صفات شیطان

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

قرآن با ذکر صفات شیطان، می‌خواهد او را به انسان‌ها بشناساند که چه موجود خطرناکی، با چه صفات زشت و پنهان از دیده‌ها، در کمین افراد نشسته است، و به هیچ کس رَحم نمی‌کند، چون به خود نیز رحم نکرد! خودش را مطرود پیشگاه الهی ساخت و آتش سوزان جهنم را قبول کرد. بنابراین، چگونه به بشری که موجب لعن و طردش شد، رحم نماید! هنگامی که به صفات شیطان آگاهی یافتیم، بدانیم که شیطان طبق صفاتش عمل و به همان صفات، وسوسه می‌کند و به سوی آنها سوق می‌دهد، لذا شناخت صفات شیطان، برای افراد طالب سعادت، لازم است تا بدانند چه موجودی با چه صفات ناپسندی، در کمین آنان نشسته، آن هم کمین خطرناک غیر قابل رؤیت که به محض کم‌ترین غفلت یا اشتباه و اهمال‌کاری، ضربه‌اش را بر جان و روح افراد وارد می‌کند که باید مدتی با مراقبت، استغفار، توبه بگذرد و با اعمال صالح جبران شود تا زخم تیر شیطانی بهبود یابد!

بنابراین، هر کس تابع ولایت باطل شیطانی شد، در واقع به صفتی از صفات او متصّف گردیده و تنها راه نجات از آن ولایت، شناخت صفات شیطانی و پرهیز از متصّف شدن به آنها خواهد بود، لذا خداشناسی انسان، کامل نمی‌شود، مگر این که شیطان‌شناس هم باشد. هر چه شیطان‌شناسی‌ آدمی بیش‌تر باشد، مکر و خدعه‌ها... و هزاران هزار نیرنگ شیطان را می‌شناسد و دیگر دنبال او نمی‌رود و می‌داند که دشمن هر که باشد، دشمن است[۱].

صفات شیطان

متکبر

﴿وَإِذْ قُلْنَا لِلْمَلَائِكَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ أَبَى وَاسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ[۲]. کلمه ﴿اسْتَكْبَرَ، از مادّه "کبر"، به معنای اظهار بزرگی و برتری است و وقتی از بابِ استفعال باشد به مفهوم طلب برتری و افزون‌طلبی خواهد بود. با توجه به بیان علت خودداری از سَجده بر آدم (ع) که شیطان گفت: من از او برترم، چون مرا از آتش خَلق کردی و او را از گِل. و آتش بر آن برتری دارد که خدای متعال، خطاب به شیطان، می‌فرماید: "از این جا (منزلت معنوی یا بهشتی) که داری، بیرون شو"؛ زیرا آنجا جای تکبر کردن نیست: ﴿قَالَ مَا مَنَعَكَ أَلَّا تَسْجُدَ إِذْ أَمَرْتُكَ قَالَ أَنَا خَيْرٌ مِنْهُ خَلَقْتَنِي مِنْ نَارٍ وَخَلَقْتَهُ مِنْ طِينٍ * قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا[۳].

در آیه شریفه کلمه ﴿اسْتَكْبَرَ، بعد از واژه ﴿أَبَى آمده است که دلالت بر امتناع استکباری شیطان دارد، نَه همانند امتناع آسمان‌ها و زمین در مسأله عرض امانت که آن بر اثر اشفاق و ترس از عدم قدرت بر تحمل امانت سنگین بود، و آنچه باعث تنزل از مقام رفیع می‌شود، ابای استکباری است نَه ابای اشفاقی.

بنابراین، وقتی استکبار شیطان را تحلیل می‌کنیم، قُبح آن دو جهت دارد: یک جهت عُجب و خودبینی در برابر امر خدای حکیم که فقط‍ به نظر و رأی خود توجه داشت و جهت دیگر، تکبر که خود را برتر از حضرت آدم (ع) دانست؛ زیرا تکبّر بر خلاف عُجب، متعلق می‌خواهد، عجب به معنای خودبینی و تکبّر یعنی خود بزرگ‌بینی و خود را از دیگری بزرگ دیدن و دیگری را کوچک پنداشتن[۴].

کافر

﴿فَسَجَدَ الْمَلَائِكَةُ كُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ * إِلَّا إِبْلِيسَ اسْتَكْبَرَ وَكَانَ مِنَ الْكَافِرِينَ[۵]. معنای اصلی کلمه "کفر"، عبارت از "رد و عدم اعتنا به چیزی است و از آثار آن معنا، پوشاندن و محو کردن است"[۶].

کفر دارای مراحلی، شدت و ضعف است که شدید آن، رد و توجه نکردن به دستور صریح خدای متعال است که شیطان امر سجده بر حضرت آدم (ع) را رد کرد و علناً با امر حکیمانه پروردگار عالَم مخالفت کرد و از انجام آن دستور، خودداری ورزید و با آن عمل و گفتارش، متصّف به صفت کفر شد و از کافران گردید.

