مالک بن حارث اشتر نخعی در معارف و سیره علوی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

مالک اشتر، نامی‌ترین یار باوفای حضرت امیرالمؤمنین(ع) است. او از روز نخست چنان‌که باید، قدر امیرالمؤمنین را می‌دانست؛ زیرا اهل یمن و از طایفه نخع از قبیله مذحج بود که در سفر تبلیغی امیرالمؤمنین(ع) به یمن به وسیله آن حضرت به اسلام گرویدند. کمیل بن زیاد و حارث همدانی و جمعی دیگر از سرداران علی(ع) نیز به دست آن حضرت مسلمان شده بودند و مهر او را از آغاز در دل داشتند. مالک از علم و فضل و بزرگواری خاصی برخودار بود. بینش ژرف دینی او توأم با بردباری و شجاعت بی‌نظیرش، او را نزد خاص و عام و دوست و دشمن ضرب المثل کرده بود. وی در مراسم غسل و کفن و دفن ابوذر غفاری نقش آفرین بود. وقتی ابوذر در تبعیدگاه «ربذه» به حال احتضار افتاد، به همسرش[۱] گفت: «پس از وفات من بر سر راه کاروان‌هایی که به مدینه می‌رود بنشین. اولین کاروانی را که دیدی به کاروانیان بگو: مسلمانان! ابوذر، صحابی رسول خدا، در این بیابان غریبانه از دنیا رفته است. من کسی را ندارم، کمک کنید تا او را دفن کنیم. از رسول خدا(ص) شنیدم که فرمود من در غربت از دنیا می‌روم و مردانی شایسته و با ایمان عهده‌دار مراسم دفن من خواهند شد».

مالک اشتر و جمعی از مردان نامی کوفه در کاروانی بودند که به مدینه می‌رفت. آنها بدن ابوذر را غسل دادند و کفن کردند و سپس به امامت مالک بر جنازه‌اش نماز گزاردند و او را دفن کردند. آن‌گاه مالک بر سر تربت ابوذر ایستاد و درباره ایمان خالص و شخصیت دینی او به سخن پرداخت و گفت: «خدایا، این، ابوذر صحابی پیغمبر و بنده تو، در شمار عابدان بود. در راه تو با مشرکان جهاد کرد. بر خلاف رضای تو کاری نکرد، چون خلاف کاری دید، با زبان و دلش از آن جلوگیری کرد. در این راه به وی ظلم شد. او را تبعید، هتک حرمت و تحقیر کردند. پس از آن تنها و غریبانه وفات یافت. خداوندا، انتقام او را از کسی که باعث تبعید وی و دوری او از مرقد پیغمبرت شد، بگیر». حاضران هم آمین گفتند»[۲]. مالک در زمان خلافت عثمان، مانند بسیاری از مجاهدان یمنی، در کوفه می‌زیست. قامتی رسا و سینه‌ای فراخ و زبانی گویا داشت و قهرمانی بی‌نظیر بود. از مزایای اخلاقی، مردانگی، مهابت و بزرگواری فوق العاده‌ای برخوردار بود و تأثیر عجیبی در مردم کوفه داشت. چنین بود که کوفیان سخن او را می‌شنیدند و نظرش را محترم می‌شمردند. در دوران خلافت عثمان به علت اعتراض پیاپی او به رفتار سعید بن عاص، والی کوفه، از سوی عثمان به همراه جمعی از یارانش به شهر حمص در شامات تبعید شدند، و چون دامنه اعتراض به عثمان بالا گرفت به کوفه بازگشت، ولی سعید بن عاص، که در آن زمان به مدینه رفته بود، از ورود او جلوگیری کرد.

