اصحم نجاشی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Wasity (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۱، ساعت ۱۶:۱۱ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:
در این باره، تعداد بسیاری از پرسش‌های عمومی و مصداقی مرتبط، وجود دارند که در مدخل اصحم نجاشی (پرسش) قابل دسترسی خواهند بود.

مقدمه

یکی از یاران پیامبر اسلام(ص) اصحم یا ارمی[۱] پادشاه حبشه است که لقب او نجاشی بود[۲] و بسیار شایسته است که او را از یاران پیامبر اسلام(ص) بدانیم؛ زیرا اولاً، در زمان پیامبر(ص) به اسلام گروید و ثانیاً، خدمتی که وی به مسلمانان مهاجر به حبشه نمود بسیار با ارزش بود. زمانی که پیامبر اسلام(ص) و مسلمانان در مکه زیر شکنجه و آزار و اذیت مشرکین قرار گرفته بودند و رسول اکرم(ص) به هر یک از قبایل عرب پناهنده می‌شد، او را نمی‌پذیرفتند، مسلمین مهاجر، در سرزمین حبشه در کمال آسایش زندگی می‌کردند[۳][۴].

نامه پیامبر(ص) به نجاشی دربار‌ه مهاجرین

هنگامی که پیامبر اکرم(ص) تصمیم گرفت عده‌ای از مسلمین را که در مکه تحت آزار بودند به حبشه روانه کند، نامه‌ای به وسیله عمرو بن امیه برای نجاشی فرستاد که در آن بر دعوت او به قبول اسلام و حمایت از پسر عموی بزرگوارش جعفر بن ابی‌طالب که سرپرستی مسلمانان مهاجر را عهده‌دار بود، تأکید شده بود؛ متن نامه چنین بود: “به نام خداوند بخشنده و بخشاینده؛ از محمد، فرستاده خدا به سوی نجاشی، سلطان حبشه؛ درود بر تو؛ حمد و ثنای خدایی را که جز او مستحق پرستش نیست و سلطانی که منزه از هر عیب و نقص است را به سویت روانه می‌کنم. گواهی می‌دهم که [[[خدا]]] عیسی بن مریم را که روح الله و کلمه اوست بر مریم پاکیزه و پاکدامن و بدون شوهر عطا کرد، پس به عیسی آبستن گردید و او را با دمیدن روح آفرید چنان‌که آدم را [بدون پدر و مادر] خلق فرمود و تو را به سوی خداوندی که شریک و انبازی ندارد می‌خوانم و به اطاعت و فرمانبرداری از او دعوت می‌کنم و به این که از من پیروی نمایی و ایمان آوری و جعفر، پسر عمویم را که با عده‌ای از مسلمین به سوی تو روانه نمودم پذیرایی کنی و تکبر و سرکشی را واگذاری و نصیحت و خیرخواهی مرا بپذیری. والسلام”[۵][۶].

پاسخ نجاشی

نجاشی در پاسخ نامه پیامبر(ص) چنین نوشت: “به نام خداوند آمرزنده روزی‌رسان؛ به سوی محمد، فرستاده خدا، از جانب نجاشی اصحمه؛ درود بر شما ای پیامبر خدا؛ درود خدایی که جز او خدایی نیست و آن‌که مرا به اسلام راهنمایی کرد، بر تو باد؛ همانا نامه شما به من رسید، به خدای آسمان و زمین قسم آن‌چه درباره عیسی مرقوم داشتی صحیح است و عیسی بیش از آن‌چه یادآور شدید، نیست. و پسر عموی عزیزتان را با سایر مسلمین محترم داشته و مقرب گردانیدم. گواهی می‌دهم که راستگو و فرستاده خدا هستی و من برای شما با پسر عمویت بیعت کردم و به دست او اسلام اختیار نمودم و تسلیم امر پروردگار گردیدم”[۷]. نجاشی پس از دادن نامه به عمرو بن امیه سفارش‌های ویژه‌ای هم به این مضمون بیان کرد: خدا را گواه می‌گیرم کسی که تو را فرستاده همان پیامبری است که یهود و نصارا در انتظار او بودند؛ چنان‌که موسی به آمدن عیسی خبر داد، عیسی هم به آمدن محمد مژده داده است و من هم دلایل صدق و راستی را در وی مشاهده می‌کنم، لیکن طرفداران من کم هستند، به من مهلت دهید طرفدارانی بیایم تا بتوانم مردم را به سوی او دعوت کنم[۸][۹].

