نیاکان پیامبر خاتم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

پیامبر خاتم(ص) از نسل حضرت اسماعیل(ع) و حضرت ابراهیم(ع) است. شاخص‌ترین اجداد ایشان عبارت است از "قُصی بن کلاب"، "عبد مُناف بن قصی"، "هاشم بن عبد مناف"، عبدالمطلب بن هاشم و عبدالله بن عبدالمطلب. درباره ایمان اجداد پیامبر اکرم(ص) سه نظریه وجود دارد منتها همه علمای شیعه و برخی از محققین اهل سنت با توجه به ادله عقلی، قرآنی؛ روایی و تاریخی قایل به موحد و خداپرست بودن آنان هستند.

مقدمه

رسول خدا(ص) بدون تردید از اسماعیل ذبیح الله فرزند ابراهیم خلیل الرحمن(ع) نسب می‌برد. در روایتی از رسول خدا(ص) نقل شده است که نسب مرا تا عَدْنان بیشتر ذکر نکنید[۱]. دلیل این امر فاصله زمانی زیاد و گذشت قرن‌ها و اقوام بسیار بین حضرت اسماعیل و پیامبر(ص) است. به قول قاضی عبدالجبار اتصال انساب در این ایام طولانی؛ غیر معلوم و نتیجه آن کذب است[۲]. عرب منسوب به عَدْنان؛ عَدنانی گفته می‌شوند. آن طور که عرب‌های باقی مانده از نسل اسماعیل ذبیح به سایر اجداد آن حضرت، معدی، نزاری، مُضَری و تمام آنها که عرب شمالی هستند را عرب مُستَعربه گویند[۳].

عدنانیان پیش از اسلام در تهامه، نجد، حجاز و... سکونت داشتند. در مقابل عرب عدنانی، عرب قحطان است که به یعرب بن قحطان نسب می‌برند. قحطانیان از جنوب به شمال عربستان آمدند. به عرب قحطانی عرب جنوبی و عرب عاربه[۴] نیز می‌گویند. جُرْهُمیان شاخه‌ای از عرب قحطانی بودند که مادر فرزندان حضرت اسماعیل از این تیره است. جرهمیان تولیت کعبه را قبل از خُزاعه در دست داشتند[۵].

اجداد رسول خدا (ص)

شاخص‌ترین افراد در بین اجداد رسول خدا(ص) عبارت‌اند از: قُصی بن کلاب، عبد مُناف[۶] بن قُصی، هاشم بن عبد مناف، عبدالمطلب بن هاشم و عبدالله بن عبدالمطلب. قصی[۷] بعد از درگذشت پدرش کلاب همراه مادر و ناپدری خود، ربیعة بن حرام عُذری به شام رفت[۸]، در ایام جوانی که مقارن با ایام حج بود با حاجیان قبیله قُضاعه به مکه آمد و بعد از مرگ حَلیل خُزاعی که زعامت مکه را در دست داشت، داماد و جانشین او شد، اداره امور مکه را به کمک بنی کِنانه[۹] از خزاعه گرفت و آنان را به بیرون مکه فرستاد و وضع سیاسی و دینی مکه را سامان بخشید[۱۰] و قریش را از اطراف مکه به داخل شهر آورد و از پراکندگی نجات داد؛ از این رو او را مُجَمِّع نامیدند[۱۱]. سپس مناصب کعبه: رفادت (پذیرایی و اطعام حاجیان)، سقایت (آبرسانی)، حجابت (پرده‌داری)، لواء (پرچم: نیروی نظامی) را بین فرزندان خود تقسیم[۱۲] و دارالندوه را تأسیس کرد[۱۳].

بعد از درگذشت قصی فرزندش عبدمناف[۱۴] بدون نزاع مناصب کعبه را به دست گرفت، اما بعد از درگذشت عبد مناف، برای کسب جایگاه ممتاز و تصرف مناصب مهم کعبه رقابت سختی بین تیره‌های قریش در گرفت. مهم‌ترین این نزاع‌ها، نزاع بین بنی هاشم (بنی عبدمناف) و بنی عبدالدار[۱۵] بود.

