بحث:شبهات عصمت: تفاوت میان نسخه‌ها

Page contents not supported in other languages.
از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
(صفحه‌ای تازه حاوی «==شبهه وهابیان در عصمت امام== وهابیان ادعا می‌کنند: شیعیان امامان خود را معصوم از هرگونه خطا، گناه و نسیان می‌دانند، در حالی که امامان، خودشان در دعاها به گناهان خویش اقرار می‌کردند و از خدا طلب مغفرت می‌نمودند. در دع...» ایجاد کرد)
برچسب: پیوندهای ابهام‌زدایی
 
خط ۳: خط ۳:
تازه اگر به فرض چنین عصمتی در کار باشد، هیچ فضیلتی برای آنها نخواهد بود؛ زیرا اگر همین [[عصمت]] را خدا به ما هم می‌داد ما هم گناه نمی‌کردیم و اساساً چرا باید [[خداوند]] به آنها عصمت بدهد و به دیگران ندهد؟!
تازه اگر به فرض چنین عصمتی در کار باشد، هیچ فضیلتی برای آنها نخواهد بود؛ زیرا اگر همین [[عصمت]] را خدا به ما هم می‌داد ما هم گناه نمی‌کردیم و اساساً چرا باید [[خداوند]] به آنها عصمت بدهد و به دیگران ندهد؟!
[[پرسش]] دیگر آن‌که اگر واقعاً، امامان دارای [[مقام عصمت]] بودند، پس چرا در امور مختلف [[مشورت]] می‌کردند و به دیگران می‌گفتند: به ما مشورت بدهید، و یا آن‌که از [[علی بن ابی طالب]] نقل شده است که فرمود: من خود را [[برتر]] از آن‌که [[اشتباه]] کنم، نمی‌دانم<ref>ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.</ref>.
[[پرسش]] دیگر آن‌که اگر واقعاً، امامان دارای [[مقام عصمت]] بودند، پس چرا در امور مختلف [[مشورت]] می‌کردند و به دیگران می‌گفتند: به ما مشورت بدهید، و یا آن‌که از [[علی بن ابی طالب]] نقل شده است که فرمود: من خود را [[برتر]] از آن‌که [[اشتباه]] کنم، نمی‌دانم<ref>ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.</ref>.
 
===پاسخ===
در پاسخ به این [[شبهات]] به چند نکته اشاره می‌شود:
در پاسخ به این [[شبهات]] به چند نکته اشاره می‌شود:



نسخهٔ ‏۲۴ ژوئن ۲۰۲۳، ساعت ۱۱:۵۵

شبهه وهابیان در عصمت امام

وهابیان ادعا می‌کنند: شیعیان امامان خود را معصوم از هرگونه خطا، گناه و نسیان می‌دانند، در حالی که امامان، خودشان در دعاها به گناهان خویش اقرار می‌کردند و از خدا طلب مغفرت می‌نمودند. در دعای کمیل کلمات بسیاری است که بر طلب مغفرت از خدا دلالت می‌کند. تازه اگر به فرض چنین عصمتی در کار باشد، هیچ فضیلتی برای آنها نخواهد بود؛ زیرا اگر همین عصمت را خدا به ما هم می‌داد ما هم گناه نمی‌کردیم و اساساً چرا باید خداوند به آنها عصمت بدهد و به دیگران ندهد؟! پرسش دیگر آن‌که اگر واقعاً، امامان دارای مقام عصمت بودند، پس چرا در امور مختلف مشورت می‌کردند و به دیگران می‌گفتند: به ما مشورت بدهید، و یا آن‌که از علی بن ابی طالب نقل شده است که فرمود: من خود را برتر از آن‌که اشتباه کنم، نمی‌دانم[۱].

پاسخ

در پاسخ به این شبهات به چند نکته اشاره می‌شود:

نکته نخست: مقام امامت از منظر شیعه، در رهبری سیاسی و تکیه زدن به کرسی حکومت خلاصه نمی‌شود، بلکه امامت تداوم راه نبوت است. امام مسئولیت‌های خطیری در تبیین معارف دین و بیان جزئیات احکام و اقامه آن در جامعه، به عهده دارد؛ از این رو عقل حکم می‌کند، با تمام دلایلی که با آن می‌توان عصمت پیامبر(ص) را اثبات کرد با همان دلایل می‌توان عصمت امام نیز ثابت کرد. بنابراین، همان مصلحت و حکمتی که در عصمت انبیا هست در عصمت امامان نیز هست؛ در نتیجه هر اشکالی که به عصمت امامان وارد باشد، نسبت به عصمت انبیا نیز وارد است. اگر گفته شود: ائمه که از مقام عصمت برخوردارند پس چرا استغفار می‌کنند یا چرا آنان که معصوم‌اند از دیگران مشورت می‌گیرند یا اگر به ما هم عصمت داده می‌شد ما نیز مرتکب گناه نمی‌شدیم؟ همه این اشکالات نسبت به عصمت انبیا نیز وارد است؛ از این رو، تنها شیعه نباید به این پرسش‌ها پاسخ دهد، بلکه همه کسانی که قائل به عصمت پیامبر(ص) هستند باید به این پرسش‌ها پاسخ دهند.

