ناکثین در معارف و سیره نبوی
فتنه ناکثین در روایات نبوی
علی(ع) در دوران بیست و سه ساله رسالت پیامبر اکرم(ص)، در تثبیت دین مقدس اسلام، نقش ماندگاری را بر دوش کشید. اما این، تنها بخشی از مجاهدتهای آن امام همام را تشکیل میداد و ایفای مسئولیتهای خطیر آن حضرت، ناتمام مانده بود. پیامبر گرامی اسلام(ص) در همین زمینه خطاب به علی(ع) میفرماید: «تُقَاتِلُ يَا عَلِيُّ عَلَى تَأْوِيلِ الْقُرْآنِ كَمَا قَاتَلْتُ عَلَى تَنْزِيلِهِ»[۱]؛ «ای علی، تو برای تأویل قرآن میجنگی، همانگونه که من برای تنزیلش جنگیدم». این کلام مقدس، خبر از تغییر شکل رو در روییها و پیچیدگی حوادث، در حیات امیرمؤمنان(ع) و اصلی شدن جبهه نفاق و شقاق به جای جبهه کفر و شرک و نیز خبر از مجاهدتهای آن حضرت در برابر فتنهها دارد.
احادیث فراوانی از نبی مکرم اسلام(ص) در دست است که در جوامع روایی و کتابهای خاصه و عامه آمده است. تمام این احادیث، با عناوین مختلف، ترسیم کننده جایگاه و شأن والا و حقانیت و عصمت امیرمؤمنان(ع) و رسالت سنگین پاسداری آن حضرت از دین و حق است. دامنه گسترده احادیث نبوی در این زمینه، موجب گردیده است که بسیاری از بزرگان مذاهب اسلامی در این موضوع به اظهار نظر بپردازند. شیخ مفید نوشته است: از دلایل حقانیت امیرمؤمنان(ع) در جنگهایش و گمراه بودن مخالفان و دشمنان آن حضرت، روایات فراوان نقل شده از رسول گرامی اسلام(ص) است[۲]. ایشان سپس مواردی از روایات نبوی را ارائه میدهد؛ همانند « حَرْبُكَ يَا عَلِيُّ حَرْبِي وَ سِلْمُكَ يَا عَلِيُّ سِلْمِي»؛ «ای علی جنگ تو، جنگ من است و صلح تو، صلح من»[۳]. اینگونه روایات مأثور از خاتم رسل(ص) حاوی موارد زیر است: اخبار از فتنهها به صورت عموم و یا با تعیین مصادیق خاص در حیات امیر مؤمنان(ع)؛ حقانیت حضرت امیر(ع) در همه حال و همه جنگها؛ تحذیر از رویارویی با آن حضرت؛ امر بر پیکار با فتنهگران و برائت از مخالفین آن امام همام. در بعضی روایات، از حوادث و گروهها و افراد فتنهگر نیز نام برده شده است؛ از جمله حادثه جمل و محل وقوع آن و نیز نام سردمداران ناکثین و حتی قبایل شرکت کننده در آن[۴].