بنی عبدمناف برای مقابله با بنی عبدالدار پیمانی را با قبائل بنی اسد، بنی زُهره، بنی تمیم و بنی زهرة بن فهر، بستند که به پیمان «حِلف المُطَیّبین»[۱۶] شهرت یافت. در مقابل، بنی عبدالدار نیز با بنی سهم، بنی عَدی بن کعب، بنی عامر بن لؤی و بنی مخزوم پیمانی را منعقد کردند که به پیمان «احلاف»[۱۷] یا «لعقه الدم» شهرت یافت[۱۸]، اما بدون جنگ و درگیری، مناصب بین بنی هاشم و بنی عبدالدار تقسیم شد. منصب رفادت (طعام دادن به حاجیان) و سقایت (آب‌رسانی به حاجیان) و قیادت (فرماندهی سپاه) به بنی هاشم رسید[۱۹].

هاشم بن عبد مناف حاجیان را در منی و عرفات و مشعر غذا می‌داد و برای آنان آب آماده می‌کرد و او نخستین کسی بود که دو سفر تابستانی و زمستانی تجارت را که قرآن نیز بدان تصریح کرده است[۲۰] در بین قریش برقرار کرد. او با انعقاد پیمان نامه‌های بازرگانی (ایلاف)[۲۱] با شام و قبائلی که در مسیر کاروان تجاری قریش بودند، تجارت قریش را رونق بخشید و اقتصاد اهل مکه را سامان داد[۲۲] و خود نیز در یکی از همین سفرهای تجاری درگذشت.

بعد از هاشم، مناصب سقایت و رفادت به مطلب[۲۳] و سپس به عبدالمطلب بن هاشم رسید. عبدالمطلب دارای یازده پسر و شش دختر بود. مشهورترین فرزندان او حمزه، عباس، عبدالله، ابوطالب و ابولهب است. لشکرکشی ابرهه به مکه در زمان عبدالمطلب اتفاق افتاد و این حادثه به عظمت عبدالمطلب در بین قریش افزود تا جایی که در بین قریش از او به ابراهیم دوم یاد شد[۲۴] و موجب رونق حج‌گزاری گردید[۲۵]. از رسول خدا(ص) نقل شده است که فرمود: «خداوند جد من عبدالمطلب را به تنهایی در هیئت پیامبران و هیبت پادشاهان محشور می‌نماید»[۲۶]. عبد المطلب سنت‌های مهمی را در بین قریش ایجاد نمود که بعد از اسلام نیز بسیاری از آنها از سوی رسول خدا(ص) امضا شد[۲۷].[۲۸]

ایمان نیاکان پیامبر خاتم

در مورد ایمان نیاکان پیامبر اکرم(ص) سه دیدگاه وجود دارد:

دیدگاه اوّل

همه علمای شیعه و همچنین عده‌ای از محققین اهل سنت معتقدند که نیاکان پیامبر اسلام(ص)، خداپرست و موحّد بوده‌اند[۲۹] و برای اثبات عقیده خود به دلایل ذیل استناد کرده اند:

