واقفیه در کلام اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

واقفیه یکی از فرقه‌های شیعه است که امام کاظم (ع) را آخرین امام می‌دانند. این فرقه علاوه بر عقیدۀ غلط در امر امامت، عقاید خرافی دیگری از قبیل تناسخ و غلو نیز داشتند. مهم‌ترین علل گرایش به عقیده واقفه، مسائل مالی، قائم دانستن امام کاظم (ع) و فرزند نداشتن امام رضا (ع) بود.

مقدمه

واقفه یا واقفیه گروهی از اصحاب امام کاظم (ع) بودند که پس از شهادت امام کاظم (ع) در زندان هارون، معتقد شدند ایشان از دنیا نرفته است. آنان در امامت امام هفتم توقف کردند و امامت امام رضا (ع) را قبول نداشتند[۱]؛ همان‌گونه که ناووسیه بعد از امام صادق (ع)، در امامت امام کاظم (ع) توقف کردند و آن را قبول نداشتند و مدعی شدند حضرت نمرده است[۲].[۳]

علل و بهانه‌های گرایش به عقیده واقفه

مهم‌ترین موضوعی که باعث گرایش جمعی از اصحاب امام کاظم (ع) به عقیده واقفه گردید، این بود که تمام سران واقفه از نمایندگان موسی بن جعفر (ع) بودند. آنان پول زیادی در اختیار داشتند و چون نمی‌خواستند از پول‌هایی که در دست آنان بود بگذرند و آن را در اختیار امام بعدی قرار دهند، قائل به وقف شدند و گفتند موسی بن جعفر (ع) از دنیا نرفته است. آنان این پول‌ها را تحویل امام بعدی ندادند و منکر امامت حضرت رضا (ع) شدند. در مجموع می‌توان گفت، آنان موضوعات مختلفی را برای اثبات ادعای خود مطرح می‌کردند که مهم‌ترینش امور مالی بوده است. آنان در ادامه به دنبال بهانه‌های دیگری رفتند و آنها را مطرح می‌کردند. علل و انگیزه‌های آنان را می‌توان در مسائل ذیل دانست:

مسائل مالی

مهم‌ترین بهانه واقفه مسائل مالی بوده است؛ چون اموال موسی بن جعفر (ع) در اختیار آنان بود و نمی‌خواستند آنها را به امام رضا (ع) تحویل بدهند. شیخ طوسی در کتاب الغیبۀ خود نقل کرده که ثقات روایت کرده‌اند کسانی که قول به وقف را اظهار کرده‌اند، عبارت‌اند از: علی بن حمزه بطائنی، زیاد بن مروان قندی و عثمان بن عیسی رواسی که در دنیا طمع کردند و به حطام دنیا تمایل نمودند. آنان مقداری از مال‌هایی را که در آن خیانت کردند، به گروهی بخشیدند و آنان نیز به این عقیده گرویدند؛ مانند حمزة بن بزیع، ابن مکاری، کرام خثعمی و مانند آنان[۴].

یونس بن عبدالرحمان گوید: علت وقف واقفه مال‌های زیاد موسی بن جعفر (ع) نزد آنان بود؛ ازاین رو منکر مرگ حضرت شدند. نزد زیاد بن مروان قندی هفتاد هزار دینار و نزد علی بن ابی حمزه بطائنی سی هزار دینار بود. وقتی من پی به حق بردم و مردم را به امامت امام رضا (ع) دعوت می‌کردم، آن دو برای من پیام فرستادند که چرا مردم را به امامت ابو الحسن رضا (ع) می‌خوانی؟ اگر دنبال مال هستی، ما تو را بی‌نیاز می‌کنیم. آنها ده هزار درهم برایم فرستادند و گفتند: دست بردار؛ اما من نپذیرفتم و به آنان پیام دادم که برای ما از صادقین (ع) روایت شده که وقتی بدعت‌ها ظاهر می‌شود، وظیفه عالم است که علم خود را ظاهر کند؛ در غیر این صورت نور ایمان از او گرفته می‌شود[۵].

