دعوت علنی پیامبر خاتم

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

سال سوم بعثت با نزول آیه ﴿أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ، دعوت علنی پیامبر اکرم(ص) آغاز شد. ابتدا آن حضرت خویشاوندان خویش را به اسلام دعوت کرد و در ادامه دعوت خود را عمومی کرده و تمام مردم را دعوت می‌نمودند. مرحله دعوت علنی مردم به دین اسلام از سخت‌ترین و دشوارترین مراحل دعوت الهی پیامبر(ص) به شمار می‌آید. فعالیت‌های پیامبر در این دوره شامل برخی از کارها می‌شد مانند: حضور در بازارهای موسمی و دعوت مردم؛ حضور در مسجدالحرام و دعوت مردم؛ مباحثه و پاسخ‌گویی به مشرکان؛ استفاده از فرصت سالیانه حج و رفتن به سرزمین قبایل بیابان‌نشین.

مقدمه

مرحله دعوت علنی مردم به دین اسلام از سخت‌ترین و دشوارترین مراحل دعوت الهی پیامبر (ص) به شمار می‌آید. رسول خدا (ص)، با پشت سر گذاشتن تبلیغ پنهانی و فراهم آوردن زمینه‌های دعوت علنی، آشکارا به تبلیغ دین اسلام، همت گماشت. ایشان کوشش بسیار کرد، سختی‌های بسیاری به جان خرید و آزارهای فراوانی دید؛ اما مقاوم و استوار به راهش، ادامه داد تا اینکه دین آسمانی‌اش رفته‌رفته همه جا را فرا گرفت[۱].

رسول خدا(ص) دعوت آشکار را در دو مرحله دعوت خویشان و دعوت عموم مردم انجام داد:

دعوت خویشاوندان

رسول خدا(ص) نخستین بار با فرمان الهی ﴿أَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۲] خویشاوندان نزدیک خود را به آیین اسلامی دعوت کرد. ایشان این دعوت را با پذیرایی و نوعی گردهمایی خاندانی در خانه ابوطالب[۳]، پیوند داد و امام علی(ع) را مأمور پذیرایی و اطعام چهل تن از نزدیکان و فرزندزادگان عبدالمطلب کرد. در پایان این پذیرایی، وقتی رسول خدا(ص) خواست سخن بگوید، ابولهب، عموی رسول خدا(ص) و از ثروتمندان معروف مکه، با فرافکنی، جمعیت را متفرق کرد و فرصت نداد دعوتی صورت گیرد. بدین‌سان نخستین مخالفت با دعوت رسول خدا(ص) از سوی خویشاوندان شکل گرفت.

رسول خدا(ص) بار دیگر امام علی(ع) را مأمور بر پایی جلسه دیگری کرد و در آن جلسه سرانجام رسول خدا(ص) علی(ع) را برادر، وصی و جانشین خود در میان آنان اعلام کرد[۴].

دعوت عمومی

بعد از آنکه پیامبر (ص) نزدیکانش را انذار کرد، امر نبوت حضرت، بیش از پیش در مکه منتشر شد. در روایتی آمده است که پس از نزول این آیه شریفه و انذار نزدیکان، پیامبر (ص) بر بالای کوه صفا ایستاد و فریاد برآورد: «يَا صَبَاحَاهْ‌»[۵] (خبر مهم). قریشیان در اطراف حضرت جمع شدند و گفتند: "چه شده است؟" فرمود: "اگر به شما خبر دهم که امشب یا فردا صبح، دشمنی به شما حمله می‌کند، مرا تصدیق می‌کنید؟" گفتند: "بله" فرمود: "من ترساننده شما از عذابی دردناک هستم"[۶]. سپس ادامه داد: "ای مردم! رهبر و پیشوا، به اهلش دروغ نمی‌گوید، قسم به خدایی که هیچ پروردگاری جز او نیست، من از طرف خدا به طور خاص برای شما و به طور عام برای تمام مردم فرستاده شده‌ام. به خدا قسم که شما خواهید مُرد چنان که می‌خوابید، بعد از مرگ برانگیخته خواهید شد چنان که از خواب بیدار می‌شوید، محاسبه می‌شوید چنان که عمل می‌کنید. در مقابل کارهای نیک پاداش و در مقابل کارهای زشت عذاب داده می‌شوید. بهشت و جهنم ابدی است و شما اولین کسانی هستید که انذار شده‌اید"[۷].

