برقراری عدل در حدیث

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

صدوق در رساله حقوق امام سجاد(ع) از آن حضرت روایت می‌کند که فرمود: «وَ أَمَّا حَقُّ رَعِيَّتِكَ بِالسُّلْطَانِ فَأَنْ تَعْلَمَ أَنَّهُمْ صَارُوا رَعِيَّتَكَ لِضَعْفِهِمْ وَ قُوَّتِكَ فَيَجِبُ أَنْ تَعْدِلَ فِيهِمْ وَ تَكُونَ لَهُمْ كَالْوَالِدِ الرَّحِيمِ...»[۱]. و اما حق رعایای مُلک تو بر تو این است که بدانی آنچه آنان را رعیت تو کرده است ضعف آنان و قدرت و قوت توست پس بر تو واجب است که در میان آنان به عدل رفتار کنی و برای آنان همچون پدری مهربان باشی...

کلینی به سند صحیح روایت می‌کند: «عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ(ع) قَالَ: اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْدِلُوا فَإِنَّكُمْ تَعِيبُونَ عَلَى قَوْمٍ لَا يَعْدِلُونَ»[۲]. از امام صادق(ع) فرمود: تقوی الهی را پیشه کنید و به عدالت رفتار کنید؛ زیرا شما کسانی را که به عدل عمل نمی‌کنند، سرزنش و مذّمت می‌کنید. امر به عدل در این روایت ظهور در وجوب آن به قول مطلق دارد. صدوق در خصال به سندش از أبی‌مالک روایت می‌کند: «قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع) أَخْبِرْنِي بِجَمِيعِ شَرَائِعِ الدِّينِ، قَالَ: قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ»[۳]. گفت: گفتم به علی بن الحسین(ع) مرا آگاه کن به همۀ آئین‌ها و مقررات دین، فرمود: سخن حق و حکم به عدل و وفای به عهد.

در روایت فوق شرایع دین در این سه مطلب خلاصه شده است:

  1. «قَوْلُ الْحَقِّ»، که بارزترین مصداق آن شهادتین است که متضمن پذیرش حاکمیت خدا و رسول و جانشنیان رسول(ص) است.
  2. حکم به عدل، پس از پذیرش حاکمیت خدا و رسول و جانشینان او که منجر به برپایی حکومت الهی می‌شود نوبت به بخش دوم از شرایع دین می‌رسد که عمل به احکام شرع است که اساس آن حکم به عدل است. حکم به عدل همان حاکمیت خدا و رسول و جانشنیان او در صحنۀ عمل و اجراست.
  3. وفاء به عهد، برترین مصداق وفای به عهد، وفای به عهد امامت توسط مردم است. مسلمین یا به عبارتی دیگر شهروندان حکومت اسلامی پس از پذیرش اسلام و قول شهادتین و نیز به دست گرفتن قدرت سیاسی توسط حاکمان الهی و حکم به عدل توسط آنان، باید به عهد خود که با قول شهادتین آن را اعلام کرده‌اند؛ یعنی عهد و پیمان پذیرش حاکمیت خدا و رسول و جانشیان او عمل کنند.

بدین ترتیب کلیۀ شرایع دین در سه اصل خلاصه می‌شوند: قول به حق که مصداق بارز آن شهادتین است و متضمن پیمان و عهدی است بین شهروندان مبنی بر پذیرش حاکمیت خدا و رسول و جانشیان او و دیگری حکومت عدل توسّط حاکمان، و اصل سوم: وفای به عهد طاعت و نصرت حاکمان الهی توسّط عامه مردم. این روایت نیز همچون روایت قبل دلالت بر وجوب عدل دارد؛ زیرا حکم به عدل از ارکان اصلی دین معرفی شده است. از امیرالمؤمنین(ع) روایت است: «وَ قَالَ(ع) لِزِيَادِ ابْنِ أَبِيهِ وَ قَدِ اسْتَخْلَفَهُ لِعَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْعَبَّاسِ عَلَى فَارِسَ وَ أَعْمَالِهَا: اسْتَعْمِلِ الْعَدْلَ وَ احْذَرِ الْعَسْفَ وَ الْحَيْفَ»[۴]. در سخنی از امیرالمؤمنین(ع) که به زیاد بن ابیه فرمودند: پس از آنکه به جای عبدالله بن عباس حاکم فارس و نواحی آن شد فرمود: عدل را بکار گیر و از رفتار ناروا و بیداد بپرهیز.