مالک در جنگ جمل فرمانده جناح راست لشکر امیرالمؤمنین(ع) بود؛ فداکاری‌ها کرد و رشادت‌ها نشان داد. نبرد او با محمد، پسر طلحه، و عبدالله زبیر که از دلیران و جوان‌تر از مالک بودند، معروف است. محمد در این نبرد کشته شد و کار عبدالله و او به کشتی گرفتن کشید. ابن زبیر خوشحال بود که از دست مالک جان به سلامت برده است. می‌دانیم که که جنگ جمل با پیروزی امیرالمؤمنین(ع) به پایان رسید. علی(ع) پس از خاتمه جنگ، کوفه را مرکز خلافت خود قرار داد، استانداران و فرمانداران خود را تعیین کرد و مالک اشتر را به حکومت جزیره، بین دجله و فرات، و شهرهای آن نواحی - که به شام، قلمرو معاویه، نزدیک بود - گماشت. امیرالمؤمنین(ع) فرماندهان خود، از جمله مالک را، احضار کرد تا در رکاب او در جنگ صفین در سال ۳۷ قمری شرکت کنند. ابن ابی الحدید در شرح نامه معروف علی(ع) به مالک پس از ذکر نسب نامه مالک تا سیزده پشت، می‌نویسد: مالک، قهرمانی دلاور و امیری از بزرگان و ناموران شیعه بوده است. او در ارادت به امیرالمؤمنین(ع) و یاری او سخت راسخ بود. حضرت بعد از مرگ او فرمود: «خدا مالک را رحمت کند که او برای من مانند من برای پیغمبر بود».

امیرالمؤمنین(ع) پنج نفر را در قنوت خود لعنت کرد: معاویه، عمروعاص، ابوالاعور سلمی، حبیب بن مسلمه و بسر بن ارطاة. معاویه نیز پنج نفر را لعنت می‌کرد: علی(ع)، حسن و حسین(ع)، عبدالله بن عباس و مالک اشتر. محدثان حدیثی روایت کرده‌اند که دلالت بر فضیلتی بزرگ برای مالک اشتر دارد، و آن گواهی قاطعی است از رسول خدا(ص) که فرموده است: «مالک مؤمن است». این حدیث را ابن عبدالبر اندلسی در حرف جیم باب «جندب» در کتاب استیعاب روایت کرده است[۳]. ابن ابی الحدید در ادامه می‌نویسد: مالک در بین شیعیان از ابوالهذیل در میان معتزله مشهورتر است. این قسمت از کتاب استیعاب را بر استاد ما، عبدالوهاب ابن سکینه محدث، خواندند و من هم حضور داشتم. وقتی قاری به این خبر رسید که پیغمبر فرمود: جماعتی از مؤمنان ابوذر را دفن می‌کنند، استادم، عمر بن عبدالله دباس، که من به همراه او برای استماع حدیث در آنجا بودیم، گفت: «جا دارد که شیعه از این پس هر چه می‌خواهد بگوید؛ زیرا آن‌چه سید مرتضی و شیخ مفید گفته‌اند، قسمتی از مطالبی است که حجر بن عدی و مالک اشتر درباره عثمان و خلفای قبل از او به آن معتقد بوده‌اند». عبدالوهاب به او اشاره کرد که ساکت شود، و او هم سکوت کرد.

مالک اشتر همان است که در جنگ جمل با عبدالله بن زبیر دست به گردن شد، چندان که هر دو از اسب به زمین افتادند، و عبدالله از زیر بدن مالک فریاد می‌زد: «مالک را بکشید!». ولی بر اثر کثرت اختلاط افراد معلوم نشد چگونه نجات یافت. در آن گیر و دار، عایشه، خاله عبدالله زبیر، سراغ عبدالله را گرفت؛ به او گفتند: «او را دیدیم که با مالک دست به گریبان شده است». عایشه گفت: «وای، بیچاره اسماء!» (اسماء مادر عبدالله زبیر و خواهر عایشه بود)[۴]. پس از خاتمه جنگ جمل، مالک نزد عایشه آمد. و گفت: «سپاس خدا را که ولی خود را پیروز و دشمنش را سرکوب کرد. حق آمد و باطل رفت؛ آری، باطل رفتنی است. عایشه! کار خدا را با خود چگونه دیدی؟» عایشه گفت: «تو کیستی؟ مادرت به عزایت بنشیند!» مالک گفت: «من فرزند تو، اشتر، هستم». عایشه گفت: «دروغ گفتی، من مادر تو نیستم». مالک گفت: «هستی اگر چه نخواهی». (زنان پیغمبر همه ام المؤمنین بودند). عایشه گفت: «تو بودی که می‌خواستی با کشتن عبدالله زبیر خواهرم اسما را عزادار کنی؟» مالک گفت: «با معذرت از خدا و تو. به خدا اگر سه روز شکمم خالی نبود، تو را از عبدالله آسوده کرده بودم!»[۵]. ابن ابی الحدید در ادامه سخنان پیش می‌افزاید: ستایش امیرالمؤمنین(ع) از مالک در این نامه، با وجود اختصار در حدی است که سخن‌های طولانی به مرتبه آن نمی‌رسد. به جان خودم که مالک اشتر شایسته آن ستایش بوده است. مالک مردی دلاور، دست و دل باز، امیری بردبار و سخنوری شاعر بود. نرمش را با خشونت جمع کرده بود. در آنجا که باید سخت بگیرد، سخت‌گیری می‌کرد و آنجا که می‌باید نرمش نشان دهد، مدارا می‌کرد[۶].