مهاجرت مسلمانان به حبشه

اولین دسته از مسلمانان مهاجر به حبشه یازده نفر مرد و چهار زن از جمله عثمان و حضرت رقیه دختر پیامبر(ص) و زبیر بن عوام بودند که این مهاجرت در ماه رجب سال پنجم بعثت اتفاق افتاد. آنها یک کشتی را از کنار دریا تا حبشه به نیم دینار کرایه نمودند و پس از ایشان رسول اکرم(ص)، جعفر بن ابی طالب را روانه کرد و بعد هم مسلمانان تنها و یا دو به دو به حبشه رفتند تا این که تعداد آنها به هشتاد و دو نفر (به جز زنان و اطفال) رسید[۱۰]. مهاجرین در حبشه ساکن شدند و دور از شکنجه مشرکین در آسایش و امنیت روزگار می‌گذارندند. مشرکین برای بازگرداندن آنها به مکه و آزار ایشان، انجمنی تشکیل دادند و قرار شد دو نفر از افراد زیرک قریش را انتخاب کرده و به دربار نجاشی بفرستند تا او مهاجرین را از حبشه اخراج کرده و به مکه باز گرداند. پس عبدالله بن ابی ربیعه و عمرو بن عاص را انتخاب کرده و با هدایای بسیار برای نجاشی به حبشه فرستادند. آنها به حبشه آمده و قبل از دیدار نجاشی، به دیدار فرماندهان لشکر رفته و هدایایی به آنها دادند و از آنها درخواست کمک کردند. نجاشی هدایا را قبول کرد و از وضع ایشان پرسید. آنها در جواب گفتند: جمعی از جوانان ما به تازگی دست از دین خود کشیده و دینی غیر از دین ما و شما انتخاب کردند و از ترس ما به کشور شما گریخته‌اند و اکنون بزرگان آنها ما را به نزد شما فرستاده‌اند تا آنان را به نزد قریش باز گردانید. سکوت مجلس را فرا گرفت. فرماندهان سپاه که خود را آماده کمک به فرستادگان قریش کرده بودند، گفتند: این فرستادگان، به راستی و صدق سخن می‌گویند و بهتر همین است که اینان را به دست فرستادگان آنها بسپاری. نجاشی خشمگین شده و گفت: “به خدا تا من ایشان را ملاقات نکنم و سخنانشان را نشونم، آنها را به این دو نفر نخواهم سپرد”. پادشاه حبشه به دنبال مهاجرین فرستاد و آنان را احضار نمود. آنها تصمیم گرفتند حقیقت را بگویند و دستورهای پیامبر(ص) را بیان کنند. آنها وارد مجلس شدند و پادشاه رو به آنها کرده و گفت: “این چه دینی است که شما به آن گرویده‌اید که نه دین قوم شماست و نه دین من است و نه دین هیچ یک از ملت‌های دیگر؟”.

جعفر بن ابی‌طالب لب به سخن گشود و وضع دوران جاهلیت را بیان کرد که بت‌پرست بودند و گوشت مردار می‌خوردند و...، و گفت: “این وضع ما بود تا اینکه خدای تعالی پیامبری از میان ما برگزید. کسی که راستی و درستی و امانت و پاکدامنی او مورد تصدیق همه ما بود. او ما را از بت‌پرستی منع کرده و ما را به سوی خدای تعالی دعوت کرد که فقط او را پرستش کنیم و چیزی را شریک او قرار ندهیم. ما او را تصدیق کرده و به او ایمان آوردیم. قریش که چنین دیدند به دشمنی ما برخاسته و به آزار و شکنجه ما پرداختند. ما به خاطر شکنجه و آزار آنها به کشور شما آمدیم و در میان سلاطین، شما را انتخاب کردیم و به عدالت شما پناهنده شدیم.