ابن‌اسحاق نقل می‌کند: "هنگامی که رسول خدا (ص) امر الهی را آشکار و مردم را به اسلام دعوت کرد، قومش او را از خود طرد نکردند و به مقابله با او برنخاستند تا اینکه بت‌پرستی را عیب دانست [و نیاکانشان را مذمت کرد و خبر داد که آنان در آتش هستند]. مشرکان، این کار را منکری بزرگ برای خویش برشمردند و دسته جمعی به مخالفت و دشمنی با او برخاستند".

دلیل آشفتگی و اعتراض مردم مکه، فهمیدن معنای حقیقی ایمان بود؛ چیزی که جز با نفی همه خدایان دروغین و ایمان به پروردگار قادر و بی‌همتا به دست نمی‌آید. ایمان به خدا یعنی سلب تمام اختیارات جاهلی و پذیرش فرمانبرداری کامل از خدا و رسولش؛ از این رو مشرکان با تمام توان، به اذیت و آزار ایشان و دیگر مسلمانان پرداختند[۸]. حضرت نیز با وجود همه این مخالفت‌ها به نرمی و مدارا مردم را به دین اسلام دعوت می‌کرد[۹].[۱۰]

رفتن قریش نزد ابوطالب

بزرگان قریش، چون دیدند که پیامبر (ص) از دعوت خویش دست بر نمی‌دارد، ابتدا نزد ابوطالب رفتند و جهت حلّ و فصل مسالمت‌آمیز مسئله، با ابوطالب به گفتگو پرداختند[۱۱]. آنان گفتند: "ای ابوطالب! برادرزاده‌ات، به خدایان ما ناسزا می‌گوید، بر دین ما عیب می‌گیرد، عقل‌هایمان را سبک می‌شمارد و پدران ما را گمراه می‌داند. یا وی را از این کار برحذر دار یا او را به ما واگذار"[۱۲]. ابوطالب در پایان این دیدار، با خوشرویی و ملاطفت، آنها را راضی و سپس روانه کرد[۱۳].

قریشیان که با تمسخر، آزار و ترساندن، سعی داشتند از ادامه کار حضرت جلوگیری کنند[۱۴]، با مرگ ابوطالب به این شکنجه‌ها شدت بخشیدند تا حدی که عده‌ای از مسلمانان مجبور شدند به حبشه هجرت کنند. حضرت نیز با فراهم شدن مقدمات سفر به مدینه هجرت کرد[۱۵].

مسخره‌کنندگان حضرت

به نقلی پنج نفر از قریشیان، به نام‌های ولید بن مغیره مخزومی، عاص بن وائل سهمی، اسود بن عبد یغوث زهری، اسود بن مطلب و حارث بن طلاطله ثقفی، بیش از همه، پیامبر (ص) را مسخره می‌کردند[۱۶]. به نقلی دیگر، مسخره‌کنندگان پیامبر (ص) هفده نفر بودند که همگی به شدیدترین وجه، هلاک شدند[۱۷].

