دیگران را بپذیرد [۶].[۷]

عدی بن حاتم طائی و نزول آیه

در سال دهم هجری و در حجة الوداع عدی و زید بن ملهل طائی همراه رسول خدا (ص) بودند. بعد از نزول آیهحرمت مردار، به علت اینکه در قوم آنها دو نفر بودند که شش سگ شکاری داشتند و با آنها حیوانات وحشی و...... شکار می‌کردند و گاهی فرصت ذبح آنها بود و گاهی آنها را مرده می‌یافتند، پس عدی و زید خدمت رسول خدا (ص) رسیدند و پرسیدند: کدام یک از اینها برای ما حلال است؟ پس این آیه نازل شد: ﴿يَسْأَلُونَكَ مَاذَا أُحِلَّ لَهُمْ قُلْ أُحِلَّ لَكُمُ الطَّيِّبَاتُ وَمَا عَلَّمْتُمْ مِنَ الْجَوَارِحِ مُكَلِّبِينَ تُعَلِّمُونَهُنَّ مِمَّا عَلَّمَكُمُ اللَّهُ فَكُلُوا مِمَّا أَمْسَكْنَ عَلَيْكُمْ وَاذْكُرُوا اسْمَ اللَّهِ عَلَيْهِ وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ سَرِيعُ الْحِسَابِ[۸]. گفته شد که علی نصرانی بود و بعد مسلمان شد و طبیعی است که چون او به تنهایی زندگی نمی‌کرد و میان قبیله‌اش بود و هنوز کسانی بودند که نصرانی باقی مانده بودند و او به ناچار با آنها رفت و آمد داشت، نگران حرمت غذا و شکار آنها بود[۹].[۱۰]

بخشش عدی بن حاتم طائی

عدی بخشندگی را از پدر به ارث برده بود، لذا او را نیز از جمله بخشندگان یاد کرده‌اند، تا جایی که شاعر او را چنین می‌ستاید: عدی در کرم و بخشش از پدر خود پیروی کرد، و هر که به پدر خود شباهت پیدا کند ستم نکرده است[۱۱].

درباره بخشندگی او داستان‌های زیادی نقل شده که برای نمونه به چند مورد اشاره می‌کنیم:

  1. روزی عدی شنید که عربی می‌گوید: "مردم، به پیرمردی عیال‌وار کمک کنید که در راه مانده و ظاهر احوالش به صدق گفتارش گواهی می‌دهد و خدا ناله‌اش را می‌شنود. جامه‌اش را کنده‌اند. عدی از او پرسید: کیستی و گرفتاری‌ات چیست؟ آن مرد عرب گفت: "مردی از قبیله بنی سعدم آنها دیه‌ای از من می‌خواهند". عدی پرسید: مقدار دیه‌ای که خواسته‌اند چقدر است؟ او گفت: "صد شتر". عدی گفت: "این شترانی که در این صحرای نزدیک می‌بینی مال من است، برو و صد شتر را بگیر"[۱۲].
  2. روزی اشعث بن قیس یکی از دیگ‌های بزرگ حاتم را به امانت از او خواست. عدی دیگ را پر از غذا کرد و برایش فرستاد. اشعث گفت: "دیگ تهی خواسته بودم!" عدی گفت: "رسم ما نیست که دیگ خالی را قرض بدهیم"[۱۳].
  3. روزی یکی از شعرا نزد عدی آمد و گفت: "قصیده‌ای در مدح تو گفته‌ام، اجازه بده آن را بخوانم". عدی گفت: "دست نگهدار تا مقدار صله‌ای که به تو خواهم داد را بگویم تا بیش از مقدار صله مرا نستایی، زیرا خوش ندارم که قیمت آنچه می‌گویی نداده باشم؛ هزار گوسفند و هزار درهم و سه نفر برده و سه نفر کنیز می‌توانم به تو بدهم؛ تا این مقدار می‌توانی مرا مدح گویی". شاعر این اشعار را خواند: شتر هوای نفسم به معد، رئیس قبایل عرب عشق می‌ورزد با آنکه باران بهاری جود و بخشش از خانه‌های بنی ثعل می‌بارد. خداوند شب‌های عدی بن حاتم طائی را دراز و خالی از نگرانی بدارد؛ مانند شمشیر تیزی که از غلاف درآمده و سالم مانده است. پدرت بخشنده‌ای بود که دیگران به گرد راهش نمی‌رسند و تو نیز بخشنده‌ای هستی که هرگز عذر نمی‌آوری. اگر مردم از زشتی‌ها دوری می‌کنند مانند شما باید دوری کنند و اگر خوبی می‌کنند مردم باید مانند شما خوبی کنند.

