حدیث یومالدار در کلام اسلامی
مقدمه
یکی از نصوص جلیّ امامت امیر المؤمنین(ع)، “حدیث الدار” است که به “حدیث بدء الدعوة” نیز معروف است. این حدیث در منابع حدیثی، تاریخی و تفسیری شیعه و اهلسنت آمده است. مفاد این حدیث آن است که آیه کریمه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۱] نازل شد و پیامبر(ص) مأموریت یافت نزدیکترین خویشاوندان خود را انذار کند. حضرت، آنان را در خانه یا شعب ابوطالب گرد آورد و پس از پذیرایی از آنها، آنان را به آیین اسلام دعوت کرد و یادآور شد که هرکس به او ایمان آورد وارث، وصی و جانشین وی خواهد بود. از میان آنان، تنها علی بن ابیطالب(ع) دعوت او را پاسخ داد، و پیامبر اکرم(ص) وی را وارث، وصی و جانشین خود معرفی کرد.
این حدیث از تعدادی از صحابه نقل شده است که عبارتاند از: علی بن ابیطالب(ع)، عبداللّه بن عباس، قیس بن سعد بن عباده، ابورافع خدمتگزار رسول خدا(ص) و براء بن عازب. مجموع این روایات و نقلهای متعدد آنها به گونهای است که احتمال جعلی بودن آن را باطل میسازد، مضافاً بر اینکه برخی از آنها از نظر سند معتبر است. بدین سبب عدهای به صحت آن تصریح کرده[۲] و کسانی نیز آن را بهصورت رخدادی مسلّم تلقی و نقل کردهاند[۳]. از محدثان شیعه، شیخ صدوق در علل الشرایع[۴] شیخ طوسی در امالی[۵]، علامه مجلسی در بحار الانوار[۶]، شیخ حر عاملی در اثبات الهداة[۷]، سید هاشم بحرانی در البرهان[۸]، و عبد علی حویزی در نورالثقلین[۹] حدیث الدار را روایت کردهاند.
بسیاری از محدثان اهلسنت نیز مانند: احمد بن حنبل، نسائی، ابن جریر طبری، طحاوی، ضیاء مقدسی، سعید بن منصور، ابن ابیحاتم، ابن مردویه، ابونعیم، بیهقی و جلال الدین سیوطی حدیث الدار را نقل کردهاند[۱۰]. ما در اینجا به نقل سه روایت از منابع اهلسنت که سند آنها از نظر عالمان اهلسنت معتبر است بسنده میکنیم:
- احمد بن حنبل به سند معتبر از علی(ع) روایت میکند که وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ﴾[۱۱] نازل شد، پیامبر اکرم(ص) خاندان خود را که سی نفر بودند جمع کرد، پس از پذیرایی به آنان فرمود: “چه کسی دَین و مواعید مرا ضمانت میکند تا در بهشت با من باشد و جانشین من در خاندانم باشد؟” من آن را پذیرفتم[۱۲].
- وی در حدیث دیگری با سند صحیح از علی(ع) روایت کرده است که پیامبر اکرم(ص) بنیعبدالمطلب را جمع کرد و با مدّی طعام از آنان پذیرایی کرد، بدون اینکه چیزی از آن کم شود. سپس به آنان فرمود: “من بهسوی شما بهطور خاص و بهسوی مردم بهطور عام مبعوث شدهام، و شما این معجزه را از من مشاهده کردید، کدامیک از شما با من بیعت میکند تا برادر و یاور من باشد؟[۱۳]“ هیچیک از آنان از جای خود برنخاست. من که کوچکترین آنان بودم برخاستم. پیامبر(ص) فرمود: “بنشین”. پیامبر(ص) دو بار دیگر آن سخن را فرمود، و تنها من برخاستم. پیامبر(ص) در مرتبه سوم دستش را بهدست من زد (بیعتم را پذیرفت)[۱۴].