امیرالمؤمنین(ع) با سپاهیان خود در راه صفین، به شهر «رقه» در کنار فرات رسید. مردم رقه مسیحی و جمعی هم از فراریان کوفه بودند که به معاویه پیوستند. آنها دروازه شهر را به روی امام و لشکریانش بستند. امیرالمؤمنین(ع) در بیرون شهر از مردم رقه، که از فراز برج و بارو دیده می‌شدند، خواست که دروازه شهر را بگشایند و لوازم کار را آماده کنند تا با ساختن پل بر روی فرات، از آن عبور کند و به مصاف معاویه برود. اهل رقه گفتند: «ما طرفدار عثمان و تحت فرمان معاویه هستیم و دروازه شهر را نمی‌گشاییم». امیرالمؤمنین که نمی‌خواست خود با آنها طرف گفت‌وگو باشد، به مالک فرمود: «من به طرف پل منبج می‌روم و به نماز مشغول می‌شوم. تو اینها را تهدید کن که لوازم ساخت پل را در اختیار ما بگذارند». مالک پیش آمد و خطاب به سران رقه گفت: «به خدا قسم اگر تقاضای امیرالمؤمنین را نپذیرفتید، شهر را اشغال می‌کنم و تا آخرین نفر شما را از دم شمشیر می‌گذرانم». تهدید مالک مؤثر افتاد و سران شهر به شور نشستند و گفتند: «به خدا که مالک به قسم خود عمل می‌کند. صلاح در این است که دروازه شهر را بگشاییم و لوازم ساخت پل بر روی فرات را در اختیار آنها بگذاریم»، و چنین کردند. وقتی پل ساخته شد، امیرالمؤمنین(ع) به مالک فرمود: من و لشکر از پل می‌گذریم. تو و سربازانت در دنباله لشکر بیایید و خودت آخرین کسی باش که از پل می‌گذری؛ من از مردم رقه ایمن نیستم و ممکن است در آخرین لحظه به پل صدمه بزنند»[۷]. هنگامی که سپاهیان امام از پل گذشتند[۸] و در آن طرف به سرزمین صفین رسیدند، لشکر معاویه قبلاً به آنجا رسیده و نقاط حساس سوق الجیشی را تصرف کرده بود.

معاویه ابوالاعور سلمی، سردار معروفش را با دوازده هزار نفر مأمور اشغال بستر فرات کرده بود تا سپاهیان امیرالمؤمنین را از آب فرات منع کنند. سپاه امام و خود مالک تشنه شدند. امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «به معاویه بگویید تا دستور دهد ابوالاعور بستر فرات را بگشاید تا ما هم بتوانیم به آب دسترسی داشته باشیم». معاویه نپذیرفت و دستور داد که نگذارند سپاه امام یک قطره آب بردارند تا از تشنگی بمیرند. در آن لحظه یکی از افراد مالک ظرف کوچکی پر از آب برای او آورد؛ مالک گفت: «تا همه تشنگان ننوشند، من نمی‌نوشم». امیرالمؤمنین(ع) به مالک فرمان داد تا با سپاهیان زبده خود بستر فرات را بگشاید. سپاه مالک سه تا چهار هزار نفر بودند که در مواقع حساس حمله می‌کردند، و حملات آنها کارساز بود. مالک و سپاهش با یک حمله، سپاه ابوالاعور سلمی را از بستر فرات پراکندند و خود جای آنها را گرفتند. مالک برادرش، عبدالله بن حارث، را با افراد خود به پاسداری فرات گماشت. یکی دو روز بعد از آن‌که لشکر معاویه بستر فرات را از دست داد، سخت دچار تشنگی شدند، و چون از معاویه چاره‌جویی کردند، گفت: «من علی را می‌شناسم؛ از او بخواهید دستور دهد تا مالک اشتر بستر فرات را رها کند». بعد از این تقاضا امیرالمؤمنین(ع) به مالک پیغام داد که بستر فرات را رها کند. مالک گفت: «به امیرالمؤمنین بگویید آنها آب را به روی ما بستند تا ما را با تشنگی از پا درآورند، ما هم معامله به مثل کرده‌ایم». امام نیز چنین پیغام داد: «تا شمشیر در دست ما است، نیازی به این کار نیست». مالک اطاعت کرد تا لشکر معاویه بتوانند به آب دسترسی دسترسی داشته باشد.