چون او چهار بیت را خواند، عدی گفت: "دست نگهدار! بس است که اموال من پیش از این نمی‌ارزد"[۱۴].[۱۵]

عدی بن حاتم طائی در صفین

در جنگ‌ها رسم این بود که هر قبیله پرچمی داشت و روز جنگ آن را به یکی از مردان برجسته آن قبیله می‌دادند. در صفین دو تیره از قبایل طی در پرچم‌داری اختلاف کردند و برخی طرفدار عائذ، پسر قیس حزمری بودند و عده‌ای از عدی بن حاتم طائی جانب‌داری می‌کردند. چون افراد تیره حزمری بیشتر بودند به این سبب می‌خواستند پرچم را به عائذ بدهند. پس عبد الله بن خلیفه که از تیره عدی بود به سخنرانی پرداخت و گفت: "ای فرزندان حزمر! بر عدی می‌تازید! آیا در میان‌تان مانند عدی دارید؟ یا در میان پدران‌تان مثل پدر عدی هست؟ مگر او نبود که از نزدیکان حمایت می‌کرد؟ آیا او پسر رئیس قبیله و فرزند بخشنده عرب نیست؟ مگر پدر او نبود که اموالش را تقسیم کرد و از همسایگان نگهداری می‌کرد و هرگز مکر و گناهی نکرد، و آثار نادانی از او سر نزد؛ بخل نورزید و در هنگام بخشش منت ننهاد و ترس به خود راه ندد! اگر راست می‌گویید میان پدرتان مانند پدر او بیاورید و در میان افرادتان مانند عدی را نشان بدهید. مگر عدی در پذیرش اسلام بر همه شما مقدم نبود؟ مگر او شما را به حضور پیامبر نبرد؟ آیا در جنگ نخیله او رئیس شما نبود؟ و در جنگ‌های قادسیه و جلولاء و نهاوند و مدائن و شوشتر فرمانده شما نبود؟ شما را با وی چه نسبت تا آنچه را که او می‌خواهد بخواهید؟ هرگز با وی یکسان نخواهید شد". در این هنگام علی (ع) فرمود: "پسر خلیفه، بس است. بگویید افراد قبیله همگی نزد من آیند". پس از آنکه تمام افراد در مقابل اما علی (ع) صف کشیدند، امام (ع) فرمود: "در این جنگ‌ها رئیس شما که بود؟"

همه به یک زبان گفتند: عدی بن حاتم طائی. عبدالله بن خلیفه گفت: "یا امیرالمؤمنین از اینها بپرس که آیا همگی به ریاست او راضی بودند یا نه؟"

امام پرسید و همگی پاسخ مثبت دادند. پس علی (ع) فرمود: "عدی بن حاتم طائی به پرچمداری از دیگران سزاوارتر است". پرچم را به او سپردند و ریاست او بر تمام تیره‌های قبیله طی مسلم شد[۱۶].[۱۷]

