حدیث یوم‌الدار در حدیث

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

یکی از نصوص امامت امیرالمؤمنین(ع) که عالمان شیعه از دیرزمان به آن استدلال کرده‌اند «حدیث دار» است. پیامبر اکرم(ص) هنگامی که به پیامبری برگزیده شد، مدت سه سال به صورت مخفیانه مردم را به آئین اسلام دعوت می‌کرد. پس از آن مأموریت یافت که دعوت خویش را آشکار سازد و در نخستین مرحله دعوت آشکار از جانب خداوند به ایشان دستور داده شد که نزدیک‌ترین خویشاوندانش، یعنی خاندان عبدالمطلب را به آئین اسلام دعوت کند: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱]. رسول اکرم(ص) از علی(ع) خواست تا خاندان عبدالمطلب را به حضور در خانه ابو طالب، دعوت کند و نیز دستور داد تا از آنان پذیرایی شود. آنان حضور یافتند و پذیرایی شدند، بدون آنکه از غذایی که تهیه شده بود کاسته شود. در واقع این کار معجزه‌ای بود که بر صدق دعوی رسول اکرم(ص) دلالت می‌کرد. آن حضرت پس از آنکه دعوی نبوت خود را اعلان کرد، به آنان فرمود: هر یک از شما که در این باره مرا یاری کند، وصی و جانشین من خواهد بود، اما کسی جز علی(ع) به درخواست او پاسخ مثبت نداد لذا رسول خدا(ص) علی(ع) را به عنوان وصی و جانشین خود معرفی کرد. از آنجا که این واقعه و حدیث مزبور در خانه ابوطالب واقع شده است به «حدیث دار» شهرت یافته است[۲]. «حدیث یوم الدار»[۳]، «خبر الدار»[۴]، «حدیث خلافت»[۵]، «حدیث عشیره»[۶]، «یوم الدار»[۷]، «بدء الدعوه»[۸]، «حدیث العشیره و الدار»[۹]، «نص الدار یوم الانذار»[۱۰]، «حدیث بدء العشیره»[۱۱]، نام‌های دیگر این حدیث است[۱۲].

حدیث دار در منابع شیعه و اهل سنت

حدیث دار در منابع روایی، تفسیری و تاریخی شیعه و اهل سنت از طرق مختلف نقل شده است که نمونه‌هایی بیان می‌شود:

  1. در نقلی از امام علی(ع) آمده که پیامبر(ص) خطاب به حاضران فرمود: «مَنْ يَضْمَنُ عَنِّي دَيْنِي وَ مَوَاعِيدِي وَ يَكُونُ مَعِي فِي الْجَنَّةِ وَ يَكُونُ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي»؛ چه کسی دین و مواعید مرا ضامن می‌شود تا همنشین من در بهشت و جانشین من در خاندانم باشد، در میان حاضران کسی غیر از علی(ع) این پیشنهاد را نپذیرفت[۱۳].
  2. در نقلی دیگر پیامبر(ص) چنین فرمودند: «کدام یک از شما با من بیعت می‌کند تا برادر و مصاحب من باشد». امیرالمؤمنین(ع) می‌فرماید که هیچ یک از آنان با او بیعت نکرد من که از همگی کوچک‌تر بودم با آن حضرت بیعت کردم. این کار سه بار تکرار شد و جز من کسی با او بیعت نکرد[۱۴]. در نقل دیگری علاوه بر «صاحبی»، «وارثی» آمده است[۱۵].
  3. در روایتی از امیرالمؤمنین(ع) که جریان مزبور را گزارش کرده، آمده است که پیامبر(ص) فرمود: «أَيُّكُمْ يُوَازِرُنِي عَلَى هَذَا الْأَمْرِ عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ»؛ کدام‌یک از شما مرا بر این امر یاری می‌کند تا برادر، وصی و جانشین من در میان شما باشد. کسی جز من که کوچک‌ترین آنان بودم، پاسخ نداد، رسول خدا(ص) فرمود: «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ، فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا»؛ این برادر، وصی و جانشین من در میان شماست، پس سخن او را بشنوید و از او اطاعت کنید. آنان برخاستند و با تمسخر به ابوطالب گفتند به تو دستور می‌دهد که از فرزندت اطاعت کنی[۱۶].
  4. در روایت دیگری از آن حضرت آمده است که پیامبر(ص) فرمود: «أيكم يقضي عني ديني و يكون خليفتي في أهلي»؛ کدام‌یک از شما دین مرا می‌پردازد و جانشین من در میان خاندانم می‌شود؟ آنان سکوت کردند و من پذیرفتم. پیامبر(ص) فرمود: تو جانشین من در میان خاندانم می‌باشی[۱۷].
  5. در نقلی دیگر آمده: چه کسی مرا برادرانه یاری می‌دهد و ولی و وصی من پس از من و جانشینم در خاندانم می‌شود و دین مرا می‌پردازد؟ «مَنْ يُوَاخِينِي وَ يُوَازِرُنِي يَكُونُ وَلِيِّي وَ وَصِيِّي بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي وَ يَقْضِي دَيْنِي‌»؛ حاضران سکوت کردند و پیامبر(ص) این سخن را سه بار تکرار کرد و علی(ع) در هر بار پاسخ مثبت می‌داد و در مرتبه سوم پیامبر(ص) به او فرمود: «تو ولی، وصی و جانشین من هستی[۱۸]. حافظ گنجی شافعی در کفایة‌الطالب[۱۹] و جمال‌الدین زرندی در "نظم درر السمطین"[۲۰] با اندکی تفاوت در الفاظ این روایت را نقل کرده‌اند[۲۱].
  6. در روایت ابورافع، علاوه بر اخوت، وزارت، وصایت و خلافت، این مطلب نیز آمده است که پیامبر(ص) فرمود: هرکس با من بیعت کند، نسبتش با من همانند نسبت هارون(ع) به موسی(ع) خواهد بود جز منزلت نبوت؛ زیرا پس از من پیامبری نخواهد آمد[۲۲].

از دیگر نقل‌های حدیث عبارتند از: «أَيُّكُمْ يَنْتَدِبُ أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِي أُمَّتِي وَ وَلِيَّ كُلِّ مُؤْمِنٍ مِنْ بَعْدِي»[۲۳]. «أَيُّكُمْ يَكُونُ وَصِيِّي وَ وَزِيرِي وَ يُنْجِزُ عِدَاتِي وَ يَقْضِي دَيْنِي»[۲۴]. «أَيُّكُمْ يَكُونُ أَخِي وَ وَصِيِّي وَ وَارِثِي وَ وَزِيرِي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ بَعْدِي»[۲۵].[۲۶]

اعتبارسنجی حدیث دار

اعتبار حدیث دار را به دو روش می‌توان بررسی کرد، یکی بررسی سند روایات بدون درنظرگرفتن شواهد و مؤیدات و دیگری با توجه به شواهد و مؤیدات، در ذیل هر دو روش مورد بررسی واقع می‌شود:

بررسی سند روایات قطع نظر از شواهد

  1. در سند روایت احمد بن حنبل که عبارت: «مَنْ يَضْمَنُ عَنِّي دَيْنِي وَ مَوَاعِيدِي وَ يَكُونُ مَعِي فِي الْجَنَّةِ وَ يَكُونُ خَلِيفَتِي فِي أَهْلِي» در متن آن آمده، عبادبن عبدالله اسدی واقع شده است. ابن مدینی او را ضعیف الحدیث دانسته و بخاری گفته است: فيه نظر[۲۷]. ابن حجر نیز در تقریب التهذیب[۲۸] او را ضعیف شمرده است؛ اما ابن حبان او را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است[۲۹]. هیثمی اسناد این روایت را «جید» دانسته است[۳۰]. احمد محمد شاکر نیز اسناد آن را «حسن» دانسته و یادآور شده است که ابن ابی‌حاتم او را در کتاب «الجرح و التعدیل» ذکر نموده ولی جرحی را برای او بیان نکرده است[۳۱]. ابن کثیر نیز این روایت را با همین سند از احمد بن حنبل نقل کرده و در سندش هیچ مناقشه‌ای در سند نکرده است، با اینکه عبدالغفار بن قاسم - که در سند روایت طبری است- را قدح کرده است[۳۲]. این مطلب بیان‌گر آن است که وی عباد بن عبدالله اسدی را ضعیف نمی‌دانسته است. مؤید دیگر اینکه وی در کتاب[۳۳] نه تنها سند این روایت را ضعیف ندانسته، بلکه آن را مؤید و شاهد بر روایت طبری قلمداد کرده است.
  2. در سند روایت دوم ربیعة بن ناجد واقع شده است. ذهبی او را مجهول دانسته است[۳۴]. ابن حبان او را در «الثقات» ذکر کرده و عجلی او را تابعی ثقه دانسته است[۳۵]. ابن حجر در تقریب التهذیب[۳۶]، عبارت يقال هو ثقة: «گفته می‌شود او ثقه است» را درباره‌اش بکار برده که مشعر به وثاقتش نزد او می‌باشد. احمد محمد شاکر با اذعان به وثاقت وی گفته است: بخاری در تاریخ کبیر[۳۷] او را نام برده و جرح نکرده است. این حدیث در جلد هشتم مجمع الزوائد، ص۳۰۲ ذکر شده و هیثمی رجال آن را توثیق کرده است[۳۸]. ابن کثیر نیز این روایت را نقل کرده[۳۹] و در سندش خدشه نکرده است.
  3. در سند نخستین روایت ابن جریر طبری که عبارت «إِنَّ هَذَا أَخِي وَ وَصِيِّي وَ خَلِيفَتِي فِيكُمْ» آمده است، عبدالغفار بن قاسم، ابو مریم کوفی، واقع شده است. عده‌ای از عالمان، رجال وی را تضعیف کرده‌اند[۴۰]؛ بدین جهت ابن تیمیه و پیروان او این روایت را نامعتبر شمرده‌اند[۴۱]. در این‌باره چند نکته درخور توجه است: نکته اول اینکه از احمد بن حنبل -که وی را غیر ثقه دانسته و احادیثش را اباطیل شمرده- نقل شده که ابو مریم کوفی بلایای (مطاعن) عثمان را نقل می‌کرد[۴۲]. از این عبارت به دست می‌آید که وجه ضعیف شمردن ابومریم کوفی این بوده که مطاعن عثمان را نقل می‌کرده است، ولی این کار به خودی خود از ملاک‌های قدح راوی نمی‌باشد. نکته دوم اینکه شعبة (بن حجاج) درباره‌اش نظر مثبت داشته و گفته است: حافظ‌تر از ابو مریم کوفی ندیده‌ام[۴۳]. با توجه به جایگاه برجسته شعبة بن حجاج در علم حدیث تا آنجا که به او لقب «امیرالمؤمنین فی الحدیث» داده شده[۴۴]، مدح و توثیق وی از ابو مریم کوفی، از اعتبار بالایی برخوردار است. همچنین ابن عدی از ابن عقده نقل کرده که وی ابومریم را فراوان مدح کرده و گفته است: اگر علم ابومریم آشکار می‌شد، احدی به شعبة بن حجاج نیاز نداشت. البته ابن عدی مدح ابن عقده از ابومریم را ناشی از افراط او در تشیع دانسته است[۴۵]. ابن عقده از شخصیت‌های برجسته و مورد اعتماد در حدیث به شمار آمده و مدح و ستایش او از ابومریم کوفی، دلیل معتبر دیگری بر وثاقت ابومریم است و متهم کردن او به افراط در تشیع نیز باطل است؛ زیرا ذهبی او را «شیعی معتدل و غیر غالی» توصیف کرده است[۴۶]. نکته سوم این که از ابوحاتم رازی نقل شده که گفته است: ابومریم کوفی متروک است[۴۷]. ولی محقق کتاب تعجیل المنفعه گفته در همه نسخه‌ها عبارت ليس بمتروك ذکر شده است. با توجه به این سخن رأی ابوحاتم در مورد ابومریم کوفی مشکوک است حاصل آنکه مدح و توثیق شعبة ابن حجاج و ابن عقده در مورد ابو مریم کوفی از یک سو و موثق بودن وی از نظر عالمان شیعه از سوی دیگر و ثابت نبودن برخی از قدح‌ها یا بی‌ارتباط بودن آنها با وثاقت وی در حدیث، محقق منصف را به این نتیجه رهنمون می‌شود که ابو مریم کوفی فردی موثق بوده و روایت او معتبر است.
  4. در سند روایت چهارم، عبدالله بن عبدالقدوس واقع شده است. ابن تیمیه با استناد به سخن یحیی بن معین، نسائی و دارقطنی، وی را ناموثق دانسته است[۴۸]؛ اما وی مدح و توثیق نیز شده است محمد بن عیسی (ترمذی) او را ثقه دانسته گفته است، بخاری نیز او را صدوق شمرده، هرچند گفته است که از راویان ضعیف روایت می‌کند. ابن جبان نیز او را در کتاب «الثقات» ذکر کرده است[۴۹]. ابن حجر درباره‌اش گفته "صدوق رمى بالرفض وكان ايضا يخطئ"؛ صدوق است و نسبت رافضی بودن به او داده شده و خطا می‌کرد[۵۰]. عبارت صدوق يخطئ از نظر ابن حجر بر مرتبه نازلی از تعدیل و توثیق راوی دلالت می‌کند[۵۱]. وجوهی که به عنوان ضعف عبدالله بن عبدالقدوس گفته شده عبارت است از رافضی بودن و این که عموم روایات وی درباره فضایل اهل البیت است[۵۲]؛ اما این وجوه از معیارهای قدح راوی به شمار نمی‌رود و چون وی مدح و توثیق نیز دارد، قدح‌های مزبور اعتباری نخواهد داشت و وثاقت وی ثابت خواهد بود.