اکثر مسلمانان قائل به عصمت پیامبرند. اگر چنین چیزی است، پس چرا خداوند به پیامبرش فرمان می‌دهد ﴿وَاسْتَغْفِرْ لِذَنْبِكَ[۲]. یا چرا به وی دستور می‌دهد ﴿وَشَاوِرْهُمْ[۳]. او که با وحی دستانش به آسمان می‌رسید چه نیاز به مشورت دیگران داشت؟! تازه اگر مقام عصمت به ما هم داده می‌شد ما هم معصوم بودیم، پس این عصمت چه فضیلتی برای پیامبر(ص) است؟ اینها سؤالاتی است که همه باید پاسخ دهند، وهابیان که درباره امامان بزرگوار شیعه، به این نمونه شبهات دامن می‌زنند، درباره پیامبر اکرم(ص) چه می‌گویند؟! آنان هر جوابی که در باب عصمت پیامبر(ص) گفتند، ما نیز در باب عصمت امامان می‌گوییم.

نکته دوم: این که میان امت بزرگمردانی وجود دارند که از مقام عصمت برخوردارند، این چیزی است که از آیات قرآن استفاده می‌شود. در این جا به دو نمونه از این آیات اشاره می‌شود: نمونه یکم: قرآن می‌فرماید: ﴿يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ[۴]. چنان که ملاحظه می‌شود در این آیه به سه تکلیف مهم اشاره شده است: ۱ ایمان قلبی ﴿الَّذِينَ آمَنُوا؛ ۲. رعایت تقوای الهی ﴿اتَّقُوا اللَّهَ؛ ۳. بودن با صادقان ﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ. آیه ابتدا به مؤمنان دستور می‌دهد با تقوا باشند، آن‌گاه به مؤمن با تقوا فرمان می‌دهد که همراه صادقان باشند. از این استفاده می‌شود که صادقان گروهی هستند که مقام‌شان از متقین هم بالاتر است؛ زیرا برابر این آیه همراهی مؤمن متقی با صادقان واجب شده است. روشن است که مراد از همراهی در آیه ﴿كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ به معنی تبعیت از صادقان است؛ زیرا در این آیه نفرموده كونوا من الصادقين؛ «از آنان شمرده شوید» بلکه معیت به معنی همراهی کردن با آنان است؛ یعنی هر کار که آنان می‌کنند شما هم با آنان همراهی کنید، هر جا که می‌روند شما هم با آنان بروید؛ بنابراین، از قید «معیت» استفاده می‌شود که مراد همان تبعیت و همراهی کردن است. ضمناً استفاده می‌شود که اهل تقوا (متقین) پایین‌تر از صادقان هستند. اگر صادقان به معنی همان راستگویان بود و مراد از صدق همان راستگویی در قول بود، که قطعاً «متقین» نیز دارای چنین کمالی هستند، دیگر تبعیت چه معنی دارد؟ پس مراد از صدق در این جا معادل صدقی است که خداوند درباره پیامبران اولوالعزم و شخص پیامبر اسلام(ص) به کار برده و از آنان به عنوان «صادقان» یاد کرده است.

قرآن می‌فرماید: ﴿وَإِذْ أَخَذْنَا مِنَ النَّبِيِّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ وَإِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى ابْنِ مَرْيَمَ وَأَخَذْنَا مِنْهُمْ مِيثَاقًا غَلِيظًا * لِيَسْأَلَ الصَّادِقِينَ عَنْ صِدْقِهِمْ[۵]. با این توجه از آیه ﴿وَ كُونُوا مَعَ الصَّادِقِينَ استفاده می‌شود که میان این امت، غیر از پیامبر(ص)، صادقانی وجود دارند که اهل تقوا، باید از آنان اطاعت کنند. مطلب دیگری که از این آیه استفاده می‌شود این است: این آیه می‌رساند در هر عصر و زمان، صادقی وجود دارد؛ زیرا همراهی کردن مردم هر زمان با صادقان، فرع بر وجود صادقان است. تا صادقی در هر زمان نباشد مردم چگونه با او همراهی کنند؟ همچنین از این آیه استفاده می‌شود که صادقان کسانی‌اند که از مقام عصمت برخوردارند؛ زیرا وقتی خدا به صورت مطلق اطاعت آنها را بر متقین واجب کرده است، این نشان می‌دهد آنان از خطا و اشتباه در امان‌اند وگرنه لازم می‌آید خداوند به تبعیت از خطا و اشتباه فرمان داده باشد که چنین چیزی بر خدا قبیح است و این همان چیزی است که فخر رازی - دانشمند بزرگ اهل سنت - بدان اذعان کرده است. وی می‌نویسد: إنه تعالى أمر المؤمنين بالكون مع الصادقين و متى وجب الكون مع الصادقين فلابد من وجود الصادقين في كل وقت... فدلت هذه الآية على وجود الصادقين؛ «خداوند مؤمنین را دستور داد که با صادقان باشند و اگر بودن با صادقان واجب شد، پس به ناچار باید در هر زمان صادقی میان امت باشد؛ بنابراین این آیه دلالت بر وجود صادق در هر زمان می‌کند». آن‌گاه می‌افزاید: «این آیه دلالت می‌کند که متقین جائز الخطاء هستند؛ از این رو، بر آنان است که از صادقان پیروی کنند، پس در نتیجه صادقان باید معصوم باشند؛ زیرا خدا به صورت مطلق به پیروی از غیر معصوم امر نمی‌کند»[۶].

