بحث:مسلم بن عقیل

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مسلم بن عقیل، پسر عموی امام حسین(ع) و مورد وثوق وی بود. رشادت و جوانمردی او مشهور بود. در جنگ صفین، در جناح راست لشکر علی(ع) بود. امام حسین(ع) در پاسخ به دعوت‌نامه‌های مکرّر شیعیان و سران کوفه، نامه‌ای خطاب به آنان نوشت و مسلم بن عقیل را به‌عنوان "برادر، پسر عمو و فرد مورد اطمینان خود" به آنان معرفی کرد. مسلم در نیمۀ شعبان از مکّه به کوفه رفت، در کوفه به تلاش وسیعی برای دعوت مردم به بیعت با امام پرداخت. آن زمان والی کوفه نعمان بن بشیر بود. حدود ۱۸ هزار نفر با او به نفع امام بیعت کردند. در ایام فعالیت و قیام حماسی مسلم، والی کوفه عوض شد و ابن زیاد به ولایت کوفه و مقابله با حرکت مسلم منصوب گشت. جایگاه مسلم در کوفه پنهان بود. ابن زیاد به کمک جاسوسان محلّ اختفای او را پیدا کرد و به دستگیری میزبانش که هانی بن عروه بود پرداخت. مسلم بن عقیل مجبور شد قیام خویش را پیش از موعد علنی کند و قصر ابن زیاد به محاصره در آمد.

ابن زیاد، سران شهر را گرد آورد و آنان را با تهدید و تطمیع، مطیع خویش ساخت. با ایجاد جوّ رعب و وحشت و دستگیری‌ها، بیم و هراس بر مردم سایه افکند و از دور مسلم پراکنده شدند. مسلم بن عقیل در کوفه، تنها و غریب و بی‌پناه ماند. شب به خانۀ طوعه رفت. جایگاه او برای ابن زیاد معلوم شد. نیروهایی فرستاد، مسلم از خانه بیرون آمد و در کوچه‌ها و میدان شهر، یک تنه با سربازان ابن زیاد جنگید تا آنکه گرفتار شد. او را به قصر ابن زیاد بردند. پس از گفتگو‌های تندی که ردّ و بدل شد، به دستور ابن زیاد او را بالای قصر برده، سر از بدنش جدا کردند و پیکرش را به زیر افکندند[۱]. سر مسلم را همراه سر هانی نزد یزید فرستادند. شهادت مسلم بن عقیل، روز هشتم ذیحجه سال ۶۰ (روز عرفه) بود. قبر مسلم در کوفه است. و در سال ۱۲۸۲ قمری گنبدش کاشی و ضریحش از نقره شد و اطراف ضریح، مجلّل و آینه‌کاری گشت. محدّث قمی پس از ذکر اعمال مسجد جامع کوفه، نماز و زیارت‌نامه‌ای برای حضرت مسلم نقل کرده است. با این شروع: «الْحَمْدُ لِلَّهِ الْمَلِكِ الْحَقِّ الْمُبِينِ...»[۲].[۳]

خبر شهادت مسلم

نخلی ستبر را قطع کردند و عظمتی فوق تصور به فریاد نشست. مسلم بن عقیل صادق‌ترین سفیری بود که با درایت مأموریتش را قاطع و محکم به پیش برد، او اقیانوسی بود متلاطم، ولی کفی روی آب، آلوده و ناپاک به نام ابن زیاد عظمت او را از چشم کوفیان ربود و با تحکم و تزویر چند روزی اوضاع را به مذاق خودش چرخاند. مسلم در حالی به شهادت می‌رسد که چشمانش برای حسین(ع) اشک می‌ریخت در لحظات آخر وقتی نیش زبان ناپاکان را شنید، فرمود: گریه‌ام برای خودم نیست «أَبْكِي لِلْحُسَيْنِ‌(ع)» برای حسین عزیز می‌گریم، حسینی که شما کوفیان دعوتش کردید و او اکنون به امید دعوتتان با یک کاروان امید، به سوی این محبس وسیع به پیش می‌تازد. او از صمیم قلب حسین را دوست داشت و از ژرفای دل به معامله خیانت‌بار کوفیان با مولایش رنج می‌برد. خدایا کاش همه نیرویم و قطره قطره خونم و سلول سلول وجودم صدا می‌شد و فقط یک جمله را با همه قوت اعلام می‌کردم که «حسین جان به کوفه نیا» و سرانجام در حسرت آن صدا به شهادتش رساندند. عبدالله بن سلیم و منذر بن مشمعل هر دو از قبیله بنی‌اسد بودند، گویند ما پس از اتمام مراسم حج به سرعت به طرف عراق حرکت کردیم و هدفمان رسیدن به کاروان امام حسین(ع) بود، تا ببینیم سرانجام کار چه می‌شود؛ لذا با شترهای خود شتابان آمدیم تا در زرود که نزدیک ثعلبیه است کاروان امام را یافتیم، هنوز به خیمه‌گاه امام نرسیده بودیم که مردی از کوفه را دیدیم این مرد به خاطر آنکه با امام برخورد نکند از بیراهه حرکت می‌کرد؛ زیرا وقتی حضرت او را دید که از جانب کوفه می‌آید ایستادند تا از وی سؤالاتی بکند، اما او راه خود را کج کرده و رفت. آن دو نفر گویند ما با خود گفتیم بهتر است نزد این مرد رویم و از او درباره اوضاع داخلی کوفه پرسش کنیم؛ لذا به سوی او رفتیم و خود را معرفی کردیم، او نیز از قبیله بنی‌اسد بود.