اشکال دیگری که بر روایت مزبور وارد شده این است که اعمش که در سند این روایت است مدلِّس بوده و از منهال بن عمر با لفظ «عن»، نقل حدیث می‌کرده است؛ از طرفی معنعن مدلِّس، فاقد اعتبار است[۵۳]. پاسخ این است که اعمش نزد عالمان حدیث از چنان جایگاهی برخوردار که معنعنه‌هایش نیز معتبر است. این مطلب را ذهبی از جریر بن عبدالحمید نقل کرده است[۵۴]. بخاری و مسلم نیز به معنعنه‌های او احتجاج کرده‌اند[۵۵]. از ظاهر کلام ابن تیمیه نیز به دست می‌آید که وی روایت ابن ابی‌حاتم را از این جهت که اعمش آن را با لفظ «عن» از منهال روایت کرده، مورد اشکال ندانسته است[۵۶]؛ چنان که ابن کثیر نیز بر روایت مزبور نه به خاطر عبدالله بن عبدالقدوس و نه به جهت معنعنه بودن روایت اعمش، اشکال نکرده است[۵۷] که بیان‌گر اعتبار این روایت نزد اوست؛ زیرا وی روایت ابن جریر که ابومریم کوفی در سند آن است را ضعیف دانسته است[۵۸].[۵۹]

مؤیدات و شواهد

دومین روش برای اعتبارسنجی «حدیث دار» مؤیدات و شواهدی است که با توجه به مجموع روایات، اعتبار آن را اثبات می‌کند که عبارت‌اند از:

  1. تعدد طرق حدیث: حدیث دار در منابع حدیثی، تفسیری و تاریخی شیعه و اهل سنت، از طرق متعدد نقل شده است. بر اساس قاعده «تعدد طریق نقل روایت» که عالمان حدیث در اعتبارسنجی روایات به آن استناد کرده‌اند[۶۰]، اعتبار حدیث دار اثبات می‌شود. روایات: «طَلَبُ الْعِلْمِ فَرِيضَةٌ عَلَى كُلِّ مُسْلِمٍ»، «مَنِ احْتَكَرَ طَعَاماً أَرْبَعِينَ لَيْلَةً فَقَدْ بَرِئَ مِنَ اللَّهِ»، «اتَّقُوا فِرَاسَةَ الْمُؤْمِنِ فَإِنَّهُ يَنْظُرُ بِنُورِ اللَّهِ‌»؛ «الْمَوْتُ كَفَّارَةٌ لِكُلِّ مُسْلِمَةٍ» از جمله روایاتی هستند که با استناد به قاعده مزبور، اعتبار آنها اثبات شده است[۶۱]. جلال الدین سیوطی روایت مربوط به نزول آیه ولایت[۶۲] را از هفت طریق نقل کرده و گفته که اینها شواهدی هستند که یکدیگر را تقویت می‌کند[۶۳].
  2. شواهد حدیث: یکی از راه‌های اثبات اعتبار روایت این است که معنا و مضمون روایت ضعیف السند، در روایات معتبر ذکر شده باشد. روایت‌های مزبور را در اصطلاح «شواهد» می‌گویند، چنان‌که اگر حدیثی را که توسط یکی از راویان نقل شده است، راوی دیگری نیز همان حدیث را نقل کرده باشد، به آن «متابع» گفته می‌شود. وجود شاهد و متابع برای حدیث را «اعتبار» می‌گویند[۶۴] و برخی از اقسام حدیث ضعیف نیز در باب اعتبار، مورد استناد می‌باشد[۶۵]. عالمان حدیث روایات ضعیف السند را با استناد به شواهد معنوی اعتبار (صحت یا حسن) آنها را اثبات کرده‌اند، چنان‌که ابن عبدالبر و ابن سیدالناس، حدیث عبدالکریم بن ابی‌المخارق - که ضعفش مورد اجماع است - را به خاطر وجود شواهد معنوی تصحیح کرده‌اند[۶۶]. نووی در مورد حدیث «لَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يُجْنِبَ فِي هَذَا الْمَسْجِدِ غَيْرِي وَ غَيْرُكَ‌» که پیامبر(ص) خطاب به علی(ع) فرموده، گفته است: ترمذی به خاطر اینکه این حدیث دارای شواهد است، آن را حسن دانسته است[۶۷].

به اعتقاد احمدبن محمد بن الصدیق الغماری، ترمذی در اکثر موارد در حکم به صحت یا حسن روایات، بر شواهد تکیه کرده است. وی نخست حدیثی را که سندش مورد گفت‌وگو واقع شده را نقل می‌کند، سپس به صحت یا حسن آن حکم کرده و می‌گوید: و في الباب عن فلان بن فلان یعنی در این باب از فلانی و فلانی نیز این مطلب نقل شده است. مقصود او این است که اگرچه سند این حدیث مورد گفت‌وگو (تردید) واقع شده، ولی او با استناد به وجود شواهد، آن را صحیح یا حسن دانسته است[۶۸].

حدیث دار با مضمون خلافت علی(ع)، شواهد بسیاری دارد. شواهد آن در منابع شیعه در حد تواتر است، چنان‌که در منابع اهل سنت نیز نمونه‌هایی نقل شده است. در ذیل چند نمونه از آن بازگو می‌شود: از رسول خدا(ص) نقل شده که فرمود: «عَلِيٌّ إِمَامُ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي‌»؛ علی، پس از من امام هر مؤمنی است[۶۹]. شبیه این بیان در کتاب کمال‌الدین[۷۰] آمده است. هم ایشان خطاب به علی(ع) فرمودند: «يَا عَلِيُّ أَنْتَ خَلِيفَتِي عَلَى أُمَّتِي وَ أَنْتَ قَاضِي دَيْنِي وَ أَنْتَ مُنْجِزُ عِدَاتِي»: ای علی، تو جانشین من بر امت من و ادا کننده دین من و تحقق‌بخش به وعده‌های من می‌باشی[۷۱]. شبیه این مطلب در کتاب معانی الاخبار[۷۲] نقل شده است. باز در نقلی دیگر از پیامبر(ص) آمده که «علی بن ابی‌طالب امام امت من و جانشین من بر آنان پس از من است و به واسطه او میان حق و باطل باز شناخته می‌شود[۷۳]. هم‌چنین پیامبر(ص) فرمودند: «خداوند متعال به زمین نظر کرد و مرا به عنوان پیامبر برگزید و بار دیگر به زمین نظر کرد و علی(ع) را به عنوان امام برگزید، سپس به من دستور داد که او را برادر، ولی، وصی، خلیفه و وزیر خود قرار دهم»[۷۴]. در نقلی دیگر فرمود: تو پس از من ولی هر مرد و زن باایمان هستی[۷۵]. مقصود از ولایت، محبت نیست زیرا محبت علی(ع) نسبت به مؤمنان به پس از پیامبر(ص) اختصاص ندارد.

حاکم نیشابوری از جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده که گفته است: شنیدم که پیامبر(ص) ـ در حالی که بازوی علی(ع) را گرفته بود ـ فرمود: «هَذَا أَمِيرُ الْبَرَرَةِ، وَ قَاتِلُ الْفَجَرَةِ، مَنْصُورٌ مَنْ نَصَرَهُ، مَخْذُولٌ مَنْ خَذَلَهُ»؛ این فرمانده نیکوکاران، قاتل تبهکاران است، هر کس او را یاری دهد، مورد نصرت خدا و هر کس به شیوه خذلان با او رفتار کند مورد خذلان خدا قرار خواهد گرفت[۷۶].

همو از اسعد بن زاره روایت کرده که گفته است: پیامبر اکرم(ص) فرمود: درباره علی(ع) سه مطلب بر من وحی شده است: او بزرگ مسلمانان، امام پرهیزکاران و رهبر روسپیدان است[۷۷].

پیامبر اکرم(ص) خطاب به فاطمه زهرا(س) فرمود: «أَمَا تَرْضَيْنَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ اطَّلَعَ إِلَى أَهْلِ الْأَرْضِ، فَاخْتَارَ رَجُلَيْنِ أَحَدُهُمَا أَبُوكِ، وَالْآخَرُ بَعْلَكِ»: آیا خشنود نیستی که خدای بزرگ به زمین نظر کرد و دو مرد را برگزید یکی پدرت و دیگری همسرت[۷۸]. به قرینه اینکه برگزیدگی پیامبر(ص) مربوط به نبوت آن حضرت است، برگزیدگی علی(ع) نیز مربوط به امامت اوست.

