سر امام حسین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(تغییرمسیر از طشت طلا)

مقدمه

پس از شهادت ابا عبد الله (ع)، سپاه کوفه قساوت و دشمنی را به اوج رساندند و سر مطهّر آن حضرت را از پیکر جدا کردند، سپس به دستور عمر سعد، پیکر آن امام را زیر سم اسب‌ها له کردند. این سر مقدس، همراه سرهای دیگر شهدا بر نیزه‌ها شد و در کوفه و شام و شهرهای دیگر گرداندند تا دیگران را بترسانند. سر مطهّر سید الشهدا (ع) ماجراهای مختلفی در حادثۀ کربلا دارد، اینکه سر آن حضرت را از پشت گردن می‌برند[۱]، بر نیزه می‌کنند، خولی سر را به خانۀ خویش برده در اتاقی یا تنوری پنهان می‌کند، سر امام بر فراز نی در کوچه‌های کوفه قرآن تلاوت می‌کند، نزد ابن زیاد، بر طشت طلا نهاده می‌شود[۲]، در راه شام در دیر راهب سبب مسلمان شدن قنسرین می‌شود، در کاخ یزید، بر طشت نهاده نزد او می‌آورند، یزید با خیزران بر آن سر و لبها می‌زند، در خرابۀ شام نزد رقیّه دختر امام حسین برده می‌شود و... هر کدام موضوعی است که دستمایۀ بسیاری از مرثیه‌های سوزناک گشته و دربارۀ این وقایع، شعرها و نوحه‌های بسیار سروده‌اند.

این که سر مطهّر کجا دفن شد، میان محققان نظر واحدی نیست. برخی بر این عقیده‌اند که سر را از شام به کربلا آوردند و به بدن ملحق ساختند (نظر سید مرتضی)، برخی معتقدند در کوفه، نزدیک قبر امیر المؤمنین (ع) دفن شد و برخی هم جاهای دیگر را گفته‌اند. در شام، محلّی به نام جایگاه سر مطهّر معروف است که محلّ عبادت است[۳].

برخی هم مدفن سر را در مصر، مسجد رأس الحسین می‌دانند و برای کیفیت انتقال آن به آن منطقه، تاریخچه‌ای ذکر می‌کنند[۴]. اما مشهور آن است که سر را به کربلا آوردند و کنار پیکر دفن شد و این را جمعی از علما در تألیفاتشان آورده‌اند[۵]. اصل این جنایت بی‌سابقه، برای امویان مایۀ ننگ بود. این که به دستور ابن زیاد، سر آن حضرت را بر نیزه کرده در کوفه چرخاندند، اولین سری بود که در دوران اسلام با آن چنین کردند[۶]. بریدن سر و بر نیزه کردن آن و شهر به شهر گرداندن، حتی در سروده‌ها و مرثیه‌های آن دوره نیز مطرح شده و بعنوان کاری فجیع و زشت از آن یاد شده است که نشانۀ مظلومیّت ثار الله است. در شعر بشیر هنگام خبر دادنش از ورود اهل بیت به مدینه می‌خوانیم: وَ الرَّأْسُ مِنْهُ عَلَى القَناةِ يُدارُ. و در شعر حضرت زینب در کوفه پس از دیدن سر برادر بر فراز نی، آمده است: «يَا هِلَالًا لَمَّا اسْتَتَمَّ كَمَالًا...». این بی ‌حرمتی آشکار، بر خلاف آنچه که یزیدیان می‌خواستند دیگران را مرعوب کنند، موجی از احساسات خصمانه بر ضدّ آنان پدید آورد و مردم، عمق خباثت دودمان “شجرۀ ملعونه” را شناختند.[۷].

