وکیع بن جراح رؤاسی در تاریخ اسلامی
مقدمه
وکیع بن جراح که یکی از حافظان بزرگ حدیث و نیز از فقهای حنفی مذهبِ کوفی است، در سال ۱۲۹ ﻫ.ق چشم به جهان گشود. او را به جهت انتساباش به شاخه عدنانیِ بنی رُؤاس، «رُؤاسی» مینامند، اما در برخی گزارشها آمده است که او در اصفهان زاده شده و اصالتاً از نواحی ما وراء النهر (سُغد) و به نقلی از خراسان یا شهرستان ری است[۱].
او چهرهای گندم گون و اندامی فربه داشت و یک چشمش نابینا بود. با همین عذر و به بهانه این که پیر شده است، تصدّی قضاوت پیش نهادی محمد امین، پسر هارون الرشید را که در سال ۱۹۳ ﻫ.ق به خلافت رسید نپذیرفت و در همان سال کوفه را به مقصد مکه و برای حج، ترک گفت و در بازگشت از همین سفر بدرود حیات گفت[۲].
پدرش از اصحاب امام صادق(ع) بود و در زمان مهدی عباسی، بر بیت المال کوفه نظارت داشت. و نیز مدتی در ری، متصدّی دارالضرب بود[۳]. برادرش ملیح بن جراح یکی از راویان اوست. برای او چهار پسر به نامهای گوناگون یاد کردهاند که تنها سُفیان، مَلیح و عُبید از پدرشان روایت کردهاند[۴].
در وصف او نوشتهاند: در همه حال؛ چه در حال نماز و خارج از نماز خاشع و فروتَن بود.
نه تنها خودش را به دستگاه سلطنت عبّاسیان نیالود، بلکه از آلودگانی مانند حفص بن غیاث، برای همیشه کناره گرفت. روزها روزه میگرفت و شبها را با تهجّد و تلاوت قرآن سپری میکرد و میگفت: هر کس پیش از وقت نماز، آماده نشود، نماز را سبک شمرده است. به هنگام نشستن نمیجنبید و آرام بود. هیچ گاه آب دهان نمیانداخت و از کسی بد نمیگفت. رو به قبله مینشست و از سوگند یادکردن به نام خدا پرهیز داشت[۵].
او از کودکی به دانشآموزی و اخذ حدیث پرداخت و با حافظه فوق العادهای که داشت به حفظ و تصنیف روایاتِ زیادی موفق شد تا آنکه در حدود ۳۳ سالگی به روایت احادیث روی آورد و دیری نگذشت که جای سفیان ثوری را گرفت. از این رو او را یکی از قطبهای شش گانه حدیث[۶] در آن زمان دانستهاند. او کمتر به سفر رفته و غالباً از مشایخ کوفه استفاده کرده است. از او تنها دو سفر در تاریخ، یاد شده است؛ یکی سفر به عبّادان (آبادان) در سال ۱۸۵ ﻫ.ق که بیشتر به روایت حدیث پرداخت و بیش از ۱۵۰۰ حدیث روایت کرد[۷]. دومین و آخرین سفر او، سفری است که در سال ۱۹۳ ﻫ.ق پس از امتناع از پذیرش پُست قضاوت، به مکه بود. در این سفر که حدود سه سال به طول انجامید، به روایت حدیث مشغول بود و تنها در منی از نقل حدیث خودداری میکرد.
سرانجام با نقل روایتی در باره خصوصیات جنازه پیامبر(ص) مغضوب مکّیان شد و او را محکوم به قتل کردند که با وساطت سفیان بن عیینه، جان به در برد و از مکه خارج شد.
آنان به اهل مدینه نوشتند که به محض رسیدن وکیع، او را بکشید. این نامه را قاصدی به وکیع اطلاع داد و او از منطقه ربذه به طرف کوفه تغییر مسیر داد، امّا بر اثر شدّت یافتن درد شکم، در شهرک (فَیْد) درگذشت[۸].