ابن عباس روایت کرده است که پیامبر(ص) به علی(ع) نظر کرد و فرمود: «يَا عَلِيُّ، أَنْتَ سَيِّدٌ فِي الدُّنْيَا وَ سَيِّدٌ فِي الْآخِرَةِ...»: تو در دنیا و آخرت بزرگ و سروری[۷۹]. از ابوذر نیز نقل شده که پیامبر(ص) فرمود: «مَنْ أَطَاعَنِي فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ، وَمَنْ عَصَانِي فَقَدْ عَصَى اللَّهَ، وَمَنْ أَطَاعَ عَلِيًّا فَقَدْ أَطَاعَنِي، وَمَنْ عَصَى عَلِيًّا فَقَدْ عَصَانِي»: هر کس من را اطاعت کند خدا را اطاعت کرده و هر کس من را نافرمانی کند، نافرمانی خدا را کرده است و هرکس علی را اطاعت کند، مرا اطاعت کرده و هرکس نافرمانی علی را کند، نافرمانی مرا کرده است[۸۰].

در سریّه‌ای که علی(ع) فرمانده آن بود، چهار نفر از صحابه که در آن سریه حضور داشتند، به تصمیمی که علی(ع) درباره جاریه‌ای گرفته بود، معترض بودند و پس از بازگشت، از آن حضرت نزد پیامبر(ص) شکایت کردند، پیامبر(ص) در حالی که خشم در چهره‌اش نمایان بود فرمود: «مَا تُرِيدُونَ مِنْ عَلِيٍّ، إِنَّ عَلِيًّا مِنِّي، وَأَنَا مِنْهُ وَوَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ»: از علی چه می‌خواهید؟ علی از من و من از علی هستم و او ولی هر مؤمنی است[۸۱]. از آنجا که اعتراض و شکایت چهار صحابی مربوط به تصمیم‌گیری و اعمال ولایت امیرالمؤمنین(ع) بود، مقصود از ولایت در این روایت، امامت است.

بریده اسلمی گفته است: در سفری جهادی به سوی یمن با علی(ع) (که فرمانده سپاه بود) همراه بودم و از او رفتاری خشن دیدم، پس نزد پیامبر(ص) آمده و از علی(ع) بدگویی کردم، دیدم که چهره پیامبر(ص) تغییر کرده به من فرمود: «يَا بُرَيْدَةُ أَ لَسْتُ أَوْلى بِالْمُؤْمِنِينَ مِنْ أَنْفُسِهِمْ‌؟ قُلْتُ: بَلَى يَا رَسُولَ اللَّهِ، فَقَالَ: مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ»: ای بریده، آیا من نسبت به مؤمنان بر خودشان سزاوارتر نیستم؟ گفتم چرا ای رسول خدا، فرمود: هرکس من مولای او هستم، علی مولای اوست[۸۲]. به قرینه این شکایت بریده از علی(ع) در مورد تصمیم یا رفتاری بوده که علی(ع) به عنوان فرمانده سپاه انجام داده بود و نیز به قرینه‌ای که اولویت پیامبر اکرم(ص) نسبت به مؤمنان مربوط به دستورات و تصمیم‌گیری‌های آن حضرت بوده است. مقصود از مولی در این روایت امامت (اولویت در تصرف) است. فراز پایانی روایت مزبور در حدیث غدیر نیز آمده و بر امامت علی(ع) دلالت دارد.

این روایات - و نظایر آنها - که بسیار است. همگی شواهدی گویا و استوار بر «حدیث دار» بوده و صحت آن را اثبات می‌کند، حتی اگر سند هیچ‌یک از آن روایات صحیح نباشد[۸۳].

گواهی عالمان اسلامی

عده‌ای از عالمان اسلامی از مذاهب مختلف بر صحت «حدیث دار» گواهی داده‌اند، برخی از آنان عبارتند از:

  1. ابوجعفر اسکافی معتزلی (متوفای ۲۴۰ﻫ) با عبارت: روى في الخبر الصحيح در خبر صحیح روایت شده است، واقعه مزبور به حدیث الدار را با همان مضمونی که مورد بحث ماست، گزارش کرده است[۸۴].
  2. جلال الدین سیوطی در کتاب جمع الجوامع، شهادت ابوجعفر طبری (متوفای ۳۱۰ﻫ) بر صحت «حدیث دار» را گزارش کرده است[۸۵].
  3. ضیاءالدین مقدسی این حدیث را در کتاب «المختارة من المعجم للطبرانی» نقل کرده است؛ وی در این کتاب احادیثی را برگزیده که صحیح می‌دانسته است. ابن حجر عسقلانی برای اثبات صحت روایتی، به اینکه در کتاب «المختارة» مقدسی آمده، استناد کرده و از ابن تیمیه نقل کرده که وی احادیث «المختارة» را اقوی و اصح از احادیث «المستدرک» حاکم نیشابوری دانسته است[۸۶].
  4. شهاب الدین خفاجی (متوفای ۱۰۶۹ﻫ) گفته است: حدیث الدار در دلائل النبوة بیهقی و غیر آن، به سند صحیح نقل شده است[۸۷].
  5. نورالدین هیثمی (متوفای ۸۰۷ﻫ) درباره حدیث الدار که احمد بن حنبل از عباد بن عبدالله اسدی روایت کرده گفته است: اسناده جيد سند آن نیکو (معتبر) است[۸۸].
  6. احمد محمد شاکر نیز سخن هیثمی را نقل کرده و سند حدیث را «حسن» دانسته است[۸۹].
  7. شیخ سلیم بشری – چنان‌که علامه شرف الدین نقل کرده- گفته است: «رجال سند آن را بررسی نمودم و به این نتیجه رسیدم که همگی در نقل حدیث افراد موثق و حجت می‌باشند، سپس دیگر طرق را نیز بررسی کردم و یافتم که متضافر بوده و یکدیگر را تقویت و تأیید می‌کنند. بر این اساس به درستی آن ایمان آوردم»[۹۰].
  8. شیخ مفید (متوفای ۴۴۷ﻫ) درباره این حدیث گفته که ناقدان آثار بر صحت آن اجماع کرده‌اند[۹۱].
  9. ابوالصلاح حلبی (متوفای ۴۴۷ﻫ) درباره حدیث الدار گفته است: «ناقلان از فریقین بر نقل آن اتفاق دارند، همان‌گونه که بر نقل معجزات پیامبر اکرم(ص) اتفاق دارند؛ زیرا در جریان این حدیث از جمع کثیری با غذای اندکی پذیرایی شد و هر کس که آن معجزه را نقل کرده، واقعه مربوط به آن را – همان‌گونه که ما شرح کردیم- نقل کرده است»[۹۲].
  10. علامه حلی در این‌باره می‌نویسد: «همگان (مورخان مفسران و محدثان فریقین) نقل کرده‌اند که وقتی آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۹۳]نازل شد، پیامبر اکرم(ص) بنی عبدالمطلب را در خانه ابوطالب گرد آورد و.»..[۹۴].

اگرچه در کلام ابوالصلاح حلبی و علامه حلی از صحت حدیث دار سخنی به میان نیامده است، ولی اتفاقی و اجماعی دانستن آن، بیانگر صحت و اعتبار آن است[۹۵].

مدلول حدیث دار

نقل‌های حدیث دار را می‌توان به دو دسته تقسیم کرد:

  1. نقل‌هایی که در آنها واژه خلافت به تنهایی یا همراه با واژگانی چون اخوت، مصاحبت، وزارت، وصایت و وراثت ذکر شده است.
  2. نقل‌هایی که در آنها واژه خلافت نیامده است و واژگان دیگری چون اخوت، مصاحبت، وزارت، وصایت و وراثت آمده است.

دلالت دسته اول بر امامت امام علی(ع) روشن است؛ زیرا خلافت به معنای جانشینی است، بنابراین مفاد حدیث دار این است که علی(ع)، جانشین پیامبر اکرم(ص) در هدایت و رهبری مسلمانان است. دلالت دسته دوم به تبیین نیاز دارد که در ذیل مطرح می‌شود:

  1. اخوت ایمانی بیانگر همتایی پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) در ایمان است و در برتری ایمان رسول خدا(ص) بر دیگران تردیدی وجود ندارد. پیامبر اکرم(ص) دو بار میان اصحاب خود عقد اخوت برقرار کرده و در هر دو بار علی(ع) را به عنوان برادر خود برگزید. محمد بن طلحه شافعی در این‌باره گفته است: «پیامبر هنگامی که میان اصحاب خود عقد اخوت بست میان هر دو نفری که از حیث ایمان به یکدیگر قرابت داشتند، عقد اخوت برقرار کرد. بر این اساس میان ابوبکر و عمر، عثمان و عبدالرحمان بن عوف، طلحه و زبیر، ابوذر و مقداد، پیمان برادری برقرار نمود؛ بنابراین اختصاص دادن عقد اخوت میان خود با علی(ع) قدر و شرافت جایگاه علی(ع) در دنیا و آخرت دلالت می‌کند. بر همین اساس بود که علی(ع) به این مطلب افتخار کرده و می‌گفت: «أَنَا عَبْدُ اللَّهِ وَ أَخُو رَسُولِ اللَّهِ لَا يَقُولُهَا بَعْدِي إِلَّا كَذَّابٌ»: من بنده خدا و برادر رسول خدا(ص) هستم و پس از من کسی مدعی چنین مقامی نخواهد بود مگر اینکه کذّاب است»[۹۶]. روزی امام علی(ع) بر منبر این حدیث را از رسول خدا(ص) روایت کرد، فردی جسارت کرد و مدعی اخوت با رسول خدا(ص) شد، بی‌درنگ پریشان‌حال شد و به هلاکت رسید[۹۷].
  2. از آنجا که افضلیت شرط امامت است، افضلیت ایمانی علی(ع) بر دیگران دلیل بر امامت آن حضرت است. مقام وزارت نیز بر برتری امام علی(ع) بر دیگران دلالت می‌کند؛ زیرا معیار عقلی و عقلایی اقتضا می‌کند که پیشوای یک امت کسی را به مقام وزارت خود برگزیند که برترین و شایسته‌ترین افراد به آن مقام باشد. تشبیه منزلت علی(ع) نسبت به پیامبر اکرم(ص) به منزلت هارون(ع) نزد موسی(ع) که در حدیث ابورافع «أَيُّكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنَّهُ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ يَكُونُ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي» آمده است نیز گواه بر این مطلب می‌باشد.
  3. راغب اصفهانی در تعریف وزیر گفته است: الوزير المتحمل ثقل اميره و شغله وزیر کسی است که بار مسئولیت فرمانده و شغل او را متحمل شود[۹۸]. بر اساس این تعریف که با فهم و سیره عقلای بشر نیز هماهنگ است وزیر عهده‌دار مقام و مسئولیت فرمانروای جامعه است، یعنی در غیبت او یا در شرایطی که فرمانروا عذری داشته باشد، وزیر عهده‌دار مسئولیت او می‌باشد؛ بنابراین، مقام وزارت علاوه بر افضلیت، خود نیز بر امامت دلالت می‌کند.
  4. وجه دلالت وصایت بر امامت علی(ع) این است که در وصیت، اگر ذکر نشود که وصیت در چه چیزی است و مسئولیت وصی کدام است، این مطلب با توجه به شأن و شخصیت موصی و امور مربوط به او مشخص می‌شود. فی‌المثل اگر موصی فردی دارای املاک و مال و ثروت است، مسئولیت وصی رسیدگی به اموال موصی است و اگر رئیس قوم یا قبیله‌ای است وصیت وی ناظر به ریاست و رهبری آن قوم و قبیله خواهد بود. از آنجا که پیامبر اکرم(ص) دارای شأن رهبری مردم بودند وصایت او نیز مربوط به همین شأن بوده است. البته، رهبری او دارای دو وجه نبوت و امامت بود که نبوتش بر اساس ادله خاتمیت -مانند حدیث منزلت- مستثنا می‌شود.
  5. دلالت وراثت بر امامت به این است که مقصود از وراثت در این حدیث وراثت مالی نیست؛ زیرا وراثت مالی در اسلام تابع قواعد ویژه‌ای است و تقدم یا تاخر ایمان در آن نقشی ندارد؛ بنابراین مقصود از وراثت در حدیث دار، وراثت معنوی است که رهبری امت اسلامی و لوازم و ملزومات آن مهمترین مصداق آن می‌باشد. مؤید این مطلب روایتی است که حاکم نیشابوری از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده که فرمود: «وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَخُوهُ وَ وَلِيُّهُ وَ ابْنُ عَمِّهِ وَ وَارِثُ عِلْمِهِ فَمَنْ أَحَقُّ بِهِ مِنِّي»؛ به خدا سوگند، من برادر پیامبر(ص)، ولی، پسر عمو و وارث علم او هستم، پس چه کسی از من به او سزاوارتر است[۹۹]؟ ذهبی درباره این حدیث سکوت کرده و در سند آن مناقشه نکرده است[۱۰۰]. وی همچنین از ابواسحاق روایت کرده که گفته است: از قثم بن عباس پرسیدم چرا علی(ع) وارث رسول خدا(ص) شد و شما وارث او نشدید؟ او پاسخ داد: زیرا او قبل از ما به پیامبر(ص) ایمان آورد و بیشتر از ما همراه و ملازم پیامبر(ص) بود[۱۰۱] ذهبی صحت این حدیث را تأیید کرده است. حاکم، سپس از اسماعیل بن اسحاق قاضی نقل کرده که در شرح این روایت گفته است: در میان اهل علم، خلافی وجود ندارد که با وجود عمو، پسر عمو ارث نمی‌برد، پس مقصود از وراثت علی(ع) از پیامبر(ص)، وراثت علمی است[۱۰۲].
  6. وجه دلالت واژه «صاحبی» در حدیث الدار بر امامت حضرت علی(ع) این است که مصاحبت در لغت به ملازمت، معاشرت، موافقت، مقارنت و مقاربت تعریف شده است[۱۰۳].