- نسائی این حدیث را با دومین سندی که از احمد بن حنبل روایت کردیم، نقل کرده و پس از نقل این سخنِ علی(ع) که پیامبر(ص) دست خود را بر دست من زد، افزوده است: سپس پیامبر(ص) گفت: «أنت اخی و صاحبی و وارثی و وزیری، فَبِذَلِكَ وَرِثْتُ ابْنَ عَمِّي دُونَ عَمِّي»؛ تو برادر، یاور، وارث و وزیر من هستی، به این دلیل، من وارث پسر عمویم شدم نه عمویم”[۱۵].[۱۶]
نقد سخن ابنتیمیه
ابنتیمیه گفته است: “این حدیث از نظر حدیثشناسان کذب است و هیچ حدیثشناسی نیست، مگر اینکه میداند این حدیث، کذب و ساختگی است. بدین سبب هیچیک از آنان، آن را در کتابهایی که مرجع منقولات است، نقل نکرده است”[۱۷]. سخن ابنتیمیه ناظر به کلام علامه حلی در منهاج الکرامة است که حدیث “بدء الدعوة” را به عنوان اولین حدیث نبوی دال بر امامت امیرالمؤمنین(ع) مطرح کرده است. در نقل وی علاوه بر اخوت، وزارت، وصایت و وراثت که در احادیث پیشین آمده، عنوان «خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي» نیز آمده است. این تعبیر در نقلهای دیگر حدیث - که طبری، ابن ابی حاتم، ثعلبی و بغوی روایت کردهاند- آمده است، ولی ابن تیمیه سند آنها را ناتمام دانسته است[۱۸]. اولاً: بر عدم نقل حدیث از ابو مریم کوفی اجماعی وجود ندارد، زیرا ابن عقده – چنانکه در لسان المیزان آمده است[۱۹]- او را مدح کرده است. ابوحاتم رازی نیز گفته است: لیس بمتروک[۲۰]. ثانیاً: حفاظ ششگانه (ابن اسحاق، ابن جریر، ابن ابی حاتم، ابن مردویه، ابونعیم و بیهقی) حدیث مزبور را از او نقل کرده، و هیچیک از آنان حدیث را به این دلیل که ابومریم کوفی در سند آن است تضعیف نکرده است، بلکه در باب دلایل نبوت و خصایص نبوی به آن استناد کردهاند[۲۱]. ثالثاً: مقتضای انصاف در نقد این بود که ابن تیمیه نقلهای دیگر حدیث را - که با سند صحیح در مسند احمد بن حنبل و خصایص نسائی آمده است - بازگو کند، نه اینکه به گونهای سخن بگوید که گویی حدیث بدء الدعوة از اساس، کذب و ساختگی است.[۲۲]
دلالت حدیث
- دلالت حدیث بر امامت امیر المؤمنین(ع) براساس نقل طبری و دیگران که در آن عبارت «خَلِيفَتِي مِنْ بَعْدِي» آمده است، روشن است، زیرا اولاً واژه خلیفه بر خلافت و امامت دلالت آشکار دارد، و ثانیاً چون مقیّد به این نشده است که او جانشین پیامبر(ص) در چه چیزی و در میان چه کسانی است بر امامت و خلافت عامّه دلالت میکند.
- در روایت اول احمد بن حنبل نیز واژه خلافت به کار رفته است، با این تفاوت که به خاندان پیامبر(ص) مقید شده است، «خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي»، ولی این قید، مدلول حدیث را مقید نمیسازد، زیرا هرکس به منصوص بودن امامت علی(ع) در خاندان پیامبر(ص) معتقد بوده است، امامت او را برای دیگر مسلمانان نیز پذیرفته است، و این فرض از نظر همگان مردود است که علی(ع) تنها خلیفه پیامبر(ص) در خاندان او است، نه در میان دیگر مسلمانان؛ مضافاً بر اینکه با توجه به برتری بنیهاشم بر دیگر قبایل قریش هرگاه علی(ع) خلیفه پیامبر(ص) در میان بنیهاشم باشد، خلیفه او بر دیگر قبایل قریش نیز خواهد بود، و از طرفی، ابوبکر در سقیفه با استناد به حدیث نبوی «الْأَئِمَّةُ مِنْ قُرَيْشٍ» که او نقل کرد، دعوی انصار را در باب امامت رد کرد. بنابراین، قبول امامت علی(ع) در بنیهاشم مستلزم قبول امامت او در میان عموم مسلمانان است. از این بیان، نادرستی سخن فیصل نور نویسنده وهّابی معاصر روشن شد که در نقد استدلال شیعیان به حدیث بدءالدعوة گفته است: “در بیشتر روایات، خلافت و وصایت در بنی عبدالمطلب است نه دیگران. حداقل این است که خطاب پیامبر(ص) متوجه آنان بوده است، و این بهترین گواه است بر اینکه بر فرض دلالت آنها بر وصایت علی(ع) به خاندان پیامبر(ص) اختصاص دارد و شامل عموم مردم نمیشود”[۲۳]. نادرستی این سخن از توضیحات پیشین به دست آمده و به تکرار، نیازی نیست.