گروهی از قریش در مراسم حج، نزد ولید بن مغیره جمع شدند؛ زیرا از سرسخت‌ترین این دشمنان به حساب می‌آمد و مردی مسن و با تجربه بود. او به آنها گفت: "ای جماعت قریش! موسم حج فرا رسیده و گروه‌های عرب به زودی روانه مکه می‌شوند. آنها مسئله دعوت محمد (ص) را شنیده‌اند. باید هم‌نظر شویم. متفاوت صحبت نکنید که باعث تکذیب و ردّ سخن همدیگر شوید"[۱۸]. گفتند: "چه بگوییم؟" گفت: "بهترین حرفی که می‌توان زد این است که او افسونگر و سخنانش سحرانگیز است"[۱۹]. قریش تصمیم گرفتند با نشستن بر سر راه کاروانیان، آنها را از تماس با رسول خدا (ص) و سحر و جادوی آن حضرت بیمناک سازند[۲۰].

ابولهب که از دیگر دشمنان و آزاردهندگان پیامبر (ص) به شمار می‌آمد ضمن ریختن خار و خاشاک بر سر راه حضرت و احشای حیوانات بر سر و روی ایشان، به دنبال حضرت می‌رفت و فریاد می‌زد: "ای مردم! این مرد، شما را از دین خود و پدرانتان نفریبد"[۲۱].[۲۲]

فعالیت‌های تبلیغی پیامبر

کارهایی که پیامبر بعد از فرمان دعوت علنی انجام می‌داد به چند دسته تقسیم می‌شد. از جمله:

حضور در بازارهای موسمی و دعوت مردم

بازارهای موسی عربستان همچون «ذی المجاز»، «مجنة» و«عکاظ» هر کدام یکی از مراکز مهم و بزرگ تبلیغ پیامبر شده بود. البته این بازارها برای ایشان چنین بود: چون اندکی ناامنی بازار را به هم می‌ریخت و به مصلحت قریشیان و سایر اعراب نبود. ایشان در این بازارها حاضر می‌شد، هر روز سراسر بازارها را بارها و بارها طی می‌فرمود، با صدای بلند دعوت به توحید می‌کرد، و شعار توحیدی: «قُولُوا لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ تُفْلِحُوا» را به تکرار فریاد می‌کرد[۲۳]. ایشان در این بازارها به دنبال کسان یا قبایلی می‌گشت که بتوانند او را پناه بدهند، آن قدر قدرت داشته باشند که از او در برابر دشمنان قریشی یا غیر آن، دفاع کنند تا ایشان بتواند به کار تبلیغ دین خدا بپردازد.

تاریخ از قبایلی که به بازارها می‌آمدند، هیچ نمونه قبول و روی خوش از دعوت پیامبر نشان نمی‌دهد؛ اما پیامبر بدون خستگی و ناامیدی در تمام دورانی که در مکه حضور داشت، در این بازارها شرکت داشته و به کار تبلیغ می‌پرداخت. این یک شگفتی بزرگ است[۲۴].

حضور در مسجدالحرام و دعوت مردم

مسجدالحرام هم یکی از مراکز مهم و اولیه دعوت بود. پیامبر قبل از اینکه دعوت خویش را علنی کند و به مقابله با قریش و بت‌های آنها برود، مدت‌ها در آن نماز می‌خواند، امیرالمؤمنین (ع) نیز از همان ایام با ایشان همراهی می‌کرد. حضرت در مراسم حج و یا عمره به بالای حجر می‌رفت، با صدای بلند می‌فرمود: ای گروه قریش! و ای جماعت عرب! شما را به خدای یگانه که جز او خدایی نیست می‌خوانم، شما را به پذیرش رسالت خودم دعوت می‌کنم، همچنین به رها کردن شریکان و بت‌ها که اگر دعوت مرا بپذیرید مالک همه عرب خواهید شد، عجم به دین شما در خواهد آمد، پادشاهان بهشت خواهید شد»[۲۵]. پاسخ مردم به ایشان چیزی جز تمسخر و استهزاء نبود و می‌گفتند: محمد دیوانه شده است!!