سر امام در خانه خولی

در کتاب أنساب الأشراف نقل است: عمر بن سعد، همان روز (عاشورا)، سر حسین (ع) را با خولی بن یزید اصبحی از قبیله حِمیَر و نیز حمید بن مسلم ازدی، به سوی ابن زیاد فرستاد. آنان شب به سوی او رفتند و چون درِ کاخ را بسته دیدند، خولی، آن سر را به خانه‌اش آورد و زیر تَشتی در خانه‌اش گذاشت. او در خانه‌اش، زنی به نام نوار، دختر مالک حضرمی، داشت که پرسید: چه خبر؟ گفت: ثروت روزگار را آورده‌ام. این، سر حسین است که همراه تو در خانه است! زن گفت: وای بر تو! مردم، طلا و نقره می‌آورند و تو، سر فرزند دختر پیامبر خدا را آوردی؟! به خدا سوگند، هیچ گاه چیزی، سر من و سر تو را گرد هم نمی‌آورد[۸].[۹]

سر امام در مجلس ابن زیاد

از سعد بن عبیده نقل است: سر حسین (ع) را برای ابن زیاد آوردند و پیش رویش نهادند. او با سر چوب‌دستی‌اش، بر آن می‌نواخت و می‌گفت: ریش ابا عبداللّه، جوگندمی شده است[۱۰]. صدوق در کتاب الأمالی به نقل از دربان عبیداللّه بن زیاد نقل می‌کند: هنگامی که سر حسین آورده شد، فرمان داد که آن را جلویش در تشتی از طلا گذاشتند و با چوب دستی‌اش شروع به زدن بر دندان‌های او کرد و می‌گفت: ای ابا عبداللّه! زود پیر شدی [و محاسنت سفید گشت]! مردی از قوم [حاضر در مجلس] گفت: دستْ نگه دار که من دیدم پیامبر (ص) دهان بر جایی می‌نهاد که تو چوب‌دستی‌ات را گذاشته‌ای. ابن زیاد گفت: روزی در برابر روز بَدر![۱۱].[۱۲]

حمید بن مسلم می‌گوید: عمر بن سعد مرا خواست و نزد خانواده‌اش فرستاد تا پیروزی‌ای را که خدا نصیبش کرده بود و سلامتی‌اش را به آنان مژده بدهم! از این رو نزد خانواده‌اش رفتم و پیغام عمر بن سعد را به اطلاعشان رساندم. آنگاه دیدم ابن زیاد جلوس کرده و فرستاده‎ها با سرهای کشته‌ها بر او وارد می‌شوند[۱۳]. قبیله کنده با سیزده سر آمد، و قیس بن اشعث آنان را همراهی می‌کرد، و هوازن با بیست سر وارد شد در حالی که شمر بن ذی الجوشن مصاحبشان بود، قبیله تمیم با هفده سر، بنی اسد با شش سر و مَذحِج با هفت سر و بقیه سپاه با هفت سر آمدند که مجموعاً هفتاد سر بود. ابن زیاد اجازه ورودشان را به قصر داد. آنان را وارد قصر کرد و به مردم اذن ورود داده شد. من در میان واردین داخل قصر شدم، ناگاه دیدم سر حسین (ع) پیش روی ابن زیاد قرار گرفته، و با چوب‌دستی به بین دندان‌های ثنایایش می‌زند. وقتی زید بن ارقم آن صحنه را دید نتوانست از چوب‌دستی زدن ابن زیاد به دندان‌های حسین بگذرد. گفت: این چوب‌دستی را از آن دندان‌ها بردار! قسم به کسی که الهی غیر او نیست خودم دیدم دو لب رسول الله (ص) بر این دو لب قرار گرفته و آن دو را می‌بوسید! بعد آن پیر زید بن ارقم به شدت گریست.

