خلافت پیامبر خاتم
"خلافت پیامبر خاتم (ص)" از موضوعات بحث برانگیز میان شیعه و اهل سنت بوده است. در زمان ائمه، تقابل روشنی میان "خطّ خلافت" و "خط امامت" پدید آمد، چراکه از زمان امیر المؤمنین(ع) به بعد، امامان معصوم را از صحنۀ سیاسی کنار زدند و بلکه سیاست حذفی با امامان پیش گرفتند و معمولا طرفداران خطّ امامت، خلفا را به رسمیت نمیشناختند. خلافت، خارج از نظر پیامبر خاتم (ص) شکل گرفت. خلافت پس از رسول اکرم (ص) مدلی است که اهل سنت بر آن اعتقاد دارند و برترین نمونه آن، خلافت خلفای راشدین است. امامان شیعه، همواره مدّعی آن بودهاند و تصدّی خلافت از سوی دیگران را غصب و ناروا میدانستند.
مقدمه
«خلافت»، از موضوعات بحثانگیز در تاریخ اسلام بوده و اهل سنت کوشیدهاند به نوعی خلافت سه تن را پیش از امام علی(ع) مشروعیت بخشند. خلافت رفته رفته از مسیر خود خارج شد و همانگونه که پیامبر خدا(ص) پیشبینی کرده بود که خلافت پس از من است، بعد از آن امارت خواهد شد، سپس به ملوکیّت و پادشاهی تبدیل شده و نهایتا به جبابره و دیکتاتوری خواهد رسید[۱]، روند حاکمیّت، مشروعیت خود را از دست داد و خلفای اموی و عباسی با ظلم و عیاشی و غارت بیتالمال و... به حکومت پرداختند. ابتدا خلفا خود را خلیفه النبی میگفتند، امّا در دورههای بعد، خود را خلیفة اللّه نامیدند و آغاز این حرکت از زمان معتصم عباسی بود[۲].
در زمان ائمه، تقابل روشنی میان "خطّ خلافت" و "خط امامت" پدید آمد[۳]، چراکه از زمان امیر المؤمنین(ع) به بعد، امامان معصوم را از صحنۀ سیاسی کنار زدند و بلکه سیاست حذفی با امامان پیش گرفتند و معمولا طرفداران خطّ امامت، خلفا را به رسمیت نمیشناختند.
در روایات شیعه، اغلب با عنوان "الأمر" به مسألۀ حکومت و خلافت اشاره میشود. خلافت مفهوم دیگری هم دارد که در انسانشناسی قرآنی مطرح بوده و در قرآن به مقام خلیفة اللّهی انسان اشاره شده است[۴].[۵]
معناشناسی
خلافت در کتب لغت بهمعنای جانشین ساختن و خلیفه بهمعنای جانشین، وکیل یا قائم مقام است. خلافت به معنای جانشینی، پیشوایی و رهبری جامعه پس از پیامبر خدا(ص) کسی را که جای پیامبر باشد خلیفه گویند. رسول خدا(ص) جانشین خود را تعیین کرده بود و در روز غدیر خم و مناسبتهای دیگر، علی بن ابی طالب(ع) را به عنوان وصیّ، خلیفه، امام، امیر، مولا و سرپرست امت تعیین کرد، تا جامعه اسلامی بدون سرپرست نماند. پس از رحلت پیامبر خدا، کسانی مقام خلافت را بر عهده گرفتند که شایسته نبودند و خلیفه و جانشین اصلی او یعنی حضرت علی(ع) را که از سوی خدا و رسول تعیین شده بود، از خلافت کنار زدند و میان خلافت و امامت جدایی افتاد و امت اسلامی هم به دو گروه شیعه و سنّی تقسیم شد. خلافت، یعنی حق سرپرستی و حکومت بر امت پیامبر، از آنِ امامان اهل بیت است و پیامبر فرموده است که خلافت بر خاندان ابوسفیان حرام است. همه حاکمان ظالم و بیصلاحیّت هم که در تاریخ اسلام به حکومت رسیدهاند، به ناحق خود را خلیفه پیامبر میدانستند[۶].
