ابوموسی اشعری در تراجم و رجال: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
خط ۳۳: خط ۳۳:
*[[تاریخ]] اجرای [[حکمیت]] ([[شوال]] ۳۷ [[هجری]]) فرا رسید. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} چهارصد مرد به [[فرماندهی]] [[شریح بن هانی]] به [[دومة الجندل]] گسیل داشت و [[عبدالله بن عباس]] را برای [[امامت]] [[جماعت]] و [[مراقبت]] امور برگزید و [[ابوموسی]] را هم به همراه آنان فرستاد. از دیگر سو [[معاویه]] نیز چهارصد نفر به سرکردگی [[عمرو عاص]] ضمن افراد سرشناس، مثل [[عبدالله بن زبیر]] و [[عبدالله بن عمر]] و دیگر [[رجال]] [[قریش]] را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.
*[[تاریخ]] اجرای [[حکمیت]] ([[شوال]] ۳۷ [[هجری]]) فرا رسید. [[امیرمؤمنان]]{{ع}} چهارصد مرد به [[فرماندهی]] [[شریح بن هانی]] به [[دومة الجندل]] گسیل داشت و [[عبدالله بن عباس]] را برای [[امامت]] [[جماعت]] و [[مراقبت]] امور برگزید و [[ابوموسی]] را هم به همراه آنان فرستاد. از دیگر سو [[معاویه]] نیز چهارصد نفر به سرکردگی [[عمرو عاص]] ضمن افراد سرشناس، مثل [[عبدالله بن زبیر]] و [[عبدالله بن عمر]] و دیگر [[رجال]] [[قریش]] را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.
*در چنین [[موقعیت]] خطیری، [[شریح بن هانی]]، [[ابن عباس]] و [[احنف بن قیس]]<ref>ر.ک: همین اثر، شرح حال «أحنف بن قیسه».</ref>، [[ابوموسی]] را از اهمیت کاری که در پیش داشت، متذکر گردیدند<ref>شرح حال «شریح بن هانی» و گفت و گوی او با ابوموسی در همین کتاب آمده است.</ref>. اما تذکرات و [[نصایح]] آنان در [[فکر]] و [[اندیشه]] [[ابوموسی]] تأثیر نگذاشت و با تعارفات توخالی و عامیانه [[عمرو عاص]]، [[فریب]] خورد و به [[راه]] [[انحراف]] رفت، راهی که برای همیشه مسیر [[تاریخ اسلام]] را عوض کرد و ضربه‌ای به پیکر [[حکومت عدل علوی]] وارد ساخت که دیگر [[اصلاح]] نشد. لذا او قبل از [[عمرو عاص]]، در برابر [[مردم]] [[عراق]] و [[شام]] که در آنجا [[منتظر]] [[داوری]] آنان بودند، ایستاد و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: ای [[مردم]] [[رأی]] من و [[عمرو عاص]] بر امر واحدی تعلق گرفته که امیدواریم با این کار، [[خداوند]] [[امر]] [[امت]] را به آن [[اصلاح]] نماید. [[ابن عباس]] در این موقع فریاد برآورد که: وای بر تو ای [[ابوموسی]]، او ([[عمرو عاص]]) قصد [[فریب]] تو را دارد، اگر بر امر واحدی توافق کرده‌اید، بگذار ابتدا او سخن بگوید؛ زیرا [[عمرو عاص]] مرد مکار و [[فریب‌کاری]] است، [[گمان]] ندارم به عهدی که با تو بسته است، عمل کند. اما [[ابوموسی]] که [[مغرور]] [[هوای نفس]] و فریفته تعارفات [[عمرو عاص]] شده بود، بدون توجه به سفارش [[ابن عباس]] در ادامه گفت: ما به کار این [[امت]] نظر کردیم و فهمیدیم که هیچ چیز بیش از [[وحدت]] نظر و [[رأی]] نمی‌تواند [[نابسامانی]] آن را [[اصلاح]] کند، از این رو من و همتایم [[عمرو عاص]] توافق کردیم که [[علی]] و [[معاویه]] را از [[خلافت]] [[عزل]] کنیم و [[تعیین]] [[تکلیف]] این امر را به [[مشورت]] [[مسلمانان]] بگذاریم تا هر کسی را [[دوست]] داشتند، [[انتخاب]] نمایند. من [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم و این امر را به شما واگذار نمودم تا [[فرد]] شایسته‌ای را [[انتخاب]] نمایید!