این معنا دارای مصادیق و مظاهر گوناگونی است که می‌توان آنها را به سه دسته تقسیم کرد:

  1. مصاحبت معاشی که ملازمت و مقارنت و معاشرت در زندگی دنیوی است. این مصاحبت مشروط به ایمان نیست و مؤمن با مؤمن، یا کافر با کافر و یا مؤمن با کافر را شامل می‌شود.
  2. مصاحبت مرامی که دارای دو مصداق است: یکی مصاحبت تابع با متبوع و امام با مأموم و دیگری مصاحبت دو هم‌کیش با یکدیگر، مانند دو مسلمان، یا دو مسیحی، یا دو شیعی یا دو سنی و....
  3. مصاحبت مقامی که اشتراک در مقام و منصب است و دو گونه است: گاهی اشتراک در عرض یکدیگر است، مانند اشتراک موسی و هارون(ع) در نبوّت و گاهی اشتراک در طول یکدیگر است، مانند اشتراک موسی و هارون(ع) در امامت.

مقصود از مصاحبت در حدیث دار، مصاحبت معاشی نیست؛ زیرا چنین مصاحبتی مشروط به ایمان نمی‌باشد. مصاحبت مرامی نیز مورد نظر نیست زیرا علی(ع) قبلاً به پیامبر(ص) ایمان آورده و این مصاحبت را دارا بود. تأکیدی بودن آن نیز بر خلاف اصل است و تا جایی که معنای تأسیسی ممکن باشد، لفظ بر تأکید حمل نمی‌شود؛ بنابراین، مقصود از مصاحبت در حدیث مزبور مصاحبت مقامی است که شامل نبوت و امامت می‌شود، اما به دلیل خاتمیت نبوت استثنا می‌شود و مقام امامت باقی می‌ماند[۱۰۴].

نقل‌های متعدد حدیث یوم‌الدار

روایت اول

طبری از ابن حمید روایت کرده است: سلمه گفت: محمد بن اسحاق از عبدالغفار بن قاسم انصاری از منهال بن عمرو از عبدالله بن حارث بن نوفل بن حارث بن عبدالمطلب از عبدالله بن عباس از علی ابن ابی‌طالب(ع) در حدیثی بلند برای من چنین روایت کرد:... رسول خدا(ص) سخن آغاز کرد و فرمود: ای فرزندان عبد المطلب به خدا قسم! من کسی را از عرب نمی‌شناسم که برای قومش بهتر از آنچه من برای شما آوردم، آورده باشد. من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردم. خداوند سبحان مرا امر فرموده تا شما را به سوی او فرا خوانم. حال از میان شما چه کسی مرا در این امر یاری می‌رساند تا او برادر وصی و جانشین من میان شما باشد؟ راوی (امیر مؤمنان(ع)) می‌فرماید: حاضران در مجلس از همکاری دریغ ورزیدند. اما من که از دیگران، کم‌سن‌تر، کم‌دیدتر،... و نازک‌ساق‌تر بودم - عرض کردم: «یا رسول الله من وزارت شما را می‌پذیرم و از هیچ کمکی دریغ نمی‌ورزم. رسول خدا(ص) دست بر گردن من نهاد و فرمود: «این، برادر، وصی و خلیفه من میان شماست. اینک سخن او را بشنوید و از فرمان او پیروی کنید. حاضران خنده‌کنان از جای برخاستند»[۱۰۵].

این روایت، نص، بیان و دلیلی شرعی است بر اینکه رسول خدا(ص) علی(ع) را به وصایت و خلافت بعد از خود تعیین فرمود و سنت پیامبر(ص) پاره‌ای از دین الهی است و چیزی که این بیان و نص شرعی را نسخ کرده باشد، به دست نرسیده است و این حدیث از هر نظر صحیح است و ابن جریر و ابوجعفر اسکافی، آشکارا آن را صحیح دانسته‌اند.

بی‌گمان آنچه را پیامبر(ص) در اجتماع فرزندان عبدالمطلب و خویشان نزدیک خود فرمود، به امر پروردگارش بود؛ زیرا پیامبر(ص) از وحی الهی پیروی می‌کرد و معقول نیست که پیامبر(ص) بدون اذن خداوند خلیفه خود را تعیین کرده باشد؛ چنان‌که تصریح کرده است امر خلافت تابع تشریع الهی است[۱۰۶].[۱۰۷]

بررسی سند

۱. ابن حمید، یعنی محمد بن حمید بن حیان، ابو عبدالله رازی (م۲۴۸ ﻫ.ق) ابوزرعه درباره او گفته است: «کسی که روایات ابن حمید را از دست بدهد، به ده هزار حدیث برای جبران آن نیاز دارد». نیز از یحیی بن معین درباره او پرسیدند. او در پاسخ گفت: «او ثقه است». از جعفر بن ابوعثمان طیالسی نقل شده است که می‌گفت: «ابن حمید ثقه است»[۱۰۸].

۲. سلمة بن فضل ابرش انصاری (م۱۹۰ﻫ.ق): ابن معین گفته است: او ثقه است که ما از او روایاتی نوشته‌ایم و ابن سعد او را ثقه و راست‌گو دانسته و ابن داوود گفته است: او ثقه است. ابن حبان او را در الثقات آورده است[۱۰۹]. حسین رازی از ابن معین نقل کرده است که سلمة بن فضل معتمد است. از او درباره مغازی نوشتم و کتاب‌های او کامل‌ترین کتاب‌ها در موضوعشان است[۱۱۰]. دوری به نقل از ابن معین او را شخصی بدون اشکال... و ابن سعد او را ثقه و راست‌گو دانسته... و ابن عدی او را از عجایب و یگانه دانسته و گفته است: «و من در روایات او حدیثی را نیافتم که به حد انکار برسد. بلکه احادیث او با معانی نزدیکند»[۱۱۱]. آجری به نقل از ابی‌داوود او را ثقه دانسته و احمد نیز او را آدم خوبی خوانده است[۱۱۲]. ابن معین، ابن سعد و ابن داوود او را ثقه دانسته‌اند[۱۱۳]. ابن حبان وی را در الثقات آورده است[۱۱۴].

۳.محمد بن اسحاق (م ۱۵۰ ﻫ.ق) صاحب کتاب معروف السیرة: ذهبی، ابن اسحاق را علامه، حافظ و اخباری.... دانسته است...[۱۱۵]. ابوزناد از پدرش نقل کرده که محمد بن اسحاق به علم و وثاقت شهیر بوده و از او هیچ جرح و طعنی شنیده نشده است[۱۱۶]. بخاری گفته است: «علی بن عبدالله را دیدم که به حدیث ابن اسحاق احتجاج می‌کرد و از سفیان نقل کرد کسی را تا کنون ندیده است که او را متهم کند»[۱۱۷]. شاید ضعف او تشیع و اعتقادش به قَدَر باشد، اما در راست‌گویی‌اش جای کلامی نیست[۱۱۸].

۴. عبد الغفار بن قاسم (ابو مریم کوفی): شعبه درباره او گفته است: «کسی را در حفظ حدیث از او بهتر ندیدم.... او دانش و علم رجال را بس مهم می‌شمرد»[۱۱۹]. ابن عدی گفته است: «او احادیث صالح و شایسته‌ای داشت». نیز گفته است: «از ابن عقده شنیدم که ابو مریم را می‌ستود و در این کار زیاده‌روی می‌کرد و از حد خود می‌گذشت»[۱۲۰]. ذهبی علت تضعیف ابو مریم را اعتقاد او درباره برخی از صحابه و روایات وی از فضایل امام علی(ع) دانسته[۱۲۱] و عقیلی گفته است: «آیا به رغم این تصریح، مجالی برای قبول کلمات آنان در تضعیف ابومریم می‌ماند»[۱۲۲].

۵. منهال بن عمرو: یحیی بن معین و نسائی او را ثقه دانسته‌اند. عجلی درباره او گفته است: «او کوفی و ثقه است». دارقطنی نیز او را صدوق و راست‌گو دانسته است[۱۲۳].