عسف در لغت به معنای رفتار نابخردانه و بدون عاقبت اندیشی و تأمل است فیومی در المصباح المنیر می‌گوید: عَسَفَ فِي الْأَمْرِ فَعَلَهُ مِنْ غَيْرِ رَوِيَّةٍ وَ مِنْهُ عَسَفْتُ الطَّرِيقَ إِذَا سَلَكْتَهُ عَلَى غَيْرِ قَصْدٍ و التَّعَسُّفُ وَ الاعْتِسَافُ مِثْلُهُ[۵]. عَسَفَ فِي الْأَمْرِ، یعنی کاری بدون تامل و تفکر انجام دادن و از همین ریشه است عَسَفْتُ الطَّرِيقَ در آنجا که بدون قصد و آگاهی گام در راهی بگذاری و تعسف و اعتساف همانند آن است. وحَیف در لغت به معنای ظلم و جور است، فیومی می‌گوید: حَافَ: يَحِيفُ حَيْفاً: جَارَ و ظَلَمَ وَ سَوَاءٌ كَانَ حَاكِماً أَوْ غَيْرَ حَاكِمٍ فَهُوَ حَائِفٌ[۶]. حاف یحیف حیفاً؛ یعنی جور و ستم کرد، خواه حاکم باشد یا غیر حاکم اگر جور کرد به او حائف می‌گویند. بنابراین حضرت امیرالمؤمنین(ع) در روایت فوق امر به عدل و نهی از ظلم و جور و رفتار نابخردانه و دور از عقل و تأمل فرموده‌اند، که بر وجوب عدل بر حاکم و حرمت رفتار ظالمانه و نابخردانه حاکم دلالت دارد. شریف رضی در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) روایت می‌کند که در نامه‌ای محمد بن أبی بکر هنگام مأموریتش به مصر چنین نوشت: «فَاخْفِضْ لَهُمْ جَنَاحَك، وأَلِنْ لَهُمْ جَانِبَك، وابْسُطْ لَهُمْ وَجْهَك، وآسِ بَيْنَهُمْ فِي اللَّحْظَةِ والنَّظْرَةِ، حَتَّى لا يَطْمَعَ الْعُظَمَاءُ فِي حَيْفِك لَهُمْ، ولا يَيْأَسَ الضُّعَفَاءُ من عَدْلِك عَلَيْهِمْ...»[۷].