پیامبر در اوقات مختلف در مسجدالحرام نماز می‌خواند که این خود می‌توانست یک نوع دعوت دیگری باشد و قریش با این عمل هم مقابله می‌کردند. گاه پیامبر در سجده بودند که بر سر آن حضرت شکمبه شتر یا کثافات داخل معده شتر را خالی می‌کردند[۲۶] یا ابوجهل و کسان دیگر تصمیم می‌گرفتند با سنگی به پیامبر حمله کنند و مغز ایشان را در همان حال نماز پریشان کنند[۲۷]. پیامبر به تکرار در مسجدالحرام با صدای بلند قرآن می‌خواند. قرآن خواندن بلند یک نوع دعوت علنی بود.

سرانجام تصمیم به مقابله با ایشان گرفتند. کاری که آنها در نظر داشتند این بود که برای همیشه این صدا را خاموش کنند؛ البته آزار و اذیت آنها رنج زیاد به بار می‌آورد؛ ولی عالم غیب و امداد الهی همیشه آنها را مأیوس می‌کرد و به هدف نهایی خود نمی‌رسیدند[۲۸].[۲۹]

مباحثه و پاسخ‌گویی به مشرکان

در آن زمان که قریشیان هنوز از پیامبر مأیوس نشده بودند، بارها با ایشان به بحث می‌پرداختند. از جمله: روزی در اوایل ظهور علنی اسلام «عتبه» که از بزرگان قبیله قریش و در میان افراد قبیله بسیار محترم بود، در مجلس مشورتی به سایر سران و بزرگان این قبیله، پیشنهاد کرد: اجازه بدهید من به نزد محمد بروم، می‌خواهم به او پیشنهادهایی بدهم شاید یکی از آنها را بپذیرد و دست از ما بردارد. آنان موافقت کردند. او نزد پیامبر آمده و مدتی با آن حضرت سخن گفت. پیامبر همه سخنان او را گوش کرد، سپس از او خواستند که او هم به سخنان ایشان گوش دهد. آنگاه آیات سوره فصلت را برای عتبه قرائت فرمودند. او آیات مزبور را به دقت گوش می‌داد. پس از پایان قرائت قرآن، پیامبر به ایشان فرمود: اینک تو و آنچه شنیدی! عتبه از جای برخاسته و به نزد یاران خود بازگشت. آنها به یکدیگر گفتند: به خدا سوگند، عتبه به شکلی دیگر و غیر آنچه رفته بود بازگشته است. وقتی عتبه نشست به او گفتند: هان چه خبر؟ گفت: من سخنی شنیدم که هیچ‌گاه نشنیده بودم. این سخن نه شعر بود، نه سحر و نه کهانت[۳۰].

استفاده از فرصت سالیانه حج

در مراسم حج و عمره که امنیت در شهر برقرار بود و پیامبر می‌توانست به راحتی وظایف تبلیغی خودش را عمل کند. ایشان در صحرای منی به چادرهای حاجیانی که از قبایل مختلف به مکه برای حج یا عمره آمده بودند از جمله: بنومرة، بنوحنیفة، بنی‌سلیم، بنوعبس، بنو نصر، بنوفزارة، بنو عامر و... سر می‌زد و آنها را به یکتاپرستی و اسلام دعوت می‌کرد. برایشان قرآن می‌خواند. آن حضرت در این مواقف در برخورد با قبایل مختلف می‌فرمود: «آیا مردی پیدا می‌شود که مرا به قوم خود ببرد، از من حمایت کند تا بتوانم رسالت خود را به انجام رسانم؛ زیرا که قریش، قوم و قبیله من، مرا طرد کرده است، اجازه نمی‌دهند که به تبلیغ بپردازم و وظیفه خود را در رسالت به انجام برسانم»[۳۱].[۳۲]

رفتن به سرزمین قبایل بیابان‌نشین

از جمله چند قبیله مهم بنی شیبان، ربیعه، بنوحنیفه و بنی عمرو بن معاویه و... از دیگر اهداف تبلیغی پیامبر به شما می‌رفت. پیامبر اکرم بارها و بارها از مکه بیرون می‌رفت تا خویشتن را به قبایل دور و نزدیک عرب عرضه کند، از خدا و اسلام بگوید، آنها را به دین دعوت کند. ایشان به همراه امیرالمؤمنین به محل زندگی این قبایل بزرگ می‌رفت. در این سفرها همیشه حضرت علی (ع) با ایشان همراه بود[۳۳].