از او به عنوان راوی سفیان ثوری یاد کردهاند امّا از فقهای مذهب حنفی به شمار میرود. وی هرچند ابوحنیفه را کمتر دیده، لیکن سالها از مهمترین شاگرد ابو حنیفه زُفَر بن هُذَیل بهره گرفت و از طریق او با فقه حنفی آشنا گردید و طبق آن فتوا داد. در میان شاگردان وکیع میتوان از معروفترین آنها؛ یعنی احمد بن حنبل، یحیی بن آدم، عبدالله بن مبارک، علی بن مدینی، قتیبة بن سعید و یعقوب دورقی نام برد[۹].
او علم و جلسه تعلیم و تعلم را بزرگ میشمرد و در حال تعلیم رو به قبله مینشست و هیچ کس حق ایستادن، قلم تیز کردن و حتی تبسّم نداشت. میگفت: دانشِ ِ آدمی به کمال نمیرسد مگر آنکه از فرادست یا فرودست و یا همانند خود بیاموزد و بنویسد[۱۰].
ابن حنبل از مصنّفات او یاد کرده و دیگران را به مطالعه آنها فرا خوانده است. از جمله این مصنفات، رساله ای بوده که در آن، فضایل امام علی(ع)را پیش از فضایل عثمان بن عفان ذکر کرده است. شاید این تألیف و روایاتی که در آن و یا غیر آن، پیرامون فضایل اهل بیت(ع)ذکر کرده و به بدگویی از برخی صحابه سلف پرداخته، سبب شده تا او را شیعه و رافضی تلقی کنند[۱۱]. نیز از او نقل شده که در پاسخِ سؤال از معنای حدیث: «مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَهَذَا عَلِيٌّ مَوْلَاهُ» گفته است: "مَنْ کُنْتُ نبیَّه فعلیّ ولیّه"[۱۲].
او در کنار چنین گرایشی که با تنفّر از دستگاه خلافت نیز همراه بود، گاه بر مبنای فقه ابوحنیفه فتوا میداد و همانند او خوردن (نبیذ) را حلال میدانست و آن را مینوشید و در عین حال مخالف سرسخت اهل رأی بود.
همچنین بلند خواندن ﴿بِسْمِ اللَّهِ﴾[۱۳] را بدعت میشمرد و قائلان به مخلوق بودن قرآن را کافر میدانست[۱۴].
با این که وی روایاتی با واسطه، از اهل بیت(ع)و در باره فضایل آنان نقل کرده است، اما به دلایلی که روشن نیست و شاید به سبب کوفی بودن و عدم مسافرت به مدینه، فرصتی برای دیدار با امامان معصوم نیافته است.
بدین جهت، شواهدی روشن از رابطه یا میزان رابطه او با اهل بیت(ع)- به جز مطالبی که در باره تشیع او نقل شد - در دست نیست. و ظاهراً به همین جهت، رجالیون شیعی متعرّض او نشدهاند،[۱۵] امّا میتوان گفت که تمام ارباب رجال و حدیث اهل سنّت وی را تکریم کردهاند. احمد بن حنبل در باره او گفته است: او مردی بیمانند، حافظی توانا و علامهای بیبدیل بود. به خوبی حدیث حفظ میکرد و به درستی به مذاکره فقه میپرداخت. بر همگان است که از تصنیفات او استفاده کنند.
یحیی بن معین میگوید: برتر از وکیع ندیدهام. او جز برای خدا حدیث نمیگفت و در حفظ حدیث بیمانند بود و از ارکان چهارگانه حدیث به شمار میرفت.[۱۶] هر کس عبدالرحمن بن مهدی را بر وکیع مقدم بدارد لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد.
عکرمة بن عمار نیز وی را در فقه و حدیث در میان کوفیان بینظیر میداند و مروان بن معاویه در باره او میگوید: کسی را نزد من نستودند مگر آنکه او را فروتر از آن اوصاف یافتم، مگر وکیع که او را بالاتر از آن چه وصف کرده بودند، دیدم[۱۷].
عجلی از او به عنوان فقیهی عابد، صالح و ادیب یاد میکند، اما دیگر نقّادان حدیث، تصریح کردهاند که وکیع در نقل حدیث، دچار لحن و خطا میشد[۱۸].