ابن زیاد گفت: خدا دو دیده‌ات را گریان بدارد! والله اگر پیر خرفتی که عقلش زایل شده است نبودی، گردنت را می‌زدم! زید بن ارقم برخاست و بیرون رفت... در حالی که می‌گفت: بَرده‎ای[۱۴]، برده‎ای، را به شاهی گمارد، و او مردم را به بازیچه گرفت! شما ای جمعیت عرب بعد از امروز برده خواهید شد!؛ چراکه پسر فاطمه را کشتید و پسر مرجانه ابن زیاد را حاکم کردید! او بزرگانتان را خواهد گشت و اشرارتان را به بردگی خواهد گرفت، به ذلت و خواری رضا داده‌اید! دور باد کسی که به خواری و ذلت راضی شود!

وقتی بیرون رفت، شنیدم مردم می‌گفتند: والله زید بن ارقم حرفی زد که اگر ابن زیاد می‌شنید او را می‌کشت[۱۵]![۱۶]

سر امام (ع) در مجلس یزید

از امام زین العابدین (ع) نقل می‌کنند که: هنگامی که سر حسین (ع) را برای یزید - که خدا لعنتش کند - آوردند، مجلس‌های شراب می‌آراست و سر حسین (ع) را می‌آورد و جلوی خود می‌نهاد و با حضور آن، شراب می‌نوشید[۱۷].

از یزید بن ابی زیاد نقل شده است: هنگامی که سر حسین بن علی (ع) را برای یزید آوردند، با سرِ چوب‌دستی‌اش به دندان حسین (ع) می‌زد و می‌گفت: گمان نمی‌کردم که ابا عبداللّه به این سن رسیده باشد! موی [سپیدِ] سر ایشان، از محاسنش کاملاً متمایز بود؛ زیرا محاسن خود را سیاه رنگ کرده بود[۱۸].[۱۹]

یزید، سر امام (ع) را برای زنانش می‌فرستد

در کتاب أنساب الأشراف نقل است: یزید، سر حسین (ع) را برای زنانش فرستاد و عاتکه دخترش - که بعدها، مادر یزید بن عبدالملک شد - آن را گرفت و شست و روغن مالید و خوش‌بویش کرد. یزید به او گفت: این، چه کاری است؟ گفت: سر پسرعمویم را آشفته و پریشان برایم فرستادی. آن را مرتّب و خوش‌بو کردم[۲۰].[۲۱]

آویختن سر امام (ع) در دمشق

از ابو حمزة بن یزید حضرمی نقل شده است که: یکی از خویشان ما، برایم گفت که دیده است سر حسین (ع) را سه روز در دمشق [بر جایی] نصب کردند[۲۲].

در کتاب مقتل الحسین به نقل از ابو مخنف آمده است: یزید، فرمان داد که سر شریفِ حسین (ع) را بر درِ خانه‌اش بیاویزند[۲۳].[۲۴]

چرخاندن سر امام (ع) در شهرها

در کتاب شرح الأخبار آمده است: یزید ملعون، فرمان داد که سر حسین (ع) را در شهرهای شام و جز آن بچرخانند[۲۵].[۲۶]

روایات گوناگون درباره محلّ دفن سرِ سیّدالشهداء (ع)

نجف، کنار قبر امیر مؤمنان (ع)

از عبداللّه بن طلحه نهدی نقل است که: بر امام صادق (ع) در آمدم. امام (ع) سخنی گفت و ما نیز با او سخن گفتیم و با ایشان رفتیم تا به نجف رسیدیم. امام (ع) به جایی رفت و نماز خواند و سپس به اسماعیل [فرزندش] فرمود: «برخیز و نزد سر پدرت حسین (ع) نماز بخوان». من گفتم: مگر سر حسین (ع) را به شام نبردند؟ فرمود: «چرا؛ اما فلان وابسته ما آن را ربود و آورد و اینجا به خاک سپرد»[۲۷].

