مالک بن حارث اشتر نخعی در تاریخ اسلامی

شرح حال مالک اشتر

مالک بن حارث اشتر[۱] نخعی از یاران با وفای امیرالمؤمنین علی(ع) و جزو افراد انقلابی بود که در گذشته عثمان آنها را به شام تبعید کرده بود و از مخالفان سر سخت عثمان محسوب می‌شد. وی مردی شجاع، زیرک و با ذکاوت و با رشادت و از مخلصان و بندگان صالح خدا بود.

برای شناخت مالک اشتر بهترین تعبیر و سخن، سخن پیشوای او امیرالمؤمنین است که بعد از شهادت مالک فرمود: «خداوند مالک را رحمت کند، او برای من چنان بود که من برای رسول خدا بودم»[۲]

علامه حلی در قسم اول از خلاصة الأقوال دربارۀ مالک گوید: مالک اشتر - که خداوند روحش را مقدس گرداند و از او راضی باشد - مردی جلیل القدر و دارای منزلتی بزرگ بود. پیوند او با علی(ع) روشن‌تر از آن است که مخفی بماند. حضرت امیرالمؤمنین در مرگ وی متأسف شد و فرمود: «لَقَدْ كَانَ لِي كَمَا کُنْتُ لِرَسُولِ اللَّهُ »[۳]؛ ابن داوود بعد از نقل این سخن امیرالمؤمنین گوید: «همین سخن علی(ع) برای شرافت مالک کافی است»[۴].

ابن ابی الحدید درباره مالک گوید: مالک اشتر مردی جنگجو و شجاع بود و جزو بزرگان و رؤسای شیعه و از دوستداران شدید امیرالمؤمنین و یاری دهندگان او بود[۵]. اگر انسانی قسم بخورد که خداوند در میان عرب و عجم فردی شجاع‌تر از او جز استادش امیرالمؤمنین(ع) نیافریده، من گمان نمی‌کنم که گناه کرده باشد. زمانی که از شخصی درباره مالک اشتر سؤال شد، او در جواب گفت: چه بگویم درباره کسی که زندگی او مردم شام را شکست داد و مرگ او باعث شکست مردم عراق گردید[۶].[۷]

سخن رسول خدا(ص) درباره مالک

عظمت و فضیلت مالک اشتر از سخنی که نبی گرامی اسلام(ص) دارد به خوبی استفاده می‌شود. در کلام رسول خدا مالک مؤمن، و بنا به نقل دیگر جزو صالحان معرفی شده است و کسی را که رسول خدا(ص) مؤمن و یا صالح بداند، جزو نیکان امت اسلامی خواهد بود.

ابن عبدالبر در شرح حال ابوذر غفاری می‌نویسد: وقتی ابوذر در هنگام وفات در «ربذه» نگرانی و گریه و ناراحتی همسرش را - به جهت تنهایی - دید، به وی گفت: نگران و ناراحت مباش زیرا از رسول خدا شنیدم که فرمود: «یکی از شما در بیابان بی‌آب و علف از دنیا می‌رود و گروهی از مؤمنان در هنگام مرگ در بالین او حاضر خواهند شد»[۸]؛ بعد از سخن ابوذر، همسر وی که نگران تنهایی خود بود از آن جهت که نمی‌توانست ابوذر را تدفین و تکفین کند، کنار جاده رفت و کاروانی را که از آنجا رد می‌شد، آگاه ساخت که ابوذر صحابی رسول خدا(ص) در حال احتضار است؛ کاروانیان با شنیدن این مطلب به بالین ابوذر رفتند و بعد از اینکه وی از دنیا رفت او را کفن کرده و بعد از نماز بر او، دفن کردند. مالک اشتر و حجر بن عدی، جزو این کاروان بودند[۹] و به عنوان مؤمنانی که پیامبر(ص) ایمان آنها را تأیید کرده، شناخته می‌شوند.

این حدیث در کتاب‌های شیعه چنین نقل شده که ابوذر گفت: پیامبر به من خبر داده که در سرزمین غربت خواهم مرد و مسئولیت غسل، دفن و نماز بر من را مردان صالحی از امتم به عهده خواهند داشت.

محمد بن علقمه گوید: همراه مالک بن حارث اشتر و عبدالله بن فضل تیمی و رفاعة بن شداد بجلی، به قصد حج، حرکت کردیم تا به ربذه رسیده و در آنجا ابوذر را غسل داده و کفن کردیم و مالک اشتر بر او نماز خواند. بعد او را دفن نمودیم. سپس مالک اشتر کنار قبر ابوذر ایستاد و گفت: «ای خدا، این ابوذر صحابی رسول خدا(ص) است که تو را در میان بندگانت عبادت نموده و برای رضایتت با مشرکان جهاد کرده و چیزی را دگرگون نساخته است. بلکه او کار خلاف شرع مشاهده نموده و در مقابل خلاف با زبان و قلبش اعتراض کرده است. تا این که به او ستم شده و وی را تبعید و محروم ساختند و نسبت به او تحقیر روا داشتند تا اینکه به تنهایی در غربت جان سپرد. ای خدا؛ نابود فرما کسی را که ابوذر را از حرم رسول تو محروم و تبعید کرد».ابن علقمه گوید: ما همه دست‌هایمان را بلند نموده و آمین گفتیم[۱۰].

ابن ابی الحدید بعد از نقل این واقعه گوید: کتاب استیعاب را نزد شیخ ما عبدالوهاب بن سکینه، محدث می‌خواندند و من در مجلس حاضر بودم. وقتی که خواننده به این مطلب (حدیث نبوی) رسید. استاد من عمر بن عبدالله دباس گفت: «شیعه پس از این هر چه می‌خواهد بگوید؛ آنچه سید مرتضی و شیخ مفید گفته‌اند قسمتی از اعتقادات مالک اشتر و حجر بن عدی دربارۀ عثمان و کسانی است که قبل از او بودند». شیخ به استادم اشاره کرد که سکوت کند. استاد نیز سکوت کرد[۱۱]. استاد ابن ابی الحدید می‌خواست بگوید: وقتی که رسول خدا(ص) مالک اشتر و حجر بن عدی را مؤمن معرفی کند. سخنان و رفتار آنها قابل توجه بوده و اعتقادات آنها در مورد خلفای سابق صحیح است و دشمنان آنان یعنی معاویه دشمنان دین و قرآن خواهند بود.[۱۲]

نامه مالک به عایشه

مالک اشتر از آنجا که جزو یاران خاص امیرالمؤمنین علی(ع) و از طرفداران حکومت آن حضرت بود، هنگامی که متوجه شد عایشه آهنگ بصره کرده و در صدد قیام علیه حکومت امیرالمؤمنین(ع) است، در نامه‌ای که به مکه فرستاد، عایشه را از این کار نهی کرده و برای او نوشت: «اما بعد، تو همسر رسول خدا(ص) هستی و به تو فرمان داده است که در خانه خود بمانی. اگر چنین کردی چه بهتر و اگر در خانه خود، توقف نکرده و به پا خاستی، من با تو جنگ می‌کنم. تا تو را به خانه‌ات و جایگاهی که باعث خشنودی خدایت گردد، برگردانم»[۱۳].

مالک اشتر می‌دانست که حرکت عایشه بر خلاف رضای خدا و دستور اسلام است. از این روی از او خواست که با درنگ در منزل، رضایت حق را به دست آورد. این نامه مالک باعث خشم عایشه گردید. اما آن چه برای مالک اهمیت و ارزش داشت، تنها کسب رضایت خداوند بود.[۱۴]

حضور فعال مالک اشتر در جنگ جمل

مالک اشتر از آغاز تا پایان جنگ جمل همراه علی(ع) بود. او با حضور خود در کوفه ابوموسی را برکنار و مردم آن دیار را برای جنگ، با علی(ع) همراه ساخت[۱۵] و ۵۲ هزار درهم که در بیت المال کوفه بود نزد حضرت بردند [۱۶]. مالک در صحنه‌های مختلف جنگ جمل حماسه‌ها آفرید و ضربه‌های سختی بر ناکثین وارد ساخت. اینک به نمونه‌هایی از رشادت‌های وی اشاره می‌کنیم.

محمد بن طلحه در جنگ جمل هماورد می‌طلبید. مردی به نام معکبر بن حُدَیر با او درگیر شد. اما وی به دست محمد کشته شد. محمد از کشتن معکبر خوشحال بود و غرور او را فرا گرفت. دوباره هماورد‌ طلبید. این بار مالک اشتر همچون شیری که گویا از بند رسته باشد، در برابر او ایستاد. طلحه که متوجه شد اشتر برای مبارزه با فرزندش محمد، آمده؛ دست محمد را گرفت و گفت: فرزندم برگرد، این شیری است که در پی طعمه می‌دود. مگر نشنیدی گفتار خداوند را که می‌فرماید:﴿وَاتَّقُوا فِتْنَةً لَا تُصِيبَنَّ الَّذِينَ ظَلَمُوا مِنْكُمْ خَاصَّةً[۱۷]. اما محمد که غرور او را فرا گرفته بود، سخن پدر را نادیده گرفت، و در مقابل اشتر ایستاد. مالک اشتر نیزه‌ای به جانب محمد پرتاب کرد. وی به خود آمد و فرار را بر قرار ترجیح داد اما مالک او را تعقیب کرد و خود را به او رساند و چنان ضربه‌ای به او زد که به صورت، روی زمین افتاد، مالک پیاده شد که سرش را جدا کند، محمد گفت: به خاطر خدا دست از من بردار! مالک شمشیر خود را برگرفت و محمد را سوار بر مرکبش کرد به جانب پدرش روانه ساخت، ولی محمد همان روز مُرد. مالک به جایگاه خود برگشت و رجز می‌خواند که: «من به جانب او نیزه زدم و او بروی دست‌ها و دهان خود افتاد؛ من او را تنها به این جهت زدم که جزو پیروان علی(ع) نبود. آری هر کس که از حق پیروی نکند، پشیمان می‌شود» [۱۸].

در صحنه‌ای دیگر از جنگ جمل، ابن جفیر هماورد می‌طلبید و رجز می‌خواند. مالک اشتر در برابر او ایستاد و گفت: بشنو و در جواب اشتر عجله نکن و به زودی جام خونین مرگ را خواهی چشید! مالک، ابن جفیر را کشت و چند نفر دیگر را به هلاکت رساند و در میدان هماورد می‌طلبید و رجز می‌خواند که: «ما فرزندان مرگ هستیم». در این هنگام عبدالله بن زبیر با او به مبارزه پرداخت. مالک چنان ضربه‌ای به او زد که وی به روی زمین افتاد. مالک روی سینه عبدالله نشست که او را بکشد. عبدالله با نگرانی تمام فریاد زد! مرا و مالک را با هم بکشید. نیروهای دشمن که متوجه شدند. از هر طرف به جانب مالک آمدند. مالک اشتر بدون اینکه فرصت را از دست بدهد، عبدالله را رها کرد و همچون عقاب تیز بال بر مرکب خود سوار شد. دشمن وقتی که خود را به منطقه درگیری مالک و عبدالله رساند، دید مالک سوار بر مرکب است. بنابراین از اطراف او متفرق شدند[۱۹] و عبدالله بدین گونه از مرگ نجات یافت.

رشادت‌ها و دلاوری‌های مالک در جنگ جمل بیش از این است؛ در اینجا تنها به نمونه‌هایی از آن اشاره شد. نقش وی در شکست دشمن در جنگ جمل و صفین بر کسی پوشیده نیست. طرماح بن عدی مالک را در جنگ، به خروس تشبیه می‌کند که به سرعت دانه‌ها را می‌چیند[۲۰].[۲۱]

گفت وگوی مالک و عایشه بعد از جنگ جمل

پس از پایان جنگ جمل، عمار یاسر و مالک اشتر در بصره نزد عایشه رفتند. عایشه گفت: ای ابایقظان (کنیه عمار) چه کسی با توست؟ عمار گفت: مالک اشتر. عایشه رو به مالک کرد و گفت: تو بودی که چنان رفتاری با عبدالله بن زبیر داشتی؟ مالک گفت: بله، اگر این نبود که من پیری سالخورده هستم و گرسنه بودم، او را می‌کشتم و مسلمانان را از شر وی راحت می‌کردم. عایشه گفت: مگر نشنیدی که پیامبر(ص) فرموده: مسلمان، مسلمان را نمی‌کشد مگر کسی را که کافر شود، یا زنای محصنه کند، یا نفس محترمی را به قتل برساند؟ مالک گفت: ای ام المؤمنین! به خاطر یکی از این سه تا، با او جنگ کردیم. مالک که سه روز غذا نخورده بود و این عادت وی در جنگ بود. در اشعاری خطاب به عایشه گفت: ای عایشه اگر من از سه روز پیش گرسنه نبودم فرزند خواهرت را هلاک شده می‌دیدی...[۲۲].

سخن مالک درست و بجا بود؛ زیرا اصحاب جمل هم عنوان باغی داشتند و هم عده‌ای از یاران علی(ع) و مردم بی‌گناه بصره را به قتل رساندند. و در هر صورت کشتن یاران عایشه خلاف شرع و برخلاف فرمایش پیامبر نبوده است.

امیر المؤمنین می‌فرماید: «هر کس شمشیر ستم (از غلاف) بیرون کشد به همان کشته شود»[۲۳]؛

حضرت در خصوص اصحاب جمل می‌فرماید: «سوگند به خدا اگر (اصحاب جمل) دست نمی‌یافتند مگر به یک مرد از مسلمانان و او را عمداً بدون آنکه مرتکب جرم و گناهی شده باشد، بکشند، کشتن همۀ آن لشکر، برای من حلال بود؛ زیرا آن لشکر، حاضر بود و نهی از منکر و کار زشت ننمودند. و از کشتن او (مرد مسلمان) به زبان و دست جلوگیری نکردند. رها کن که ایشان به اندازه عدد لشکرشان که بر مسلمانان وارد شدند. از آنها کشته‌اند»[۲۴].[۲۵]

مالک اشتر استاندار جزیره و نصیبین

امیر المؤمنین پس از پایان جنگ جمل و استقرار در کوفه - در روز دوشنبه دوازدهم رجب سال ۳۶ هجری - مالک اشتر را، به عنوان استاندار جزیره انتخاب کرد و حکومت شهرهای موصل، نصیبین، دارا، سنجار، آمِد، هیت و عانات را به وی واگذارد[۲۶]. مالک مسئولیت این شهر‌ها را به عهده داشت تا این که حضرت وی را روانه مصر ساخت. توضیح بیشتر درباره این منطقه را در جلد اول مطالعه فرمایید[۲۷].[۲۸]

مالک اشتر و جنگ صفین

مالک اشتر در جنگ صفین جزو معدود افرادی بود که قاطعانه تا آخر خواهان ادامه جنگ بود و جنگید و توطئه‌های دشمن و نقشه‌های شوم را می‌شناخت. ما تنها به گوشه‌هایی از فعالیت‌های مالک اشتر در صفین اشاره می‌کنیم.

هنگامی که حضرت علی(ع) با یارانش برای جنگ صفین حرکت کردند. در منطقه «رقه» که اکثریت مردم آن طرفدار عثمان و معاویه بودند، به مردم رقه فرمود: «پُلی برافرازید تا از روی آن به سوی شام حرکت کنیم». ولی آنها از قبول این کار امتناع ورزیدند، در حالی که کشتی‌های خود را جمع کرده بودند. علی(ع) برخاست که از روی پُل «مَنبج» بگذرد و اشتر را در میان آنها گذاشت. اشتر به مردم رقه گفت: «ای مردم سوگند به خدا! اگر امیرمؤمنان از رودخانه بگذرد و شما برای او پل نسازید، با شمشیر شما را درو خواهم کرد و زمین‌های شما را ویران خواهم ساخت و اموال شما را خواهم گرفت». آنها به یکدیگر نگریسته و گفتند: باید بدانیم که اشتر هر چه بگوید عمل می‌کند؛ علی او را بر ما گماشته تا به ما آزار رساند. از این رو به دنبال اشتر فرستادند که بازگرد که ما برای شما پل خواهیم ساخت. اشتر نیز امیرالمؤمنین(ع) را خبر داد و او بازگشت و مردم آن دیار پلی بر پا ساختند. پس از افراشته شدن پل نفرات و ساز و برگ‌ها و جنگ افزارها را از روی آن گسیل داشتند سپس علی(ع) اشتر را بر سه هزار سوار گمارد. تا همه بگذرند آخرین کسی که از روی پل گذشت، اشتر بود[۲۹].

این عمل مالک اشتر مورد تأیید حضرت علی(ع) بوده و بدان سبب علی، مالک را از اجبار مردم رقه منع نکرد، البته مالک آنها را تنها تهدید کرد و کار دیگری انجام نداد. به جهت همین لیاقتی که مالک داشت، امیرالمؤمنین(ع) وی را به فرماندهی پیشقراولان لشکر برگزید و فرماندهان قبلی را برکنار کرد.[۳۰]

پیش قراولان لشکر علی(ع) در صفین

امیرالمؤمنین(ع) از نخیله دوازده هزار تن را به فرماندهی زیاد بن نضر و شریح بن هانی به عنوان پیشقراولان لشکر روانه کرد و توصیه‌های لازم را به آنها نمود[۳۱]. حضرت، زیاد بن نضر را به تقوا توصیه کرد و از ظلم به مردم بازداشت. سپس نامه‌ای برای وی نوشت که در آن توصیه‌های لازم نظامی ذکر شده بود[۳۲]. قسمتی از این نامه در نهج البلاغه (نامه یازدهم) ذکر شده است؛ گرچه آنچه در نهج البلاغه آمده با آن چه در تحف العقول نقل شده است، تفاوت‌های اندکی از جهت جابه جایی جملات دارد، اما متن نامه یکی است. حضرت در این نامه توصیه می‌کند که لشکرگاه شما باید در دامنه کوه‌ها یا کنار رودخانه‌ها باشد و حمله از یک سو یا دو سو انجام گیرد و لازم است در بلندی کوه‌ها و حاشیه تپه‌ها دیدبانان قرار داده، تا دشمن ناگهانی حمله نکند. حضرت درباره پیشقراولان لشکر می‌نویسد: «بدانید جلو داران لشکر دیدبانان ایشانند و دیدبانان جلوداران جاسوسان هستند. و از تفرقه و پراکندگی بپرهیزید، پس هر گاه فرود آمدید همگی فرود آیید و هرگاه کوچ کنید همگی کوچ کنید، و چون شب شما را فرا گرفت نیزه‌ها را گرداگرد قرار دهید، و نچشید خواب را مگر اندک یا مانند آب در دهان گرداندن و بیرون ریختن. در هر آن متوجه حمله و شبیخون دشمن باشید و از آنان غفلت نکنید»[۳۳]؛

دو فرمانده زیاد و شریح نیروهای خود را حرکت دادند، ولی در مسیر راه بین آنان اختلاف بروز کرد و هر یک در نامه‌ای جداگانه که به امیرالمؤمنین(ع) نوشت، دیگری را به عدم هم‌کاری متهم کرد. امیرالمؤمنین(ع) در نامه‌ای که به آن دو نوشت: زیاد بن نضر را به عنوان فرمانده کل - دو نیرویی که تحت فرماندهی هر یک از آن دو تن بود - انتخاب کرد. برابر نقل وقعة صفین، این توصیه‌ها به هر دوی آنها شده بود[۳۴].

پیشتازان مسیر فرات را گرفته تا اینکه به منطقۀ عانات رسیدند، ولی متوجه شدند که علی(ع) به منطقه جزیره رفته و معاویه هم برای رویارویی با لشکر علی(ع) حرکت کرده است. به همین خاطر گفتند: بهتر این است که بین ما و علی فاصله نباشد چون خواستند از عانات عبور کنند؛ مردم آنجا مانع شدند. بنابراین از جانب هیت حرکت کرده در قرقیسیا به علی(ع) پیوستند. حضرت فرمود: طلایه داران من پشت سر من می‌آیند. آنها علت تأخیر را بیان کردند. حضرت دوباره آنها را به عنوان پیشقراولان روانه کرد. آنان حرکت کردند تا این که به ابو اعور سلمی که لشکر شام را فرماندهی می‌کرد، برخوردند. نیروهای شام را به اطاعت از امیرالمؤمنین، علی(ع) دعوت کردند، اما آنها نپذیرفتند. فرماندهان امیرالمؤمنین(ع) در نامه‌ای به آن حضرت نوشتند: ما ابو اعور سلمی را در «سور روم» ملاقات کردیم، وی همراه گروهی از مردم شام بود؛ آنها را به اطاعت از تو دعوت کردیم اما نپذیرفتند. لطفا دستور لازم را صادر فرمایید.[۳۵]

انتصاب مالک به فرماندهی پیشقراولان

امیر المؤمنین(ع) در پیامی که به مالک اشتر - توسط حارث بن جمهان جعفی - فرستاد وی را به عنوان فرمانده پیشقراولان لشکر منصوب کرد و دستورهای لازم را به وی داد و فرمود: «ای مالک زیاد و شریح به من پیغام دادند که ابو اعور سلمی را همراه لشکری از شامیان در «سور روم» دیدار کرده‌اند. اما فرستاده آنها به من گزارش داد که هر دو طرف آرایش جنگی به خود داده‌اند. پس تمام توجهت به سوی یارانت باشد و به جانب آنها بشتاب و چون به ایشان رسیدی فرماندهی آنها با توست. مبادا جنگ را آغاز کنی مگر آنکه آنان جنگ را شروع کنند. آن هم بعد از دیدار با آنان و شنیدن گفته‌هایشان. دشمنی، تو را به جنگ با آنها - قبل از دعوتشان به حق و عذرآوری مکرر آنان - سوق ندهد زیاد را بر جناح راست و شریح را بر جناح چپ بگمار و خود در قلب سپاه قرار بگیر. آن قدر به آنها (دشمن) نزدیک مشو که گویی قصد افروختن آتش جنگ را داری و آن اندازه دور مشو که گویی از جنگ بیمناکی. در آنجا بمان تا من به تو برسم من إن شاء الله به زودی حرکت خواهم کرد»[۳۶].[۳۷]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به زیاد و شریح

حضرت در نامه‌ای که به زیاد و شریح نوشت، آنها را از حدود اختیارات فرمانده جدید آگاه ساخت و از آنها خواست که از وی اطاعت نمایند. در آغاز این نامه در نهج البلاغه آمده که حضرت آن را به دو تن از امیران سپاهش نوشته است. در اینجا ابتدای نامه را از نهج البلاغه و ذیل آن را از وقعة صفین نقل می‌کنیم: «من مالک اشتر پسر حارث را بر شما و سپاهیانی که تحت فرمان شماست فرماندهی دادم. گفته او را بشنوید و از وی اطاعت کنید. او را چون زره و سپر، نگهبان خود کنید؛ زیرا مالک کسی است که نه بیم سستی و لغزش بر او می‌رود و نه کندی کند، آنجا که شتاب باید و نه شتاب گیرد آنجا که کندی شاید. و به او همان دستوری را داده ام که به شما امر کرده ام که با آن قوم (دشمن) آغاز به جنگ نکند مگر آنکه با آنها دیدار کند و دعوتشان کند و حجت را تمام کرده باشد، ان شاء الله»[۳۸]؛

این نامه شأن و رفعت و مقام و زیرکی مالک و نیز اعتمادی را که حضرت امیر(ع) به مالک داشته، بیان می‌کند. ابن ابی الحدید در شرح این نامه گوید: نامه امیرالمؤمنین با کوتاهیش در تعریف مالک، همان نقشی را دارد که گفتار طولانی نمی‌تواند آن را بیان کند. به جان خودم سوگند! اشتر سزاوار آن بود. او دلیری قوی، بخشنده و امیری با حلم، فصیح و شاعر بود. نرمی و خشونت در او جمع بود. در جای حمله و هجوم یورش می‌برد و در جایی که مناسب با رفق و مدارا بود، رفق و مدارا می‌کرد[۳۹].[۴۰]

درگیری اشتر با سپاهیان شام

اشتر رهسپار شد تا بدان قوم رسید و از فرمان علی(ع) چنان که فرموده بود پیروی کرد و از جنگ خودداری نمود. دو لشکر همچنان در برابر یکدیگر ایستادند تا هنگام عصر که ابواعور سلمی بر آنها حمله آورد و ایشان پایداری کردند و ساعتی درگیر بودند. آنگاه شامیان منصرف شدند. هاشم بن عتبه با دسته‌ای از رزمندگان و ساز و برگی نیکو پیشروی کرد و ابواعور سلمی نیز از آن سو برابرشان ایستاد و آن روز با یکدیگر پیکار کردند. هر دو دسته سوار برابر سوار و پیاده با پیاده هماورد بودند. مدتی با یکدیگر کشاکش کردند و سپس جدا شدند. صبحگاه دیگر اشتر بر آنان تاخت و از ایشان عبدالله بن منذر تنوخی که شهسوار شامیان بود، به دست ظبیان بن عماره تمیمی که آن روز نوجوانی بیش نبود، کشته شد. اشتر دم به دم به دشمنان می‌گفت: وای بر شما، ابو أعور را به من نشان دهید. آنگاه ابواعور افراد خود را فرا خواند و قدری عقب نشستند و دیگر ابواعور جرئت نکرد هماورد اشتر گردد[۴۱].

بدین گونه مالک اشتر طعم تلخ شکست را به سپاهیان شام چشاند و آنها را از قدرت و توان مؤمنان صالح آگاه ساخت.[۴۲]

نبرد مالک در یوم الهریر

شبانه روزی که در صفین به هریر شهرت یافت، شدیدترین درگیری‌ها و کشته‌ها را به خود دید و گروهی از دو طرف به کام مرگ رفتند و زنگ خطر را برای معاویه و شامیان به صدا درآورد. اشتر در یوم الهریر در حالی که بر اسب سرخ و سیاه سوار بود، گفت: ای مؤمنان پایداری کنید که آتشگاه جنگ پر لهیب شد. خورشید از کسوف به درآمد. و جنگ شدید گردید. در این حال یکی گفت: آیا این مرد با هدف می‌جنگد؟ مردی به او پاسخ داد: مادرت به عزایت بنشیند، کدام نیت بالاتر از اینکه جنگ او را خسته نکرده و او را در دریای خون شناور می‌بینی، حال آنکه مغز جنگجویان از گرما جوشیدن گرفته و جان‌ها به گلو رسیده است. پروردگارا ما را پس از او باقی مگذار[۴۳]!

در روز سیزدهم ربیع الاول سال سی و هفتم هجری که امیر المؤمنین(ع)، حمله گسترده‌ای را علیه شامیان آغاز کرد و آنها را وادار به عقب نشینی ساخت، مالک اشتر که به صورت مردی نقابدار و مسلح بود، حمد و ثنای خدا را آغازید و گفت: «حمد و سپاس خدایی را سزد که پسر عم پیامبرش را در میان ما قرار داد، او قدیم‌ترین مهاجر و نخستین مسلمان است. شمشیری است از شمشیرهای خدا که بر دشمن فرود می‌آید. بنگرید هرگاه آتشگاه جنگ پرلهیب و شراره شود و غبار آوردگاه نبرد را در خود فرو کشد و نیزه‌ها در هم شکند و یلان رزمجو با اسبان تیز تک جولان دهند و صدای شیهه اسبان و فریاد رزم آوران همه جا را پر سازد به دنبال من آیید و دستورم را اطاعت کنید». این را گفت و برشامیان تاخت[۴۴].

در یوم الهریر که درگیری شدید بود، معاویه احساس کرد نمی‌تواند در مقابل لشکریان امیرالمؤمنین مقاومت کند، بنابراین با مشورت عمرو عاص قرآنها را سر نیزه کردند و لشکریان علی(ع) را به حکم قرآن دعوت کردند. عده‌ای از یاران علی(ع) فریب نیرنگ معاویه را خورده و خواهان آتش بس شدند.

امیرالمؤمنین علی(ع) آتش بس را نپذیرفت و فرمود: من قرآن ناطقم، ما اول آنها را به قرآن دعوت کردیم، اما آنها نپذیرفتند. حالا که می‌بینند در حال شکست هستند به این نیرنگ دست زدند. آنها (یاران حضرت) نپذیرفتند و به حضرت گفتند: باید دستور دهی مالک برگردد. ابراهیم بن اشتر گوید: من در حضور علی(ع) بودم که به اشتر پیغام داد باز گردد و این در حالی بود که اشتر می‌خواست وارد اردوگاه معاویه شود. فرستاده علی(ع) به نام یزید بن هانی به اشتر: گفت علی پیام داد که نزد من آی! اشتر گفت: به امیرالمؤمنین بگو حالا وقت آن نیست که جایگاهم را ترک گویم. امیدوارم که به پیروزی دست یابم پس شتاب مدار. یزید بازگشت که علی(ع) را از گفته مالک آگه سازد. همین که وی به لشکرگاه علی(ع) رسید، فریاد و خروش آنها نسبت به ادامه پیکار اشتر اوج گرفت آنها گفتند: سوگند به خدا تو اشتر را به ادامه جنگ امر کردی؟!

علی(ع) فرمود: آیا ندیدید من نماینده‌ای نزد اشتر فرستادم و آیا جز این بود که آشکارا به نحوی که شما می‌شنیدید با او سخن گفتم؟ گفتند: به او پیغام بده که بازگردد در غیر این صورت به خدا سوگند که از تو دوری می‌جوییم. علی(ع) فرمود: وای بر تو ای یزید! به اشتر بگو بازگردد که فتنه واقع شده است. فرستاده رفت و مالک را آگاه ساخت. اشتر گفت: با افراشتن قرآنها بر نیزه، فتنه بر پا شده است؟ گفت: آری. اشتر گفت: سوگند به خدا می‌اندیشیدم که اگر قرآنها افراشته شود، اختلاف و تفرقه رخ می‌نماید. این طرح و نقشه فرزند نابغه، عمرو عاص است. سپس به یزید گفت: وای بر تو آیا این فرصت پیروزی را رها کنم و بازگردم؟! یزید گفت: آیا دوست داری در این جبهه پیروز شوی و از آن سو علی(ع) را به دشمن تسلیم کنند؟! گفت: سبحان الله سوگند به خدا این را نمی‌پسندم.

یزید گفت: مخالفان جنگ می‌گویند: باید اشتر را احضار کنی و گرنه با شمشیر تو را می‌کشیم همان سان که عثمان را کشتیم و یا تو را تسلیم دشمن می‌کنیم. اشتر با ناراحتی تمام به سوی آنها بازگشت و فریاد زد: سست عنصران خوار آیا وقتی که دشمن، شما را قاهر و غالب می‌بیند دعوت به حکمیت قرآن می‌کند؟ سوگند به خدا که آنها اوامر الهی و سنن پیامبر را فرو نهاده‌اند، پس نباید به این دعوت پاسخ دهید مرا اندکی مهلت‌دهید تا پیروز شویم. آنها گفتند: ما هرگز نمی‌خواهیم در گناه تو شریک شویم. مالک گفت: به من بگوئید شما که نخبگانتان کشته و سفلگانتان بازمانده‌اند چه هنگام بر حق بوده اید؟ آیا وقتی که شامیان را می‌کشتید؟ و یا اکنون که دست از جنگ کشیده اید! شما اینک نمی‌توانید فضل کشته‌های خود را انکار کنید. آنها که از شما بهتر بودند آیا در آتشند؟

گفتند: ای اشتر از ما دست بدار که ما به خاطر خدا با آنها جنگیدیم و به خاطر خدا دست از جنگ با آنها برداشتیم، ما از تو اطاعت نمی‌کنیم پس از ما دور شو. گفت: سوگند به خدا که شما فریب خوردید. شما را به ترک پیکار خواند، پس پذیرفتید. ای روسیاهان گمان می‌کردیم که نماز و نیایش شما به خاطر ترک دنیا و شوق به دیدار خداوند است. اینک روشن است که گریز شما به خاطر هراسیدن از مرگ است. ننگتان باد ای شبه مهتران! پس از این عزتمند نخواهید شد. گم شوید و دور گردید همانسان که ستمکاران دور شدند. آن جمع مالک را ناسزا گفتند و او هم به آنها پاسخ داد. آنها با تازیانه به صورت اسب او زدند و او همچنین کرد. علی(ع) فریاد زد بس کنید. آنها نیز دست از مناقشه کشیدند. اشتر گفت: ای امیرمؤمنان صفوف عراق را آماده کن، مردم خروشیدند که علی امیر مؤمنان حکمیت را پذیرفته و به حکم قرآن خرسند شده است، جز این چاره‌ای ندارد. اشتر گفت: اگر امیرمؤمنان به حکمیت رضا داده، من نیز بدان راضی و خشنود هستم. مردم گفتند: امیرمؤمنان از حکمیت خرسند است. در این لحظات که این گفت و گوها میان اشتر و آنها مبادله می‌شد، علی(ع) خاموش بود و هیچ سخن نمی‌گفت و نگاهش را به زمین دوخته بود[۴۵].[۴۶]

چرا امیرالمؤمنین حکمیت را پذیرفت

اینجا ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا علی(ع) حکمیت را پذیرفت؟ چرا تسلیم جو سازی‌های معاویه شد؟ آیا برای حفظ جان خود حکمیت را پذیرفت؟ علی(ع) مردی بود که آرزوی مرگ و شهادت داشت. پس چرا در برابر تهدید یارانش حکمیت را پذیرفت و در نتیجه جنگ صفین به نفع معاویه خاتمه یافت.