- در روایت نسائی، واژه وراثت آمده است. روشن است که مقصود از آن، وراثت مالی نیست، زیرا چنین وراثتی تابع احکام ارث در اسلام است، و خارج از آن قوانین نمیتوان کسی را وارث دانست. بنابراین، مقصود، امامت و رهبری امت اسلامی است.[۲۴]
ابن تیمیه و حدیث یوم الدار
ابن تیمیه مطابق عادت زشت خود، در انکار فضایل و مناقب امیر المؤمنین علی(ع) حدیث یوم الدار را با بیان دلایلی واهی انکار کرده است. در اینجا خلاصه دلایل وی را آورده در حد مقدور پاسخ میدهیم؛
- در سند روایت طبری، ابو مریم کوفی است. دانشمندان رجال بر ترک او، و نپذیرفتن روایات وی اجماع دارند. احمد بن حنبل میگوید: ثقه نیست. ابن المدائنی هم او را به جعل حدیث متهم کرده است[۲۵]. پاسخ: ابن عدی میگوید: شنیدم ابن عقده، از ابو مریم کوفی تعریف و تمجید میکند و او را ثنا میگوید. وی در مدح ابو مریم از حد گذشت[۲۶]. شعبه هم او را ثنا گفته است[۲۷]. ذهبی درباره او میگوید: به علم و رجال اهمیت میداد[۲۸]. علاوه بر این، در علت تضعیف وی توسط برخی از علمای رجال اهل سنّت، تصریح کردهاند که او شیعه بود. از نظر ما شیعه بودن زیانی نمیرساند. اصحاب صحاح سته خصوصا بخاری و مسلم از دهها نفر از راویان شیعه، حدیث روایت کردهاند[۲۹]. از این گذشته متقی هندی از طبری نقل کرده که وی این حدیث را صحیح دانسته است[۳۰]. اسکافی معتزلی[۳۱] و خفّاجی در شرح شفاء[۳۲] این حدیث را صحیح دانستهاند. احمد بن حنبل، این حدیث را با سندی روایت کرده که بیشک همه رجال آن از رجال صحاح هستند: شریک، اعمش، منهال، عباد و علی(ع)[۳۳]. به فرض که ادعای وی را بپذیریم، باید دانست که طرق این حدیث مستفیض است و همدیگر را تقویت میکند. بنابراین ضعف برخی از رجال در بعضی از سندها اشکالی ندارد.
- این روایت تأکید دارد که فرزندان عبد المطلب را که چهل مرد میشدند، فراهم ساخت. روشن است که هنگام نزول آیه انذار جمعیت فرزندان عبد المطلب به این زیادی نبود. پاسخ: ظاهرا واژه «عبد» افزوده راویان است؛ زیرا به تصریح شماری از روایات، آن حضرت، بنی هاشم را دعوت کرد[۳۴]. در برخی از روایات آمده، بنی عبد المطلب و شماری از بنی مطلب را دعوت کرد[۳۵]. شاید امر بر راوی مشتبه شده و واژه «عبد» را او افزوده باشد. چنین مواردی در روایات فراوان است. بنابراین از چنین خطایی لازم نمیآید که اصل واقعه دروغ باشد. از سوی دیگر پسران عبد المطلب، ده نفر بودند و کوچکترین آنها در آن زمان شصتساله بود. حال اگر فرزندانشان را به این رقم اضافه کنیم، چرا به چهل مرد نرسد؟! ما احتمال میدهیم که شمارشان خیلی بیشتر از این باشد.
- در حدیث نقل میشود که هر یک نفر از حاضران به تنهایی بزغالهای را همراه یک کوزه آب میخورد. این دروغ است؛ زیرا در میان بنی هاشم کسی به پرخوری شهرت نداشته است. پاسخ: مرحوم علّامه محمّد حسن مظفر چنین پاسخ داده است؛ حد اکثر چیزی که اثبات میشود، مبالغه یا اشتباه راوی در این ناحیه روایت است، امّا اصل روایت همچنان به قوّت خود باقی است و آسیبی به آن نمیرساند. از این گذشته عدم معروفیت آنها به پرخوری دلیل بر عدم اتّفاق این واقعه نمیباشد. خصوصا با عنایت به این که مطابق شهادت کتب تاریخی بسیاری از مردمان قریش پرخور بودند[۳۶].