بال خود را برای آنان فرو هشته دار (برای آنان تواضع کن) و کنارۀ خود را برای آنان نرم و هموار ساز (با آنان نرمش پیشه ساز) و روی خود را برای آنان گشاده دار و نگاه و نیم نگاه خود را برای آنان برابر بدار تا نیرومندان طمع در جور و ستم تو نکنند، و ناتوانان و ضعیفان از عدل تو ناامید نشوند. در همین نامه امیرالمؤمنین(ع) والی خود را امر به عدل می‌فرماید حتی در نگاه و گوشۀ چشم. صدوق در خصال به سندش از رسول خدا(ص) روایت می‌کند: «قَالَ: ثَلَاثٌ مُهْلِکاتٌ، وَ ثَلَاثٌ مُنْجِیاتٌ: فَالْمُنْجِیاتُ: خَشْیةُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ فِی السِّرّ وَ الْعَلَانِیةِ، وَ الْقَصْدُ فِی الْغِنَی وَ الْفَقْرِ، وَ الْعَدْلُ فِی الرِّضَا وَ الْغَضَبِ. وَ الثَّلَاثُ الْمُهْلِکاتُ: شُحٌّ مُطَاعٌ، وَ هَوًی مُتَّبَعٌ، وَ إِعْجَابُ الْمَرْءِ بِنَفْسِه‌»[۸]. فرمود: سه چیز موجب هلاکت و سه چیز موجب نجات است، آن سه که نجات آورند: پروا داشتن از خدای عزوجّل در نهان و آشکار و میانه روی در توانگری و تهیدستی و عدل در هنگام خشم و خوشنودی؛ و آن سه چیز که هلاکت آورند: بخلی است که اطاعت شود و هوای نفسی است که پیروی شود و از خود راضی بودن است. شاهد در این روایت ذکر عدل در رضا و غضب در شمار منجیات است که مدلول التزامی آن موجب هلاکت بودن «ترک عدل» است که با عنوان «هَوًی مُتَّبَعٌ» در شمار مهلکات آمده است و بدین ترتیب روایت منطوقاً و مفهوماً دلالت بر وجوب عدل دارد.

مقصود از «قصد در غنا» معلوم است؛ لکن مفهوم «قصد در فقر» ممکن است در معرض ابهام باشد که به نظر می‌رسد مقصود از آن این است که در فقر نباید چنان بود که تسلیم آن شد و از هر تلاشی برای برون آمدن از آن خودداری کرد، و نباید چنان بود که در نتیجۀ بی‌صبری و بی‌طاقتی برای رهایی از فقر به هرکاری - اگرچه نامشروع - روی آورد. و مقصود از «شُحٌّ مُطَاعٌ» خود را تسلیم تمایل به بُخل نمودن و رفتار بخیلانه انجام دادن است؛ زیرا کسی که به حسب طبع بخیل است می‌تواند با خصلت بخل خویش مبارزه کند تا به تدریج خود را از کمند این خصلت پست برهاند، لکن اگر با خصلت بخل خویش همراه گردد، راه هلاکت پیموده و خود را به سرنوشتی سیاه و تیره دچار کرده است. همچنین صدوق در خصال به سند خویش از امام صادق(ع) روایت می‌کند که فرمود: «ثَلَاثَةٌ يُدْخِلُهُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ وَ ثَلَاثَةٌ يُدْخِلُهُمُ اللَّهُ النَّارَ بِغَيْرِ حِسَابٍ فَأَمَّا الَّذِينَ يُدْخِلُهُمُ اللَّهُ الْجَنَّةَ بِغَيْرِ حِسَابٍ فَإِمَامٌ عَادِلٌ وَ تَاجِرٌ صَدُوقٌ وَ شَيْخٌ أَفْنَى عُمُرَهُ فِي طَاعَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ أَمَّا الثَّلَاثَةُ الَّذِينَ يُدْخِلُهُمُ اللَّهُ النَّارَ بِغَيْرِ حِسَابٍ فَإِمَامٌ جَائِرٌ وَ تَاجِرٌ كَذُوبٌ وَ شَيْخٌ زَانٍ»[۹]. سه کس را خداوند بدون محاسبه به بهشت می‌برد، و سه کس را بدون محاسبه به دوزخ می‌برد، آنان را که خداوند بی‌محاسبه به بهشت می‌برد امام عادل، و بازرگان راستگو، و سالخورده‌ای است که عمر خود را در اطاعت خدای سپری کرده است؛ و آن سه که خداوند بی‌محاسبه به دوزخشان می‌برد، امام جائر، و بازرگان دروغگو، و سالخورۀ زناکار است. مقصود از «إِمَامٌ جَائِرٌ» در این روایت سلطان غیر عادل است؛ لذا ذیل روایت دلالت بر وجوب عدل بر سلطان و حاکم دارد.