خلافت، خارج از نظر پیامبر خاتم (ص)[۷] شکل گرفت. گرچه چنین مینماید که موضوع خلافت پس از پیامبر اکرم پدیدهای خودجوش و بدون ذهنیتی از پیش طراحی شده است، اما ماجرای سقیفه بنیساعده و اتفاقهای پیش آمده بر این دلالت میکند که طراحان ماجرا خالی از ذهن و بدون انگیزه نبودهاند[۸].
خلیفه کیست؟
خلیفه، از بزرگترین لقبهای حکّام در تاریخ اسلام بوده و حاکم مطلق جهان اسلام از آن فهمیده میشد و خلفای راشدین و خلفای اموی و عباسی و دیگر سلسلهها پیوسته عنوان خلیفه را (گاهی خلیفۀ رسول اللّه و گاهی خلیفة اللّه) برخود مینهادند و بر سکّهها و در اسناد رسمی میآوردند تا از این طریق، قداست و وجهه کسب کنند. جایگاه عنوان خلافت و خلیفه، فراز و نشیبهایی داشته و بهتدریج از قدرت آن کاسته شده است. سلاطین عثمانی سلطۀ خود را با عنوان دورۀ خلافت عثمانی به ثبت رساندهاند. آنچه ارزش مضاعفی به استفادۀ عثمانیها از این عناوین میداد، قدرت نظامی و دریایی امپراتوری عثمانی و نیز موقعیت آنها به عنوان مدافعان اسلام در برابر اروپای مسیحی از یکسو و ایران شیعی از سوی دیگر بود. به نظر میرسد به جهت چنین موقعیّتی بارها رهبری (و نه حاکمیّت) عثمانی بر جهان اسلامی سنّی در دیگر دولتهای اسلام پذیرفته شد... دیگر عصر خلافت جهانی به سر رسیده بود و هیچ حاکم اسلامی نیز چنین ادعایی نداشت. چنین روندی ادامه یافت تا آنکه این ایده در اواخر قرن هیجدهم میلادی مجدّدا از سوی سلاطین عثمانی مطرح شد[۹].
نظام خلافت
خلافت پس از رسول اکرم (ص) مدلی است که اهل سنت بر ان اعتقاد دارند و برترین نمونه آن، خلافت خلفای راشدین است. این نظریه، یک نظریه پسینی برای خلافت است و آنان انتصاب از جانب خداوند و رسول را معتبر ندانسته و انتخاب مردم را ملاک میدانند و از نظر آنان عدالت برای خلیفه شرط نیست، بلکه اهمیت شوکت پادشاه امری ضروری است[۱۰].
به انحراف کشاندن مفهوم و واقعیت خلافت
به فراموشی سپردن واقعه غدیر و نصّ صریح پیامبر(ص) در جانشینی امام علی(ع) و نیز ابلاغ آیه ولایت و اکمال دین پس از واقعه غدیر که جای تردیدی در مورد تعیین جانشین پیامبر از سوی خداوند باقی نمیگذارد و از طرف دیگر تعجیل در امر تعیین خلیفه در شرایطی که پیکر مطهر هنوز تجهیز و تدفین نشده و ترجیح امر تعیین خلیفه بر وظیفه مهم به خاکسپاری پیامبر، همه نشان از بودن اندیشهای در پس ماجرای سقیفه دارد. بروز و ظهور اندیشههای دوران جاهلیّت که در زمان پیامبر اکرم(ص) و به اراده ایشان محو شده بود، در ماجرای سقیفه به چشم میخورد. سقیفه شاهد تصویری از اندیشههای جاهلی و برتریجوییهای قومی و قبیلهای است. نظریهپردازان خلافت در آن مجلس، گرایشهای قومی و قبیلهای را به نمایش میگذارند. در این میان، برخی از خواص و اهلبیت پیامبر در برابر جریان خلافت اعتراض کردند و ملاک گزینش خلیفه و جانشین پیامبر را مختص امام منصوص و منصوب از جانب خدا و با معرفی پیامبر دانستند. البته این اندیشه به دست اقتدارگرایان سرکوب شد و افکار عمومی نیز طرح خلافت را پذیرفت.