در پاسخ این سؤال باید گفت: نپذیرفتن حکمیت از جانب علی(ع) به طور حتم و یقین باعث خونریزی‌های شدید در بین یاران حضرت می‌‌شد و بعد از درگیری یاران حضرت با یکدیگر؛ معاویه با یک حمله می‌توانست به هدف خود دست بیابد و نیروهای متفرق و درگیر را از بین ببرد.

حضرت امیر(ع) در پاسخ به سؤال‌های مردی یهودی که پس از پایان جنگ نهروان این سؤال را از حضرت می‌کند، علاوه بر تفرقه یارانش به نکته دیگری نیز اشاره کرده و می‌فرماید: «خواست مرا - در ارتباط با عدم پذیرش حکمیت - یارانم نپذیرفتند، مگر این شیخ - اشاره کرد به مالک اشتر - و گروهی از خاندانم. به خدا قسم مرا باز نداشت از این که برابر دیدگاه خود عمل کنم، مگر ترس از این که این دو - اشاره کرد به امام حسن و حسین - کشته شوند و نسل رسول خدا(ص) و ذریه او قطع گردد و ترس از اینکه این و این - اشاره کرد به عبدالله بن جعفر و محمدبن حنفیه- به شهادت برسند»[۴۷]. از بیان حضرت استفاده می‌شود که اگر حکمیت را نمی‌پذیرفت دشمن خارجی (معاویه) و یاران منافق آن حضرت با وی مخالفت می‌کردند و اگر خودش را می‌توانست از آسیب آنها نجات دهد، فرزندان زهرا و نوادگان رسول خدا گرفتار شدند و در آینده کسی نبود که ادامه دهنده خط امامت و ولایت باشد. با کشته شدن حسن و حسین(ع) خط امامت به پایان می‌رسید و حزب اموی بدون هیچ مانعی به اهداف پلید خود دست مییافت و بدون رقیب و مانع بر اریکه قدرت تکیه دشمن می‌زد.

نکته دیگری که در کلام امیرالمؤمنین وجود دارد تأیید و صحت منطق و روش مالک اشتر است که خواهان ادامه جنگ بود.[۴۸]

حلم و برداری مالک

مالک اشتر نه تنها جنگجو و مجاهدی فداکار، بلکه مردی مؤمن، صالح، حلیم و باوقار به شمار می‌آمد که به کمال حسن خلق آراسته بود.

گویند روزی مالک اشتر در حالی که پیراهن ساده کرباس به تن و عمامه‌ای به سر داشت، از بازار می‌گذشت. برخی از بازاریان او را دیدند. مردی با قصد توهین و استهزاء و تحقیر، کلوخی به طرف مالک پرتاب کرد. مالک با بی‌اعتنایی از آنجا گذشت، بدون اینکه عکس العملی نشان دهد. مرد دیگری که شاهد صحنه توهین به مالک بود. گفت: وای بر تو آیا می‌دانی به طرف چه کسی کلوخ پرتاب کردی؟ گفت: نه. گفت: او مالک اشتر یار باوفای امیرالمؤمنین(ع) بود. مرد که تازه متوجه شد نسبت به چه شخصیتی توهین کرده، به خود لرزید و با سرعت حرکت کرد که از مالک معذرت بخواهد. پس مالک را تعقیب کرد، دید وی وارد مسجد شد و مشغول نماز گردید، همین که نمازش تمام گشت، خود را به روی پاهای مالک انداخت و آنها را میبوسید. مالک گفت: این چه کاری است که انجام می‌دهی؟ پاسخ داد از توهینی که به شما روا داشتم، معذرت می‌خواهم. مالک گفت: مهم نیست؛ من داخل مسجد نشدم مگر این که برای تو استغفار کنم[۴۹].

آری مالک مصداق کامل این آیه شریفه قرآن بود که می‌فرماید: ﴿وَعِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْنًا وَإِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَاهِلُونَ قَالُوا سَلَامًا[۵۰].

مالک نه تنها در میدان نبرد با دشمن، شجاع بود بلکه در نبرد با نفس خود که دشمن‌ترین دشمنان است و جهاد با آن «جهاد اکبر» نام یافته، جزو شجاع‌ترین شجاعان بود. علی(ع) می‌فرماید: «شجاع‌ترین مردم کسی است که بر هوای نفس خود غلبه کند»[۵۱].[۵۲]

فراخوانی مالک از جزیره و اعزام به مصر

زمانی که اوضاع مصر دگرگون و متغیر شد و محمد بن ابی بکر به خاطر توطئه‌های معاویه و خروج معاویة بن حدیج در خون خواهی عثمان دچار فتنه و فساد گردید، امیر المؤمنین(ع) برای نجات مصر اندیشید و لازم دید که فرد کارآزموده و جنگدیده‌ای را روانه مصر کند. از این روی فرمود: برای حکومت مصر یکی از دو نفر شایسته هستند؛ کسی که در گذشته او را برکنار کردیم (قیس بن سعد) یا مالک اشتر نخعی. امیر المؤمنین مالک را بعد از بازگشت از صفین به منطقه مأموریتش، جزیره فرستاده بود و به قیس بن سعد فرموده بود که: تا پایان کار حکمیت، فرماندهی شرطة الخمیس را به عهده گیرد و پس از آن روانه آذربایجان گردد.

قیس برابر دستور حضرت، در کوفه ماند و امیرالمؤمنین بعد از پایان حکمیت، در نامه‌ای مالک اشتر را که در نصیبین بود، به کوفه احضار کرد و به وی چنین نوشت: «ای مالک تو جزو افرادی هستی که برای اقامه دین از او کمک میجویم تا تکبر و غرور گناهکاران را در هم شکنم و مرزهای خطرناک را ببندم. محمدبن ابی بکر را والی مصر نمودم. پس عده‌ای از خوارج بر ضد او قیام کردند. او جوانی است کم سن و بی‌تجربه در جنگ‌ها و کارها. پس به نزد من آی تا بنگریم در آنچه سزاوار است. جانشین خود را فردی مطمئن و خیرخواه، از جمع یارانت قرار ده، والسلام»[۵۳].

مالک اشتر، شبیب بن عامر ازدی را جانشین خود ساخت و نزد امیرالمؤمنین(ع) آمد. حضرت اوضاع مصر را برای مالک تشریح کرد و او را در جریان مسائل مصر گذاشت و به وی فرمود: «کسی برای مصر جز تو شایسته نیست. به جانب مصر حرکت کن. خداوند تو را رحمت کند من تو را به چیزی توصیه نمی‌کنم و به دانش و آگاهیت اکتفا می‌کنم». و در ادامه فرمود: «در کارهای مهم خود از خداوند یاری بخواه، شدت را با نرمی درآمیز و آنجا که رفق و مدارا بهتر و مناسب‌تر است، مدارا کن و عزم خود را بر شدت و سخت‌گیری جزم کن، زمانی که جز شدت چاره‌ای نباشد»[۵۴]؛

سید رضی در نهج البلاغه[۵۵] نامه‌ای (۴۶) را نقل کرده که حضرت به یکی از کارگزاران خود نوشته است که ابتدای آن نامه، مانند نامه‌ای است که حضرت به مالک نوشته است تا جمله «اَلثَّغْرِ اَلْمَخُوفِ» و قسمت بعد از آن جملاتی است که از آن حضرت نقل کردیم «وَ اسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّكَ وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِاللِّينِ وَ ارْفُقْ مَا كَانَ الرِّفْقُ أَبْلَغَ وَ اعْتَزِمْ عَلَى الشِّدَّةِ حِينَ لَا يُغْنِي عَنْكَ إِلَّا الشِّدَّةُ» و قسمتی نیز اضافی دارد که مانند آغاز نامه‌ای است که حضرت به محمد بن ابی بکر[۵۶] نوشته است «فَاخْفِضْ... مِنْ عَدْلِكَ». به هر حال مشابهت در سخنان و نامه‌های حضرت در موارد دیگر نیز وجود دارد و سید رضی برابر آن چه در کتاب‌ها دیده نقل نموده است.

از برخی کتاب‌ها[۵۷] استفاده می‌شود که اعزام مالک به مصر بعد از شهادت محمد بن ابی بکر بوده است ولی اکثر مورخان اعزام وی را پیش از سقوط مصر و شهادت محمد بن ابی بکر می‌دانند و شواهد تاریخی نیز مؤید آن است؛ چراکه اگر محمد بن ابی بکر به شهادت رسیده باشد معنای آن سقوط مصر خواهد بود و حضرت برای حفظ آن، مالک را به تنهایی اعزام نمی‌کرد بدون اینکه سپاهی با او بفرستد. ناخشنودی محمد بن ابی بکر نسبت به اعزام مالک که در برخی کتاب‌ها نقل شده نشانه زنده بودن محمد بن ابی بکر است؛ آغاز عهدنامه مالک اشتر نیز مؤید این موضوع است؛ زیرا نوشته‌اند زمانی حضرت عهدنامه را برای مالک نوشت که امر بر حاکم مصر (محمد بن ابی بکر) مضطرب و آشفته شده بود[۵۸].[۵۹]

نامه‌های امیرالمؤمنین(ع) به مردم مصر و مالک اشتر

روش حضرت علی(ع) در اعزام استانداران این بود که نامه‌ای برای استاندار جدید می‌نوشت و دستورهای لازم را به او می‌داد و در نامه‌ای دیگر، مردم شهر را از انتصاب استاندار جدید آگاه می‌ساخت و دستورهایی را که به وی داده، گوشزد می‌کرد و گاهی نکاتی، در معرفی استاندار می‌نوشت.

حضرت درباره مالک اشتر نیز این گونه عمل کرد. عهد نامه‌ای برای وی در باب اداره جامعه نوشت و نامه‌ای نیز برای مردم مصر فرستاد که در آن به معرفی مالک پرداخته بود. ولی از نهج البلاغه دانسته می‌شود که حضرت افزون بر آنچه ذکر شد، نامه سومی نیز همراه مالک برای مردم مصر نوشته است. عهدنامه مالک اشتر را در پایان شرح حال او خواهیم نگاشت، ولی قبل از نقل نامه حضرت به مردم مصر، لازم است توضیحی درباره سومین نامه‌ای که در نهج البلاغه آمده، ارائه دهیم.[۶۰]

نامه‌ای از حضرت علی(ع)

سید رضی در آغاز نامه ۶۲ در نهج البلاغه نوشته است؛ حضرت آن را برای مردم مصر نوشت و همراه مالک اشتر که وی را به امارت آن شهر گمارده بود، فرستاد[۶۱]. سپس نامه را نقل کرده است. در آغاز نامه امیرالمؤمنین دلیل کناره‌گیری خود را از خلافت، گوشزد می‌کند (مراد جلوگیری از اختلاف امت بوده) و بعد به بیان جنایات معاویه و حامیان وی پرداخته و در آخر از تثاقل اصحاب خود در حمایت از خویش می‌نالد.

اگر بپذیریم که نقل سید رضی مستند به مدرک معتبری بوده است، بعید به نظر می‌رسد که حضرت علی(ع) نامه‌های متعددی به مالک اشتر که هنوز به مصر نرسیده، نوشته باشد و از آنجا که ممکن است تصور شود که این نامه قسمتی، یا نقل دیگری از همان نامه‌ای است که حضرت به مردم مصر نوشته است و نامه مستقلی نیست، باید افزود که با مراجعه به کتاب‌های تاریخی و سیر، می‌‌توان دریافت که این نامه، بخش‌هایی از نامه مفصلی است که حضرت بعد از شهادت محمد بن ابی بکر در پاسخ به پرسش عده‌ای از یارانش نوشته است. این نامه، مفصل و طولانی است و در آغاز آن حضرت به تاریخچه شیعه میپردازد. سپس مسائلی را که بعد از فوت پیامبر تا سال سی و هشت بدان گرفتار شده، به طور مفصل بیان می‌کند که از جمله آنهاست: علت کناره‌گیری از خلافت و محروم شدن از این حق طبیعی، فتنه طلحه و زبیر و شهادت محمد بن ابی بکر و.... سید رضی قسمتی از این نامه مفصل را در ابتدای خطبه (۲۶) نهج البلاغه ذکر کرده است. اصل نامه در کتاب «الرسائل» ثقة الاسلام کلینی که اکنون در دسترس نیست و الغارات[۶۲] و «الامامة و السیاسه»[۶۳] ابن قتیبه نقل شده است. این نامه در المسترشد[۶۴]، کشف المحجه[۶۵] و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید[۶۶] نیز آمده است.[۶۷]

نامه امیرالمؤمنین به مردم مصر

زمانی که حضرت امیر(ع) مالک اشتر را به جای محمد بن ابی بکر روانه مصر کرد، مردم مصر به دو دسته تقسیم شده بودند: گروهی هوادار عثمان و معاویه بودند که در ابتدا در منطقه‌ای به نام خربتا سکونت داشتند و به تحریک معاویه به فرماندهی معاویة بن حدیج، علیه محمد بن ابی بکر شورش کردند و دسته بیشتری که جزو دوستداران امیرالمؤمنین(ع) بوده و پیش از این علیه عثمان بپا خاسته و او را به حق دعوت کردند و در نتیجه با وی درگیر شدند. حضرت آنها را مخاطب ساخته، می‌نویسد: «این نامه از بنده خدا علی امیرالمؤمنین(ع) است، به سوی گروهی که برای خدا به خشم آمدند، زمانی که در زمین او معصیت شده و حق او را بردند. پس ستم، بر سر نیکوکار و بدکردار و مسافر و ساکن سایه افکند[۶۸]. معروف و کار شایسته‌ای نبود که در سایه آن آسود و نه از منکر و خلافی جلوگیری می‌شد. من بی‌تردید به جانب شما بنده‌ای از بندگان خدا را اعزام کردم که در روزهای ترسناک نمی‌خوابد و در اوقات بیم و هراس از دشمنان رو بر نمی‌تابد. بر بدکاران از آتش سوزان سخت‌تر است؛ او مالک پسر حارث، برادر مذحج[۶۹] است. سخنش را بشنوید و فرمانش را در آنچه مطابق حق است مدرع و پیرو باشید؛ زیرا او شمشیری از شمشیرهای خداست که تیزی آن به کندی نمی‌گراید و ضربه آن بی‌ثمر نمی‌گزارد. پس اگر شما را فرمان دهد که به سوی دشمن حرکت کنید، روانه شوید و اگر فرمان دهد که بمانید، توقف کنید؛ چراکه او پیش نرود و باز نایستد، به تأخیر نمی‌اندازد و جلو نمی‌برد، جز به فرمان من. و من شما را برخود مقدم داشتم برای خیرخواهی او نسبت به شما و دلیر و برخورد شدیدش نسبت به دشمنانتان خدا شما را با هدایت حفظ کند و در یقین ثابت نگهدارد. درود و رحمت و برکات حق بر شما باد[۷۰]؛

فضیل بن خدیج گوید: این نامه را بعد از شهادت مالک در میان وسائل وی پیدا کردیم.[۷۱]

شهادت مالک در مسیر مصر

مالک اشتر بعد از دریافت دستورهای لازم، به فرمان علی(ع) به جانب مصر حرکت کرد. جاسوسان معاویه در عراق وی را از اعزام مالک به مصر آگاه ساختند. و از آنجا که معاویه به مصر چشم طمع دوخته بود و حضور فرد با تجربه‌ای مانند مالک در مصر، او را از دسترسی به این منطقه غنی و حاصل‌خیز محروم می‌کرد؛ بلکه آینده وی را در معرض خطر قرار می‌داد، به فکر چاره افتاد که نگذارد مالک وارد مصر شده و به اوضاع نابسامان آن منطقه سامان بخشد.

بنابراین معاویه شخصی را نزد دهقانی خراج پرداز در منطقه «قُلزُم»[۷۲] - که در مسیر حرکت مالک اشتر بود - فرستاد و به او پیام داد که علی(ع) اشتر را به سوی مصر فرستاده است؛ اگر او را از بین ببری، تا زمانی که زنده هستی، خراج تو را می‌بخشم، پس تا آنجا که ممکن است در مرگ او حیله و مکر به کار گیر. از سوی دیگر معاویه در شام مردم را جمع کرد و به آنها گفت: علی(ع) اشتر را به سوی مصر فرستاده است؛ بیایید با هم دعا کنیم تا خداوند ما را (از شر وی) کفایت کند. سپس او همراه با مردم شام اشتر را نفرین کردند [۷۳]. دشمنی آنها با مالک آن قدر زیاد بود که همیشه بعد از نماز بر مالک نفرین می‌کردند[۷۴].

مالک اشتر به راه خود ادامه داد تا به قلزم رسید، «جایستار»[۷۵] که همان دهقان اجیر شده معاویه بود، به استقبال مالک آمد و پس از سلام، گفت: من مردی از اهل خراجم، برای تو و یارانت در فواید و درآمد زمینم حقی وجود دارد. بنزد من آی، من کارهای تو و یارانت را انجام داده و علوفه حیوانات شما را تأمین میکنم و آن را به عنوان خراج، محاسبه کن. مالک در منزل وی فرود آمد و مرد احتیاج‌ها مالک و یارانش را برآورده ساخت، برای آنها غذایی آورد که در آن عسل مسموم بود و پس از اینکه مالک از عسل تناول کرد، به شهادت رسید[۷۶]. البته برخی نیز محل شهادت وی را عین شمس[۷۷] و یا عریش[۷۸] دانسته‌اند. رحمت خدا بر او باد.[۷۹]

شادی معاویه از شهادت مالک

پس از شهادت مالک جاسوس معاویه در مصر به نام مسعود بن جرجه، در نامه‌ای شهادت مالک را به معاویه گزارش داد. معاویه بعد از آگاهی از جریان شهادت مالک، مردم را جمع کرد و به آنان گفت: علی(ع) دو دست داشت یکی را در صفین قطع کردم (مقصود عمار یاسر بود) و دیگری امروز قطع شد[۸۰]. بشارت باد شما را که خداوند تعالی دعای شما را اجابت نمود و اشتر را از بین برد[۸۱]. و اضافه کرد: بدانید که خداوند را لشکرهایی از عسل است[۸۲].

مردم شام از شنیدن خبر شهادت مالک خوشحال شدند و یکدیگر را به مرگ او بشارت می‌دادند. به همان اندازه که معاویه و مردم شام از مرگ مالک خوشحال شدند، علی(ع) و مردم کوفه از شهادت وی محزون و اندوهگین گردیدند.[۸۳]

اندوه امیرالمؤمنین(ع) و تجلیل از مالک

امیرالمؤمنین زمانی که خبر شهادت مالک را شنید، اندوهگین و متأسف گردید و فرمود: خداوند مالک را جزای خیر دهد، اگر از کوه بود از پایه‌های بزرگ آن به شمار میرفت و اگر از سنگ بود سنگی سخت و استوار بود، آگاه باشید به خدا سوگند که مرگ تو عالمی را ویران می‌کند، بر مردی مانند مالک باید گریه کنندگان بگریند. سپس فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۸۴] و ﴿وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[۸۵]. خداوندا مصیبت مالک را نزد تو به شمار می‌آورم زیرا مرگ از مصیبت‌های روزگار است، خدا مالک را بیامرزد که به عهد خود وفا کرد و مدتش را به پایان رسانید و پروردگار خود را ملاقات کرد، با اینکه ما با خود تعهد کردیم که پس از مصیبت رسول خدا(ص) بر هر مصیبتی شکیبا باشیم؛ زیرا آن بزرگترین مصیبت بود. (ولی مصیبت مالک ما را ناراحت و غمگین کرد)[۸۶].

و آن حضرت درباره مالک فرمود: « آیا زنان از نزد فرزندی مانند مالک بلند می‌شوند؟ و آیا کسی مانند مالک وجود دارد؟»[۸۷]

حضرت بعد از پایان این سخنان تأثرآمیز و اندوهناک در جمع مردم، از منبر پایین آمد و به دارالخلافه رفت، گروهی از قریش که همراه او بودند، گفتند: خیلی برای مالک اظهار ناراحتی کردی، حال آنکه وی به شهادت رسیده است! فرمود: «به خدا قسم شهادت او مردم مغرب (شام) را عزیز و مردم مشرق (عراق) را ذلیل نمود». امیر المؤمنین(ع) مدتی برای مالک گریه کرد و به خاطر او به شدت، محزون بود و هیچ‌گاه وی را آن قدر ناراحت ندیدند[۸۸].

جنازه مالک را از قلزم به مدینه طیبه حمل و در آنجا دفن کردند. شهادت وی در سال سی و هشتم هجری بود[۸۹]. و در برخی از روایات آمده که وی در زمان قائم رجعت خواهد کرد و جزو انصار و حکام آن حضرت خواهد بود[۹۰]. رحمت خدا بر او باد.

در شهر قلزم برای مالک اشتر آستانه‌ای ساخته‌اند که دارای حرم و گنبد است و از زیارتگاه‌های شیعیان آن سامان است[۹۱]. مقبره مالک اشتر در روستای «مرج» منطقه قلج کنونی در نزدیکی شهر خانکه است. مسلمانان فرقه اسماعیلی مذهب بهره مقبره‌اش را نوسازی کردند. مرقد مطهر مالک اشتر در مصر به مرقد شیخ عجمی معروف است[۹۲].[۹۳]

نامه امیرالمؤمنین(ع) به محمد بن ابی بکر و پاسخ آن

پس از آنکه محمد بن ابی بکر متوجه شد علی(ع) اشتر را به مصر اعزام کرده، ناراحت شد. از این رو حضرت بعد از شهادت مالک نامه‌ای به محمد نوشت و ضمن تجلیل از مالک وی را تشویق به جهاد کرد. این نامه در الغارات، نهج البلاغه و تاریخ طبری نقل شده است، متن آن چنین است: «به نام خداوند بخشاینده مهربان، از بنده خدا علی امیر مؤمنان به محمدبن ابی بکر، درود برتو. اما بعد، به من خبر رسید که ناراحت شدی از این که اشتر را بر سر کار تو فرستادم. این کار من برای کندی تو در سعی و کوشش و افزایش تلاشت نبوده و اگر آنچه را در زیر دست توست و بر آن حاکمی، (حکومت مصر) از تو بگیرم، تو را بر کاری حاکم سازم که بر تو آسان‌تر باشد؛ امارت آن بر تو خوش‌تر آید. مردی را که بر مصر حاکم ساخته و امور آنجا را به وی سپردم، برای ما مردی خیر اندیش بود و بر دشمنانمان چیره و توانا - خدایش بیامرزد - ولی روزگارش به سر آمد و با مرگ روبه رو شد. ما از او راضی هستیم و خدا از او راضی بوده و ثواب او را دو چندان کند. به سوی دشمنت حرکت کن و با درک و آگاهی رهسپار شو و به جنگ کسی که با تو میجنگد بشتاب و به راه پروردگارت با حکمت و موعظه نیکو دعوت نما. از خداوند یاری بسیار بطلب. او تو را در آنچه اندوهناکت نماید کفایت می‌کند و در آنچه به تو رسیده یاریت نماید. ان شاءالله. خدا ما و تو را بر آنچه بدان دسترسی نیست جز به رحمت او یاری کند و درود بر تو»[۹۴]؛ حضرت در این نامه علت اعزام مالک را ذکر کرده و در آخر محمد بن ابی بکر را تشویق می‌کند که بدون ترس و واهمه در برابر دشمن بایستد.

برخی نقل کرده‌اند که علت نوشتن این نامه ترس محمد بن ابی بکر از رویارویی با دشمن بوده است[۹۵]. پاسخی را که از محمد نقل کرده‌اند این موضوع را تأیید می‌کند؛ وی در جواب حضرت نوشت: «به نام خداوند بخشاینده مهربان، برای بنده خدا امیر مؤمنان علی(ع) از جانب محمد بن ابی بکر. من خدا را در پیش تو (و همراهت) سپاس می‌گویم. معبود به حقی جز او نیست. اما بعد، نامه امیرالمؤمنین به من رسید، پس آن را فهمیده و بر محتوایش آگاهی یافتم. کسی از مردم بر دشمن امیرمؤمنان از من سخت‌گیرتر و به دوستان او دلسوزتر نیست. من از شهر بیرون رفته و اردو زدم و به مردم امان دادم، جز به کسانی که با ما قصد جنگ دارند و بر ضد ما اظهار مخالفت کرده‌اند. من تابع فرمان امیر المؤمنین بوده و نگهبان، پناهنده و متکی به آن هستم. و خدا در هر حال یاری بخش است و السلام»[۹۶]. محمد در این نامه وفاداری خود را نسبت به حضرت و آمادگی خود را برای جنگ با دشمن اعلام می‌کند.[۹۷]

عهدنامه مالک اشتر

عهد[۹۸] نامه مالک اشتر از مهم‌ترین و طولانی‌ترین عهدنامه‌های امیرالمؤمنین(ع) است. سید رضی گوید: «این نامه از طولانی‌ترین عهدنامه‌های حضرت و از نیکوترین آنهاست».

مطالعه این نامه و سخنان آموزنده آن انسان را مطمئن می‌کند که این سخنان از زبان امیرالمؤمنین صادر شده است. حضرت در این نامه آنچه را که یک حاکم و کارگزار در زمینه‌های مختلف، اجتماعی، سیاسی، حقوقی، قضایی، نظامی و فرهنگی لازم داشته، بیان کرده است. از آنجا که این نامه از اهمیت زیادی برخوردار است قبل از نقل متن و ترجمه آن، ذکر مطالبی لازم است.[۹۹]

علت نگارش عهدنامه

درباره نگارش این عهدنامه با این تفصیل و اهمیت سؤالی به ذهن می‌رسد که امیرالمؤمنین(ع) با این که کارگزاران متعددی داشته، چرا تنها چنین نامه‌ای را برای مالک اشتر نوشته است؟ شاید بتوان گفت که موقعیت اجتماعی مالک و محبوبیت وی نزد امیرالمؤمنین(ع) و اطمینانی که به وی داشته، باعث شد که حضرت نامه‌ای جامع درباره آنچه ممکن است به آن نیازمند شود بنویسد تا در منطقه مصر که نزدیک دشمن بود و در آستانه سقوط قرار گرفته بود، دچار مشکل نگردد و به خوبی از عهده اداره آن منطقه بر آید و مالک اشتر که از جهت نظامی بی‌نظیر بود از جهت علمی و مدیریتی دچار مشکل نگردد.

افزون بر این چندی قبل محمد بن ابی بکر کارگزار مصر در تصمیم‌گیری درباره حوادث و پاسخ به سؤالات اجتماعی و فقهی دچار مشکل شده بود و از حضرت خواست وی را راهنمایی کند. امیرالمؤمنین(ع) نیز در نامه‌ای مفصل به درخواست محمد پاسخ داد. یکی از سؤالات محمد بن ابوبکر این بود که با گروهی آفتاب پرست، چگونه رفتار کند؟ حضرت پاسخ داد چنان‌چه مرتد نباشند آنان را به خود وانهد و آزاد بگذارد. حضرت در آغاز این عهدنامه به شیوه برخورد با غیر مسلمان اشاره دارد و آنان را انسان‌هایی می‌داند که باید با آنان خوشرفتاری کرد و به جرم غیر مسلمان بودن مورد تعقیب قرار نمی‌گیرند. آن حضرت می‌فرماید: «آنان دو صنف هستند یا برادر دینی تو هستند و یا همانند تو در آفرینش».

با توجه به زمینه‌ای که در مصر وجود داشت و موقعیت آن منطقه، حضرت این نامه را برای وی نگاشت تا به خوبی از عهده انجام وظیفه خود برآید که متأسفانه به مصر نرسید.[۱۰۰]

اسناد عهدنامه مالک

گرچه متن این نامه گویاست ولی به خاطر وسواس برخی در استناد فقهی به آن، مناسب است سند این عهدنامه را به نقل از بزرگان حدیث ذکر کرده و کتاب‌هایی را که این نامه در آن است معرفی کنیم تا در ضمن پاسخی باشد به تردیدی که برخی مستشرقان نموده‌اند.

  1. نجاشی در کتاب رجال خود و شیخ طوسی در الفهرست خود در معرفی أصبغ بن نباتة مجاشعی سند این عهدنامه را ذکر کرده‌اند. نجاشی می‌نویسد: اصبغ از یاران خاص امیرالمؤمنین(ع) بود و سال‌ها بعد از وی عمر طولانی داشت و از آن حضرت عهد مالک اشتر و وصیت وی را به محمد پسرش، روایت کرد. سپس سند خود را به عهدنامه مالک اشتر این گونه ذکر می‌کند. «به ما خبر داد ابن جندی از ابو علی بن همام از حمیری از هارون بن مسلم از حسین بن علوان از سعد بن طریف از اصبغ به عهد»[۱۰۱].
  2. شیخ طوسی می‌نویسد: اصبغ بن نباته از یاران خاص امیرالمؤمنین(ع) بود و بعد از وی عمری طولانی داشت وی عهدنامه مالک اشتر را روایت کرده، همان عهدنامه‌ای که امیرالمؤمنین(ع) هنگام گماردن وی بر مصر نگاشت و ما را به عهد خبر داد: ابن ابی جید از محمد بن حسن از حمیری از هارون بن مسلم و حسن بن طریف هر دو از حسین بن علوان کلبی از سعد بن طریف از اصبغ بن نباته از علی(ع)»[۱۰۲].[۱۰۳]

بررسی سند

صاحب مستدرک الوسائل در بررسی سند عهدنامه گوید: سند تا حسین صحیح است و حسین را گرچه برخی عامی دانسته‌اند، ولی از آنجا که ابن عقده گفته است «برادرش حسن اوثق است» می‌‌توان فهمید که وی نیز موثق بوده است. درباره سعدبن طریف نیز گفته‌اند صحیح الحدیث است و عده‌ای از بزرگان و اجلای ثقه و عیون طایفه از وی حدیث نقل کرده‌اند که در حق آنان این احتمال داده نمی‌شود که به طور اتفاقی از غیر ثقه حدیث نقل کنند. آن گاه نام آن بزرگان را ذکر کرده است. جلالت و منزلت اصبغ بن نباته نشانه توثیق و پاکیزگی وی است و نشانه رفعت مقامش که از احادیث رجال کشی این مطلب به خوبی استفاده می‌شود [۱۰۴].

صاحب معجم رجال الحدیث، سند شیخ به عهدنامه را صحیح می‌داند[۱۰۵].

هر دو سند همان‌گونه که پیداست در حمیری یکی می‌شود. در این جا بررسی رجال آن خالی از فایده نیست.

ابن جندی در سند نجاشی، احمد بن محمد بن عمران بن موسی است که نجاشی درباره وی گفته است «او استاد ما بوده است»[۱۰۶].

ابو علی بن همام، محمد بن ابی بکر بن سهیل کاتب اسکافی، ثقه است که در سال ۲۵۸ متولد و در سال ۳۳۶ در گذشته و از جلالت و منزلت والایی برخوردار بوده است[۱۰۷]. حمیری، عبدالله بن جعفر حمیری صاحب قرب الإسناد است که خود مردی ثقه بود. وی از مشایخ قم و بزرگان آنها بوده که در سال‌های بعد از دویست و نود به کوفه رفته است[۱۰۸]. هارون بن مسلم کسی است که نجاشی در حق وی گفته است. «ثقه و وجهی از اصحاب است»[۱۰۹]. و حسین بن علوان را نجاشی و دیگران «عامی ثقه»[۱۱۰] معرفی کرده‌اند.