در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) روایت است که در وصف متقین فرمود: «عِبَادَ اللَّهِ إِنَّ مِنْ أَحَبِّ عِبَادِ اللَّهِ إِلَيْهِ عَبْداً أَعَانَهُ اللَّهُ عَلَى نَفْسِهِ فَاسْتَشْعَرَ الْحُزْنَ وَ تَجَلْبَبَ الْخَوْفَ فَزَهَرَ مِصْبَاحُ الْهُدَى فِي قَلْبِهِ وَ أَعَدَّ الْقِرَى لِيَوْمِهِ النَّازِلِ بِهِ... قَدْ أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ فَكَانَ أَوَّلَ عَدْلِهِ نَفْيُ الْهَوَى عَنْ نَفْسِهِ يَصِفُ الْحَقَّ وَ يَعْمَلُ بِهِ...»[۱۰]. بندگان خدا، همانا از جمله محبوبترین بندگان خدا نزد او بنده‌ای است که خداوند او را در برابر نفس خویش یاری کرده، پس در اندرون خویش غمگین است و پوشش خوف خدا به تن کرده است پس چراغ هدایت در دلش فروزان گشته و برای روزی که در پیش دارد توشه مهیا ساخته - تا آنجا که فرمود- نفس خود را به عدل ملزم و پایبند کرده، و نخستین عدل او دور کردن هوای نفس از خویشتن خویش است، حق را بازگو می‌کند و به آن عمل می‌کند... از جملۀ «أَلْزَمَ نَفْسَهُ الْعَدْلَ» وجوب عدل استفاده می‌شود؛ زیرا الزام نفس به غیر ما الزم الله با تقوی سازگار نیست.

همچنین در نهج البلاغه از امیرالمؤمنین(ع) روایت است که در وصف رسول الله(ص) فرمود: «سِيرَتُهُ الْقَصْدُ وَ سُنَّتُهُ الرُّشْدُ وَ كَلَامُهُ الْفَصْلُ وَ حُكْمُهُ الْعَدْلُ»[۱۱]. روش او میانه‌روی و آئین او راستی و سخن او جدا کنندۀ حق از باطل و حکم او عدل است. ذیل روایت بر حصر حکم رسول خدا در «عدل» دلالت دارد، و از آنجا که معلوم است که حکم رسول خدا عین ﴿مَا أَنْزَلَ اللَّهُ است، بنابراین حکم به عدل واجب است؛ زیرا حکم بما انزل الله است ﴿وَمَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِمَا أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولَئِكَ هُمُ الْكَافِرُونَ... الظَّالِمُونَ... الْفَاسِقُونَ[۱۲]. کلینی در اصول کافی به سند معتبر روایت می‌کند. «عَنْ أَبِي حَمْزَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ(ع): مَا حَقُّ الْإِمَامِ عَلَى النَّاسِ؟ قَالَ: حَقُّهُ عَلَيْهِمْ أَنْ يَسْمَعُوا لَهُ وَ يُطِيعُوا. قُلْتُ: فَمَا حَقُّهُمْ عَلَيْهِمْ؟ قَالَ: يَقْسِمَ بَيْنَهُمْ بِالسَّوِيَّةِ وَ يَعْدِلَ فِي الرَّعِيَّةِ»[۱۳]. از ابوحمزه، گفت: پرسیدم از امام باقر(ع) حق امام بر مردم چیست؟ فرمودند: حق او بر مردم این است که به او گوش فرا دهند و از او فرمانبری کنند، گفتم: پس حق مردم بر امام چیست؟ فرمود: به طور برابر بین آنان تقسیم ثروت کند و در رعیت به عدل رفتار کند.[۱۴]

برقراری عدل

روایاتی که بر وجوب اقامه و احیای عدل در جامعۀ بشر دلالت دارند، هر چند با توجه به آیات صریح دال بر وجوب عدل نیاز چندانی به تعرض روایات نیست، لکن برای تثبیت و تبیین هرچه بیشتر مدعا به نمونه‌ای از روایات این باب نیز اشاره می‌کنیم:

۱. کلینی در کافی به سند صحیح از امام صادق(ع) روایت می‌کند، فرمود: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ اعْدِلُوا فَإِنَّكُمْ تَعِيبُونَ عَلَى قَوْمٍ لَا يَعْدِلُونَ»[۱۵]؛ از خدا پروا کنید و عدالت را پیشه کنید؛ زیرا شما بر کسانی که به عدل عمل نمی‌کنند عیب گرفته و به رفتار آنان اعتراض دارید.