  1. دلیل عقلی: پیامبر باید از هر چیزی که موجب نفرت و دوری مردم از وی می‌‌شود، منزه و پاک باشد[۳۰]. مشرک بودن نیاکان موجب نفرت و دوری مردم از پیامبر می‌‌شود، پس نیاکان پیامبر باید از شرک منزه باشند.
  2. آیات قرآن: وَإِذْ قَالَ إِبْرَاهِيمُ رَبِّ اجْعَلْ هَذَا الْبَلَدَ آمِنًا وَاجْنُبْنِي وَبَنِيَّ أَنْ نَعْبُدَ الْأَصْنَامَ[۳۱]، موافقین می‌‌گویند به قرینه هَذَا الْبَلَدَ (مکّه) منظور اولاد اسماعیل و پدران پیامبر(ص) بود. و این که قرآن می‌‌فرماید: کلمه توحید را کلمه پاینده‌ای در نسل‌های بعد از خود قرار داد: وَجَعَلَهَا كَلِمَةً بَاقِيَةً فِي عَقِبِهِ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُونَ[۳۲] معلوم می‌‌شود که مراد موحدان بوده است از اولاد ابراهیم(ع)[۳۳].
  3. احادیث: موافقین در اثبات دیدگاه خود به دو دسته از احادیث استناد می‌‌کنند:
    1. دسته اول احادیثی هستند که بر طاهر بودن پدران و مادران رسول خدا(ص) دلالت می‌‌کنند: پیامبر(ص) فرمود: « لَمْ أَزَلْ أُنْقَلُ مِنْ أَصْلاَبِ اَلطَّاهِرِينَ إِلَى أَرْحَامِ اَلطَّاهِرَاتِ حَتَّى أُسْكِنْتُ فِي صُلْبِ عَبْدِ اَللَّهِ وَ رَحِمِ آمِنَةَ بِنْتِ وَهْبٍ» پیوسته از صلب‌های پاک به رحم‌های پاکیزه منتقل می‌‌شدم[۳۴].
  4. دسته دوم احادیثی است که دلالت می‌‌کند پیامبر اکرم(ص) نیاکان شان را در روز قیامت شفاعت خواهند کرد، چنان که رسول خدا(ص) فرمود: من از پروردگارم خواستم چهار نفر را ببخشد و او آنها را خواهد بخشید ان شاء اللّه آمنه دختر وهب، عبداللّه بن عبدالمطلب، ابوطالب بن عبدالمطلب و مردی از انصار که بین من و او حق نان و نمک (پیمان) بود[۳۵]. بر اساس دستور قرآن جایز نیست که پیامبر و مؤمنین برای مشرکین طلب مغفرت و شفاعت کنند مَا كَانَ لِلنَّبِيِّ وَالَّذِينَ آمَنُوا أَنْ يَسْتَغْفِرُوا لِلْمُشْرِكِينَ وَلَوْ كَانُوا أُولِي قُرْبَى مِنْ بَعْدِ مَا تَبَيَّنَ لَهُمْ أَنَّهُمْ أَصْحَابُ الْجَحِيمِ[۳۶] و اینکه رسول خدا(ص) می‌‌فرماید: پدر و مادرم را شفاعت خواهم کرد نشان می‌‌دهد که آنها موحّد بوده‌اند.
  5. دلیل تاریخی: بر اساس متون تاریخی نه تنها دلیل صریحی بر مشرک بودن نیاکان پیامبر(ص) وجود ندارد بلکه دلایلی وجود دارد که موحّد و خداپرست بودن نیاکان آن حضرت را ثابت می‌‌کند. به عنوان مثال عبدالمطلب جدّ پیامبر(ص) به دلیل عمل به آیین حنیف ابراهیمی به ابراهیم ثانی ملقّب شده بود[۳۷].

دیدگاه دوم

برخی از علمای اهل سنت معتقدند پدر و مادر حضرت رسول اکرم(ص) مشرک بوده و در آتش جهنم گرفتار خواهند آمد و برای اثبات ادعای خود به چند دلیل استناد می‌‌کنند:

الف) آیات قرآن: إِنَّا أَرْسَلْنَاكَ بِالْحَقِّ بَشِيرًا وَنَذِيرًا وَلَا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ[۳۸]. مخالفین در شأن نزول این آیه روایتی نقل می‌‌کنند که پیامبر(ص) فرمود: ای کاش می‌‌دانستم پدر و مادرم (در آن دنیا) چه می‌‌کنند پس خداوند این آیه را نازل کرد و فرمود: وَلَا تُسْأَلُ عَنْ أَصْحَابِ الْجَحِيمِ، از اهل دوزخ سؤال نکن و پیامبر(ص) هم تا هنگام مرگ یادی از آنها نکرد[۳۹].