خلفای راشدین
راشد، به معنای رشد یافته، هدایت یافته، دیندار و متدیّن است. خلفای راشدین عنوانی است که اهل سنت بر چهار خلیفۀ پس از پیامبر (ابوبکر، عمر، عثمان و علی(ع)) اطلاق میکنند و اگر بر رفتار دیگران هم خلل وارد بدانند، سیره و عمل این چهار خلیفه را حق میشمرند.
از دید شیعه، خلفای راشدین و جانشینان برحق پیامبر، دوازده امام معصوماند که رسول خدا(ص) آنان را به جانشینی خود تعیین و نصب کرده و از یکایک آنان نام برده است و این از طریق روایات شیعه و سنت نیز به حدّ متواتر نقل شده است.
در زیارت جامعه است: «أَشْهَدُ أَنَّكُمُ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ»، نیز این سخن پیامبر خدا(ص) خطاب امیر مؤمنان(ع): "یا علی، امامان راشد و هدایت یافته از فرزندان تو که حقّشان غصب میشود یازده نفر اماماند با تو"[۱۱] در سخنی هم امیر مؤمنان(ع) به طارق بن شهاب، اوصاف فراوان و بلندی برای امامان حق]میشمارد، از جمله میفرماید: « فَهُمُ الْأَئِمَّةُ الطَّاهِرُونَ وَ الْعِتْرَةُ الْمَعْصُومُونَ وَ الذُّرِّيَّةُ الْأَكْرَمُونَ وَ الْخُلَفَاءُ الرَّاشِدُونَ وَ الْكُبَرَاءُ الصِّدِّيقُونَ وَ...»[۱۲] که تعبیر خلفای راشدین از زبان آن حضرت بر ائمه معصوم از اهل بیت پیامبر گفته شده است[۱۳].
نخستین خلافت
نخستین خلیفه پس از پیامبر ابوبکر بن ابی قحافه بود. ابوبکر بر اساس روشی که بعدها به "شورای اهل حلّ و عقد" معروف شد به خلافت رسید. این اصطلاح را نیز اولین بار ابوبکر بهکار برد. او در پاسخ مخالفان جریان خلافت که امام(ع) را از هر حیث شایسته این مقام میدانستند، بر شورای سقیفه که اهل حلّ و عقد بودند و او را برگزیدهاند استدلال و احتجاج کرد. ابوبکر گرچه در گفتار، سخن از همسطحی با آحاد جامعه و تبعیت از امر به معروف و نهی از منکر میراند، اما در عمل برای خود اختیارات و قدرت بسیار قائل بود. از اینرو برای اولین بار در دوران خلافت او مسلمانی که از پرداخت زکات خودداری کردند، مرتد اعلام شدند. ابوبکر در هنگام وفاتش حتی بر قاعده خودساخته شورای حلّ و عقد هم پایبند نماند و عمر بن خطاب را به بهانه جلوگیری از فتنه و اختلاف بر کرسی خلافت نشاند[۱۴].
دومین خلافت
عمر بن خطاب به عنوان خلیفه دوم و جانشین رسول خدا(ص) بر مسند خلافت نشست. او برای اولین بار عنوان خلیفه رسول خدا را که از زمان ابوبکر بر خلیفه اطلاق میشد، تغییر داد و خود را امیرالمؤمنین نامید. در زمان او دو تحول عمده در حکومت صورت گرفت:
- کشورگشایی و فتح دیگر مناطق؛
- بدعتهای نوظهور و تبدیل و دگرگونی در برخی احکام و سنتهای پیامبر اکرم(ص).