نجاشی به جعفر بن ابی‌طالب(ع) گفت: “آیا از آن‌چه پیامبر شما آورده چیزی به خاطر داری؟” جعفر گفت: “آری”. نجاشی گفت: “بخوان”. جعفر نیز قسمتی از آیات آغازین سوره مریم را خواند. نجاشی از شنیدن آیات قرآن چندان گریست که قطرات اشک، محاسن و صورت او را فرا گرفت. کشیش‌های اطراف او نیز چنان گریستند که صفحات انجیل‌هایی که در پیش رو داشتند از اشک چشمشان‌تر شد. سپس نجاشی رو به مهاجرین کرده و گفت: “آن‌چه پیامبر شما آورده با آن‌چه عیسی بن مریم آورده هر دو از یک جا سرچشمه گرفته است. آسوده خاطر باشید که به خدا سوگند، هرگز شما را به این دو نفر تسلیم نخواهم کرد”. فرستادگان قریش نیز ناکام از نزد نجاشی بیرون رفتند، در حالی که بسیار افسرده و ناراحت به نظر می‌رسیدند.

عمرو بن عاص به عبدالله بن ابی امیه گفت: “فردا دوباره نزد نجاشی می‌روم و سخنی درباره ایشان می‌گویم که نجاشی آنها را هلاک نماید”. عبدالله که مردی رئوف و مهربان بود گفت: “این کار را نخواهیم کرد؛ اینان هر چند با دین ما مخالفت کردند، ولی هر چه باشد با ما پیوند خویشاوندی دارند”. عمرو بن عاص فردا نزد نجاشی آمد و به او گفت: “این نابخردان درباره عیسی سخن عجیبی می‌گویند، کسی را به نزد آنها بفرست و سخن ایشان را در حضرت عیسی جویا شو”. نجاشی به دنبال آنها فرستاد و آنها به نزد نجاشی آمدند. نجاشی از آنها پرسید: شما در مورد عسیی بن مریم چه می‌گویید؟ جعفر بن ابی‌طالب گفت: “ما همان را می‌گوییم که پیامبرمان از جانب خدای تعالی بر ایمان آورده است. ما معتقدیم که حضرت عیسی بنده و پیامبر و روح خدا و کلمه الهی است که به مریم بتول بخشیده است”. نجاشی دست خود را به طرف چوبی که در روی زمین بود دراز کرده، آن را برداشته و گفت: “به خدا سخنی که تو درباره عیسی گفتی با آن‌چه حقیقت مطلب است از طول این چوب تجاوز نمی‌کند”. آن‌گاه به اطرافیان گفت: “هدایای این دو نفر را پس دهید. خداوند برای بازگرداندن سلطنت من از من رشوه نگرفت که من در این باره رشوه بگیرم”. و بدین ترتیب فرستادگان قریس شرمنده و دست خالی به مکه بازگشتند و هدایای قریش را نیز پس آوردند[۱۱][۱۲].