حضرت در این سفرها، ابتدا دعوت به خدای واحد را عرضه می‌کردند که اصلی‌ترین دعوت بود، آن مقدار که وظیفه و لازم بود از آنها می‌خواستند که حمایت از او را به عهده بگیرند تا بتواند کار تبلیغی خود را انجام دهد. اما آن قبایل هم جوابی در خور ندادند، هیچ نشانه‌ای از همراهی و کمک دریافت نشد[۳۴].[۳۵]

راه‌های مقابله قریش با پیامبر

هنگامی که قریش دریافت که دشمنی و تجاوز بر ضدّ شخص محمّد (ص) به درگیری مسلّحانه خواهد انجامید که از یک سو آمادگی لازم را برای چنین درگیری خونینی ندارند و از سوی دیگر مطمئن نیستند که به نفع آنان به پایان خواهد رسید؛ علی الخصوص که بنی هاشم روابط گسترده‌ای با دیگران داشت و با برخی از قبایل نیز پیمان همکاری متقابل بسته بود. همانند پیمان مطیبین و پیمان عبد المطلب با قبیله خزاعه که در بیرون از مکّه سکونت داشتند. از جهت دیگر چه بسا اگر چنین جنگی روی دهد، به محمّد (ص) امکان خواهد داد تا دعوت خود را در میان قبایل گسترش دهد. از این‌رو مشرکان قریش ترجیح دادند، ضمن دوری از هرگونه جنگ و درگیری مسلّحانه، راه‌های دیگری برای تضعیف محمّد (ص) و مقاومت در مقابل او جستجو کنند. این روش‌ها را می‌توان در موارد ذیل خلاصه کرد:

  1. جلوگیری از ملاقات و دیدار مردم با رسول خدا (ص) و گوش فرادادن به آیات قرآن. خداوند می‌فرماید: ﴿وَهُمْ يَنْهَوْنَ عَنْهُ وَيَنْأَوْنَ عَنْهُ[۳۶]. ﴿وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا لَا تَسْمَعُوا لِهَذَا الْقُرْآنِ وَالْغَوْا فِيهِ لَعَلَّكُمْ تَغْلِبُونَ[۳۷].
  2. پی‌گیری روش استهزاء و تمسخر و اتهام‌پراکنی به هدف:
    1. تأثیرگذاری بر شخص رسول خدا (ص) به گونه‌ای که از نظر روانی احساس شکست کند و با احساس حقارت و پستی روزگار بگذراند تا مگر از این کار دست بردارد و خویش را تکذیب کند.
    2. کوبیدن شخصیت و کرامت رسول خدا (ص) به منظور ایجاد نفرت در افراد ضعیف و روی گردانی آنان از پیوستن به آن حضرت. از این‌رو می‌بینیم که سفیهان قوم را وادار به آزار و اذیّت او کرده، احیانا بزرگان و رؤسای قریش این کار را بر عهده می‌گرفتند. چنان که وقتی به نماز می‌ایستاد یا در کوچه‌ها راه می‌رفت، بر سر او خاکروبه[۳۸] یا زهدان گوسفند می‌ریختند[۳۹].[۴۰]