عدی بن حاتم طائی و بیزاری جستن از فرزند

همان طور که پرچم قبیله طی در لشکر امیر مؤمنان (ع) با عدی بود، در لشکر معاویه نیز پرچم قبیله طی با حابس بن سعد طایی، دایی زید فرزند علی بود. عدی با فرزندش زید میان کشته‌ها می‌گشتند که ناگهان چشم زید به بدن دایی خود، حابس افتاد و بی‌اختیار پدر را صدا زد که این بدن دایی‌ام حابس بن سعد است. عدی گفت: "خدا دایی‌ات را لعنت کند که بد کشتارگاهی برای خود انتخاب کرده بود". زید در میان لشکر امیرمؤمنان (ع) فریاد کشید: "این مرد را که کشته است؟" کسی پاسخ نداد؛ دوباره پرسید و جوابی نشنید. در مرتبه سوم مردی از قبیله بکر بن وائل گفت که من او را کشته‌ام. و زید پرسید: چگونه او را کشتی؟ در حالی که او ماجرا را شرح می‌داد ناگهان زید با نیزه‌ای او را از پای درآورد. پدرش عدی بر او حمله کرد و به او دشنام داد ولی زید سواره فرار کرد و به لشکر معاویه پیوست. عدی فریاد کشید: "بر دین محمد (ص) نیستم اگر تو را به ایشان ملحق نکنم". زید خود را به معاویه رسانید و معاویه او را پذیرفت. هنگامی که دست عدی از پسرش زید کوتاه شد، دست‌ها را به سوی آسمان بلند کرد و او را این گونه نفرین کرد: "خداوندا! زید از مسلمانان کناره گرفت و به افرادی که به دروغ خود را به اسلام نسبت می‌دهند، پیوست؛ پروردگارا! او را هدف تیر بلای خود قرار ده که تیرهای تو خطا نمی‌کند. به خدا قسم، یک کلمه با او سخن نمی‌گویم و سقفی بر من و او سایه نخواهد افکند". پس از آنکه زید به معاویه پیوست، مخالفان و بدخواهان عدی نزد امیر مؤمنان از وی بدگویی می‌کردند. عدی به نزد آن حضرت آمد و گفت: "به خدا قسم، اگر زید را بیابم او را خواهم کشت و اگر کشته شود بر او اندوهناک نخواهم شد". علی (ع) برای او دعا کرد و بر او آفرین گفت[۱۸].[۱۹]

حمایت عدی بن حاتم طائی از امیرالمؤمنین علی (ع)

در هنگام لشکر کشی امیرالمؤمنین (ع) در جنگ جمل، عدی به حضور آن حضرت رسید و گفت: "یا امیرالمؤمنین، اگر من زودتر از شما نزد قومم بروم و آنها را از حرکت شما باخبر کنم، به تعداد سپاهی که همراه دارید از قبیله طی نیز سرباز خواهید داشت. حضرت به او فرمودند: "برو". پس عدی نزد قومش رفت و بزرگان قوم را نزد خود گرد آورد و به آنان گفت: "ای مردم طی، شما در زمانی که مشرک بودید، با رسول خدا جنگ نکردید و خدا و رسولش را در مقابل دشمنان یاری کردید و اکنون امیرالمؤمنین به سوی شما می‌آید و من برای او از شما به تعداد همراهانش جنگجو ضمانت کرده‌ام؛ پس او را یاری کنید. شما در جاهلیت به خاطر دنیا جنگیدید پس حال در زمان اسلام به خاطر آخرت بجنگید. پس اگر دنیا می‌خواهید، نزد خدا غنائم بسیاری است و من شما را به دنیا و آخرت فرا می‌خوانم و من از جانب شما وفاداری را ضمانت کردم و به سبب شما بر مردم افتخار کردم. پس حرف مرا اجابت کنید. زمانی که صحبت عدی تمام شد، مردم همگی فریاد زدند؛ پذیرفتیم. زمانی که امام (ع) به قبیله طی رسید ششصد نفر از آنان به لشکر امام (ع) پیوستند [۲۰].

در روایتی از امام باقر (ع) نقل شده است که فرمودند: در زمانی که امیرالمؤمنین (ع) سربازان طی را دیدند، فرمودند: " خدا به قبیله طیخیر دهد و سپس این آیه قرآن را تلاوت فرمودند: ﴿فَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ بِأَمْوَالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ عَلَى الْقَاعِدِينَ دَرَجَةً وَكُلًّا وَعَدَ اللَّهُ الْحُسْنَى وَفَضَّلَ اللَّهُ الْمُجَاهِدِينَ عَلَى الْقَاعِدِينَ أَجْرًا عَظِيمًا[۲۱]. بعد از آن عدی از جا برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: " به ما خبر رسیده است که گروهی از اهل مکر بیعت شکنی کرده و به ظلم با تو مخالفت کرده‌اند. پس مانزد شما آمده‌ایم که به حق تو را یاری کنیم. ما در خدمت شما هستیم، پس به هر چه دوست داری ما را امر کن[۲۲].[۲۳]