ابان بن تغلب نقل می‌کند: با امام صادق (ع) بودم که بر پشت کوفه گذشت و فرود آمد و دو رکعت نماز خواند. سپس اندکی جلو رفت و دو رکعت نماز خواند. سپس اندکی راه رفت و فرود آمد و دو رکعت نماز خواند و آنگاه فرمود: «این جا، جایگاه قبر امیر مؤمنان (ع) است». گفتم: فدایت شوم! آن دو جا که نماز خواندی، چه؟ فرمود: «جایگاه سر حسین (ع) و منزلگاه امام قائم (ع) بود»[۲۸].[۲۹]

کربلا

در کتاب الملهوف نقل شده است که: درباره سر حسین (ع)، روایت شده که باز گردانده شد و در کربلا به همراه پیکر شریفش - که درودهای خدا بر او باد - دفن گردید و عمل فرقه شیعه در زیارت کربلا هم مطابق همین دیدگاهِ مورد اشاره است[۳۰].[۳۱]

دمشق

در کتاب أنساب الأشراف به نقل از کَلْبی آمده است: یزید، سر حسین (ع) را به مدینه فرستاد و آن را بر چوبی نصب کردند. سپس به دمشق، باز گردانده شد و آن را در باغچه‌ای دفن کردند. نیز گفته می‌شود که آن را در کاخ سلطنتی دفن کردند و در قبرستان هم گفته‌اند[۳۲].

از محمد بن عمر بن صالح نقل شده است که: آنان سرِ حسین (ع) را در یکی از خزانه‌های یزید یافتند. کفنش کردند و آن را در دمشق، نزدیک دروازه فَرادیس[۳۳] به خاک سپردند[۳۴].[۳۵]

مدینه

در کتاب الطبقات الکبری آمده است: یزید، سر حسین (ع) را به سوی عمرو بن سعید بن عاص فرستاد. او در آن زمان، کارگزار وی در مدینه بود و گفت: دوست داشتم که آن را برای من نمی‌فرستاد... آنگاه عمرو بن سعید، فرمان داد تا سر حسین (ع) را کفن کنند و در بقیع، نزد قبر مادرش به خاک بسپارند[۳۶].[۳۷]

مصر

در کتاب معجم البلدان آمده است: در قاهره، مزاری است که سر حسین بن علی (ع) در آن قرار دارد و از عَسقَلان[۳۸]، هنگامی که فرنگیان، آن را تصرّف کردند، به آنجا منتقل شد و آن، زیارتگاهی در پشت کاخ سلطنتی است[۳۹].

در کتاب لواعج الأشجان نقل است: مورّخان متعدّدی حکایت کرده‌اند که خلیفه علوی مصر، [کسی را] به عَسقَلان (شهری میان مصر و شام که اکنون ویران شده است) فرستاد و سری را که مدّعی بود سرِ حسین (ع) است، بیرون آورد و به مصر (قاهره) برد و در جایی که الآن مزاری معروف است، به خاک سپرد. آنجا اکنون، زیارتگاهی است که آن را گرامی می‌دارند و به زیارتش می‌روند و کنارش، مسجدی بزرگ است که آن را در سال ۱۳۲۱ هجری دیده‌ام. مصریان، زن و مرد، گروه گروه به زیارتش می‌روند و در آن جا، دعا و گریه و زاری می‌کنند و تردیدی در برداشتن آن سر از عَسقَلان به وسیله علویان و دفن آن در مصر نیست؛ اما این که آن، سرِ حسین (ع) بوده باشد، جای تردید است[۴۰].[۴۱]

سخنی درباره محلّ دفن سر مقدّس سید الشهدا (ع) و سرهای دیگر شهیدان

همان‌گونه که ملاحظه شد، گزارش‌های مربوط به محلّ دفن سر مقدّس سید الشهدا (ع)، به پنج دسته تقسیم می‌شوند: تأمّل در گزارش‌های یاد شده[۴۲]، نشان می‌دهد که احتمال اول (دفن شدن سر مقدّس امام (ع) در کنار قبر امیر مؤمنان (ع))، با عنایت به این که در منابع معتبر و از اهل بیت (ع) نقل شده - با توجّه به اصل أهل البيت أدرى بما في البيت؛ «اهل خانه، به آنچه در خانه است، داناترند» - ظاهراً ارجح است، مگر این که ثابت شود علمای امامیّه، آن روایات را دیده و بر اساس دلیل معتبری که در دست داشته‌اند، از آنها اِعراض کرده‌اند، که اثبات این موضوع، مشکل به نظر می‌رسد.[۴۳]