درباره سعد بن طریف، نجاشی گفته است: وی قاضی بوده: "یعرف و ینکر"[۱۱۱] یعنی وی وضعیتی مشخص ندارد. اما شیخ طوسی در ضمن اصحاب امام سجاد(ع) می‌نویسد: سعد بن طریف حنظلی اسکاف، مولی بنی تمیم کوفی و... از اصبغ بن نباته روایت می‌کند و صحیح الحدیث است[۱۱۲]. اما ابن ابی‌جید در سند شیخ، وی علی بن احمد بن محمد بن ابی‌جید قمی از مشایخ اجازه نجاشی است از این روی او را توثیق کرده‌اند[۱۱۳].

منظور از محمد بن حسن، ابن ولید ثقه است که مردی جلیل القدر و عارف به رجال و مطمئن بوده است[۱۱۴]. و حسن بن طریف نیز کوفی و ثقه است[۱۱۵].

بنابراین تنها اختلاف در سعد بن طریف بود که شیخ وی را صحیح الحدیث معرفی کرد و صاحب مستدرک بیان کرد که عده‌ای از بزرگان از وی روایت کرده‌اند پس اشکالی در سند نیست و اصحاب نیز آن را تلقی به قبول کرده‌اند. شاید بتوان ادعا کرد که سند نامه امیرالمؤمنین(ع) به مردم مصر هنگام اعزام وی به آن دیار (که در گذشته نقل شد) سند عهدنامه نیز باشد؛ چون در آغاز آن آمده: «فَكَتَبَ لَهُ عَهْدَهُ وَ كَتَبَ مَعَهُ...»[۱۱۶] حضرت مالک را خواست «پس عهد وی را نوشت و همراه او نوشت.».. سپس نامه را ذکر کرده است.[۱۱۷]

منابع عهدنامه مالک اشتر

۱. شیخ ابو محمد حسن بن علی بن حسین بن شعبه حرانی در کتاب تحف العقول عن آل الرسول متن کاملی از عهدنامه مالک اشتر را نقل کرده است. وی قبل از سید رضی می‌زیسته، ولی تاریخ وفات وی معلوم نیست. نوشته‌اند او معاصر شیخ صدوق متوفای ۳۸۱ق. بوده است. به نقلی شیخ مفید متوفای ۴۱۳ق. از کتاب تحف العقول، حدیث نقل می‌کند[۱۱۸]. وی از کسانی است که از ابوعلی محمد بن همام متوفای ۳۳۶ق. روایت کرده است[۱۱۹]. ولی تمام علما در جلالت شأن وی اتفاق نظر دارند. او را فقیهی فاضل و محدثی جلیل القدر می‌دانند که از حسن تصنیف برخوردار بوده است[۱۲۰]. وی کتاب دیگری به نام التمحیص داشته است.

مرحوم قاضی نورالله شوشتری در مجالس المؤمنین از کتاب الوافیه فی تعیین الفرقة الناجیه تألیف شیخ ابراهیم قطیفی، معاصر محقق کرکی، احادیثی در شأن شیعه نقل کرده است. ابراهیم قطیفی در آغاز اولین حدیثی که ذکر می‌کند، می‌نویسد: این حدیثی است که عالم فاضل عامل، فقیه نبیه، ابو محمد حسن بن علی بن شعبه حرانی در «التمحیص» از امیرالمؤمنین(ع) نقل کرده است[۱۲۱].

صاحب ریاض العلماء و حیاض الفضلاء[۱۲۲] این کتاب را از ابن شعبه می‌داند و کفعمی در مجموع الغرائب و موضوع الرغائب[۱۲۳] احادیثی از آن نقل کرده است و تردیدی ندارند که کتاب از ابن شعبه است. ولی برخی چون در اول کتاب التمحیص (باب سرعة البلاء الی المؤمن) آمده که: حدثنا ابوعلی محمد بن همام، تصور کرده‌اند این کتاب از ابوعلی است، در حالی که نجاشی و دیگران کتابی به نام التمحیص برای ابوعلی ذکر نکرده‌اند و روشن است که تألیفات چنین عالمی مخفی نیست[۱۲۴]

کتاب التمحیص در قم با نام ابوعلی محمد بن همام چاپ شده ولی در آن دلیلی که نشان تألیف آن توسط ابوعلی باشد وجود ندارد و قول علامه مجلسی [۱۲۵] و محدث نوری [۱۲۶] بر این نظر نقل شده است.

بنابراین یکی از مشایخ ابن شعبه صاحب تحف العقول، ابوعلی محمد بن همام است و همان‌گونه که در سند نجاشی به عهدنامه ذکر شد، وی جزو راویان این عهدنامه بوده است و در نتیجه می‌‌توان گفت تحف العقول عهدنامه را از ابوعلی نقل کرده است و سند آن نزد وی محفوظ بوده است.

ابن شعبه در مقدمه تحف العقول می‌نویسد: "وأسقطت الأسانید تخفیفاً وإیجازاً وإن كان أكثره لي سماعاً ولأن أكثره آداب وحكم تشهد لانفسها"[۱۲۷]؛

برای سبک باری و کوتاهی سندها را انداختم با این که بیشتر آنها را با سلسله سند از استادان به گوش خود شنیدم و به این خاطر که بیشتر آن آداب و حکمت‌ها هستند که خود گواه صحت صدور آنهاست.

بنابراین، احتمال این که ابن شعبه عهد نامه را با همان سندی که نجاشی نقل کرده، از ابو علی محمد بن همام شنیده و روایت کرده باشد، بعید نیست.

۲. از کسانی که این عهدنامه (یا بخشی از آن) را نقل کرده، ابوبکر احمد بن مروان مالکی دینوری در کتاب المجالسة و جواهر العلم است. وی از محمد بن غالب از ابو حذیفه از سفیان ثوری از زبید یامی از مهاجر عامری نقل کرده است[۱۲۸]. بنابه نقل زرکلی او از رجال حدیث و قاضی بوده است. وی مدتی قاضی قلزم سپس برای مدتی قاضی آسوان در مصر گردید و بنابه نقلی در سال ۳۳۳ق. در مصر درگذشت[۱۲۹].

۳. ابو الحسن بن ابوذر محمد بن یوسف عامری نیشابوری از جمله کسانی است که عهدنامه مالک اشتر نزد وی بوده است[۱۳۰]. وی اهل خراسان بود، عالم به منطق و فلسفه یونان و پنج سال در ری زندگی کرد و به ابن عمید (وزیر کاتب) پیوست، آن دو، کتاب‌هایی را با هم مطالعه کردند. مدتی در بغداد ماند. سپس به شهرش مراجعه کرد. وی شرح‌هایی بر کتاب‌های ارسطو نوشت و دارای کتاب‌های متعدد است [۱۳۱]. عامری در السعادة و الإسعاد فی السیرة الانسانیه پانزده مورد از عهدنامه مالک اشتر را آورده است. عامری سندی برای احادیثی که نقل می‌کند، نیاورده و از اینکه در بخش‌های متعدد، از عهدنامه مالک اشتر استفاده کرده، می‌‌توان دریافت که متن کاملی از نامه نزد وی بوده است و نسخه وی مشابه است با نسخه تحف العقول و ما تمام آن چه عامری از امیرالمؤمنین(ع) خطاب به مالک نقل کرده، آورده‌ایم.

۴. قاضی ابو حنیفه شیعی نعمان بن محمد تمیمی مغربی درگذشته ۳۶۳ه ۹۷۴م. در کتاب جهاد از دعائم الاسلام[۱۳۲] متن عهدنامه را آورده است.

اصل نامه که مشابه نقل تحف العقول و نهج البلاغه است از « أَشْعِرْ قَلْبَكَ اَلرَّحْمَةَ لِرَعِيَّتِكَ » آغاز می‌گردد و با جملات « إِيَّاكَ وَ اَلْعَجَلَةَ » پایان می‌یابد. به طور معمول جمله‌هایی که در آن آیات قرآن به کار رفته در نقل دعائم نیست. وی در آغاز نامه دربارۀ انتساب نامه می‌نویسد: «از علی(ع) عهدی ذکر کرده است و آنکه برای ما حدیث کرد، گفت از کلام علی(ع) است؛ جز این که کسی که ما از او روایت کرده ایم، بیان کرده که رسول خدا(ص) عهدی داشته و در آن آمده است».

جملات آغازین نامه تحت عنوان «آنچه بر امیر از محاسبه نفس واجب است» با جمله « أَيُّهَا اَلْمَلِكُ اَلْمَمْلُوكُ»، آغاز و با عباراتی ناصحانه ادامه مییابد و بعد تحت عنوان دیگری «موعظه امیر جیش و توجه به گذشتگان قبل از خود» آمده است که با عبارت « أَيُّهَا اَلْمَلِكُ اَلْمَمْلُوكُ» آغاز شده است. درباره تفاوت‌های اول نامه و بقیه موارد دو احتمال به نظر می‌رسد: از اول، نامه همین گونه بوده و قاضی نعمان آن را نقل کرده و مشخص نبوده از علی(ع) یا رسول خداست.

احتمال دیگر این است که افرادی در آن تصرف کرده باشند و آغاز نامه را که نام اشتر و مردم مصر داشته، حذف و به جای آن جملات دیگری آورده‌اند؛ زیرا پیامبر چه کسی را با جمله ایها الملک المملوک یا ایها المملک المملوک مخاطب ساخته است. بعید نیست کسانی که با علی و خاندان پیامبر دشمن بوده‌اند، نخواسته‌اند چنین سخنان ارزنده‌ای را به آن حضرت نسبت دهند. جالب این است که دو عنوان اول نامه با محتوای آنچه در نهج البلاغه و تحف العقول آمده، هماهنگی دارد. محقق کتاب دعائم در مقدمه آن می‌نویسد: اولین نسخه دعائم پانصد سال بعد از مؤلف به دست ما رسیده که قاعدتاً خالی از تحریف نیست[۱۳۳]. وی اضافه می‌کند عجیب این است که نسخه‌ای از این کتاب در کتابخانه‌های مصر نبوده که نشان می‌دهد ایوبیان تمام آثار و تعالیم فاطمیین را از بین برده‌اند و نسخه‌های آن از مصر به هند رفته است[۱۳۴]. البته این بدان معنی نیست که کتاب دعائم را تحریف شده بدانیم، بلکه منظور این است که امکان تحریف در چنین موردی دور از انتظار نیست، آیا در جای دیگری از کتاب دعائم سابقه چنین تردیدی دربارۀ نقل حدیثی وجود دارد؟

حذف آیات قرآن و پایان‌نامه و دگرگونی در آغاز آن، بعید نیست که از سوی افراد متعصب مخالف انجام گرفته باشد و تنها آن نسخه به ما رسیده است[۱۳۵]؛ زیرا بعید می‌نماید که قاضی نعمان نسخه کاملی از نامه نداشته باشد. چون برخی از سخنان حضرت مانند نامه به رفاعة بن شداد، قاضی اهواز، تنها از طریق دعائم به ما رسیده است[۱۳۶]. شاید همین تغییر اوایل نامه باعث شده که برخی مسلمانان و مستشرقان، مانند: احسان عباس، گوستاو ریشتر و جرارد سالینگر درباره این نامه، به گونه‌ای دیگر بیندیشند.

وداد، قاضی بیروتی در شماره ۴۸ مجله مطالعات اسلامی سال ۱۹۷۸ (صفحه ۷۱-۱۰۸) گفتاری دارد و از سخنان این افراد یاد کرده و خود درباره آن بررسی نموده و در پایان گفته است: «که این پندنامه شاید از دفتری باشد که قاضی افلج بن هارون (زنده در ۲۹۷ و ۳۱۸) داعی مهدی فاطمی درباره سخنان امام علی(ع) ساخته است، و قاضی نعمان مغربی از آنجا گرفته و در دعائم الاسلام گذارده است» او نیز مانند سه نفر دیگر، دربارۀ این عهدنامه اندیشۀ دیگری دارد[۱۳۷]. با توجه به آنچه تاکنون ذکر شد و اسناد و مدارکی که ارائه گردید، این تردید بی‌مورد است و شکی نیست که نامه از آن امیرالمؤمنین(ع) است. این شیوه مستشرقان است که تمام افتخارات مسلمانان را یا به گذشته غرب و یونان نسبت می‌دهند، یا در آن تردید و شک می‌نمایند. به هر حال دعائم الاسلام از جمله کتاب‌هایی است که عهدنامه را آورده است و ما به برخی موارد آن اشاره خواهیم کرد.

۵. شریف رضی. در کتاب گرانقدر و با ارزش نهج البلاغه که در سال چهارصد هجری پایان یافته، متن عهدنامه را نقل کرده است. استواری متن آن نشانگر صحت انتساب نامه به امیرالمؤمنین(ع) است. مرحوم سید محسن امین به اشکال‌هایی که برخی دربارۀ نهج البلاغه نموده‌اند، پاسخ داده و شرح‌های متعدد آن را بر شمرده است. سپس عهدنامه را با عنوان‌گذاری مناسب نقل کرده است[۱۳۸]. با مقایسه میان آنچه در نهج البلاغه و تحف العقول آمده، می‌‌توان گفت که سید رضی نامه را در بخش‌هایی گزینش کرده است. پس نقل نهج البلاغه قدر متیقن عهدنامه است و از آنجا که نهج البلاغه در بین شیعه و مسلمین مطرح و مورد توجه علما بوده، به خوبی متن آن حفظ شده است و ما متن نهج البلاغه را برگزیده، سپس اضافات تحف العقول را آورده‌ایم.

۶. قاضی قضاعی در گذشته ۴۵۴ق. بخش مربوط به معرفی طبقات هفت‌گانه و رابطه آنها با دولت را در باب هفتم کتاب دستور معالم الحکم[۱۳۹] آورده است. در نهج السعاده به این نکته اشاره می‌کند که در، ص۱۵۵ آن کتاب شواهدی بر این عهدنامه وجود دارد[۱۴۰]. ابو علی مسکویه رازی نیز بندی از آن را بی‌آنکه بگویند از کجاست، آورده‌اند[۱۴۱].

۷. ابن حمدون ابوالمعالی بهاء الدین محمد بن حسن بن محمد بن علی بن حمدون ملقب به کافی الکفاة ادیب و شاعر بغدادی در کتاب التذکرة الحمدونیة فی السیاسة و الآداب الملکیه، این عهدنامه را ذکر کرده است[۱۴۲]. وی در پاسخ یاقوت گفته است: «خاندانش از اعقاب سیف الدوله حمدانی است»[۱۴۳]. او برخی مواعظ ائمه(ع) را نیز آورده که صاحب کشف الغمه از وی نقل می‌کند [۱۴۴]. وی فصل دوم از باب اول کتاب خود را به سخنان و مواعظ خویشاوندان رسول خدا(ص) به اختصاص داده و به جمع‌آوری نهج البلاغه توسط سید رضی اشاره دارد[۱۴۵]. وی قبل از نقل عهدنامه می‌نویسد: علی(ع) عهدی را برای مالک اشتر نخعی هنگامی که وی را بر مصر، ولایت داد، نوشت که در آن بین تقوا و سیاست - با این که از یکدیگر بدورند - جمع کرد. من آن نامه را آن گونه یافتم که ما را از بسیاری از سخنان حکما و گذشتگان بی‌نیاز می‌کند و آن نامه با این که طولانی است از ملالت بدور است؛ زیرا بین بلاغت ماهرانه و معناهای دل‌پسند و شگفت انگیز جمع کرده است. اگر نبود که مردم به سخنان گوناگون رغبت دارند تا نفس‌ها را در نقل الفاظ گوناگون کمک کند، تنها این عهدنامه را نقل کرده و به آن اکتفا می‌کردم؛ چراکه آن مشتمل بر آداب متعدد و امور سیاسی مختلف است و شامل تمام مواردی است که پادشاهان و کارگزاران را لازم می‌آید[۱۴۶]. سپس نامه را آن گونه که در نهج البلاغه است، آورده.

۸. ابو القاسم علی بن حسن بن هبة الله شافعی دمشقی معروف به ابن عساکر[۱۴۷] از دیگر کسانی است که بخشی از این نامه را آورده است. وی در تاریخ شام در سرگذشت علی(ع) صفحه ۲۳۶ و ۲۳۷، از ابوالقاسم علوی از رشاء بن نظیف از ابو محمد حسن بن اسماعیل ضراب از همان دینوری، بندی از آن را آورده، هر چند در تاریخ ابن عساکر نامی از اشتر نیست و می‌گوید: که علی بن ابی طالب(ع) آن را برای یکی از یاران خود در شهری که می‌زیسته نوشته است[۱۴۸]، اما در نهج السعاده این بخش را در جلد پنجم کتاب به نقل از ابن عساکر تاریخ مدینة دمشق، [۱۴۹] آورده و راویان آن به این قرار است: به ما خبر داد ابوالقاسم علوی از ابن مروان (همان احمد بن مروان دینوری است) از محمد بن غالب از ابو حذیفه از سفیان ثوری از زبید یامی از مهاجر علوی که حضرت علی بن ابی طالب عهدی برای بعضی از اصحاب خود که در شهری می‌زیست، نوشت... سپس سخنان امیرالمؤمنین را نقل کرده از « فَلاَ تُطَوِّلَنَّ اِحْتَجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ» آغاز و به جمله « وَ رُشْدِكَ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ » ختم می‌شود[۱۵۰]. آنچه در تاریخ ابن عساکر آمده با نقل تحف العقول هماهنگ است [۱۵۱]. در نقل اخیر در سند، اسم رشاء بن نظیف و ابو محمد حسن بن اسماعیل نیست، ولی به نظر می‌رسد جناب آقای محمد باقر محمودی تمام سند را ذکر نکرده و آن دو نفر از سند افتاده است؛ زیرا ایشان در کتاب ترجمة الامام علی بن ابی طالب من تاریخ مدینة دمشق، ابن عساکر این دو نفر را که در حدیث قبل از آن می‌باشد، آورده است[۱۵۲]. در کنز العمال[۱۵۳] از دینوری و کتاب ابن عساکر[۱۵۴] و در البدایة و النهایه[۱۵۵]، این بخش نقل شده است.

۹. در دیباچه ترجمه حسین علوی آوی از عهدنامه که با نام فرمان مبارک اشتر منتشر شده آمده است: در دامغ الباطل و حتف المناطل، داعی پنجم فاطمی علی بن ولید انف عبشمی قرشی در گذشته ۶۱۲ق. که در آن از فضایح الباطنیه امام حجة الاسلام محمد غزالی شافعی که در آن پیشوایان فاطمی مصر را ستمگر خوانده است، سخت خرده گرفته است [۱۵۶] چنین آمده: "و قد جمع رسول الله،(ص)، لوصیه، صلوات الله علیه، انواع السیاسة الواجبة التی یلزم ولاة الأمر أن یسیروا بها فی الأمة فی عهد کتبه له و کتبه علی،(ع)، لمن قلده الأمر من عماله و بذلک یعهد کل إمام من ذریته،(ص)، إلی عماله و ولاته و ذوی متصرفاته"[۱۵۷]؛

رسول خدا(ص) برای وصی خود، انواع سیاست‌های لازمی را که والیان می‌باید برابر آن در میان مردم عمل کنند، در عهدی که برای او نوشته، جمع کرده است و آن را علی(ع) برای کارگزارانی که می‌فرستاد، می‌نوشت و آن را هر امامی به کارگزاران و والیان خود توصیه می‌کرد. با این بیان عبشمی، تردیدی که در هنگام معرفی دعائم الاسلام درباره این نامه آمده، از بین می‌رود و بین آن دو قول جمع می‌شود. عبشمی این عهد را آن گونه که در دعائم آمده است، آورده است. وی بخشی از نامه امیر المؤمنین(ع) به رفاعة بن شداد بجلی قاضی اهواز را نیز که در دعائم آمده، آورده است[۱۵۸].

۱۰. شهاب الدین احمد بن عبدالوهاب نویری در کتاب نهایة الإرب فی فنون العرب، تمام عهدنامه را نقل کرده است و به نظر می‌رسد که وی متن را از تذکره ابن حمدون که مطابق نهج البلاغه است، گرفته است و محققان مصری کاستی‌های آن را از نهج البلاغه جبران کرده‌اند. در بخش توصیه‌های پادشاهان قبل از نقل این عهدنامه درباره آن چنین می‌گوید: «تا آنجا که من درباره پندنامه‌ها مطالعه کردم، جامع‌تر و کامل‌تر از عهدنامه‌ای که علی بن ابی طالب(ع) به مالک بن حارث اشتر نوشت - آن هنگام که وی را بر مصر گمارد – ندیدم. پس دوست دارم که آن را با این که طولانی است، نقل کنم و اجمال و تفصیلش را بیاورم، تا عهدنامه‌ای چنین با ارزش مهمل نماند و فضل و اهمیت آن ناشناخته نباشد»[۱۵۹].

۱۱. احمد بن قلقشندی در صبح الأعشی فی صناعة الانشاء[۱۶۰] بخشی از ابتدای نامه را از تذکره ابن حمدون آورده است. او هم‌چنین در مآثر الانافة فی معالم الخلافه از این عهدنامه یاد کرده است[۱۶۱].

۱۲. از عهد مالک اشتر نسخه‌ای نوشته یاقوت در سال ۶۸۰ق. در فهرست کتابخانه خدیویه هست که در الذریعه از آن یاد شده است[۱۶۲]. نسخه دیگری نیز از آن در کتابخانه «سلطان بایزید» بوده، نوشته محمد کتابت در ۸۵۸ق. که با نهج البلاغه اندکی دگرگونی دارد[۱۶۳].

در نهج السعاده نیز از خاتمه مستدرک، ص۲۱۸ (که ما نیافتیم) نقل می‌کند که در مجله المقتطف (شماره ۴۲، ص۲۴۸) به اختصار عهدنامه را از نسخه سلطان بایزید ثانی آورده است[۱۶۴]. مرحوم آقا بزرگ تهرانی می‌نویسد: در فهرست کتاب‌های سید هبة الدین شهرستانی کتابی ذکر شده با عنوان عهد الاشتر که در آن وی به بررسی سند عهدنامه و شرح متن آن پرداخته است[۱۶۵].

به طور معمول منابع متأخر، عهدنامه را از نهج البلاغه یا تحف العقول گرفته‌اند. علامه مجلسی در بحار الأنوار هر دو را نقل کرده، در کتاب فتن[۱۶۶] از نهج البلاغه نقل کرده و جملات مشکل آن را شرح داده است و در کتاب روضه بحار[۱۶۷] نقل تحف العقول را برگزیده است.

محمد بن محسن کاشانی در کتاب معادن الحکمه فی مکاتیب الائمه[۱۶۸] نقل نهج البلاغه را برگزیده و همین طور اعیان الشیعه و کتاب‌های دیگر. آقای محمودی در نهج السعاده[۱۶۹] متن تحف العقول را انتخاب و اختلافات نهج البلاغه و دعائم الاسلام را در ذیل آن ذکر کرده است.[۱۷۰]

ترجمه‌ها و شرح‌ها

عهدنامه مالک اشتر به لحاظ اهمیت بسیار، همواره مورد توجه دانشمندان اسلامی بوده و ضمن شرح آن، به زبان‌های گوناگون نیز ترجمه شده است. محقق نائینی می‌نویسد: اروپاییان بارها آن را ترجمه و در استنباط قوانین خویش از آن سود می‌بردند[۱۷۱]. به طور معمول زمانی توجه به این عهدنامه بیشتر می‌‌شد که حکومت‌های مذهبی و یا طرفدار مذهب در رأس قرار می‌گرفتند و یا حرکت‌های انقلابی و اصلاحی در جامعه‌ای بروز می‌کرد.

از عهد صفویه ترجمه‌هایی از این عهد به یادگار مانده است؛ مانند تحفه سلیمانیه سید ماجد بن محمد حسینی بحرانی که برای شاه سلیمان نگاشت[۱۷۲]. و رسالۀ آداب سلوک حاکم با رعیت که علامه مجلسی در آن عهدنامه را ترجمه کرده است[۱۷۳]. در دوران قاجار به ویژه در زمان مشروطه و پس از آن ترجمه و شرح‌های زیادی از این عهد به جای مانده است؛ مانند آداب الملوک[۱۷۴] میرزا رفیع الدین تبریزی طباطبائی و اساس السیاسة فی تأسیس الریاسه[۱۷۵] کجوری طهرانی و شرح‌ها و ترجمه‌های دیگر[۱۷۶].

در مصر محمد عبده که از مصلحان جهان اسلام به شمار می‌رود، شرحی از این عهد به نام مقتبس السیاسه[۱۷۷] در سال ۱۳۱۷ﻫ.ق در مصر منتشر کرد و بعد به شرح تمام نهج البلاغه پرداخت[۱۷۸].

در ایران نیز قبل و بعد از انقلاب اسلامی ترجمه و شرح‌های گوناگونی از این عهد شریف منتشر شده است[۱۷۹].[۱۸۰]

اهمیت عهدنامه از نظر دانشمندان و رجال سیاسی

در هنگام ذکر منابع عهدنامه اظهار نظر گروهی از دانشمندان اسلامی را درباره آن نقل کردیم. اکنون به نقل دیدگاه جمعی از دانشمندان سیاسی می‌پردازیم:

  1. محقق نائینی که بهترین رساله را در مشروطه نوشته و کتاب وی مورد تأیید آخوند خراسانی قرار گرفته و شاگرد میرزا حسن شیرازی قهرمان تحریم تنباکو درباره اهمیت این عهدنامه در کتاب تنبیه الأمۀ خود می‌نویسد: استاد علامه آیة الله العظمی میرزای شیرازی این عهد را سرمشق خود قرار داده و بر عمل به آن مواظبت می‌فرمود و تمام مراجع امور شرعی و سیاسی به تناسب کارشان به آن توجه می‌کردند [۱۸۱].
  2. ظافر قاسمی از دانشمندان اهل سنت خاطره زیبایی درباره عهدنامه مالک اشتر از زرکلی دانشمند و صاحب کتاب الأعلام نقل کرده است وی می‌گوید: در یکی از روزهای سال ۱۹۷۳م. (۱۳۵۲ش.) نزد شیخ و استاد خود ابوالغیث خیر الدین زرکلی بودیم[۱۸۲]. به او پیشنهاد کردم عهدنامه مالک را از آغاز تا پایان آن نزد او بخوانیم. در هنگام قرائت آن، ما در جمله‌ها و برخی واژه‌های آن توقف و تأمل می‌‌کردیم. از کاربرد جمله و استواری جایگاه آن و معنای جمله‌ها تعجب می‌‌کردیم. چون به پایان عهدنامه رسیدیم به وی گفتم: چه نظری داری؟ گفت: برخی، سخنان زیادی درباره نسبت نهج البلاغه به علی بن ابی طالب(ع) گفته‌اند؛ اما این عهدنامه نزد من بی‌تردید تمام آن، از سخن علی(ع) است و برابر شیوۀ صدر اول به طور کلی و به گونۀ سخن علی به صورت ویژه است. اعجاب آور است که این عهدنامه در سال ۴۰ق. یا حدود آن نوشته شده، در وقتی که عرب هیچ گونه ارتباطی با دیگر تمدن‌ها نداشته است، چگونه عقل و هوش عربی توانا بوده که معانی را با آراستگی و شیوایی ارائه نموده و امور حکومتی و دولت را در جایگاه‌های خود قرار دهد، به بهترین صورتی که امروز در دفترها و قانون‌ها وجود دارد[۱۸۳].
  3. راجیو گاندی نخست وزیر اسبق هند به این عهدنامه اهتمام زیادی می‌ورزید او می‌گوید: من تعریف نامۀ علی(ع) را به مالک شنیده بودم گفتم برای من در هند ترجمه کنند وقتی که ترجمه شد آن را به دقت مطالعه کردم از بس خوشحال شدم و الان در دفتر خودم به صورت شیشه آویزان کرده ام و از آن استفاده می‌کنم[۱۸۴]. اهتمام وی را به نهج البلاغه از شخصی که در آن زمان در سفارت ایران بوده شنیدم وی این اظهار نظر را تأیید کردند و گفتند: راجیو گاندی از بخشی که مربوط به اهتمام به غیر مسلمانان بوده بسیار خوشش می‌آمد.[۱۸۵]