عمر روحیهای خشن و انعطافناپذیر داشت و در امر قضاوت و فتاوا بارها از امام مدد خواست. از قول او بارها نقل شده است که اگر کمکهای علی نبود، عمر هلاک شده بود. امام علی درباره دوران او میفرماید: او که طبیعتی خشن داشت، خلافت را در آن مستقر ساخت؛ طبیعتی که برخورد با آن "جراحت شمشیر" بود و ارتباط با آن "سوهان روح" و مالامال از لغزشها و عذرخواهیها. مرکب خلافت زیر پای راکب تندخویِ آن تعادل از کف داد و همه راههای چاره را هم بست، بدینسان که اگر افسارش را تنگ میگرفت بینیاش مجروح میشد و اگر رهایش میساخت سقوط میکرد. به خدا سوگند، مردم در بیراهه و بیثباتی و نابسامانی گرفتار آمدند. و من، هر چه بود، بر این رنج طولانی و اندوه جانکاه شکیبا بودم تا راهش به پایان رسید[۱۵].[۱۶]
از جمله بدعتهای عمر که بر خلاف سنت پیامبر اکرم(ص) بود، اعتقاد او به برتری عرب بر سایر قومیّتها بود، پس از آن همه سفارشها که در سخن و سیره پیامبر نسبت به برابری اقوام و نژادهای گوناگون شده بود. از دیگر بدعتهای او امتیازبندی و فرق گذاشتن بین مسلمانان در بهرهمندی از بیت المال بود. عمر در فرایندی سلیقهای، شورایی متشکل از شش نفر برای تعیین خلیفه خود برگزید.
سومین خلافت
پس از عمر بن خطاب، عثمان بن عفان سومین خلیفه در سال ۲۳ قمری بر مسند نشست. در روزگار او بنیامیه که خویشان او نیز بودند به قدرت رسیدند و بر مسندهای کلیدی تکیه زدند. شیوه ساختارشکنانه او در بهرهمندی از بیتالمال و ویژهخواریهایی که برای اقوام خویش فراهم کرد، موجبات اختلاف طبقاتی شدید در سطح جامعه را فراهم ساخت. او خود را منصوب از طرف خداوند میدانست و برای اختیاراتش حد و مرزی قائل نبود. بیت المال را جزئی از اموال خود میپنداشت و بنابر سلیقه شخصی بر آن دست میافکند. کارگزارانش رفتار ظالمانه با مردم داشتند و او در این مورد اقدامی نمیکرد. از اینرو مردم بر او شوریدند و او را به قتل رساندند. امام علی(ع) در مورد او و دوران خلافتش میفرماید: آنگاه سومی برخاست، در حالی که از پرخوارگی باد به پهلوها افکنده بود و چونان ستوری که همّی جز خوردن در اصطبل نداشت. خویشاوندان پدریاش با او همدست شدند و مال خدا را چنان با شوق و میل فراوان خوردند که اشتران، گیاه بهاری را. تا سرانجام آنچه را تابیده بود باز شد و کردارش قتلش را در پی داشت و شکمبارگیاش به سر در آوردش[۱۷].[۱۸]
چهارمین خلافت
پس از قتل عثمان، مردمان از هر سو به امام روی آوردند. امام در ابتدا شرایط را برای پذیرش خلافت مناسب نمیدید، اما مردم اصرار بر خلافت او داشتند. خود امام(ع) در اینباره مینویسد: «پس از قتل عثمان، انبوه مردم رنجدیده به یکباره چون یال کفتار از هر سو به خانهام ریختند، آنچنان که بازویم شکست و ردایم دریده شد. آنان به فشردگیِ گوسپندان گرگزده، گرداگردم را گرفتند و زمام امور خود را بهسویم افکندند و سرانجام خلافت را بر من تحمیل کردند»[۱۹]. رجوع مردم به امام حجت را بر او تمام کرد. امام در مورد علت پذیرش حکومت میفرماید: «سوگند به شکافنده بذر و آفریننده جان، اگر نبود حضور فشرده مردم برای بیعت و عهدی که خدای از عالمان گرفته است که برای شکمبارگیِ ستمگر و محرومیّت ستمدیده صحّه نگذارند، حتماً افسار خلافت را رها میکردم و هرگز زیر بار مسئولیّت نمیرفتم و همانگونه که در آغاز، خلافت را وانهادم در پایان نیز میهشتم؛ و میدیدید این دنیایی که بدان مینازید و دین بدان میبازید، در دیدگاه من از آب بینیِ مادهبزی بیارزشتر است»[۲۰].[۲۱]
خلافت امام حسن مجتبی(ع)
در مورد خلافت امام حسن (ع)، بین مورخان، اختلاف نظر وجود دارد؛ بدین ترتیب که برخی دوران خلافت ایشان را نه از عهد خلفای راشدین میدانند و نه از زمره دوران ملوکی به حساب میآورند؛ ولی دیگران، با توجه به اقبالی که باقیمانده مهاجرین و انصار و نیز مردم عراق و نواحی شرقی سرزمین اسلام، به آن حضرت نشان دادند، دوره شش ماهه حکومت آن جناب را در عداد خلافت خلفای راشدین به حساب میآورند؛ چنانچه برخی نیز بنابر روایت منسوب به پیامبر که پس از سی سال خلافت، امارت شکل میگیرد خود را موظف دانسته که این شش ماه را نیز از دوران خلافت بدانند[۲۲]، یعنی تنها با محاسبه آن، «الْخِلَافَةُ بَعْدِي ثَلَاثُونَ سَنَةً»، درست میشود.