در مقابل این سخن موافقین می‌‌گویند: قرائت مشهور این است که وَلَا تُسْأَلُ خوانده شود، چون لا نافیه است[۴۰]. بنابراین معنای آیه این است که ای پیامبر تو مسئول گمراهی دوزخیان نیستی. علاوه بر این مخالفین تنها با استناد به روایت مذکور می‌‌توانند آیه را حمل بر شرک پدر و مادر پیامبر(ص) کنند در حالی که روایت یاد شده ضعیف و مرسل است و نمی‌تواند مبین و مفسّر آیه باشد[۴۱].

ب) احادیث: پیامبر(ص) برای مادرش درخواست شفاعت کرد، جبرئیل گفت: برای کسی که مشرک مرده است استغفار نکن[۴۲] مخالفین می‌‌گویند: طبق این حدیث مادر پیامبر(ص) در جهنم است و معلوم می‌‌شود مشرک بوده است ولی موافقین می‌‌گویند: این حدیث ضعیف و غیر قابل استناد است چون در سلسله سند آن محمد بن جابر قرار دارد که از دیدگاه علم رجال ضعیف بوده و به حدیث او اعتنا نمی‌شود[۴۳].

ج) اجماع: مخالفین می‌‌گویند: همه بر مشرک بودن پدر و مادر پیامبر(ص) اجماع دارند پس معلوم می‌‌شود پدر و مادر ایشان مشرک بوده است[۴۴] در پاسخ می‌‌توان گفت: چنین اجماعی وجود ندارد به دلیل اینکه نه تنها علمای شیعه بر موحّد بودن نیاکان پیامبر(ص) اتفاق دارند[۴۵]، بلکه بسیاری از محققین اهل سنت هم در این قضیه با شیعه هم عقیده هستند[۴۶].

دیدگاه سوم

برخی معتقدند که پدر و مادر رسول خدا(ص) مشرک بودند، ولی رسول اللّه(ص) آنان را زنده کرد و آنها به پیامبر(ص) ایمان آوردند و دوباره از دنیا رفتند.

دلیل این گروه حدیثی است که عایشه از پیامبر(ص) نقل کرده که در حجة الوداع با رسول خدا(ص) بودیم... رسول خدا(ص) گریه می‌‌کرد و ناراحت و غمگین بود پس فرود آمد و مدتی طولانی در آنجا درنگ کرد سپس به نزد من بازگشت در حالی که خوشحال بود، به او گفتم: (چرا خوشحالی؟) فرمود: نزد قبر مادرم رفتم و از خداوند خواستم که او را زنده کند پس او به من ایمان آورد و خداوند دوباره او را باز گرداند[۴۷].

در ردّ این دیدگاه گفته شده:

اولاً: احادیثی که بر زنده شدن پدر و مادر پیامبر(ص) دلالت می‌‌کنند ضعیف و غیر معتبر هست[۴۸].

ثانیاً: بر فرض بعید این احادیث را قبول کردیم این احادیث دلالت بر ایمان پدر و مادر پیامبر(ص) بعد از وفات و بعث می‌‌کند چون ایمان بعد از مرگ و مشاهده احوال آن جهان فایده‌ای ندارد و اینکه پیامبر ایشان را زنده کرده و اسلام را بر آنها عرضه کرده برای تکمیل ایمان شان بوده است[۴۹].[۵۰]

ایمان پدران پیامبر(ص)‌

پیامبر اکرم(ص) در خانواده‌ای یکتاپرست و خداشناس دیده به جهان گشود و در محیطی پرورش یافت که از فضایل بلند اخلاقی و جایگاه پرارج بهره‌مند بود. از سخن و دعای جدش عبد المطلب می‌توان به ایمان وی پی برد. زمانی که ابرهه حبشی برای ویران کردن کعبه به آن سامان حمله کرد، عبد المطلب برای حمایت از کعبه، نه‌تنها به بت‌ها پناه نبرد، بلکه بر خدای توانا توکل نمود[۵۱].