قیام مردم علیه نجاشی

از امام باقر(ع) روایت شده است که فرمودند: “بعد از دفاعی که نجاشی از سخن مهاجرین درباره حضرت عیسی کرد، مردم حبشه علیه او قیام کردند و گفتند: تو از دین ما بیرون رفته‌ای و معتقد شده‌ای که عیسی بنده خداست. نجاشی یک نفر را به دنبال جعفر بن ابی‌طالب و رفقای او فرستاد و پیام داد: من برای مبارزه با مردم می‌روم و برای این که مبادا شما گرفتار شوید کشتی‌هایی برایتان آماده کرده‌ام، سوار کشتی‌ها شوید و منتظر بمانید اگر دیدید من از مردم گریختم و شکست خوردم شما به هرجا که می‌خواهید بروید و اگر پیروز شدم پیاده شوید و دوباره به جای خود باز گردید. بعد نجاشی نامه‌ای را که در آن نوشته بود: “گواهی می‌دهم که معبودی جز خدای یگانه نیست و این که عیسی بنده و رسول و روح و کلمه اوست که به مریم فرستاده است، در زیر لباس خویش در طرف راست سینه پنهان کرد و به نقلی بر بازوی راست بست[۱۳] و به نزد مردم حبشه که در برابرش صف کشیده بودند آمده و گفت: “ای مردم حبشه! آیا من از دیگران نسبت به شما سزاوارتر نیستم؟” مردم گفتند: آری، نجاشی گفت: “رفتار من نسبت به شما تا به امروز چگونه بوده است؟” مردم گفتند: بسیار خوب بوده، نجاشی گفت: “شما را چه شده که علیه من قیام کرده اید؟” مردم گفتند: چون تو از آیین ما دست کشیده‌ای و چنین عقیده داری که عیسی بنده خداست. نجاشی پرسید: مگر شما در مورد عیسی چه عقیده‌ای دارید؟ آنها گفتند: ما معتقدیم که عیسی پسر خداست. نجاشی دست خود را روی سینه‌اش همان جایی که نوشته را پنهان کرده بود گذارد و گفت: “من هم گواهی می‌دهم که عیسی بن مریم بیش از این نیست” و مقصودش چیزی بود که در نامه نوشته بود. مردم از سخن او خوشحال شده و از مخالفت با او دست کشیدند و به شهر خود بازگشتند و مهاجرین نیز به منازل خود بازگشتند و رسول خدا(ص) نیز از این ماجرا آگاه باشد[۱۴][۱۵].

مقابله نجاشی با دشمن

از ام سلمه روایت شده: وقتی فرستادگان قریش به مکه برگشتند ما در حبشه در کمال امنیت زندگی می‌کردیم تا اینکه اتفاق تازه‌ای افتاد و ما را اندوهگین ساخت و چنان اندوهی ما را فرا گرفت که نظیرش را تا آن روز ندیده بودیم. دشمن سرسختی به مقابله با نجاشی برخاست و در صدد گرفتن سلطنت او بود و ما می‌ترسیدیم که نجاشی شکست بخورد و کسی روی کار بیاید که از وضع ما مطلع نبود و معلوم نبود ما به چه سرنوشتی دچار می‌شویم. نجاشی برای جنگ با دشمن از شهر بیرون رفت و میان ما و میدان جنگ، رود نیل فاصله بود. زبیر بن عوام مشکی را پر از باد کرد و آن را به سینه خود بست و خود را روی مشک انداخته، از رود نیل گذشت و به تماشای میدان جنگ ایستاد. ما نیز در این سوی نیل برای پیروزی نجاشی دعا می‌کردیم و نگران بودیم. ناگاه زبیر با عجله به سوی ما آمد و از دور جامه خود را به علامت مژده دادن تکان می‌داد. وقتی نزدیک شد بشارت پیروزی نجاشی را به ما داد و ما به قدری خوشحال شدیم که تا آن روز در خود مشاهده نکرده بودیم. بدین ترتیب نجاشی پیروزمندانه از جنگ بازگشت و تمامی کشور حبشه تحت فرمان او در آمدند و ما در کمال آسایش در آنجا سکونت داشتیم تا روزی که به مکه نزد رسول خدا(ص) برگشتیم[۱۶][۱۷].