عدی بن حاتم طائی و امام حسن (ع)

پس از شهادت امیرمؤمنان، عدی از افسران و سربازان ثابت قدم امام حسن (ع) بود و همواره از ایشان پشتیبانی می‌کرد. روزی هنگامی که امام حسن (ع) به سخنرانی پرداخت و مردم را به جهاد با معاویه فرا خواند، اصحاب آن حضرت و مردم عراق که پای منبر امام (ع) نشسته بودند، سرها را به زیر انداخته و هیچ یک جوابی ندادند. عدی بن حاتم طائی که چنین دید و در حالی که از خشم در هم می‌پیچید، برخاست و رو به مردم کرد و گفت: "من فرزند حاتمم؛ چه زشت ایستگاهی است ایستگاه شما! چرا به امام و پیشوای خود و فرزند دختر پیامبر‌تان پاسخ نمی‌دهید؟ از خشم خدا نمی‌ترسید؟ از تنگ باک ندارید؟" سپس به امام گفت: "خداوند تو را به خوبی‌ها هدایت کند و بدی‌ها را از تو دور بدارد و تو را به آنچه که پسندیده است موفق فرماید. سخنانت را شنیدیم و آماده فرمانبرداری‌ات هستیم؛ اینک من آماده لشکرگاهم؛ هر که با من هم نظر است، حرکت کند". پس عدی از مسجد خارج شد و مرکب سواری‌اش را که جلو در مسجد آماده بود، سوار شد و به سوی نخیله حرکت کرد و به غلامش گفت تا لوازم سفر را در لشکرگاه به او برساند. پس از او قیس بن سعد بن عباده و معقل بن قیس و زیاد بن صعصعه به پیروی از وی سخنرانی کردند و مردم را به جهاد تشویق کردند[۲۴].[۲۵]

عدی بن حاتم طائی و معاویه

پس از شهادت امام حسن (ع)، یعنی در دوران قدرت معاویة بن ابی سفیان، روزی عدی به نزد معاویه رفت، معاویه خواست احساسات عدی را علیه امیر مؤمنان تحریک کند تا شاید بتواند از علاقه‌اش به آن حضرت بکاهد.

معاویه از او پرسید: طریف و طارف و طرفه (پسرانت) چه شدند؟ عدی: در صفین در رکاب علی بن ابی طالب کشته شدند".

معاویه: علی بن ابی طالب با تو به انصاف رفتار نکرد که پسران تو را به میدان فرستاد و آنها کشته شدند اما فرزندان خود را نگه داشت".

عدی: "نه، چنین نیست؛ بلکه من با او به انصاف رفتار نکردم که او کشته شد و من باقی ماندم".

معاویه: "علی را برایم وصف کن که او را چگونه دیدی؟"

عدی: "اگر ممکن است از این مرحله بگذر"

معاویه: "نه، ممکن نیست بلکه باید او را وصف کنی".

عدی: عدی گفت: "به خدا قسم او مردی دوراندیش و نیرومند و گفتارش عادلانه بود و قضاوتش با حقیقت هماهنگ بود و علم و حکمت از همه جوانبش تراوش می‌کرد. از دنیا و تجملاتش وحشت داشت اما به شب و تاریکی‌های آن انس می‌ورزید. به خدا سوگند که اشکی فراوان و اندیشه‌ای طولانی داشت؛ در تنهایی نفس خود را سرزنش می‌کرد و از او حساب می‌کشید و بر گذشته تأسف می‌خورد. لباس کم و خوراک زبر و خشن را دوست می‌داشت و در میان مردم با دیگران فرقی نداشت.