از امام صادق (ع) نقل شده: اولین کفری که در عالم خلقت، تحقق یافت، کفر شیطان بود: «مَسْعَدَةَ بْنِ صَدَقَةَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ الله (ع) وَ سُئِلَ عَنِ الْكُفْرِ وَ الشِّرْكِ أَيُّهُمَا أَقْدَمُ فَقَالَ الْكُفْرُ أَقْدَمُ وَ ذَلِكَ أَنَّ إِبْلِيسَ أَوَّلُ مَنْ كَفَرَ وَ كَانَ كُفْرُهُ غَيْرَ شِرْكٍ لِأَنَّهُ لَمْ يَدْعُ إِلَی عِبَادَةِ غَيْرِ الله وَ إِنَّمَا دَعَا إِلَی ذَلِكَ بَعْدُ فَأَشْرَكَ»[۷].[۸]

فاسق و عِصیانگر

﴿فَسَجَدُوا إِلَّا إِبْلِيسَ كَانَ مِنَ الْجِنِّ فَفَسَقَ عَنْ أَمْرِ رَبِّهِ[۹]. کلمه ﴿فَسَقَ، به معنای خروج شیء از شیء دیگر است، مثل "فسقت الرطبة عن قشرها"، خُرما از غلاف خود خارج شد. و فرد گناهکار را فاسق می‌نامند، چون در واقع هنگام گناه، از دین و بندگی خدای متعال خارج شده است.

برخی اهل لغت می‌نویسند: "معنای اصلی فسق، عبارت از خارج شدن از مقررات دینی یا عقلی یا طبیعت لازم است، اما مفاهیم ترک و جور از لوازم معنای اصلی و آثار آن است. بله، فسق با تعهد، ایمان و هدایت، جمع نمی‌شود؛ چنان‌که فسق کاشف از نقض تعهد و ایمان و از انتفای اختیار هدایت و توفیق الهی است"[۱۰].

بنابراین، شیطان از مقررات لازمه مقام و موقعیت ملکی که تسلیم محض بود، خارج شد و متصّف به صفت فسق و از فاسقین گردید.

﴿يَا أَبَتِ لَا تَعْبُدِ الشَّيْطَانَ إِنَّ الشَّيْطَانَ كَانَ لِلرَّحْمَنِ عَصِيًّا[۱۱]. شیطان، بعد از مخالفت با امر الهی و مطرود شدن بر اثر آن، رو به عِصیان پروردگار متعال آورد و به دلیل عنادی که به خالق مهربانش بر اثر امر سَجده پیدا کرد، و با تصور غلطش، خالق مهربان او را به سوی گمراهی کشانید: ﴿قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ[۱۲]؛ لذا در همه موارد دستورهای الهی، مخالفت کرده و می‌کند و علاوه بر عِصیانگری، سعی و تلاش همه‌جانبه دارد که دیگر مخلوقات دنیا از جمله انسان را که به عقیده شیطان، مسبب اصلی بیچارگی اوست، به عصیان در برابر قوانین الهی وادارد![۱۳]

ناسپاس

﴿وَكَانَ الشَّيْطَانُ لِرَبِّهِ كَفُورًا[۱۴]. درباره اینکه خدای سبحان، شیطان را ناسپاس معرفی می‌کند، به جهت کفران به نعمت‌های پروردگارش بود، چون آنچه خدای متعال از قُدرت و قوّت به شیطان داده بود، صرف در گمراه کردن مردم و واداشتن آنان به گناه و دعوت مردم به خطا و کفران نعمت می‌شود!

بنابراین، شیطان با همه منزلت معنوی و قدرت ملکوتی که خدای متعال به او داده بود، شکرگزاری را که در اطاعت و بندگی متجلی است، به کفران نعمت و معصیت تبدیل کرد؛ اما باز خدای متعال آن قدرت درک، فهم و تحلیل آن را از او نگرفت و او به جای توبه و شکرگزاری، آن نعمت‌ها را در اغوا و گمراه کردن دیگران به کار می‌برد، لذا ناسپاسی شیطان نیز در مقابل آن نعمت‌های بی‌شمار، فراوان خواهد بود[۱۵].

طغیانگر و سرکش

﴿إِنَّا زَيَّنَّا السَّمَاءَ الدُّنْيَا بِزِينَةٍ الْكَوَاكِبِ * وَحِفْظًا مِنْ كُلِّ شَيْطَانٍ مَارِدٍ[۱۶]؛ ﴿وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُجَادِلُ فِي اللَّهِ بِغَيْرِ عِلْمٍ وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ مَرِيدٍ[۱۷]؛ آیه دیگر: ﴿إِنْ يَدْعُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا إِنَاثًا وَإِنْ يَدْعُونَ إِلَّا شَيْطَانًا مَرِيدًا[۱۸]. کلمات ﴿مَارِدٍ و ﴿مَرِيدٍ از نظر ریشه لغت یا از مادّه "مرد"، به معنای ریختن شاخ و برگ درخت، هستند، لذا به جوانی که هنوز مو در صورتش نروییده، امْرَد می‌گویند. بنابراین، شیطان را مارد و مُرید می‌نامند، چون تمام زیبایی‌ها و سرسبزی‌ها که صفات پسندیده باشند، از شاخه‌سار وجودش فروریخته و چیزی از صفات نیک در او باقی نمانده است. یا اینکه آن دو کلمه از مادّه "مرود"، به معنای طغیان و سرکش هستند، پس شیطان مارد، یعنی شیطان طاغی و شیطان مرید، یعنی بسیار طغیانگر است.