۲. صدوق به اسناد خویش از حضرت رضا(ع) روایت می‌کند، فرمود: «حَرَّمَ اللَّهُ الْفِرَارَ مِنَ الزَّحْفِ لِمَا فِيهِ مِنَ الْوَهْنِ فِي الدِّينِ وَ الِاسْتِخْفَافِ بِالرُّسُلِ وَ الْأَئِمَّةِ الْعَادِلَةِ(ع) وَ تَرْكِ نُصْرَتِهِمْ عَلَى الْأَعْدَاءِ وَ الْعُقُوبَةِ لَهُمْ عَلَى إِنْكَارِ مَا دُعُوا إِلَيْهِ مِنَ الْإِقْرَارِ بِالرُّبُوبِيَّةِ وَ إِظْهَارِ الْعَدْلِ وَ تَرْكِ الْجَوْرِ وَ إِمَاتَتِهِ وَ الْفَسَادِ»[۱۶]؛ خداوند فرار از جبهۀ جنگ با دشمنان خدا را تحریم فرمود؛ زیرا موجب سستی دین و سبک شماری رسولان خدا و امامان عادل، و رها کردن یاری آنان در برابر دشمنان می‌شود و نیز موجب ترک کیفر دشمنان خدا بر انکار آنچه به آن فرا خوانده شدند از اقرار به ربوبیّت خداوند، و اظهار عدل و ترک جور و نابود‌سازی فساد می‌شود. این روایت - که در گذشته نیز به آن اشاره شد - افزون بر دلالت بر وجوب اقامۀ عدل که عبارت «وَ إِظْهَارِ الْعَدْلِ» بر آن دلالت دارد، بر اهمیت مطلق فریضۀ اقامه و اظهار عدل نسبت به همۀ فرائض شرعی دیگر دلالت دارد؛ زیرا پس از اقرار به ربوبیّت خداوند، اظهار عدل و ترک جور و اماتۀ فساد را مطرح می‌کند، و به طور ضمنی این معنا را می‌فهماند که اظهار عدل و ترک جور و اماتۀ فساد اساس شریعت رسل به‌ویژه رسول اعظم محمد رسول الله(ص) است.

۳. صدوق در خصال به سندش از ابی مالک روایت می‌کند: «قَالَ: قُلْتُ لِعَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ(ع): أَخْبِرْنِي بِجَمِيعِ شَرَائِعِ الدِّينِ قَالَ قَوْلُ الْحَقِّ وَ الْحُكْمُ بِالْعَدْلِ وَ الْوَفَاءُ بِالْعَهْدِ»[۱۷]؛ گفت به علی بن حسین(ع) گفتم: مرا با جمیع شرایع دین آشنا کن، فرمود: گفتار حق و حکم به عدل و وفای به عهد و پیمان.