*در چنین [[موقعیت]] خطیری، [[شریح بن هانی]]، [[ابن عباس]] و [[احنف بن قیس]]<ref>ر.ک: همین اثر، شرح حال «أحنف بن قیسه».</ref>، [[ابوموسی]] را از اهمیت کاری که در پیش داشت، متذکر گردیدند<ref>شرح حال «شریح بن هانی» و گفت و گوی او با ابوموسی در همین کتاب آمده است.</ref>. اما تذکرات و [[نصایح]] آنان در [[فکر]] و [[اندیشه]] [[ابوموسی]] تأثیر نگذاشت و با تعارفات توخالی و عامیانه [[عمرو عاص]]، [[فریب]] خورد و به [[راه]] [[انحراف]] رفت، راهی که برای همیشه مسیر [[تاریخ اسلام]] را عوض کرد و ضربه‌ای به پیکر [[حکومت عدل علوی]] وارد ساخت که دیگر [[اصلاح]] نشد. لذا او قبل از [[عمرو عاص]]، در برابر [[مردم]] [[عراق]] و [[شام]] که در آنجا [[منتظر]] [[داوری]] آنان بودند، ایستاد و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: ای [[مردم]] [[رأی]] من و [[عمرو عاص]] بر امر واحدی تعلق گرفته که امیدواریم با این کار، [[خداوند]] [[امر]] [[امت]] را به آن [[اصلاح]] نماید. [[ابن عباس]] در این موقع فریاد برآورد که: وای بر تو ای [[ابوموسی]]، او ([[عمرو عاص]]) قصد [[فریب]] تو را دارد، اگر بر امر واحدی توافق کرده‌اید، بگذار ابتدا او سخن بگوید؛ زیرا [[عمرو عاص]] مرد مکار و [[فریب‌کاری]] است، [[گمان]] ندارم به عهدی که با تو بسته است، عمل کند. اما [[ابوموسی]] که [[مغرور]] [[هوای نفس]] و فریفته تعارفات [[عمرو عاص]] شده بود، بدون توجه به سفارش [[ابن عباس]] در ادامه گفت: ما به کار این [[امت]] نظر کردیم و فهمیدیم که هیچ چیز بیش از [[وحدت]] نظر و [[رأی]] نمی‌تواند [[نابسامانی]] آن را [[اصلاح]] کند، از این رو من و همتایم [[عمرو عاص]] توافق کردیم که [[علی]] و [[معاویه]] را از [[خلافت]] [[عزل]] کنیم و [[تعیین]] [[تکلیف]] این امر را به [[مشورت]] [[مسلمانان]] بگذاریم تا هر کسی را [[دوست]] داشتند، [[انتخاب]] نمایند. من [[علی]] و [[معاویه]] را [[خلع]] کردم و این امر را به شما واگذار نمودم تا [[فرد]] شایسته‌ای را [[انتخاب]] نمایید!
[[ابوموسی]] پس از این سخنان نکبت بار و شکننده در گوشه‌ای نشست، سپس [[عمرو عاص]] برخاست و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: این شخص مطالبی گفت، همان‌طور که شنیدید، او مولای خود، [[علی]] را از [[خلافت]] [[عزل]] کرد، اینک من هم [[علی]] را مثل او از [[خلافت]] [[خلع]] می‌کنم ولی مولایم [[معاویه]] را به این [[منصب]] می‌گمارم؛ زیرا او [[کارگزار]] [[عثمان]] و [[خون]] خواه او و سزاوارترین [[مردم]] به این [[مقام]] است. [[عمرو عاص]] هم با [[حیله]] و دغل، فتنه‌ای همیشگی در [[جامعه اسلامی]] برپا نمود و به گوشه‌ای خزید.