در نقلی دیگر مقدار پول نزد زیاد قندی، مانند نقل قبلی، هفتاد هزار دینار گزارش شده و افزوده شده که نزد عثمان بن عیسی رواسی سی هزار درهم و پنج کنیز در مصر بود. امام رضا (ع) به آنان پیام داد: اموال پدرم را که نزد شماست، وسایل و کنیزها را بفرستید؛ زیرا من وارث او و قائم مقامش هستم و میراث وی را تقسیم کرده ایم و عذری در نگهداری آن ندارید (یعنی حضرت درگذشته است). ابن ابی حمزه منکر داشتن مال شد؛ همین طور زیاد قندی؛ ولی عثمان بن عیسی پاسخ داد: پدرت نمرده؛ او زنده و قائم است. هر کس ادعا کند مرده، بر باطل است. بر فرض هم که مرده باشد، آنگونه که تو می‌گویی، او به من دستور نداده که اموالش را به تو بدهم؛ اما کنیزها آزاد شده‌اند و آنها را به ازدواج درآورده‌ام[۶].

در رجال کشی چنین نوشته است: آغاز واقفه این بود که اشاعثه[۷] سی هزار دینار زکات و آنچه از تعهد مالی داشتند، برای دو وکیل از وکلای موسی بن جعفر (ع) در کوفه فرستادند؛ یکی از آنان حیّان بن سراج و مرد دیگری با وی بود. در آن زمان موسی بن جعفر (ع) در زندان بود. آنان با این اموال خانه‌هایی خریدند و قراردادهایی بستند و غله‌هایی خریدند. وقتی خبر درگذشت موسی بن جعفر (ع) به آنان رسید، مردن حضرت را منکر شدند و این خبر را در میان شیعیان پخش کردند که حضرت نمرده و او قائم است. گروهی از شیعیان به آنها اعتماد کردند و ادعای این دو، در میان شیعه منتشر شد. آنان در هنگام مرگ وصیت کردند، این اموال به ورثه موسی بن جعفر (ع) داده شود. کم کم برای شیعیان روشن شد که آنان به جهت حرص در مال این ادعا را مطرح کرده‌اند[۸].

بنا به روایتی که از امام رضا (ع) نقل شده، ابن سراج در آخر عمر خود از عقیده وقف برگشت و قائل به درگذشت موسی بن جعفر (ع) شد؛ اما برای وی فایده‌ای نداشت. آن حضرت نام ابن سراج را (که او هم از واقفه بود) ذکر کرده، فرمود: او به مردن حضرت کاظم (ع) اقرار کرد؛ زیرا هنگام مرگش وصیت کرد که هرچه من به جای گذاشته‌ام، حتی این پیراهنی را که پوشیده‌ام، همه برای ورثه حضرت کاظم (ع) است و نگفت برای خود حضرت کاظم (ع) است و این اقراری بود از او (که حضرت درگذشته)؛ ولی او چه سودی از این حرف برد یا از آنچه پیش از آن گفته بود؛ سپس حضرت سخنی نگفت[۹].[۱۰]

قائم دانستن موسی بن جعفر (ع)

واقفیه برای وقف خود و انکار امامت حضرت رضا (ع)، مدعی بودند موسی بن جعفر (ع) قائم است و بنابراین او نمرده و هنوز زنده است تا جهان را پر از عدل و داد نماید، همان‌گونه که پر از جور و ستم است. آنان برای این ادعای خود دلایلی را نقل کرده‌اند:

  1. در یک مورد وقتی موسی بن جعفر (ع) به پرسش‌های جمعی پاسخ داد و آنان مسلمان شدند، امام صادق (ع) بین دو چشم او را بوسید و او را قائم بعد از خود دانست؛ یعنی کسی که به امور امامت می‌پردازد و چنین فرمود: «تو قائم بعد از من هستی، از این رو واقفه گفتند: او نمرده است و او قائم است»[۱۱]؛ سپس امام صادق (ع) آنان را جامه پوشاند و به آنان مال بخشید و بازگشتند درحالی که مسلمان شدند[۱۲].
  2. در بعض کتب واقفه آمده که راوی گوید: در منزل علی بن ابی حمزه بودم و ابوبصیر هم در آنجا بود. محمد بن عمران گفت: از امام صادق (ع) شنیدم که می‌فرمودند: «از ما هشت نفر محدَّث هستند که هفتمین آنان قائم است»[۱۳]؛ یعنی موسی بن جعفر (ع) قائم است.