در هر صورت با وجود کسانی از صحابه در میان مهاجر و انصار و حتی قریشیان موجود در کوفه، همچون عبدالله بن عباس، کوچکترین تردیدی در مردم، نسبت به بیعت با امام مجتبی (ع) پیش نیامد و از فرد دیگری نام برده نشد[۲۳].
خلافت پس از امام مجتبی(ع)
پس از شهادت امام علی(ع) و کنارهگیری از روی اضطرار امام حسن مجتبی(ع)، خلافت به بنیامیه و پس از آنان به بنیعباس منتقل شد. از آن پس تا قرنهای متمادی خلافت شاهد حکومت زر و زور و تزویر شد و حکمرانانی روی کار آمدند که امیرالمؤمنین (ع) در وصفشان فرموده بود: «ولی اندوه من از این است که مشتی بیخردان و تبهکاران این امت حکومت را به دستگیرند، مال خدا را در میان خود دست به دست گردانند، بندگان خدا را به خدمت گیرند و با نیکان در پیکار شوند و فاسقان را یاران خود سازند. از آنان کسی است که در میان شما حرام مینوشد، حتی بر او حد اسلام جاری شده و کسی است که تا اندک مالی نستاند به اسلام نگرود»[۲۴].[۲۵]
خلافت بر حق و حکومت بر مردم، از آن امامان معصوم است که از سوی خداوند تعیین شدهاند و پیامبر، مأمور ابلاغ آن به مردم بوده است و امری الهی است[۲۶]، نه انتخابی و آنان که ائمه(ع) را کنار زدند و خود به جای پیامبر نشستند، هرچند با رأی گروهی از مردم، غاصباند و ظلمی بزرگ به خاندان پیامبر و امت محمّدی روا داشتند. وصایت و امامت، طرحی برای نظام سیاسی در اسلام است که از سوی خدا و رسول تعیین میشود و از اهمیت خاصّی برخوردار است. حاکمان اسلامی در عصور مختلف، به تناسب شرایط زمانی یا مناطق گوناگون لقبهای خاصّی برای خود به کار میگرفتند. دایرۀ این الفاظ و القاب بسیار گسترده است و میتوان از واژههایی چون: خلیفه، امیر، حاکم، والی، ولیّ، سلطان، امام، زعیم، ملک، خدیو، شاه، پاشا، خان، خاقان، زعیم و... یاد کرد و عنوان حاکمیت آنان را با تعابیری چون: امارت، خلافت، سلطنت، حکومت، امامت، دولت، ولایت، ملک و... برشمرد. آنان معمولا میکوشیدند که به حکومت خود رنگ قداست و مشروعیت ببخشند. خلافت منصبی الهی است و خلیفۀ پیامبر باید در علم و ایمان و تقوا و فضایل دیگر همچون پیامبر باشد و مقام عصمت داشته باشد.
رسول خدا بارها در طول حیات خویش، امیر المؤمنین را به امر خداوند، خلیفۀ خود خواند و معرفی کرد. از جمله فرمود: "یا علی تو جانشین من هستی و من تو را به فرمان پروردگارم جانشین خود ساختم"[۲۷]، و فرمود: "ای مردم، پس از من پیشوای شما علی است و او جانشین من بر شماست"[۲۸] احادیث فراوانی با این تعبیر و مضمون نقل شده است[۲۹]. این منصب والا و مقدس، جامهای است که بر اندام ولیّ خدا برازنده است، همانگونه که علی(ع) در خطبه شقشقیه فرمود: پسر ابو قحافه جامۀ خلافت را به تن کرده است، در حالی که میداند من شایستهترین فرد برای آنم[۳۰].
