محمد بن عبدالله محض در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Msadeq (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۶ اوت ۲۰۲۳، ساعت ۱۰:۰۹ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخهٔ جدیدتر ← (تفاوت)

مقدمه

پدرش را به جهت آنکه از ناحیه پدر و مادر هاشمی است لقبِ (محض) داده‌اند و جدّش (حسن بن حسن بن علی بن ابی طالب(ع) با لقب (مُثنّی) شناخته می‌‌شود. مادرش (هند) دختر ابو عبیدة بن عبدالله زمعه است که پس از عبداللّه بن عبدالملک بن مروان به همسری عبدالله بن حسن درآمد. محمد، ابراهیم و موسی - که به (جون) معروف است - از هند زاده شدند.

محمد بن عبدالله دارای سه پسر به نام‌های عبدالله، علی و حسن بود. عبدالله پس از کشته شدن پدرش به (سِنْد) فرار کرد و در شهر کابل در کوه (علج) به قتل رسید. علی در زندان بدرود حیات گفت و حسن پس از واقعه (فخّ) که در سال ۱۶۹ یا ۱۷۰ ﻫ.ق رخ داد، به قتل رسید. نیز وی دو دختر به نام‌های فاطمه و زینب داشت. فاطمه به عقد پسر عمویش حسن بن ابراهیم درآمد و زینب را محمد بن ابی العبّاس سفاح به همسری گرفت. وی به رغم بنی عبّاس که سیاه پوش بودند، لباس سفید می‌‌پوشید و خود را می‌‌آراست. چهره‌ای زیبا، اندامی موزون و جذّاب داشت، کم حرف و ساکت و بیابان گرد بود و خلوت را دوست می‌‌داشت.

هرگز خود را (مهدی اُمّت) نخوانده است، لیکن دیگران به استناد حدیثی از پیامبر(ص) درباره نام و نشان مهدی،[۱] او را با این عنوان نام بُرده‌اند و گروهی مانند (جَارودیّه) وی را مهدی خاندان پیامبر(ص) دانسته و گفته‌اند او زنده است تا زمین را پر از عدل و داد کند[۲].

هنگامی که در حضور پدرش عبدالله بن حسن، درباره (مهدی) بحث و گفت وگو شد، عبداللّه گفت: مهدی از فرزندان حسن(ع)است. حاضران به او گفتند: عالمان خاندان شما بر این باور نیستند. عبداللّه سخنش را تکرار کرد و افزود: او فقط از فرزندان من است[۳].

عمیر بن فضل خثعمی می‌‌گوید: در ایّام خلافت بنی امیّه ابوجعفر منصور برای محمد بن عبدالله رکاب گرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن نیز اطراف لباس او را جمع کرد. پس از رفتن محمد از منصور پرسیدم: او چه کسی بود که چنین گرامی‌اش داشتی. گفت: او محمد بن عبداللّه و مهدی اُمّت است [۴].

مغیرة بن سعید که شخصی خود خواه، دروغ گو و مورد لعن و نفرین امام صادق(ع) بوده است، روزی نزد امام باقر(ع) آمد و پیش نهاد کرد: اگر به مردم ابلاغ کنی که من غیب می‌‌دانم، مُلکِ عراق از آن تو خواهد شد. امام(ع)او را به شدت سرزنش کرد و با عتاب از خود راند. پس از آن نزد عبدالله بن محمد حنفیه رفت و او نیز وی را پس از تنبیه بدنی، از خود راند.

آن گاه نزد محمد بن عبداللّه آمد و سخن خود را تکرار کرد. امّا از آنجا که محمد فردی بسیار آرام و ساکت بود، در برابر پیشنهاد مغیره سکوت کرد. او با خرسندی از خانه محمد بیرون آمد و گفت: شهادت می‌‌دهم که او همان مهدی است که پیامبر(ص) بشارتِ او را داده است. او با تردستی و شعبده‌بازی، مردم را به پیروی از محمد بن عبدالله فرا خواند و گفت: محمد به وی اجازه داده تا مخالفان این عقیده را از پای درآورد و برای این منظور، عوامل خود را در میان مردم پراکند و به آنان گفت: هر کسی را یافتید از پای درآورید. اگر از دشمنان بودند، به جهنّم و اگر از آنان نبودند، به بهشت خواهند رفت!.

قیام او در زمان منصور دوانیقی دومین خلیفه عباسی بود و موقعیّت اجتماعی که از این ناحیه به دست آورد، بیش از هر چیز او را مورد توجّه افکار عمومی، قرار داد.

منصور که پس از برادرش سفّاح در سال ۱۳۶ ﻫ.ق به جای او نشست، از ناحیه محمد و ابراهیم فرزندان عبدالله بن حسن مثنی سخت نگران بود. علت این نگرانی آن بود که آنان در مراسم حج سال ۱۳۶ ﻫ.ق - که منصور در زمان خلافت برادرش سفاح انجام داده بود - حضور نیافتند.