۴. در غرر الحکم از امیرالمؤمنین(ع) روایت می‌کند که فرمود: «إِنَّ الْعَدْلَ مِيزَانُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ الَّذِي وَضَعَهُ فِي الْخَلْقِ وَ نَصَبَهُ لِإِقَامَةِ الْحَقِّ فَلَا تُخَالِفْهُ فِي مِيزَانِهِ وَ لَا تُعَارِضْهُ فِي سُلْطَانِهِ»[۱۸]؛ همانا عدل میزانی که خداوند سبحان برای خلق قرار داده، و آن را برای برپا ساختن حق برقرار نموده است، پس با خدا در میزانی که برپا کرده مخالفت مکن، و با سلطنت و حکمرانی او ستیز روا مدار. ‏

۵. در نهج البلاغه امیرالمؤمنین(ع) در ضمن وصف اهل ذکر چنین می‌فرماید: «يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ وَ يَأْتَمِرُونَ بِهِ وَ يَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ وَ يَتَنَاهَوْنَ عَنْهُ»[۱۹]؛ امر به دل می‌کنند و خود به آن امر عمل می‌کنند و از منکر و زشتی باز می‌دارند و خود از آن پرهیز می‌کنند. عبارت «يَأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ»؛ «امر به عدل می‌کنند» و نیز عبارت «وَ يَأْتَمِرُونَ بِهِ»؛ «و خود به آن امر عمل می‌کنند» هر دو دلالت بر وجوب قسط و عدل دارد؛ زیرا امر به قسط کاشف از وجوب آن است، و تعبیر به «ائتمار؛ به امر عمل کردن» در جملۀ دوم نیز کاشف از وجوب فعل است؛ زیرا کاشف از تعلّق امر به آن است.

۶. صدوق به سند صحیح از امام باقر(ع) روایت می‌کند: «قَالَ فِي حَدِيثٍ: قَالَ النَّبِيُّ(ص): أَيُّهَا النَّاسُ! إِنَّهُ لَا نَبِيَّ بَعْدِي وَ لَا سُنَّةَ بَعْدَ سُنَّتِي فَمَنِ ادَّعَى ذَلِكَ فَدَعْوَاهُ وَ بِدْعَتُهُ فِي‏ النَّارِ فَاقْتُلُوهُ وَ مَنْ تَبِعَهُ فَإِنَّهُ فِي النَّارِ. أَيُّهَا النَّاسُ! أَحْيُوا الْقِصَاصَ وَ أَحْيُوا الْحَقَّ لِصَاحِبِ الْحَقِّ وَ لَا تَفَرَّقُوا، وَ أَسْلِمُوا وَ سَلِّمُوا تَسْلَمُوا ﴿كَتَبَ اللَّهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللَّهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ[۲۰]»[۲۱]؛ در ضمن حدیثی فرمود: رسول خدا(ص) فرمود: ای مردم همانا پس از من پیامبری نیست، و پس از سنت من سنتی نیست، پس آن کس که چنین ادّعایی کند، ادّعا و بدعت او در آتش است پس او را بکشید و آن کس که از او پیروی کند جای او در آتش است هان ای مردم، قصاص را زنده بدارید و حق صاحب حق را زنده بدارید، و متفرق و پراکنده نشوید، و در برابر حکم خداوند تسلیم باشید، و فرمانروایی را به اهلش بسپارید تا به سلامت و امنیت به سر برید «خداوند نوشت و مقرر فرمود: که من و رسولانم پیروز خواهیم بود، و همانا خداوند قدرتمند و شکست‌ناپذیر است». روایت بر وجوب احیای قصاص و احیای حق هر صاحب حقی که تعبیر دیگری از عدل است دلالت دارد، و با توجه به توقف آن بر وجود حاکم اسلامی و بسط ید او به دلالت التزامی بر وجوب اقامۀ حکومت اسلامی دلالت دارد. بلکه عبارت «سَلِّمُوا» به قرینۀ آیۀ کریمۀ ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لَا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجًا مِمَّا قَضَيْتَ وَيُسَلِّمُوا تَسْلِيمًا[۲۲] در سپردن فرمانروایی به اهلش ظهور دارد و لذا بر وجوب اقامۀ حکومت اسلامی دلالت مطابقی دارد.