خلافت امویان
از روزی که خلیفه دوم، معاویه را به فرمانروایی شام منصوب کرد، اولین پایههای حکومت بنیامیه نهاده شد و در سال چهل و یک هجری پس از برقراری پیمان صلح امام حسن (ع) با معاویه، حکومت امویان به نحو رسمی، آغاز گردید[۳۱].
بنیامیه بیش از هشتاد سال بر سرزمینهای اسلامی حکومت کردند و در سال یکصدوسیودو ه. ق با کشته شدن مروان بن محمد معروف به مروان حمار، خلافت آنان پایان یافت[۳۲]. در عهد بنیامیه، فتوحات اسلامی، همچنان ادامه یافت و سپاهیان مسلمان با خلق حماسههای شگفتانگیز، سرزمینهای پهناور دیگری را به تصرف خود درآورند. فتح اندلس و نفوذ مسلمانان به شمال آفریقا از جمله حوادث مهم این دوره از تاریخ به شمار میرود.
با ورود بنیامیه به عرصه سیاست، چهره جدیدی از نظام خلافت به نمایش گذاشته شد؛ زیرا حاکمان بنیامیه، هم از لحاظ شکل به قدرت رسیدن و هم از لحاظ شیوه عملکرد و برخورد با مردم، وضعیتی کاملاً متفاوت با خلفای پیشین داشتند. آنان در نخستین گام با تصرف در مفهوم خلافت، آن را به سلطنت موروثی تبدیل نموده و قدرت و حاکمیت را به نام خود و فرزندانشان به ثبت رساندند و سپس در ادامه از هر طریق مشروع یا غیرمشروعی برای باقی ماندن خلافت در دست آل ابوسفیان و آل مروان تلاش کردند؛ بنابراین نظام سیاسی در زمان بنیامیه، نه تنها جنبه دینی نداشت؛ بلکه حتی فاقد هرگونه وجهه مردمی و مشروعیت رایج سیاسی بود[۳۳].
علاوه بر این، خلفای بنیامیه خط مشی تازهای برای اداره جامعه در پیش گرفتند که آمیخته از سه ابزار مهم قدرت، یعنی زر، زور و تزویر بود[۳۴].
مشروعیت و عدم مشروعیت خلافت
خلافت مشروع
امامان شیعه، همواره مدّعی آن بودهاند و تصدّی خلافت از سوی دیگران را غصب و ناروا میدانستند. حتی امام حسین(ع) در مدینه پس از مرگ معاویه، در پاسخ مروان که از آن حضرت میخواست با یزید بیعت کند، به سخن پیامبر استناد فرمود که شنیدم جدّم رسول خدا(ص) میفرمود: "خلافت بر دودمان ابو سفیان حرام است"[۳۵]. از جرائم معاویه نیز این بود که در حال حیات خویش، میکوشید مردم را به پذیرش خلافت یزید پس از خودش وادارد و از بزرگان و چهرههای سرشناس بیعت میگرفت و همین کار مورد نقد برخی از صحابۀ پیامبر، از جمله خود امام حسین(ع) قرار گرفت[۳۶]. با توجّه به بار محتوایی و اهمیت سیاسی این واژه، بیجهت نیست که در طول تاریخ، قدرت طلبان درپی تصدّی و غصب آن بودهاند و آن را در عمل به حکومت و سلطنت تبدیل کردهاند.
خلافت نامشروع
پس از پیامبر، توطئهای در سقیفه شکل گرفت و امیر المؤمنین را از صحنه کنار زدند و با دیگری بیعت کردند و این نقطۀ انحراف، سبب شد که امامان معصوم از اهل بیت در دورهها و قرنهای بعدی هم مظلوم و از حق خود محروم شدند. امامان، پیوسته مدّعی این حق بودند و برای اثبات آن برای خود و غصب آن توسط دیگران احتجاج میکردند. حضرت در خطبه شقشقیه میفرماید: «اری تراثی نهبا»[۳۷] میراث خلافت را که از آن من بود، غارتشده میبینم.