دعوت از بستگان نزدیک

براساس آنچه در تواریخ اسلامی آمده، پیامبر(ص) در سال سوم بعثت مأمور دعوت آشکار شد زیرا تا آن زمان دعوت مخفیانه انجام می‌گرفت. و تعداد کمی اسلام را پذیرا شده بودند، اما هنگامی که آیه ﴿وَأَنْذِرْ عَشِيرَتَكَ الْأَقْرَبِينَ[۴۱] و آیه ﴿فَاصْدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَأَعْرِضْ عَنِ الْمُشْرِكِينَ[۴۲] نازل گردید پیغمبر(ص) مأمور شد دعوت خود را آشکار سازد، و نخست از خویشاوندان شروع کند. اما کیفیت این ابلاغ و انذار به طور اجمال چنین بوده که پیامبر(ص) و بستگان نزدیکش را به خانۀ ابوطالب دعوت کرد. و آنها در آن روز حدود چهل نفر بودند، و از عموهای پیامبر(ص) ابوطالب و حمزه و ابولهب حضور داشتند، پس از صرف غذا هنگامی که پیامبر(ص) می‌خواست وظیفۀ خود را ابلاغ کند، ابولهب با گفته‌های خود زمینه را از میان برد؛ لذا فردای همان روز پیامبر(ص) آنها را دعوت دیگری به غذا کرد. بعد از صرف غذا چنین فرمود: «ای فرزندان عبدالمطلب! من به خدا سوگند هیچ جوانی را در عرب نمی‌شناسم که برای قومش چیزی بهتر از آنچه من آورده‌ام آورده باشد، من خیر دنیا و آخرت را برای شما آورده‌ام، و خداوند به من دستور داده است که شما را دعوت به این آئین کنم، کدامیک از شما مرا در این کار یاری خواهید کرد، تا برادر من و وصی و جانشین من باشید؟.

جمعیت همگی سرباز زدند جز علی(ع) که از همه کوچکتر بود برخاست و عرض کرد: ای پیامبر خدا! من در این راه یار و یاور توام. پیامبر(ص) دست بر گردن علی(ع) نهاد و فرمود: «این برادر و وصی و جانشین من در شما است، سخن او را بشنوید و فرمانش را اطاعت کنید». جمعیت از جا برخاستند در حالی که خندۀ تمسخرآمیزی بر لب داشتند و به ابوطالب می‌گفتند: به تو دستور می‌دهد که گوش به فرمان پسرت کنی، و از وی اطاعت نمائی![۴۳] این حدیث نشان می‌دهد تا چه اندازه پیامبر(ص) در آن روز تنها بود، و چگونه در پاسخ دعوتش جز استهزا و سخریه عکس‌العملی نداشتند، و چگونه علی(ع) از نخستین روزهای دعوت پیامبر(ص) که از تنهایی، سخت رنج می‌برد در کنار حضرتش ایستاد و مدافع او بود. در حدیث دیگری آمده است که پیامبر(ص) یک‌یک از طوائف قریش را صدا زد، و آنها را از آتش الهی بر حذر داشت گاه می‌فرمود: «ای طائفه بنی کعب خود را از آتش رهایی بخشید». و گاه همین خطاب را به طائفه بنی عبدالشمس و بنی عبدمناف و بنی هاشم و بنی عبدالمطلب می‌کرد و می‌فرمود: «خویشتن را از آتش الهی نجات دهید» که من قادر بر دفاع از شما در صورت کفر نیستم».[۴۴]