می‌توان گفت: عبد المطلب از اخباری که بر مقام پیامبر اکرم(ص) تأکید داشت، به رتبه و جایگاه و آینده آن حضرت، کاملا آگاه بود. اوج توجه عبد المطلب به پیامبر زمانی جلوه‌گر شد که وجود مقدس آن حضرت(ص) را در دوران شیرخوارگی، بر درگاه الهی واسطه قرار داد و طلب باران نمود؛ زیرا عبد المطلب به مقام و جایگاه رسول اکرم(ص) در پیشگاه خدای سبحان پی برده بود[۵۲]. هشداری که عبد المطلب در کودکی پیامبر در خصوص مراقبت و توجه به وی، به ام ایمن داده بود گواه دیگری بر این مدعاست.

عمویش ابو طالب نیز، از این ویژگی برخوردار بود؛ وی در امر سرپرستی و مراقبت از وجود پربرکت پیامبر و همکاری با وی در جهت تبلیغ و آشکار ساختن رسالت، تا آخرین لحظات عمر مبارکش استمرار بخشید و در این راستا، اذیت و آزار قریش و قطع رابطه آنان و حصر اقتصادی شعب را متحمل گشت و این حقیقت را که در موارد متعددی از ابو طالب(ع) نقل شده و به اهتمام و توجه وی به حفظ و حراست از وجود گران‌قدر رسول خدا(ص) ارتباط داشته، به خوبی لمس می‌کنیم[۵۳].

روایاتی که در مورد پدر بزرگوار نبی اکرم(ص) و مادر گرامی آن حضرت وارد شده، شرک و بت‌پرستی آنان را مردود می‌داند و در این خصوص سخن رسول خدا دلیلی کافی است که فرمود: «من همواره از صلب‌های پاک به رحم‌های پاک انتقال یافتم»[۵۴]. این سخن به پاکی و طهارت پدران و مادران آن بزرگوار از هرگونه پلیدی و شرک اشاره دارد[۵۵]