منابع

پانویس

  1. عوالم (امام حسین)، ص۳۰۳ و ۳۰۴.
  2. امالی صدوق، ص۱۴۰.
  3. سفینة البحار، ج۱، ص۴۹۲.
  4. در این باره به بحث مفصل در کتاب «سیره الائمه الاثنی عشر»، هاشم معروف الحسنی، ج۲، ص۸۴ مراجعه کنید. نیز «آرامگاه‌های خاندان پاک پیامبر»، ص۳۱۱.
  5. به موارد آن در کتاب «مقتل الحسین»، مقرم، ص۴۶۹؛ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۴۴ مراجعه کنید.
  6. الکامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۷۴؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۱۹. در برخی نقل‌ها اولین سر را متعلق به عمرو بن حمق در زمان معاویه دانسته‌اند. وی از یاران امیر المؤمنین بود و معاویه او را به شهادت رساند.
  7. محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص ۲۳۹.
  8. «بَعَثَ عُمَرُ بِرَأْسِ الحُسَيْنِ (ع) مِنْ يَوْمِهِ مَعَ خَولِيِّ بْنِ يَزِيدَ الأَصْبَحِيِّ مِنْ حِمْيَرَ، وَ حُمَيْدِ بْنِ مُسْلِمٍ الأَزْدِيِّ إِلَى ابْنِ زِيادٍ، فَأَقْبَلا بِهِ لَيْلاً، فَوَجَدا بَابَ القَصْرِ مُغْلَقاً، فَأَتى خَولِيٌّ بِهِ مَنْزِلَهُ، فَوَضَعَهُ تَحْتَ إجَّانَةٍ فِي مَنْزِلِهِ، وَ كَانَ فِي مَنْزِلِهِ امْرَأَةٌ يُقَالُ لَهَا النَّوارُ بِنْتُ مَالِكٍ الحَضْرَمِيِّ، فَقَالَتْ لَهُ: مَا الْخَبَرُ؟ قَالَ: جِئْتُ بِغِنَى الدَّهْرِ، هَذَا رَأْسُ الحُسَيْنِ مَعَكِ فِي الدَّارِ!! فَقَالَتْ: وَيْلَكَ! جَاءَ النَّاسُ بِالفِضَّةِ وَالذَّهَبِ، وَجِئْتَ بِرَأسِ ابْنِ بِنْتِ رَسُولِ اللّهِ!! وَاللّهِ، لَا يَجْمَعُ رَأْسِي وَ رَأسَكَ شَيءٌ أبَداً» (أنساب الأشراف، ج۲، ص۴۱۱).
  9. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۴۷.
  10. «جِيءَ بِرَأْسِ الحُسَيْنِ (ع) إلَى ابْنِ زِيَادٍ، فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ، فَجَعَلَ يَنْكُتُ بِقَضِيبِهِ، وَ يَقُولُ: إِنَّ أَبَا عَبْدِاللّهِ قَدْ كَانَ شَمَطَ» (تاریخ الطبری، ج۵، ص۳۹۳؛ أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۲۴).
  11. «أَنَّهُ لَمَّا جِي‏ءَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) أَمَرَ فَوُضِعَ بَيْنَ يَدَيْهِ‏ فِي‏ طَسْتٍ‏ مِنْ‏ ذَهَبٍ‏ وَ جَعَلَ يَضْرِبُ بِقَضِيبٍ فِي يَدِهِ عَلَى ثَنَايَاهُ وَ يَقُولُ لَقَدْ أَسْرَعَ الشَّيْبُ إِلَيْكَ يَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ فَقَالَ رَجُلٌ مِنَ الْقَوْمِ مَهْ فَإِنِّي رَأَيْتُ رَسُولَ اللَّهِ يَلْثِمُ حَيْثُ تَضَعُ قَضِيبَكَ فَقَالَ يَوْمٌ بِيَوْمِ بَدْرٍ» (الأمالی، صدوق، ص۲۲۹، ح۲۴۲؛ روضة الواعظین، ص۲۱۰).