۶. عبدالله بن حارث بن نوفل: ابن معین، ابوزرعه، نسائی، ابن مدینی، عجلی و محمد بن عمر او را ثقه دانسته‌اند[۱۲۴]. ابن عبد البر گفته است: «بر ثقه بودن او اجماع کرده‌اند»[۱۲۵].[۱۲۶]

روایت دوم

روایتی که ابن عساکر در تاریخ خود آورده است: ابوالبرکات عمر بن ابراهیم زیدی علوی در کوفه برای ما از ابوالفرج محمد بن احمد بن علان شاهد، از محمد بن جعفر بن محمد بن حسین، از ابوعبدالله محمد بن قاسم بن زکریا محاربی، از عباد بن یعقوب، از عبدالله بن عبد القدوس از اعمش از منهال بن عمرو از عباد بن عبدالله روایت کرد که علی بن ابی‌طالب فرمود: زمانی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۲۷] نازل شد، پیامبر(ص) به من فرمود: «یا علی! یک رأس گوسفند با صاعی از طعام و ظرفی از شیر برای هر نفر فراهم کن». امیر المؤمنین(ع) فرمود: «چنین کردم». پیامبر(ص) فرمود: «یا علی! بنی‌هاشم را گرد آور.»... تا اینکه فرمود: «کدام‌یک از شما پس از من، دین‌های مرا ادا می‌کند و جانشین و وصی من می‌شود»؟ امیر مؤمنان(ع) فرمود: عباس از خوف آنکه این سخن به مال و اموال او نیز تعلق گیرد، ساکت ماند. رسول خدا(ص) سخن خویش را بار دیگر تکرار نمود؛ اما باز هم سکوت بر همه حاکم شده بود و عباس نیز از خوف آنکه مبادا این کلام پیامبر(ص)، به مال و اموال او تعلق گیرد، ساکت ماند تا اینکه پیامبر(ص) برای سومین بار سخن خویش را تکرار فرمود و من که در آن زمان از همه خُردتر بودم و ساق پاهایی باریک، چشمانی پر از اشک و شکمی با ضخامت داشتم، برخاستم و گفتم: «من برای این کار حاضرم». پیامبر(ص) فرمود: «تو یا علی! تو یا علی»[۱۲۸].[۱۲۹]

بررسی سند

  1. ابوالبرکات عمر بن ابراهیم؛ ذهبی و سمعانی او را استاد، علامه، قاری، نحوی و عالم کوفه دانسته‌اند[۱۳۰] و بر پیکر او سی‌هزار نفر نماز خوانده‌اند[۱۳۱]. ابن عساکر گفته است: «او با ورع‌ترین علوی مذهبی بود که من دیده بودم»[۱۳۲].
  2. ابوالفرج محمد بن احمد؛ ذهبی درباره او گفته است: «او شیخ و محدث مُعمّر بوده است»[۱۳۳].
  3. محمد بن جعفر بن محمد؛ ذهبی گفته است: «او امام، اهل قرائت،... و مستند و ثقة بوده است»[۱۳۴].
  4. ابوعبدالله محمد بن قاسم محاربی؛ ذهبی او را استاد، محدث[۱۳۵] و کلام او را مستند دانسته... و عتیقی، او را توثیق کرده است[۱۳۶]. ذهبی می‌گوید:... نام او در زمره ضعفا و تضعیف‌شدگان هیچ توجیهی ندارد؛ زیرا سبب ضعف او را بیان نکرده‌اند و نهایت چیزی که درباره او گفته شده، حرف‌هایی پیرامون عقیده وی بوده است و چنان که بارها گفته‌ایم این نمی‌تواند در او تأثیر سوئی داشته باشد[۱۳۷].
  5. عباد بن یعقوب رواجنی؛ ذهبی گفته است: «... او را ابوحاتم توثیق نموده است»[۱۳۸]. ابن حجر گفته است: «بخاری روایاتی را از او نقل، و بدین شیوه او را تأیید کرده و ترمذی نیز از او روایت کرده است». محمد بن عیسی گفته او ثقه بوده و بخاری گفته او راست‌گو بوده اما از افراد ضعیف روایت نقل می‌کرده و ابن حبان او را در ثقات آورده است. یحیی بن مغیره گفته است: «جریر به من امر کرد که از او حدیثی بنویسم»[۱۳۹]. او راست‌گو و متهم به رفض و تشیع بوده است[۱۴۰]. هیثمی گفته است: «بخاری و ابن حبان او را توثیق کرده‌اند[۱۴۱] و در مورد او سخنانی گفته شده است، اما او توثیق شده است»[۱۴۲]. ذهبی او را استاد، عالم و راست‌گو می‌داند و ابوحاتم گفته است: او استاد و ثقه بوده و حاکم گفته است: ابن خزیمه می‌گفت: «کسی که در روایتش ثقه است، برای ما روایت کرد»[۱۴۳].
  6. عبدالله بن عبد القدوس؛ ابن حجر می‌گوید: «بخاری روایاتی را از او نقل، و بدین شیوه او را تأیید کرده و ترمذی نیز از او روایت کرده است». محمد بن عیسی گفته او ثقه بوده و بخاری گفته او راست‌گو بوده اما از افراد ضعیف روایت نقل می‌کرده و ابن حبان او را در ثقات آورده و ابن حجر گفته است: «او راست‌گو و متهم به رفض و تشیع بوده است»[۱۴۴]. هیثمی گفته است: «بخاری و ابن حبان او را توثیق کرده و ابن معین او را تضعیف نموده است»[۱۴۵]. در جای دیگری گفته است: «در مورد او سخنانی گفته شده است، اما او را توثیق نموده‌اند». محمد بن عیسی او را معتمد دانسته و بخاری نیز اصل صداقت و راستگویی وی را پذیرفته است و ابن حبان او را در ثقات آورده است[۱۴۶].
  7. سلیمان بن مهران اعمش اسدی؛ صاحبان صحاح سته از او روایت نقل کرده‌اند. ابن معین گفته است: «او ثقه و مورد اعتماد است» و نسایی گفته است: «او مورد اعتماد و روایات او محکم و دقیق است»[۱۴۷]. ابن حجر گفته است: «اعمش ثقه و مورد اعتماد حافظ و آشنای به علم قرائت و با ورع بوده، اما او در روایات تدلیس می‌نموده است»[۱۴۸]. ذهبی گفته است: «اعمش یکی از علمای بزرگ است»[۱۴۹]. عجلی نیز او را معتمد دانسته است[۱۵۰]. ابن حبان او را در ثقات آورده است[۱۵۱]. ابن معین او را معتمد دانسته و نسائی نیز گفته است: «او ثقه و روایات او محکم و دقیق بوده[۱۵۲] و ابن حجر نیز گفته است: «او ثقه و حافظ است»[۱۵۳] و عجلی او را توثیق نموده است[۱۵۴].
  8. منهال بن عمرو[۱۵۵].
  9. عباد بن عبدالله اسدی؛ عجلی گفته است: «او کوفی، تابعی و ثقه بوده است»[۱۵۶]. ابن حبان او را در ثقات آورده است. حاکم دو حدیث از او درباره امام علی(ع) تصحیح کرده[۱۵۷] و عجلی او را در ثقات آورده و گفته است: «او کوفی و ثقه است»[۱۵۸]. ابن حبان او را در ثقات خود آورده است[۱۵۹].[۱۶۰]

روایت سوم

ابن عساکر با سند خود از امام علی(ع) روایت کرده است: رسول خدا(ص) فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! آری به خدا قسم من میان همه جوانان عرب کسی را نمی‌شناسم که بهتر از آنچه را من برای شما آوردم، آورده باشد؛ من خیر دنیا و آخرت را برای شما به ارمغان آورده‌ام. پروردگارم مرا امر فرموده است تا شما را به سوی او دعوت کنم کدام یک از شما حاضر است تا در این راه مرا یاری رسانده و برادر، وصی و جانشین من میان شما باشد؟ تمام قوم از این کار سر باز زدند و من که از همه کم‌سن‌تر بودم برخاستم و گفتم: «ای پیامبر خدا من حاضرم تا وزیر شما در این کار باشم». رسول خدا(ص) دست بر گردن من نهاد و فرمود: این شخص برادر، وصی و جانشین من، میان شماست. به سخنان او گوش فرا دهید و از او اطاعت کنید»[۱۶۱].

ابن عساکر مسئله تعیین جانشین را با دو طریق دیگر نیز نقل کرده، اما توضیح نداده که این روایت دنباله نزول آیه: ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۶۲] است یا خیر.

طریق اول: ابن عساکر با سند خود از ابورافع از پدرش روایت کرده است: پیامبر(ص) فرمود: «ای فرزندان عبد المطلب بکوشید تا در اسلام از سران آن باشید و نه دنباله آن. کدام یک از شما با من بیعت می‌کند تا برادر، وزیر، وصی، اداکننده دیون و محقق کننده و عده‌های من باشد»؟ در این حال علی(ع) برخاست. پیامبر(ص) به او فرمود: «بنشین». تا اینکه روز سوم فرا رسید و همان سخنان تکرار شد. این بار نیز امام علی(ع) برخاست و پیامبر(ص) در میان قوم با او بیعت نمود و آب دهان خود را در دهان او انداخت[۱۶۳].

طریق دوم: ابن عساکر با سند خود از ابورافع چنین نقل می‌کند: ابوبکر به عباس گفت: تو را به خدا سوگند می‌دهم آیا می‌دانی که پیامبر(ص) فرزندان عبد المطلب را جمع نمود و در حالی که تو نیز در میان آنان که جمعی از قریش بودند حاضر بودی و پیامبر(ص) فرمود: «ای فرزندان عبد المطلب خداوند هیچ پیامبری را مبعوث نفرمود تا اینکه از میان اهلش برادر، وزیر وصی و خلیفه‌ای برانگیخت. کدام یک از شما حاضر است تا با من بیعت کند تا برادر، وزیر، وصی و محقق‌کننده و عده‌ها و اداکننده دیون من باشد؟ اما هیچ‌یک از شما برنخاست. پیامبر(ص) فرمود: ای فرزندان عبد المطلب! بکوشید تا در اسلام از سران آن باشید و نه دنباله آن. شما را به خدا سوگند یا یکی از شما بر این کار اقدام نماید یا آنکه کسی غیر از شما به این کار گمارده خواهد شد و آن زمان شما پشیمان خواهید بود». در این هنگام علی بن ابی‌طالب(ع) از میان شما برخاست و طبق تمام شرایطی که پیامبر(ص) گذارده و خواسته بود بیعت نمود. آیا می‌دانی که این افتخاری است از سوی پیامبر(ص)؟ پیامبر(ص) از ولایت عام بر جان و مال مردم برخوردار، و ولایت او تابع نظام تشریع الهی است. از این رو روایاتی که می‌گوید علی(ع) وصی و خلیفه و وارث پیامبر(ص) است، از ادلّه قوی و محکم نصب الهی خلافت و جانشینی وصی پیامبر(ص) به شمار می‌روند[۱۶۴].

بررسی حدیث دار

۱. نبود حدیث در صحیح بخاری و مسلم: سلیم البشری گفته است عامه برای سند این حدیث اعتباری قائل نیستند و از سوی دیگر، بخاری و مسلم آن را نقل نکرده‌اند»[۱۶۵]. اما بیشتر علمای اهل سنت حدیث «دار» را صحیح و معتبر دانسته و کسانی نیز آن را مسلّم فرض کرده‌اند. احمد بن حنبل نیز آن را به سند صحیح در مسند خود آورده است.

نیآمدن این حدیث در صحاح بخاری و مسلم، در صحت یا ضعف آن تأثیر نمی‌گذارد؛ زیرا نه آنان ادعا کرده‌اند که همه روایات صحیح السند را نقل کرده‌اند و نه کسی دیگری چنین اعتقادی دارد؛ وگرنه بسیاری از روایات موجود در صحاح و مسانید اهل سنت را می‌بایست به کناری می‌گذاشتند و همه آنها را ضعیف می‌دانستند. افزون بر این، به تصریح بخاری و مسلم بسا احادیثی که از خوف حجیم شدن کتابشان، نقلشان نکرده‌اند؛ پس چنین نیست که هر حدیث صحیح السندی در کتاب آن دو یافت شود. اهل سنت خود بر این دعوی متفقند بلکه خود شیخین نیز به آن اشاره کرده‌اند[۱۶۶].