پیامبر اسلام(ص) به علی(ع) میفرماید: پس از من با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ خواهی کرد[۵]. نیز میفرماید: « إن قوما یخرجون بعدی فی فئة رأسها إمرأة لا یفلحون أبدا»[۶]؛ «پس از من گروهی خروج میکند که سردسته آنها زنی است و به هیچ روی رستگار نمیشوند». از امام جعفر صادق(ع) روایت شده است که رسول خدا(ص) خطاب به ام سلمه با تکریم از علی(ع) نام بردهاند و از بروز فتنه ناکثین و جنگ آن حضرت با آنها خبر دادهاند. ام سلمه از رسول خدا(ص) پرسید: «... ناکثین کیانند؟ فرمود: آنهایی که در مدینه بیعت میکنند و در بصره پیمان میشکنند»[۷]. این اخبار، مورد استناد علی(ع) و برخی از صحابه نیز قرار میگرفت. حضرت امیر(ع) فرمود: «أُمِرْتُ أَنْ أُقَاتِلَ النَّاكِثِينَ وَ الْقَاسِطِينَ وَ الْمَارِقِينَ فَفَعَلْتُ مَا أُمِرْتُ بِهِ فَأَمَّا النَّاكِثُونَ فَهُمْ أَهْلُ الْبَصْرَةِ وَ غَيْرُهُمْ مِنْ أَصْحَابِ الْجَمَلِ...»[۸]؛ «دستور یافتهام که با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگم؛ پس به این دستور عمل کردم. ناکثین اهل بصره بودند و غیر آن، از اصحاب جمل». نیز آن حضرت میفرماید: «أَمَرَنِي رَسُولُ اللَّهِ(ص) بِقِتَالِ النَّاكِثِينَ طَلْحَةَ وَ الزُّبَيْرِ...»[۹]؛ «رسول خدا(ص) مرا به جنگ با ناکثین، طلحه و زبیر، امر فرمود».
هنگامی که ابوموسی اشعری با فتنهانگیزی و کلمات فریبنده، در صدد بازداشتن مردم کوفه از پیوستن به امیر مؤمنان(ع) و پیکار با پیمانشکنان بود، عماریاسر علیه سخنان وی به روشنگری برخاست و گفت: «من شهادت میدهم که رسول خدا(ص) علی(ع) را به مبارزه با ناکثین امر فرمود و نام برخی از ایشان را برای علی(ع) برشمرد»[۱۰]. از ابو ایوب انصاری روایت است: پیامبر اسلام(ص) به ما دستور داد که همراه علی(ع) در سه جنگ با ناکثین و قاسطین و مارقین بجنگیم.... با ناکثین مبارزه کردیم که اهل جمل و طلحه و زبیر بودند...[۱۱]. ابو ایوب انصاری در دو مقطع زمانی این روایت نبوی را بازگو نموده است: دورۀ عمر، خلیفهٔ دوم و پس از بازگشت از جنگ صفین. متن این روایت، با تفاوتهایی، در سایر منابع نیز آمده است[۱۲].
حبه عرنی گوید: یک سال پیش از آنکه عثمان بن عفان کشته شود، از حذیفة بن یمان، یکی از اصحاب اسرار پیامبر و از یاران علی(ع)، شنیدم که میگفت: گویا میبینم که گروهی مادر شما حمیرا (عایشه) را بر شتری سوار نموده، پیش میرانند و شما نیز اطراف و جوانب آن شتر را گرفتهاید و قبیله اَزد -که خدا به دوزخشان برد- با او هستند و بنوضبه -که خدا قدمهایشان را بشکند- یاران اویند...[۱۳].