همین طور آن شبی را به یادآورد در اواخر دوره سلطنت امویان، در نشست مشورتیِ بنی هاشم، با محمد بن عبداللّه به عنوان شایسته‌ترین فرد برای خلافت، بیعت کرده بود[۵] و پیش از آن نیز وی را (مهدی) امّت می‌‌نامید.

نگرانی او هنگامی بالا گرفت که حسن بن زید، او را متوجه خطر محمد کرد و گفت: او هیچ گاه از خلیفه غافل نیست. این نگرانی سبب شد تا خلیفه در سفری که در سال ۱۴۰ ﻫ.ق به مکه و مدینه داشت، علاوه بر دل جویی از فرزندان ابوطالب، به فکر دستگیری محمد و برادرش ابراهیم بن عبدالله باشد.

یعقوبی می‌‌نویسد: (منصور پس از ورود به مدینه به بهانه دستیابی به محمد، بستگان او از جمله پدرش عبداللّه را دستگیر و آنان را در صورت تسلیم نکردن وی، تهدید به مرگ کرد و به زیاد بن عبدالله، والی مدینه نیز دستور داد تا محمد را دستگیر کند و خود به سوی مرکز خلافت بازگشت).

تدبیرهای کارگزاران خلیفه، زیاد بن عبداللّه و پس از آن محمد بن خالد قسری به نتیجه‌ای نرسید، تا آنکه در سال ۱۴۴ ﻫ.ق ریاح بن عثمان به ولایت مدینه منصوب شد. او به خلیفه وعده داده بود که اگر به چنین مقامی برسد، محمد را دستگیر خواهد کرد.

از این رو در نخستین گام، پانزده تن از خاندان او را دستگیر و زندانی کرد که همگی در زندان با وضع دردناکی جان باختند.

در این میان، خلیفه نامه‌هایی از زبان نیروهای امنیّتی خود مبنی بر حمایت از محمد منتشر کرد و او را به شورش فرا خواند تا آنکه محمد در اواخر ماه جمادی الثانی سال ۱۴۵ ﻫ.ق با حدود ۲۵۰ نفر در مدینه قیام کرد و خود را خلیفه مسلمانان خواند و کارگزاران مکه، یمن و شام را نیز تعیین و آنان را روانه محل مأموریت کرد. منصور پس از آگاهی از اوضاع مدینه، چهار هزار سپاهی تحت امر ولی عهد خود عیسی بن موسی به سوی آن شهر گسیل داشت و در نامه‌ای محمد را (مُفْسد فی الارض) و بایسته مرگ خواند، مگر آنکه خود را تسلیم کند. محمد نیز در پاسخ نامه، به خلیفه امان داد و بار دیگر خود را خلیفه دانست. عیسی بن موسی در چند منزلی مدینه در جایی به نام (فند)[۶] توقف کرد و طیّ نامه ای مردم مدینه را به تنها گذاشتن محمد و دوری از وی، فراخواند. آنان با رسیدن نامه از یاری محمد دست کشیدند و گروهی از آنان به استقبال سپاه رفتند. سرانجام سپاهیان وارد مدینه شدند و در اندک مدتی، محمد و دوازده تن از یاران‌اش به دست آنان به قتل رسیدند. قیام او دو ماه و دوازده روز طول کشید.

با این که او در زمان امام باقر(ع) و امام صادق(ع) می‌زیست از رابطه‌اش با امام باقر(ع) چیزی در دست نیست و بنابر نقل ابوالفرج اصفهانی از بنی هاشم فقط حسن، یزید و صالح فرزندان معاویة بن عبدالله بن جعفر و حسین و عیسی فرزندان زید بن علی(ع) با وی هم کاری داشته و در قیام‌اش او را یاری کردند، اما امام صادق(ع)با آنکه به او محبّت می‌‌کرد، نسبت به کشته شدن‌اش هشدار می‌‌داد و هرگاه محمد بن عبدالله را می‌‌دید دیدگان‌اش پُر از اشک می‌‌شد و می‌‌فرمود: (مردم گمان می‌‌کنند او مهدی است، لیکن نام او را در شمار خلفای نام برده در کتاب علی(ع) نیافتم)[۷]. حضرت، او را از قیام و شورش باز می‌‌داشت، اما او چنین هشدارهایی را نادیده گرفت و تن به این کار داد.