مالک اشتر در جنگ صفین در سپاه امیرالمؤمنین(ع) نقش اول را به عهده داشت و از مشهورترین فرماندهان سپاه عراق بود. معاویه در صفین بیش از همه به دو نفر از فرماندهان توجه می‌کرد و از آنها بیم داشت: مالک اشتر و اشعث بن قیس. و می‌گفت: «خدایا، نصیب کن که من بر یکی از این دو نفر پیروز شوم: مالک اشتر یا اشعث بن قیس». با این فرق که اشعث بن قیس مردی منافق بود و از امیرالمؤمنین کینه‌ای به دل داشت و خواهیم گفت که در پایان جنگ آن را آشکار کرد و جنگ را بی‌اثر گذاشت. در روزهای پایانی جنگ صفین، روزی امیرالمؤمنین(ع) فرمود: «فردا صبح، خود، حمله می‌کنم و جنگ را به پایان می‌برم». این سخن در دو سپاه شام و عراق انعکاس وسیعی یافت و آن را «رزم صبحگاهی علی» خواندند و در هر دو سپاه با نثر و نظم از آن یاد کردند. مالک اشتر تا دم صبح همچنان کسان را تشویق می‌کرد. در آن پیکار مالک در جناح راست و ابن عباس در جناح چپ و علی در قلب سپاه قرار گرفته بودند. نصر بن مزاحم لحظات حساس جنگ و شراره‌های آن را، که فقط مالک اشتر بدان پرداخته بود، بدین‌سان می‌نگارد: سپس پیکار از نیمه شب دوم تا برآمدن آفتاب ادامه یافت، و اشتر در حالی که به سوی شامیان پیشروی می‌کرد، به یارانش می‌گفت: «به اندازه این نیزه من پیش روید!» و چون پیش می‌رفتند می‌گفت: «اینک به اندازه این کمان پیش روید!» و چون پیش می‌رفتند همچنان از ایشان می‌خواست که فراتر روند، چندان که بیشتر کسان از پیشروی خسته و درمانده شدند... آن‌گاه اسبش را‌طلبید و پرچمش را برافراشت و همراه حیان بن هوده نخعی به میان فوج‌ها رفت و می‌گفت: «آیا کسی نیست که جان خود را به خدا فروشد، و پا به پای اشتر بجنگد تا پیروز شود، یا به خدا پیوندد؟ و مردان پیاپی همپای او می‌رفتند و دوشادوش او می‌جنگیدند....

در آخرین روز جنگ، مالک اشتر با سپاه زبده خود چنان در قلب لشکر معاویه پیشروی کرد که به نزدیکی خیمه معاویه یعنی ستاد لشکر او رسید و چیزی نمانده بود که جنگ با پیروزی لشکر امیرالمؤمنین(ع) پایان پذیرد. معاویه قبلاً با اشعث قیس مکاتبه و از وی دلجویی کرده بود. در آن لحظه حساس که لشکر معاویه با صلاحدید عمرو عاص قرآنها را به نیزه کردند و شعار «ما طرفدار قرآنیم» سر دادند، اشعث قیس با سپاه خود سر به شورش برداشتند و پیشنهاد ترک مخاصمه کردند و از امیرالمؤمنین(ع) خواستند که جلو پیشروی مالک را بگیرد[۹]. امام فرمود: «فریب دسیسه عمروعاص را نخورید؛ کتاب ناطق خدا منم و لشکر معاویه به امر و نهی الهی عقیده ندارند». این سخنان در آنها اثر نکرد و گفتند: «اگر مالک را به عقب برنگردانی ما که لشکر تو هستیم رو به روی تو می‌ایستیم و تو را مانند عثمان می‌کشیم! امام از بیم از هم پاشیدن لشکرش، ناچار، به مالک فرمان داد که از پیشروی خودداری کند و به عقب برگردد، و بدین‌گونه جنگ صفین با فتنه عمروعاص و حسادت اشعث قیس و تندروی گروهی از سپاهیان عراق بدون نتیجه پایان یافت و کار به حکمیت کشید[۱۰]. قرار شد چهار صد نفر از طرف لشکر معاویه و چهار صد نفر از لشکر امیرالمؤمنین(ع) رای زنی کنند تا معلوم شود که چه باید کرد. معاویه، عمروعاص حیله‌گر را به نمایندگی خود تعیین کرد. تندروان سپاه عراق به پیشگامی اشعث قیس گفتند که نماینده ما ابوموسی اشعری است که در جنگ شرکت نداشته است. امیرالمؤمنین(ع) عبدالله بن عباس را تعیین کرد، ولی شورشیان نپذیرفتند و به امام گفتند که او پسر عموی تو است. امام فرمود: «مالک اشتر را قبول کنید». گفتند: «از شمشیر او هنوز خون می‌ریزد». امام نیز فرمود: «حال که چنین است هر کس را خواستید تعیین کنید». آنها ابو موسی اشعری را که مردی سفیه بود، برگزیدند، و نتیجه حکمیت آن شد که در تاریخ اسلام مشهور است.