  12. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۴۹.
  13. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم.
  14. منظور این است که یزید که برده‎ای بیش نیست ابن زیاد را به پادشاهی کوفه گمارد. وجه برده خواندن یزید این است که جدش ابوسفیان و پدرش معاویه از آزادشدگان پیامبر خدا (ص) بودند؛ چراکه پیامبر (ص) طبق دستورات اسلامی پس از فتح مکه می‌توانست آنان را به بردگی بگیرد ولی براساس مصالحی چنین نکرد و آنان را عفو نمود، فرمود: «أَنْتُمُ الطُّلَقَاءُ»؛ شما آزادید! از این‌رو یزید که فرزند کسی بود که روزی به بردگی رفته بود برده محسوب می‌شده،؛ چراکه طبق دستور اسلام فرزند عبد هم عبد به حساب می‌آید.
  15. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۵۶، به نقل از ابی مخنف از سلیمان بن ابی راشد از حمید بن مسلم، با کمی جابجایی؛ شیخ مفید جریان اعتراض زید بن ارقم به ابن زیاد را بدون ذکر سخنانی که هنگام خروج از مجلس گفته است نقل نموده است. ر. ک: ارشاد، ج۲، ص۱۱۴.
  16. یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۱۰۴.
  17. «لَمَّا أُتِيَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) إِلَى يَزِيدَ لَعَنَهُ اللَّهُ كَانَ يَتَّخِذُ مَجَالِسَ الشُّرْبِ وَ يَأْتِي بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ يَضَعُهُ‏ بَيْنَ‏ يَدَيْهِ‏ وَ يَشْرَبُ‏ عَلَيْهِ‏» (الملهوف، ص۲۲۰؛ مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۲، ص۷۲).
  18. «لَمَّا اُتِيَ يَزِيدُ بْنُ مُعَاوِيَةَ بِرَأْسِ الحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع)، جَعَلَ يَنْكُتُ بِمِخْصَرَةٍ مَعَهُ سِنَّهُ، وَ يَقُولُ: مَا كُنْتُ أظُنُّ أَبَا عَبْدِ اللّهِ يَبْلُغُ هَذَا السِّنَّ. قَالَ: وَ إِذَا لِحْيَتُهُ وَ رَأسُهُ قَدْ فَصَلَ مِنَ الخِضَابِ الأَسْوَدِ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۸۸).
  19. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۱.
  20. «بَعَثَ يَزِيدُ بِرَأْسِ الحُسَيْنِ (ع) إِلَى نِسَائِهِ، فَأَخَذَتْهُ عَاتِكَةُ ابْنَتُهُ - وَ هِيَ اُمُّ يَزِيدَ بْنِ عَبْدِ المَلِكِ - فَغَسَلَتْهُ وَ دَهَنَتْهُ وَ طَيَّبَتْهُ. فَقَالَ لَهَا يَزِيدُ: مَا هَذَا؟ قَالَتْ: بَعَثْتَ إِلَيَّ بِرَأْسِ ابْنِ عَمِّي شَعَثاً، فَلَمَمْتُهُ وَطَيَّبْتُهُ» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۱۶).
  21. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۲.