ابو جعفر اسکافی مینویسد: علی(ع) همواره میفرموده است: پیامبر با من عهد کرده است که باید با ناکثین و قاسطین و مارقین جنگ کنم. مترجم این کتاب، در حاشیه، در توضیح این حدیث مینویسد: این حدیث از احادیث متواتر است و گروهی از دانشمندان اهل سنت، آن را از نشانههای پیامبری رسول خدا(ص) دانستهاند؛ از جمله ابوحاتم رازی در اعلام النبوه، صفحه ۲۱۰، آن را آورده است[۱۴]. ابن ابیالحدید نیز در شرح نهجالبلاغه در ذیل یک روایت از این اخبار آن را از نشانههای قطعی و دلایل نبوت پیامبر اسلام(ص) دانسته است[۱۵]. نیز در ذیل روایت دیگری، آن را اخبار از غیب و از علایم پیامبری حضرت رسول(ص) برشمرده است[۱۶].[۱۷]
جهاد با ناکثین
منظور از ناکثین کسانی هستند که در جنگ جمل شرکت داشتند، بهویژه طلحه و زبیر و جمعی از همراهان آنان که با علی(ع) بیعت کردند و بعد بیعت خود را شکستند و به همین علت بیعتشکنان نامیده شدند. ناکثین اصحاب جمل هم نامیده میشوند؛ زیرا عایشه بر روی شتری مردم را به جنگ تشویق میکرد و جمع زیادی در دفاع از شتر و برای نابودی آن کشته شدند[۱۸]. بنیضبه که بیشترین دفاع را از شتر عایشه کردند، در رجز خود میگفتند: ما بنیضبه از اصحاب جمل (شتر) هستیم. مرگ نزد ما از عسل بهتر است[۱۹]؛ به همین جهت از این حادثه با نام واقعه جمل یاد میشود. در کتب اربعه نکاتی راجع به اینان وجود دارد. در کتاب اصول کافی در باب مَا يُفْصَلُ بِهِ بَيْنَ دَعْوَى الْمُحِقِ وَ الْمُبْطِلِ فِي أَمْرِ الْإِمَامَةِ «چیزی که با آن بین مدعی سزاوار و مدعی باطل در امر امامت جدایی میاندازد»؛ اولین روایت درباره طلحه و زبیر است. آنان قبل از درگیری جنگ جمل، مردی از عبدالقیس را به نام خِداش نزد حضرت میفرستند و حضرت را به ساحر و کاهنبودن متهم میکنند و توصیههایی به این مرد در تنقیص امام میکنند. بخشی از آن مطالب همراه با پاسخ امام بیان میشود. آنان پیام دادند: آیا نمیدانی دو برادر دینی تو و دو فرزندان عمهات در خویشاوندی با تو در قطع رحم محاجه میکنند و به تو میگویند: ما مردم را رها کردیم و با خویشاوندانِ خود درباره تو (به خاطرت) از زمانی که رسول خدا(ص) از دنیا رحلت کرد، مخالفت کردیم. وقتی به کمترین امکانات رسیدی، حرمت ما را ضایع کردی و امید ما را قطع نمودی. درحالیکه عمل ما را دربارۀ خودت، دیدی و توان ما را بر دوری از تو و بزرگی شهرها را که در آن نیستی (و بر آن تسلط نداری)....
حضرت به خِداش پیامی داد که در جواب رجزهای طلحه و زبیر به آنان برساند که ملاک برخورد مردان الهی را با افراد، نشان میدهد. حضرت فرمود: به آن دو بگو: کافی است منطق شما که دلیلی بر ضد شما باشد، ولی خداوند گروه ستمگران را هدایت نمیکند. شما دو نفر تصور کردهاید برادران دینی من هستید و فرزندان عمۀ من در نسب. من منکر نسب نیستم؛ گرچه نسب قطع میشود، جز آنچه خدا با اسلام وصل کند. اما سخن شما که برادران دینی من هستید؛ اگر شما (در گذشته) راستگو بودید، اکنون از کتاب خدا جدا شدید و با فرمان آن مخالفت کردید دربارۀ برادر دینی خود؛ در غیر این صورت شما دروغ گفته و افترا بستهاید در این ادعا که برادر دینی من هستید. اما جدایی شما از مردم از آغاز درگذشت محمد(ص)؛ اگر به حق از آنان جدا شدهاید، شما اکنون آن (کار) حق را نقض کردهاید با جداشدن اخیرتان از من و اگر در گذشته، به باطل از اقوام خود جدا شده بودید، پس گناه این کار بر عهده شماست افزون بر کار جدید و نوی که انجام دادهاید؛ با اینکه جداشدن شما