همچنین گفتنی است که بخاری و مسلم این حدیث را به سبب ناسازگاری‌اش با رأی و عقیده‌شان درباره خلافت نقل نکرده‌اند و همین سبب اساسی اعراض از نقل بسیاری از احادیث است. آنان می‌ترسیدند که چنین روایاتی به مستمسک شیعه بدل شود. بنابراین آنها را کتمان کرده‌اند. کسی که از سلوک بخاری در مواجهه با امیر المؤمنین(ع) و دیگر اهل بیت(ع) آگاه باشد، به نیکی می‌داند که چگونه قلم او هنگام رسیدن به فضایل اهل بیت(ع) خشک شده یا شکسته است و هرگز از نبود این حدیث و مانند آن در کتاب او تعجب نمی‌کند.

۲. ضعف سند حدیث: علمای اهل سنت به درستی سند حدیث دار، تصریح کرده‌اند. اما برخی از آنان همچون ابن تیمیه، شبهه‌هایی درباره سند این حدیث مطرح کرده‌اند که اکنون بررسی می‌شوند. ابن تیمیه گفته است: طبری درباره سند روایت گفته است: در سند آن ابو مریم کوفی است که اجماع بر ترک اوست و احمد او را غیر ثقه و ابن المدینی او را متهم به جعل حدیث کرده است. ابن ابی‌حاتم با اشاره به حضور عبدالله بن عبدالقدوس در سند حدیث گفته است: دارقطنی او را تضعیف کرده و نسائی او را غیر ثقه معرفی کرده است و ابن معین می‌گوید: او چیزی به حساب نمی‌آید. او رافضی خبیثی است»[۱۶۷].

این حدیث نزد اهل معرفت به احادیث، کذب محسوب می‌گردد و کسی نیست که اطلاع و آگاهی به علم حدیث داشته باشد، مگر اینکه به کذب و دروغ بودن این حدیث علم و یقین پیدا کند. از این رو، هیچ یک از آنها این روایت را در منابع روائی نقل نکرده‌اند[۱۶۸].

او همچنین شبهه دیگری را درباره شمار افراد بنی‌هاشم در سند مطرح کرده است: فرزندان عبد المطلب هنگام نزول این آیه ﴿أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۱۶۹] هرگز به چهل نفر نرسیدند. [پس اینکه می‌گویند پیامبر(ص) چهل نفر از فرزندان عبد المطلب را در خانه خود جمع کرد، دروغ است؛ در نتیجه اصل حدیث یوم الانذار دروغ است][۱۷۰].

بررسی و نقد

  1. ابو مریم کوفی، شخصی عادی نیست که با تضعیف دروغین و واهی ابن تیمیه و دیگران وثاقتش را از دست بدهد؛ زیرا بیشتر علمای رجالی اهل سنت او را ستوده‌اند که این مدح، وثاقت و صداقت او را ثابت می‌کند؛ برای نمونه ابن عقده، او را تحسین کرده[۱۷۱] و شعبه درباره‌اش گفته است: لم ار احفظ منه[۱۷۲]؛ «من حافظی چون او ندیدم». ابن حجر می‌گوید: «ابن شعبه جز از ثقه روایت نمی‌کند»[۱۷۳]. همچنین گفته است: شيعيّاً أو رافضيّاً لا يضرُ بوثاقته؛ «شیعه بودن او به وثاقتش آسیب نمی‌رساند». عجلی می‌گوید: ثقة، فيه تشيّع؛ «او معتمد است، اما به تشیع می‌گراید». ابوداوود گفته است: صدوق إلا أنه يتشيع؛ «او راست‌گو، اما شیعه گراست». من می‌گویم شیعه بودن ضرر نمی‌رساند، وقتی در گرفتن و بیان حدیث پابرجا باشد؛ مخصوصاً وقتی که به عقیده‌اش دعوت نکند[۱۷۴]. بخاری و ترمذی و ابن ماجه از وی روایت نموده‌اند: «او رافضی مشهور است، اما انسان راست‌گو و مورد اعتماد است»[۱۷۵]. تضعیف عبدالله بن عبد القدوس نیز درست نیست؛ زیرا کسانی از علمای رجالی اهل سنت او را توثیق کرده‌اند؛ برای نمونه ابن حجر او را «صدوق» خوانده و در تهذیب التهذیب، ثقه بودن او را از محمد بن عیسی نقل کرده است. نیز ابن حبان او را در جرگه ثقات آورده است. او از رجال ترمذی به شمار می‌رود که مدح آنان بر جرح دیگران مقدّم است؛ زیرا جرح دیگران انگیزه مذهبی دارد؛ چراکه او به ظاهر شیعه بوده است. بنابراین ابن عدی می‌گوید: «بیشتر روایاتش در فضایل اهل بیت(ع) است». آیا می‌توان کسی که فضایل اهل بیت(ع) را نقل کرده است تنها بدین سبب نیکو تضعیف کرد[۱۷۶]؟!
  2. حدیث «یوم الدار» مستفیض است و از یک طریق نقل نشده است. بلکه آن را به طرق فراوان نقل کرده و همه علمای اهل سنت آن را معتبر دانسته و تصحیح کرده‌اند[۱۷۷]. پس با فرض اینکه یکی از سندهای آن ضعیف باشد، طرق فراوان دیگرش، ضعف آن را جبران و تقویت می‌کند[۱۷۸].
  3. بسیاری از علمای اهل سنت شمار بنی‌هاشم را هنگام نزول آیه، بیش از چهل نفر دانسته‌اند[۱۷۹]. برای نمونه، طبری به نقل از امام علی(ع) می‌نویسد: «در آن روز شمار آنان کمابیش چهل بود»[۱۸۰].

۳. نبودن کلمه «خلیفتی» فضل بن روزبهان می‌گوید: «کلمه «خلیفتی» که محور استدلال است، در روایت احمد موجود نیست و این را رافضه افزوده‌اند»[۱۸۱].

پاسخ: حدیث دار با کلمه خلیفتی در حدیث احمد آمده است:

کیست که قرض و وعده‌های مرا ضمانت کند، در نتیجه جانشین من گردد و با من در بهشت باشد؟ مردی که راوی اسم او را نبرده، گفت: «ای رسول خدا! آیا کسی را پیدا می‌کنی که قبول کند؟»[۱۸۲].

این حدیث در دیگر منابع اهل سنت نیز آمده است و اگر افزودگی کلمه «خلیفتی» محتمل بود، دست کم یکی از بزرگان در این‌باره یادآوری می‌کرد[۱۸۳].[۱۸۴]