متن فرمان امیرالمؤمنین(ع) به مالک اشتر در نهج البلاغه

  1. انتصاب مالک اشتر: «به نام خداوند بخشاینده مهربان این فرمان بنده خدا علی امیر مؤمنان(ع) است به مالک اشتر پسر حارث، در حکمی که به وی داده، هنگامی که او را به حکومت مصر گمارد، تا خراج آن را فراهم آرد و با دشمنان آن پیکار کند و کار مردم را سامان دهد و شهرهای آن را آباد سازد»[۱۸۶]
  2. تقوا و خودسازی: «او را فرمان دهد به تقوای الهی و گزینش طاعت او، و پیروی آنچه در کتاب خود فرموده از واجبات و سنت‌هایش که کسی جز با پیروی آن، راه نیک بختی را نپوید و جز با انکار و تباه کردن آن بدبخت نشود و اینکه خدای سبحان را با دل و دست و زبان یاری کند؛ چه او - که برتر است نامش - یاری نمودن هر که را به یاری او (خدا) برخاسته، پذیرفته است و ارجمندی و عزت آن را که دین او را ارجمند سازد، به عهده گرفته است. او را فرمان دهد تا نفس خود را از خواهش‌ها باز دارد و هنگام سرکشی‌ها به فرمانش آرد؛ زیرا که نفس به بدی وامی‌دارد جز آن را که خدا رحم نماید.[۱۸۷]
  3. اهتمام کارگزار به عمل صالح و نظارت مردم: بدان ای مالک! که من تو را به سرزمین و شهرهایی می‌فرستم که پیش از تو دستخوش دگرگونی‌ها گردیده، گاه عدل و داد و گاهی ظلم و ستم دیده و مردم در کار تو همان‌گونه می‌نگرند که تو در کار والیان و کارگزاران پیش از خود مینگری و درباره تو آن گویند که تو درباره آنان می‌گویی همانا که نیکوکاران را از سخنانی می‌‌توان شناخت که خدا درباره ایشان بر زبان‌های بندگانش جاری می‌سازد. پس نیکوترین اندوخته خود را کردار شایسته بدان و هوای خویش را در اختیار گیر و بر نفس خویش بخیل باش و زمام آن را در آنچه برایت روا و حلال نیست رها مگردان؛ زیرا که بخل ورزیدن بر نفس پیمودن راه حق و انصاف است نسبت به آن، در آنچه دوست دارد یا ناخوش می‌شمارد.[۱۸۸]
  4. رابطه حاکم و کارگزار با مردم: «دل خویش را با مهر به رعیت سرشار ساز و به آنان محبت نموده و لطف نما. برای آنان درنده‌ای خونخوار مباش که خوردنشان را غنیمت شماری! چه رعیت دو دسته اند: یا برادر دینی تواند، یا در آفرینش با تو برابر و همانندند که از آنان لغزشگناه) سر می‌زند و دستخوش انحراف می‌شوند و خواسته و ناخواسته دستشان به ناروا و خطا آلوده می‌گردد. پس آنان را مورد عفو قرار داده و از گناهشان درگذر. چنان که دوست داری خدا بر تو ببخشاید و از گناهانت در گذرد؛ زیرا تو برتر از آنانی و آنکه بر تو ولایت دارد، از تو برتر است و خدا از آنکه تو را ولایت داده بالاتر است. او کار مردم را به تو سپرده و آنان را وسیله آزمایش و امتحان تو ساخته است. و خود را آماده جنگ با خدا مکن که از انتقام او نتوانی گریخت و از بخشایش و مهر او بی‌نیاز نیستی. بر بخشایش پشیمان مشو و بر کیفر شادی مکن و به مجازات کاری که راه حل دارد، شتاب منما»[۱۸۹]
  5. آفت حکومت و قدرت: و مگوی که مرا فرمانروایی داده‌اند، فرمان می‌دهم پس (باید) فرمان من برند؛ چه این پندار دل را سیاه و تباه کند و دین را ضعیف و فرسوده سازد و موجب گرفتاری در حوادث (و نابودی نعمت حکومت) گردد. و اگر قدرتی که از آن برخورداری کبرنخوت) و خودبینی در تو پدید آورد به بزرگی و عظمت حکومت پروردگار که برتر از توست بنگر و به قدرت او به آنچه در آن ناتوانی نظاره کن؛ که چنین نگریستن سرکشی تو را می‌خواباند و تیزی و غرور تو را فرو مینشاند و عقل و خرد رفته ات را به جای باز می‌گرداند. بپرهیز که با خود بزرگ بینی خدا را هم نبرد خویش خوانی و در کبریا و عظمت، خود را همانند او دانی، که خدا هر سرکشی را خوار سازد و هر خودبینی را، ذلیل و بی‌مقدار گرداند.[۱۹۰]
  6. انصاف و اجتناب از ستم: در مورد حق خدا (و دستورهای او) انصاف نما (و به آنها عمل کن). و انصاف را درباره مردم از جانب خود، خویشاوندان نزدیکت و آن کس که از رعیت خویش دوست می‌داری رعایت نما، که اگر چنین نکنی ستمکاری و آنکه بر بندگان خدا ستم کند، خدا به جای بندگانش دشمن او خواهد بود و آن را که خدا دشمن گیرد، دلیل وی را نپذیرد و باطل گرداند، و او با خدا در جنگ باشد، تا زمانی که بازگردد یا توبه نماید هیچ چیز چون ستم، نعمت خدا را دگرگون نسازد و کیفر او را نزدیک ننماید؛ زیرا خداوند دعای ستمدیدگان را شنواست و در کمین ستمکاران است.[۱۹۱]
  7. حق‌گرایی و توجه به مردم: باید محبوب‌ترین کارها در نزد تو آن باشد که به حق نزدیک‌تر است و عدل در آن گسترده‌تر بوده و خشنودی رعیت در آن بیشتر تأمین شود؛ زیرا ناخشنودی عامه مردم، خشنودی نزدیکان را بی‌اثر نماید و خشم نزدیکان و خاصه با رضایت مردم زیانی نرسانده و پوشیده ماند. هیچ یک از طبقات مردم برای والی، پرهزینه‌تر در حال رفاه و بی‌فایده‌تر (و کم حمایت‌تر) در گرفتاری و گریزان‌تر از انصاف و پر اصرارتر در خواسته‌ها و ناسپاس‌تر در بخشش‌ها و عذر ناپذیرتر در هنگام خودداری از عطاها و کم صبرتر در پیش آمدهای سخت روزگار از نزدیکان نیست. جز این نیست که ستون دین و انبوه مسلمانان و پشتوانه در برابر دشمنان فقط توده امتند، پس باید به آنان رو کنی و میل و گرایشت به سوی ایشان باشد.[۱۹۲]
  8. طرد عیب جویان و سعایت گران: دورترین افراد رعیت از تو و دشمن‌ترین آنها نزد تو باید کسی باشد که در بیان عیوب مردم بیشتر اصرار دارد؛ چراکه در مردم عیب‌ها و زشتی‌هایی وجود دارد و حاکم به پرده پوشی آنها سزاوارتر است. پس مبادا آنچه بر تو نهان است (از عیوب مردم تحقیق کرده و) آشکار گردانی. برتو است که عیب‌های ظاهر شده را پاک (و بر طرف) کرده، به پوشانی. خدا دربارۀ آنچه از تو پنهان است حکم مینماید. پس تا می‌‌توانی زشتی مردم را بپوشان، تا خداوند آنچه را که می‌خواهی از رعیت پنهان بماند بر تو بپوشاند. گره هر کینه‌ای را که از مردم در دل داری، بگشای و رشته هر دشمنی و انتقام را پاره کن و خود را از آنچه برایت آشکار نیست، ناآگاه گیر و شتابان گفته سخن چین و سعایتگر را مپذیر؛ زیرا سخن چین، خائن و دغلکار است، هر چند خود را همانند خیرخواهان سازد.[۱۹۳]
  9. مشاوران ناشایست: در مشورت‌های خود بخیل را راه مده که تو را از نیکوکاری و بذل و بخشش باز می‌دارد و از فقر می‌ترساند. و ترسو را نیز راه مده که تو را در کارها سست و ضعیف می‌نماید؛ و نه حریص و آزمند را؛ زیرا او حرص ستم را برایت بیاراید. پس به راستی که بخل، ترس و آز، سرشت‌ها و غرائز گوناگونی هستند که بدگمانی به خدا آنها را گردآورده است (و از آن ناشی می‌گردند).[۱۹۴]
  10. تصفیه ناشایستگان و انتخاب هم کاران متعهد و منتقد:بدترین وزیران و هم‌کاران تو کسی است که پیش از تو وزیر و همکار بدکاران بوده و آنکه در گناهان آنان شرکت نموده است. پس نباید اینان، از یاران نزدیک و محرم اسرار تو باشند؛ زیرا آنان یاوران تبهکاران و برادران ستمگرانند و تو جانشینی بهتر از ایشان خواهی یافت که آگاهی و کارآیی آنها را داشته و جرائم و گناهان، و کردار بد ایشان را بر عهده ندارند. آنکه ستمکاری را در ستم، یار نبوده و گناهکاری را در گناهش مدد نکرده است. اینان بر تو کم هزینه ترند و یاری و خدمتشان برایت نیکوتر و مهربانی‌شان بیشتر و دوستی‌شان با جز تو، کمتر است (و کمتر به دیگران دل میبندند) پس اینان را خاص خلوت خودگیر و در مجلس هایت بپذیر. آن کس را بر دیگران بگزین که سخن تلخ حق را بیشتر به تو گوید و از کمترین همکاری با تو، در کاری که خدا آن را برای اولیای خود نمی‌پسندد خودداری نماید؛ گرچه آن کار مطابق هوای نفس تو باشد. به پارسایان و راستگویان بپیوند و آنان را چنان بپرور و عادت ده که تو را فراوان نستایند و با ستودن کار بیهوده‌ای که نکرده‌ای، خاطرت را شاد ننمایند؛ زیرا ستودن فراوان و تملق‌گویی، خود پسندی آرد و (افراد را) به تکبر و سرکشی نزدیک می‌سازد.[۱۹۵]
  11. مدیریت صحیح و اعتماد به مردم: مبادا نیکوکار و بدکردار در نظرت یکسان و برابر باشد که این رغبت نیکوکاران را در نیکی کم کند و بدکاران را به بدی وادار و تشویق نماید. لازم است با هر یک از آنها بدانچه پذیرفته‌اند عمل کنی. بدان که هیچ چیز گمان والی را به رعیت نیک نسازد چون نیکی که در حق آنان (رعیت) کند. و تخفیف در پرداخت‌ها و هزینه‌های آنها و پرهیز از وادار کردن ایشان به آنچه در آن والی حقی بر آنان ندارد. پس رفتار تو چنان باشد که خوش گمانی به رعیت برایت فراهم آید؛ زیرا این حسن ظن و تفاهم رنج بسیار و بار سنگینی را از تو میزداید و به خوش گمانی و خوشبینی تو آن کس سزاوارتر است که از تو به او نیکی رسیده، و بدگمانی‌ات بدان بیشتر باید که از تو، به وی بدی رسیده است[۱۹۶]
  12. پاسداری از سنت‌های پسندیده: بر هم مریز آیین و سنت پسندیده‌ای را که بزرگان این امت بدان عمل کرده‌اند و مردم به سبب آن به هم پیوسته و الفت یافته‌اند و براساس آن رعیت با یکدیگر سازش و سامان پیدا کرده‌اند و آیین و سنتی را ایجاد مکن که به سنت‌های نیک گذشته زیان رساند. چه پاداش و ثواب از آن کسی است که سنت‌ها (ی نیک) را بنیان‌گذارده و گناه بر تو خواهد بود که آن سنت‌ها را نقض نمودهای.[۱۹۷]
  13. تبادل نظر با دانشمندان: با دانشمندان فراوان گفت و گو کن و با حکیمان سخن فراوان در میان نه و بحث و مذاکره نما، در آن چه کار شهرهایت را استوار می‌سازد و در بر پاداشتن آنچه مردم پیش از تو به پاداشته و راست و درست کار مانده‌اند.[۱۹۸]
  14. نقش طبقات مختلف و رابطه آنان با دولت: سپاهیان - به فرمان خدا - دژهای استوار رعیت و زینت و آبروی والیان و دولت و عزت دین و (پشتوانه) راه‌های امن کشورند. کار رعیت جز به سپاهیان، پایدار نباشد و کار سپاهیان جز با (بودجه و) خراجی که خدا برای آنان معین فرموده، درستی نپذیرد؛ تا به وسیله آن در جهاد با دشمن خود نیرومند شوند و کار خود را بدان اصلاح و سامان بخشند و (خراج) نیازمندیشان را کفایت نماید. این دو گروه (سپاهیان و اهل خراج) بر پای نماند جز به گروه سوم که قاضیان و کارگزاران و نویسندگانند؛ چه قاضیان کار عقدها و معاهدات را استوار می‌کنند و کارگزاران در آمدها و سودها را گرد میآورند و نویسندگان در کارهای خصوصی و عمومی مورد اعتمادند. و کار تمام اینها استوار نگردد جز با بازرگانان و صنعتگران با آنچه گرد میآورند و کارهایی که موجب رفق و کمک به مردم است و بازارها را بر پا می‌دارند. صنعتگران نیز کارهایی (در تولید) با دست خود انجام می‌دهند که مردم را کفایت مینماید؛ آنچه دیگران مانند آن انجام نمی‌دهند. سپس طبقه فرودینند، از نیازمندان و تهی دستان که سزاوار است بخشیدن و یاری نمودن آنان. برای هر یک از این دسته‌ها نزد خدا گشایشی است و هر کدام را بر والیدولت) حقی است که کارشان را اصلاح و سامان دهد و والی چنان که باید از عهده آنچه خدا بر او واجب کرده بر نیاید، جز با کوشش و یاری جستن از خدا و آماده نمودن خویش برای اجرای حق و شکیبایی در انجام آن، چه بر او آسان باشد و چه دشوار.[۱۹۹]
  15. ویژگی‌های نیروهای مسلح و رسیدگی به نیاز آنان: از سپاهیانت، آن کس را به فرماندهی بگمار که در نزد تو خیرخواه‌ترین افراد برای خدا و رسول او و امام و پیشوای تو و پاکدامن‌ترین و بردبارترین آنها باشد. از افرادی که دیر به خشم آیند و زود عذر و پوزش پذیرند و بر ناتوانان رحمت نموده و نسبت به قوی دستان سرسختی نمایند و آن کس که درشتی و خشونت، او را برنینگیزاند و ناتوانی، وی را بر جای ننشاند (و از سعی باز ندارد). همواره خود را متصل گردان به کسانی که صاحب فتوت و مردانگی و با نسبند و از خاندانی پارسا و سابقتی نیکو برخوردارند و نیز اهل بزرگواری، شجاعت و رزم آوری، بخشندگی و جوانمردی‌اند؛ چراکه اینان بزرگواری را در خود فراهم کرده و نیکویی‌ها را گرد آورده‌اند. سپس به کارهای ایشان آن چنان بیندیش و رسیدگی کن که پدر و مادر درباره فرزند خویش انجام می‌دهند. مبادا آنچه آنان را بدان نیرومند می‌کنی در دیده ات بزرگ آید و نباید نیکی و لطفی که نسبت به ایشان انجام داده‌ای، کوچک بشماری، هر چند اندک باشد؛ زیرا آن نیکی، آنان را به خیرخواهی تو میخواند و به تو گمان نیک پیدا می‌کنند. رسیدگی به کارهای کوچک و خرد آنان را - به اعتماد وارسی و انجام کارهای بزرگ – وامگذار؛ زیرا لطف اندک تو را جایی است که از آن سود برند و لطف بسیار را جایی که از آن بی‌نیاز نباشند.[۲۰۰]
  16. تشویق ارتشیان برگزیده: باید گزیده‌ترین سران سپاه نزد تو، آن باشد که با سپاهیان یار و آنان را کمک نماید. (مواسات مالی داشته) و از آنچه دارد بر سپاهیان و کسانشان که به جای نهاده‌اند، ببخشاید که باعث گشایش گردد تا عزم ایشان یک جهت در جهاد با دشمن باشد؛ چراکه مهربانی تو به آنان دل‌هایشان را به تو متوجه و مهربان می‌کند. آنچه بیشتر دیده والیان را روشن می‌کند، برقراری عدالت در شهرها و پیدایش دوستی و محبت در میان رعیت است و دوستی آنان آشکار نگردد جز به سلامتی و صفای دل‌های آنان و خیرخواهی ایشان صورت نپذیرد مگر به این که در اطراف مسئولان (همراه و همگام) باشند و دوام حکومت آنان را سنگین نشمارند، و گفت وگو از دیر (و زیاد) ماندن آنان را بر سر کار، واگذارند. پس امید و خواسته‌های آنها را برآور و ستایش نیک بر ایشان را پیوسته دار و قدر رنج و تحمل کسانی را که کوششی کرده‌اند؛ بدان؛ زیرا یادآوری کار نیکوی آنان دلیران را برانگیزاند و ترسان وامانده را - به خواست خدا - به کوشش مایل گرداند.[۲۰۱]
  17. ارزیابی منطقی کار افراد: ارزش و مقدار عمل و رنج هر یک را برای خودش بشناس و کوشش و رنج یکی را به حساب دیگری مگذار و در پاداش او به اندازۀ رنجی که دیده و زحمتی که کشیده کوتاهی مکن. مبادا بزرگی و شرف کسی موجب شود که رنج اندک او را بزرگ شماری و گمنامی و فرودی رتبۀ مردی سبب شود، کوشش سترگ وی را خوار و کوچک به حساب آری.[۲۰۲]
  18. حاکمیت و اجتهاد براساس کتاب و سنت: آنجا که کار بر تو گران و دشوار شود (و در حل مشکل درمانی) و حقیقت کارها مشتبه و ناآشکار، به خدا و رسولش بازگردان؛ زیرا خدای سبحان درباره مردمی که دوستدار راهنمایی‌شان بوده، گفته است. «ای کسانی که ایمان آورده اید خدا را اطاعت کرده و رسول و خداوندان امر خویش را فرمان برید. پس اگر در چیزی با یکدیگر نزاع و خصومت ورزیدید آن را به خدا و رسول باز گردانید». پس بازگرداندن به خدا همان عمل کردن به آیات روشن و محکم کتاب (قرآن) است و بازگرداندن به رسول، پیروی از سنت جامع و فراگیر اوست که پذیرفته همگان است.[۲۰۳]
  19. طبقات مختلف جامعه: بدان که رعیت را دسته‌هایی است که کار برخی جز به برخی دیگر اصلاح نشود و به بعضی از بعض دیگر بی‌نیازی نشاید. برخی از آنان سپاهیان خدا هستند. برخی دبیران و نویسندگان عمومی و خصوصی‌اند (که در نوشتن نامه‌های دولت یا محرمانه انجام وظیفه می‌کنند.) برخی قضات دادگستر. برخی کارگزاران با انصاف و خوش رفتار. برخی اهل جزیه و خراج از ذمیان و مسلمانان. برخی بازرگانان و صنعت‌گران. برخی طبقه پایین و فرودین از حاجت مندان و نیازمندان بی‌نوا خداوند نصیب هر دسته را معین داشته و حدود و میزان واجب آن را در کتاب خود یا سنت پیامبرش(ص) بیان نموده است. این پیمانی است از جانب خدا که نزد ما نگهداری شده است.[۲۰۴]
  20. شرایط قضات و تعهدهای حکومت در برابر آنان:برای قضاوت و داوری میان مردم از رعیت خود، برترین آنان را به نظر خویش، برگزین. کسی که کارهامشکلات بر او دشوار نگردد و) او را در تنگنا قرار ندهد و ستیز خصمان، (دو طرف دعوا) وی را به لجاجت نکشاند و در خطا و لغزش پایدار و پیش نرود و چون حق را نشناخت، در بازگشت بدان در نماند (و به اشتباه خود اصرار نورزد) و نفس او به طمع مایل نباشد و (برای رسیدن به حق) به اندک شناخت؛ بدون بررسی لازم بسنده نکند و در شبهه‌ها درنگش از همه بیشتر باشد و حجت را بیش از همه به کار برد و از رفت و آمد مکرر شاکیان کمتر به ستوه آید و در آشکار کردن کارها (ی داوری) شکیباتر باشد. چون حق و حکم روشن شد در داوری با قاطعیت بیشتر از همه حکم دهد. از کسانی باشد که ستایش فراوان وی را به خودبینی نکشاند و خوش آمدگویی و فریبکاری او را مایل نسازد (و از حق منحرف ننماید) و داوران دارای این شرایط، اندک‌اند. پس داوری چنین کسی را فراوان بررسی کن و آن قدر بدو ببخش که نیازش برطرف گردد (و زندگی راحتی داشته باشد) و نیاز وی به مردمان کم افتد و در نزد خود مقام و منزلت او را چندان بالا بر که از نزدیکانت، کسی درباره وی طمع نکند تا از گزند دسیسه مردان نزد تو، ایمن ماند. در این باره نیک بنگر که این دین در دست بدکاران گرفتار و اسیر بود. در آن، کار از روی هوس می‌راندند و به نام دین دنیا را می‌طلبیدند.[۲۰۵]
  21. گزینش کارگزاران، تأمین نیازها و بررسی دقیق کار آنان:در کار مسئولان و کارگزاران خود دقت کن و بیندیش و پس از آزمودن، به کارشان بگمار و به سبب دوستی به میل خود و بدون مشورت با دیگران، به کارشان مخصوص مدار که به هوای خود رفتن و با دیگران مشورت نکردن از شعبه‌های ستمگری و خیانتند (چون به خود آن فرد و جامعه خیانت می‌شود) و برای کارگزاری، افراد با تجربه و با حیا را از خانواده‌های صالح و پارسا که در مسلمانی - قدمی پیشتر و سابقه خدمت دارند، طلب و جستجو کن؛ زیرا اخلاق آنان گرامی‌تر است و آبروشان محفوظ‌تر و طمعشان کمتر و عاقبت‌نگری‌شان فزون‌تر است. پس روزی اینان را فراوان (و مخارجشان را تأمین) کن که فراخی و فراوانی روزی، نیروشان دهد تا در پی اصلاح خود برآیند و بی‌نیاز گردیده، دست به اموالی که در اختیار دارند، نگشایند و حجتی بود علیه آنان، اگر فرمانت را نپذیرفتند یا در امانتت (حکومت) خیانت ورزیدند، از آن پس کارهای آنان را زیر نظر گرفته و بررسی نما و چشم‌هایی (جاسوسان و ناظران نهانی) راستگو و وفا پیشه برایشان بگمار؛ زیرا مراقبت نهانی تو در کارهایشان آنان را به رعایت امانت و مهربانی بر رعیت وا میدارد. خود را از یاران خیانتکار دور دار. اگر یکی از آنان دست به خیانتی گشود و گزارش‌های فراهم شده، از طریق جاسوسان تو، آن را تأیید کرد. بدین گواه بسنده کن و کیفر او را با تنبیه بدنی، بدو برسان و آنچه به دست آورده بستان. آنگاه او را خوار بدار و علامت خیانت بر او بگذار و طوق بدنامی را بر گردنش بیانداز. [۲۰۶]
  22. گردآوری مالیات برای آبادانی شهرها: در کار خراج چنان بنگر که اصلاح خراج (مالیات) دهندگان در آن است. چه صلاح خراج و خراج دهندگان در صلاح دیگران است و کار دیگران سامان و صلاح نیابد جز به آنان (مؤدیان مالیات)؛ چراکه مردم همگی هزینه خوار خراجند و خراج گزاران. باید نظر و اندیشه تو بیشتر به آبادانی زمین باشد تا به گردآوری خراج؛ زیرا که جمع خراج جز با آبادانی میسر نشود و آنکه خراج خواهد و به آبادانی نپردازد، شهرها را ویران کند و بندگان را هلاک گرداند و کار حکومتش جز اندکی راست و پایدار نماند. اگر از سنگینی مالیات شکایت کردند، یا از آفتی که به کشت رسیده یا آبی که از کشت هاشان بریده یا خشکسالی یا اینکه کشت زمین، بر اثر غرق شدن در آب یا بروز بی‌آبی تباه گردیده، بار آنان را سبک گردان، چندان که امیدواری، کارشان سامان و اصلاح پذیرد. آنچه بدان، بار آنان را سبک گردانی (و از مالیات آنان بکاهی)، بر تو گران نیاید؛ زیرا آن اندوخته‌ای است که با آبادانی شهرهایت و آرایش و تزیین حکومتت به تو باز گردانند؛ اضافه بر این که ستایش آنان را به خود کشانده‌ای و شادمانی که عدالت را میانشان گسترانده‌ای. در حالی که تکیه بر فزونی توان و قوت آنان خواهی داشت. بدانچه نزدشان اندوخته‌ای از اعتماد و آسوده ساختن خاطر آنان و به دست آوردن اطمینان آنان که به عدالت تو خو گرفته‌اند و به رفق و مدارای تو آشنا گردیده‌اند؛ و چه بسا که در آینده کاری پدید آید که چون آن را به عهده آنان‌گذاری با خاطر خوش بپذیرند و انجام دهند، به راستی که کشور آباد هر چه بر عهده آن (مالیات) نهی، می‌کشد و زمین جز با تنگدستی ساکنان آن ویران نشود. مردم شهرها هنگامی تنگدست و فقیر شوند که والیان روی به گردآوری مال و افزون‌طلبی آرند و برماندن خود بر سر کار سوءظن داشته و به آن اطمینان ندارند. و از آنچه مایه عبرت است کمتر بهره و سود می‌برند.[۲۰۷]
  23. گزینش کاتبان: درباره کاتبان و دبیران خود بنگر و بهترینشان را بر سرکار بیاور. برای نگارش تمام نامه‌هایت که در آن تدبیرها و رازهایت وجود دارد از آنها کسی را مخصوص دار که در اخلاق صالح‌تر از دیگران باشد. کسی که مکرمت (در حق وی) او را به طغیان نکشاند و بر تو دلیر نگرداند، آن سان که در جمع حاضران مخالفت نماید. غفلتش باعث نشود که در رساندن نامه‌های کارگزارانت به تو، و نوشتن پاسخ درست آنها، سهل‌انگاری کند، در آنچه برای تو می‌گیرد و آنچه از جانب تو می‌دهد. پیمانی را که به سود تو بسته سست نگرداند و در به هم زدن پیمانی که به زیان توست در نماند و قدر خود را در کارها بداند؛ چه آنکه، قدر خود را نداند در شناختن قدر دیگران نادان‌تر بوده و درماند. و در گزیدن این کاتبان تنها به فراست و اطمینان و خود گمانی خویش، اعتماد مکن که مردم برای جلب نظر والیان به آراستن ظاهر میپردازند و خوش خدمتی را پیشه میسازند. اما در پس آن، چیزی از خیرخواهی و امانت نیست. لکن آنان را بیازمای به خدمتی که برای والیان نیکوکار پیش از تو عهده دار بوده‌اند؛ و بر آن کس اعتماد کن که میان همگان اثری نیکو نهاده است و به امانت از همه شناخته‌تر است (و امتحان خود را داده) و این نشانهخیرخواهی تو برای دین خدا و برای کسی است که کار او بر عهده شماست. و بر سر هر یک از کارهایت مهتری از آنان بگمار که نه بزرگی کار، او را ناتوان سازد و نه بسیاری آن، وی را پریشان نماید. و هر عیب که در کاتبان توست و از آن غافل شوی، به عهده تو خواهد بود.[۲۰۸]
  24. توجه به بازرگانان و صنعتگران (تولید کنندگان):نیکی به بازرگانان و صنعتگران را بر خود بپذیر و سفارش به نیکویی درباره آنان را به عهده گیر؛ چه کسی که بر جای بود و در شهرها اقامت دارد؛ چه آنکه با مال خود از این سو بدان سو رود و چه آنکه با نیروی بدنی خود تلاش کند (و به تولید بپردازد)؛ زیرا آنان مایه‌های منفعتند و پدیدآورندگان وسیله‌های آسایش و راحت و آورنده آن (منافع و سرمایه‌ها) از جاهای دور دست و دشوار؛ در بیابان و دریا و دشت و کوهسار منطقه ات و نقاطی که مردمان در آنجا گرد نیایند و در رفتن بدان جا دلیری (و جرئت) ننمایند. اینان (بازرگانان) مردمی آرامند و نمی‌ستیزند و آشتی جویند و فتنه‌ای برنمی‌انگیزند. به کار آنان بنگر و رسیدگی کن؛ چه در آنجا باشند که خود به سر می‌بری و یا در شهرهای دیگر مرکز کارگزاریت.[۲۰۹]
  25. جلوگیری از اجحاف و احتکار: با این همه بدان که در میان بازرگانان بسیارند کسانی که سختی و تنگدستی زننده در معامله دارند و به بخلی زشت گرفتار و در پی احتکار برای سودجویی بیشترند و زورگویی در خرید و فروش دارند. (کالا را به هر قیمت و بهایی که خواهند میفروشند) و این سودجویی و گرانفروشی، زیانی است برای همگان و عیب است بر والیان و کارگزاران. پس منع نما از احتکار؛ زیرا که رسول خدا(ص) از آن منع فرمود. باید خرید و فروش آسان صورت گیرد (بدون تحکم و تحمیل قیمت زیاد) و با میزان عدل و با نرخ‌هایی که نه به زیان فروشنده باشد و نه خریدار. آنکه پس از منع تو دست به احتکار زند، او را کیفر و عبرت دیگران گردان و در کیفر او اسراف و زیاده روی منما.[۲۱۰]
  26. رسیدگی به طبقه ضعیف: خدا را! خدا را در طبقه پایین و فرودین از مردم، آنان که راه چاره ندارند از فقیران و نیازمندان و گرفتاران رنجور و ناتوانان زمین گیر. در این طبقه مستمندانی هستند که در خواست نمی‌کند و به خاطر خدا حقی را که خدا به آنان اختصاص داده و نگهبانی آن را به عهده ات نهاده، پاس دار. بخشی از بیت المال و بخشی از غله‌های زمین‌های خالصه را در هر شهر به آنان واگذار که برای دورترین آنان همان باشد که برای نزدیکترین آنان است (و همه در بیت المال به طور یکسان سهیمند) و رعایت حق هر یک از آنان را بر عهده تو نهاده‌اند. مبادا فرو رفتن در نعمت (و خوش گذرانی و استفاده بی‌جهت از بیت المال) تو را از پرداختن به آنان باز دارد. همانا تو در ضایع گذاردن کار کوچک به سبب کارهای بزرگ و مهم معذور نخواهی بود. پس از رسیدگی به کارشان دریغ مدار (و از آنها غافل مشو) و روی خود را برایشان برافروخته مدار. به کارهای کسانی که به تو دسترسی ندارند بنگر و رسیدگی کن؛ آنان که در دیده‌ها خوارند و مردم، خرد و کوچکشان می‌شمارند. کسی را که بدو اعتماد داری برای تفقد حال آن جماعت بگمار؛ کسی از خداترسان و فروتنان باشد؛ تا درخواست‌های آنان را به تو برساند و با آنان چنان رفتار کن که در روز ملاقات خدا (قیامت) معذور باشی؛ زیرا که این گروه از میان مردمان به انصاف نیازمندترند از دیگران. در ادای حق همگان چنان بکوش که عذرت در پیشگاه خداوند پذیرفته شود.[۲۱۱]
  27. یتیمان و سالخوردگان: یتیمان را عهده‌دار باش و سالخوردگان را که چاره‌ای ندارند و دست سؤال (و درخواست) پیش نمی‌آرند. این کار بر والیان و کارگزاران سنگین و گرانبار است و حق تمامش همیشه دشوار است. و گاهی خدا آن (حق) را بر مردمی که در پی عافیتند، سبک می‌گرداند. آنان خود را به شکیبایی وا می‌دارند و به وعده راست خدا درباره خویش اطمینان دارند.[۲۱۲]
  28. ارتباط مستقیم با مردم و احقاق حق آنها: بخشی از اوقات خود را خاص کسانی کن که به تو نیاز دارند و صاحب حاجتند. خود را برای کار آنان فارغ دار و در مجلسی عمومی بنشین و در آن مجلس در برابر خدایی که تو را آفریده، فروتن باش. سپاهیان و یاران نگهبانت و پاسبانانت را از آنان باز دار (و از مراجعین دور نما) تا سخنگوی آنان با تو گفت‌وگو کند؛ بی‌درماندگی لکنت در گفتار، که من از رسول خدا(ص) بارها شنیدم که میفرمود: «هرگز امتی پاکیزه نگردد که در آن امت، حق ضعیف و ناتوان را بی‌ترسی در گفتار و نگرانی، از توانا نستانند». آن گاه خشونت و درشتی کردن و درست سخن نگفتن آنان را بر خود هموار کن و تنگ خویی و بی‌حوصلگی بر آنان و خود بزرگ بینی را از خود دور ساز تا خدا بدین وسیله درهای رحمت خود را به روی تو بگشاید و تو را پاداش فرمانبری عطا فرماید؛ و آنچه می‌بخشی چنان ببخش که بر تو (و آنان) گوارا افتد و آنچه (از آنان) باز می‌داری با مهربانی و پوزش خواهی همراه باشد. [۲۱۳]
  29. رسیدگی به مشکلات و انجام به موقع کارها: برخی از کارهاست که تنها بر عهده توست و خود باید آنها را انجام دهی. از آن جمله است: پاسخ دادن به کارگزارانت، آن گاه که کاتبانت در مانند (و در نامه نتوانند مطلب را برسانند) و دیگر بر آوردن نیاز مردم در همان روزی که به تو عرضه می‌شود و (معاونان و) یارانت در انجام تقاضای آنان گرانی کنند (و عذری آرند) و کار هر روز را در همان روز به انجام رسان که هر روز را کاری است مخصوص بدان.[۲۱۴]
  30. تعیین زمانی خاص برای عبادت و اعتدال در انجام واجبات: برای آنچه میان تو و خداست، نیکوترین اوقات و بهترین ساعات را بگذار هر چند همه کارها (که در هنگام ادای وظیفه انجام می‌دهی) برای خداست اگر نیت درست (و برای خدا) باشد و رعیت را از آن آسایش حاصل آید. باید در جمله آنچه دینت را برای خدا، خالص می‌کنی. انجام واجباتی باشد که خاص خداست. پس در بخشی از شب و روز تن خود را خاص (پرستش) خدا گردان و آنچه را که به خدا نزدیکت کند، به درستی به انجام رسان، بی‌هیچ کاهش و نقصان؛ هر چند در این راه بدنت بفرساید. چون با مردمان نماز میگزاری، چنان بپای دار که نه آنان را متنفر کرده و برمانی و نه نماز را ضایع گردانی؛ چه در میان مردم کسی باشد که بیمار است و یا حاجتی دارد و گرفتار است و من از رسول خدا(ص) آن گاه که مرا به یمن فرستاد، پرسیدم با مردم چگونه نمازگزارم؟ فرمود: در حد توانایی ناتوانان نماز بگذار و بر مؤمنان رحمت آر.[۲۱۵]
  31. زیان‌های جدائی حاکم از مردم: پس از این همه، مبادا خویش را از رعیتت فراوان پنهان کنی که پنهان شدن والیان از رعیت، نمونه‌ای است از تنگخویی (و نامهربانی) و کم اطلاعی در کارها. نهان شدن از رعیت، والیان را از دانستن آنچه بر آنان پوشیده (و پنهان) است باز میدارد. پس کار بزرگ نزد آنان خرد و کوچک به شمار می‌آید و کار کوچک بزرگ مینماید. زیبا، زشت شود و زشت، زیبا گردد و باطل به لباس حق درآید. همانا والی انسانی است (مانند دیگران) که آنچه را مردم از او پوشیده دارند. نداند. حق را نشانه‌ای نباشد تا بدان، راست از دروغ شناخته شود. به هر حال تو یکی از دو کس خواهی بود: یا مردی که نفس او در اجرای حق سخاوتمند است، پس چرا رو بگردانی و خود را بپوشانی از حق واجبی که عطا می‌کنی و کار نیکی که بر عهده گرفته‌ای! یا به بازداشتن حق (و بخل) گرفتاری؛ در این صورت مردمان به زودی خود را از درخواست از تو باز دارند. آن گاه که از بخشش تو ناامید گردند! و اضافه بیشتر درخواست‌ها و نیازمندی‌های مردم بر تو، هزینه و رنجی ندارد.؛ چراکه شکایت از ستمی است (و درخواست رسیدگی به آن) و یا انصاف خواستن در معامله‌ای (که لازم است از اجحاف جلوگیری کنی).[۲۱۶]
  32. دادگری و جلوگیری از سوء، استفاده نزدیکان: والی و کارگزار را نزدیکان و همراهان و خویشاوندانی است که در آنان روحیه انحصارطلبی (و به خود اختصاص دادن) و گردن فرازی و تعدی (و دخالت بی‌مورد در کارها) و کمی انصاف در معامله وجود دارد. ریشه ستم اینان را با بریدن اسباب آن از بن برآر و به هیچ یک از اطرافیان و حامیانت زمینی را به بخشش (و به عنوان تیول) وامگذار. و مبادا در تو طمع کنند با بستن پیمانی که مجاور آنان را زیان رساند؛ در بهره‌ای که از آب دارند یا کاری که باید با هم به انجام رسانند و در نتیجه رنج و هزینه آن را بر عهده دیگران نهند. پس (سود آن) بر آنان، تنها گوارا گردد و عیب آن در دنیا و آخرت بر تو ماند. حق را از آن هر که باشد، بر عهده گیر؛ نزدیک و آشنا باشد (ملازم حق) یا دور و بیگانه و در این راه شکیبا باش و این شکیبایی را به حساب (خدا) بگذار، هر چند این رفتار با خویشاوندان و اطرافیانت باشد و عاقبت آن را با همۀ دشواری که دارد بنگر؛ زیرا پایان آن پسندیدهفرخنده) است. اگر رعیت به تو گمان ستم برد، عذر خود را آشکارا با آنان در میان گذار و با این کار (و روشنگری لازم) از بدگمانی، آنان را در آر و در این رفتار نفس خود را (به حق و عدل) ریاضت داده‌ای و با رعیت مدارا کرده‌ای و با عذری که میآوری بدانچه خواهی رسید که آوردن آنان به راه حق و صواب است.[۲۱۷]
  33. صلح‌گرایی و عمل به معاهدات صلح:صلحی را که دشمن، تو را بدان می‌خواند و رضای خدا در آن است رد مکن؛ زیرا آشتی، سپاهیان تو را آسایش رساند و تو را از اندوه برهاند و شهرهایت ایمن گردد. لیکن زنهار! زنهار! بپرهیز از دشمن خود پس از آشتی، چه بسا دشمن نزدیکی جوید تا غافلگیر سازد. پس دوراندیشی و احتیاط را پیشه کن و خوش بینی را در این مورد متهم نما (و به راه خوش گمانی مرو). و اگر با دشمنت پیمانی بستی و در ذمۀ خود او را امان دادی، به عهد خویش وفا کن و آن چه را بر عهده گرفته‌ای رعایت کن و نسبت به آن امانت نگاه دار و خود را چون سپری برابر پیمانت قرار ده؛ زیرا مردم بر هیچ چیزی از واجب‌های خدا چون بزرگ شمردن (و احترام کردن به) وفای به عهد، سخت همداستان و یک صدا نباشند؛ با همه هواهای گوناگونشان و اختلاف نظرهای پراکنده شان. مشرکان نیز جدای از مسلمانان وفای به عهد را میان خود لازم می‌شمردند؛ چراکه بد فرجامی و پایان ناگوار پیمان شکنی را دریافته‌اند. پس در آنچه به عهده گرفته‌ای خیانت مکن و پیمانی را که بسته‌ای مشکن و دشمن را در پیمان، خود مفریب که جز نادان بدبخت بر خدا دلیری نکند و خدا پیمان و زنهار خود را باعث امن و راحت قرار داده و با رحمت خود (رعایت) آن را در میان تمام بندگان نهاده است و آن را چون حریمی استوار ساخته، تا در استواری آن بیارمند و در جوارش زندگی نمایند. در پیمان نه خیانتی توان کرد و نه فریبی داد و نه مکری پیش آورد. پیمانی مبند که (در آن صراحت وجود نداشته و) آن را تأویل می‌شود کرد. برای برهم زدن عهد، خلاف معنی لفظ را مجوی، بعد از این که پیمانت استوار و برقرار گردیده است. مبادا سختی پیمانی که عهد خدا برگردنت نهاده، تو را بر به هم زدن به ناحق آن پیمان وادارد؛ زیرا شکیبایی تو در کار دشواری که گشایش در آن را امیدواری و پایان نیکویش را انتظار می‌کشی، بهتر از مکری است که از کیفر آن میترسی و این که خدا تو را چنان بازخواست کند که در دنیا و آخرت نتوانی درخواست بخشش کنی. [۲۱۸]
  34. پرهیز از خونریزی:به پرهیز از خون‌ها و ریختن ناروای آنکه چیزی چون ریختن خون به ناحق آدمی را به کیفر نرساند و گناه را بزرگ ننماید و نعمت را نبرد و رشته عمر را نگسلد. خداوند سبحان روز رستاخیز نخستین داوری - که میان بندگان کند - درباره خون‌هایی باشد که از یکدیگر ریخته‌اند. پس حکومت خود را با ریختن خون حرام و نامشروع، استوار و نیرومند مکن که خون به حرام ریختن، حکومت را به ناتوانی و سستی کشاند؛ بلکه دولت را از صاحب آن گرفته، به دیگری منتقل گرداند و به کشتن به ناحق و عمد، تو را نزد من و خدا عذری نباشد؛ زیرا آن قصاص دارد. اگر دچار خطا یا تند روی گشتی و تازیانه یا شمشیر یا دستت، از فرمان بیرون شد و به کسی آزار رساند (و به ناخواه کسی را کشتی)، همانا در مشت زدن و بالاتر از آن بیم کشتن است. مبادا نخوت و بزرگی دولت و قدرتت، تو را وادارد که خود را برتر دانی و خون‌بهای کشته را به خاندانش ادا ننمایی.[۲۱۹]
  35. دوری از خود پسندی:به پرهیز از خودپسندی و تکیه بر آنچه باعث خودستایی و دوست داشتن ستایش (و از چاپلوسی استقبال کردن) را که اینها همه، از بهترین (و حساس‌ترین) فرصت‌های نفوذ شیطان است که به وسیله آن کرده و عمل نیکوکاران را نابود سازد.[۲۲۰]
  36. اجتناب از منت‌گذاری و وعده‌های بی‌مورد:بپرهیز که با نیکی خود، بر رعیتت منت‌گذاری، یا آنچه را کرده‌ای بزرگ شماری، یا آنان را وعده‌ای دهی و بر خلاف آن عمل نمایی؛ زیرا منت نهادن ارج نیکی را می‌برد (و احسان را بی‌ارزش مینماید) و کار را بزرگ شمردن و زیاده نگری نور و روشنایی حق را خاموش گرداند و خلاف وعده؛ خشم خدا و مردم را بر میانگیزاند. خدای تعالی فرموده است: ﴿كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ[۲۲۱].[۲۲۲]
  37. موقع‌شناسی و واقع نگری:به پرهیز از شتاب در کارهایی که هنگام انجام آن نرسیده، یا سستی در آن، زمانی که انجامش ممکن گردیده است، یا لجاجت و ستیزگی در کارهایی که راه راست در آن ناپایدار (و غیر مشخص) است، یا سستی ورزیدن در انجام آن، زمانی که آشکار است. پس هر چیز را در جای خود بگذار و هر کاری را به هنگام آن انجام ده.[۲۲۳]
  38. اجتناب از سوء استفاده و خشم: به پرهیز از آنکه چیزی را به خود مخصوص گردانی که بهره همه مردم در آن یکسان است و از تغافل در آنچه توجه بدان لازم و در دیده‌ها نمایان است؛ زیرا آن را که گرفته‌ای، از تو برای دیگری، گرفته خواهد شد و به زودی پرده کارها از پیش دیده ات فرو افتد و داد از تو بستانند و به ستمدیده رسانند. به هنگام خشم و غضب خویشتن دار باش و تندی و سرکشی مکن و دست حمله و یورش پیش مدار و تیزی و شدت زبان نگهدار و از همۀ اینها خودداری کن با ترک سخن ناسنجیده شتابزده و خودداری و تأخیر در تهاجم و یورش، تا خشمت آرام شود و عنان اختیار به دستت آید و چنین قدرتی بر خود نیابی، جز آنکه فراوان به یاد آری که در راه بازگشت به سوی پروردگارت هستی.[۲۲۴]
  39. استفاده از تجربه‌ها و گفته‌ها:بر تو واجب است (ای مالک) که یادآوری آنچه گذشته بر کسانی که پیش از تو بوده‌اند از حکومت عدلی که (بر پا) کرده‌اند و سنت نیکویی که بنیان نهاده‌اند یا اثری که از پیامبر ما(ص) بجاست، یا واجبی که در کتاب خداست. پس اقتدا کنی بدانچه ما بدان رفتار کردیم و بکوشی در پیروی آنچه در این عهدنامه بر عهده تو نهادم و من در آن حجت خود را بر تو استوار داشتم تا تو را بهانه‌ای نباشد، هنگامی که نفس تو در پی هوای خود می‌شتابد.[۲۲۵]
  40. استمداد از خدا برای سعادت و انجام مسئولیت:من از خدا می‌خواهم - با رحمت فراگیر و قدرت بزرگش بر انجام هرگونه درخواست - که من و تو را توفیق دهد، در آنچه خشنودی او در آن است؛ از داشتن عذری آشکار در پیشگاه او و آفریدگانش و گذاردن (و یاد کرد) نام نیکو، میان بندگانش و آثار نیک در شهرها و تمامی نعمت و فراوانی کرامت و اینکه کار من و تو را به سعادت به پایان رساند و شهادت نصیبمان گرداند که، آن را خواهانیم و درود و سلام بی‌پایان بر فرستاده و رسول خدا(ص) و خاندان پاک و پاکیزه‌اش و السلام[۲۲۶].[۲۲۷].[۲۲۸]