از مردم نبود جز برای رسیدن به دنیایی که تصور میکردید و این سخن خود شماست. این سخن که امید مرا قطع کردهاید، به حمد الهی در دین من عیبی وارد نمیکند؛ اما آنچه مرا از صله شما بازداشت، بازگشت شما از حق بود و تلاش شما برای دورکردن حق از گردنهایتان، همانگونه که مرکب بازایستاده لجامش را بیرون میآورند و «الله» خدای من است. بههیچوجه به او شرک نمیورزم؛ پس نگویید از چیزی که دارای نفع کم است و قابل دفع نیست که در این صورت، افزون بر نام شرک شایسته عنوان نفاق خواهید شد.... این مرد یعنی خِداش جذب امام علی(ع) میشود و در همین خبر آمده، خداش در جمل همراه حضرت بود تا کشته شد[۲۰]. در این خبر علت جدایی طلحه و زبیر از امیرالمؤمنین علی(ع) و پاسخ منطقی حضرت بیان شده است. آنان علی(ع) را برای دنیای خود میخواستند و علی(ع) به جهت آخرت و فرمان الهی از دادن موقعیت و مقام به آنان پرهیز کرد. این خبر تبیین روشنی است برای کسانی که بعد از مدتی از مسیر حق منحرف میشدند و ادعای سابقه اسلامی و انقلابیبودن میکردند و دنبال سهمخواهی هستند. خبر دیگری درباره طلحه و زبیر از امام صادق(ع) نقل شده است که میفرماید: به جهت ترک عمل به قرآن و سنت پیامبر(ص)، فرزندان این دو از رسیدن به حکومت برای همیشه محروم هستند. حضرت میفرماید: حکومت به خاندان ابوبکر، عمر، بنیامیه و فرزندان طلحه و زبیر هیچوقت باز نمیگردد؛ زیرا آنان قرآن را کنار نهادند و سنت پیامبر(ص) را باطل و احکام الهی را ترک کردند[۲۱].
جنگ با ناکثین یا اصحاب جمل در سال ۳۶ هجری در بصره رخ داد. مدتی امیرالمؤمنین(ع) برای ساماندهی اوضاع بصره در آنجا ماند. در روز جمعهای مریض شد. از فرزندش امام حسن(ع) خواست به جای وی نماز جمعه را اقامه کند[۲۲]. پس از آن امیرالمؤمنین(ع) عبدالله بن عباس را به استانداری بصره گمارد و به کوفه هجرت کرد[۲۳].[۲۴].
اخبار مربوط به جنگ جمل
اخبار دیگری مرتبط با جنگ جمل در کتب اربعه وجود دارد که بخشی از آنها ضمن مباحث اسیران و دستورهای حضرت آمده است. اکنون به چند خبر اشاره میکنیم:
اولین گواهی دروغ در اسلام: بنا بر نقل مورخان[۲۵] و گزارش شیخ صدوق، اولین گواهی دروغ در اسلام در جنگ جمل و توسط ناکثین انجام گرفت. امام صادق(ع) فرمود: اوّل شهادت دروغی که در اسلام داده شد، گواهی هفتاد تن بود که چون به چاه سرزمین حوأب (مکانی نزدیک بصره) رسیدند و سگان آنجا شروع کردند به پارسکردن و آن زن همراهشان تصمیم گرفت بازگردد و گفت: از رسول خدا(ص) شنیدم به همسرانش میفرمود: یکی از شما مورد پارس سگهای حوأب واقع خواهید شد و این هنگامی است که رهسپار نبرد با علی بن ابیطالب(ع) وصیّ من خواهید بود. در این هنگام هفتاد مرد از همراهان او شهادت دادند که اینجا آب حوأب نیست و این اوّلین شهادت زور و دروغی بود که در اسلام داده شد[۲۶]. شهادت زور یعنی گواهی به دروغ و تزویر و مراد از آن زن، امالمؤمنین عایشه است که سوار بر شتر در جنگ جمل حضور داشت و جمع زیادی در دفاع از وی و برای شکست او و کشتن شترش کشته شدند. در حدیث نبوی، پیامبر(ص) از همسرش که سوار شتر ادبب (شتری که صورتش زیاد مو دارد) یاد کرده که در کتب لغت آمده است[۲۷]. خبر نهی پیامبر(ص) همسران خود را از پارس سگان حوأب از ابنعباس نقل شده[۲۸] و سید مرتضی هم جریان گواهان دروغ را گزارش کرده است[۲۹]. بسیاری از مورخان اهل سنت نیز آوردهاند[۳۰] و حتی در کتب لغت در هنگام معناکردن واژۀ «حوأب» به این جریان و حدیث نبوی اشاره کردهاند[۳۱].