غصب خلافت از آل پیغمبر، بزرگترین ظلمی بود که هم به اهل بیت شد، هم به امّت محمّدی، چراکه زیان آن به همۀ مسلمین رسید و مصالح اسلام و امّت در پای ریاستطلبی و قبیلهگرایی عدّهای قربانی شد. شیعه پیوسته بر ضدّ این غصب خروشیده و شاعران متعهد شیعی سقیفه را به محاکمه کشیدهاند[۳۸].
منابع
پانویس
- ↑ بحار الأنوار، ج ۵۱ ص۸۴ و ۹۶
- ↑ دائرة المعارف تشیّع، ج ۷ ص۲۰۱
- ↑ کتاب «معالم المدرستین» ۳ جلد از علامه سیّد مرتضی عسکری به تبیین دیدگاه مکتب خلافت و مکتب اهل بیت در زمینههای مختلف اعتقادی، سیاسی و اخلاقی پرداخته است
- ↑ از جمله ر.ک: «خلافت و ولایت از نظر قرآن و سنت»، محمّد تقی شریعتی، «حماسۀ غدیر»، محمّد رضا حکیمی، «معالم المدرستین» علامه مرتضی عسکری
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۴۹.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگنامه دینی، ص۹۸.
- ↑ زیرا پیامبر اکرم در روز غدیر امام علی(ع) را به جانشینی خویش و بهعنوان امام منصوص نصب کرد. در اعتقاد شیعه رویکردی که در سقیفه رخ داد، خارج از رأی پیامبر بوده و برخی افراد در وقوع آن نقش آفریدند.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۳۷۰.
- ↑ زبان سیاسی اسلام، برنارد لوئیس، ترجمه غلامرضا بهروز لک، ص۹۸
- ↑ میرعلی، محمد علی، اطاعت از حاکم جائر در نظام امامت و خلافت، ص۶۷ ـ ۷۶.
- ↑ «يَا عَلِيُّ الْأَئِمَّةُ الرَّاشِدُونَ الْمَهْدِيُّونَ الْمَغْصُوبُونَ حُقُوقَهُمْ مِنْ وُلْدِكَ أَحَدَ عَشَرَ إِمَاماً وَ أَنْتَ»؛ بحار الأنوار، ج ۳۶ ص۲۵۹ ح ۷۸.
- ↑ بحار الأنوار، ج ۲۵ ص۱۷۴.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۲۵۳.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۳۷۰-۳۷۱.
- ↑ «فَصَيَّرَهَا فِي حَوْزَةٍ خَشْنَاءَ يَغْلُظُ كَلْمُهَا وَ يَخْشُنُ مَسُّهَا وَ يَكْثُرُ الْعِثَارُ فِيهَا وَ الِاعْتِذَارُ مِنْهَا فَصَاحِبُهَا كَرَاكِبِ الصَّعْبَةِ إِنْ أَشْنَقَ لَهَا خَرَمَ وَ إِنْ أَسْلَسَ لَهَا تَقَحَّمَ فَمُنِيَ النَّاسُ لَعَمْرُ اللَّهِ بِخَبْطٍ وَ شِمَاسٍ وَ تَلَوُّنٍ وَ اعْتِرَاضٍ، فَصَبَرْتُ عَلَى طُولِ الْمُدَّةِ وَ شِدَّةِ الْمِحْنَةِ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۳۷۱.
- ↑ «إِلَى أَنْ قَامَ ثَالِثُ الْقَوْمِ نَافِجاً حِضْنَيْهِ بَيْنَ نَثِيلِهِ وَ مُعْتَلَفِهِ وَ قَامَ مَعَهُ بَنُو أَبِيهِ يَخْضَمُونَ مَالَ اللَّهِ [خَضْمَ] خِضْمَةَ الْإِبِلِ نِبْتَةَ الرَّبِيعِ إِلَى أَنِ انْتَكَثَ عَلَيْهِ فَتْلُهُ وَ أَجْهَزَ عَلَيْهِ عَمَلُهُ وَ كَبَتْ بِهِ بِطْنَتُهُ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۳۷۱-۳۷۲.