منابع

پانویس

  1. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، دعوت علنی، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۵۳.
  2. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  3. مفید، الارشاد، ج۱، ص۴۹. از این دعوت به «حدیث انذار» و «حدیث دار» یاد می‌کنند.
  4. محمدی، داداش‌نژاد، حسینیان، تاریخ اسلام ص۹۳.
  5. اعراب زمانی که می‌خواستند خبری بسیار مهم را برای دیگران بیان کنند، از این واژه استفاده می‌کردند.
  6. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۶؛ ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۵، ص۱۸۱؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۱؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۳؛ ابن کثیر، البدایه و التهابه، ج۲، ص۳۸.
  7. ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی طالب، ج۱، ص۴۶-۴۷.
  8. ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۱۴۸؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۶؛ احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۱۶؛ محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۲۸؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۴-۲۶۹.
  9. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۲۳.
  10. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، دعوت علنی، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۵۳-۳۵۵.
  11. محمد بن جریر طبری، تاریخ الأمم و الملوک، ج۲، ص۳۲۳؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۸.
  12. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۴۷؛ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۱۴۷-۱۴۸.
  13. احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۵؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۶۵؛ عزالدین ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج۲، ص۶۲؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۴۷؛ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۱۴۷-۱۴۸.
  14. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، ج۱، ص۱۶۶-۱۲۷ به بعد.
  15. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، دعوت علنی، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۵۵-۳۵۷.
  16. شیخ صدوق، الخصال، ص۲۷۸-۲۷۹؛ احمد بن ابی یعقوب یعقوبی، تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۷؛ ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۱۴۴.
  17. ابن سعد، الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۵۶؛ ابن‌شهرآشوب، مناقب آل ابی‌طالب، ج۱، ص۷۳-۷۴.
  18. ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۱۵۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۷۰؛ شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۱، ص۱۵۵-۱۵۶.
  19. ابن اسحاق، سیره ابن اسحاق، ص۱۵۰؛ ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۷۰؛ شمس الدین محمد ذهبی، تاریخ الاسلام و وفیات المشاهیر و الأعلام، ج۱، ص۱۵۵-۱۵۶.
  20. ابن هشام، السیرة النبویه، ج۱، ص۲۷۰-۲۷۱.
  21. ابوبکر بیهقی، دلائل النبوة فی احوال صاحب الشریعه، ج۵، ص۱۸۵؛ ابن کثیر، البدایه و النهایه، ج۲، ص۱۴۱.