۲. حکم ارث زن و بچهاش: خبری در کتاب ارث درباره زن حاملهای نقل شده است که از ترس جنگ (در هنگام جنگ جمل) دچار وحشت شده، فرزندش متولد میشود و بعد هر دو میمیرند. امام ترتیب ارثشان را بر اساس زمان مرگشان دانست[۳۲].
۳. نتیجه بیتوجهی به حق: حضرت پس از جنگ جمل و شکست طلحه، زبیر و عایشه، به سخنرانی میپردازد و در آن از دنیاگرایی مردم و علت زوال نعمتهای دنیایی سخن میگوید که بر اثر رهاکردن دستورهای الهی و ارتکاب گناه و تغییری است که در عملکرد افراد جامعه ایجاد شده است و مردم را به تقوای الهی دعوت میکند و از مخالفت و فساد باز میدارد[۳۳].
۴. عفو ناکثان: از خبری که در کتاب کافی آمده، استفاده میشود که برخی درباره سیره امیر مؤمنان(ع) در نبرد جمل اشکال داشتهاند و آن را خشونتآمیز میدانستند. ابوحمزه ثمالی گوید: به علی بن الحسین(ع) گفتم: علی(ع) دربارهٔ اهل قبله بر خلاف سیره پیامبر خدا(ص) در مقابل مشرکان عمل کرد. حضرت غبضناک شد، سپس نشست و فرمود: به خدا سوگند او بمانند سیره پیامبر خدا(ص) در روز فتح مکه عمل کرد. علی(ع) به مالک اشتر که مسئول مقدمۀ سپاهش بود نوشت جز به افرادی که جنگ میکنند آسیب نرساند و فراری را نکشد و به مجروحی آسیب نرساند و هر کس درِ خانه خود را بست، در امان است. مالک قبل از خواندن نامه چون مشغول نبرد بود، آن را در قَرَبوس (برآمده جلوی) زین خود قرار داد، سپس گفت: بکشید. به آنان حمله کرد تا آنان را وارد کوچههای بصره کرد؛ سپس نامه را گشود و آن را خواند و به منادی دستور داد آنچه را در نامه آمده، اعلام کند[۳۴]؛ بنابراین حضرت در برخورد با مردم بصره عفو و گذشت را در نظر گرفته است و اگر تخلفی رخ داده، از سوی دیگران بوده است که هنوز فرمان حضرت را نخوانده بودند. نکته مهمی که در کتب اربعه وجود دارد این است که در هیچجا به اینها و عایشه توهین نشده است. کلینی دو گزارش از مخالفت عایشه با دفن امام حسن(ع) در کنار پیامبر(ص)، نقل کرده است[۳۵]. شیخ صدوق هم در خبر گواهی دروغ که نقل شد، به کنایه از عایشه یاد میکند و این نشان میدهد که نویسندگان کتب اربعه سعی میکردند در عین باطلنشاندادن مسیر این افراد، به آنان توهین نکنند که این روش در این مقطع برای ما بسیار مهم و برای مسلمانان وحدتآفرین است.[۳۶].