بنابر نوشته مفسری: "مرید یعنی هدف و کارش فقط‍ برای فساد است[۱۹]"؛ پس مارد و مرید، صفت شیطان است که حاکی از افساد و خباثت او و عاری از هرگونه خیر و برکت است.

مفسری در سرّ اینکه جمله همراه با کلمه ﴿كُلِّ آمده، می‌نویسد: "تا دلالت کند بر اینکه شیطان انواع، اقسام و فنونی از ضلالت را دارد، چون ابواب باطل مختلف است، و بر هر بابی شیطانی، از قبیل ابلیس و ذریه‌اش و شیطان‌هایی از انس هستند که به سوی ضلالت دعوت می‌کنند، و دوستان گمراهشان از آنها تقلید و پیروی می‌کنند، هر چند که تمام تسویلات، و وسوسه‌های آنان منتهی به ابلیس ملعون می‌شود؛ و جمله ﴿وَيَتَّبِعُ كُلَّ شَيْطَانٍ، در عین حال کنایه از این نیز هست که گمراهان در پیروی باطل به جایی نمی‌رسند که توقف کنند، زیرا استعداد پذیرش حق در آنان کشته شده، و قلبشان مطبوع بر باطل گشته است؛ و آیه ﴿وَإِنْ يَرَوْا كُلَّ آيَةٍ لَا يُؤْمِنُوا بِهَا وَإِنْ يَرَوْا سَبِيلَ الرُّشْدِ لَا يَتَّخِذُوهُ سَبِيلًا[۲۰]، در مقام بیان جمله مذکور است"[۲۱].[۲۲]

طرد و دور شده از رحمت خدا

﴿قَالَ اخْرُجْ مِنْهَا مَذْءُومًا مَدْحُورًا[۲۳]. کلمه ﴿مَذْءُومًا از "ذام"، به معنای سرزنش و نکوهیده شده است و کلمه ﴿مَدْحُورًا از "دحر"، به مفهوم طرد و دفع است.

لغت‌شناسی درباره این دو کلمه می‌نویسد: "﴿مَدْحُورًا، یعنی طرد با حالت خاص، زیرا شیطان مخالفت امر الهی کرد... و معنای اصلی آن، عبارت از دور و دفع کردن همراه با اهانت و ذلت است... مذؤم از ذأم به معنای عیب توأم با حقارت است، کما اینکه معنای ذم، عیب مطلق است که در مقابل مدح قرار دارد. پس کلمه ﴿مَذْءُومًا، یعنی تو ای ابلیس! عیب‌دار شدی و خودت را از مقامی که بر آن بودی، ناقص و حقیر کردی و تو مطرود با حالت ذلت و خواری خواهی شد!"[۲۴].

پس، یکی دیگر از صفات شیطان، این است که به دلیل مخالفتش با امر سجده، از کمالات معنوی تهی گشت و همراه با حقارت و خواری از درگاه الهی، طرد شد.

﴿وَإِنَّ عَلَيْكَ اللَّعْنَةَ إِلَى يَوْمِ الدِّينِ[۲۵]. کلمه "لعن"، به معنای دوری از خیر، عطوفت و مهربانی است و اگر از طرف خدای سبحان باشد، عبارت از دورکردن از رحمت و لطفش است و از مردم، نفرین و دعا برای دورکردن از رحمت الهی است و درخواست از خدای متعال برای غضب کردن بر اوست، لذا در برخی کتاب‌های لغت قرآنی آمده است: "لعن به معنای طرد و دور کردن از روی غضب است؛ آن از خدا در آخرت، عذاب و در دنیا، انقطاع از قبول رحمت و توفیق خداست و از انسان، نفرین بر غیرش است"[۲۶].

یکی دیگر از صفات شیطان، بنابر مستفاد از آیه شریفه، ملعون بودن اوست که در آیه مطلق ذکر شده که شامل لعن الهی و دوری از رحمت الهی است ﴿لَعَنَهُ اللَّهُ وَقَالَ لَأَتَّخِذَنَّ مِنْ عِبَادِكَ نَصِيبًا مَفْرُوضًا [۲۷] و نیز لعن دیگر مخلوقات، مانند ملائک و انسان‌ها، به معنای نفرین و درخواست عذاب الهی بر اوست[۲۸].

دشمن سرسخت انسان

﴿الشَّيْطَانَ كَانَ لِلْإِنْسَانِ عَدُوًّا مُبِينًا[۲۹]. کلمه ﴿عَدُوًّ، یعنی دشمن "که در قلب به انسان عدوات دارد و ظاهراً مطابق آن عمل می‌کند"[۳۰] و معنای اصلی آن عبارت از "تجاوز به حقوق دیگران است [۳۱][۳۲].