ابوالفرج می‌‌نویسد: در اواخر سلطنت امویان در شبی که بنی هاشم با محمد بیعت کردند امام صادق(ع) را نیز به جمع خود دعوت کردند. عبدالله پدر محمد از امام(ع) تجلیل کرد و او را پهلوی خود نشاند و گفته‌های خود را درباره بیعت با محمد تکرار کرد. امام صادق(ع) فرمود این کار موفقیتی در پی ندارد و فرزند تو (مهدی) نیست، لیکن اگر بخواهد امر به معروف ونهی از منکر کند ما او را تنها نمی‌گذاریم. عبدالله خشمناک شد و گفت: تو رشک می‌‌بری. امام(ع) فرمود: چنین نیست تو اشتباه می‌‌کنی حکومت نه به تو می‌‌رسد و نه به فرزندت. آن گاه به منصور که در جلسه حاضر بود، اشاره کرد و فرمود: (به خدا سوگند می‌‌بینم که او محمد را خواهد کشت)[۸].

دیگر دانشمندان مسلمان نیز درباره وی و قیام‌اش به اختلاف سخن گفته‌اند برخی مانند ابوالفرج اصفهانی او را در قرآن، تفسیر، فقه، شجاعت و سخاوت بزرگ‌ترین و بهترین اهل زمان خود معرفی کرده است.

ابن عجلان فقیه مدینه و عبدالحمید بن جعفر هم رزم او بودند و مالک بن انس فتوا به همراهی او داد و هنگامی که مردم از وی پرسیدند: ما پیش از این با منصور بیعت کرده‌ایم حال چگونه آن را نقض کنیم گفت: شما در حال اکراه با او بیعت کردید و نقض چنین بیعتی جایز است. از این رو مورد خشم منصور عباسی قرار گرفت.

ابن سعد او را در میان راویان طبقه پنجم مدینه آورده و او را قلیل الحدیث خوانده، لیکن بنابر طبقه‌بندی ابن حجر وی از راویان طبقه هفتم است.

دانشمندان رجالی اهل سنّت درباره وی به اختلاف سخن گفته‌اند: نسائی او را موثق دانسته و ابن حبان نیز نام او را در کتاب الثقات آورده است، اما بخاری گفته است که به حدیث او نمی‌توان عمل کرد.

در میان دانشمندان شیعی، ابن داوود او را در قسم اول کتاب خود و در میان معتمدین آورده است در حالی که آیة اللّه خوئی بر وی خرده گرفته و گفته وی را مایه شگفتی می‌‌داند. مامقانی پس از ذکر شماری از روایات در نکوهش محمد بن عبدالله، برخی از آنها را پذیرفته و او را تضعیف می‌‌کند.

محمد از کسانی چون: پدرش عبدالله ابوالزناد و نافع غلامِ ابن عمر روایت کرده است. و عبدالعزیز بن دراوردی، عبدالله بن نافع، عبدالله بن جعفر و زید بن حسن از او روایت کرده‌اند. روایات او در منابع حدیثی اهل سنت و شیعه آمده است[۹].

آن گونه که اشاره شد، محمد در جریان قیام و شورش علیه منصور به قتل رسید. مسعود رحال می‌‌گوید: من شاهد کشته شدن محمد بن عبدالله در (احجار الزیت)[۱۰] بودم ودیدم که او چند تن از سواره‌نظام عیسی بن موسی را به خاک انداخت تا آنکه تیری به چشم او اصابت کرد و بر زمین افتاد. آنان سر او را از بدن جدا کرده، نزد منصور فرستادند و سپس در شهرهای عراق گرداندند. او در ۴۵ سالگی و در سال ۱۴۵ ﻫ.ق به قتل رسید،[۱۱] و در قبرستان بقیع به خاک سپرده شد.[۱۲]

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. کتاب التاریخ الکبیر ۱/ ۱۳۹.
  2. تاریخ طبری ۷/ ۵۶۰.
  3. تهذیب الکمال ۲۵/ ۴۶۸.
  4. مقاتل الطالبیّین ۱۶۱. لازم به یادآوری است که ابن مهنّا، این جریان را به امام صادق(ع)نسبت داده که اشتباه است، نک: عُمدة الطالب ص۱۲۴.
  5. مقاتل الطالبیّین ۱۷۰.
  6. فَنْد، کوهی است میان مکّه و مدینه پیرامون دریای سرخ (معجم البلدان ۲۷۷/ ۴).
  7. اعلام الوری ۲۷۲.
  8. مقاتل الطالبیّین ۱۷۲.
  9. نک: سنن ترمذی ۲/ ح ۲۶۹؛ سنن ابی داوود ۱/ ح ۸۴۱ و مستدرکات علم رجال الحدیث ۷/ ۱۷۱.
  10. محلی داخل مدینه که محل برگزاری نماز باران نیز بود (معجم البلدان ۱/ ۱۰۹).
  11. تاریخ خلیفه ۳۴۱؛ المعارف ۳۷۸و کتاب الثقات ۷/.
  12. عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ج۲، ص 123.