اعزام مالک اشتر به مصر

جریان مصر و موقعیت محمد بن ابی بکر به امیرالمؤمنین گزارش شد و آن حضرت، مالک اشتر نخعی را نامزد استانداری مصر نمود. اشتر نخعی به سوی مصر، عزیمت کرد. چون خبر اعزام مالک به گوش معاویه رسید، بسیار وحشت کرد؛ زیرا وی چشم طمع به مصر دوخته بود و می‌دانست که اگر مالک زمام امور مصر را به دست بگیرد، وضع آنجا از زمان محمد بن ابی بکر برای او بدتر خواهد شد، از این رو، چاره‌ای اندیشید به این صورت که به یکی از خراج‌گزاران خود، قول معافیت از خراج را داد به شرط این که، مالک را به قتل برساند.

مردم مصر از امام (ع) درخواست کردند که پس از محمد بن ابی بکر هرچه زودتر استاندار دیگری را معرفی کند. امام در پاسخ نامه آنان چنین نوشت: «از بنده خدا علی بن ابی طالب امیرمؤمنان به مسلمانان مصر... ، اما بعد مردی را به سوی شما اعزام کردم که در روزهای ترس، خواب به چشمان او راه ندارد و هرگز در لحظات هولناک از دشمن نمی‌ترسد و بر بدکاران از آتش، شدیدتر است؛ وی مالک فرزند حارث از قبیله مذحج است. سخن او را بشنوید و فرمان او را، تا آنجا که با حق مطابق است، پیروی کنید. او شمشیری از شمشیرهای خداست که کُند نمی‌شود و ضربت او به خطا نمی‌رود. اگر فرمان حرکت به سوی دشمن داد. حرکت کنید و اگر دستور توقف داد باز ایستید، فرمان او، فرمان من است، من با اعزام او به سوی مصر، شما را بر خود، مقدم داشتم، به سبب خیرخواهی که نسبت به شما و سخت‌گیری که بر دشمن شما دارم»[۲۲۹].[۲۳۰]

شهادت مالک

استاندار جدید امام (ع) با تجهیزات لازم، حرکت کرد و چون به منطقه‌ای به نام «قلزم»[۲۳۱] که در دو منزلی «فسطاط»[۲۳۲] قرار داشت رسید، در خانه مردی به نام «جایستار» از مردم آنجا فرود آمد. این مرد به سبب خوش خدمتی که از خود نشان داد اعتماد مالک را به خود جلب کرد و سرانجام او را، با شربتی از عسل، مسموم ساخت و بدین گونه این شمشیر برنده خدا برای همیشه در غلاف فرو رفت و جان به جان آفرین سپرد. وی در سال ۳۸ هجری در سرزمین «قلزم» چشم از جهان بربست و در همان جا به خاک سپرده شد.

مسلماً این میزبان، یک فرد عادی نبود بلکه فرد سرشناسی بوده که مالک در خانه او فرود آمده بود. وی قبلاً به وسیله دشمن مالک که همان معاویه باشد، خریداری شده بود[۲۳۳]. همین که خبر شهادت مالک منتشر شد مردم شام را مسرور ساخت و عراق را گریاند و در این میان علی (ع) از همه کس در مرگ مالک بیشتر متأسف گردید به طوری که با صدای بلند گریست و فرمود: «برای مثل تو باید زنان نوحه‌گر بگریند»[۲۳۴]؛ سپس فرمود: «مانند مالک کجاست؟»[۲۳۵] پس از آن، حضرت به منبر رفت و در تجلیل از مقام مالک، و اندوه خود چنین فرمود: ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۲۳۶] ﴿وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ[۲۳۷] «ما از خداییم و به سوی او باز می‌گردیم. ستایش خداوندی را سزاست که پروردگار جهانیان است. خدایا، من مصیبت مالک را در راه تو حساب می‌کنم؛ زیرا مرگ او از مصائب بزرگ روزگار است. رحمت خدا بر مالک باد، او به پیمان خود وفا کرد و عمر خود را به پایان رساند و پروردگار خود را ملاقات کرد. ما با این که پس از پیامبر خود را آماده ساخته بودیم که بر هر مصیبتی صبر کنیم، با این حال می‌گوییم که مصیبت مالک از بزرگ‌ترین مصبیت‌هاست»[۲۳۸].

جمعی از بزرگان قبیله نخعی می‌گویند: «وقتی خبر شهادت مالک به علی (ع) رسید، به حضور او رسیدیم و دیدیم که پیوسته اظهار تأسف می‌کند و می‌گوید: «خدا به مالک، خیر دهد، چه شخصیتی بود مالک، اگر کوه بود کوهی بی‌نظیر بود و اگر سنگ بود سنگ سختی بود. به خدا سوگند، مرگ تو ای مالک، جهانی را می‌لرزاند و جهانی دیگر را مسرور می‌سازد. بر مثل مالک باید زنان نوحه‌گر، گریه کنند، آیا همتایی برای مالک هست؟»[۲۳۹].[۲۴۰]

نامه امام (ع) به محمد بن ابی بکر پس از شهادت مالک

محمد بن ابی بکر از این که امام (ع) او را از فرمانداری مصر، برکنار کرده و مالک را به جای او نصب کرده بود، ناراحت و افسرده بود. وقتی خبر رنجش او به امام (ع) رسید، طی نامه‌ای پس از اعلام خبر شهادت مالک، از فرزند ابوبکر دلجویی کرد و به او چنین نوشت: «به من گزارش شده که از اعزام اشتر به سوی مصر رنجش خاطر پیدا کرده‌ای، ولی من این کار را نه به این جهت انجام داده‌ام که تو در انجام مأموریت خود مسامحه کرده‌ای. من اگر تو را از فرمانداری مصر، معزول می‌دارم در عوض والی جایی قرار می‌دهم که اداره آنجا چندان مؤونه نخواهد و حکومت آنجا برای تو جالب‌تر باشد، شخصی را که برای فرمانروایی مصر برگزیده بودم نسبت به ما خیرخواه و نسبت به دشمنان سخت‌گیر بود. خدا او را رحمت کند که دوران زندگی خود را سپری کرد و مرگ را ملاقات نمود در حالی که ما از او راضی بودیم. خداوند نیز از او راضی گردد و پاداش او را مضاعف سازد. اکنون بر تو لازم است که برای پیکار با دشمن، سپاه خود را بیرون از شهر منتقل کنی و در آنجا اردو بزنی و با بصیرت کار را دنبال کنی و برای جنگ، کمر همت به میان بندی، مردم را به سوی خدا دعوت کن و از او استعانت بجوی که او در امور مهم تو را کفایت می‌کند و در شداید تو را یاری می‌رساند»[۲۴۱].

وقتی نامه امام (ع) به دست محمد رسید، در پاسخ نامه آن حضرت، چنین نوشت: «نامه امیرمؤمنان به دست من رسید و از محتوای آن، آگاه شدم. کسی نسبت به دشمنان امیرمؤمنان، سخت‌گیرتر و بر دوستانش مهربان‌تر از من نیست. من در بیرون شهر اردو زده‌ام و به همه مردم، امان داده‌ام، به جز کسانی که با ما از در جنگ در آمده‌اند و به دشمنی با ما تظاهر کرده‌اند. در هر حال من پیرو امیرمؤمنان (ع) هستم»[۲۴۲].[۲۴۳]

مالک اشتر، کارگزار جزیره

حضرت امیر المؤمنین(ع) بعد از جنگ جمل و ورود به کوفه، مالک اشتر را به کارگزاری منطقه نصیبین، موصل، دارا، سنجار، آمد، هیت و عانات و مناطقی از سرزمین جزیره که تحت سلطه آن حضرت بود، برگزید.

از سوی دیگر معاویه، ضحّاک بن قیس را بر حران، رقّه و قرقیسیا که تحت سلطه خودش بود، گمارد. آن تعداد از هواداران عثمان که در کوفه و بصره بودند، به این قسمت از جزیره که تحت نفوذ و کنترل معاویه بود، می‌گریختند. مالک اشتر به قصد دست یافتن به ضحّاک، به سوی حرّان رهسپار شد. وقتی که خبر آمدن اشتر به او رسید، از مردم رقه که بیشتر ایشان طرفدار عثمان بودند، یاری خواست. آنها به فرماندهی سمّاک بن مخرمه در «مَرج مرینا» میان حرّان و رقّه به ضحّاک پیوستند. اشتر با آنها درگیر نبردی سخت شد، تا این که شامگاهان ضحّاک و یارانش از آنجا کوچیدند و بامدادان وارد حرّان شدند و اشتر نیز در پی آنان رفت تا این که در حرّان آنها را به محاصره خود در آورد. این خبر که به معاویه رسید، فوراً سپاهی به فرماندهی عبدالرحمان بن خالد برای کمک به محاصره شدگان گسیل داشت. وقتی که اشتر از این موضوع آگهی یافت، به آرایش سپاه خود پرداخت و چنین گفت: «همانا قبیله عزیز است؛ خانواده محترم است. هلا ای روبهان مکّار! آیا پیش نمی‌آیید؟ شما در لانه‌های سوسمار خزیده‌اید. ای بندگان خدا کمی درنگ روا دارید. سوگند به خدا شما با میل خود نیامده‌اید، بلکه شما را به اینجا آورده‌اند». اشتر پس از آن حرکت کرد و به مردم رقّه و قرقیسیا رسید. آنها از او هراسیدند. از این روی اشتر بازگشت. وقتی که خبر بازگشت اشتر به عبدالرحمان رسید، او نیز به شام بازگشت[۲۴۴].

اینجا مناسب است سخن طرماح بن عدی را درباره مالک اشتر ذکر کنم. حضرت امیر(ع) نامه‌ای به معاویه می‌نویسد و آن را توسط طرماح می‌فرستاد و طرماح با معاویه و طرفدارانش بگو مگوهای جالبی دارد. در آخر که معاویه از شجاعت طرماح شگفت زده شد، حضور وی را در دربار خود خطرناک احساس می‌کند، به کاتب خود می‌گوید که جواب نامه علی(ع) را چنین بنویس: ای علی! به سوی تو چهل بار از خردل روانه خواهم کرد که با هر بار هزار جنگجو باشد که آنان آب دجله و فرات را خواهند خورد.

طرماح که از مضمون نامه آگاه شد، رو به معاویه کرد و گفت: بدا به حال تو ای معاویه! کدام یک از شما، تو یا کاتبت، بی‌حیاتر هستید؟ به خدا قسم اگر جن و انس و اهل زبور و فرقان را جمع کنید، آن چه تو گفتی، نمی‌گفتند؛ معاویه گفت: آن چه کاتب نوشته، به فرمان من نوشته است. طرماح گفت: اگر به فرمان تو ننوشته بود که تو را در مقامت کوچک شمرده بود و اگر به فرمان تو نوشته است، من از دروغ تو خجالت می‌کشم. تو برای کدام یک از این دو کار زشت خود عذر می‌آوری و از کدام یک عبرت می‌گیری؟ اما بدان علی(ع) خروس موزونی دارد که تمام دانه‌ها را برای لشکرش، در چینه‌دان خود جمع می‌کند. معاویه با تعجب گفت: ای عرب بیابان گرد! او کیست؟! طرماح گفت: او مالک بن حارث اشتر می‌باشد[۲۴۵].

آری، مالک اشتر در هر کجا که بود، دشمنان علی(ع) را ذلیل و خوار می‌کرد و همانطوری که ذکر شد، کسی قدرت مقابله با وی را نداشت و همه دشمنان از برابر او می‌گریختند.[۲۴۶]

توضیحی درباره سرزمین جزیره

جزیره به سرزمین‌هایی که بین رود دجله و فرات واقع شده است، و از آن تعبیر به بین النّهرین نیز نموده‌اند [۲۴۷]. منطقه بین النّهرین محلّ مأموریت مالک اشتر بوده و از آن سرزمین‌ها در برابر طرفداران معاویه، دفاع می‌کرده است.

نصیبین: شهری بوده است در بین النّهرین سر راه موصل به شام و میان این شهر و سنجار، نه فرسخ و میان آن تا موصل، شش روز راه بوده است[۲۴۸].

سِنجار: در قدیم شهری بوده از نواحی «جزیره» که بین آن و موصل سه روز راه بود. اکنون منطقه‌ای از استان موصل محسوب می‌شود[۲۴۹].

آمِد: شهری بود در شمال بین النّهرین که رودخانه دجله از کنار آن می‌گذشته و امروز به دیار بکر معروف است[۲۵۰].

صاحب کتاب تقویم البلدان گوید: «امِد یا آمُد: یکی از شهرستان‌های جزیره بین دجله و فرات و اولین شهر از دیار بکر است[۲۵۱]. دیار بکر اکنون یکی از مناطق قدیمی ترکیه می‌باشد.

حال که با منطقه مأموریت مالک آشنا شدیم، متوجه می‌شویم که این منطقه از دو جهت اهمیت داشته است: جهت اول این که منطقه‌ای وسیع و گسترده بوده و جهت دوم این که علاوه بر گستردگی، هممرز با منطقه تحت نفوذ معاویه بوده است و در آنجا گروهی از مخالفان امام علی(ع) که طرفدار معاویه بودند، زندگی می‌کردند. از این جهت مالک اشتر درگیری‌هایی با کارگزار معاویه، ضحّاک بن قیس داشته، و جلو توسعه‌طلبی‌های وی را می‌گرفته است.

مناطق تحت نفوذ معاویه عبارت بودند از: منطقه حرّان، رقّه و قرقیسیا.

حرّان: شهری قدیمی است در جزیره و بین النّهرین در ۳۵ کیلومتری جنوب «اورفه» در ساحل نهر «جُلاب». در تورات آمده است که این شهر، بعد از هجرت ابراهیم خلیل(ع) از «أور»، موطن خانواده آن حضرت بوده است. در مسیر تجاری نینوا «کرکمیش» است و امروزه به شکل قریه خرابی دیده می‌شود. مورخان رومی این شهر را به نام کاره نام می‌برند. در اوایل اسلام نیز این شهر آباد بود و جمعی از مشاهیر از آن برخاسته‌اند و برخی از حکما و اطبّای آن، خود را «صابی» معرفی می‌کردند و نیز اکثر مترجمان کتب فلسفی و طبّی عرب، از مردم حرّان بودند[۲۵۲].

قَرقیسِیا: شهری است در جزیره در محل برخورد نهر خابور به فرات که ایرانیان در سال آن را فتح کردند و مسلمانان در حدود سال هیجدهم هجری آن را گشودند. این شهر نقش خطیری در تجارت بین عراق و شام به عهده داشت[۲۵۳].

رَقّه: شهری است در سوریه مرکز استان رقّه که مرکز دیار مضر در جزیره در کنار فرات می‌باشد. اسکندر مقدونی آن را تجدید بنا نمود و کیقباد اول در سال ۵۳۱ م. آن را فتح کرد و در هفدهم هجری به دست عیاض بن غنم، کارگزار حِمص و قِنَّسرین فتح شد و مردم آنجا که مسیحی بودند، حاضر شدند که جزیه بپردازند و منصور عباسی شهر جدیدی در آنجا بنا کرد که بعدها هارون آنجا را پایتخت تابستانی خود قرار داد. مغول آن شهر را به کلی ویران نمودند[۲۵۴].

در میان این شهرها که تحت نفوذ معاویه بود، رقّه نقش پناهگاه را به عهده داشت. کسانی که از علی(ع) جدا می‌شدند، در ابتدا به رقّه می‌رفتند و در آنجا از معاویه برای ورود به سرزمین تحت سلطه‌اش اجازه می‌گرفتند و کارگزار معاویه در رقّه، رُها، قرقیسیا و حرّان ضحّاک بن قیس بود و همانطور که ذکر شد هیت، عانات، نصیبین، دارا، آمد، سنجار، تحت نفوذ علی(ع) بود که مالک اشتر، به عنوان کارگزار حضرت بر آن منطقه حکمرانی میکرد و بین این دو معمولاً در هر ماه برخورد و جنگ اتفاق می‌افتاد[۲۵۵].[۲۵۶]

فرا خواندن مالک به کوفه

مالک اشتر استاندار این منطقه وسیع و در عین حال خطیر بود تا اینکه کار بر محمد بن ابی بکر در مصر مشکل شد. از این روی حضرت امیر(ع) در نامه‌ای که به مالک نوشت، از او خواست که فرد مطمئنی را جانشین خود نموده، به کوفه بیاید[۲۵۷].