منظور حضرت خود ایشان و امامان بعدی بوده نه قبلی که هفتم آنان مهدی (ع) است. برخی گفته اند: آنان به این حدیث امام صادق (ع) استناد می‌کردند که فرمود: «از فرزندان من کسی متولد خواهد شد که به واسطه او خداوند بندگان و شهرها را نورانی و حق را آشکار می‌کند»[۱۴]. آنان این حدیث را درباره موسی بن جعفر (ع) می‌دانستند. شیخ طوسی در کتاب الغیبه خود این ادعای واقفه را نقد و رد می‌کند؛ زیرا موسی بن جعفر (ع) مانند پدران خود درگذشته است[۱۵]؛ بنابراین او قائم موعود نیست؛ البته تعبیر قائم درباره دیگر امامان نیز به کار رفته[۱۶] و ممکن است منظور حضرت از قائم کسی باشد که بعد از امام حاضر قائم به امور امامت است و او حجت الهی است[۱۷].

بهانۀ غسل ندادن امام جز امام

از شبهات واقفه این بود که معتقد بودند موسی بن جعفر (ع) نمرده که اگر مرده بود، باید امام بعدی او را غسل می‌داد. حسن بن علی وشاء این نکته را از احمد بن عمر بن حلال یا دیگری نقل کرده است که چگونه امام رضا (ع) که در مدینه بوده، حضرت را که در بغداد بوده غسل داده است؟ حضرت رضا (ع) می‌فرماید: به واقفه می‌گفتی من او را غسل دادم[۱۸]. دراین باره روایات متعددی است که واقفه منکر مرگ موسی بن جعفر (ع) می‌شوند و امام رضا (ع) با آنان برخورد می‌کند و به اشکال‌هایشان پاسخ می‌دهد که به آنها نقل و اشاره خواهد شد.

امام رضا (ع) درباره یکی از واقفه به نام حمزة بن بزیع از ابراهیم بن ابی البلاد می‌پرسد: حمزة بن بزیعِ شقی چه کرد؟ گفتم: او بر همان عقیده است و اکنون آمده است[۱۹]. فرمود: او خیال می‌کند پدرم زنده است؛ آنان امروز در تردید به سر می‌برند و فردا نخواهند مرد جز بر انکار خدا. صفوان گوید: عده‌ای از آنان با تردید و انکار خدا از دنیا رفتند[۲۰].[۲۱]

فرزند نداشتن امام رضا (ع)

بهانه دیگری که باعث شد جمعی از واقفه، به ویژه سران آنان، بر وقف خود اصرار بورزند، این بود که امام رضا (ع) فرزندی ندارد، بنابراین او عنّین است و نمی‌تواند جانشین موسی بن جعفر (ع) باشد؛ به ویژه که از زمان شهادت موسی بن جعفر در سال ۱۸۳[۲۲] که حضرت ۳۵ سال سن داشت تا تولد امام جواد (ع) در سال ۱۹۵[۲۳]، دوازده سال فاصله شد و حضرت رضا (ع) در طول این مدت فرزندی نداشت. این اشکال در روایات متعددی نقل شده است. به نظر می‌رسد پس از تولد امام جواد (ع) باز آنان بر این نظر خود اصرار داشتند. بدیهی است که این شبهه بعد از تولد امام جواد (ع) از شیعیان فریب خورده برطرف شود. یکی از واقفه که بر این اشکال اصرار می‌ورزید، حسین بن قیاما بود. از او چندین روایت دراین باره آمده است.

وی در نامه‌ای به حضرت امام رضا (ع) نوشت: چگونه تو امام هستی، درحالی که فرزندی نداری. حضرت غضبناک شد و به او فرمود: چه کسی به تو آموخته که من فرزند ندارم؟ به خدا سوگند شب‌ها و روزها بگذرد تا اینکه خداوند به من فرزند پسری بدهد که بین حق و باطل جدایی بیندازد[۲۴].