منابع

پانویس

  1. و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  2. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۱، ص۴۹.
  3. سیدبن طاووس حسنی، الطرائف، ج۱، ص۲۰.
  4. الحلبی، ابو الصلاح، تقریب المعارف، ص۱۳۵.
  5. علامه حلی، حسن بن یوسف، نهج الحق، ص۲۱۳.
  6. علامه حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامة، ص۲۸۲.
  7. حمصی رازی، محمود بن علی، المنقذ من التقلید، ج۲، ص۳۱۱؛ بیاضی، علی بن یونس، الصراط المستقیم، ج۱، ص۳۲۵.
  8. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۳۹۳.
  9. حسینی میلانی، سید محمدهادی، قادتنا کیف نعرفهم، ج۱، ص۸۵.
  10. عاملی، سید شرف الدین، المراجعات، ص۱۸۵.
  11. نور، فیصل، الإمامة و النص، ص۳۸۰.
  12. ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۳۹۷.
  13. احمد بن حنبل، المسند، ج۱، ص۵۴۵، ح۸۸۳؛ کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۱.
  14. احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۱۶۴ - ۱۶۵، ح۱۳۷۱؛ طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۱۷ - ۲۱۸؛ نسائی، ابو عبدالرحمن، خصائص امیر المؤمنین(ع)، ص۹۹ – ۱۰۰، روایت ۶۶؛ صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۱۶۹ - ۱۷۰، باب ۳۳، روایت ۱؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۷۷.
  15. ابن طاووس، علی بن موسی، سعد السعود، ص۱۰۵.
  16. طبری، محمد بن جریر، تاریخ الامم و الملوک، ج۲، ص۲۱۷؛ طوسی، محمد بن حسن، الأمالی، ص۵۸۱ – ۵۸۳، مجلس ۳۴، روایت ۱۲۰۶؛ کوفی، فرات بن ابراهیم، تفسیر فرات الکوفی، ج۱، ص۳۰۲.
  17. کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۳ - ۲۱۴؛ دمشقی، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۳۶.
  18. ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان، ورقه ۱۶۳، تفسیر آیه ۲۱۴ سوره شعراء.
  19. گنجی شافعی، محمد بن یوسف بن محمد، کفایة الطالب، ص۲۰۴ – ۲۰۵.
  20. زرندی حنفی، محمد بن یوسف، نظم درر السمطین، ص۱۰۳.
  21. علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۴۰۰ – ۴۰۱.
  22. ثعلبی نیشابوری، ابو اسحاق احمد بن ابراهیم، الکشف و البیان، ورقه ۱۶۳، تفسیر آیه ۲۱۴ سوره شعراء؛ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان، ج۷ - ۸، ص۳۰۶؛ بحرانی، هاشم بن سلیمان، البرهان، ج۳، ص۱۹۱.
  23. سلیم بن قیس، کتاب سلیم بن قیس، ص۷۷۹؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۳۳، ص۱۸۵؛ علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۱۶۵.
  24. قمی، علی بن ابراهیم، تفسیر القمی، ص۴۸۱.
  25. صدوق، محمد بن علی، علل الشرایع، ج۱، ص۱۷۰، باب ۲۳، روایت ۲؛ مجلسی، محمد باقر، بحار الانوار، ج۱۸، ص۱۷۸.
  26. ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۳۹۸.
  27. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۶۸؛ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۸۸.
  28. الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۲۷۳.
  29. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۳۶۸؛ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۸۸.
  30. هیثمی شافعی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۳.
  31. احمد بن حنبل، المسند، ج۱، ص۵۴۵، شرح احمد محمد شاکر.
  32. کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۱ و ۲۱۳.
  33. دمشقی، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۳۶.
  34. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۴۵.
  35. الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۸۸.
  36. الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۱۷۳.
  37. بخاری، ابو عبد الله، تاریخ کبیر، ج۲، ص۲۵۷.
  38. احمد بن حنبل، المسند، ج۲، ص۱۶۵، روایت ۱۳۷۱، شرح احمد محمد شاکر.
  39. دمشقی، اسماعیل بن کثیر، البدایة والنهایة، ج۳، ص۳۶.
  40. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۶۴۰.
  41. ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۱۶۳؛ ابو مریم اعظمی، الحجج الدامغات، ج۱، ص۲۱۴.
  42. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۸۲۴؛ ابن حجر عسقلانی، تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۲۵.
  43. ابن حجر عسقلانی، تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۲۵.
  44. الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۳، ص۶۳۱.
  45. ابن حجر عسقلانی، تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۲۵.
  46. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۸۲۴.
  47. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۸۲۴؛ ابن حجر عسقلانی، تعجیل المنفعة، ج۱، ص۸۲۵.
  48. ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۱۶۴؛ ابو مریم اعظمی، الحجج الدامغات، ج۱، ص۲۱۴ – ۲۱۵.
  49. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۴۵۷.
  50. ابن حجر عسقلانی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۲۹۹.
  51. ابن حجر عسقلانی، تقریب التهذیب، ج۱، ص۸.
  52. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۴۵۷؛ الکنانی العسقلانی، احمد بن علی، تهذیب التهذیب، ج۴، ص۳۸۲.
  53. ابو مریم اعظمی، الحجج الدامغات، ج۱، ص۲۱۴.
  54. ذهبی، محمد بن احمد، میزان الاعتدال، ج۲، ص۲۲۴.
  55. بخاری، محمد بن اسماعیل، صحیح بخاری، ج۱، ص۲۴، کتاب العلم؛ نیشابوری، مسلم بن حجاج، صحیح مسلم، ج۱، ص۸۶، ح۱۳۱.
  56. ابن تیمیه، منهاج السنة، ج۷، ص۱۶۴.
  57. کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۳ – ۲۱۴.
  58. کثیر قرشی، عمادالدین، تفسیر ابن کثیر، ج۵، ص۲۱۳ – ۲۱۴.
  59. ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۳۹۹.
  60. جلال الدین سیوطی، عبدالرحمان، تدریب الراوی، ص۸۴؛ احمد، عمر هاشم، قواعد اصول الحدیث، ص۹۰.
  61. الغماری، محمد بن الصدیق، فتح الملک العلی، ص۱۵۰ – ۱۵۳.
  62. ﴿إِنَّمَا وَلِيُّكُمُ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ «سرور شما تنها خداوند است و پیامبر او و (نیز) آنانند که ایمان آورده‌اند، همان کسان که نماز برپا می‌دارند و در حال رکوع زکات می‌دهند» سوره مائده، آیه ۵۵.
  63. جلال الدین سیوطی، عبدالرحمان، لباب النقول، ص۹۸.
  64. جلال الدین سیوطی، عبدالرحمان، تدریب الراوی، ص۱۱۹ – ۱۲۰.
  65. جلال الدین سیوطی، عبدالرحمان، تدریب الراوی، ص۱۷۳.
  66. الغماری، محمد بن الصدیق، فتح الملک العلی، ص۱۱۳.
  67. الغماری، محمد بن الصدیق، فتح الملک العلی، ص۱۱۴.
  68. الغماری، محمد بن الصدیق، فتح الملک العلی، ص۱۱۵.
  69. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضا(ع)، ج۱، ص۲۸۱؛ همو، معانی الاخبار، ص۶۷.
  70. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۲۶۱.
  71. صدوق، محمد بن علی، عیون اخبار الرضاء(ع)، ج۲، ص۶.
  72. صدوق، محمد بن علی، معانی الاخبار، ص۲۰۴.
  73. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۲۵۷.
  74. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۲۵۷.
  75. صدوق، محمد بن علی، کمال الدین، ص۱۴۴، ح۴۶۵۲.
  76. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۴۰، ح۴۶۴۴.
  77. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۴۸، ح۴۶۶۸.
  78. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۴۰، ح۴۶۴۵.
  79. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۸، ح۴۶۴۰.
  80. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۱، ح۴۶۱۷.
  81. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۱۹، ح۴۵۷۹.
  82. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۱۹، ح۴۵۷۸
  83. ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۰۱.
  84. اسکافی، ابوجعفر، نقض العثمانیة، ص۲۴۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۴۴، شرح خطبه ۲۳۸.
  85. متقی هندی، علاء الدین، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۲۸، ح۳۶۴۰۸ و ص۱۳۱، ح۳۶۴۱۹.
  86. حنبلی، ابوالفرج بن رجب، فتح الباری، ج۷، ص۲۱۷؛ میلانی، سید علی، تشیید المراجعات، ج۳، ص۱۵۰.
  87. قاضی عیاض، شهاب الدین، نسیم الریاض، ج۳، ص۳۵؛ علامه امینی، عبدالحسین، الغدیر، ج۲، ص۳۹۵.
  88. هیثمی شافعی، نورالدین، مجمع الزوائد، ج۹، ص۱۱۳.
  89. احمد بن حنبل، المسند، ج۱، ص۵۴۹، پاورقی.
  90. عاملی، سید شرف الدین، المراجعات، ص۱۹۲، مرجعه۲۳.
  91. مفید، محمد بن محمد، الارشاد، ج۱، ص۴۹.
  92. الحلبی، ابو الصلاح، تقریب المعارف، ص۱۳۵.
  93. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴..
  94. علامه حلی، حسن بن یوسف، منهاج الکرامة، ص۱۷۵ – ۱۷۶.
  95. ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۰۴.
  96. شافعی، محمد بن طلحه، مطالب السئول، ص۸۸.
  97. نسائی، ابو عبدالرحمن، خصائص امیر المؤمنین(ع)، ص۱۰۱، ح۶۷؛ ابن عساکر، تاریخ دمشق، ج۱، ص۱۳۶، ح۱۶۷؛ جوینی خراسانی، ابراهیم، فرائد السمطین، ج۱، ص۲۲۸، ح۱۷۷.
  98. راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۵۲۱.
  99. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۶، ح۴۶۳۵.
  100. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۶، ح۴۶۳۵ پاورقی.
  101. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۶، ح۴۶۳۳.
  102. حاکم نیشابوری، محمد بن عبدالله، المستدرک، ج۳، ص۱۳۷، ح۴۶۳۷.
  103. ر.ک: راغب اصفهانی، حسین بن محمد، المفردات، ص۲۷۵؛ ابن فارس، معجم مقاییس اللغه، ص۵۸۷؛ ابن منظور، لسان العرب، ج۸، ص۲۰۰؛ ابراهیم مصطفی و دیگران، المعجم الوسیط، ج۱، ص۵۰۷.
  104. ربانی گلپایگانی و میرصانعی، مقاله «حدیث دار»، دانشنامه کلام اسلامی، ج۳، ص ۴۰۵.
  105. تاریخ الطبری، ج۲، صص ۶۲ و ۶۳. «حدثنا سلمة، قال: حدثني محمد بن إسحاق عن عبد الغفار بن القاسم عن المنهال ابن عمرو عن عبد الله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبد المطلب عن عبد الله ابن عباس عن علي بن أبي طالب في حديث طويل... تكلم رسول الله(ص)، فقال: يا بني عبد المطلب إني و الله ما أعلم شاباً في العرب جاء قومه بأفضل مما قد جئتكم به، إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و قد أمرني الله تعالى أن أدعوكم إليه، فأيكم يوازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم؟ قال: فأحجم القوم عنها جميعاً، و قلت و إني لأحدثهم سناً و أرمصهم عيناً و أعظمهم بطناً و أحمشهم ساقاً: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي، ثم قال: إن هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فاسمعوا له و أطيعوا، قال: فقام القوم يضحكون».
  106. ر.ک: فصل سوم از مبحث ادله نصب امامت عامه.
  107. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن ص ۲۴۵.
  108. تهذیب الکمال، ج۲۵، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  109. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶.
  110. تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۶.
  111. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶. و لم أجد في حديثه حديثاً قد جاوز الحد في الإنكار، و أحاديثه متقاربة محتملة.
  112. تهذیب التهذیب، ج۴، ص۱۳۵. ثقة، و ذكر ابن خلفون أن أحمد سئل عنه، فقال: لا أعلم إلا خيراً....
  113. تهذیب التهذیب، ج۴، صص ۱۳۵ و ۱۳۶. و قال ابن داوود: ثقة.
  114. الثقات، ج۱، ص۹۳، رقم ۱.