منابع

پانویس

  1. اشتر به کسی گویند که پلک چشمش برگشته و مژه نداشته باشد و یا کسی که چشم یا لب پایینش چاک داشته باشد. مالک از آن رو ملقب به اشتر گشت که در پیکار لشکر عرب با سپاه روم، در سال شانزدهم هجری گرزی بر کلاهخود مالک کوفته شد و خود بر سرش پخش شد و پاره‌ای از آهن آن، چشم او را چاک داد (نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۹۸۸).
  2. «رَحِمَ اللَّهُ مَالِكاً فَلَقَدْ كَانَ لِي كَمَا کُنْتُ لِرَسُولِ اللَّهُ (ص)»؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۹۸ و ج۱، ص۷۷؛ زرکلی، الأعلام، ج۵، ص۲۵۹.
  3. حلی، خلاصة الأقوال، ص۱۶۹؛ بحار الأنوار، ج۴۲، ص۱۷۶ و ج۳۳، ص۵۵۵.
  4. ابن داوود، رجال، ص۲۸۳.
  5. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۹۸.
  6. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۸۷، به نقل از ابن ابی الحدید.
  7. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 78 - 79.
  8. «لَيَمُوتَنَّ أَحَدُكُمْ بِفَلَاةٍ مِنَ الْأَرْضِ يَشْهَدُهُ عِصَابَةٌ مِنَ الْمُؤْمِنِينَ»؛ ابن عبدالبر، الإستیعاب، ج۱، ص۲۵۴ و دو جلدی، ج۱، ص۱۵۶، ش۳۴۳، باب جندب.
  9. شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج۱۵ ص۱۰۰؛ بحار الأنوار، ج۲۲، ص۴۱۹ و ج۴۲، ص۱۷۷؛ ابن سعد، طبقات الکبری، ج۳-۴، ص۴۳۶، ش۴۳۱.
  10. رجال کشی، (اختیار معرفة الرجال)، ص۶۵.
  11. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۰۱؛ مامقانی، تنقیح المقال، ج۲، ص۴۹ باب المیم.
  12. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 79 - 81.
  13. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۸۵.
  14. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 81 - 82.
  15. ر.ک: همین اثر، ج۱، ص۱۶۰؛ ویرایش دوم، ص۱۸۸؛ آملی حسن زاده، تکملة منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۵.
  16. زمخشری، ربیع الأبرار، ج۳، ص۶۷.
  17. «و از فتنه‌ای پروا کنید که (چون درگیرد) تنها به کسانی از شما که ستم کردند نمی‌رسد (بلکه دامنگیر همه می‌شود) و بدانید که به راستی خداوند سخت کیفر است» سوره انفال، آیه ۲۵.
  18. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۸۶.
  19. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۸۵.
  20. مفید، إختصاص، ص۱۴۱.
  21. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 82 - 84.
  22. بحار الأنوار، ج۳۲، ص۱۹۱؛ اربلی، کشف الغمه، ج۱، ص۲۴۳؛ مفید، الجمل، ص۳۷۰؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱، ص۲۶۲. أَ عَائِشُ لَوْ لَا أَنَّنِي كُنْتُ طَاوِياً ثَلَاثاً لَأَلْقَيْتَ ابْنَ أُخْتِكِ هَالِكاً....
  23. «مَنْ سَلَ سَيْفَ الْبَغْيِ قُتِلَ بِهِ»نهج البلاغه، فیض الاسلام، حکمت ۳۴۱، ص۱۲۴۹؛ صبحی صالح، حکمت ۳۴۹.
  24. «فَوَاللَّهِ لَوْ لَمْ يُصِيبُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ إِلَّا رَجُلًا وَاحِداً مُعْتَمِدِينَ لِقَتْلِهِ بِلَا جُرْمٍ جَرَّهُ لَحَلَّ لِي قَتْلُ ذَلِكَ الْجَيْشِ كُلِّهِ إِذْ حَضَرُوهُ فَلَمْ يُنْكِرُوا وَ لَمْ يَدْفَعُوا عَنْهُ بِلِسَانٍ وَ لَا بِيَدٍ دَعْ مَا أَنَّهُمْ قَدْ قَتَلُوا مِنَ الْمُسْلِمِينَ مِثْلَ الْعِدَّةِ الَّتِي دَخَلُوا بِهَا عَلَيْهِمْ»؛ نهج البلاغه، فیض الاسلام، خطبه ۱۷۱، ص۵۵۶.
  25. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 84 - 85.
  26. بحار الانوار، ج۳۲، ص۳۵۸؛ منقری، وقعة صفین، ص١٣؛ دینوری، أخبار الطوال، ص۱۵۴.
  27. ر.ک: همین اثر، ج۱، ص۳۷۳، کارگزاران موصل و جزیره.
  28. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 85.
  29. منقری، وقعة صفین، ص۱۵۱؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۹۸؛ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۸۵.
  30. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 86 - 87.
  31. وقعة صفین، ص۱۲۱.
  32. تحف العقول، ص۱۹۱ و مترجم، ص۱۸۷؛ محمودی، نهج السعاده، ج۸، ص۳۲۶ و ۳۲۸.
  33. «وَ اعْلَمُوا أَنَّ مُقَدِّمَةَ الْقَوْمِ عُيُونُهُمْ وَ عُيُونَ الْمُقَدِّمَةِ طَلَائِعُهُمْ وَ إِيَّاكُمْ وَ التَّفَرُّقَ فَإِذَا نَزَلْتُمْ فَانْزِلُوا جَمِيعاً وَ إِذَا ارْتَحَلْتُمْ فَارْتَحِلُوا جَمِيعاً وَ إِذَا غَشِيكُمُ اللَّيْلُ فَاجْعَلُوا الرِّمَاحَ كِفَّةً وَ لَا تَذُوقُوا النَّوْمَ إِلَّا غِرَاراً أَوْ مَضْمَضَةً»؛ نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۳۷۱؛ فیض الاسلام، ص۸۵۴.
  34. وقعة صفین، ص۱۲۳.
  35. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 87 - 88.
  36. «يَا مَالِ إِنَّ زِيَاداً وَ شُرَيْحاً أَرْسَلَا إِلَيَّ يُعْلِمَانِي أَنَّهُمَا لَقِيَا أَبَا الْأَعْوَرِ السُّلَمِيَّ فِي جُنْدٍ مِنْ أَهْلِ الشَّامِ بِسُورِ الرُّومِ فَنَبَّأَنِي الرَّسُولُ أَنَّهُ تَرَكَهُمْ مُتَوَاقِفِينَ فَالنَّجَاءَ إِلَى أَصْحَابِكَ النَّجَاءَ فَإِذَا أَتَيْتَهُمْ فَأَنْتَ عَلَيْهِمْ وَ إِيَّاكَ أَنْ تَبْدَأَ الْقَوْمَ بِقِتَالٍ إِلَّا أَنْ يَبْدَءُوكَ حَتَّى تَلْقَاهُمْ وَ تَسْمَعَ مِنْهُمْ وَ لَا يَجْرِمَنَّكَ شَنَآنُهُمْ عَلَى قِتَالِهِمْ قَبْلَ دُعَائِهِمْ وَ الْإِعْذَارِ إِلَيْهِمْ مَرَّةً بَعْدَ مَرَّةٍ وَ اجْعَلْ عَلَى مَيْمَنِتَك زِيَاداً وَ عَلَى مَيْسَرَتِكَ شُرَيْحاً وَ قِفْ بَيْنَ أَصْحَابِكَ وَسَطاً وَ لَا تَدْنُ مِنْهُمْ دُنُوَّ مَنْ يُرِيدُ أَنْ يُنْشِبَ الْحَرْبَ وَ لَا تَبَاعَدْ مِنْهُمْ تَبَاعُدَ مَنْ يَهَابُ الْبَأْسَ حَتَّى أَقْدَمَ عَلَيْكَ فَإِنِّي حَثِيثُ السَّيْرِ إِلَيْكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»‌؛ منقری، وقعة صفین، ص۱۵۳. از قف بین اصحابک تا آخر نامه، ذیل نامه‌ای که حضرت به معقل بن قیس ریاحی نوشته در نهج البلاغه نامه ۱۲ نقل شده است؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۱۴.
  37. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 89 - 90.
  38. «وَ أَمَّا بَعْدُ وَ قَدْ أَمَّرْتُ عَلَيْكُمَا وَ عَلَى مَنْ فِي حَيِّزِكُمَا مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فَاسْمَعَا لَهُ وَ أَطِيعَا وَ اجْعَلَاهُ دِرْعاً وَ مِجَنّاً فَإِنَّهُ مِمَّنْ لَا يُخَافُ وَهْنُهُ وَ لَا سَقْطَتُهُ وَ لَا بُطْؤُهُ عَمَّا الْإِسْرَاعُ إِلَيْهِ أَحْزَمُ وَ لَا إِسْرَاعُهُ إِلَى مَا الْبُطْءُ عَنْهُ أَمْثَلُ (نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۱۳، ص۳۷۲؛ فیض الاسلام، ص۸۵۷.) أَلَّا يَبْدَأَ الْقَوْمَ بِقِتَالٍ حَتَّى يَلْقَاهُمْ فَيَدْعُوَهُمْ وَ يُعْذِرَ إِلَيْهِمْ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛ (منقری، وقعة صفین، ص۱۵۴؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۳، ص۲۱۳؛ بحار الأنوار، ج۳۲، ص۴۳۲).
  39. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۱۵، ص۱۰۱.
  40. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 90 - 91.
  41. اتابکی، پیکار صفین (ترجمه وقعة صفین)، ص۲۱۳.
  42. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 91 - 92.
  43. منقری، وقعة صفین، ص۴۷۹؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۲۴.
  44. وقعة صفین، ص۴۷۴؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۲۱.
  45. وقعة صفین، ص۴۹۰؛ واقعه صفین در تاریخ، ص۲۲۹؛ امین، اعیان الشیعه، ج۹، ص۳۹.
  46. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 92 - 95.
  47. صدوق، خصال، ص۳۸۰.
  48. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 95 - 96.
  49. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۸۶؛ مجموعه ورام، ج۱، ص۲.
  50. «و بندگان (خداوند) بخشنده آنانند که بر زمین فروتنانه گام برمی‌دارند و هرگاه نادانان با آنان سخن سر کنند پاسخی نرم گویند» سوره فرقان، آیه ۶۳.
  51. «أَشْجَعُ النَّاسِ مَنْ غَلَبَ هَوَاهُ»؛ قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۸۶.
  52. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 97 - 98.
  53. «أَمَّا بَعْدُ فَإِنَّكَ مِمَّنْ أَسْتَظْهِرُ بِهِ عَلَى إِقَامَةِ الدِّينِ وَ أَقْمَعُ بِهِ نَخْوَةَ الْأَثِيمِ وَ أَسُدُّ بِهِ الثَّغْرَ الْمَخُوفَ وَ قَدْ كُنْتُ وَلَّيْتُ مُحَمَّدَ بْنَ أَبِي بَكْرٍ مِصْرَ فَخَرَجَتْ عَلَيْهِ خَوَارِجُ وَ هُوَ غُلَامٌ حَدَثُ السِّنِّ لَيْسَ بِذِي تَجْرِبَةٍ لِلْحُرُوبِ وَ لَا مُجَرَّباً لِلْأَشْيَاءِ فَاقْدَمْ عَلَيَّ لِنَنْظُرَ فِيمَا يَنْبَغِي وَ اسْتَخْلِفْ عَلَى عَمَلِكَ أَهْلَ الثِّقَةِ وَ النَّصِيحَةِ ِ مِنْ أَصْحَابِكَ وَ السَّلَامُ»؛ ثقفی، الغارات، ص۱۶۴ و دو جلدی، ج۲، ص۲۵۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۴؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۴۵؛ مفید، امالی، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۳۰، ص۷۱.
  54. «وَ اسْتَعِنْ بِاللَّهِ عَلَى مَا أَهَمَّكَ وَ اخْلِطِ الشِّدَّةَ بِاللِّينِ وَ ارْفُقْ مَا كَانَ الرِّفْقُ أَبْلَغَ وَ اعْتَزِمْ عَلَى الشِّدَّةِ حِينَ لَا يُغْنِي عَنْكَ إِلَّا الشِّدَّةُ»؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۴۵؛ مفید، امالی، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۳۰، ص۷۱.
  55. نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۴۲۰؛ فیض الاسلام ص۹۷۶.
  56. نهج البلاغه، صبحی صالح نامۀ ۲۷، ص۳۸۳؛ فیض الاسلام، ص۸۸۶.
  57. مفید، امالی، ص۷۹؛ إختصاص، ص۷۹؛ بحار الانوار، ج۳۳، ص۵۸۹ به نقل از اختصاص.
  58. نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۵۳، ص۴۲۶، در نهج البلاغه خطی که در سال ۴۹۹ه‍.ق نوشته شده و از طرف انتشارات کتاب خانه آیة الله مرعشی چاپ گردیده نیز مانند بقیه نسخ نهج البلاغه به این نکته اشاره شده است.
  59. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص ۹۸ - 100.
  60. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 100 - 101.
  61. نهج البلاغه، صبحی صالح، ص۴۵۱؛ فیض الاسلام، ص۱۰۴۸.
  62. ثقفی، الغارات، ص۱۹۹-۲۱۲ و دو جلدی، ج۱، ص۳۰۲.
  63. الامامة و السیاسه، ج۱، ص۱۵۴.
  64. طبری شیعی، المسترشد، ص۴۰۹؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۹۵-۲۵۷.
  65. ابن طاووس، کشف المحجه، چاپ جدید، ص۲۳۵؛ بحار الأنوار، چاپ قدیم، ج۸، ص۱۸۴ جدید، ج۳۳، ص۵۶۷.
  66. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۹۴، به نقل از الغارات.
  67. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 101 - 102.
  68. اشاره است به دوران عثمان که مردم مصر علیه او قیام کردند.
  69. مذحج: نام قبیله‌ای است در یمن و نخع نام طایفه‌ای از آن قبیله که مالک به آن منسوب است.
  70. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ إِلَى الْقَوْمِ الَّذِينَ غَضِبُوا لِلَّهِ حِينَ عُصِيَ فِي أَرْضِهِ وَ ذُهِبَ بِحَقِّهِ فَضَرَبَ الْجَوْرُ سُرَادِقَهُ عَلَى الْبَرِّ وَ الْفَاجِرِ وَ الْمُقِيمِ وَ الظَّاعِنِ فَلَا مَعْرُوفٌ يُسْتَرَاحُ إِلَيْهِ وَ لَا مُنْكَرٌ يُتَنَاهَى عَنْهُ. أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا يَنْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ فَاسْمَعُوا لَهُ وَ أَطِيعُوا أَمْرَهُ فِيمَا طَابَقَ الْحَقَّ فَإِنَّهُ سَيْفٌ مِنْ سُيُوفِ اللَّهِ لَا كَلِيلُ الظُّبَةِ وَ لَا نَابِي الضَّرِيبَةَ فَإِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تَنْفِرُوا فَانْفِرُوا وَ إِنْ أَمَرَكُمْ أَنْ تُقِيمُوا فَأَقِيمُوا فَإِنَّهُ لَا يُقْدِمُ وَ لَا يُحْجِمُ وَ لَا يُؤَخِّرُ وَ لَا يُقَدِّمُ إِلَّا عَنْ أَمْرِي وَ قَدْ آثَرْتُكُمْ بِهِ عَلَى نَفْسِي لِنَصِيحَتِهِ لَكُمْ وَ شِدَّةِ شَكِيمَتِهِ عَلَى عَدُوِّكُمْ (نهج البلاغه، صبحی صالح، نامه ۳۸، ص۴۱۰؛ فیض الاسلام، ص۹۵۱؛ إختصاص، ص۸۰؛ مفید، امالی، ص۸۱؛ رجال کشی، ص۲۰۳) عَصَمَكُمُ اللَّهُ بِالْهُدَى وَ ثَبَّتَكُمْ بِالْيَقِينِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكُمْ وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ»؛ ثقفی، الغارات، ص۱۷۰، دو جلدی، ج۱، ص۲۶۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۵؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۴۹؛ تاریخ طبری، ج۴ ص۷۲.
  71. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 103 - 104.
  72. قلزم: شهری بوده در ساحل دریای احمر نزدیک مصب نیل و بین آن و مصر سه روز فاصله بوده و دریای قلزم به آن منصوب است که فرعون در آن غرق شده است. (حموی، معجم البلدان، ج۴، ص۳۸۷؛ فرهنگ معین، ج۶، ص۱۴۷۵).
  73. مفید، امالی، ص۸۱.
  74. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۶.
  75. تاریخ طبری، ج۴، ص۷۱. دهقان به مالکان و زمین داران اطلاق می‌شده.
  76. مفید، امالی، ص۸۲.
  77. بلاذری، انساب الأشراف، ج۲، ص۳۹۹؛ عین شمس نام شهری است در مصر که سه فرسخ با فسطاط فاصله دارد. (حموی، معجم البلدان، ج۴ ص۱۷۸).
  78. مسعودی، مروج الذهب، ج۲، ص۴۰۹؛ عریش اولین شهر مصر از ناحیه شام است بر ساحل دریای روم (مدیترانه) که در ریگزار واقع است. (معجم البلدان، ج۴، ص۱۱۳).
  79. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 104 - 106.
  80. إختصاص، ص٨١.
  81. مفید، امالی، ص۸۳.
  82. نهج البلاغه، فیض الاسلام، ص۹۸۹؛ کندی این جمله را به عمرو عاص نسبت داده است. «ولاة مصر، ص۴۷».
  83. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص ۱۰۶.
  84. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  85. «و سپاس خداوند پروردگار جهانیان را» سوره انعام، آیه ۴۵.
  86. «لِلَّهِ دَرُّ مَالِكٍ لَوْ كَانَ مِنْ جَبَلٍ لَكَانَ أَعْظَمَ أَرْكَانِهِ وَ لَوْ كَانَ مِنْ حَجَرٍ لَكَانَ صَلْداً (در نهج البلاغه این قسمت این گونه آمده: «مَالِكٌ وَ مَا مَالِكٌ وَ اللَّهِ لَوْ كَانَ جَبَلًا لَكَانَ فِنْداً وَ لَوْ كَانَ حَجَراً لَكَانَ صَلْداً لَا يَرْتَقِيهِ الْحَافِرُ وَ لَا يُوفِي عَلَيْهِ الطَّائِرُ»: مالک! اوه چه مالکی؟ به خدا اگر مانند کوه بود هر آینه تک و عظیم بود و چنانچه چون سنگ بود بی‌گمان سنگی سخت و استوار که هیچ موجود سم‌دار بالای آن نمی‌رفت و هیچ پرنده‌ای بر فرازش نمی‌پرید (صبحی صالح، ص۵۵۴، حکمت: ۴۴۳) أَمَا وَ اللَّهِ لَيَهُدَّنَّ مَوْتُكَ عَالَماً فَعَلَى مِثْلِكَ فَلْتَبْكِ الْبَوَاكِي. ثُمَّ قَالَ ﴿إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ( سوره بقره، آیه ۱۵۶) ﴿وَالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ ( سوره انعام، آیه ۴۵) إِنِّي أَحْتَسِبُهُ عِنْدَكَ فَإِنَّ مَوْتَهُ مِنْ مَصَائِبِ الدَّهْرِ فَرَحِمَ اللَّهُ مَالِكاً فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِهِ وَ قَضى نَحْبَهُ وَ لَقِيَ رَبَّهُ مَعَ أَنَّا قَدْ وَطَّنَّا أَنْفُسَنَا أَنْ نَصْبِرَ عَلَى كُلِّ مُصِيبَةٍ بَعْدَ مُصَابِنَا بِرَسُولِ اللَّهِ(ص) فَإِنَّهَا أَعْظَمُ الْمُصِيبَةِ»؛ مفید، امالی، ص۸۳.
  87. «وَ هَلْ قَامَتِ النِّسَاءُ عَنْ مِثْلِ مَالِكٍ؟ وَ هَلْ مَوْجُودٌ كَمَالِكٍ»
  88. إختصاص، ص۸۱.
  89. قمی، سفینة البحار، ج۱، ص۶۸۷؛ امین، أعیان الشیعه، ج۹، ص۳۸، امین شهادت وی را در سال ۳۹ دانسته است.
  90. بحار الأنوار، ج۵۳، ص۹۱.
  91. دائرة المعارف تشیع، ج۱، ص۱۱۰.
  92. فلاح زاده، آشنایی با کشورهای اسلامی، جمهوری عربی مصر، ص۱۱۹.
  93. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 106 - 108.
  94. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍ أمِيرِالْمُؤْمِنِينَ إِلَى مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي بَكْرٍ سَلَامٌ عَلَيْكَ. أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَلَغَنِي مَوْجِدَتُكَ مِنْ تَسْرِيحِ الْأَشْتَرِ إِلَى عَمَلِكَ وَ إِنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ اسْتِبْطَاءً لَكَ فِي الْجَهْدَ وَ لَا ازْدِيَاداً لَكَ فِي الْجِدِّ وَ لَوْ نَزَعْتُ مَا تَحْتَ يَدِكَ مِنْ سُلْطَانِكَ لَوَلَّيْتُكَ مَا هُوَ أَيْسَرُ عَلَيْكَ مَئُونَةً وَ أَعْجَبُ إِلَيْكَ وِلَايَةً إِنَّ الرَّجُلَ الَّذِي كُنْتُ وَلَّيْتُهُ أَمْرَ مِصْرَ كَانَ رَجُلًا لَنَا نَاصِحاً وَ عَلَى عَدُوِّنَا شَدِيداً نَاقِماً فَرَحِمَهُ اللَّهُ فَلَقَدِ اسْتَكْمَلَ أَيَّامَهُ وَ لَاقَى حِمَامَهُ وَ نَحْنُ عَنْهُ رَاضُونَ أَوْلَاهُ اللَّهُ رِضْوَانَهُ وَ ضَاعَفَ الثَّوَابَ لَهُ. فَأَصْحِرْ لِعَدُوِّكَ وَ امْضِ عَلَى بَصِيرَتِكَ وَ شَمِّرْ لِحَرْبِ مَنْ حَارَبَكَ وَ ﴿ادْعُ إِلَى سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ أَكْثِرِ الِاسْتِعَانَةَ بِاللَّهِ يَكْفِكَ مَا أَهَمَّكَ وَ يُعِنْكَ عَلَى مَا يُنْزِلُ بِكَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ أَعَانَنَا اللَّهُ وَ إِيَّاكَ عَلَى مَا لَا يُنَالُ إِلَّا بِرَحْمَتِهِ وَ السَّلَامُ عَلَيْكَ»؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۲؛ ثقفی، الغارات، ص۱۷۲ و دو جلدی، ج۱، ص۲۶۸؛ محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۲۶؛ ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۶، ص۷۸؛ بحار الأنوار، ج۳۳، ص۵۹۳.
  95. ابن میثم، شرح نهج البلاغه، ج۵، ص۷۵.
  96. تقفی، الغارات، ص۱۷۲ و دو جلدی، ج۱، ص۲۶۹؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۳؛ ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۵۴.
  97. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 109 - 111.
  98. در کتب لغت عهد را به وصیت، فرمان، موثق، سوگند، حفاظ، رعایت حرمت امان، ذمه و... معنا کرده‌اند و عهدی که برای کارگزاران نوشته می‌شود، به معنای وصیت کردن است عهد الیه،‌ای: اوصاه (تاج العروس، ج۸، ص۴۵۵). جرجانی در التعریفات (ص ۶۹) گوید: «عهد به معنای حفظ شیء و مراعات آن در همه حال است. این معنای اصلی عهد است، سپس استعمال شده در آن وثیقه و عهدی که مراعاتش لازم است و این مراد است» و در سیاست شرعی، عهد به معنای انتخاب انسانی خاص برای کار معینی از کارهای حکومتی است. سپس این معنا در عهد به آن وثیقه و نوشته‌ای اطلاق شده که عاهد برای دیگری املاء کند یا بنویسد و با نوشتن نامه وی را رسماً به آن مسئولیت بگمارد. امیرالمؤمنین(ع) در عهدنامه‌هایی که می‌نوشت وظایف کارگزار و اختیارات او را مشخص و معین می‌کرد. مانند این عهدنامه و عهدنامه حذیفه و....
  99. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 111 - 112.
  100. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 112 - 113.
  101. رجال نجاشی، ص۸، شماره ۵.
  102. طوسی، الفهرست، تحقیق آل بحر العلوم، ص۳۷ و چاپ دیگر، ص۶۲.
  103. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 113 - 114.
  104. مستدرک الوسائل، (چاپ سنگی) خاتمه، ج۳، ص۵۷۷.
  105. معجم رجال الحدیث، ج۳، ص۲۲۲.
  106. رجال نجاشی، ص۸۵، شماره ۲۰۶.
  107. رجال نجاشی، ص۳۷۹، ش۱۰۳۲.
  108. رجال نجاشی، ص۲۱۹.
  109. رجال نجاشی، ص۴۳۸، ش۱۱۸۰.
  110. رجال نجاشی، ص۵۲، ش۱۱۶.
  111. رجال نجاشی، ص۱۷۸، ش۴۴۸.
  112. رجال طوسی، ص۹۲.
  113. منتظری، در اسات فی ولایة الفقیه، ج۴، ص۳۰۵؛ خوئی، معجم رجال الحدیث، ج۱۱، ص۲۵۳.
  114. طوسی، الفهرست، ص۱۵۶.
  115. رجال نجاشی، ص۶۱، ش۱۴۰؛ الفهرست، ص۴۸.
  116. إختصاص، ص۸۰.
  117. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 114 - 116.
  118. تهرانی، طبقات اعلام الشیعه (قرن الرابع)، ص۹۳؛ قمی، الکنی و الالقاب، ج۱، ص۳۳۰.
  119. امین، أعیان الشیعه، ج۵، ص۱۸۵؛ تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۳، ص۴۰۰ و ج۴، ص۴۳۱، صدر، تأسیس الشیعه لعلوم الاسلام، ص۴۱۴؛ مقدمه تحف العقول.
  120. حر عاملی، امل الآمل، ج۲، ص۷۴، صدر، تأسیس الشیعه، ص۴۱۳، بحار الأنوار، ج۱، ص۲۹.
  121. شوشتری، مجالس المؤمنین، ج۱، ص۳۸۳.
  122. افندی، ریاض العلماء، ج۱ ص۲۴۴، و مترجم، ج۱، ص۲۷۵، ترجمه ساعدی؛ قمی، الکنی و الالقاب، ج۱، ص۳۳۰.
  123. کفعمی، مجموع الغرائب، ص۲۴۱.
  124. تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۴، ص۴۳۱؛ امین، أعیان الشیعه، ج۵، ص۱۸۶.
  125. بحار الأنوار، ج۱، ص۱۷.
  126. مستدرک الوسائل، ج۳، ص۳۲۶.
  127. حرانی، تحف العقول، مقدمه، ص۳.
  128. دانش پژوه، فهرستواره فته هزار و چهارصد ساله اسلامی، در زبان فارسی، ص۱۴۱ به نقل از بروکلمن، ج۱ ص۵۴ و ذیل ج۱، ص۲۴۹ و ۹۴۷.
  129. زرکلی، الأعلام، ج۱، ص۲۵۶. توجه قضات به نقل این عهدنامه نشان مطرح بودن آن در بین قضات حق جو است، مانند؛ سعد بن طریف، ابن مروان، قاضی قضاعی، قاضی نعمان مصری و....
  130. فهرستواره فته، ۱۴۱.
  131. زرکلی، الأعلام، ج۷، ص۱۴۸؛ مجتبی مینوی در کتاب «نقد حال» شرح حال مفصلی برای عامری آورده است، ص۶۶-۱۰۵.
  132. قاضی نعمان، دعائم الاسلام، ج۱، ص۳۵۰.
  133. قاضی نعمان، دعائم الاسلام، مقدمه، ج۱، ص۱۳.
  134. قاضی نعمان، دعائم الاسلام، مقدمه، ج۱، ص۱۳-۱۴.
  135. در بررسی نامه محمد بن ابی بکر در الغارات به این نکته اشاره کرده ایم که تبیین شیوه وضو گرفتن، مانند اهل سنت که در الغارات آمده به طور قطع توسط فرد استنساخ کننده صورت گرفته، چون همان نامه را مفید از صاحب الغارات نقل می‌کند و در آن وضو را برابر شیوه شیعه آورده است، چون نسخه الغارات تنها از طریق اهل سنت به ما رسیده است.
  136. گویا این نامه نزد طاهر بن حسین بوده که در وصیت خود به فرزندش عبدالله از عباراتی مشابه، استفاده کرده و باعث اعجاب مردم و مأمون خلیفه عباسی گردیده است (تاریخ طبری، ج۷، ص۱۶۰-۱۶۸).
  137. فهرستواره فقه، ص۱۴۲.