از او پرسیدیم از کوفه چه خبر؟ گفت: با چشم خود دیدم که مسلم و هانی کشته شده‌اند و جسد آنان در بازار کوفه بر زمین کشیده می‌شود. گویند بعد از این سؤال و جواب خدمت امام آمدیم تا شب شد، کاروان در ثعلبیه منزل کرد ما به حضور امام رسیدیم و گفتیم: خدا رحمت فرستد ما خبری داریم. اگر می‌خواهید محرمانه بگوییم و اگر تمایل دارید آشکارا بیان کنیم. امام به یاران خود نگریسته و فرمود: من از این گروه چیزی را مخفی نکرده‌ام. گفتیم: آیا آن مرد را عصر دیروز دیدید؟ فرمود: بلی! می‌خواستم از او مطالبی را بپرسم. گفتیم ما از او خبر گرفتیم و برای شما می‌گوییم آن مرد آدمی خردمند و راستگوست، اخبار کوفه را به ما گفت که مسلم و هانی را کشته شده دیده است و دیده که جسد مطهرشان را در کوفه بر زمین کشیده‌اند. امام استرجاع کردند و چند بار: فرمود: «إِنَّا لِلَّهِ وَ إِنَّا إِلَيْهِ راجِعُونَ رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا» سپس رو به امام کرده و گفتیم: شما را به جان خود و خاندانتان سوگند که از همین جا باز گردید و یقین داشته باشید که در کوفه هیچ کس به یاریتان نمی‌شتابد، بلکه ما بیم آن داریم که مردم کوفه ضد شما قیام کنند. حضرت به فرزندان عقیل نگریست و از آنان پرسید شما چه می‌گویید؟ برادرتان مسلم به شهادت رسیده پاسخ همه این بود به خدا ما باز نمی‌گردیم تا آنکه خون خود را طلب کنیم یا از همان شربت شهادت که او نوشید، ما نیز سیراب شویم. پس از این گفتگو امام رو به ما کرد فرمود: زندگی بعد از شهادت این عزیزان ارزشی ندارد. امام آن شب را در ثعلبیه ماندند و به یاد مسلم اشک ریختند[۴]. امام کاروان خود را برای اتمام حجت از کوفیان و برای تحقق اهداف نهضت خود با شور و امید به پیش می‌برد، ابن نما در کتاب مثیر الاحزان می‌نویسد: بعد از وصول خبر شهادت جناب مسلم، بین خاندان عصمت و برادران و پسران مسلم انقلاب و بی‌تابی عجیبی پیشامد نمود، به طوری که گویا اثر این مصیبت ناگوار در و دیوار را به لرزه درآورده، صدای ناله و فریاد از میان سراپرده امام برپا شده سیلاب اشک از چشمان هر یک از مرد و زن اهل بیت روان گردید. امام(ع) فرمود: خدا رحمت کند مسلم را که او به سوی روح و ریحان خدا شتافت و تحیت و رضوان خدا بر او باد. بعد این ابیات را در تسلیت اهل بیت در آنجا انشاء فرمود:

  1. یعنی اگر این طور باشد که دنیا نفیس به شمار برود پس ثواب خدا اعلی و نیکوتر است.
  2. اگر بدن‌ها برای مرگ آفریده شده باشند پس کشته شدن مرد در راه خدا افضل خواهد بود.
  3. اگر رزق و روزی‌ها تقسیم شده و مقدر باشند پس قلت حرص مرد در کسب نیکوتر است.
  4. اگر جمیع اموال برای نهادن و رفتن است پس چرا باید انسان نسبت به چیزی که آن را می‌گذارد و می‌رود بخل نماید؟

امام پس از دریافت خبر شهادت مسلم در مورد رفتن به کوفه یا برگشتن به مدینه یا مکه مطلب را به مشورت گذاشت[۵].