  115. سیر أعلام النبلاء، ج۷، ص۳۳. العلامة الحافظ الأخباري... و هو أول من دون العلم بالمدينة و ذلك قبل مالك و ذويه و كان في العلم بحرا عجاجا.
  116. سیر أعلام النبلاء، ج۷، ص۳۳. و قال الزهري: مدار حديث رسول الله على ستة، فصار علم الستة عند اثنى عشر أحدهم محمد بن إسحاق. و قال ابن إدريس الحافظ: كيف لا يكون ثقة و قد حدث عن الأعرج.
  117. تهذیب التهذیب، ج۹، ص۳۶. و قال البخاري رأيت علي بن عبد الله يحتج بحديث بن إسحاق قال و قال علي ما رأيت أحدا يتهم بن إسحاق. ر.ک: تاریخ بغداد، ج۱، ص۲۳۱. «قال: رأیت علی بن عبد الله یحتج بحدیث ابن إسحاق و قال علی عن بن عیینة ما رأیت أحدا یتهم بن إسحاق}}.
  118. سیر أعلام النبلاء، ج۷، صص ۳۳ – ۳۷.
  119. لسان المیزان، ج۴، ص۴۲.
  120. الکامل فی الضعفاء ابن عدی، ج۵، ص۳۲۷.
  121. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۲، ص۶۴۰. قال أحمد بن حنبل: كان أبو عبيدة إذا حدثنا عن أبي مريم يضج الناس و يقولون: لا نريده. قال أحمد: كان أبو مريم يحدث ببلايا في عثمان.
  122. الضعفاء الکبیر، أبو جعفر محمد بن عمر بن موسی العقیلی، ج۳ ص۱۰۲. فهل يبقى بعد هذا التصريح مجال لقبول كلماتهم في تضعيفه.
  123. تهذیب الکمال، ج۲۸، صص ۵۷۰ و ۵۷۱. قال يحيى بن معين و النسائي: ثقة. و قال العجلي: كوفي ثقة. و قال الدار قطني: صدوق.
  124. تهذیب التهذیب، ج۵، ص۱۵۸.
  125. تهذیب التهذیب، ج۱، ص۴۸۵.
  126. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن ص ۲۴۶.
  127. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  128. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، صص ۴۷ و ۴۸. «أخبرنا أبو البركات عمر ابن إبراهيم الزيدي العلوي بالكوفة، أنا أبو الفرج محمد بن أحمد بن علان الشاهد، أنا محمد بن جعفر بن محمد بن الحسين، أنا أبو عبد الله محمد بن القاسم بن زكريا المحاربي، نا عباد بن يعقوب، نا عبد الله بن عبد القدوس عن الأعمش عن المنهال ابن عمرو عن عباد بن عبد الله عن علي بن أبي طالب، قال: لما نزلت ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ قال رسول الله(ص): يا علي اصنع لي رجل شاة بصاع من طعام و أعد قعباً من لبن، و كان القعب قدر ري رجل، قال: ففعلت، فقال رسول الله(ص): يا علي اجمع بني هاشم، و هم يومئذ أربعون رجلاً أو أربعون غير رجل... أيكم يقضى ديني و يكون خليفتي و وصيي من بعدي؟ قال: فسكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله فأعاد رسول الله(ص): الكلام، فسكت القوم و سكت العباس مخافة أن يحيط ذلك بماله، فأعاد رسول الله(ص): الكلام الثالثة، قال: و إني يومئذ لأسوأهم هيئة، إني يومئذ لأحمش الساقين، أعمش العينين، ضخم البطن، فقلت: أنا يا رسول الله، قال: أنت يا علي، أنت يا علي».
  129. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن ص ۲۴۹.
  130. سیر أعلام النبلاء، ج۲۰، صص ۱۴۵ و ۱۴۶.
  131. میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ج۳، ص۱۸۱.
  132. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۳، ص۵۴۳.
  133. سیر أعلام النبلاء، ج۱۵، ص۷۳. «استاد، قابل استناد و اعتماد است».
  134. سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  135. سیر أعلام النبلاء، ج۱۵، ص۷۳.
  136. سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  137. سیر أعلام النبلاء، ج۱۷، صص ۱۰۰ و ۱۰۱.
  138. سیر أعلام النبلاء، ج۱، صص ۵۳۲ و ۵۳۳؛ ج۱۱، صص ۵۳۶ و ۵۳۸.
  139. تهذیب التهذیب، ج۵، ص۲۶۵.
  140. تهذیب التهذیب، ج۱، ص۵۱۰.
  141. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ابوالحسن علی بن أبی‌بکر الهیثمی، ج۱، ص۱۲۰.
  142. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۳، ص۱۵.
  143. سیر أعلام النبلاء، ج۱۱، صص ۵۳۶ و ۵۳۸.
  144. تقریب التهذیب، ج۱، ص۵۱۰.
  145. مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۱، ص۱۲۰.
  146. تقریب التهذیب، ج۵، ص۲۶۵.
  147. تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.
  148. تقریب التهذیب، ج۱، ص۳۹۲.
  149. الکاشف فی معرفة من له روایة فی الکتب الستة، ج۱، ص۴۶۴
  150. معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، أبی الحسن أحمد بن عبد الله العجلی، ج۱، ص۴۳۲.
  151. الثقات، ج۴، ص۳۰۲.
  152. تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.
  153. تقریب التهذیب، ج۴، ص۱۹۶.
  154. معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۱، ص۶۷۶، رقم ۶۷۶. سليمان بن مهران الأعمش يكني أبا محمد ثقة كوفي و كان محدث أهل الكوفة في زمانه.
  155. پیش از این بررسی شد.
  156. معرفة الثقات من رجال أهل العلم والحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۲، ص۱۷.
  157. المستدرک و بذیله التلخیص للذهبی، ج۳، ص۱۱۲. هذا حديث صحيح الإسناد و لم يخرجاه.
  158. معرفة الثقات من رجال أهل العلم و الحدیث و من الضعفاء و ذکر مذاهبهم و أخبارهم، ج۲، ص۱۷.
  159. الثقات، ج۵، ص۱۴۱.
  160. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن ص ۲۵۰.
  161. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۴۸ – ۴۹. «يا بني عبد المطلب أي و الله ما أعلم شاباً من العرب جاء قومه بأفضل مما جئتكم به إني قد جئتكم بخير الدنيا و الآخرة، و إن ربي أمرني أن أدعوكم فأيكم يؤازرني على هذا الأمر على أن يكون أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فأحجم القوم عنها جميعا و أني لأحدثهم سناً، فقلت: أنا يا نبي الله أكون وزيرك عليه، فأخذ برقبتي، ثم قال: هذا أخي و وصيي و خليفتي فيكم، فاسمعوا له و أطيعوا».
  162. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  163. تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، صص ۴۹ و ۵۰. «قَالَ أَبُو رَافِعٍ، جَمَعَ رَسُولُ اللَّهِ(ص) بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ- وَ هُمْ يَوْمَئِذٍ أَرْبَعُونَ رَجُلًا، وَ إِنْ كَانَ مِنْهُمْ لَمَنْ يَأْكُلُ الْجَذَعَةَ، وَ يَشْرَبُ الْفُرْقَ مِنَ اللَّبَنِ- فَقَالَ لَهُمْ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ إِنَّ اللَّهَ لَمْ يَبْعَثْ رَسُولًا إِلَّا جَعَلَ لَهُ مِنْ أَهْلِهِ أَخاً وَ وَزِيراً وَ وَارِثاً وَ وَصِيّاً [وَ مُنْجِزاً لِعِدَاتِهِ وَ قَاضِياً لِدَيْنِهِ، فَمَنْ مِنْكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ] مُنْجِزَ عِدَاتِي وَ قَاضِيَ دَيْنِي، فَقَامَ إِلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ- وَ هُوَ يَوْمَئِذٍ أَصْغَرُهُمْ- فَقَالَ: اجْلِسْ. وَ قَدَّمَ إِلَيْهِمُ الْجَذَعَةَ وَ الْفَرْقَ [مِنَ‌] اللَّبَنِ، فَصَدَرُوا عَنْهُ حَتَّى أَنْهَلَهُمْ [ظ] وَ فَضَلَ مِنْهُ فَضْلَةٌ، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّانِي أَعَادَ عَلَيْهِمُ الْقَوْلَ ثُمَّ قَالَ: يَا بَنِي عَبْدِ الْمُطَّلِبِ كُونُوا فِي الْإِسْلَامِ رُءُوساً وَ لَا تَكُونُوا أَذْنَاباً، فَمَنْ مِنْكُمْ يُبَايِعُنِي عَلَى أَنْ يَكُونَ أَخِي وَ وَزِيرِي وَ وَصِيِّي وَ قَاضِيَ دَيْنِي وَ مُنْجِزَ عِدَاتِي! فَقَامَ إِلَيْهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَقَالَ: اجْلِسْ، فَلَمَّا كَانَ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ أَعَادَ عَلَيْهِمُ الْقَوْلَ فَقَامَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ فَبَايَعَهُ [مِنْ‌] بَيْنِهِمْ فَتَفَلَ فِي فِيهِ، فَقَالَ أَبُو لَهَبٍ: بِئْسَ مَا جَزَيْتَ بِهِ ابْنَ عَمِّكَ إِذَا أَجَابَكَ إِلَى مَا دَعَوْتَهُ إِلَيْهِ!! مَلَأْتَ فَاهُ بُصَاقاً».
  164. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن ص ۲۵۳.
  165. المراجعات، ص۲۰۳. المراجعة ٢٠.
  166. شرح صحیح مسلم (المنهاج شرح صحیح مسلم بن الحجاج)، ج۱، ص۳۷. ر.ک: زاد المعاد فی هدی خیر العباد، محمد بن ابی‌بکر ایوب الزرعی ابو عبدالله ابن القیم الجوزیه، ج۴، ص۶۰.
  167. منهاج السنة النبویة، ج۴، صص ۸۱ – ۸۳.
  168. منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۳۰۲. ان هذا الحديث كذب عند أهل المعرفة بالحديث، فما من عالم يعرف الحديث إلا و هو يعلم أنه كذب موضوع، و لهذا لم يروه أحد منهم في الكتب التي يرجع اليها في المنقولات، لأن أدنى من له معرفة بالحديث يعلم أن هذا كذب.
  169. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  170. منهاج السنة النبویة، ج۷، ص۳۰۲. أن بني عبد المطلب لم يبلغوا أربعين رجلا حين نزلت هذه الآية.
  171. لسان المیزان، ج۴، ص۴۲. قال ابن عدي: سمعت ابن عقدة يثني على أبي مریم و يطريه و تجاوز الحد في مدحه، حتى قال: لو ظهر علم أبي مريم ما اجتمع الناس إلى شعبة.
  172. لسان المیزان، ج۴، ص۴۲.
  173. لسان المیزان، ج۱، ص۱۵. من عرف من حاله أنه لا يروي إلا عن ثقة، فإنه إذا روي عن رجل: وصف بكونه ثقة عنده، كمالك و شعبة و القطان و ابن مهدي، و طائفة ممن بعدهم.
  174. هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل العسقلانی الشافعی، صص ۳۸۲، ۳۹۸ و ۴۱۰. قلت: أما التشيع فقد قدمنا أنه إذا كان ثبت الأخذ و الأداء لا يضره لا سيما و لم يكن داعية إلى رأيه.
  175. هدی الساری مقدمة فتح الباری شرح صحیح البخاری، أحمد بن علی بن حجر ابوالفضل العسقلانی الشافعی، ص۴۱۰. ... إلا أنه كان صدوقا و ثقة.
  176. امام‌شناسی و پاسخ به شبهات (۲)، علی‌اصغر رضوانی، ص۱۸۳.
  177. ر.ک: کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین الهندی، ج۱۳، ص۱۲۸، رقم ۳۶۴۰۸؛ الهیثمی أبو الحسن علی بن أبی‌بکر، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸، ص۳۰۲؛ شرح نهج البلاغة، ج۱۳، ص۲۴۳؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۱۳۲. المقدسی الحنبلی، أبو عبد الله محمد بن عبد الواحد بن أحمد، الأحادیث المختارة: الذي التزم فيه بأن لا يروي في كتابه هذا إلا الروايات الصحيحة المعتبرة. ابن تيمية يصرح بأن أحاديث المختارة أصح و أقوى من أحاديث المستدرك. ابن حجر، فتح الباری، ج۷، ص۲۱۱.
  178. فتح الباری شرح صحیح البخاری، مقدمه فتح الباری.
  179. ر.ک: الکامل فی التاریخ، ج۱، ص۴۸۷؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۵۳؛ تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۳۶۳؛ تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۴۸؛ الکشف والبیان، ج۷، ص۱۸۲؛ شواهد التنزیل، ج۱، صص ۵۸۰ و ۴۲۰ و ۴۲۱ و ۴۸۶؛ المعجم الأوسط، سلیمان بن أحمد بن أیوب ابوالقاسم الطبرانی، ج۲، ص۲۷۶؛ الدر المنثور، ج۵، ص۹۷؛ کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، علاء الدین علی المتقی بن حسام الدین، الهندی ج۳۱، ص۱۲۸، رقم ۳۶۴۰۸.
  180. تاریخ الطبری، ج۲، ص۶۲.
  181. دلایل الصدق، شیخ محمدحسن مظفر، ج۲، ص۳۵۹. إن كلمة خليفتي التي هي مورد الاستدلال غير موجودة في مسند أحمد، و هي من إلحاقات الرافضة.
  182. مسند أحمد، ج۱، ص۱۱۱.
  183. تاریخ الطبری، ۲، ص۶۲. من یضمن عنی دینی و مواعیدی و یکون معی فی الجنة، و یکون خلیفتی فی أهلی... فقال علی رضی الله عنه أنا؛ المعجم الأوسط الحاکم الحسکانی، شواهد التنزیل، ج۲، ص۲۷۶؛ ج۱، صص ۴۸۶ - ۵۴۳؛ تاریخ مدینة دمشق و ذکر فضلها و تسمیة من حلها من الأماثل، ج۴۲، ص۴۷؛ تفسیر القرآن العظیم، ج۳، ص۳۶۴؛ البدایة و النهایة، ج۳، ص۵۳؛ مجمع الزوائد و منبع الفوائد، ج۸، ص۳۰۲؛ الدر المنثور، ج۵، ص۹۷؛ کنز العمال فی سنن الأقوال و الأفعال، ج۱۳، ص۱۲۸، رقم ۳۶۴۰۸.
  184. امیری، سلیمان، امامت و دلایل انتصابی بودن آن ص ۲۵۵.