او که از راویان و حافظانِ نقّاد حدیث و از طبقه هشتم است و در شمار اهل حدیث از کوفیان به شمار میرود، ظاهراً یک بار امام رضا(ع) را دیده و معجزه ای از آن حضرت نقل کرده است از این رو میتوان وی را صرف نظر از نکته ای که پیشتر بدان اشاره کردیم از اصحاب و از راویان آن حضرت به شمار آورد. او از مشایخ و راویان زیادی نقل حدیث کرده است که از آن جمله اند: پدرش جرّاح، برادرش ملیح بن جرّاح، هشام بن عروة، حسن و علی فرزندان صالح، ابن جُریح، مالک بن انس، عکرمة بن عمار، اعمش، اوزاعی، سفیان ثوری، ابوحمزة ثمالی و اسرائیل. و از او کسان زیادی روایت کردهاند، مانند: فرزندانش، سفیان، ملیح و عبید، کاتبش محمد بن ابان بلخی، خلیفة بن خیاط، احمد بن حنبل، یزید بن هارون، یحیی بن معین و علی بن مدینی[۱۹].
او خود یکی از نقّادانِ اسناد احادیث است و کسانی چون: جابر بن یزید جعفی، سلمة بن نبیط، عکرمة بن عمار، ابو وائل، حمید اصمّ، [[یزید بن ابراهیم، حوشب بن عقیل و ابونجیح مکی را توثیق کرده است[۲۰].
ظاهراً وثاقت و جلالت وی مورد اتفاق همه رجال شناسان اهل سنت از گذشته تا حال است و نیز آیةالله خوئی - به اعتبار این که وکیع در سلسله سند تفسیر قمی قرار دارد - او را موثق میداند[۲۱].
روایات او در منابع روایی اهل سنت و شیعه آمده است[۲۲]. از جمله طبری به اسناد خود از طریق وکیع نقل میکند که ام سلمه گفت: هنگام نزول آیه ﴿إِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرًا﴾[۲۳] پیامبر خدا(ص)، علی، فاطمه، حسن و حسین را فرا خواند و کسائی خیبری بر سر آنان کشید و فرمود: (خدایا! اینان اهل بیت من هستند. پلیدی را از آنان دور گردان و آن گونه که باید پاکیزه شان بدار).
ام سلمه گفت: آیا من از آنان نیستم پیامبر(ص) فرمود: تو نیک فرجامی[۲۴]. و سرانجام او پس از ۶۹ سال زندگی در روز عاشورای سال ۱۹۷ ﻫ.ق در زمان خلافت محمد أمین در (فید) محلی میان مکه و کوفه، بر اثر درد شکم وفات یافت و همان جا دفن گردید[۲۵].[۲۶]
جستارهای وابسته
- جراح بن ملیح رؤاسی (پدر)
- ملیح بن جراح (برادر)
- سُفیان بن وکیع بن جراح رؤاسی (فرزند)
- مَلیح بن وکیع بن جراح رؤاسی (فرزند)
- عُبید بن وکیع بن جراح رؤاسی (فرزند)
منابع
پانویس
- ↑ نک: المعارف ۸۸؛ تاریخ بغداد ۱۳/ ۴۹۷؛ رجال صحیح مسلم ۲/ ۳۱۰؛ کتاب الثقات ۷/ ۵۶۲؛ تهذیب الکمال ۳۰/ ۴۶۳ و معجم قبائل العرب ۲/ ۴۵۰ و ۳/ ۹۷۲.
- ↑ المعارف ۳۸۴ و ۵۰۷ و سیر اعلام النبلاء ۹/ ۱۵۱.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۴۹۷؛ سیر اعلام النبلاء ۹/ ۱۶۸.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۵۰۱ و ۵۱۰ و تهذیب الکمال ۳۰/ ۴۶۸، ۴۶۹ و ۴۷۰. ابن حزم نام آنان را این گونه آورده است: احمد، سفیان، ملیح و یحیی (جمهرة انساب العرب ۲۸۷).