بنابراین، شیطان به حقوق انساها تجاوز می‌کند و نمی‌گذارد حقّ انسانیت را به‌جا آورند؛ زیرا تجاوز به حقّ دیگری از آثار دشمنی و عداوت است و در آیه شریفه عدو با قید "مُبین"، به معنای آشکار، بیان شده، برای اینکه خدای سبحان در آیات مختلف، به صراحت دشمنی شیطان را برای انسان‌ها بیان کرده است: ﴿إِنَّ الشَّيْطَانَ لَكُمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا[۳۳]؛ یا اینکه شیطان در پیشگاه الهی آن دشمنی را آشکارا اعلان نمود: ﴿قَالَ فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ[۳۴]. لذا دشمنی شیطان با انسان‌ها روشن و آشکار است، به نحوی که حتّی از افشای آن باکی ندارد و از راه‌های گوناگون و از جهات مختلف مستقیم یا با واسطه دیگران، آن دشمنی را بر ضدّ انسان‌ها اعمال می‌کند؛ حتّی به سراغ انبیا و اوصیا (ع) به طمع فریب می‌رود با اینکه خودش آنان را استثنا کرده و در مواردی اگر نصیحتی به آنان از شیطان نقل شده، مقدمه‌چینی بوده، برای مرحله بعدی اغواگری و باز کردن راه نفوذ برای وسوسه و فریب آنان[۳۵].

رانده شده از منزلت معنوی

﴿قَالَ فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّكَ رَجِيمٌ[۳۶]. در قرآن مجید، ۶ بار کلمه ﴿رَجِيمٌ به عنوان صفت شیطان استعمال شده و تنها صفتی است که هنگام استعاذه از شیطان همراه با آن استعمال می‌شود و در امر به استعاذه در قرآن مجید با صفت رجیم مطرح شده است﴿فَإِذَا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّيْطَانِ الرَّجِيمِ[۳۷]. و معنای اصلی آن عبارت از "انداختن و زدن چیزی به شخصی یا موضوع معینی است؛ خواه آن چیز، سنگ باشد یا غیر سنگ از جمادات دیگر باشد و خواه آن چیز، کلام [عتاب‌آمیز] یا امر معنوی باشد، پس گفته می‌شود: زید را با سنگ یا چند قطعه آهن رجم کردم. و همچنین گفته می‌شود:زید را با کلمات خشن توأم با قهر و قطع لطف و دلسوزی، رجم کردم"[۳۸]. بنابراین، در آیاتی که کلمه "رجیم"، به عنوان صفت شیطان آمده، مراد، رجم معنوی و خطاب عتاب‌آمیز روحانی و دورکردن او از مقام قرب الهی است[۳۹].

بی‌ارزش شده

﴿قَالَ فَاهْبِطْ مِنْهَا فَمَا يَكُونُ لَكَ أَنْ تَتَكَبَّرَ فِيهَا فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ[۴۰]. کلمه ﴿صَّاغِرِينَ از مادّه "صغر" بوده که لغت‌شناسی درباره آن می‌نویسد: "معنای اصلی "صغر"، عبارت از تحقق ذلت و پَستی به نحوی که صاحبش معترف به آن است؛ در قبال "کبر" که عبارت از اظهار بزرگی و اظهار داشتن شأن و منزلت است. صغر اعم از این است که در امر مادّی باشد، مانندِ: ﴿وَقُلْ رَبِّ ارْحَمْهُمَا كَمَا رَبَّيَانِي صَغِيرًا[۴۱] یا در امر معنوی، مثل ﴿فَاخْرُجْ إِنَّكَ مِنَ الصَّاغِرِينَ[۴۲]؛ یا اعم از آن دو، همچون: ﴿وَلَا أَصْغَرَ مِنْ ذَلِكَ وَلَا أَكْبَرَ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ[۴۳]"[۴۴].

اما چرا در آیه شریفه تعبیر به ﴿صَّاغِرِينَ شده با اینکه الفاظ‍ دیگری نیز آن معنا را می‌رسانید، برای مقابله با لفظ‍ ﴿تَتَكَبَّرَ بوده، چون ﴿صَّاغِرِينَ از صغر به معنای کوچکی در مقابل کبر به معنای بزرگ ‌طلبی است؛ و صاغر: "از بین رفتن و صغیر شدن حیثیت و مقام شخص است"[۴۵]. لذا معنای آیه چنین می‌شود، خدای سبحان، به شیطان فرمود: به جُرم اینکه با ترک سجده، با امر من مخالفت کردی، باید از مقامت فرود آیی، زیرا مقام تو مقام خضوع و فرمان بُرداری بود، و نباید در چنین مقامی، تکبر کنی. پس پایین رو، که تو از خوارشدگان و حقیرشدگان هستی!

بنابراین، شیطان بر اثر تکبر در قبال حضرت آدم (ع) از مقام خضوع ملکوتی و قربش، سقوط‍ کرد و به مرتبه مغضوبیت الهی فرود آمد و با عنادی که داشت، راضی به آن حقارت شد و حاضر به توبه و استغفار کردن از مخالفتش نشد[۴۶].