منابع

پانویس

  1. «إِذَا بَلَغَ نَسَبِي إِلَى عَدْنَانَ فَأَمْسِكُوا»؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب(ع)، ج۱، ص۱۵۵.
  2. «الْقَاضِي عَبْدُ الْجَبَّارِ: أَنَّ اتِّصَالَ الْأَنْسَابِ غَيْرُ مَعْلُومٍ فَلَا يَخْلُو إِمَّا أَنْ يَكُونَ كَاذِباً أَوْ فِي حُكْمِ الْكَاذِبِ»؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل أبی طالب(ع)، ج۱، ص۱۵؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۲، ص۱۹۴.
  3. سمعانی، الانساب، ج۱، ص۲۲.
  4. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۹؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۱، ص۱۲۰.
  5. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ج۱، ص۳۷.
  6. برخی این نام را عبد مناف به ضم میم درست می‌دانند. در این صورت مُناف به معنای مُشرف است و کنایه از خدای تعالی است یعنی بنده کسی که مشرف بر جهان است.
  7. نام اصلی قصی، زید است. در وجه تسیمه قصی گفته شده است، بعد از درگذشت کلاب، مادر قصی با ربیعه بن حرام ازدواج کرد، ربیعه او را همراه قصی به سرزمین خود برد. مادر قصی فرزندش زید را به جهت دوری از سرزمین پدریش قصی نامید.
  8. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۳۱ و ۸۲.
  9. ارزقی، محمد بن عبدالله، اخبار مکه و ما جاء فیها من الآثار، ص۱۰۴-۱۰۸.
  10. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۳۰؛ ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۳۳.
  11. قریش به دو گروه الظواهر و البطاح تقسیم می‌شود. قریش ظواهر در کوه‌های اطراف مکه ساکن بودند و خود را نگهبان مکه می‌دانستند و به این جهت بر قریش بطاح فخر می‌فروختند ولی قریش بطاح که در داخل محیط حرم زندگی می‌کردند خود را برتر از دیگران می‌دانستند. بلاذری، أنساب الأشراف، چاپ زکار، ج۱، ص۴۱ و ۴۵.
  12. یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۳۷؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۵۶.
  13. ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۱۹۰.
  14. فرزندان ذکور عبد مناف عبارت بودند از: هاشم، عبدشمس، مطلب، نوفل و ابوعمرو.
  15. عبدالله یکی از چهار پسر قصی بن کلاب و بزرگ‌ترین آنان بود که بنی عبدالدار از فرزندان او هستند که به افراد منتسب به عبدالدار «عبدری» نیز می‌گویند. ر.ک: ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۱۲۹؛ ابن حزم، جمهرة انساب العرب، ص۱۲۵.
  16. برای آگاهی از متن و محتوای این پیمان، ر.ک: ابن حبیب بغدادی، المنمق، ص۲۷۳؛ ابن کثیر، البدایة و النهایة، ج۲، ص۲۹۱ روایتی نقل کرده است که بر اساس آن این پیمان در زمان عبدالمطلب بوده و رسول خدا(ص) نیز در ایام کودکی شاهد این پیمان بوده است و دختر عبدالمطلب ظرف عطر را برای مطیبین آورده است، اما با توجه به حضور هاشم بن عبدمناف در این پیمان هنوز حضرت به دنیا نیامده بوده است، از این رو صحت این نقل یعقوبی محل تردید است. ر.ک: بلاذری، انساب الاشراف، سهیل زکار، ج۲، ص۲۸۲.
  17. بلاذری، انساب الاشراف، ج۱۱، ص۵۴؛ مقدسی، البدأ و التاریخ، ج۴، ص۱۲۸.
  18. ابن عبدالبر، الاستیعاب، ج۴، ص۱۷۳۷. کسی که احلاف را بر ضد بن عبد مناف جمع کرد قیس بن عدی بود. فرزندش ابوحارث بن قیس نیز از استهزاء کنندگان رسول خدا(ص) بود. بعدها هر شخصی که علیه پیمان بنی عبد مناف وارد شد احلاف نامیده شد.
  19. بلاذری، انساب الأشراف، ج۱، ص۵۷- ۵۶ [چاپ زکار، ج۱، ص۶۲-۶۳].
  20. ر.ک: ذیل تفسیر سوره ایلاف؛ طباطبایی، المیزان فی تفسیر القرآن، ج۲۰، ص۳۶۶.