  22. «حَدَّثَنِي بَعْضُ أَهْلِنَا أنَّهُ رَأى رَأْسَ الحُسَيْنِ (ع) مَصْلُوباً بِدِمَشْقَ ثَلاثَةَ أَيَّامٍ» (سیر أعلام النبلاء، ج۳، ص۳۱۹).
  23. «إِنَّ يَزِيدَ أَمَرَ أَنْ يُصْلَبَ الرَّأْسُ الشَّرِيفُ عَلَى بَابِ دَارِهِ» (مقتل الحسین (ع)، خوارزمی، ج۲، ص۷۳).
  24. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۲.
  25. «أمَرَ يَزِيدُ اللَّعِينُ بِرَأْسِ الحُسَيْنِ (ع)، فَطِيفَ بِهِ فِي مَدَائِنِ الشَّامِ وَ غَيْرِهَا» (شرح الأخبار، ج۳، ص۱۵۹).
  26. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۳.
  27. «دَخَلْتُ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَذَكَرَ حَدِيثاً فَحَدَّثَنَاهُ قَالَ فَمَضَيْنَا مَعَهُ‏ يَعْنِي أَبَا عَبْدِ اللَّهِ (ع) حَتَّى انْتَهَيْنَا إِلَى الْغَرِيِّ قَالَ فَأَتَى مَوْضِعاً فَصَلَّى ثُمَّ قَالَ لِإِسْمَاعِيلَ قُمْ فَصَلِّ عِنْدَ رَأْسِ أَبِيكَ الْحُسَيْنِ (ع) قُلْتُ أَ لَيْسَ قَدْ ذُهِبَ بِرَأْسِهِ إِلَى الشَّامِ قَالَ بَلَى وَ لَكِنْ فُلَانٌ مَوْلَانَا سَرَقَهُ فَجَاءَ بِهِ فَدَفَنَهُ هَاهُنَا» (تهذیب الأحکام، ج۶، ص۳۵، ح۷۲).
  28. «كُنْتُ مَعَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ (ع) فَمَرَّ بِظَهْرِ الْكُوفَةِ فَنَزَلَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ تَقَدَّمَ قَلِيلًا فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَ‏ سَارَ قَلِيلًا فَنَزَلَ فَصَلَّى رَكْعَتَيْنِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ قَبْرِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ (ع) قُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ وَ الْمَوْضِعَيْنِ اللَّذَيْنِ صَلَّيْتَ فِيهِمَا قَالَ مَوْضِعُ رَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) وَ مَوْضِعُ مَنْزِلِ الْقَائِمِ (ع)» (الکافی، ج۴، ص۵۷۲، ح۲).
  29. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۳.
  30. «فَأَمَّا رَأْسُ الْحُسَيْنِ (ع) فَرُوِيَ أَنَّهُ أُعِيدَ فَدُفِنَ‏ بِكَرْبَلَاءَ مَعَ‏ جَسَدِهِ‏ الشَّرِيفِ (ع) وَ كَانَ عَمَلُ الطَّائِفَةِ عَلَى هَذَا الْمَعْنَى الْمُشَارِ إِلَيْهِ» (الملهوف، ص۲۲۵).
  31. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۴.
  32. «بَعَثَ يَزِيدُ بِرَأْسِهِ [أَي رَأْسِ الحُسَيْنِ (ع)] إلَى المَدِينَةِ، فَنُصِبَ عَلَى خَشَبَةٍ، ثُمَّ رُدَّ إِلَى دِمَشْقَ، فَدُفِنَ فِي حَائِطٍ بِهَا، وَيُقَالُ فِي دَارِ الْإِمَارَةِ، وَ يُقَالُ فِي الْمَقْبَرَةِ» (أنساب الأشراف، ج۳، ص۴۱۹).