مهلت داده شده

﴿قَالَ أَنْظِرْنِي إِلَى يَوْمِ يُبْعَثُونَ * قَالَ إِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ[۴۷]. کلمه ﴿مُنْظَرِينَ ۵ بار در قرآن مجید استعمال شده که ٣ مورد آن درباره شیطان است و از "نظر" مشتق شده و معنای اصلی آن، عبارت از: "دیدن با تعمق و تحقیق در موضوع مادّی یا معنوی است با چشم ظاهری یا باطنی. اما منظر از باب افعال (انظار)، آن به معنای قرار دادن شخص را ناظر یا صاحب‌نظر است و از آثار آن معنا، امهال و مهلت دادن و تأخیر است"[۴۸].

آن درخواست می‌رساند که همّ و اراده شیطان این بوده که فریبکاری و اغوایش، در دنیا و هم در عالَمِ برزخ تا برپایی قیامت باشد! خدای متعال همه آنچه خواست به او نداد، بلکه شاید تا آخر دنیا نه برزخ، درخواست او را قبول کرد. و در آیه دیگر می‌فرماید: ﴿قَالَ فَإِنَّكَ مِنَ الْمُنْظَرِينَ * إِلَى يَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ[۴۹].

درباره وقت معلوم، تفسیرهای متفاوتی مطرح شده است، ولی حیات شیطان تا وقتی است که خدای متعال معین کرده؛ نَه آنچه او درخواستِ کرده تا بتواند در عالَمِ برزخ نیز به فریبکاری و اغواگری‌اش ادامه دهد[۵۰].

همراه بد

﴿وَمَنْ يَكُنِ الشَّيْطَانُ لَهُ قَرِينًا فَسَاءَ قَرِينًا[۵۱]. کلمه ﴿قَرِينً، چیزی است که در جَنب دیگری واقع شده، و هر کدام استقلال داشته باشند، و تأثیر و تاثّر در موضوع مقارنه امری طبیعی است و بدون نظر به علّیت و سببیت در یکدیگر صورت می‌گیرد، و اثرآن بستگی به خُلق و خوی است که قرین به آن متصف است. و در آیه شریفه، شیطان با صفات ناپسند و خُلق و خوی بدش، به عنوان قرین و همراه بد معرفی شده است که فقط‍ در پی اغوا و گمراه‌کردن است، همانندِ دوستان بد که در بیش‌تر مواقع، سعی در سوق دادن دوستانش به خلق و خوی بدشان هستند، در حالی که شیطان ذره‌ای رحم ندارد. در این صورت فقط‍ در پی به اجرا درآوردن کینه درونی خود با وسوسه‌ها و حیله‌های پنهانی است، به طوری مخفیانه است که افراد همراه او، کم‌تر متوجه می‌شوند و حتی با وسوسه‌های او، تصور می‌کنند کارشان صحیح است و در راه راست قدم گذاشته‌اند، اما هنگامی به خود می‌آیند که وقت جبران گذشته و زمان مردن و رفتن از عالم دنیا به آخرت است. در آن حالت با حسرت جانسوز می‌گویند: ای کاش بین من و تو (شیطان) فاصله‌ای طولانی، همچون فاصله بین مشرق و مغرب بود! ﴿حَتَّى إِذَا جَاءَنَا قَالَ يَا لَيْتَ بَيْنِي وَبَيْنَكَ بُعْدَ الْمَشْرِقَيْنِ فَبِئْسَ الْقَرِينُ[۵۲].

در قرین بودن شیطان دو نظریه وجود دارد:

  1. در همین دنیا، قرین خواهد بود که با فراموشی از یاد خدای رحمان، خدای سبحان، (فضل و عنایتش را از آن شخص برمی‌دارد و حائل و مانعی میان او و شیطان ایجاد نمی‌کند و) او را به حال خود رها می‌سازد، تا شیطان او را به انحطاط‍ و گمراهی سوق دهد.
  2. قرین شیطان در عالَم آخرت است که همراه فرد فراموشکار، وارد آتش جهنم می‌شود (و با منظره زشتی که دارد او را می‌آزارد)، چنان که همراه فرد مؤمن، ملکی او را همراهی و به سوی بهشت می‌برد"[۵۳]؛ ولی بنابر ظاهر آیه شریفه، قرین مطلق و بدون قید زمانی است و شامل هر دو عالَمِ دنیا و آخرت می‌شود، ولی فرد فراموشکار در عالم دنیا به دلیل غوطه‌ور شدن در امور دنیوی، همراهی شیطانش را درک نمی‌کند و در عالم آخرت متوجه قرین بودن وی و دیدن صورت و سیرت زشت و موحّش او می‌شود که چه موجودی وی را در دنیا فریفته و در آخرت نیز باید او را در کنار خود ببیند.