نجاشی و جنگ بدر

جعفر بن ابی‌طالب می‌گوید: “در یکی از روزهایی که در حبشه به سر می‌بردیم، نجاشی به دنبال ما فرستاد و من به همراه همه مردانی که با ما بودند به نزد وی رفتیم. او را دیدیم که در اطاقی با لباس‌های کهنه بر روی خاک نشسته است. از این وضع ترسیده و بسیار ناراحت شدیم. نجاشی چون دید که چهره ما تغییر کرد، گفت: “حمد می‌کنم خدایی را که محمد را یاری فرمود و چشم مرا روشن کرد، آیا به شما مژده‌ای ندهم؟” گفتم: بگویید. او گفت: “الان یکی از جاسوسان من از سرزمین شما آمد و به من خبر داد که خدا پیامبرش را یاری کرد و دشمنانش را نابود ساخت و تعدادی از آنها اسیر و تعدادی دیگر کشته شدند، و در سرزمینی به نام بدر جنگیدند که من آن سرزمین را می‌شناسم”. از او پرسیدم: چرا روی خاک نشسته و چنین لباسی را به تن کرده اید؟ او گفت: “ای جعفر! در آن‌چه که بر عیسی نازل شده، خواندم که از حقوق خدا بر بندگانش این است که هرگاه نعمت تازه‌ای به آنها دهد شکر تازه‌ای نمایند؛ چون خداوند نعمتی به پیامبرش محمد داد من هم این تواضع را در مقابل این نعمت انجام می‌دهم”. هنگامی که خبر این کار نجاشی به پیامبر رسید، به اصحابش فرمود: “صدقه دهید، همانا صدقه مال را زیاد می‌کند؛ تواضع و فروتنی کنید تا خدا شما را بلند مقام کند، و گذشت کنید که گذشت، صاحبش را عزیز می‌گرداند”[۱۸][۱۹].

نجاشی و ماجرای ازدواج پیامبر(ص) با ام حبیبه

از مهاجران به حبشه عبیدالله بن جحش با همسرش ام حبیبه، دختر ابوسفیان بود، ولی عبیدالله در حبشه نصرانی شد و در اثر زیاده‌روی در شراب‌خواری مرد. پیامبر اسلام(ص) چون از مرگ عبیدالله مطلع شد، نامه‌ای به نجاشی نوشت و دستور داد خطبه عقد ام حبیبه را برای ایشان بخواند و سپس مهاجرین را به مدینه بفرستد. پس از رسیدن نامه، نجاشی تصمیم گرفت که امر پیامبر(ص) را اجرا کند. پس کنیز مخصوص خود به نام ابرهه را نزد ام حبیبه فرستاد تا خواستگاری حضرت را به او اطلاع دهد. ام حبیبه که به خاطر غربت و دوری از بستگان و به خصوص بی‌سرپرست شدن بسیار متأثر بود با این خبر مسرت‌زا همه نارحتی‌هایش برطرف شد و حلقه انگشتر و دستبند و درهم‌هایی که به همراه داشت به عنوان مژدگانی به ابرهه داد و خالد بن سعید أموی را که یکی از مسلمانان مهاجر بود، وکیل نمود تا با نجاشی مراسم عقد را به عمل آوردند. نجاشی مجلسی ترتیب داد و همه مسلمانان مهاجر را به آن مجلس فرا خواند. ابتدا خود شروع به خواندن خطبه عقد نمود و چنین گفت: “حمد، مخصوص خدایی است که پادشاه جهانیان، پاک و منزه از جمیع عیوب، امان دهنده از عذاب، نگهبان موجودات و عزیز و فرمانروای همه مخلوقات است. گواهی می‌دهم که نیست خدایی مگر او و گواهی می‌دهم که محمد، بنده و فرستاده اوست و آن کسی است که عیسی بن مریم مژده آمدنش را داده بود. همانا رسول خدا(ص) به من نوشته است تا ام حبیبه را به عقد او درآورم، من هم امر او را اطاعت نموده و چهارصد دینار مهریه او قرار می‌دهم”؛ خالد بن سعید نیز شروع به خواندن خطبه نمود و گفت: حمد و ثنا مخصوص خداست، او را ستایش می‌کنم و از او کمک می‌خواهم و از او آمرزش می‌طلبم و گواهی می‌دهم که خدایی جز او نیست و محمد، بنده و نماینده اوست؛ او را به راهنمایی دین حق فرستاده تا آن‌که دینش را بر همه ادیان پیروزی دهد، هر چند مشرکین نپسندند. من هم آن‌چه را که پیامبر خدا(ص) خواسته، اجابت نمودم و ام‌حبیبه را به عقد ایشان در آوردم؛ خدا برای پیامبرش مبارک گرداند”. پس از انجام مراسم عقد، نجاشی به مسلمانان گفت: “بنشینید، زیرا روش و سنت پیامبران بر این است که در موقع تزویج، ولیمه بدهند و به مردم طعام بخورانند”. پس دستور داد سفره بیندازند و همه جمعیت طعام خورده و متفرق شدند. وقتی که چهارصد دینار را ابرهه برای ام‌حبیبه آورد، او گفت: “این مبلغ را به تو بخشیدم”. ابرهه گفت: “من عهده‌دار لباس و عطریات سلطان هستم و او به من سفارش کرده که از شما چیزی نگیرم” و آن‌چه را که قبلاً گرفته بود نیز به وی بازگردانید و به ام حبیبه گفت: “من مسلمان شده‌ام، پس هرگاه خدمت پیامبر(ص) رسیدی سلام مرا به او برسان”. ام‌حبیبه تقاضای او را پذیرفت و پیام او را به رسول اکرم(ص) رساند. موقعی که ام‌حبیبه نزد پیامبر(ص) آمد حدود سی و پنج یا سی و نه سال داشت[۲۰][۲۱].