شیعه سخنش همین است که در هر عصر، صادقی وجود دارد که دارای عصمت است و خدا دستور داده اهل تقوا از آنان پیروی کنند. شاید تصور شود که مراد از این صادقان، همان صحابه‌اند، ولی این تصور باطل است؛ زیرا عصر صحابه به پایان رسیده است. آنان همگی مرده‌اند، دیگر با آنان بودن در عصر حاضر معنی ندارد؛ بنابراین، این آیه جز با مکتب اهل بیت(ع) که قائل به امامت امام معصوم حی در هر زمان است قابل توجیه و تفسیر نیست. نمونه دوم: آیه ﴿أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ[۷]. از این آیه هم استفاده می‌شود که میان امت، همواره کسانی به عنوان ﴿أُولِي الْأَمْرِ وجود دارند که دارای مقام عصمت هستند؛ زیرا در این آیه، دو بار لفظ ﴿أَطِيعُوا تکرار شده است؛ یک بار برای خدا، که اطاعت او، ذاتی و اصیل است و دیگر برای پیامبر(ص) که اطاعت پیامبر(ص) به امر خداست، سپس اولی الامر با واو عاطفه عطف به رسول شد. معنی این سخن این است که اطاعت اولی الامر در وزان اطاعت رسول است. همچنین از آنجا که در این آیه بدون هیچ قید و شرطی به اطاعت رسول و اولی الامر فرمان داده شد، استفاده می‌شود که رسول و اولی الامر برخوردار از مقام عصمت هستند؛ در غیر این صورت، لازم می‌آید که خدا به اطاعت از خطا و گناه فرمان داده باشد که چنین چیزی بر خداوند قبیح است: ﴿إِنَّ اللَّهَ لَا يَأْمُرُ بِالْفَحْشَاءِ[۸]. به عبارت دیگر، از آنجا که ﴿أَطِيعُوا برای اولی الأمر تکرار نشده نشان می‌دهد اولی الامر و رسول دو وجوب اطاعت ندارند بلکه وجوب اطاعت اولی الامر، عین وجوب اطاعت رسول است. همچنین از آنجا که اطاعت پیامبر(ص) هیچ گونه قیدی ندارد، اطاعت اولی الامر نیز هیچ قیدی نخواهد داشت؛ زیرا برای هر دو یک امر ﴿أَطِيعُوا وارد شده و یک ﴿أَطِيعُوا نمی‌تواند هم مطلق باشد و هم مقید؛ زیرا اجتماع اطلاق و تقیید در یک کلمه از باب اجتماع متنافیین، قبیح است؛ بنابراین، آیه به روشنی دلالت دارد که اولی الامر همانند پیامبر(ص) دارای مقام عصمت‌اند.

فخر رازی - از دانشمندان اهل سنت - به این نکته تفطن کرده، می‌نویسد: إن الله أمر بطاعة أولي الأمر على سبيل الجزم، و ثبت أن كل من أمر الله بطاعته على سبيل الجزم وجب أن يكون معصوما عن الخطأ؛ «خداوند در این آیه به پیروی از اولی الامر به صورت قطعی امر کرده و کسی را که خداوند بر اطاعتش به این صورت قطعی امر کند، دلالت می‌کند بر اینکه وی معصوم از خطا است». آن‌گاه فخر رازی می‌افزاید: فثبت أن أولي الأمر المذكور في هذه الآية لابد أن يكون معصوما؛ «بنابراین ﴿أُولِي الْأَمْرِ که در این آیه آمده است، ناگزیر باید معصوم باشد»[۹]. با این بیان، از خود این آیه می‌توان فهمید که حکام و فرماندهان لشکر و دانشمندان و غیره نمی‌توانند از مصادیق اولی الامر باشند؛ زیرا هیچ یک از اینان دارای مقام عصمت نیستند. تازه چگونه عقل قانع شود که اطاعت از حکام، سلاطین یا خلفای فاسقی چون یزید، متوکل و هارون، مانند اطاعت خدا و پیامبر به طور مطلق واجب است؟! چگونه می‌توان باور کرد که خداوند از سویی ظالمان و ستمگران را لعنت کند و از سوی دیگر، طبق آیه اولی الامر، اطاعت از آنها را واجب نماید؟! اینها بیانگر آن است که مقصود از اولی الامر، سلاطین و حکام نیستند، بلکه مقصود از آن باید کسانی باشند از جنس رهبران معصوم که از آلودگی‌ها پاک باشند. شیعیان درباره امامان‌شان که از ذریه رسول الله(ص) هستند. چیزی بیش از این دو آیه نمی‌گویند. غیر از این دو آیه، آیات دیگری نیز هست که بر عصمت اهل بیت(ع) دلالت می‌کنند؛ از جمله آیه تطهیر[۱۰] که جداگانه در این کتاب مورد بحث قرار گرفته است.