شیخ صدوق نقل می‌کند که عبدالرحمان بن ابی نجران و صفوان بن یحیی گویند: حسین بن قیاما که از رؤسای واقفه بود، از ما خواست که اجازه دیدار با علی بن موسی الرضا (ع) برای وی بگیریم؛ ما پذیرفتیم. وقتی در برابر حضرت قرار گرفت گفت: آیا تو امام هستی؟ فرمود: آری. ابن قیاما گفت: من خدا را گواه می‌گیرم که تو امام نیستی. حضرت مدتی سرش را به زیر انداخت و بعد فرمود: از کجا می‌دانی که من امام نیستم؟ گفت: ما از امام صادق (ع) روایت داریم که امام عقیم نیست و تو به این سن رسیده‌ای و فرزندی نداری. حضرت سرش را پایین انداخت و بیشتر از قبل طول داد و فرمود: «من خداوند را گواه می‌گیرم که روزگار نمی‌گذرد تا اینکه خدا به من فرزند خواهد داد»[۲۵]. عبدالرحمان بن ابی نجران گوید: به خدا سوگند کمتر از یک سال نگذشت که خداوند به وی ابوجعفر (ع) را داد[۲۶].

مشابه این روایت را کلینی نقل نموده که حسین بن قیاما گوید: بر علی بن موسی الرضا (ع) وارد شدم؛ به او گفتم: آیا دو امام با هم خواهند بود؟ فرمود: نه، جز اینکه یکی از آنان ساکت خواهد بود و در آن زمان ابوجعفر امام جواد (ع) هنوز متولد نشده بود؛ پس حضرت به من فرمود: به خدا سوگند خدا چیزی از من قرار خواهد داد که حق و اهل آن را ثابت نماید و باطل و اهل آن را از بین ببرد. پس از یک سال ابوجعفر متولد شد. به ابن قیاما گفته شد: آیا این نشانه که حضرت خبر داده بود، تو را قانع نکرد که امامت حضرت را بپذیری؟ گفت: به خدا سوگند این نشانۀ بزرگی است؛ ولی چه کنم با آنچه امام صادق (ع) درباره فرزندش فرموده (و او را قائم دانسته است)[۲۷]. در زمان این گفتگو سن حضرت رضا (ع) حدود ۴۲ سال بوده است[۲۸].

زمانی که خداوند به حضرت فرزند می‌دهد، ابن قیاما بر حضرت وارد می‌شود. امام می‌فرماید: «خداوند به من فرزندی داده که وارث من و وارث آل داود خواهد بود»[۲۹].

حسین بن قیاما همان‌گونه که ذکر شد، بر عقیده باطل خود اصرار می‌ورزد و حاضر نمی‌شود امامت امام رضا (ع) را بپذیرد. گویا موسی بن جعفر (ع) در گذشته به تحیّر وی اشاره داشته‌اند[۳۰]. از گزارش‌های نقل شده استفاده می‌شود که برخی از واقفه از عقیده خود برگشتند، گروهی دچار تحیّر شدند و جمعی نیز بر عقیده باطل خود اصرار داشتند. بهانه این جمع این بود که امام جواد (ع) کوچک است و نمی‌تواند امام باشد. این نکته را امام رضا (ع) به صفوان بن یحیی یادآوری کرد که همان‌گونه که عیسی در سن کم پیامبر شد، امامت هم در سن کم امکان دارد[۳۱].[۳۲]