۷. کلینی به سند خویش از امام کاظم(ع) روایت می‌‌کند: «فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ: ﴿يُحْيِي الْأَرْضَ بَعْدَ مَوْتِهَا قَالَ: لَيْسَ يُحْيِيهَا بِالْقَطْرِ وَ لَكِنْ يَبْعَثُ اللَّهُ رِجَالًا فَيُحْيُونَ الْعَدْلَ، فَتُحْيَا الْأَرْضُ لِإِحْيَاءِ الْعَدْلِ وَ لَإِقَامَةُ الْحَدِّ فِيهِ أَنْفَعُ فِي الْأَرْضِ مِنَ الْقَطْرِ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً»[۲۳]؛ در‌بارۀ فرمودۀ خدای عزوجل «زمین را پس از مردنش زنده می‌کند»؛ فرمود: با باران زنده نمی‌کند بلکه مردانی را بر می‌انگیزد که عدل را در آن زنده می‌کنند پس زمین به سبب احیای عدل زنده می‌شود، و همانا اجرای حد در زمین برای زمین از چهل روز باران سودمند‌تر است. عبارت «يَبْعَثُ اللَّهُ رِجَالًا فَيُحْيُونَ الْعَدْلَ»؛ «مردانی را بر می‌انگیزد که عدل را در آن زنده می‌کنند» بر وجوب اقامۀ عدل دلالت دارد توضیح اینکه مراد از بعث در اینجا بعث تشریعی است که به معنای ایجاب و الزام محرّک و ارسال و ایجاد داعی است، و با توجه به اینکه متعلّق این ارسال و ایجاد داعی فعل اختیاری است که احیاء عدل است؛ لهذا مراد از بعث، بعث تشریعی به معنای جعل داعی الزامی است؛ بنابراین روایت بر وجوب احیای عدل در هر زمان دلالت دارد.[۲۴]

منابع

پانویس

  1. وسائل الشیعة، ج۱۵، ابواب جهاد النفس‌، باب ۳، ص۱۷۴، ح۱.
  2. اصول كافی، ج۲، ص۱۴۷.
  3. الخصال، ج۱، ص۱۱۳؛ روضة الكافی، ص۳۵۳.
  4. نهج البلاغه، كلمات قصار، كلمه ۴۷۶.
  5. المصباح المنیر، ص۴۰۹.
  6. المصباح المنیر، ص۲۱۹.
  7. نهج البلاغه، نامه ۲۷.
  8. خصال، ج۱، ص۸۴.
  9. خصال، ج۱، ص۸۰.
  10. نهج البلاغه، خطبه ۸۶.
  11. نهج البلاغه، خطبه ۹۳.
  12. «و آن کسان که بنابر آنچه خداوند فرو فرستاده است داوری نکنند کافرند... ستمگرند.... نافرمانند» سوره مائده، آیه ۴۴-۴۷.
  13. اصول كافی، ج۱، ص۴۰۵.
  14. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۲، ص ۱۸۲.
  15. اصول کافی، ج۱، ص۱۴۷.
  16. وسائل الشیعه، ابواب جهاد العدو، باب ۲۹، ح۲.
  17. بحار الانوار، ج۷۵، ص۲۶.
  18. غرر الحکم، ح۳۴۶۴
  19. نهج البلاغه، خطبه ۲۲۲.
  20. «خداوند مقرّر فرموده است که من و فرستادگانم پیروز خواهیم شد؛ بی‌گمان خداوند توانایی پیروزمند است» سوره مجادله، آیه ۲۱.
  21. وسائل الشیعه، ابواب حد المرتد، باب ۷، ح۳.
  22. «پس نه، به پروردگارت سوگند که ایمان نمی‌آورند تا در آنچه میانشان ستیز رخ داده است تو را داور کنند سپس از آن داوری که کرده‌ای در خود دلتنگی نیابند و یکسره (بدان) تن در دهند» سوره نساء، آیه ۶۵.
  23. وسائل الشیعه، ابواب حد المرتد، باب ۱، ح۳.
  24. اراکی، محسن، فقه نظام سیاسی اسلام، ج۳، ص ۱۷۷