نکته سوم: از آیات و دلایل عقلی درباره عصمت امامان که بگذریم، روایات بسیاری است که به روشنی بیانگر عصمت آنان است. در اینجا تنها به یک روایت، آن هم حدیث ثقلین استناد می‌شود: حدیث ثقلین از احادیث مورد وفاق امامیه و اهل سنت است. ده‌ها صحابه و تابعین آن را نقل کرده‌اند؛ حتی در صحیح مسلم هم حدیث ثقلین وارد شده است. برابر این حدیث، پیامبر اکرم(ص) فرموده است: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ الثَّقَلَيْنِ كِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِي أَهْلَ بَيْتِي مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِي وَ لَنْ يَفْتَرِقَا حَتَّى يَرِدَا عَلَيَّ الْحَوْضَ»؛ «من میان شما دو چیز گران بها را جا گذاشتم، کتاب خدا و عترتم اهل بیتم، اگر به آن دو تمسک کنید بعد از من گمراه نمی‌شوید و آن دو از یکدیگر جدایی ندارند تا در حوض بر من وارد شوند»[۱۱]. ابن حجر هیثمی درباره اسناد حدیث می‌نویسد: و لهذا الحديث طرق كثيرة عن بضع و عشرين صحابيا؛ «برای این حدیث طرق زیادی است از بیست و اندی صحابی نقل شده است». در کتاب احقاق الحق بیش از ۱۸۰ سند از مشاهیر اهل سنت درباره این حدیث گردآوری شده است[۱۲]. جالب آن‌که بزرگان اهل سنت بر اساس این حدیث چند وجه برای همتایی قرآن و اهل بیت(ع) نقل کرده‌اند که عبارت‌اند از:

  1. هر دو ماترک (جانشین) پیامبرند: ملا علی قاری - از دانشمندان اهل سنت - در مرقاة المفاتیح می‌نویسد: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ‌» إشارة إلى أنهما بمنزلة التوأمين المخلفين عن رسول الله؛ «کلام پیامبر(ص) که فرمود: «إِنِّي تَارِكٌ فِيكُمُ‌»، اشاره به این است که آن دو به صورت توأمان جانشین پیامبرند»[۱۳].
  2. عظیم بودن قدر هر دو: متقی هندی - از دیگر دانشمندان اهل سنت - می‌نویسد: سماها ثقلين إعظاما لقدرهما و تفخيما لشأنهما؛ «پیامبر آنها را ثقلین نامید، تا قدر آن دو را بزرگ بشمارد و شأن آنها را گرامی دارد»[۱۴].
  3. وجوب پیروی از هر دو: تفتازانی از دانشمندان اهل سنت - با اشاره به «مَا إِنْ تَمَسَّكْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا» می‌نویسد: لا معنى للتمسك بالكتاب إلا الأخذ بما فيه من العلم و الهداية فكذا في العترة؛ «معنایی برای تمسک به کتاب متصور نیست، جز پیروی آنچه در آن است از علم و هدایت؛ همین معنی نسبت به عترت نیز صادق است».
  4. بقا و استمرار حضور هر دو تا قیامت: مناوی - از دانشمندان اهل سنت - در فیض القدیر از شریف نقل می‌کند: هذا الخبر يفهم وجود من يكون أهلا للتمسك به من أهل البيت و العترة الطاهرة في كل زمن إلى قيام الساعة... كما أن الكتاب كذلك؛ «این خبر می‌رساند که تا روز قیامت در هر عصر، فردی از اهل بیت(ع) بین مردم حضور دارد که مردم به وی تمسک کنند چنان که قرآن نیز چنین است»[۱۵].