پرسش مستقیم

منابع

پانویس

  1. شیخ طوسی، اختیار معرفة الرجال، ص۴۸۰؛ شیخ صدوق، من‎ لایحضره ‎الفقیه، ج۴، ص۵۴۳؛ شیخ طوسی، الغیبة للحجه، ص۲۳؛ ابن ادریس، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج۳، ص۱۶۲؛ محمدتقی مجلسی، روضة المتقین، ج۲، ص۴۹۶ و ج۱۴، ص۳۹۵.
  2. الناووسيه: القائلون بأن جعفر بن محمد (ع)لم يمت و هو المهدي؛ ابن ادریس، السرائر الحاوی لتحریر الفتاوی، ج۳، ص۱۶۲.
  3. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۳۰۶.
  4. شیخ طوسی، کتاب الغیبه، ص۶۳؛ محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، ج۴، ص۱۶۳.
  5. شیخ طوسی، کتاب الغیبه، ص۶۴؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ص۲۳۵.
  6. شیخ طوسی، کتاب الغیبه، ص۶۵؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ص۲۳۶.
  7. منظور از اشاعثه جعفر بن محمد بن اشعث و فرزندان وی هستند که از وزرای شیعه دربار هارون بوده مانند علی بن یقطین. یحیی برمکی بر ضد وی سعایت کرد که طرفدار موسی بن جعفر (ع) است؛ زیرا وی معلم محمد بن زبیده بود و وقتی قرار شد هارون ولی‌عهد بشود. یحیی از نفوذ او و کاهش قدرت خود نگران شد (شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۱، ص۷۰). شاید همین سعایت باعث شده که آنان نتوانند از چگونگی مصرف اموال خود و امکان رسیدن آن به امام بحق شیعه سخن بگویند و واقفه از آن اموال سوءاستفاده کرده‌اند.
  8. شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۵۹.
  9. «ثُمَّ ذَكَرَ ابْنَ السَّرَّاجِ فَقَالَ: إِنَّهُ قَدْ أَقَرَّ بِمَوْتِ أَبِي الْحَسَنِ (ع) وَ ذَلِكَ أَنَّهُ أَوْصَى عِنْدَ مَوْتِهِ. فَقَالَ: كُلُّ مَا خَلَّفْتُ مِنْ شَيْ‏ءٍ حَتَّى قَمِيصِي هَذَا الَّذِي فِي عُنُقِي لِوَرَثَةِ أَبِي الْحَسَنِ (ع) وَ لَمْ يَقُلْ هُوَ لِأَبِي الْحَسَنِ (ع) وَ هَذَا إِقْرَارٌ وَ لَكِنْ أَيُّ شَيْ‏ءٍ يَنْفَعُهُ مِنْ ذَلِكَ وَ مِمَّا قَالَ ثُمَّ أَمْسَكَ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۸، ص۳۴۶-۳۴۸؛ همان، (ترجمۀ سیدهاشم رسولی محلاتی)، ج۲، ص۱۸۸.
  10. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۳۰۷.
  11. «أَنْتَ الْقَائِمُ مِنْ بَعْدِي، فَلِهَذَا قَالَتِ الْوَاقِفَةُ، إِنَّهُ حَيٌّ وَ إِنَّهُ الْقَائِمُ».
  12. ابوالعباس عبدالله بن جعفر حمیری، قرب الإسناد، ص۳۳۰.
  13. «مِنَّا ثَمَانِيَةٌ مُحَدَّثُونَ سَابِعُهُمُ الْقَائِمُ»؛ شیخ طوسی، إختیار معرفة الرجال، ص۴۷۴.
  14. «يَخْرُجُ مِنِّي مَنْ يُنَوِّرُ اللَّهُ بِهِ الْعِبَادَ وَ الْبِلاَدَ وَ وَ يُظْهِرَ الْحَقَّ»؛ شیخ صدوق، من‎ لایحضره ‎الفقیه، ج۳، ص۱۵۵؛ (ترجمه علی اکبر غفاری)، حاشیه.
  15. «وَ قَالُوا: إِنَّهُ الْمَهْدِيُّ فَقَوْلُهُمْ بَاطِلٌ بِمَا ظَهَرَ مِنْ مَوْتِهِ (ع) وَ اشْتَهَرَ وَ اسْتَفَاضَ كَمَا اشْتَهَرَ مَوْتُ أَبِيهِ وَ جَدِّهِ وَ مَنْ تَقَدَّمَهُ مِنْ آبَائِهِ (ع)»؛ شیخ طوسی، الغیبة للحجه، ص۲۳.