  21. سوره ایلاف. مقصود از ایلاف همان پیمان‌های تجاری هاشم است. در سوره مزبور نام هاشم نیامده است، اما منابع تاریخی و تفاسیر بر اینکه این پیمان‌ها را هاشم منعقد کرده و تجارت را رونق داده است متفق القولند.
  22. یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۲۴۴؛ ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۶۳.
  23. ابن حبیب بغدادی، المحبر، ص۱۶۶.
  24. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۱.
  25. یعقوبی، تاریخ، ج۲، ص۱۱.
  26. «إِنَّ اللهَ يَبْعَثُ جَدِّي عَبْدَ المُطَّلِبِ اُمَّةً وَاحِدَةً فِي هَيْئَةِ الأَنْبِياءِ وَ زِيِّ الْمُلُوكِ»؛ یعقوبی، تاریخ، ج۱، ص۱۴.
  27. ابن بابویه، الخصال، ج۱، ص۵۶-۵۷ و ۱۵۷.
  28. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ج۱، ص۳۷؛ تونه‌ای، مجتبی، محمدنامه، ص ۸۳.
  29. اوائل المقالات، ص۴۵، کشف الخفاء، ج۱، ص۶۲، روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۳۷۱، بحار الأنوار، ج۱۵، ص۱۱۸.
  30. کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد، ص۲۷۶، المواقف، ص۲۶۵، شرح المقاصد، ج۵، ص۶۱.
  31. «و (یاد کن) آنگاه را که ابراهیم گفت: پروردگارا! این شهر را امن گردان و مرا و فرزندانم را از پرستیدن بت‌ها دور بدار» سوره ابراهیم، آیه ۳۵.
  32. «و همین را سخنی پاینده در میان فرزندان (آینده) خویش قرار داد باشد که آنان (بدان) بازگردند» سوره زخرف، آیه ۲۸.
  33. حجج القرآن، ص۸۰.
  34. اوائل المقالات، ص۴۶، الدّر المنثور، ج۵، ص۹۸.
  35. بحارالأنوار، ج۱۵، ص۱۰۸، تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۳۵.
  36. «پیامبر و مؤمنان نباید برای مشرکان پس از آنکه بر ایشان آشکار شد که آنان دوزخیند آمرزش بخواهند هر چند خویشاوند باشند» سوره توبه، آیه ۱۱۳.
  37. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۱.
  38. «ما تو را به درستی مژده‌آور و بیم‌دهنده فرستادیم و از تو درباره دوزخیان باز نپرسند» سوره بقره، آیه ۱۱۹.
  39. العجاب فی بیان الأسباب، ج۱، ص۳۶۷، تفسیر القرآن (صنعانی)، ج۱، ص۵۹.
  40. الجامع لأحکام القرآن، ج۲، ص۹۲، جامع البیان عن تأویل آی القرآن، ج۱، ص۵۱۵ و ۵۱۶.
  41. تفسیر القرآن العظیم، ج۱، ص۱۶۳، الدر المنثور، ج۱، ص۲۷۱، سبل الهدی فی سیرة خیر العباد، ج۲، ص۱۲۵.
  42. مجمع الزوائد، ج۱، ص۱۱۷، سبل الهدی فی سیرة خیر العباد، ج۱، ص۱۱۷.
  43. الضعفاء الصغیر، ص۱۰۳، الضعفاء والمتروکین، ص۲۳۳، المجروحین من المحدثین والضعفاء والمتروکین، ج۱، ص۱۶۷.
  44. ادلّه معتقد ابوحنیفة فی أبوی الرسول، ص۸۴.
  45. اوائل المقالات، ص۴۵.
  46. کشف الخفاء، ج۱، ص۶۲، الصحیح من سیرة النبی الأعظم، ج۱، ص۱۵۰ـ ۱۵۴.
  47. کشف الخفاء، ج۱، ص۶۱، لسان المیزان، ج۴، ص۳۰۵.
  48. کشف الخفاء، ج۱، ص۶۲و ۶۳، ادلة معتقد ابوحنیفة فی ابوی الرسول، ص۸۷.
  49. بحارالأنوار، ج۱۵، ص۱۱۰.
  50. رضوی، رسول، مقاله «ایمان نیاکان پیامبر»، دانشنامه کلام اسلامی ج۱، ص۵۹۱-۵۹۵.
  51. سیره نبوی، ج۱، ص۴۳- ۶۲؛ کامل ابن اثیر، ج۱، ص۱۶۰؛ بحار الانوار، ج۵، ص۱۳۰.
  52. سیره زینی دحلان در حاشیه سیره حلبی، ج۱، ص۶۴؛ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۰.
  53. سیره نبوی، ج۱، ص۹۷۹؛ تاریخ ابن عساکر، ج۱، ص۶۹؛ مجمع البیان، ج۷، ص۳۷؛ مستدرک حاکم، ج۲، ص۶۲۳؛ طبقات کبری، ج۱، ص۱۶۸؛ سیره حلبی، ج۱، ص۱۸۹؛ اصول کافی، ج۱، ص۴۴۸؛ الغدیر، ج۷، ص۳۴۵.
  54. سیره زینی دحلان در حاشیه سیره حلبی، ج۱، ص۵۸؛ اوائل المقالات شیخ مفید، ص۱۲ و ۱۳.
  55. حکیم، سید منذر، پیشوایان هدایت ج۱، ص ۶۴.