علی(ع) هنگام اعزام مالک به مصر، فرمانی جامع و کامل برای فرمانروایی او در آن کشور پهناور نوشت و به او داد. سید رضی آن را در نهج البلاغه آورده است. این نامه از طولانی‌ترین نامه‌های آن حضرت است که به کارگزارانش نوشته است. این نامه، به تنهایی، گویای جهان‌بینی امیرالمؤمنین(ع)، عالی‌ترین دستورالعمل اداره کشور و برنامه‌ای کامل برای حکومت مردمی است. درباره علت شهادت مالک اختلاف است. قولی است که معاویه به دهقان العریش نوشت اگر مالک را مسموم کند تا بیست سال خراج از او نخواهد گرفت و او مالک را با عسل مسموم، شهید کرد. قول دیگر این است که معاویه غلام عثمان یا عمر را بر آن داشت به طور ناشناس خود را به مالک نزدیک و غذایش را مسموم کند و به او بخوراند. او همچنین کرد و مالک را به قتل رسانید. جز این، اقوال دیگری هم هست[۱۱]. چون معاویه شنید که غلام عمر یا عثمان مالک را مسموم کرده است، به مردم شام گفت: «نفرین کنید که مالک بمیرد» آنها هم بعد از هر نماز مالک را نفرین می‌کردند. معاویه سپس گفت: «خدا دعای شما را برآورده کرد و مالک کشته شد!»[۱۲]. شهادت مالک در سال ۳۸ و قبل از رسیدن به مصر بوده است. در شرح حال محمد بن ابی‌بکر گفتیم که او نیز در همان سال به شهادت رسید. یعقوبی می‌نویسد: چون خبر شهادت مالک و محمد بن ابی بکر، به علی(ع) رسید، سخت بی‌تابی می‌کرد و تأسف می‌خورد، و از جمله گفت: «ای مالک، زنان نوحه‌گر باید بر مثل تو گریه کنند دیگر کجا مانند مالک یافت می‌شود[۱۳].

ابوعمرو کشی نیز می‌نویسد: وقتی خبر شهادت مالک به امیرالمؤمنین(ع) رسید، سخت اندوهگین شد و فرمود: «خدا مالک را رحمت کند! چه می‌دانید مالک که بود؟ مرگ او بر من بسیار سنگین است. او اگر از سنگ بود، سنگی سخت و با صلابت بود، و اگر از کوه بود، کوهی با عظمت و بی‌مانند بود. گویی مرگ او مرا دو نیم کرد»[۱۴]. محدث قمی از ابن ابی الحدید چنین نقل می‌کند: درود خدا بر مادری که مالک را زاد. اگر انسانی ادعا کند که خداوند در عرب و عجم از مالک شجاع‌تر خلق نکرده، مگر استادش علی(ع)، گناهی بر او نیست. از امیرالمؤمنین(ع) درباره مالک پرسیدند، فرمود: «چه بگویم درباره مردی که حیاتش اهل شام را شکست داد و مرگش مردم عراق را درهم شکست». امیرالمؤمنین چه بجا درباره مالک فرمود: «مالک برای من مانند من برای پیغمبر بود»[۱۵]. یعقوبی می‌نویسد: «مالک در قلزم شهید شد و قبرش در آنجا است»[۱۶]. ولی یاقوت حموی نوشته است: «گویند جنازه مالک را از قلزم به مدینه بردند و در آنجا دفن کردند و مرقدش در آنجا معروف است»[۱۷]. محقق شوشتری از عیون الاخبار ابن قتیبه دینوری چنین نقل می‌کند: مردی مالک را نکوهش کرد. شخصی که آن را شنید گفت: «ساکت باش! مالک کسی بود که حیاتش اهل شام را و مرگش مردم عراق را درهم شکست». او همچنین از الغارات ثقفی نقل می‌کند که علی(ع) سخت مقاوم بود تا وقتی که مالک به شهادت رسید.