نکته چهارم: اما مسئله استغفار که توسط معصومان به صورت گسترده در ادعیه و غیر آن آمده برای آن است که استغفار همانند توبه خودش ذاتاً عبادت شمرده می‌شود و دارای مراتب و انواع گوناگون است. چنین نیست که همیشه استغفار، استغفار از گناه و تقصیر باشد، بلکه گاه استغفار از باب رغبت و خوف خدا یا جهات دیگر است. از قرآن استفاده می‌شود گاه استغفار از باب شکر نعمت است چنان که در سوره نصر آمده است: ﴿إِذَا جَاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَالْفَتْحُ * وَرَأَيْتَ النَّاسَ يَدْخُلُونَ فِي دِينِ اللَّهِ أَفْوَاجًا * فَسَبِّحْ بِحَمْدِ رَبِّكَ وَاسْتَغْفِرْهُ إِنَّهُ كَانَ تَوَّابًا[۱۶].

روشن است که در اینجا استغفار برای شکر نعمت پیروزی و مسلمان شدن جمعی گروه‌ها است. از این استفاده می‌شود که همیشه استغفار، نشانه گناه نیست، بلکه استغفار انواع دیگری نیز دارد که خودش مطلوبیت ذاتی دارد. افزون بر این، استغفار و توبه امامان معصوم به این معنی نیست که آنها در انجام بندگی کوتاهی کردند، بلکه به این معناست که آنان بندگی خود را چون در برابر عظمت خالق کوچک می‌شمارند چنین استغفار می‌کنند؛ در واقع استغفار آنان از باب تقصیر نیست بلکه از باب قصور در بندگی است. چنانکه امیر مؤمنان علی(ع) در مناجاتش عرضه می‌داشت: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَ عِبَادَتِكَ»؛ «من حق بندگی تو را به جا نیاوردم». در پایان این سخن، قسمتی از دعای پس از زیارت امام رضا(ع) نقل می‌شود که انواع استغفار در آن شماره شده است: «رَبِّ إِنِّي أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ حَيَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَجَاءٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِنَابَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَغْبَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ رَهْبَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ طَاعَةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِيمَانٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِقْرَارٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ إِخْلَاصٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ تَقْوَى وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ تَوَكُّلٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ ذِلَّةٍ وَ أَسْتَغْفِرُكَ اسْتِغْفَارَ عَامِلٍ لَكَ هَارِبٍ مِنْكَ إِلَيْكَ»[۱۷]؛ چنان که ملاحظه می‌شود، استغفار خود به انواع بسیاری تقسیم می‌شود و چنان نیست که همیشه از گناه و تقصیر حکایت کند، بلکه بر اساس متن این زیارتنامه، استغفار ممکن است از باب حیا، رجا، انابه، ترس و رغبت، طاعت و ایمان و... باشد.

نکته پنجم: عصمت در واقع خودش ما بإزاء خارجی ندارد، بلکه محصول علم و یقین است. اگر انسان باور قطعی‌اش به مرحله‌ای برسد که زشتی گناه را به دیده یقین بنگرد، طبعاً نسبت به ارتکاب آن مصونیت می‌یابد؛ از این رو انسان‌های عادی هم هنگامی که نسبت به زشتی گناهی به این درجه از علم و یقین می‌رسند عصمت می‌یابند. این است که هیچ کس حاضر نیست مثلاً کنار کعبه با محارم خویش زنا کند؛ زیرا زشتی این عمل را در اعماق وجودش احساس می‌کند؛ ولی باید توجه کرد که علم، تنها یک دانش و آگاهی است، خودش نمی‌تواند به تنهایی بازدارنده باشد، بلکه خواست و اراده انسان نیز باید ضمیمه شود؛ از این رو، عالمانی هستند که به علمشان عمل نمی‌کنند. چه بسا پزشکانی که ضرر استعمال دخانیات را برای دیگران بازگو می‌کنند ولی خود به استعمال آن مبادرت می‌ورزند. این می‌رساند که علم به تنهایی نمی‌تواند بازدارنده باشد؛ به عبارت دیگر معصوم زشتی گناه را با تمام وجود احساس می‌کند؛ ولی این علم، چنان نیست که اراده او را سلب کند بلکه او همچنان می‌تواند برخلاف علمش اقدام کند. به همین دلیل است که آیاتی چون ﴿لَئِنْ أَشْرَكْتَ لَيَحْبَطَنَّ عَمَلُكَ[۱۸]، قابل توجیه است. معنی این سخن آن است که با این که پیامبر(ص) زشتی شرک را می‌داند، این دانستن، مانع از ارتکاب آن نیست؛ بنابراین، باید توجه شود که عصمت، جبرآور نیست بلکه اراده معصوم نیز دخیل است.