- ↑ «فَمَا رَاعَنِي إِلَّا وَ النَّاسُ [إِلَيَ] كَعُرْفِ الضَّبُعِ إِلَيَّ يَنْثَالُونَ عَلَيَّ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ حَتَّى لَقَدْ وُطِئَ الْحَسَنَانِ وَ شُقَّ عِطْفَايَ مُجْتَمِعِينَ حَوْلِي كَرَبِيضَةِ الْغَنَمِ فَلَمَّا نَهَضْتُ بِالْأَمْرِ»، نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ «أَمَا وَ الَّذِي فَلَقَ الْحَبَّةَ وَ بَرَأَ النَّسَمَةَ لَوْ لَا حُضُورُ الْحَاضِرِ وَ قِيَامُ الْحُجَّةِ بِوُجُودِ النَّاصِرِ وَ مَا أَخَذَ اللَّهُ عَلَى الْعُلَمَاءِ أَلَّا يُقَارُّوا عَلَى كِظَّةِ ظَالِمٍ وَ لَا سَغَبِ مَظْلُومٍ لَأَلْقَيْتُ حَبْلَهَا عَلَى غَارِبِهَا وَ لَسَقَيْتُ آخِرَهَا بِكَأْسِ أَوَّلِهَا وَ لَأَلْفَيْتُمْ دُنْيَاكُمْ هَذِهِ أَزْهَدَ عِنْدِي مِنْ عَفْطَةِ عَنْزٍ»؛ نهج البلاغه، خطبه ۳.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۳۷۲.
- ↑ مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۳.
- ↑ نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۲۰۰.
- ↑ «وَ لَكِنَّنِي آسَى أَنْ يَلِيَ [هَذِهِ الْأُمَّةَ] أَمْرَ هَذِهِ الْأُمَّةِ سُفَهَاؤُهَا وَ فُجَّارُهَا، فَيَتَّخِذُوا مَالَ اللَّهِ دُوَلًا وَ عِبَادَهُ خَوَلًا وَ الصَّالِحِينَ حَرْباً وَ الْفَاسِقِينَ حِزْباً؛ فَإِنَّ مِنْهُمُ الَّذِي قَدْ شَرِبَ فِيكُمُ الْحَرَامَ وَ جُلِدَ حَدّاً فِي الْإِسْلَامِ، وَ إِنَّ مِنْهُمْ مَنْ لَمْ يُسْلِمْ حَتَّى رُضِخَتْ لَهُ عَلَى الْإِسْلَامِ الرَّضَائِخُ»؛ نهج البلاغه، نامه ۶۲.
- ↑ دینپرور، سید حسین، دانشنامه نهج البلاغه ج۱، ص۳۷۳.
- ↑ به بحث الهی بودن خلافت در «الغدیر» مراجعه شود، ج ۷ ص۱۳۱ تا ۱۳۶
- ↑ «يَا عَلِيُّ أَنْتَ خَلِيفَتِي اسْتَخْلَفْتُكَ بِأَمْرِ رَبِّي»؛ من لا یحضره الفقیه، ج ۴ ص۱۷۹.
- ↑ «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّ عَلِيّاً إِمَامُكُمْ مِنْ بَعْدِي وَ خَلِيفَتِي عَلَيْكُم»؛ معانی الأخبار، ص۳۷۲.
- ↑ از جمله ر. ک: «موسوعة الامام علی بن ابی طالب»، ج ۲ ص۱۳۷.
- ↑ «أَمَا وَ اللَّهِ لَقَدْ تَقَمَّصَهَا ابْنُ أَبِي قُحَافَة...»؛ نهج البلاغه، خطبۀ ۳.
- ↑ مروج الذهب، ج۲، ص۱۱.
- ↑ مروج الذهب، ج۳، ص۲۷۷.
- ↑ تاریخ طبری، ج۵، ص۲۳۰-۲۴۰.
- ↑ نصرتی، علی اصغر، نظام سیاسی اسلام، ص ۲۰۲.
- ↑ «الْخِلَافَةُ مُحَرَّمَةٌ عَلَى آلِ أَبِي سُفْيَان»؛ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۸۵
- ↑ موسوعة کلمات الامام الحسین، ص۲۵۶.
- ↑ نهج البلاغه، صبحی صالح، خطبۀ ۳.
- ↑ محدثی، جواد، فرهنگ غدیر، ص۴۴۶.