نماز پیامبر(ص) بر جنازه نجاشی

نجاشی قبل از فتح مکه[۲۲] در حبشه از دنیا رفت[۲۳]. هنگامی که نجاشی از دنیا رفت، جبرییل وفات او را به پیامبر(ص) خبر داد. و پیامبر اکرم(ص) سخت محزون شد و گریه کرد و به مسلمانان فرمود: “برادر شما اصحمه از دنیا رفت”. سپس به قبرستان رفتند و بر اصحمه نماز خواندند و هفت بار تکبیر گفتند و به دعای حضرت، زمین هموار گردید، و مسلمانان جنازه اصحمه را که در حبشه بود، مشاهده کردند[۲۴][۲۵].


جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۷۶.
  2. الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۴۷؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۰.
  3. اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۱۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۴۷.
  4. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۵۷.
  5. دلائل النبوة، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۶۴.
  6. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۵۷.
  7. دلائل النبوة، بیهقی (ترجمه: مهدوی دامغانی)، ج۲، ص۶۴.
  8. السیرة الحلبیة، حلبی، ج۳، ص۲۹۴.
  9. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۵۸.
  10. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۱۸، ص۴۱۲.
  11. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۰۶- ۲۱۰؛ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابرقوه، ج۱، ص۳۱۵- ۳۲۲.
  12. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۵۹.
  13. سیرت رسول الله(ص)، ج۱، ص۳۲۹.
  14. السیرة النبویه، این هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۱۳- ۲۱۴؛ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابر قوه، ج۱، ص۳۲۸- ۳۲۹.
  15. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۶۲.
  16. السیرة النبویه، ابن هشام (ترجمه: رسولی)، ج۱، ص۲۱۲- ۲۱۳؛ سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابرقوه، ج۱، ص۳۲۴.
  17. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۶۳.
  18. الأمالی، شیخ طوسی، ص۱۴.
  19. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۶۳.
  20. بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۱، ص۴۴-۴۵.
  21. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۶۴.
  22. سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابرقوه، ج۱، ص۳۲۹؛ اسد الغابة، ابن اثیر، ج۱، ص۱۲۰؛ الاصابه، ابن حجر، ج۱، ص۳۴۸؛ قاموس الرجال، شوشتری، ج۲، ص۱۶۸.
  23. سیرت رسول الله(ص)، قاضی ابر قوه، ج۱، ص۳۲۹.
  24. الخصال، شیخ صدوق، ص۳۵۹- ۳۶۰.
  25. اشراقی، عباس، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ص ۳۶۶.