نکته ششم: اما این که این علم و یقین عصمت آور، چرا فقط به اولیای الهی داده شد، دلیلش آن است که خداوند، برای رهبری و هدایت انسان‌ها، کسانی را که از ظرفیت‌ها و استعدادهای نابی برخوردار بودند، برگزید. این انتخاب بر اساس علم ازلی الهی صورت گرفته است. خدا از ازل می‌دانست که چه کسانی بر میثاقش وفادارترند، همان‌ها را برای هدایت و رهبری بقیه انسان‌ها برگزید. این همان بیانی است که در آیاتی چون: ﴿اللَّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ[۱۹] آمده است. قرآن می‌فرماید: ﴿إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَى آدَمَ وَنُوحًا وَآلَ إِبْرَاهِيمَ وَآلَ عِمْرَانَ عَلَى الْعَالَمِينَ * ذُرِّيَّةً بَعْضُهَا مِنْ بَعْضٍ وَاللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيمٌ[۲۰] قابل توجه آن‌که توصیف خداوند در پایان این آیه، به ﴿سَمِيعٌ عَلِيمٌ اشاره به همین نکته دارد که این انتخاب بر اساس علم الهی اتفاق افتاده است. او می‌دانست که اینها می‌توانند حامل این امانت باشند، از این رو آنها را برگزید. روشن است علم و یقینی که به اولیای الهی تعلق می‌گیرد امانت بزرگ الهی و عهد محکم خداوند است، خدا این امانت را به کسانی می‌سپارد که از عهده آن برآیند. قرآن با اشاره به این حقیقت می‌فرماید: ﴿وَلَمَّا بَلَغَ أَشُدَّهُ آتَيْنَاهُ حُكْمًا وَعِلْمًا[۲۱].

چنان که ملاحظه می‌شود، در این آیه رسیدن به آن مرحله از بلوغ و کمال شرط دریافت آن حُکم و علم است؛ همان علمی که محصول آن عصمت است. مطلب دیگر، این که اولیای الهی به صورت رایگان این موقعیت را به دست نیاورده‌اند بلکه با تلاش و مجاهدت به این مقامات معنوی رسیدند. رسیدن به این کمالات علمی، جدای از فضل الهی، جزای احسان و پاداش خصال نیکوی آنان است. قرآن در بیان این نکته که خداوند سلسله نبوت و پیامبری را در نسل ابراهیم خلیل الرحمان(ع) قرار داده، می‌فرماید که این به عنوان جزای احسان او و پاداش دنیوی وی بوده است. قرآن می‌فرماید: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَجَعَلْنَا فِي ذُرِّيَّتِهِ النُّبُوَّةَ وَالْكِتَابَ وَآتَيْنَاهُ أَجْرَهُ فِي الدُّنْيَا[۲۲]. از این آیه استفاده می‌شود که اگر خداوند این همه پیامبران بزرگ را در نسل ابراهیم(ع) قرار می‌دهد و به آنان علم و کتاب می‌بخشد، همه پاداش دنیوی ابراهیم بزرگ است. همین معنی را به بیانی دیگر در سوره انعام فرموده است: ﴿وَوَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ كُلًّا هَدَيْنَا وَنُوحًا هَدَيْنَا مِنْ قَبْلُ وَمِنْ ذُرِّيَّتِهِ دَاوُودَ وَسُلَيْمَانَ وَأَيُّوبَ وَيُوسُفَ وَمُوسَى وَهَارُونَ وَكَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ * وَزَكَرِيَّا وَيَحْيَى وَعِيسَى وَإِلْيَاسَ كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ[۲۳]. از تعبیر ﴿كَذَلِكَ نَجْزِي الْمُحْسِنِينَ استفاده می‌شود که خداوند این مقامات معنوی را به عنوان پاداش و استفاده جزای احسان عطا کرده است. همچنین از تعبیر به ﴿كُلٌّ مِنَ الصَّالِحِينَ استفاده می‌شود که دریافت علم و یقین، بی‌دلیل نبوده، بلکه به خاطر شایستگی آنان بوده است. بنابراین، این سخن که چرا خدا این فضائل را به آنان داد و به ما نداد و اگر به ما هم می‌داد ما نیز چنان بوده‌ایم، سخن باطلی است؛ البته اگر ما هم در علم ازلی خداوند از چنین شایستگی برخوردار بودیم شاید به چنان فضیلت‌هایی هم دست می‌یافتیم.

نکته هفتم: اما این که گاه معصومانی چون رسول مکرم اسلام(ص) یا ائمه اطهار(ع) با دیگران مشورت می‌کردند، باید توجه داشت که این مشورت‌ها در امور ولایی و امامتی نبوده، بلکه در امور عادی و طبیعی بوده است. وانگهی این نوع مشورت‌ها نه به انگیزه آگاهی و نیاز آنان بوده، بلکه برای احترام به افکار جمعی، پرورش شخصیت مسلمانان و بالا بردن اعتماد به نفس آنان و گاه مشورت کردن با انگیزه هدایت و تصحیح انحرافات فکری آنان بوده است؛ بنابراین مشورت گرفتن دارای مصالح دیگری است و منافاتی با عصمت معصومان ندارد.