جمعی از مشایخ نخع گفتند: هنگامی که خبر درگذشت مالک به آن امام رسید، بر او وارد شدیم و دیدیم سخت غمگین و افسرده است و بر مرگ او تأسف می‌خورد. پس از آن فرمود: خدا مالک را بیامرزد. نمی‌دانید مالک که بود. اگر از کوه بود، کوهی با عظمت بود و اگر از سنگ بود، سنگی سخت بود. ای مالک، به خدا مرگ تو جهانی را نابود می‌کند و جهانی را شاد. بر کسی مانند مالک باید زنان نوحه‌گر بگریند. آیا دیگر مثل مالک هست. علقمه نخعی گفت: «علی(ع) پیوسته بی‌تابی می‌کرد و بر مرگ مالک تأسف می‌خورد تا جایی که پنداشتیم او صاحب مصیبت است نه ما، و این حالت تا چندین روز در چهره ایشان دیده می‌شد»[۱۸]. ذهبی با وجود تعصب ضد شیعی‌اش، از مالک بدین گونه یاد کرده است: پادشاه عرب، مالک بن حارث نخعی، یکی از بزرگان و قهرمانان نامور؛ دلاوری بزرگ و با مهابت و از کسانی است که هجوم بردند و عثمان را کشتند. او دارای فصاحت و بلاغت بود[۱۹].[۲۰]

منابع

پانویس

  1. در بعضی از مآخذ، از جمله تاریخ الیعقوبی، به جای همسر ابوذر، از دختر او در این ماجرا یاد شده است.
  2. ر.ک: شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۶۲. وفات ابوذر در سال ۳۲ قمری بوده است.
  3. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۹۹ - ۹۸؛ ابن عبدالبر، الاستیعاب (المطبوع فی هامش الاصابة لابن حجر)، ج۱، ص۲۱۶.
  4. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۰۱ و ۱۰۰.
  5. شیخ مفید، الجمل، ص۳۷۰.
  6. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۰۲ - ۱۰۱.
  7. ر.ک: طبری، محمد بن جریر، تاریخ الطبری، ج۳، ص۵۶۳.
  8. شمار سپاهیان امام علی(ع) را از ۷۰ هزار تا ۹۵ هزار، و شمار سپاه معاویه را از ۸۰ هزار تا ۱۲۰ هزار نفر نوشته‌اند.
  9. اشعث به مالک حسد می‌برد که مبادا جنگ طولانی صفین با پیروزی به نام او تمام شود!.
  10. منقری، نصر بن مزاحم، وقعة صفین، ص۴۹۳ - ۴۷۵؛ پیکار صفین، ص۶۷۷ - ۶۵۳، با تلخیص.
  11. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۲۶۳ و ۲۶۲.
  12. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۲۶۴ و ۲۶۳.
  13. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۹.
  14. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال (رجال الکشی)، ص۶۲.
  15. محدث قمی، عباس الکنی و الالقاب، ج۲، ص۲۹.
  16. احمد بن ابی یعقوب، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۱۳۹.
  17. حموی، یاقوت، معجم البلدان، زیر ماده «بعلبک».
  18. ثقفی، ابن هلال، الغارات، ج۱، ص۲۶۵ و ۲۶۴؛ تستری، محمد تقی، قاموس الرجال، ج۸، ص۶۴۸؛ به نقل از: دینوری، ابن قتیبه، عیون الاخبار و ثقفی، ابن هلال، الغارات.
  19. ذهبی، سیر اعلام النبلا، ج۴، ص۳۶.
  20. دوانی، علی، مقاله «اصحاب امام علی»، دانشنامه امام علی ج۸ ص ۵۰۶-۵۱۶.