  33. فَرادیس، جایی است در نزدیکی دمشق. دروازه فرادیس، یکی از دروازه‌های دمشق بوده است.
  34. «إِنَّهُمْ وَجَدُوا رَأْسَ الحُسَيْنِ (ع) فِي خِزَانَةٍ لِيَزِيدَ، فَكَفَّنُوهُ، وَ دَفَنُوهُ بِدِمَشْقَ عِنْدَ بَابِ الفَرَادِيسِ» (الردّ علی المتعصّب العنید، ص۵۰؛ المنتظم، ج۵، ص۳۴۴).
  35. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۴.
  36. «بَعَثَ يَزِيدُ بِرَأْسِ الحُسَيْنِ (ع) إِلَى عَمْرِو بْنِ سَعِيدِ بْنِ العَاصِ، وَ هُوَ عَامِلٌ لَهُ يَوْمَئِذٍ عَلَى المَدِينَةِ، فَقَالَ عَمْرٌو: وَدِدْتُ أَنَّهُ لَمْ يَبْعَثْ بِهِ إلَيَّ... ثُمَّ أَمَرَ عَمْرُو بْنُ سَعِيدٍ بِرَأْسِ الحُسَيْنِ (ع)، فَكُفِّنَ وَدُفِنَ بِالبَقِيعِ عِنْدَ قَبْرِ اُمِّهِ» (الطبقات الکبری (الطبقة الخامسة من الصحابة)، ج۱، ص۴۹۰؛ المنتظم، ج۵، ص۳۴۴).
  37. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۵.
  38. عَسقَلان، شهری در شام و جزو فلسطین است که در ساحل دریا، میان غزّه و بیت جبرین واقع است.
  39. «بِالقاهِرَةِ مَشهَدٌ بِهِ رَأسُ الحُسَيْنِ بْنِ عَلِيٍّ (ع)، نُقِلَ إلَيْهَا مِنْ عَسْقَلانَ لَمَّا أَخَذَ الفِرنَجُ عَسْقَلانَ، وَ هُوَ خَلفَ دَارِ المَمْلَكَةِ يُزارُ» (معجم البلدان، ج۵، ص۱۴۲).
  40. «حَكَى غَيْرُ وَاحِدٍ مِنَ المُؤَرِّخِينَ أَنَّ الخَلِيفَةَ العَلَوِيَّ بِمِصرَ أَرْسَلَ إِلَى عَسْقَلَانَ - وَ هِيَ مَدِينَةٌ كَانَت بَيْنَ مِصْرَ وَالشَّامِ، وَالآنَ هِيَ خَرَابٌ - فَاسْتَخْرَجَ رَأْسَاً زَعَمَ أَنَّهُ رَأْسُ الحُسَيْنِ (ع)، وَ جِيءَ بِهِ إِلَى مِصْرَ، فَدَفَنَ فِيهَا فِي المَشْهَدِ المَعْرُوفِ الآنَ، وَ هُوَ مَشْهَدٌ مُعَظَّمٌ يُزَارُ، وَ إِلَى جَانِبِهِ مَسْجِدٌ عَظِيمٌ رَأَيْتُهُ فِي سَنَةِ إحْدَى وَ عِشْرِينَ بَعْدَ الثَّلاثِمِئَةٍ وَ أَلْفٍ، وَالْمِصْرِيُّونَ يَتَوَافَدُونَ إِلَى زِيَارَتِهِ أَفْوَاجَاً رِجَالَاً وَ نِسَاءً، وَ يَدْعُونَ وَ يَتَضَرَّعُونَ عِنْدَهُ. وَ أَخْذُ العَلَوِيّينَ لِذَلِكَ الرَّأْسِ مِنْ عَسْقَلانَ وَدَفْنُهُ بِمِصْرَ كَأَنَّهُ لَا رَيْبَ فِيهِ، لكِنَّ الشَّأْنَ فِي كَوْنِهِ رَأْسَ الحُسَيْنِ (ع)» (لواعج الأشجان، ص۱۹۱).
  41. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۵.
  42. برای مطالعه ارزیابی‌ای تاریخی از مجموع این گزارش‌ها و نیز گزارش‌های متفرّد دیگر، ر. ک: نگاهی نو به جریان عاشورا، ص۳۵۵ (مقاله «رأس الحسین و مقام‌های آن»، به قلم مصطفی صادقی).
  43. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۷.