نکته هشتم: اما این که امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه خطا را از خود دور نمی‌داند، برای پاسخش لازم است تمام متن روایت خوانده شود. حضرت می‌فرماید: «فَإِنِّي لَسْتُ فِي نَفْسِي بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِئَ وَ لَا آمَنُ ذَلِكَ مِنْ فِعْلِي إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي مَا هُوَ أَمْلَكُ بِهِ مِنِّي فَإِنَّمَا أَنَا وَ أَنْتُمْ عَبِيدٌ مَمْلُوكُونَ لِرَبٍّ لَا رَبَّ غَيْرُهُ يَمْلِكُ مِنَّا مَا لَا نَمْلِكُ مِنْ أَنْفُسِنَا»؛ «من خود را برتر از آن‌که اشتباه کنم و از آن ایمن باشم نمی‌دانم، مگر آن‌که خداوند مرا حفظ نماید. پس همانا من و شما بندگان خداییم که جز او، پروردگاری نیست، او مالک ما و ما را بر نفس خود اختیاری نیست»[۲۴]. این سخن نه تنها منافاتی با عصمت ندارد بلکه دقیقاً تکیه گاه اصلی عصمت را بیان می‌کند؛ زیرا با توجه به قیودی که در این عبارت آمده، امام درصدد بیان این مطلب است که عصمت، ریشه در توفیقات الهی داشته و بدون آن محقق نمی‌شود. از این رو، امام توفیقات خویش را وامدار خداوند می‌داند. حضرت می‌فرماید: اگر من بودم و خودم، نمی‌توانستم از خطا و اشتباه مصون باشم بلکه این فضل و رحمت الهی است که موجب شده است تا خطایی از من سر نزند.

بنابراین امام نمی‌فرماید که من معصوم نیستم، بلکه می‌فرماید عصمت من، از من نیست بلکه از توفیق الهی است؛ به عبارت دیگر، جمله «إِلَّا أَنْ يَكْفِيَ اللَّهُ مِنْ نَفْسِي» به معنی اثبات عصمت است. این عبارت شبیه عبارت یوسف صدیق است که عامل نجات خویش از وسوسه‌های زلیخا را، رحمت پروردگارش دانسته است. وی می‌گوید: ﴿وَمَا أُبَرِّئُ نَفْسِي إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا مَا رَحِمَ رَبِّي[۲۵][۲۶]، یا شبیه این آیه قرآن است که سرچشمه توفیقات پیامبر(ص) را تأییدات الهی می‌داند. قرآن می‌فرماید: ﴿وَلَوْلَا أَنْ ثَبَّتْنَاكَ لَقَدْ كِدْتَ تَرْكَنُ إِلَيْهِمْ شَيْئًا قَلِيلًا[۲۷]. روشن است که این آیه درصدد نفی عصمت از پیامبر(ص) نیست، بلکه تکیه گاه عصمتش را به توفیق الهی می‌داند. اینها خود از معارف توحیدی است که بیانگر آن است حتی شخص معصوم با داشتن مقام عصمت، بی‌نیاز از توفیق الهی و تأیید ربانی نیست. چنان که درباره یوسف صدیق فرموده است: ﴿هَمَّ بِهَا لَوْلَا أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ[۲۸]. منظور آن‌که اگر یوسف برخوردار از مقام عصمت نبود و تأییدات الهی شامل حالش نمی‌شد با طبع بشری و انسانی خویش اسیر دام شیطان می‌شد. همه این مطالب، گویای این حقیقت است که عصمت، برگرفته از توفیقات الهی است و بدون آن آدمی راه به جایی نمی‌برد. حضرت ابراهیم(ع) در کلامش همین نکته را بیان کرده است.

شیعه اگر به عصمت امامان(ع) اعتقاد دارد این اعتقاد برگرفته از آیات قرآن و احادیث مسلم نبوی است، دلایل عقلی نیز همین اعتقاد را تأیید می‌کند. شبهات مطرح شده درباره عصمت نیز دارای پاسخ محکم و علمی است و با این شبهات نمی‌توان عصمت ائمه اطهار(ع) را انکار کرد.[۲۹]