  22. حسینی ایمنی، سید علی اکبر، دعوت علنی، فرهنگ‌نامه تاریخ زندگانی پیامبر اعظم، ج۱، ص۳۵۷-۳۵۸.
  23. تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴؛ تاریخ الطبری، ج۱۱، ص۵۸۵؛ البدایة والنهایه، ج۳، ص۴۱ و ۱۳۹؛ ج۵، ص۱۸۵؛ الاستیعاب، ج۲، ص۴۹۲؛ اسدالغابة، ج۴، ص۴۰۲؛ الاصابة، ج۲، ص۳۹۰؛ امتاع الاسماع، ج۸، ص۳۱۴ و ۳۱۵؛ البدایة والنهایة، ج۵، ص۸۵؛ ج۳، ص۴۱ و ۱۳۹؛ تاریخ الاسلام، ج۱، ص۱۵۱؛ سبل الهدی، ج۵، ص۴۵۲؛ ج۶، ص۳۵۷؛ الطبقات الکبری، ج۶، ص۱۱۴.
  24. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۴۸.
  25. الطبقات الکبری، ج۱، ص۱۶۸؛ تفسیر القرطبی، ج۱۵، ص۷۶؛ تفسیر القمی، ج۱، ص۳۷۹؛ اعلام الوری، ص۳۹.
  26. انساب الاشراف، ج۱، ص۱۲۵؛ تاریخ الیعقوبی، ج۲، ص۲۴.
  27. السیرة النبویة، ج۱، ص۲۹۹؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۳، ص۳۶۸، ش۵۴۱۳؛ البدایة والنهایه، ج۴، ص۱۱۰؛ سبل الهدی، ج۱۰، ص۲۵۶؛ الدر المنثور، ج۶، ص۳۷۰؛ امتاع الاسماع، ج۸، ص۲۹۸؛ الخرائج و الجرائح، ج۱، ص۵۱؛ السنن الکبری، ص۱۳۰، ش۲۹۶؛ صحیح البخاری، ج۱، ص۱۹۴، ش۴۹۸؛ صحیح مسلم، ج۳، ص۴۱۱۸، ش۱۷۹۴.
  28. امتاع الاسماع، ج۱، ص۳۶-۳۷؛ ج۴، ص۱۲۰؛ المناقب، ج۱، ص۷۷؛ بحارالانوار، ج۱۸، ص۶۶.
  29. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۵۰.
  30. السیرة النبویة، ج۱، ص۲۹۳؛ البدایة والنهایه، ج۳، ص۶۳؛ سبل الهدی، ج۲، ص۳۳۵؛ دلائل النبوة (بیهقی)، ج۲، ص۲۰۴؛ امتاع الاسماع، ج۴، ص۳۴۳.
  31. المسند، ج۲۳، ص۳۷۰، ش۱۵۱۹۲؛ ج۲۳، ص۲۲، ش۱۴۶۵۳؛ ج۲۲، ص۳۴۶، ش۱۴۴۵۶؛ دلائل النبوة، ج۲، ص۴۱۳؛ سنن ابی داود، ج۴، ص۲۳۴، ش۴۷۳۴؛ سنن الترمذی، ج۵، ص۱۸۴، ش۲۹۲۵؛ المستدرک علی الصحیحین، ج۲، ص۶۶۹، ش۴۲۲۰.
  32. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۵۴.
  33. الانساب، ج۱، ص۳۴ و ۳۵؛ المنتظم، ج۳، ص۲۱؛ دلائل النبوة، ج۲، ص۴۲۳؛ معرفة الصحابه، ج۲، ص۲۶۴۳ و ۶۳۴۲ و ۲۶۴۵ و ۶۳۸۴؛ دلائل النبوة (ابی نعیم)، ج۱، ص۲۸۲؛ الاکتفاء، ج۱، ص۲۵۴؛ تاریخ دمشق، ج۱۷، ص۲۹۳.
  34. شرح نهج البلاغه (ابن ابی الحدید)، ج۱۳، ص۲۶۸.
  35. جاودان، محمد علی، جانشین پیامبر، ص۵۵.
  36. «و آنان (دیگران را) از آن (قرآن) باز می‌دارند و (خود) از آن دور می‌شوند و جز خویشتن را نابود نمی‌کنند و در نمی‌یابند» سوره انعام، آیه ۲۶.
  37. «و کافران گفتند: به این قرآن گوش ندهید و در (هنگام خوانده شدن) آن، سخنان بیهوده سر دهید باشد که پیروز گردید» سوره فصلت، آیه ۲۶.
  38. بنگرید: سیره حلبی، ج۱، ص۲۹۱- ۲۹۲؛ سیره دحلان، ج۱، ص۲۰۸.
  39. بنگرید: البدایة و النهایه، ج۲، ص۱۳۴.
  40. عاملی، سید جعفر مرتضی، سیرت جاودانه ج۱، ص۳۱۸.
  41. «و نزدیک‌ترین خویشاوندانت را بیم ده!» سوره شعراء، آیه ۲۱۴.
  42. «از این روی آنچه فرمان می‌یابی آشکار کن و از مشرکان روی بگردان» سوره حجر، آیه ۹۴.
  43. این حدیث را بسیاری از دانشمندان اهل سنت، همچون «ابن ابی جریر» و «ابن ابی حاتم» و «ابن مردویه» و «ابونعیم» و «بیهقی» و «ثعلبی» و «طبری» نقل کرده‌اند، و «ابن اثیر» در جلد دوم کتاب «کامل» این سخن را آورده است، همچنین «ابو الفداء»، در جلد اول تاریخش و گروهی دیگر برای توضیح بیشتر به کتاب المراجعات صفحه ۱۳۰ به بعد و کتاب احقاق الحق، ج۴، ص۶۲ به بعد مراجعه فرمائید.
  44. مکارم شیرازی، ناصر، قصه‌های قرآن ص ۵۴۷.