- چگونه ممکن است، پیامبر(ص) به آن جماعت بگوید: هر یک از شما در این امر، مرا حمایت کند، وصی و خلیفه پس از من میشود؛ در حالی که صرف پذیرفتن چنین کاری موجب خلافت نمیگردد؛ زیرا تمام مسلمانان آن حضرت را حمایت کردند، ولی هیچ یک خلیفه نیستند. از این گذشته امکان داشت، همه یا تعدادی از این جماعت چهل نفری درخواست پیامبر(ص) را بپذیرند، در آن صورت کدام یک خلیفه میشد؟ آیا امکان دارد همه خلیفه باشند؟ پاسخ: علّامه مرحوم، محمّد حسن مظفّر در پاسخ میگوید: پیامبر(ص) نفرمود پذیرفتن دعوت، علّت تامّه خلافت پس از من است تا این که لازم بیاید، هر کس این کار را کرد، اگر چه از قبیله رسول خدا(ص) نباشد، خلیفه باشد؛ بلکه پیامبر به دستور خدا قصد داشت خویشاوندان نزدیک خود را انذار دهد و ترغیب نماید؛ زیرا آنان به پیامبر(ص) نزدیکتر بودند و سزاوارتر آن بود که ایشان حضرت را یاری کنند و آن حضرت نیز این مقام را تنها برای ایشان قرار داد. از سوی دیگر این کار را کرد تا از همان آغاز بدانند که این مقام، از آن علی(ع) است.؛ چراکه خدا و رسولش میدانستند که کسی جز علی(ع) پیشنهاد پیامبر(ص) را به طور کامل نمیپذیرد و صد در صد از او حمایت نخواهد کرد. نتیجه آنکه این حادثه برای تثبیت امامت او و اتمام حجّت بر قومش بود. اگر به فرض چند نفر پاسخ میدادند، در این صورت پیامبر اکرم(ص) شخص سزاوارتر و شایستهتر را برای این کار تعیین میفرمود[۳۷].
- حمزه، جعفر و عبیدة بن حارث همان پاسخ علی را دادند. حتی حمزه پیش از آنکه شمار مؤمنان به چهل برسد، مسلمان شد[۳۸]. پاسخ: این ایراد به هیچ وجه درست نیست، زیرا:
- اگر حمزه پیش از نزول آیه انذار مسلمان شده باشد، حضورش در این جمع لازم نبود. ما نمیتوانیم چنین مطلبی را محتمل بدانیم تا چه رسد که بدان یقین داشته باشیم؛ زیرا اگر نگوییم روایات درباره اسلام حمزه صراحت، حد اقل در این باره ظهور دارد که وی پس از دعوت علنی، و رویارویی پیامبر(ص) و قریش و مذاکرات آنان با ابوطالب، مسلمان شد.
- به فرض که بپذیریم، احتمال دارد که انذار خویشاوندان در اثنای دعوت سرّی و پیش از اسلام حمزه بوده است. حتی اگر حمزه در سال دوم بعثت مسلمان شده باشد، بنابراین ماجرای حمزه و ابو جهل، به منزله اعلان جزئی دعوت به شمار رود و قریش تعرّضات خود را به پیامبر اکرم(ص) در دوره دعوت سرّی شروع کرده باشند. آنچه بر این گفته دلالت دارد، روایتی است که میگویند، آیه: فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ باعث شد که دعوت از مرحله سرّی به مرحله نهایی وارد شود. بدین ترتیب بدون تردید انذار خویشاوندان پیش از این زمان بوده است.
- اگر حمزه پیش از آن، ایمان آورده باشد، حضور وی در این جمع همانند حضور ابوطالب خواهد بود. احتمال دارد که آن دو فکر میکردند، در این دعوت مورد نظر پیامبر(ص) نیستند. خصوصا اگر میدانستند که زنده ماندن آنان پس از پیامبر(ص) دورترین احتمال ممکن است؛ زیرا چنان که ادّعا میشود، حمزه هم سنّ پیامبر(ص) بود. البته ما معتقدیم که حمزه بیش از بیست سال از پیامبر(ص) بزرگتر بود؛ زیرا او از عبدالله، پدر حضرت و کوچکترین فرزند عبد المطلب، بزرگتر بود. در مورد عبّاس همچنین پاسخ میدهیم.
ابوطالب پیرمردی مسن بود که هرگز احتمال نمیداد، پس از پیامبر(ص) زنده باشد. بنابراین معنی ندارد که یکی از آنان خود را به عنوان خلیفه پیامبر(ص) مطرح کند یا چنین اندیشهای را بر زبان آورد. بدین ترتیب معلوم میشود که اشکالات ابن تیمیه همانند سرابی است که تشنه گمان میبرد، آب است یا همچون خاکستری که طوفانی شدید بر آن وزیدن گیرد.[۳۹].