  138. امین، أعیان الشیعه، ج۱، ص۵۴۰-۵۴۹.
  139. قضاعی، قانون (ترجمه دستور معالم الحکم)، ص۱۸۴؛ دانش پژوه، فهرستواره فقه، ص۱۴۱.
  140. محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۲۵؛ دانش پژوه، فهرست‌واره فقه، ص۱۴۱.
  141. فهرستواره فقه، ص۱۴۱.
  142. فرمان مالک اشتر، مقدمه ص۴۳؛ زرکلی، الأعلام، ج۶، ص۸۵.
  143. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۳، ص۳۶۴ به نقل از معجم الادباء ج۹، ص۱۸۴-۱۸۹.
  144. امین، أعیان الشیعه، ج۹، ص۱۴۱.
  145. ابن حمدون، تذکرة الحمدونیه، تحقیق دکتر احسان عباس، ج۱، ص۶۳.
  146. ابن حمدون، تذکرة الحمدونیه، تحقیق دکتر احسان عباس، ج۱، ص۳۰۹، حدیث ۸۴۳.
  147. دائرة المعارف بزرگ اسلامی، ج۴، ص۲۶۱.
  148. دانش پژوه، فهرستواره فقه، ص۱۴۱.
  149. تاریخ مدینة دمشق، ج ۳۸، ص۸۷ و در نسخه دیگر، صفحه ۱۳۹.
  150. محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۵۴-۵۷.
  151. آنچه تاکنون ذکر شد سند این عهد بود. در تعلیقات معادن الحکمه، ج۱، ص۴۸۱، آمده است که: بخشی از نامه را در کنز العمال، ج۱۵، ص۱۶۵، ۱۶۶ از دینوری و ابن عساکر از جمله «فَلَا تُطَوِّلَنَ احْتِجَابَكَ» تا «أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ» آورده و مآثر الأناقه، ج۳، ص۶ از صبح الأعشی و مفتاح الأفکار به طور مختصر آورده است.
  152. ترجمه الامام علی بن ابی طالب، تحقیق آقای محمد باقر محمودی، ج۳، ص۲۸۹.
  153. متقی هندی، کنز العمال، ج۱۳، ص۱۸۵، ش۳۶۵۵۳.
  154. ابن عساکر، تاریخ مدینة دمشق، تحقیق شیری، ج۴۲، ص۵۱۶.
  155. ابن کثیر، البدایة و النهایه، ج۸، ص۸.
  156. عکس نسخه نوشته ۱۳۵۱ ص۲۸۲-۳۰۸ ج۲ – فیلم‌ها: ۳۲۴.
  157. آوی، فرمان مالک اشتر، مقدمه، ص۴۱-۴۲.
  158. آوی، فرمان مالک اشتر، مقدمه، ص۴۲.
  159. نویری، نهایة الارب (چاپ مصر)، ج۶، ص۱۹.
  160. قلقشندی، صبح الاعشی، ج۱۰، ص۱۲-۱۵.
  161. قلقشندی، مآثر الاناقه فی معالم الخلافة (چاپ کویت)، ج۳ ص۱۱-۶. در هر دو از آغاز «تَدْرِيباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ عَلَى الْإِسَاءَةِ» نقل شده است.
  162. تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۱۵، ص۳۶۲.
  163. در فرمان مالک اشتر، ص۳۳ آمده در مجله المقتطف، شماره ۴۲، صفحه ۲۴۷، سال ۱۹۱۳، تصویر دو صفحه از آن را می‌‌بینیم.
  164. محمودی، نهج السعاده، ج۵، ص۱۲۵.
  165. تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۱۵، ص۳۶۳.
  166. بحار الانوار، (چاپ قدیم) ج۸، ص۶۶۳ و (چاپ جدید) ج۳۳، ص۵۹۹ به بعد.
  167. بحار الانوار، (چاپ قدیم) ج۱۷ ص۶۸ و (چاپ جدید) فهرست آخر، ج۷۴، ص۲۴۰.
  168. کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۲۲۵.
  169. نهج السعاده، ج۵، ص۵۸-۱۲۵.
  170. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 116 - 127.
  171. نائینی، تنبیه الامه و تنزیه المله، ص۱۰۴.
  172. تهرانی، الذریعه، ج۱۳، ص۳۷۳ و ج۳، ص۴۴۱.
  173. علامه مجلسی، بیست و پنج رساله فارسی، ص۱۳۳؛ الذریعه، ج۱۳، ص۳۷۳.
  174. تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۱۳، ص۳۷۳.
  175. تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۳، ص۴۴۱.
  176. ر.ک، تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۲۶، ص۱۶۳؛ ج۴، ص۱۱۸؛ ج۳، ص۴۴۱؛ ج۱۳، ص۳۷۳؛ کاشانی، معادن الحکمه، ج۱، ص۲۲۵، ۴۸۲؛ مقدمه فرمان مبارک.
  177. تهرانی، الذریعة إلی تصانیف الشیعه، ج۱۴، ص۱۵۹.
  178. وی از طریق سید جمال اسد آبادی با نهج البلاغه آشنا شد و این آشنایی بیشتر در هنگام نگارش عروة الوثقی در پاریس بود. ر.ک: سید جمال جمال حوزه‌ها، ذاکری مقاله «سال شمار زندگی سید جمال»، ص۴۱۷.
  179. ر.ک: دین‌پرور، محسن، مجله نهج البلاغه، شماره ۷ و ۸، ص۲۱۲، مقالۀ «کتاب‌شناسی عهد نامه مالک اشتر». ما نیز عهد نامه را همراه با توضیحات ذکر شده با عنوان «مدیریت و سیاست» منتشر کرده ایم.
  180. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 127 - 129.
  181. نائینی، تنبیه الامه و تنزیه المله، ص۱۰۴.
  182. زرکلی در کتاب الاعلام، (ج ۳، ص۲۳۶)، تصویر خود را با قاسمی و شرح حال وی را آورده است، گرچه از این کتاب نام نبرده است.
  183. قاسمی ظافر، نظام الحکم و الشریعه و التاریخ الاسلامی، ج۲، ص۱۰۳.
  184. گاندی، زندگی نامه راجیو گاندی، ص۲۸۶.
  185. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 129 - 130.
  186. «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ هَذَا مَا أَمَرَ بِهِ عَبْدُ اللَّهِ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ مَالِكَ بْنَ الْحَارِثِ الْأَشْتَرَ فِي عَهْدِهِ إِلَيْهِ حِينَ وَلَّاهُ مِصْرَ جِبَايَةَ خَرَاجِهَا وَ مُجَاهَدَةَ عَدُوِّهَا وَ اسْتِصْلَاحَ أَهْلِهَا وَ عِمَارَةَ بِلَادِهَا»؛
  187. «أَمَرَهُ بِتَقْوَى اللَّهِ وَ إِيْثَارِ طَاعَتِهِ وَ اتِّبَاعِ مَا أَمَرَ بِهِ فِي كِتَابِهِ مِنْ فَرَائِضِهِ وَ سُنَنِهِ الَّتِي لَا يَسْعَدُ أَحَدٌ إِلَّا بِاتِّبَاعِهَا وَ لَا يَشْقَى إِلَّا مَعَ جُحُودِهَا وَ إِضَاعَتِهَا وَ أَنْ يَنْصُرَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ بِقَلْبِهِ وَ يَدِهِ وَ لِسَانِهِ فَإِنَّهُ جَلَّ اسْمُهُ قَدْ تَكَفَّلَ بِنَصْرِ مَنْ نَصَرَهُ وَ إِعْزَازِ مَنْ أَعَزَّهُ وَ أَمَرَهُ أَنْ يَكْسِرَ نَفْسَهُ مِنَ الشَّهَوَاتِ وَ يَزَعَهَا عِنْدَ الْجَمَحَاتِ فَإِنَّ النَّفْسَ أَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ اللَّهُ»؛
  188. «ثُمَّ اعْلَمْ يَا مَالِكُ أَنِّي قَدْ وَجَّهْتُكَ إِلَى بِلَادٍ قَدْ جَرَتْ عَلَيْهَا دُوَلٌ قَبْلَكَ مِنْ عَدْلٍ وَ جَوْرٍ وَ أَنَّ النَّاسَ يَنْظُرُونَ مِنْ أُمُورِكَ فِي مِثْلِ مَا كُنْتَ تَنْظُرُ فِيهِ مِنْ أُمُورِ الْوُلَاةِ قَبْلَكَ وَ يَقُولُونَ فِيكَ مَا كُنْتَ تَقُولُ فِيهِمْ وَ إِنَّمَا يُسْتَدَلُّ عَلَى الصَّالِحِينَ بِمَا يُجْرِي اللَّهُ لَهُمْ عَلَى أَلْسُنِ عِبَادِهِ فَلْيَكُنْ أَحَبَّ الذَّخَائِرِ إِلَيْكَ ذَخِيرَةُ الْعَمَلِ الصَّالِحِ فَامْلِكْ هَوَاكَ وَ شُحَّ بِنَفْسِكَ عَمَّا لَا يَحِلُّ لَكَ فَإِنَّ الشُّحَّ بِالنَّفْسِ الْإِنْصَافُ مِنْهَا فِيمَا أَحَبَّتْ أَوْ كَرِهَتْ»؛
  189. «وَ أَشْعِرْ قَلْبَكَ الرَّحْمَةَ لِلرَّعِيَّةِ وَ الْمَحَبَّةَ لَهُمْ وَ اللُّطْفَ بِهِمْ وَ لَا تَكُونَنَّ عَلَيْهِمْ سَبُعاً ضَارِياً تَغْتَنِمُ أَكْلَهُمْ فَإِنَّهُمْ صِنْفَانِ إِمَّا أَخٌ لَكَ فِي الدِّينِ وَ إِمَّا نَظِيرٌ لَكَ فِي الْخَلْقِ يَفْرُطُ مِنْهُمُ الزَّلَلُ وَ تَعْرِضُ لَهُمُ الْعِلَلُ وَ يُؤْتَى عَلَى أَيْدِيهِمْ فِي الْعَمْدِ وَ الْخَطَإِ فَأَعْطِهِمْ مِنْ عَفْوِكَ وَ صَفْحِكَ مِثْلِ الَّذِي تُحِبُّ وَ تَرْضَى أَنْ يُعْطِيَكَ اللَّهُ مِنْ عَفْوِهِ وَ صَفْحِهِ فَإِنَّكَ فَوْقَهُمْ وَ وَالِي الْأَمْرِ عَلَيْكَ فَوْقَكَ وَ اللَّهُ فَوْقَ مَنْ وَلَّاكَ وَ قَدِ اسْتَكْفَاكَ أَمْرَهُمْ وَ ابْتَلَاكَ بِهِمْ وَ لَا تَنْصِبَنَّ نَفْسَكَ لِحَرْبِ اللَّهِ فَإِنَّهُ لَا يَدَ لَكَ بِنِقْمَتِهِ وَ لَا غِنَى بِكَ عَنْ عَفْوِهِ وَ رَحْمَتِهِ وَ لَا تَنْدَمَنَّ عَلَى عَفْوٍ وَ لَا تَبْجَحَنَّ بِعُقُوبَةٍ وَ لَا تُسْرِعَنَّ إِلَى بَادِرَةٍ وَجَدْتَ مِنْهَا مَنْدُوحَةً»؛
  190. «وَ لَا تَقُولَنَّ إِنِّي مُؤَمَّرٌ آمُرُ فَأُطَاعُ فَإِنَّ ذَلِكَ إِدْغَالٌ فِي الْقَلْبِ وَ مَنْهَكَةٌ لِلدِّينِ وَ تَقَرُّبٌ مِنَ الْغِيَرِ وَ إِذَا أَحْدَثَ لَكَ مَا أَنْتَ فِيهِ مِنْ سُلْطَانِكَ أُبَّهَةً أَوْ مَخِيلَةً فَانْظُرْ إِلَى عِظَمِ مُلْكِ اللَّهِ فَوْقَكَ وَ قُدْرَتِهِ مِنْكَ عَلَى مَا لَا تَقْدِرُ عَلَيْهِ مِنْ نَفْسِكَ فَإِنَّ ذَلِكَ يُطَامِنُ إِلَيْكَ مِنْ طِمَاحِكَ وَ يَكُفُّ عَنْكَ مِنْ غَرْبِكَ وَ يَفِيءُ إِلَيْكَ بِمَا عَزَبَ عَنْكَ مِنْ عَقْلِكَ! إِيَّاكَ وَ مُسَامَاةَ اللَّهِ فِي عَظَمَتِهِ وَ التَّشَبُّهَ بِهِ فِي جَبَرُوتِهِ فَإِنَّ اللَّهَ يُذِلُّ كُلَّ جَبَّارٍ وَ يُهِينُ كُلَّ مُخْتَالٍ»؛
  191. «أَنْصِفِ اللَّهَ وَ أَنْصِفِ النَّاسَ مِنْ نَفْسِكَ وَ مِنْ خَاصَّةً أَهْلِكَ وَ مَنْ لَكَ [هَوًى فِيهِ] فِيهِ هُدًى مِنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّكَ إِلَّا تَفْعَلْ تَظْلِمْ وَ مَنْ ظَلَمَ عِبَادَ اللَّهِ كَانَ اللَّهُ خَصْمَهُ دُونَ عِبَادِهِ وَ مَنْ خَاصَمَهُ اللَّهُ أَدْحَضَ حُجَّتَهُ وَ كَانَ لِلَّهِ حَرْباً حَتَّى يَنْزِعَ أَوْ يَتُوبَ وَ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى إِلَى تَغْيِيرِ نِعْمَةِ اللَّهِ وَ تَعْجِيلِ نِقْمَتِهِ مِنْ إِقَامَةٍ عَلَى ظُلْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ سَمِيعٌ دَعْوَةَ الْمُضْطَهَدِينَ وَ هُوَ لِلظَّالِمِينَ بِالْمِرْصَادِ»؛
  192. «وَ لْيَكُنْ أَحَبَّ الْأُمُورِ إِلَيْكَ أَوْسَطُهَا فِي الْحَقِّ وَ أَعَمُّهَا فِي الْعَدْلِ وَ أَجْمَعُهَا لِرِضَى الرَّعِيَّةِ فَإِنَّ سُخْطَ الْعَامَّةِ يُجْحِفُ بِرِضَى الْخَاصَّةِ وَ إِنَّ سُخْطَ الْخَاصَّةِ يُغْتَفَرُ مَعَ رِضَى الْعَامَّةِ وَ لَيْسَ أَحَدٌ مِنَ الرَّعِيَّةِ أَثْقَلَ عَلَى الْوَالِي مَئُونَةً فِي الرَّخَاءِ وَ أَقَلَّ مَعُونَةً لَهُ فِي الْبَلَاءِ وَ أَكْرَهَ لِلْإِنْصَافِ وَ أَسْأَلَ بِالْإِلْحَافِ وَ أَقَلَّ شُكْراً عِنْدَ الْإِعْطَاءِ وَ أَبْطَأَ عُذْراً عِنْدَ الْمَنْعِ وَ أَضْعَفَ صَبْراً عِنْدَ مُلِمَّاتِ الدَّهْرِ مِنْ أَهْلِ الْخَاصَّةِ وَ إِنَّمَا عِمَادُ الدِّينِ وَ جِمَاعُ الْمُسْلِمِينَ وَ الْعُدَّةُ لِلْأَعْدَاءِ الْعَامَّةُ مِنَ الْأُمَّةِ فَلْيَكُنْ صِغْوُكَ لَهُمْ وَ مَيْلُكَ مَعَهُمْ»؛
  193. «وَ لْيَكُنْ أَبْعَدَ رَعِيَّتِكَ مِنْكَ وَ أَشْنَأَهُمْ عِنْدَكَ أَطْلَبُهُمْ لِمَعَايِبِ النَّاسِ فَإِنَّ فِي النَّاسِ عُيُوباً الْوَالِي أَحَقُّ مَنْ سَتَرَهَا فَلَا تَكْشِفَنَّ عَمَّا غَابَ عَنْكَ مِنْهَا فَإِنَّمَا عَلَيْكَ تَطْهِيرُ مَا ظَهَرَ لَكَ وَ اللَّهُ يَحْكُمُ عَلَى مَا غَابَ عَنْكَ فَاسْتُرِ الْعَوْرَةَ مَا اسْتَطَعْتَ يَسْتُرِ اللَّهُ مِنْكَ مَا تُحِبُّ سَتْرَهُ مِنْ رَعِيَّتِكَ أَطْلِقْ عَنِ النَّاسِ عُقْدَةَ كُلِّ حِقْدٍ وَ اقْطَعْ عَنْكَ سَبَبَ كُلِّ وِتْرٍ وَ تَغَابَ عَنْ كُلِّ مَا لَا يَضِحُ لَكَ وَ لَا تَعْجَلَنَّ إِلَى تَصْدِيقِ سَاعٍ فَإِنَّ السَّاعِيَ غَاشٌّ وَ إِنْ تَشَبَّهَ بِالنَّاصِحِينَ»؛
  194. «وَ لَا تُدْخِلَنَّ فِي مَشُورَتِكَ بَخِيلًا يَعْدِلُ بِكَ عَنِ الْفَضْلِ وَ يَعِدُكَ الْفَقْرَ وَ لَا جَبَاناً يُضْعِفُكَ عَنِ الْأُمُورِ وَ لَا حَرِيصاً يُزَيِّنُ لَكَ الشَّرَهَ بِالْجَوْرِ فَإِنَّ الْبُخْلَ وَ الْجُبْنَ وَ الْحِرْصَ غَرَائِزُ شَتَّى يَجْمَعُهَا سُوءُ الظَّنِّ بِاللَّهِ»؛
  195. «إِنَّ شَرَّ وُزَرَائِكَ مَنْ كَانَ لِلْأَشْرَارِ قَبْلَكَ وَزِيراً وَ مَنْ شَرِكَهُمْ فِي الآْثَامِ فَلَا يَكُونَنَّ لَكَ بِطَانَةً فَإِنَّهُمْ أَعْوَانُ الْأَثَمَةِ وَ إِخْوَانُ الظَّلَمَةِ وَ أَنْتَ وَاجِدٌ مِنْهُمْ خَيْرَ الْخَلَفِ مِمَّنْ لَهُ مِثْلُ آرَائِهِمْ وَ نَفَاذِهِمْ وَ لَيْسَ عَلَيْهِ مِثْلُ آصَارِهِمْ وَ أَوْزَارِهِمْ وَ آثَامِهِمْ مِمَّنْ لَمْ يُعَاوِنْ ظَالِماً عَلَى ظُلْمِهِ وَ لَا آثِماً عَلَى إِثْمِهِ أُولَئِكَ أَخَفُّ عَلَيْكَ مَئُونَةً وَ أَحْسَنُ لَكَ مَعُونَةً وَ أَحْنَى عَلَيْكَ عَطْفاً وَ أَقَلُّ لِغَيْرِكَ إِلْفاً فَاتَّخِذْ أُولَئِكَ خَاصَّةً لِخَلَوَاتِكَ وَ حَفَلَاتِكَ ثُمَّ لْيَكُنْ آثَرُهُمْ عِنْدَكَ أَقْوَلَهُمْ بِمُرِّ الْحَقِّ لَكَ وَ أَقَلَّهُمْ مُسَاعَدَةً فِيمَا يَكُونُ مِنْكَ مِمَّا كَرِهَ اللَّهُ لِأَوْلِيَائِهِ وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ هَوَاكَ حَيْثُ وَقَعَ. وَ الْصَقْ بِأَهْلِ الْوَرَعِ وَ الصِّدْقِ ثُمَّ رُضْهُمْ عَلَى أَلَّا يُطْرُوكَ وَ لَا يَبْجَحُوكَ بِبَاطِلٍ لَمْ تَفْعَلْهُ فَإِنَّ كَثْرَةَ الْإِطْرَاءِ تُحْدِثُ الزَّهْوَ وَ تُدْنِي مِنَ الْعِزَّةِ»؛
  196. «وَ لَا يَكُونَنَّ الْمُحْسِنُ وَ الْمُسِيءُ عِنْدَكَ بِمَنْزِلَةٍ سَوَاءٍ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ تَزْهِيداً لِأَهْلِ الْإِحْسَانِ فِي الْإِحْسَانِ وَ تَدْرِيباً لِأَهْلِ الْإِسَاءَةِ وَ أَلْزِمْ كُلًّا مِنْهُمْ مَا أَلْزَمَ نَفْسَهُ. وَ اعْلَمْ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ بِأَدْعَى إِلَى حُسْنِ ظَنِّ رَاعٍ بِرَعِيَّتِهِ مِنْ إِحْسَانِهِ إِلَيْهِمْ وَ تَخْفِيفِهِ الْمَئُونَاتِ عَلَيْهِمْ وَ تَرْكِ اسْتِكْرَاهِهِ إِيَّاهُمْ عَلَى مَا لَيْسَ لَهُ قِبَلَهُمْ فَلْيَكُنْ مِنْكَ فِي ذَلِكَ أَمْرٌ يَجْتَمِعُ لَكَ بِهِ حُسْنُ الظَّنِّ بِرَعِيَّتِكَ فَإِنَّ حُسْنَ الظَّنِّ يَقْطَعُ عَنْكَ نَصَباً طَوِيلًا وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ حَسُنَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ حَسُنَ بَلَاؤُكَ عِنْدَهُ وَ إِنَّ أَحَقَّ مَنْ سَاءَ ظَنُّكَ بِهِ لَمَنْ سَاءَ بَلَاؤُكَ عِنْدَهُ»؛
  197. «وَ لَا تَنْقُضْ سُنَّةً صَالِحَةً عَمِلَ بِهَا صُدُورُ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ اجْتَمَعَتْ بِهَا الْأُلْفَةُ وَ صَلَحَتْ عَلَيْهَا الرَّعِيَّةُ وَ لَا تُحْدِثَنَّ سُنَّةً تَضُرُّ بِشَيْءٍ مِنْ مَاضِي تِلْكَ السُّنَنِ فَيَكُونَ الْأَجْرُ لِمَنْ سَنَّهَا وَ الْوِزْرُ عَلَيْكَ بِمَا نَقَضْتَ مِنْهَا»؛
  198. «وَ أَكْثِرْ مُدَارَسَةَ الْعُلَمَاءِ وَ مُنَاقَشَةَ الْحُكَمَاءِ فِي تَثْبِيتِ مَا صَلَحَ عَلَيْهِ أَمْرُ بِلَادِكَ وَ إِقَامَةِ مَا اسْتَقَامَ بِهِ النَّاسُ قَبْلَكَ»؛
  199. «فَالْجُنُودُ بِإِذْنِ اللَّهِ حُصُونُ الرَّعِيَّةِ وَ زَيْنُ الْوُلَاةِ وَ عِزُّ الدِّينِ وَ سُبُلُ الْأَمْنِ وَ لَيْسَ تَقُومُ الرَّعِيَّةُ إِلَّا بِهِمْ ثُمَّ لَا قِوَامَ لِلْجُنُودِ إِلَّا بِمَا يُخْرِجُ اللَّهُ لَهُمْ مِنَ الْخَرَاجِ الَّذِي يَقْوَوْنَ بِهِ عَلَى جِهَادِ عَدُوِّهِمْ وَ يَعْتَمِدُونَ عَلَيْهِ فِيمَا يُصْلِحُهُمْ وَ يَكُونُ مِنْ وَرَاءِ حَاجَتِهِمْ ثُمَّ لَا قِوَامَ لِهَذَيْنِ الصِّنْفَيْنِ إِلَّا بِالصِّنْفِ الثَّالِثِ مِنَ الْقُضَاةِ وَ الْعُمَّالِ وَ الْكُتَّابِ لِمَا يُحْكِمُونَ مِنَ الْمَعَاقِدِ وَ يَجْمَعُونَ مِنَ الْمَنَافِعِ وَ يُؤْتَمَنُونَ عَلَيْهِ مِنْ خَوَاصِّ الْأُمُورِ وَ عَوَامِّهَا وَ لَا قِوَامَ لَهُمْ جَمِيعاً إِلَّا بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ فِيمَا يَجْتَمِعُونَ عَلَيْهِ مِنْ مَرَافِقِهِمْ وَ يُقِيمُونَهُ مِنْ أَسْوَاقِهِمْ وَ يَكْفُونَهُمْ مِنَ التَّرَفُّقِ بِأَيْدِيهِمْ مَا لَا يَبْلُغُهُ رِفْقُ غَيْرِهِمْ ثُمَّ الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ أَهْلِ الْحَاجَةِ وَ الْمَسْكَنَةِ الَّذِينَ يَحِقُّ رِفْدُهُمْ وَ مَعُونَتُهُمْ وَ فِي اللَّهِ لِكُلٍّ سَعَةٌ وَ لِكُلٍّ عَلَى الْوَالِي حَقٌّ بِقَدْرِ مَا يُصْلِحُهُ وَ لَيْسَ يَخْرُجُ الْوَالِي مِنْ حَقِيقَةِ مَا أَلْزَمَهُ اللَّهُ تَعَالَى مِنْ ذَلِكَ إِلَّا بِالاهْتِمَامِ وَ الِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ وَ تَوْطِينِ نَفْسِهِ عَلَى لُزُومِ الْحَقِّ وَ الصَّبْرِ عَلَيْهِ فِيمَا خَفَّ عَلَيْهِ أَوْ ثَقُلَ»؛
  200. «فَوَلِّ مِنْ جُنُودِكَ أَنْصَحَهُمْ فِي نَفْسِكَ لِلَّهِ وَ لِرَسُولِهِ وَ لِإِمَامِكَ وَ أَنْقَاهُمْ جَيْباً وَ أَفْضَلَهُمْ حِلْماً مِمَّنْ يُبْطِئُ عَنِ الْغَضَبِ وَ يَسْتَرِيحُ إِلَى الْعُذْرِ وَ يَرْأَفُ بِالضُّعَفَاءِ وَ يَنْبُو عَلَى الْأَقْوِيَاءِ وَ مِمَّنْ لَا يُثِيرُهُ الْعُنْفُ وَ لَا يَقْعُدُ بِهِ الضَّعْفُ ثُمَّ الْصَقْ بِذَوِي الْمُرُوءَاتِ وَ الْأَحْسَابِ وَ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ السَّوَابِقِ الْحَسَنَةِ ثُمَّ أَهْلِ النَّجْدَةِ وَ الشَّجَاعَةِ وَ السَّخَاءِ وَ السَّمَاحَةِ فَإِنَّهُمْ جِمَاعٌ مِنَ الْكَرَمِ وَ شُعَبٌ مِنَ الْعُرْفِ ثُمَّ تَفَقَّدْ مِنْ أُمُورِهِمْ مَا يَتَفَقَّدُ الْوَالِدَانِ مِنْ وَلَدِهِمَا وَ لَا يَتَفَاقَمَنَّ فِي نَفْسِكَ شَيْءٌ قَوَّيْتَهُمْ بِهِ وَ لَا تَحْقِرَنَّ لُطْفاً تَعَاهَدْتَهُمْ بِهِ وَ إِنْ قَلَّ فَإِنَّهُ دَاعِيَةٌ لَهُمْ إِلَى بَذْلِ النَّصِيحَةِ لَكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ بِكَ وَ لَا تَدَعْ تَفَقُّدَ لَطِيفِ أُمُورِهِمُ اتِّكَالًا عَلَى جَسِيمِهَا فَإِنَّ لِلْيَسِيرِ مِنْ لُطْفِكَ مَوْضِعاً يَنْتَفِعُونَ بِهِ وَ لِلْجَسِيمِ مَوْقِعاً لَا يَسْتَغْنُونَ عَنْهُ»؛
  201. «وَ لْيَكُنْ آثَرُ رُءُوسِ جُنْدِكَ عِنْدَكَ مَنْ وَاسَاهُمْ فِي مَعُونَتِهِ وَ أَفْضَلَ عَلَيْهِمْ مِنْ جِدَتِهِ بِمَا يَسَعُهُمْ وَ يَسَعُ مَنْ وَرَاءَهُمْ مِنْ خُلُوفِ أَهْلِيهِمْ حَتَّى يَكُونَ هَمُّهُمْ هَمّاً وَاحِداً فِي جِهَادِ الْعَدُوِّ فَإِنَّ عَطْفَكَ عَلَيْهِمْ يَعْطِفُ قُلُوبَهُمْ عَلَيْكَ وَ إِنَّ أَفْضَلَ قُرَّةِ عَيْنِ الْوُلَاةِ اسْتِقَامَةُ الْعَدْلِ فِي الْبِلَادِ وَ ظُهُورِ مَوَدَّةِ الرَّعِيَّةِ و إِنَّهُ لَا تَظْهَرُ مَوَدَّتُهُمْ إِلَّا بِسَلَامَةِ صُدُورِهِمْ وَ لَا تَصِحُّ نَصِيحَتُهُمْ إِلَّا بِحِيطَتِهِمْ عَلَى وُلَاةِ الْأُمُورِ وَ قِلَّةِ اسْتَثْقَالِ دُوَلِهِمْ وَ تَرْكِ اسْتِبْطَاءِ انْقِطَاعِ مُدَّتِهِمْ فَافْسَحْ فِي آمَالِهِمْ وَ وَاصِلْ فِي حُسْنِ الثَّنَاءِ عَلَيْهِمْ وَ تَعْدِيدِ مَا أَبْلَى ذَوُو الْبَلَاءِ مِنْهُمْ فَإِنَّ كَثْرَةَ الذِّكْرِ لِحُسْنِ أَفْعَالِهِمْ تَهُزُّ الشُّجَاعَ وَ تُحَرِّضُ النَّاكِلَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ»؛
  202. «ثُمَّ اعْرِفْ لِكُلِّ امْرِئٍ مِنْهُمْ مَا أَبْلَى وَ لَا تَضُمَّنَّ بَلَاءَ امْرِئٍ إِلَى غَيْرِهِ وَ لَا تُقَصِّرَنَّ بِهِ دُونَ غَايَةِ بَلَائِهِ وَ لَا يَدْعُوَنَّكَ شَرَفُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تُعْظِمَ مِنْ بَلَائِهِ مَا كَانَ صَغِيراً وَ لَا ضَعَةُ امْرِئٍ إِلَى أَنْ تَسْتَصْغِرَ مِنْ بَلَائِهِ مَا كَانَ عَظِيماً»؛
  203. «وَ ارْدُدْ إِلَى اللَّهِ وَ رَسُولِهِ مَا يُضْلِعُكَ مِنَ الْخُطُوبِ وَ يَشْتَبِهُ عَلَيْكَ مِنَ الْأُمُورِ فَقَدْ قَالَ اللَّهُ تَعَالَى لِقَوْمٍ أَحَبَّ إِرْشَادَهُمْ: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ فَالرَّدُّ إِلَى اللَّهِ الْأَخْذُ بِمُحْكَمِ كِتَابِهِ وَ الرَّدُّ إِلَى الرَّسُولِ الْأَخْذُ بِسُنَّتِهِ الْجَامِعَةِ غَيْرِ الْمُفَرِّقَةِ»؛
  204. «وَ اعْلَمْ أَنَّ الرَّعِيَّةَ طَبَقَاتٌ لَا يَصْلُحُ بَعْضُهَا إِلَّا بِبَعْضٍ وَ لَا غِنَى بِبَعْضِهَا عَنْ بَعْضٍ فَمِنْهَا جُنُودُ اللَّهِ وَ مِنْهَا كُتَّابُ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْهَا قُضَاةُ الْعَدْلِ وَ مِنْهَا عُمَّالُ الْإِنْصَافِ وَ الرِّفْقِ وَ مِنْهَا أَهْلُ الْجِزْيَةِ وَ الْخَرَاجِ مِنْ أَهْلِ الذِّمَّةِ وَ مُسْلِمَةِ النَّاسِ وَ مِنْهَا التُّجَّارُ وَ أَهْلُ الصِّنَاعَاتِ وَ مِنْهَا الطَّبَقَةُ السُّفْلَى مِنْ ذَوِي الْحَاجَاتِ وَ الْمَسْكَنَةِ وَ كُلٌّ قَدْ سَمَّى اللَّهُ لَهُ سَهْمَهُ وَ وَضَعَ عَلَى حَدِّهِ فَرِيضَةً فِي كِتَابِهِ أَوْ سُنَّةِ نَبِيِّهِ(ص) عَهْداً مِنْهُ عِنْدَنَا مَحْفُوظاً»
  205. «ثُمَّ اخْتَرْ لِلْحُكْمِ بَيْنَ النَّاسِ أَفْضَلَ رَعِيَّتِكَ فِي نَفْسِكَ مِمَّنْ لَا تَضِيقُ بِهِ الْأُمُورُ وَ لَا تُمَحِّكُهُ الْخُصُومُ وَ لَا يَتَمَادَى فِي الزَّلَّةِ وَ لَا يَحْصَرُ مِنَ الْفَيْءِ إِلَى الْحَقِّ إِذَا عَرَفَهُ وَ لَا تُشْرِفُ نَفْسُهُ عَلَى طَمَعٍ وَ لَا يَكْتَفِي بِأَدْنَى فَهْمٍ دُونَ أَقْصَاهُ وَ أَوْقَفَهُمْ فِي الشُّبُهَاتِ وَ آخَذَهُمْ بِالْحُجَجِ وَ أَقَلَّهُمْ تَبَرُّماً بِمُرَاجَعَةِ الْخَصْمِ وَ أَصْبَرَهُمْ عَلَى تَكَشُّفِ الْأُمُورِ وَ أَصْرَمَهُمْ عِنْدَ اتِّضَاحِ الْحُكْمِ مِمَّنْ لَا يَزْدَهِيهِ إِطْرَاءٌ وَ لَا يَسْتَمِيلُهُ إِغْرَاءٌ وَ أُولَئِكَ قَلِيلٌ ثُمَّ أَكْثِرْ تَعَاهُدَ قَضَائِهِ وَ افْسَحْ لَهُ فِي الْبَذْلِ مَا يُزِيلُ عِلَّتَهُ وَ تَقِلُّ مَعَهُ حَاجَتُهُ إِلَى النَّاسِ وَ أَعْطِهِ مِنَ الْمَنْزِلَةِ لَدَيْكَ مَا لَا يَطْمَعُ فِيهِ غَيْرُهُ مِنْ خَاصَّتِكَ لِيَأْمَنَ بِذَلِكَ اغْتِيَالَ الرِّجَالِ لَهُ عِنْدَكَ فَانْظُرْ فِي ذَلِكَ نَظَراً بَلِيغاً فَإِنَّ هَذَا الدِّينَ قَدْ كَانَ أَسِيراً فِي أَيْدِي الْأَشْرَارِ يُعْمَلُ فِيهِ بِالْهَوَى وَ تُطْلَبُ بِهِ الدُّنْيَا»؛
  206. «ثُمَّ انْظُرْ فِي أُمُورِ عُمَّالِكَ فَاسْتَعْمِلْهُمُ اخْتِبَاراً وَ لَا تُوَلِّهِمْ مُحَابَاةً وَ أَثَرَةً فَإِنَّهُمَا جِمَاعٌ مِنْ شُعَبِ الْجَوْرِ وَ الْخِيَانَةِ وَ تَوَخَّ مِنْهُمْ أَهْلَ التَّجْرِبَةِ وَ الْحَيَاءِ مِنْ أَهْلِ الْبُيُوتَاتِ الصَّالِحَةِ وَ الْقَدَمِ فِي الْإِسْلَامِ الْمُتَقَدِّمَةِ فَإِنَّهُمْ أَكْرَمُ أَخْلَاقاً وَ أَصَحُّ أَعْرَاضاً وَ أَقَلُّ فِي الْمَطَامِعِ إِشْرَاقاً وَ أَبْلَغُ فِي عَوَاقِبِ الْأُمُورِ نَظَراً ثُمَّ أَسْبِغْ عَلَيْهِمُ الْأَرْزَاقَ فَإِنَّ ذَلِكَ قُوَّةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِصْلَاحِ أَنْفُسِهِمْ وَ غِنًى لَهُمْ عَنْ تَنَاوُلِ مَا تَحْتَ أَيْدِيهِمْ وَ حُجَّةٌ عَلَيْهِمْ إِنْ خَالَفُوا أَمْرَكَ أَوْ ثَلَمُوا أَمَانَتَكَ ثُمَّ تَفَقَّدْ أَعْمَالَهُمْ وَ ابْعَثِ الْعُيُونَ مِنْ أَهْلِ الصِّدْقِ وَ الْوَفَاءِ عَلَيْهِمْ فَإِنَّ تَعَاهُدَكَ فِي السِّرِّ لِأُمُورِهِمْ حَدْوَةٌ لَهُمْ عَلَى اسْتِعْمَالِ الْأَمَانَةِ وَ الرِّفْقِ بِالرَّعِيَّةِ وَ تَحَفَّظْ مِنَ الْأَعْوَانِ فَإِنْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بَسَطَ يَدَهُ إِلَى خِيَانَةٍ اجْتَمَعَتْ بِهَا عَلَيْهِ عِنْدَكَ أَخْبَارُ عُيُونِكَ اكْتَفَيْتَ بِذَلِكَ شَاهِداً فَبَسَطْتَ عَلَيْهِ الْعُقُوبَةَ فِي بَدَنِهِ وَ أَخَذْتَهُ بِمَا أَصَابَ مِنْ عَمَلِهِ ثُمَّ نَصَبْتَهُ بِمَقَامِ الْمَذَلَّةِ وَ وَسَمْتَهُ بِالْخِيَانَةِ وَ قَلَّدْتَهُ عَارَ التُّهَمَةِ»؛