- ↑ حلیة الاولیاء ۸/ ۳۶۹ - ۳۷۰ و تاریخ بغداد ۱۳/ ۵۰۱ و ۵۰۷.
- ↑ اینان عبارتند از: یحیی بن سعید قطان، عبدالرحمن بن مهدی، یحیی بن زکریا، عبدالله بن مبارک و یحیی بن آدم، الجرح و التعدیل (مقدّمه) ۲۲۰.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۹/ ۱۴۶و تاریخ بغداد ۱۳/ ۵۰۵.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۹/ ۱۵۹ - ۱۶۴.
- ↑ الامام زفر ۱/ ۹۶ و ۹۷.
- ↑ سیر اعلام النبلاء ۹/ ۱۵۹، و الجرح والتعدیل (مقدمه) ۲۳۲.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۵۰۰؛ سیراعلام النبلاء ۹/ ۱۵۴ ونک: تفسیر طبری ۲۲/ ۶؛ شواهد التنزیل ۱/ ح ۶۹، ۸۱، ۸۷ و ۴۵۹ و کتاب الخصال ۵۸.
- ↑ بشارة المصطفی ۲۶۴.
- ↑ «به نام خداوند بخشنده بخشاینده» سوره فاتحه، آیه ۱.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۵۰۲؛ سیر اعلام النبلاء ۹/ ۱۶۵؛ تذکرة الحفاظ ۱/ ۳۰۹ و تحفة الأحوذی ۱/ ۲۲.
- ↑ البته در اسناد روایات شیعی، بارها نام او آمده است که به آن اشاره خواهیم کرد.
- ↑ آن سه نفر دیگر عبارتند از: احمد بن حنبل، یعلی بن عبید و قعنبی.
- ↑ تاریخ بغداد ۱۳/ ۵۰۴ - ۵۰۵؛ حلیة الاولیاء ۸/ ۳۷۰ و سیر اعلام النبلاء ۹/ ۱۵۲ و ۱۵۵.
- ↑ نک: تاریخ الثقات ۴۶۴ و تهذیب التهذیب ۱۱/ ۱۳۰.
- ↑ تهذیب الکمال ۳۰/ ۴۶۴ - ۴۶۷.
- ↑ الجرح و التعدیل (مقدمه) ۲۲۴ و ۲۲۵.
- ↑ نک: تفسیر قمی ۲/ ۲۸۵؛ الطبقات الکبری ۶/ ۳۹۴؛ الجرح والتعدیل (مقدمه) ۲۳۰ و۲۳۱؛ ۴/ ق ۲/ ۳۸؛ کتاب الثقات ۷/ ۵۶۲؛ تذکرة الحفاظ ۱/ ۳۰۶؛ تقریب التهذیب ۲/ ۳۳۱؛ معجم رجال الحدیث ۱۹/ ۱۹۳ و مستدرکات علم رجال الحدیث ۸/.
- ↑ ر.ک: مسند احمد بن حنبل ۱/ ۲۰۷ و۲۶۹؛ سنن ترمذی ۵/ ۵۹۸؛ صحیح مسلم ۱/ ۸۶؛ سنن ابن ماجه ۱/ ۴۲؛ شواهد التنزیل ۱/ ح ۶۹، ۸۱، ۸۷ و ۴۵۹؛ کتاب الخصال ۱/ ۷۸ و ۲/ ۴۲۰؛ دلائل الامامه ۱۵۷ و ۱۸۶ والغدیر ۱/ ۸۰ و ۳۳۶.
- ↑ «جز این نیست که خداوند میخواهد از شما اهل بیت هر پلیدی را بزداید و شما را به شایستگی پاک گرداند» سوره احزاب، آیه ۳۳.
- ↑ تفسیر طبری ۲۲/ ۶.
- ↑ الطبقات الکبری ۶/ ۳۹۴؛ تاریخ بغداد ۱۳/ ۵۱۱ و تذکرة الحفاظ ۱/ ۳۰۹.
- ↑ عزیزی، رستگار، بیات، راویان مشترک، ج۲، ص 146.