منابع
پانویس
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص۸۰. شیخ مفید این خبر را از اخبار مستفیض شمرده است. در این موضوع اخبار بسیاری از پیامبر اسلام(ص) در کتابهای حدیثی و کلامی شیعه و سنی نقل شده است. از جمله در جلدهای مختلف بحار الانوار، همانند ۲۲ و ۲۸ و ۳۲ و ۳۳ و ۳۶ و ۴۰؛ ر.ک: معجم المفهرس لالفاظ احادیث بحار الانوار، ج۱۰، ص۶۳۲ – ۶۳۳؛ شوشتری، قاضی نورالله، احقاق الحق، ج۶، ص۲۴ - ۳۸؛ محمدی ریشهری، محمد و دیگران موسوعة الامام علی بن ابیطالب(ع)، ج۵، ص۴۵ – ۴۸.
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص۷۹.
- ↑ ر.ک: شیخ مفید، الجمل، ص۷۹ - ۸۲.
- ↑ در این زمینه روایات فراوان و گستردهای در کتابهای روایی، فقهی، تفسیری، کلامی و تاریخی به چشم میخورد که پرداختن به آنها نیازمند تدوین چندین جلد کتاب است. برای نمونه، ر.ک: شیخ مفید، الجمل و تعلیقات و حواشی آن؛ شوشتری، نورالله، احقاق الحق؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار؛ فیروزآبادی، سید مرتضی، فضائل الخمسه؛ ری شهری، محمد و دیگران، موسوعة الامام علی بن ابیطالب(ع).
- ↑ شیخ مفید، الجمل، ص۸۰؛ فیروزآبادی، فضائل الخمسه، ج۲، ص۳۹۸ - ۴۰۳.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۲۲۷؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۲۱۳.
- ↑ شیخ صدوق، معانی الاخبار، ص۲۰۴؛ شیخ طوسی، الامالی، ص۴۲۶؛ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۲۹۹.
- ↑ قاضی ابوحنیفه نعمان مغربی، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۸۸؛ ابو الفداء اسماعیل بن کثیر دمشقی، البدایة والنهایه، ج۷، ص۳۴۰. با تفاوتهایی در متن حدیث.
- ↑ شیخ طوسی، الامالی، ص۷۲۶.
- ↑ شیرازی، سید علیخان مدنی، الدرجات الرفیعة فی طبقات الشیعه، ص۲۶۶.
- ↑ مجلسی، محمدباقر، بحار الانوار، ج۳۲، ص۳۰۸.
- ↑ ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، ج۴۲، ص۴۷۳؛ خطیب بغدادی، تاریخ بغداد، ج۱۳، ص۱۸۷؛ ابن اثیر، اسد الغابه، ج۴، ص۱۰۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۳، ص۲۱۴؛ طبرانی، المعجم الکبیر، ج۴، ص۱۷۲.
- ↑ شیخ مفید، امالی، ترجمه حسین استاد ولی، ص۱۷۱. قبایل ازد و بنی ضبه در سلک یاران عایشه در جنگ جمل سخت جنگیدند. (دینوری، احمد بن داوود، اخبار الطوال، ص۱۴۹) ابن ابیالحدید مینویسد: در حدیثی از حذیفة بن یمان خواندم که وی خروج عایشه و همراهی قبایل مضر و ازد عمان با وی و نقش قبیله قیس و سرانجام آنها را بیان کرده بود؛ در حالی که بنا بر اجماع سیرهنویسان، حذیفه در اوان حکومت علی(ع) و قبل از تحقق کامل بیعت مردم با آن حضرت، درگذشت و جنگ جمل را درک نکرد. این حدیث اخبار از غیب است که حذیفه از پیامبر دریافت نموده است (ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۱، ص۱۲۱ و ۱۲۲) مصحح شرح نهج البلاغه در همانجا مینویسد: شرح این حدیث و مشکلات آن، در النهایه ابن اثیر، ج۲، ص۱۷۴ و ج۴، ص۹۸؛ الفائق زمخشری، ج۳، ص۳۲ نیز آمده است.
- ↑ ابو جعفر اسکافی، المعیار والموازنه، ترجمه محمود مهدوی دامغانی، ص۵۶.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۰۱.