مراد از قرین بد در آیه شریفه، فقط‍ صرف همراهی و همنشینی نیست، بلکه کنایه از پیروی از شیطان و دل سپردن به وسوسه‌ها و تسویلات او و عمل کردن به آنهاست، مانندِ بنده و غلام خدمتکار، هر چه شیطان به او القا می‌کند و در تصور او جذاب نشان می‌دهد، تابع او شده و عمل می‌نماید؛ وگرنه شیطان همیشه در کنار و کمین انسان‌ها است تا آنان را اغوا کند، حتّی به طمع فریب در کمین افرادی که خود استثنا کرده، هست. لذا حدیثی از پیامبر اسلام (ص) نقل شده که حاکی از عدم دور بودن همه افراد از کمین و وسوسه شیطان است: هر مؤمنی، قلبش دو گوش دارد، گوشی که فرشته در آن می‌دمد، و گوشی که وسواس خنّاس در آن می‌دمد. خداوند مؤمن را به وسیله فرشته تأیید می‌کند و این است معنای آیه:﴿وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ[۵۴].[۵۵].[۵۶]

وسوسه‌گر پنهانکاری که دست‌بردار نیست

﴿مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ * الَّذِي يُوَسْوِسُ فِي صُدُورِ النَّاسِ[۵۷]. کلمه ﴿وَسْوَاسِ از مادّه وسوسه است.

مفسری درباره آن، می‌نویسد: "وسواس اسم مصدر به معنای وسوسه است، مانندِ زلزال که به معنای زلزله و مراد از آن، شیطان است، برای اینکه وسوسه حرفه و شغل اوست که بر آن عاکف است"[۵۸] و همه کار شیطان در وسوسه متمرکز و بِدان وسیله افراد را گمراه می‌کند، به طوری که آن، صفت و مَلَکه او شده است. آن جمله قرآنی، مانند جمله زید عدل است، یعنی چنان آن صفت، مَلَکه راسخه زید شده و آن را در اعمالش مراعات می‌کند، مثل اینکه متبلور و مجسّم عدالت است.

برخی اهل لغت، وسواس را اسم شیطان لحاظ‍ کرده و نوشته‌اند:و الوسواس: اسم الشيطان، في قوله تعالى: ﴿مِنْ شَرِّ الْوَسْوَاسِ الْخَنَّاسِ[۵۹][۶۰]. در حالی که چنین نیست، بلکه وسواس همچون خنّاس یکی از صفات شیطان است.

کلمه ﴿خَنَّاسِ از مادّه "خنس" به معنای: "کنار رفتن، واپس ماندن و پنهان شدن"[۶۱] است و خنّاس صیغه مبالغه از مصدر "خنوس" و به مفهوم اختفای بعد از ظهور است و در حدیثی نقل شده: "شیطان وسوسه می‌کند تا هنگامی که ذکر خدای سبحان شود که در آن لحظه، کنار می‌رود: «قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ: إِنَّ اَلشَّيْطَانَ وَاضِعٌ خَطْمَهُ عَلَى قَلْبِ اِبْنِ آدَمَ فَإِذَا ذَكَرَ اَللَّهَ سُبْحَانَهُ خَنَسَ وَ إِنْ نَسِيَ اِلْتَقَمَ قَلْبَهُ فَذَلِكَ اَلْوَسْوَاسُ اَلْخَنَّاسُ»[۶۲].

بعضی گفته‌اند: "شیطان را از این جهت خنّاس خوانده که به طور مداوم آدمی را وسوسه می‌کند، و به محض اینکه انسان به یاد خدا می‌افتد، پنهان می‌شود و عقب می‌رود. باز همین که انسان از یاد خدا غافل می‌شود، جلو می‌آید و به وسوسه می‌پردازد"[۶۳].

بنابراین، معنای آیات چنین است: ای پیامبر! بگو من از شرّ وسوسه‌گر شیطان صفتی که از نام خدا می‌گریزد و پنهان می‌گردد به خدا پناه می‌بَرم.

مفسری درباره محلّ وسوسه و وسوسه مردم، می‌نویسد: "مراد از ﴿صُدُورِ النَّاسِ محلّ وسوسه شیطان است، چون شعور و ادراک آدمی به حسب استعمال شایع، به قلب آدمی نسبت داده می‌شود که در قفسه سینه قرار دارد".

قرآن نیز در این باب فرموده: "﴿وَلَكِنْ تَعْمَى الْقُلُوبُ الَّتِي فِي الصُّدُورِ[۶۴]... و جمله ﴿مِنَ الْجِنَّةِ وَالنَّاسِ به این معنا اشاره شده که بعضی از مردم، کسانی هستند که از شدت انحراف، خود شیطانی شده و در زمره شیطان‌ها قرار گرفته‌اند"[۶۵].

بر همین اساس شیطان برنامه‌های خود را با مخفی کاری می‌آمیزد، و گاه چنان در گوش جان آدمی می‌دمد که وی باور می‌کند فکر، فکر خود او است، و از درون جانش جوشیده، و همین باعث اغوا و گمراهی او می‌شود! کار شیطان تزیین است و مخفی‌کردن باطل در لعابی از حق، و دروغ در پوسته‌ای از راست و گمراهی در پوشش هدایت.

در نتیجه: خودش مخفی هست، و هم برنامه‌هایش پنهان است، و این هشداری است به همه رهروان راه حق که منتظر نباشند شیطان را در چهره و قیافه اصلی ببینند، یا برنامه‌هایش را در شکل انحرافی مشاهده کنند، هرگز چنین نیست، او وسواس خنّاس است، و کارش دروغ، نیرنگ، ظاهرسازی و مخفی کردن حق است.