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ مانند ابوجعفر اسکافی معتزلی در کتاب “نقض العثمانیه”، ص۳۰۳؛ ر.ک: الغدیر، ج۲، ص۳۵۹. به نقل از سیوطی در “جمع الجوامع” ابن جریر طبری نیز آن را صحیح دانسته است. نیز ر.ک: کنز العمال، ج۱۳، ص۱۲۸، ج۸، ۳۶۴؛ الغدیر، ج۲، ص۳۶۹.
- ↑ مانند ابن کثیر در کتاب “الکامل فی التاریخ”، ج۱، ص۴۸۷- ۴۸۸.
- ↑ علل الشرایع، ص۱۶۹- ۱۷۰.
- ↑ الأمالی، ص۵۸۱- ۵۸۳.
- ↑ بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۷۷- ۱۷۸؛ ج۳۸، ص۲۲۳ و ۲۴۹؛ ج۲۴، ص۲۵۸.
- ↑ اثبات الهداة، ج۳، ص۸۶ و ۹۲.
- ↑ البرهان فی تفسیر القرآن، ج۳، ص۱۹۰-۱۹۲.
- ↑ نور الثقلین، ج۴، ص۶۶- ۶۸.
- ↑ ر.ک: المراجعات، ص۱۸۶- ۱۸۸؛ الغدیر، ج۲، ص۳۹۴- ۴۰۱. در این دو منبع، خصوصاً الغدیر، روایات گوناگون حدیث الدار از منابع حدیثی و تاریخی و تفسیری اهلسنت نقل شده است.
- ↑ «و نزدیکترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
- ↑ المسند، ج۱، ص۵۴۵، حدیث۸۸۳. رجال سند این حدیث عبارتاند از: اسود بن عامر، شریک، اعمش، منهال، عباداللّه بن عبداللّه اسدی، احمد محمد شاکر اسناد آن را حسن دانسته و از حافظ هیثمی نقل کرده که گفته است: اسناده جیّد (مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۳، شماره۱۳۷۱).
- ↑ «أَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ صَاحِبِي».
- ↑ المسند، ج۲، ص۱۶۴-۱۶۵؛ حدیث ۱۳۷۱. رجال حدیث عبارتاند از: عفان ابوعوانه، عثمان بن مغیره، ابو صادق، ربیعة بن ناجذ. همه رجال حدیث موثقاند. أحمد محمد شاکر گفته است: اسناده صحیح. وی سپس درباره توثیق رجال حدیث توضیح داده و افزوده است، هیثمی در مجمع الزوائد، ج۸، ص۳۰۲ آن را نقل کرده و گفته است: رواه أحمد و رجاله ثقات.
- ↑ خصائص امیر المؤمنین علی ابن ابی طالب(ع)، ص۹۹-۱۰۰، حدیث۶۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۳.
- ↑ منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۱۶۳، با تعلیق و تحقیق محمد ایمن الشبراوی.
- ↑ و قد رواه ابن جریر و البغوی باسناد فیه عبدالغفار بن القاسم بن فهد، ابومریم الکوفی، و وهو مجمع علی ترکه... و رواه ابن أبی حاتم و فی اسناده عبداللّه بن عبد القدوس و هو لیس بثقة . منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۱۶۳-۱۶۴.
- ↑ لسان المیزان، ج۴، ص۵۱، شماره ۵۲۲۹.
- ↑ تشیید المراجعات، ج۳، ص۱۵۲، به نقل از: حافظ ابن حجر در تعجیل المنفعة، ص۲۹۷.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۳۹۶.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۵.
- ↑ الإمامة و النص، ص۴۰۲.
- ↑ ربانی گلپایگانی، علی، براهین و نصوص امامت، ص ۱۱۶.
- ↑ منهاج السنه، ج۴، ص۸۱.
- ↑ بنگرید: لسان المیزان، ج۴، ص۴۳.
- ↑ لسان المیزان، ج۴، ص۴۲.
- ↑ لسان المیزان، ج۴، ص۴۲؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۳۱.
- ↑ لسان المیزان، ج۴، ص۴۲؛ میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۳۱.
- ↑ کنز العمّال، ج۱۵، ص۱۱۳.
- ↑ بنگرید: شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۴۴.
- ↑ بنگرید: الغدیر، ج۲، ص۲۸۰.
- ↑ الغدیر، ج۲، ص۲۸۰؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱.
- ↑ سیره ابن کثیر، ج۱، ص۴۵۹؛ مسند احمد، ج۱، ص۱۱۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۲۷.
- ↑ الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۲.
- ↑ دلائل الصدق، ج۲، ص۲۳۴.
- ↑ دلائل الصدق، ج۲، ص۲۳۶.
- ↑ منهاج السنه، ج۴، ص۸۱- ۸۳.
- ↑ عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص ۳۰۴.