از هرچه می‌پرسیدیم پاسخ می‌داد و با اینکه به طور کامل ما را به خود نزدیک می‌ساخت، از هیبت او قدرت سخن گفتن نداشتیم و به سبب آن ممکن نبود به صورتش نگاه کنیم. هرگاه تبسم می‌کرد گویا از رشته مروارید پرده برمی‌داشت. دین داران را بزرگ می‌داشت و با بیچارگان دوستی می‌کرد و در حکومتش به زورمندان ستم نمی‌شد و ضعفا از دادگری‌اش نا امید نبودند. به خدا قسم، در نیمه شبی که تاریکی همه جا را گرفته و ستارگان غروب کرده بودند، علی (ع) را در محراب عبادت دیدم که اشک مانند مروارید ایرانی از دیدگانش بر گونه‌هایش می‌بارد و چون مارگزیده به خود می‌پیچد و همانند شخص داغ دیده‌ای گریه می‌کند، گویا الان ناله‌هایش در گوشم طنین انداخته که می‌گفت: ای دنیا، از چه به من رو آورده‌ای؟ از من دور شو و غیر مرا فریب ده که من صید تو نیستم و نمی‌توانی مرا به دام بیندازی، من تو را سه طلاقه کردم و جای بازگشت نمانده، زیرا زندگی با تو بی ارزش است اما خطر بزرگی دربرداری؛ آه از کمی توشه و دوری راه و تنهایی[۲۶]

چون سخن عدی به این جا رسید، اشک از دیدگان معاویه جاری شد و با آستین چشمان خود را پاک کرد و گفت: خدا ابو الحسن را رحمت کند که این چنین بود. سپس پرسید: عدی! با این وصف در فراقش چگونه شکیبایی می‌کنی؟ گفت: مانند زنی که بچه‌ای را در دامنش سربریده‌اند که هرگز اشکش خشک نشود و اندوهش پایان نپذیرد.

معاویه گفت: چه وقت به یاد علی می‌افتی؟

عدی گفت: آیا روزگار می‌گذارد که او را فراموش کنم؟[۲۷].[۲۸]