اگر او در چهره اصلی ظاهر شود، اگر باطل را با حق نیامیزد، و اگر صریح و صاف سخن بگوید به گفته علی (ع): «لَمْ يَخْفَ عَلَی الْمُرْتَادِينَ»[۶۶]؛ مطلب بر پویندگان راه خدا مخفی نمی‌شود! او همیشه قسمتی از حق را می‌گیرد، و قسمتی از باطل، و به هم آمیزد تا بر مردم مسلط‍ شود، چنان که امیر مؤمنان (ع) در ادامه همان سخن می‌فرماید: «فَهُنَالِكَ يَسْتَوْلِي الشَّيْطَانُ عَلَی أَوْلِيَائِهِ»[۶۷].

بنابراین، شیطان دو صفت دارد، وسوسه‌گر و دیگر خنّاس بودن که به اصطلاح سمج است و دست‌بردار نیست و هر لحظه در پی فرصت است و فرصت هم همان غفلت از یاد خدای متعال و انجام وظیفه شرعی است[۶۸].

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

  1. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۲۴.
  2. «و (یاد کنید) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم: برای آدم فروتنی کنید، همه فروتنی کردند جز ابلیس که سرباز زد و سرکشی کرد و از کافران شد» سوره بقره، آیه ۳۴.
  3. «(خداوند) فرمود: آنگاه که به تو فرمان دادم. چه چیز تو را از فروتنی بازداشت؟ گفت: من از او بهترم! مرا از آتش و او را از گل آفریده‌ای * فرمود: از آن (جایگاه که داری) فرود آی، تو را نرسد که در آن خود را بزرگ بینی، بیرون رو که تو از خرد پایگانی!» سوره اعراف، آیه ۱۲-۱۳؛ آیه دیگر: سوره ص، آیه ۷۶.
  4. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۲۴-۳۲۵.
  5. «آنگاه همه فرشتگان، همگان فروتنی کردند * جز ابلیس که سرکشی کرد و از کافران بود» سوره ص، آیه ۷۳-۷۴.
  6. التحقیق، ج۱۰، ص۷۹، کلمه کفر.
  7. الکافی، ج۲، ص۳۸۶، ح۸؛ بحارالانوار، ج۱۱، ۱۴۹، باب ۲، ح۲۳ وسائل‌الشیعة، ج۱، ص۳۱، باب ۲، ح۴۳.
  8. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۲۵-۳۲۶.
  9. «و (یاد کن) آنگاه را که به فرشتگان گفتیم برای آدم فروتنی کنید! (همه) فروتنی کردند جز ابلیس که از پریان بود و از فرمان پروردگارش سر پیچید» سوره کهف، آیه ۵۰.
  10. التحقیق، ج۹، ص۸۹، کلمه فسق.
  11. «ای پدر! شیطان را نپرست که شیطان با (خداوند) بخشنده نافرمان است» سوره مریم، آیه ۴۴.
  12. «گفت: پس از آنجا که مرا بیراه نهادی بر سر راه راست تو، به کمین آنان می‌نشینم» سوره اعراف، آیه ۱۶.
  13. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۲۶-۳۲۷.
  14. «و شیطان به پروردگارش ناسپاس است» سوره اسراء، آیه ۲۷.
  15. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۲۷-۳۲۸.
  16. «ما آسمان نزدیک‌تر را به آرایه ستارگان، آراسته‌ایم * و (آن را) از هر شیطان سرکشی نیک نگاه داشته‌ایم» سوره صافات، آیه ۶-۷.
  17. «و از مردم کسی است که بی‌هیچ دانشی درباره خداوند چالش می‌ورزد و از هر شیطان گردنکشی پیروی می‌کند» سوره حج، آیه ۳.
  18. «(مشرکان) به جای او جز مادینگانی را (به پرستش) نمی‌خوانند و جز شیطانی سرکش را نمی‌خوانند» سوره نساء، آیه ۱۱۷.
  19. التبیان، ج۷، ص۲۹۰.
  20. «و هر نشانه‌ای ببینند بدان ایمان نخواهند آورد؛ و اگر راه درست را ببینند آن را راه (خویش) نخواهند گزید» سوره اعراف، آیه ۱۴۶.
  21. المیزان، ج۱۴، ص۳۴۳.
  22. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۲۸-۳۲۹.
  23. «فرمود: نکوهیده و رانده از آنجا بیرون رو!» سوره اعراف، آیه ۱۸.
  24. التحقیق، ج۳، ص۱۷۸ و ۲۹۴، کلمه دحر و ذأم.
  25. «و تا روز پاداش و کیفر بر تو نفرین باد!» سوره حجر، آیه ۳۵.
  26. مفردات راغب، ص۷۴۱، کلمه لعن.
  27. «که خداوند او را لعنت کرد و او گفت: از بندگان تو سهمی معیّن خواهم گرفت» سوره نساء، آیه ۱۱۸.