  207. «وَ تَفَقَّدْ أَمْرَ الْخَرَاجِ بِمَا يُصْلِحُ أَهْلَهُ فَإِنَّ فِي صَلَاحِهِ وَ صَلَاحِهِمْ صَلَاحاً لِمَنْ سِوَاهُمْ وَ لَا صَلَاحَ لِمَنْ سِوَاهُمْ إِلَّا بِهِمْ لِأَنَّ النَّاسَ كُلَّهُمْ عِيَالٌ عَلَى الْخَرَاجِ وَ أَهْلِهِ وَ لْيَكُنْ نَظَرُكَ فِي عِمَارَةِ الْأَرْضِ أَبْلَغَ مِنْ نَظَرِكَ فِي اسْتِجْلَابِ الْخَرَاجِ لِأَنَّ ذَلِكَ لَا يُدْرَكُ إِلَّا بِالْعِمَارَةِ وَ مَنْ طَلَبَ الْخَرَاجَ بِغَيْرِ عِمَارَةٍ أَخْرَبَ الْبِلَادَ وَ أَهْلَكَ الْعِبَادَ وَ لَمْ يَسْتَقِمْ أَمْرُهُ إِلَّا قَلِيلًا فَإِنْ شَكَوْا ثِقَلًا أَوْ عِلَّةً أَوِ انْقِطَاعَ شِرْبٍ أَوْ بَالَّةٍ أَوْ إِحَالَةَ أَرْضٍ اغْتَمَرَهَا غَرَقٌ أَوْ أَجْحَفَ بِهَا عَطَشٌ خَفَّفْتَ عَنْهُمْ بِمَا تَرْجُو أَنْ يَصْلُحَ بِهِ أَمْرُهُمْ وَ لَا يَثْقُلَنَّ عَلَيْكَ شَيْءٌ خَفَّفْتَ بِهِ الْمَئُونَةَ عَنْهُمْ فَإِنَّهُ ذُخْرٌ يَعُودُونَ بِهِ عَلَيْكَ فِي عِمَارَةِ بِلَادِكَ وَ تَزْيِينِ وِلَايَتِكَ مَعَ اسْتِجْلَابِكَ حُسْنَ ثَنَائِهِمْ وَ تَبَجُّحِكَ بِاسْتِفَاضَةِ الْعَدْلِ فِيهِمْ مُعْتَمِداً فَضْلَ قُوَّتِهِمْ بِمَا ذَخَرْتَ عِنْدَهُمْ مِنْ إِجْمَامِكَ لَهُمْ وَ الثِّقَةَ مِنْهُمْ بِمَا عَوَّدْتَهُمْ مِنْ عَدْلِكَ عَلَيْهِمْ وَ رِفْقِكَ بِهِمْ فَرُبَّمَا حَدَثَ مِنَ الْأُمُورِ مَا إِذَا عَوَّلْتَ فِيهِ عَلَيْهِمْ مِنْ بَعْدُ احْتَمَلُوهُ طَيِّبَةً أَنْفُسُهُمْ بِهِ فَإِنَّ الْعُمْرَانَ مُحْتَمِلٌ مَا حَمَّلْتَهُ وَ إِنَّمَا يُؤْتَى خَرَابُ الْأَرْضِ مِنْ إِعْوَازِ أَهْلِهَا وَ إِنَّمَا يُعْوِزُ أَهْلُهَا لِإِشْرَافِ أَنْفُسِ الْوُلَاةِ عَلَى الْجَمْعِ وَ سُوءِ ظَنِّهِمْ بِالْبَقَاءِ وَ قِلَّةِ انْتِفَاعِهِمْ بِالْعِبَرِ»؛
  208. «ثُمَّ انْظُرْ فِي حَالِ كُتَّابِكَ فَوَلِّ عَلَى أُمُورِكَ خَيْرَهُمْ وَ اخْصُصْ رَسَائِلَكَ الَّتِي تُدْخِلُ فِيهَا مَكَايِدَكَ وَ أَسْرَارَكَ بِأَجْمَعِهِمْ لِوُجُوهِ صَالِحِ الْأَخْلَاقِ مِمَّنْ لَا تُبْطِرُهُ الْكَرَامَةُ فَيَجْتَرِئَ بِهَا عَلَيْكَ فِي خِلَافٍ لَكَ بِحَضْرَةِ مَلٍا وَ لَا تَقْصُرُ بِهِ الْغَفْلَةُ عَنْ إِيرَادِ مُكَاتَبَاتِ عُمِّالِكَ عَلَيْكَ وَ إِصْدَارِ جَوَابَاتِهَا عَلَى الصَّوَابِ عَنْكَ فِيمَا يَأْخُذُ لَكَ وَ يُعْطِي مِنْكَ وَ لَا يُضْعِفُ عَقْداً اعْتَقَدَهُ لَكَ وَ لَا يَعْجِزُ عَنْ إِطْلَاقِ مَا عُقِدَ عَلَيْكَ وَ لَا يَجْهَلُ مَبْلَغَ قَدْرِ نَفْسِهِ فِي الْأُمُورِ فَإِنَّ الْجَاهِلَ بِقَدْرِ نَفْسِهِ يَكُونُ بِقَدْرِ غَيْرِهِ أَجْهَلَ ثُمَّ لَا يَكُنِ اخْتِيَارُكَ إِيَّاهُمْ عَلَى فِرَاسَتِكَ وَ اسْتِنَامَتِكَ وَ حُسْنِ الظَّنِّ مِنْكَ فَإِنَّ الرِّجَالَ يَتَعَرَّفُونَ لِفِرَاسَاتِ الْوُلَاةِ بِتَصَنُّعِهِمْ وَ حُسْنِ خِدْمَتِهِمْ وَ لَيْسَ وَرَاءَ ذَلِكَ مِنَ النَّصِيحَةِ وَ الْأَمَانَةِ شَيْءٌ وَ لَكِنِ اخْتَبِرْهُمْ بِمَا وُلُّوا لِلصَّالِحِينَ قَبْلَكَ فَاعْمِدْ لِأَحْسَنِهِمْ كَانَ فِي الْعَامَّةِ أَثَراً وَ أَعْرَفِهِمْ بِالْأَمَانَةِ وَجْهاً فَإِنَّ ذَلِكَ دَلِيلٌ عَلَى نَصِيحَتِكَ لِلَّهِ وَ لِمَنْ وُلِّيتَ أَمْرَهُ وَ اجْعَلْ لِرَأْسِ كُلِّ أَمْرٍ مِنْ أُمُورِكَ رَأْساً مِنْهُمْ لَا يَقْهَرُهُ كَبِيرُهَا وَ لَا يَتَشَتَّتُ عَلَيْهِ كَثِيرُهَا وَ مَهْمَا كَانَ فِي كُتَّابِكَ مِنْ عَيْبٍ فَتَغَابَيْتَ عَنْهُ أُلْزِمْتَهُ»؛
  209. «ثُمَّ اسْتَوْصِ بِالتُّجَّارِ وَ ذَوِي الصِّنَاعَاتِ وَ أَوْصِ بِهِمْ خَيْراً الْمُقِيمِ مِنْهُمْ وَ الْمُضْطَرِبِ بِمَالِهِ وَ الْمُتَرَفِّقِ بِبَدَنِهِ فَإِنَّهُمْ مَوَادُّ الْمَنَافِعِ وَ أَسْبَابُ الْمَرَافِقِ وَ جُلَّابُهَا مِنَ الْمَبَاعِدِ وَ الْمَطَارِحِ فِي بَرِّكَ وَ بَحْرِكَ وَ سَهْلِكَ وَ جَبَلِكَ وَ حَيْثُ لَا يَلْتَئِمُ النَّاسُ لِمَوَاضِعِهَا وَ لَا يَجْتَرِءُونَ عَلَيْهَا فَإِنَّهُمْ سِلْمٌ لَا تُخَافُ بَائِقَتُهُ وَ صُلْحٌ لَا تُخْشَى غَائِلَتُهُ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَهُمْ بِحَضْرَتِكَ وَ فِي حَوَاشِي بِلَادِكَ»؛
  210. «وَ اعْلَمْ مَعَ ذَلِكَ أَنَّ فِي كَثِيرٍ مِنْهُمْ ضِيقاً فَاحِشاً وَ شُحّاً قَبِيحاً وَ احْتِكَاراً لِلْمَنَافِعِ وَ تَحَكُّماً فِي الْبِيَاعَاتِ وَ ذَلِكَ بَابُ مَضَرَّةٍ لِلْعَامَّةِ وَ عَيْبٌ عَلَى الْوُلَاةِ فَامْنَعْ مِنَ الِاحْتِكَارِ فَإِنَّ رَسُولَ اللَّهِ(ص) مَنَعَ مِنْهُ وَ لْيَكُنِ الْبَيْعُ بَيْعاً سَمْحاً بِمَوَازِينِ عَدْلٍ وَ أَسْعَارٍ لَا تُجْحِفُ بِالْفَرِيقَيْنِ مِنَ الْبَائِعِ وَ الْمُبْتَاعِ فَمَنْ قَارَفَ حُكْرَةً بَعْدَ نَهْيِكَ إِيَّاهُ فَنَكِّلْ بِهِ وَ عَاقِبْهُ فِي غَيْرِ إِسْرَافٍ»؛
  211. «ثُمَّ اللَّهَ اللَّهَ فِي الطَّبَقَةِ السُّفْلَى مِنَ الَّذِينَ لَا حِيلَةَ لَهُمْ مِنَ الْمَسَاكِينِ وَ الْمُحْتَاجِينَ وَ أَهْلِ الْبُؤْسَى وَ الزَّمْنَى فَإِنَّ فِي هَذِهِ الطَّبَقَةِ قَانِعاً وَ مُعْتَرّاً وَ احْفَظِ لِلَّهِ مَا اسْتَحْفَظَكَ مِنْ حَقِّهِ فِيهِمْ وَ اجْعَلْ لَهُمْ قِسْماً مِنْ بَيْتِ مَالِكِ وَ قِسْماً مِنْ غَلَّاتِ صَوَافِي الْإِسْلَامِ فِي كُلِّ بَلَدٍ فَإِنَّ لِلْأَقْصَى مِنْهُمْ مِثْلَ الَّذِي لِلْأَدْنَى وَ كُلٌّ قَدِ اسْتُرْعِيتَ حَقَّهُ وَ لَا يَشْغَلَنَّكَ عَنْهُمْ بَطَرٌ فَإِنَّكَ لَا تُعْذَرُ بِتَضْيِيعِكَ التَّافِهَ لِإِحْكَامِكَ الْكَثِيرَ الْمُهِمَّ فَلَا تُشْخِصْ هَمَّكَ عَنْهُمْ وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لَهُمْ وَ تَفَقَّدْ أُمُورَ مَنْ لَا يَصِلُ إِلَيْكَ مِنْهُمْ مِمَّنْ تَقْتَحِمُهُ الْعُيُونُ وَ تَحْقِرُهُ الرِّجَالُ فَفَرِّغْ لِأُولَئِكَ ثِقَتَكَ مِنْ أَهْلِ الْخَشْيَةِ وَ التَّوَاضُعِ فَلْيَرْفَعْ إِلَيْكَ أُمُورَهُمْ ثُمَّ اعْمَلْ فِيهِمْ بِالْإِعْذَارِ إِلَى اللَّهِ يَوْمَ تَلْقَاهُ فَإِنَّ هَؤُلَاءِ مِنْ بَيْنِ الرَّعِيَّةِ أَحْوَجُ إِلَى الْإِنْصَافِ مِنْ غَيْرِهِمْ وَ كُلٌّ فَأَعْذِرْ إِلَى اللَّهِ فِي تَأْدِيَةِ حَقِّهِ إِلَيْهِ»؛
  212. «وَ تَعَهَّدْ أَهْلَ الْيُتْمِ وَ ذَوِي الرِّقَّةِ فِي السِّنِّ مِمَّنْ لَا حِيلَةَ لَهُ وَ لَا يَنْصِبُ لِلْمَسْأَلَةِ نَفْسَهُ وَ ذَلِكَ عَلَى الْوُلَاةِ ثَقِيلٌ وَ الْحَقُّ كُلُّهُ ثَقِيلٌ وَ قَدْ يُخَفِّفُهُ اللَّهُ عَلَى أَقْوَامٍ طَلَبُوا الْعَاقِبَةَ فَصَبَّرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ وَثِقُوا بِصِدْقِ مَوْعُودِ اللَّهِ لَهُمْ»؛
  213. «اجْعَلْ لِذَوِي الْحَاجَاتِ مِنْكَ قِسْماً تُفَرِّغُ لَهُمْ فِيهِ شَخْصَكَ وَ تَجْلِسُ لَهُمْ مَجْلِساً عَامّاً فَتَتَوَاضَعُ فِيهِ لِلَّهِ الَّذِي خَلَقَكَ وَ تُقْعِدُ عَنْهُمْ جُنْدَكَ وَ أَعْوَانَكَ مِنْ أَحْرَاسِكَ وَ شُرَطِكَ حَتَّى يُكَلِّمَكَ مُتَكَلِّمُهُمْ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ فَإِنِّي سَمِعْتُ رَسُولَ اللَّهِ صيَقُولُ فِي غَيْرِ مَوْطِنٍ لَنْ تُقَدَّسَ أُمَّةٌ لَا يُؤْخَذُ لِلضَّعِيفِ فِيهَا حَقُّهُ مِنَ الْقَوِيِّ غَيْرَ مُتَتَعْتِعٍ ثُمَّ احْتَمِلِ الْخُرْقَ مِنْهُمْ وَ الْعِيَّ وَ نَحِّ عَنْهُمُ الضِّيقَ وَ الْأَنَفَ يَبْسُطِ اللَّهُ عَلَيْكَ بِذَلِكَ أَكْنَافَ رَحْمَتِهِ وَ يُوجِبُ لَكَ ثَوَابَ طَاعَتِهِ وَ أَعْطِ مَا أَعْطَيْتَ هَنِيئاً وَ امْنَعْ فِي إِجْمَالٍ وَ إِعْذَارٍ»!
  214. «ثُمَّ أُمُورٌ مِنْ أُمُورِكَ لَا بُدَّ لَكَ مِنْ مُبَاشَرَتِهَا مِنْهَا إِجَابَةُ عُمَّالِكَ بِمَا يَعْيَا عَنْهُ كُتَّابُكَ وَ مِنْهَا إِصْدَارُ حَاجَاتِ النَّاسِ يَوْمَ وُرُودِهَا عَلَيْكَ بِمَا تَحْرَجُ بِهِ صُدُورُ أَعْوَانِكَ وَ أَمْضِ لِكُلِّ يَوْمٍ عَمَلَهُ فَإِنَّ لِكُلِّ يَوْمٍ مَا فِيهِ»؛
  215. «وَ اجْعَلْ لِنَفْسِكَ فِيمَا بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ أَفْضَلَ تِلْكَ الْمَوَاقِيتِ وَ أَجْزَلَ تِلْكَ الْأَقْسَامِ وَ إِنْ كَانَتْ كُلُّهَا لِلَّهِ إِذَا صَلَحَتْ فِيهَا النِّيَّةُ وَ سَلِمَتْ مِنْهَا الرَّعِيَّةُ. وَ لْيَكُنْ فِي خَاصَّةِ مَا تُخْلِصُ بِهِ لِلَّهِ دِينَكَ إِقَامَةُ فَرَائِضِهِ الَّتِي هِيَ لَهُ خَاصَّةً فَأَعْطِ اللَّهَ مِنْ بَدَنِكَ فِي لَيْلِكَ وَ نَهَارِكَ وَ وَفِّ مَا تَقَرَّبْتَ بِهِ إِلَى اللَّهِ مِنْ ذَلِكَ كَامِلًا غَيْرَ مَثْلُومٍ وَ لَا مَنْقُوصٍ بَالِغاً مِنْ بَدَنِكَ مَا بَلَغَ وَ إِذَا قُمْتَ فِي صَلَاتِكَ لِلنَّاسِ فَلَا تَكُونَنَّ مُنَفِّراً وَ لَا مُضَيِّعاً فَإِنَّ فِي النَّاسِ مَنْ بِهِ الْعِلَّةُ وَ لَهُ الْحَاجَةُ وَ قَدْ سَأَلْتُ رَسُولَ اللَّهِ(ص) حِينَ وَجَّهَنِي إِلَى الْيَمَنِ كَيْفَ أُصَلِّي بِهِمْ فَقَالَ صَلِّ بِهِمْ كَصَلَاةِ أَضْعَفِهِمْ وَ كُنْ بِالْمُؤْمِنِينَ رَحِيماً»؛
  216. «وَ أَمَّا بَعْدُ فَلَا تُطَوِّلَنَّ احْتِجَابَكَ عَنْ رَعِيَّتِكَ فَإِنَّ احْتِجَابَ الْوُلَاةِ عَنِ الرَّعِيَّةِ شُعْبَةٌ مِنَ الضِّيقِ وَ قِلَّةُ عِلْمٍ بِالْأُمُورِ وَ الِاحْتِجَابُ مِنْهُمْ يَقْطَعُ عَنْهُمْ عِلْمَ مَا احْتَجَبُوا دُونَهُ فَيَصْغُرُ عِنْدَهُمُ الْكَبِيرُ وَ يَعْظُمُ الصَّغِيرُ وَ يَقْبُحُ الْحَسَنُ وَ يَحْسُنُ الْقَبِيحُ وَ يُشَابُ الْحَقُّ بِالْبَاطِلِ وَ إِنَّمَا الْوَالِي بَشَرٌ لَا يَعْرِفُ مَا تَوَارَى عَنْهُ النَّاسُ بِهِ مِنَ الْأُمُورِ وَ لَيْسَتْ عَلَى الْحَقِّ سِمَاتٌ تُعْرَفُ بِهَا ضُرُوبُ الصِّدْقِ مِنَ الْكَذِبِ وَ إِنَّمَا أَنْتَ أَحَدُ رَجُلَيْنِ إِمَّا امْرُؤٌ سَخَتْ نَفْسُكَ بِالْبَذْلِ فِي الْحَقِّ فَفِيمَ احْتِجَابُكَ مِنْ وَاجِبِ حَقٍّ تُعْطِيهِ أَوْ فِعْلٍ كَرِيمٍ تُسْدِيهِ أَوْ مُبْتَلًى بِالْمَنْعِ فَمَا أَسْرَعَ كَفَّ النَّاسِ عَنْ مَسْأَلَتِكَ إِذَا أَيِسُوا مِنْ بَذْلِكَ مَعَ أَنَّ أَكْثَرَ حَاجَاتِ النَّاسِ إِلَيْكَ مِمَّا لَا مَئُونَةَ فِيهِ عَلَيْكَ مِنْ شَكَاةِ مَظْلِمَةٍ أَوْ طَلَبِ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ»؛
  217. «ثُمَّ إِنَّ لِلْوَالِي خَاصَّةً وَ بِطَانَةً فِيهِمُ اسْتِئْثَارٌ وَ تَطَاوُلٌ وَ قِلَّةُ إِنْصَافٍ فِي مُعَامَلَةٍ فَاحْسِمْ مَادَّةَ أُولَئِكَ بِقَطْعِ أَسْبَابِ تِلْكَ الْأَحْوَالِ وَ لَا تُقْطِعَنَّ لِأَحَدٍ مِنْ حَاشِيَتِكَ وَ حَامَّتِكَ قَطِيعَةً وَ لَا يَطْمَعَنَّ مِنْكَ فِي اعْتِقَادِ عُقْدَةٍ تَضُرُّ بِمَنْ يَلِيهَا مِنَ النَّاسِ فِي شِرْبٍ أَوْ عَمَلٍ مُشْتَرَكٍ يَحْمِلُونَ مَئُونَتَهُ عَلَى غَيْرِهِمْ فَيَكُونَ مَهْنَأُ ذَلِكَ لَهُمْ دُونَكَ وَ عَيْبُهُ عَلَيْكَ فِي الدُّنْيَا وَ الآْخِرَةِ وَ أَلْزِمِ الْحَقَّ مَنْ لَزِمَهُ مِنَ الْقَرِيبِ وَ الْبَعِيدِ وَ كُنْ فِي ذَلِكَ صَابِراً مُحْتَسِباً وَاقِعاً ذَلِكَ مِنْ قَرَابَتِكَ وَ خَاصَّتِكَ حَيْثُ وَقَعَ وَ ابْتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثْقُلُ عَلَيْكَ مِنْهُ فَإِنَّ مَغَبَّةَ ذَلِكَ مَحْمُودَةٌ وَ إِنْ ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِكَ حَيْفاً فَأَصْحِرْ لَهُمْ بِعُذْرِكَ وَ اعْدِلْ عَنْكَ ظُنُونَهُمْ بِإِصْحَارِكَ فَإِنَّ فِي ذَلِكَ رِيَاضَةً مِنْكَ لِنَفْسِكَ وَ رِفْقاً بِرَعِيَّتِكَ وَ إِعْذَاراً تَبْلُغُ بِهِ حَاجَتَكَ مِنْ تَقْوِيمِهِمْ عَلَى الْحَقِّ»؛
  218. «وَ لَا تَدْفَعَنَّ صُلْحاً دَعَاكَ إِلَيْهِ عَدُوُّكَ و لِلَّهِ فِيهِ رِضًا فَإِنَّ فِي الصُّلْحِ دَعَةً لِجُنُودِكَ وَ رَاحَةً مِنْ هُمُومِكَ وَ أَمْناً لِبِلَادِكَ وَ لَكِنِ الْحَذَرَ كُلَّ الْحَذَرِ مِنْ عَدُوِّكَ بَعْدَ صُلْحِهِ فَإِنَّ الْعَدُوَّ رُبَّمَا قَارَبَ لِيَتَغَفَّلَ فَخُذْ بِالْحَزْمِ وَ اتَّهِمْ فِي ذَلِكَ حُسْنَ الظَّنِّ وَ إِنْ عَقَدْتَ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ عَدُوِّكَ عُقْدَةً أَوْ أَلْبَسْتَهُ مِنْكَ ذِمَّةً فَحُطْ عَهْدَكَ بِالْوَفَاءِ وَ ارْعَ ذِمَّتَكَ بِالْأَمَانَةِ وَ اجْعَلْ نَفْسَكَ جُنَّةً دُونَ مَا أَعْطَيْتَ فَإِنَّهُ لَيْسَ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ شَيْءٌ النَّاسُ أَشَدُّ عَلَيْهِ اجْتِمَاعاً مَعَ تَفَرُّقِ أَهْوَائِهِمْ وَ تَشَتُّتِ آرَائِهِمْ مِنْ تَعْظِيمِ الْوَفَاءِ بِالْعُهُودِ وَ قَدْ لَزِمَ ذَلِكَ الْمُشْرِكُونَ فِيمَا بَيْنَهُمْ دُونَ الْمُسْلِمِينَ لِمَا اسْتَوْبَلُوا مِنْ عَوَاقِبِ الْغَدْرِ فَلَا تَغْدِرَنَّ بِذِمَّتِكَ وَ لَا تَخِيسَنَّ بِعَهْدِكَ وَ لَا تَخْتِلَنَّ عَدُوَّكَ فَإِنَّهُ لَا يَجْتَرِئُ عَلَى اللَّهِ إِلَّا جَاهِلٌ شَقِيٌّ وَ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ عَهْدَهُ وَ ذِمَّتَهُ أَمْناً أَفْضَاهُ بَيْنَ الْعِبَادِ بِرَحْمَتِهِ وَ حَرِيماً يَسْكُنُونَ إِلَى مَنَعَتِهِ وَ يَسْتَفِيضُونَ إِلَى جِوَارِهِ فَلَا إِدْغَالَ وَ لَا مُدَالَسَةَ وَ لَا خِدَاعَ فِيهِ وَ لَا تَعْقِدْ عَقْداً تُجَوِّزُ فِيهِ الْعِلَلَ وَ لَا تُعَوِّلَنَّ عَلَى لَحْنِ قَوْلٍ بَعْدَ التَّأْكِيدِ وَ التَّوْثِقَةِ وَ لَا يَدْعُوَنَّكَ ضِيقُ أَمْرٍ لَزِمَكَ فِيهِ عَهْدُ اللَّهِ إِلَى طَلَبِ انْفِسَاخِهِ بِغَيْرِ الْحَقِّ فَإِنَّ صَبْرَكَ عَلَى ضِيقِ أَمْرٍ تَرْجُو انْفِرَاجَهُ وَ فَضْلَ عَاقِبَتِهِ خَيْرٌ مِنْ غَدْرٍ تَخَافُ تَبِعَتَهُ وَ أَنْ تُحِيطَ بِكَ مِنَ اللَّهِ طِلْبَةٌ لَا تَسْتَقْبِلُ فِيهَا دُنْيَاكَ وَ لَا آخِرَتَكَ»؛
  219. «إِيَّاكَ وَ الدِّمَاءَ وَ سَفْكَهَا بِغَيْرِ حِلِّهَا فَإِنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ أَدْعَى لِنِقْمَةٍ وَ لَا أَعْظَمَ لِتَبِعَةٍ وَ لَا أَحْرَى بِزَوَالِ نِعْمَةٍ وَ انْقِطَاعِ مُدَّةٍ مِنْ سَفْكِ الدِّمَاءِ بِغَيْرِ حَقِّهَا وَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ مُبْتَدِئٌ بِالْحُكْمِ بَيْنَ الْعِبَادِ فِيمَا تَسَافَكُوا مِنَ الدِّمَاءِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَلَا تُقَوِّيَنَّ سُلْطَانَكَ بِسَفْكِ دَمٍ حَرَامٍ فَإِنَّ ذَلِكَ مِمَّا يُضْعِفُهُ وَ يُوهِنُهُ بَلْ يُزِيلُهُ وَ يَنْقُلُهُ وَ لَا عُذْرَ لَكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ لَا عِنْدِي فِي قَتْلِ الْعَمْدِ لِأَنَّ فِيهِ قَوَدَ الْبَدَنِ وَ إِنِ ابْتُلِيتَ بِخَطَإٍ وَ أَفْرَطَ عَلَيْكَ سَوْطُكَ أَوْ سَيْفُكَ أَوْ يَدُكَ بِالْعُقُوبَةِ فَإِنَّ فِي الْوَكْزَةِ فَمَا فَوْقَهَا مَقْتَلَةً فَلَا تَطْمَحَنَّ بِكَ نَخْوَةُ سُلْطَانِكَ عَنْ أَنْ تُؤَدِّيَ إِلَى أَوْلِيَاءِ الْمَقْتُولِ حَقَّهُمْ»؛
  220. «وَ إِيَّاكَ وَ الْإِعْجَابَ بِنَفْسِكَ وَ الثِّقَةَ بِمَا يُعْجِبُكَ مِنْهَا وَ حُبَّ الْإِطْرَاءِ فَإِنَّ ذَلِكَ مِنْ أَوْثَقِ فُرَصِ الشَّيْطَانِ فِي نَفْسِهِ لِيَمْحَقَ مَا يَكُونُ مِنْ إِحْسَانِ الْمُحْسِنِينَ»؛
  221. «نزد خداوند، بسیار ناپسند است که چیزی را بگویید که (خود) انجام نمی‌دهید» سوره صف، آیه ۳.
  222. {{متن حدیث|وَ إِيَّاكَ وَ الْمَنَّ عَلَى رَعِيَّتِكَ بِإِحْسَانِكَ أَوِ التَّزَيُّدَ فِيمَا كَانَ مِنْ فِعْلِكَ أَوْ أَنْ تَعِدَهُمْ فَتُتْبِعَ مَوْعِدَكَ بِخُلْفِكَ فَإِنَّ الْمَنَّ يُبْطِلُ الْإِحْسَانَ وَ التَّزَيُّدَ يَذْهَبُ بِنُورِ الْحَقِّ وَ الْخُلْفَ يُوجِبُ الْمَقْتَ عِنْدَ اللَّهِ وَ النَّاسِ قَالَ اللَّهُ وَ تَعَالَى ﴿كَبُرَ مَقْتًا عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا مَا لَا تَفْعَلُونَ
  223. «وَ إِيَّاكَ وَ الْعَجَلَةَ بِالْأُمُورِ قَبْلَ أَوَانِهَا أَوِ التَّسَقُّطَ فِيهَا عِنْدَ إِمْكَانِهَا أَوِ اللَّجَاجَةَ فِيهَا إِذَا تَنَكَّرَتْ أَوِ الْوَهْنَ عَنْهَا إِذَا اسْتَوْضَحَتْ فَضَعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْضِعَهُ وَ أَوْقِعْ كُلَّ أَمْرٍ مَوْقِعَهُ»؛
  224. «وَ إِيَّاكَ وَ الِاسْتِئْثَارَ بِمَا النَّاسُ فِيهِ أُسْوَةٌ وَ التَّغَابِيَ عَمَّا تُعْنَى بِهِ مِمَّا قَدْ وَضَحَ لِلْعُيُونِ فَإِنَّهُ مَأْخُوذٌ مِنْكَ لِغَيْرِكَ وَ عَمَّا قَلِيلٍ تَنْكَشِفُ عَنْكَ أَغْطِيَةُ الْأُمُورِ وَ يُنْتَصَفُ مِنْكَ لِلْمَظْلُومِ امْلِكْ حَمِيَّةَ أَنْفِكَ وَ سَوْرَةَ حَدِّكَ وَ سَطْوَةَ يَدِكَ وَ غَرْبَ لِسَانِكَ وَ احْتَرِسْ مِنْ كُلِّ ذَلِكَ بِكَفِّ الْبَادِرَةِ وَ تَأْخِيرِ السَّطْوَةِ حَتَّى يَسْكُنَ غَضَبُكَ فَتَمْلِكَ الِاخْتِيَارَ وَ لَنْ تَحْكُمَ ذَلِكَ مِنْ نَفْسِكَ حَتَّى تُكْثِرَ هُمُومَكَ بِذِكْرِ الْمَعَادِ إِلَى رَبِّكَ»؛
  225. «وَ الْوَاجِبُ عَلَيْكَ أَنْ تَتَذَكَّرَ مَا مَضَى لِمَنْ تَقَدَّمَكَ مِنْ حُكُومَةٍ عَادِلَةٍ أَوْ سُنَّةٍ فَاضِلَةٍ أَوْ أَثَرٍ عَنْ نَبِيِّنَا صأَوْ فَرِيضَةٍ فِي كِتَابِ اللَّهِ فَتَقْتَدِيَ بِمَا شَاهَدْتَ مِمَّا عَمِلْنَا بِهِ فِيهَا وَ تَجْتَهِدَ لِنَفْسِكَ فِي اتِّبَاعِ مَا عَهِدْتُ إِلَيْكَ فِي عَهْدِي هَذَا وَ اسْتَوْثَقْتُ بِهِ مِنَ الْحُجَّةِ لِنَفْسِي عَلَيْكَ لِكَيْلَا تَكُونَ لَكَ عِلَّةٌ عِنْدَ تَسَرُّعِ نَفْسِكَ إِلَى هَوَاهَا»؛
  226. نهج البلاغه، نامه ۵۳، صبحی صالح، ص۴۲۶؛ فیض الاسلام، ص۹۹۱؛ دکتر شهیدی، ص۳۲۵؛ ترجمه اسدالله مبشری، ج۲، ص۲۰۰؛ رهبر، سیاست و مدیریت از دیدگاه امام علی(ع).
  227. «وَ أَنَا أَسْأَلُ اللَّهَ بِسَعَةِ رَحْمَتِهِ وَ عَظِيمِ قُدْرَتِهِ عَلَى إِعْطَاءِ كُلِّ رَغْبَةٍ أَنْ يُوَفِّقَنِي وَ إِيَّاكَ لِمَا فِيهِ رِضَاهُ مِنَ الْإِقَامَةِ عَلَى الْعُذْرِ الْوَاضِحِ إِلَيْهِ وَ إِلَى خَلْقِهِ مِنْ حُسْنِ الثَّنَاءِ فِي الْعِبَادِ وَ جَمِيلِ الْأَثَرِ فِي الْبِلَادِ وَ تَمَامِ النِّعْمَةِ وَ تَضْعِيفِ الْكَرَامَةِ وَ أَنْ يَخْتِمَ لِي وَ لَكَ بِالسَّعَادَةِ وَ الشَّهَادَةِ ﴿إِنَّا إِلَى اللَّهِ رَاغِبُونَ وَ السَّلَامُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهِ عَلَيْهِ وَ آلِهِ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ وَ سَلَّمَ تَسْلِيماً كَثِيراً وَ السَّلَامُ»
  228. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۲، ص 132 - 167.
  229. «مِنْ عَبْدِ اللَّهِ عَلِيٍّ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ... أَمَّا بَعْدُ فَقَدْ بَعَثْتُ إِلَيْكُمْ عَبْداً مِنْ عِبَادِ اللَّهِ لَا يَنَامُ أَيَّامَ الْخَوْفِ وَ لَا يَنْكُلُ عَنِ الْأَعْدَاءِ سَاعَاتِ الرَّوْعِ أَشَدَّ عَلَى الْفُجَّارِ مِنْ حَرِيقِ النَّارِ وَ هُوَ مَالِكُ بْنُ الْحَارِثِ أَخُو مَذْحِجٍ...»نهج البلاغه، نامه ۳۸؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۶۰.
  230. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۹۱.
  231. شهری است در ساحل دریای یمن از جانب مصر. کاروان‌ها از آنجا تا مصر را ظرف سه روز طی می‌کنند.
  232. شهری است در نزدیکی اسکندریه.
  233. ر. ک: تاریخ ابن کثیر، ج۷، ص۳۱۲؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۱؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۹۴.
  234. « عَلَى مِثْلِكَ فَلْتَبْكِ الْبَوَاكِي يَا مَالِكَ »
  235. «اين مِثْلَ مَالِكَ »
  236. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  237. «و سپاس خداوند پروردگار جهانیان را» سوره انعام، آیه ۴۵.
  238. « اللَّهُمَّ إِنِّي أَحْتَسِبُهُ عِنْدَكَ فَإِنَ مَوْتَهُ مِنْ مَصَائِبِ الدَّهْرِ فَرَحِمَ اللَّهُ مَالِكاً فَقَدْ وَفَى بِعَهْدِهِ وَ قَضى نَحْبَهُ وَ لَقِيَ رَبَّهُ...»؛ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۳، ص۳۵۳؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۶۴.
  239. «لِلَّهِ دَرُّ مَالِكٍ وَ مَا مَالِكٌ لَوْ كَانَ مِنْ جَبَلٍ لَكَانَ فِنْداً وَ لَوْ كَانَ مِنْ حَجَرٍ لَكَانَ صَلْداً أَمَا وَ اللَّهِ لَيَهُدَّنَّ مَوْتُكَ عَالَماً وَ لَيُفْرِحَنَّ عَالَماً عَلَى مِثْلِ مَالِكٍ فَلْتَبْكِ الْبَوَاكِي وَ هَلْ مَرْجُوٌّ كَمَالِكٍ وَ هَلْ مَوْجُودٌ كَمَالِكٍ!»؛شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۷۷.
  240. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۹۲.
  241. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۷۸؛ ثقفی، الغارات، ج۱، ص۲۶۴؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۲.
  242. شرح ابن ابی الحدید، ج۶، ص۷۹؛ تاریخ طبری، ج۴، ص۷۶.
  243. ناظم‌زاده، سید اصغر، تجلی امامت ص ۴۹۴.
  244. منقری، وقعة صفین، ص۱۳؛ واقعة صفین در تاریخ، ص۲۸؛بحارالأنوار، ج۳۲، ص۳۵۸؛ دینوری، اخبار الطوال، ص۱۵۴.
  245. مفید، اختصاص، ص۲۴۰.
  246. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 371-372.
  247. فرهنگ معین، ج۵، ص۴۲۷.
  248. فرهنگ معین، ج۳، ص۲۱۲۶.
  249. فرهنگ معین، ج۵، ص۸۰۷.
  250. فرهنگ معین، ج۵، ص۵۹.
  251. فرهنگ معین، ج۵، ص۵۹.
  252. معلوف، المنجد (الأعلام)، ص۱۸۸؛ فرهنگ معین، ج۵، ص۴۵۷.
  253. المنجد (الاعلام)، ص۴۱۲.
  254. المنجد(الاعلام)، ص۲۳۹.
  255. ابن ابی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج۴، ص۸۴؛ ثقفی، الغارات، ص۳۶۰.
  256. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 373-375.
  257. ذاکری، علی اکبر، سیمای کارگزاران علی بن ابی طالب امیرالمؤمنین، ج۱، ص 375.