سرانجام عدی بن حاتم طائی

او در سال ۶۸ هجری در ۱۲۰ سالگی از دنیا رفت[۲۹].[۳۰]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۵۹-۱۰۵۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۹۳-۳۹۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۸.
  2. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۵۵.
  3. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۴، ص۱۰۰۱.
  4. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۵۶-۲۵۷.
  5. روسیه مردمی هستند که آیین آنها آمیزه‌ای از آیین‌های نصرانی و صابئی است.
  6. السیرة النبویة، ابن هشام، ج۴، ص۱۰۰۳؛ تاریخ الطبری، طبری، ج۲، ص۳۷۷؛ الکامل، ابن اثیر، ج۲، ص۲۸۶. خلاصه خبر: اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ج۱، ص۲۵۲. در روایتی که وضع زمان ظهور امام زمان (ع) را بیان می‌کند، بر این تاکید می‌کند که در آن زمان، ثروت به اندازه‌ای زیاد می‌شود که شخص زکات اموالش را جدا می‌کند ولی کسی را نمی‌یابد که آنها را به او بدهد؛ برای نمونه جابر بن عبدالله انصاری از پیامبر (ص) روایت می‌کند: در آخر الزمان خلیفه‌ای بیاید که اموال را بدون حساب و شماره به افراد می‌دهد. (صحیح ابن حبان، ابن حبان، ج۱۵، ص۷۵).
  7. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۵۷-۲۵۸.
  8. «از تو می‌پرسند که چه بر آنها حلال است؟ بگو (همه) چیزهای پاکیزه بر شما حلال است و (نیز) آنچه با جانوران شکاری دست‌آموز به دست می‌آورید- که از آنچه خداوند به شما آموخته است به آنها می‌آموزید- پس، از آنچه (این جانوران شکاری) برای شما (گرفته و) نگه داشته‌ان» سوره مائده، آیه ۴.
  9. مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج، ص۲۴۸.
  10. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۵۸-۲۵۹.
  11. و بابه اقتدی عدی فی الکرم ومن یشابه ابه فما ظلم؛ کشف الخفاء، عجلونی، ج۲، ص۳۳۸.
  12. عقد الفرید، ابن عبد ربه، ج۳، ص۴۳۴.
  13. اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۹۳؛ تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر، ج۴۰، ص۸۸.
  14. تحن قلوصی فی معد و انما تلاق الربیع فی دیار بنی ثعل و ابقی اللیالی من عدی بن حاتم طائی حسام کنصل السیف سل من الخلل ابوک جواد لایشق غباره و انت جواد ما تعذر بالعلل فان تتقوا شرا فمثلکم اتقی و ان تفعلوا خیرة فمثلکم فعل؛تاریخ الممدینه، ابن شبه، ج۳، ص۱۰۵۹؛ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۵۸.
  15. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۵۹-۲۶۱.
  16. تاریخ الطبری، طبری، ج۴، ص۵؛ الکامل، ابن اثیر، ج۳، ص۲۹۲.
  17. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۶۱-۲۶۲.
  18. وقعة صفین، نصر بن مزاحم، ص۵۲۲؛ الفتوح، ابن اعثم کوفی، ج۳، ص۱۳۷.
  19. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۶۲-۲۶۳.
  20. تاریخ الیعقوبی، یعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ مروج الذهب، مسعودی، ج۲، ص۳۵۸.
  21. «مؤمنان جهادگریز که آسیب دیده نباشند با جهادگران در راه خداوند به جان و مال، برابر نیستند، خداوند جهادگران به جان و مال را بر جهادگریزان به پایگاهی (والا) برتری بخشیده و به همگان وعده نیکو داده است و خداوند جهادگران را بر جهادگریزان به پاداشی سترگ، برتری» سوره نساء، آیه ۹۵.
  22. الامالی، شیخ مفید، ص۲۹۵-۲۹۶.
  23. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۶۳-۲۶۴.
  24. مقاتل الطالبین، ابوالفرج اصفهانی، ص۳۹؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۱۶، ص۳۸.
  25. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۶۵.
  26. کان والله بعید المدی شدید القوی یقول عدلا و یحکم فضلا تتفجر الحکمة من جوانبه و العلم من نواحیه یستوحش من الدنیا و زهرتها و یستأنس باللیل و وحشته و کان والله غریز الدمعة طویل الفکرة یحاسب نفسه اذا خلا و یقلب کفیه علی ما مضی یعجبه من اللباس القصیر و من المعاش الخشن و کان فینا کاحدنا یجیبنا اذا سألناه و یدنینا اذا أتیناه و نحن مع تقریبه لنا و قربه منا لانکلمه لهیبته ولا نرفع اعیننا الیه لعظمته فان تبسم فعن اللؤلؤ المنظوم. یعظم أهل الدین و یتحبب إلی المساکین. لا یخاف القوی من ظلمه و لاپیاس الضعیف من عدله. فأقسم لقد رأیته لیلة و قد مثل فی محرابه و ارخی اللیل سریاله و غارت نجومه و دموعه تتحادر علی لحیته و هو یتملل تململ السلیم و یبکی بکاء الحزین فکأنی الأن اسمعه و هو یقول: یا دنیا ابی تعرضت ام الی اقبلت غری غیری لاحان حینک قد طلقتک ثلاثة لارجعة لی فیک فعیشک حقیر و خطرک یسیر؛ آه من قلة الزاد و بعد السفر و قلة الانیس قال: فوکفت عینا معاویة و جعل ینشفهما بکمه ثم قال: "رحم الله أبا الحسن کان کذلک فکیف صبرک عنه. قال: کصبر من ذبح ولدها فی حجرها فهی لاترقا دمعتها ولا تسکن عبر تها. قال: فکیف ذکرک له؟. قال و هل یترکنی الدهر أن أنساه
  27. الامالی، سید مرتضی، ج۱، ص۲۱۷.
  28. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۶۵-۲۶۸.
  29. الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۰۵۷-۱۰۵۹؛ اسدالغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۳۹۳-۳۹۴؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۳۸۸.
  30. عباسی، حبیب، مقاله «عدی بن حاتم طائی»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص۲۶۸.