منابع

  1. ر.ک: نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  2. «بنابراین شکیب کن که وعده خداوند راستین است و از گناه خویش آمرزش بخواه و در پایان روز و پگاهان با سپاس پروردگارت را به پاکی بستای!» سوره غافر، آیه ۵۵.
  3. «و با آنها در کار، رایزنی کن» سوره آل عمران، آیه ۱۵۹.
  4. «ای مؤمنان! از خداوند پروا کنید و با راستگویان باشید!» سوره توبه، آیه ۱۱۹.
  5. «و (یاد کن) آنگاه را که از پیامبران پیمان گرفتیم و (نیز) از تو و نوح و ابراهیم و موسی و عیسی پسر مریم و از آنها پیمانی استوار گرفتیم * تا (به فرجام، خداوند) از راستی راستگویان بپرسد» سوره احزاب، آیه ۷-۸.
  6. التفسیر الکبیر، ج۱۶، ص۱۶۶ و ۱۶۷.
  7. «ای مؤمنان، از خداوند فرمان برید و از پیامبر و زمامدارانی که از شمایند فرمانبرداری کنید» سوره نساء، آیه ۵۹.
  8. «بی‌گمان خداوند به کار زشت فرمان نمی‌دهد» سوره اعراف، آیه ۲۸.
  9. التفسیر الکبیر، ج۱۰، ص۱۱۳.
  10. صحیح مسلم، ج۷، ص۱۲۳: «و أنا تارك فيكم ثقلين أولهما كتاب الله فيه الهدى و النور فخذوا بكتاب الله و استمسكوا به فحث على كتاب الله و رغب فيه، ثم قال: و أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي أذكركم الله في أهل بيتي»؛ الصواعق المحرقه، ص۲۲۸.
  11. ر.ک: شرح احقاق الحق، ج۴ - ۷.
  12. مرقاة المفاتیح، ج۹، ص۳۹۷۵.
  13. کنز العمال، ج۵، ص۲۹۰.
  14. شرح المقاصد فی علم الکلام، ج۲، ص٣٠٣.
  15. فیض القدیر، ج۳، ص۲۰.
  16. «چون یاری خداوند و پیروزی (بر مکّه) فرا رسد * و مردم را ببینی که دسته دسته به دین خداوند درمی‌آیند * آنگاه، با سپاس، پروردگارت را به پاکی بستای و از وی آمرزش خواه که او بی‌گمان بسیار توبه‌پذیر است» سوره نصر، آیه ۱-۳.
  17. بحار الانوار، ج۹۹، ص۵۶؛ مفاتیح الجنان، زیارتنامه امام رضا(ع).
  18. «و به تو و به پیشینیان تو وحی شده است که اگر شرک بورزی بی‌گمان کردارت از میان خواهد رفت و بی‌شک از زیانکاران خواهی بود» سوره زمر، آیه ۶۵.
  19. «و هنگامی که نشانه‌ای (از سوی خداوند) نزدشان آید می‌گویند ما هرگز ایمان نمی‌آوریم تا به ما نیز همانند آنچه به پیامبران خداوند داده شده است داده شود» سوره انعام، آیه ۱۲۴.
  20. «خداوند، آدم، نوح و خاندان ابراهیم و خاندان عمران را بر جهانیان برتری داد * در حالی که برخی از فرزندزادگان برخی دیگرند و خداوند شنوایی داناست» سوره آل عمران، آیه ۳۳-۳۴.
  21. «و چون به برنایی خویش رسید بدو (نیروی) داوری و دانش بخشیدیم و بدین گونه به نیکوکاران پاداش می‌دهیم» سوره یوسف، آیه ۲۲.
  22. «و ما به او اسحاق و (نوه‌اش) یعقوب را بخشیدیم و در فرزندان او پیامبری و کتاب (آسمانی) را نهادیم و پاداش وی را در این جهان دادیم و او در جهان واپسین از شایستگان است» سوره عنکبوت، آیه ۲۷.
  23. «و به او اسحاق و یعقوب را بخشیدیم و همه را راهنمایی کردیم- نوح را پیش‌تر راهنمایی کرده بودیم- و داوود و سلیمان و ایوب و یوسف و موسی و هارون را که از فرزندزادگان وی بودند (نیز راهنمایی کردیم)؛ و این چنین نیکوکاران را پاداش می‌دهیم * و زکریا و یحیی و عیسی و الیاس را (نیز)؛ آنان همه از شایستگان بودند» سوره انعام، آیه ۸۴-۸۵.
  24. الکافی، ج۸، ص۳۵۶؛ نهج البلاغه، خطبه ۲۱۶.
  25. «و من نفس خویش را تبرئه نمی‌کنم که نفس به بدی بسیار فرمان می‌دهد مگر پروردگارم بخشایش آورد؛ به راستی پروردگارم آمرزنده‌ای بخشاینده است» سوره یوسف، آیه ۵۳.
  26. شایان ذکر است که این تفسیر بنابر قول کسانی است که این عبارت را از یوسف می‌دانند.
  27. «و اگر ما تو را پابرجا نمی‌داشتیم نزدیک بود اندکی به آنان گرایش یابی» سوره اسراء، آیه ۷۴.
  28. «و بی‌گمان آن زن آهنگ وی کرد و وی نیز اگر برهان پروردگار خویش را نمی‌دید آهنگ او می‌کرد بدین گونه (بر آن بودیم) تا از او زشتی و پلیدکاری را بگردانیم که او از بندگان ناب ما بود» سوره یوسف، آیه ۲۴.
  29. رستم‌نژاد، مهدی، پاسخ به شبهات وهابیان علیه شیعه ص ۲۹۹-۳۱۴.