  28. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۲۹-۳۳۰.
  29. «بی‌گمان شیطان برای انسان دشمنی آشکار است» سوره اسراء، آیه ۵۳.
  30. قاموس قرآن، ج۴، ص۳۰۵، کلمه عدو.
  31. التحقیق، ج۸، ص۶۳، کلمه عدو.
  32. با آن قید از کلمات دیگری همچون: ظلم و طغیان متمایز می‌شود که ظلم به معنای ضایع کردن حق و عدم ادا و امتثال آنچه حق است مطلقاً، اما طغیان، عبارت از تجاوز از حد متعارف ناپسند توأم با قهر و غلبه است.
  33. «به راستی شیطان دشمن شماست پس او را دشمن بدارید!» سوره فاطر، آیه ۶.
  34. «گفت: به ارجمندی تو سوگند که همگی آنان را گمراه خواهم کرد» سوره ص، آیه ۸۲.
  35. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۳۰-۳۳۱.
  36. «فرمود: پس از آن (بهشت) بیرون رو که تو رانده‌ای» سوره حجر، آیه ۳۴.
  37. «پس، چون قرآن بخوانی از شیطان رانده به خداوند پناه جو؛» سوره نحل، آیه ۹۸.
  38. التحقیق، ج۴، ص۷۴، کلمه رجم.
  39. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۳۱-۳۳۲.
  40. «فرمود: از آن (جایگاه که داری) فرود آی، تو را نرسد که در آن خود را بزرگ بینی، بیرون رو که تو از خرد پایگانی!» سوره اعراف، آیه ۱۳.
  41. «و بگو پروردگارا! بر آنان بخشایش آور چنان که آنها مرا در کودکی پروردند» سوره اسراء، آیه ۲۴.
  42. «بیرون رو که تو از خرد پایگانی!» سوره اعراف، آیه ۱۳.
  43. «و هیچ چیز کوچک‌تر و یا بزرگ‌تر از آن نیست مگر که در کتابی روشنگر آمده است» سوره یونس، آیه ۶۱.
  44. التحقیق، ج۶، ص۲۴۵، کلمه صغر.
  45. قاموس قرآن، ج۴، ص۱۳۰، کلمه صغر.
  46. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۳۲-۳۳۳.
  47. «گفت: به من تا روزی که (همه) برانگیخته می‌شوند مهلت ده! * فرمود: تو از مهلت‌یافتگانی» سوره اعراف، آیه ۱۴-۱۵.
  48. التحقیق، ج۱۲، ص۱۶۶ و ۱۶۸، کلمه نظر.
  49. «فرمود: اینک تو از مهلت یافتگانی! * تا روز آن هنگام معیّن» سوره حجر، آیه ۳۷-۳۸.
  50. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۳۳-۳۳۴.
  51. «و هر که شیطان همدم اوست بد همدمی او راست» سوره نساء، آیه ۳۸.
  52. «تا چون نزد ما آیند، (به آن شیطان‌ها) گویند: کاش میان ما و شما دوری خاور تا باختر می‌بود که بد همنشینانی هستید!» سوره زخرف، آیه ۳۸.
  53. مجمع البیان، ج۹، ص۸۲.
  54. «و با روحی از خویش تأییدشان کرده است» سوره مجادله، آیه ۲۲.
  55. {{متن حدیث|قَالَ رَسُولُ الله (ص): مَا مِنْ مُؤْمِنٍ إِلَّا وَ لِقَلْبِهِ فِي صَدْرِهِ أُذُنَانِ أُذُنٌ يَنْفُثُ فِيهَا الْمَلَكُ وَ أُذُنٌ يَنْفُثُ فِيهَا الْوَسْوَاسُ الْخَنَّاسُ فَيُؤَيِّدُ الله الْمُؤْمِنَ بِالْمَلَكِ وَ هُوَ قَوْلُهُ سُبْحَانَهُ: ﴿وَأَيَّدَهُمْ بِرُوحٍ مِنْهُ؛ بحارالانوار، ج۶۰، ص۱۹۴، باب ۳، و ج۶۷، ص۴۸، باب ۴۴.
  56. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۳۴-۳۳۵.
  57. «از شرّ آن وسوسه‌گر واپسگریز * که در دل‌های آدمیان وسوسه می‌افکند» سوره ناس، آیه ۴-۵.
  58. الکشاف، ج۴، ص۸۲۳.
  59. «از شرّ آن وسوسه‌گر واپسگریز» سوره ناس، آیه ۴.
  60. العین، ج۷، ص۳۳۵، کلمه وسوس.
  61. قاموس قرآن، ج۲، ص۳۰۸، کلمه خنس.
  62. مجمع البیان، ج۱۰، ص۸۷۰ و نور الثقلین، ج۵، ص۷۲۵، ح۴ و ۵؛ فی الحدیث: انه یوسوس فاذا ذکر العبد ربه خنس.
  63. مجمع البیان، ج۱۰، ص۸۷۰.
  64. «بلکه آن دل‌ها که درون سینه‌ها جا دارند (نیز) نابینا می‌گردند» سوره حج، آیه ۴۶.
  65. المیزان، ج۲۰، ذیل آیه ۳۹۷.
  66. نهج البلاغه، خطبه ۵۰.
  67. نهج البلاغه، خطبه ۵۰.
  68. حق‌جو، عبدالله، ولایت در قرآن، ص۳۳۵-۳۳۸.