برادران مسلم اعلام کردند: قد جائك من الكتب ما نثق به[۶]. نیروهای کوفه داوطلبانه نامه‌های فراوانی درباره زعامت و تشکیل حکومت به شما نوشته‌اند و ما به پشتیبانی این جمعیت انبوه و مشتاق اطمینان داریم، آنها گفتند: اگر به کوفه برویم یا نیروهای مسلم را سازماندهی می‌کنیم و به کمک وفاداران به جنگ می‌پردازیم و پیروز می‌شویم یا مثل مسلم شهید می‌شویم. ظاهراً آنها فکر می‌کردند اگر به مدینه یا مکه برگردند خطر حتمی است و اگر به کوفه بروند امید موفقیت و پیروزی بیشتر است. عده‌ای دیگر گفتند: شما مثل مسلم نیستید و شخصیت اجتماعی شما آنقدر بزرگ است که اگر به کوفه وارد شوید، نیروی عظیمی مردم به پشتیبانی شما برخواهد خاست و با کمک این نیروها می‌توانید به مقاومت بپردازید[۷]. مسلماً نیروهای داوطلب وفادار به امام پس از شهادت مسلم بی‌سرپرست و بلاتکلیف مانده‌اند. اگر امام آزادانه وارد کوفه می‌شد تحت رهبری امام متشکل می‌شدند، بلکه اهل بصره هم ملحق می‌شدند و امید پیروزی قوت می‌گرفت. فرمانده حقیقی نیروهای عراق خود امام بود، با کشتن مسلم که شکست بقیه نیروها قطعی نبود! بلکه با ورود امام تجدیدقوا و سازمان و قوت قلب صورت می‌گرفت و لذا تصویب شد که باید به کوفه بروند و لذا راه را به سوی کوفه ادامه دادند. یقیناً اصحاب امام چشم بسته و بدون بینش سیاسی و شناخت از اوضاع و احوال جامعه زمانه نظر نمی‌داده‌اند، اگر معتقدند شخصیت امام از شخصیت مسلم بزرگ‌تر است و مردم بیش از آنچه که به مسلم توجه کرده‌اند، حتماً به یاری امام می‌شتابند و در آن محیط امیدی به پیروزی امام داشتند. حکایت از عمق شناخت اصحاب به جریانات سیاسی دارد و لذا این خبرگان پس از شهادت مسلم هنوز امید به پیروزی امام داشتند.

به هر حال شهادت مسلم برای سیدالشهداء فاجعه‌ای دردناک بود، سفیری باوفا، نماینده‌ای صدیق و محکم و باصلابت، مدیری توانا و گوش به فرمان و امروز سیدالشهداء در فراق این یاور گرامی می‌سوزد! با دریافت خبر شهادت مسلم بود که سیدالشهداء متوجه دختر مسلم شد. دختر سیزده ساله مسلم بن عقیل در کنار دختران حسین(ع) زندگی می‌کرد و شب و روز با ایشان مصاحبت داشت و چون امام حسین(ع) خبر شهادت مسلم را شنید به سراپرده خویش رفت و دختر مسلم را صدا کرد و با او ملاطفت و مهربانی بسیار ورزید. آن دختر عرض کرد یابن رسول الله با من همانند بی‌پدران و یتیمان رفتار می‌کنی! مگر پدرم شهید شده؟ امام گریست و فرمود: اندوهگین مباش اگر مسلم نیست من پدر تو خواهم بود و خواهرم مادر تو و دخترانم، خواهران تو و پسرانم در حکم برادران تو. دختر مسلم فریاد برآورد و گریست، پسران مسلم نیز گریستند و اهل بیت در این مصیبت با آنها همراهی کردند و به سوگواری پرداختند و امام حسین(ع) از شهادت مسلم به شدت آزرده خاطر گشت[۸].[۹]

منابع

پانویس

  1. قضایای نهضت او و بیعت مردم و شهادتش در بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۴۰ به بعد آمده است، نیز زندگینامه او در کتاب «مبعوث الحسین» محمد علی عابدین، انتشارات جامعه مدرسین.
  2. مفاتیح الجنان، ص۴۰۱.
  3. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۴۵۲.
  4. روضه الواعظین، ص۲۹۵.
  5. «لَئِنْ كَانَتِ الدُّنْيَا تُعَدُّ نَفِيسَةً *** فَإِنَّ ثَوَابَ اللَّهِ أَعْلَى وَ أَنْبَلُ‌ وَ إِنْ كَانَتِ الْأَبْدَانُ لِلْقَتْلِ أُنْشِئَتْ *** فَمَوْتُ الْفَتَى فِي اللَّهِ أَوْلَى وَ أَفْضَلُ‌ وَ إِنْ كَانَتِ الْأَرْزَاقُ قِسْماً مُقَدَّراً *** فَقِلَّةُ حِرْصِ الْمَرْءِ فِي الْكَسْبِ أَجْمَلُ‌ وَ إِنْ كَانَتِ الْأَمْوَالُ لِلتَّرْكِ جَمْعُهَا *** فَمَا بَالُ مَتْرُوكٍ بِهِ الْمَرْءُ يَبْخَلُ‌»؛ ارشاد، ص۲۰۳.
  6. الامامه و السیاسه، ج۲، ص۶.
  7. ارشاد، ص۲۰۳.
  8. الامام الحسین و اصحابه، ص۱۷۴.
  9. راجی، علی، مظلومیت سیدالشهداء، ج۱، ص ۱۴۷.