  16. «وَ أَشْهَدُ أَنَّ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ وَصِيُّ أَخِيهِ وَ الْقَائِمُ بِحُجَّتِهِ بَعْدَهُ وَ أَشْهَدُ عَلَى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ أَنَّهُ الْقَائِمُ بِأَمْرِ الْحُسَيْنِ بَعْدَهُ...»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۵۲۶؛ شیخ صدوق، علل الشرائع، ص۹۷.
  17. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۳۰۹.
  18. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۸۴.
  19. ممکن است وی از کوفه به مدینه آمده باشد.
  20. «مَا فَعَلَ الشَّقِيُّ حَمْزَةُ بْنُ بَزِيعٍ؟ قُلْتُ: هُوَ ذَا، هُوَ قَدْ قَدِمَ. فَقَالَ: يَزْعُمُ أَنَّ أَبِي حَيٌّ هُمُ الْيَوْمَ شُكَّاكٌ وَ لَا يَمُوتُونَ غَداً إِلَّا عَلَى الزَّنْدَقَةِ»؛ شیخ طوسی، الغیبه، ص۶۹؛ محمد بن ابراهیم صدرالدین شیرازی، شرح أصول الکافی، ج۴، ص۱۶۳.
  21. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۳۱۱.
  22. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۲۷۶.
  23. شیخ طوسی، تهذیب الأحکام، ج۶، ص۹۰؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۹۲.
  24. «قَالَ: كَتَبَ ابْنُ قِيَامَا إِلَى أَبِي الْحَسَنِ (ع) كِتَاباً يَقُولُ فِيهِ: كَيْفَ تَكُونُ إِمَاماً وَ لَيْسَ لَكَ وَلَدٌ. فَأَجَابَهُ أَبُو الْحَسَنِ الرِّضَا (ع) شِبْهَ الْمُغْضَبِ: وَ مَا عَلَّمَكَ أَنَّهُ لَا يَكُونُ لِي وَلَدٌ وَ اللَّهِ لَا تَمْضِي الْأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتَّى يَرْزُقَنِيَ اللَّهُ وَلَداً ذَكَراً يَفْرُقُ بِهِ بَيْنَ الْحَقِّ وَ الْبَاطِلِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۰؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۲۷۷.
  25. «إِنِّي أُشْهِدُ اللَّهَ أَنَّهُ لَا تَمْضِي الْأَيَّامُ وَ اللَّيَالِي حَتَّى يَرْزُقَنِي اللَّهُ وَلَداً مِنِّي».
  26. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۰۹.
  27. «قَالَ لِي: وَ اللَّهِ لَيَجْعَلَنَّ اللَّهُ مِنِّي مَا يُثْبِتُ بِهِ الْحَقَّ وَ أَهْلَهُ وَ يَمْحَقُ بِهِ الْبَاطِلَ وَ أَهْلَهُ. فَوُلِدَ لَهُ بَعْدَ سَنَةٍ أَبُو جَعْفَرٍ (ع). فَقِيلَ لِابْنِ قِيَامَا: أَ لَا تُقْنِعُكَ هَذِهِ الْآيَةُ؟ فَقَالَ: أَمَا وَ اللَّهِ إِنَّهَا لآَيَةٌ عَظِيمَةٌ وَ لَكِنْ كَيْفَ أَصْنَعُ بِمَا قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (ع) فِي ابْنِهِ»؛ محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۵۴؛ شیخ مفید، الإرشاد، ج۲، ص۲۷۷.
  28. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۴۷۶.
  29. «إِنَّ اللَّهَ قَدْ وَهَبَ لِي مَنْ يَرِثُنِي وَ يَرِثُ آلَ دَاوُدَ»؛ ابوجعفر محمد بن حسن صفار قمی، بصائر الدرجات، ص۱۳۸.
  30. شیخ صدوق، عیون أخبار الرضا (ع)، ج۲، ص۲۱۰.
  31. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، ج۱، ص۳۲۱ و ۳۸۳.
  32. ذاکری، علی اکبر، سیره فرهنگی و اجتماعی معصومان در کتاب‌های چهارگانه شیعه، ص ۳۱۲.