- ↑ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ج۱۱، ص۱۲۱ – ۱۲۲.
- ↑ ملکی میانجی، علی، مقاله «ناکثین»، دانشنامه امام علی ج۹ ص ۴۳.
- ↑ ر.ک: شیخ مفید، الجمل و النصرة لسید العترة فی حرب البصره، ص۳۴۹؛ احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۴۴؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۰.
- ↑ ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۴، ص۱۸؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱۱، ص۵۵۲؛ سیدمحمدمرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱۴، ص۱۲۳: نحن بني ضبّة أصحاب الجمل/ الموت أحلى عندنا من العسل.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۴۳-۳۴۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۲، ص۶۰۰.
- ↑ شیخ طوسی، الأمالی، ص۱۰۴.
- ↑ نصر بن مزاحم منقری، وقعة صفین، ص۱۶؛ رضیالدین علی حلی، العدد القویة لدفع المخاوف الیومیه، ص۵۴.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۴۰
- ↑ علی بن حسین مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳۵۸؛ ابناعثم، الفتوح، ج۲، ص۴۵۸؛ ابنقتیبه، الإمامة و السیاسه، ج۱، ص۸۲.
- ↑ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۳، ص۷۴؛ همو، ترجمه من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۹۴: «إِنَّ إِحْدَاكُنَّ تَنْبَحُهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ فِي التَّوَجُّهِ إِلَى قِتَالِ وَصِيِّي عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ(ع)».
- ↑ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱؛ ص۳۷۳؛ ابناثیر جزری (مبارک)، النهایة فی غریب الحدیث و الأثر، ج۲، ص۹۶؛ ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشری، الفائق فی غریب الحدیث، ج۱، ص۳۵۳؛ محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱، ص۴۷۹: «قَالَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) لِنِسَائِهِ: لَيْتَ شِعْرِي أَيَّتُكُنَّ صَاحِبَةُ الْجَمَلِ الْأَدْبَبِ تَخْرُجُ حَتَّى تَنْبَحُهَا كِلَابُ الْحَوْأَبِ؟».
- ↑ شیخ صدوق، معانی الأخبار، ص۳۰۵.
- ↑ سید مرتضی، رسائل الشریف المرتضی، ج۴، ص۶۴.
- ↑ ابوجعفر محمد بن جریر طبری، تاریخ الرسل و الملوک، ج۴، ص۴۶۹؛ احمد بن ابییعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۸۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، أنساب الأشراف، ج۲، ص۲۲۴؛ همو، جمل من أنساب الأشراف، ج۳، ص۲۳؛ احمد بن حسین بیهقی، دلائل النبوه، ج۶، ص۴۱۰؛ ابنحجر، الإصابه، ج۸، ص۱۸۶؛ شمسالدین محمد بن احمد ذهبی، تاریخ الإسلام، ج۱، ص۳۸۹؛ تقیالدین احمد بن علی مقریزی، إمتاع الأسماع، ج۱۳، ص۲۲۷.
- ↑ خلیل بن احمد فراهیدی، کتاب العین، ج۳، ص۳۱۰؛ محمدمرتضی زبیدی، تاج العروس من جواهر القاموس، ج۱، صص۳۹۱ و ۴۷۹؛ ابنمنظور، لسان العرب، ج۱، صص۳۸۳ و ۲۸۹.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۷، صص۱۳۸۱۳۹ و ۳۵۴؛ شیخ صدوق، من لایحضره الفقیه، ج۴، ص۳۰۹؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۹، ص۳۷۶ و ج۱۰، ص۲۰۲۲۰۳.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۲۵۶.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۵، ص۳۳؛ شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۱۵۵.
- ↑ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، صص۳۰۰ و ۳۰۲.
- ↑ ذاکری، علی اکبر، سیره نظامی معصومان در کتابهای چهارگانه شیعه، ص ۱۴۳