*[[ابوموسی]] پس از این سخنان نکبت بار و شکننده در گوشه‌ای نشست، سپس [[عمرو عاص]] برخاست و پس از [[حمد]] و [[ثنای الهی]] گفت: این شخص مطالبی گفت، همان‌طور که شنیدید، او مولای خود، [[علی]] را از [[خلافت]] [[عزل]] کرد، اینک من هم [[علی]] را مثل او از [[خلافت]] [[خلع]] می‌کنم ولی مولایم [[معاویه]] را به این [[منصب]] می‌گمارم؛ زیرا او [[کارگزار]] [[عثمان]] و [[خون]] خواه او و سزاوارترین [[مردم]] به این [[مقام]] است. [[عمرو عاص]] هم با [[حیله]] و دغل، فتنه‌ای همیشگی در [[جامعه اسلامی]] برپا نمود و به گوشه‌ای خزید.
*[[ابوموسی]] وقتی سخنان [[عمرو عاص]] را شنید، دانست [[فریب]] خورده و [[عمرو عاص]] به او [[نیرنگ]] زده لذا بلافاصله برخاست و خطاب به [[عمرو عاص]] گفت: [[خدا]] تو را ناکام گرداند و موفق ندارد تو [[غدر]] و [[حیله]] کردی مَثل تو مَثل سگ است که اگر به او حمله کنیم، حمله می‌کند و اگر او را رها کنیم، باز هم حمله می‌نماید. [[عمرو عاص]] گفت: تو هم مانند چهارپا میمانی که کتاب‌ها را حمل می‌کند (ولی چیزی از آن نمی‌داند).
*[[ابوموسی]] وقتی سخنان [[عمرو عاص]] را شنید، دانست [[فریب]] خورده و [[عمرو عاص]] به او [[نیرنگ]] زده لذا بلافاصله برخاست و خطاب به [[عمرو عاص]] گفت: [[خدا]] تو را ناکام گرداند و موفق ندارد تو [[غدر]] و [[حیله]] کردی مَثل تو مَثل سگ است که اگر به او حمله کنیم، حمله می‌کند و اگر او را رها کنیم، باز هم حمله می‌نماید. [[عمرو عاص]] گفت: تو هم مانند چهارپا میمانی که کتاب‌ها را حمل می‌کند (ولی چیزی از آن نمی‌داند).
*[[شریح بن هانی]] نیز با تازیانه به [[عمرو عاص]] حمله کرد و او را کتک زد و پسر [[عمرو عاص]] به [[دفاع]] از پدرش برخاست و جلو درگیری را گرفت. [[شریح]] همواره می‌گفت: ای کاش به جای تازیانه با [[شمشیر]] بر [[عمرو عاص]] می‌نواختم و من از این کار بیش از هر چیز پشیمان هستم.
*[[شریح بن هانی]] نیز با تازیانه به [[عمرو عاص]] حمله کرد و او را کتک زد و پسر [[عمرو عاص]] به [[دفاع]] از پدرش برخاست و جلو درگیری را گرفت. [[شریح]] همواره می‌گفت: ای کاش به جای تازیانه با [[شمشیر]] بر [[عمرو عاص]] می‌نواختم و من از این کار بیش از هر چیز پشیمان هستم.

نسخهٔ ‏۴ سپتامبر ۲۰۲۰، ساعت ۰۹:۰۱

متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
اين مدخل از زیرشاخه‌های بحث ابوموسی اشعری است. "ابوموسی اشعری" از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:

مقدمه

ابوموسی و پایانی نافرجام

جعل عنوان امیرالمؤمنین

نفاق و توطئه در قتل پیامبر(ص)

عزل ابوموسی از حکومت کوفه

ابوموسی و حکمیت

متن قرارداد حکمت

داوری ظالمانه ابو موسی

آخرین خسران

جستارهای وابسته

منابع

پانویس

 با کلیک بر فلش ↑ به محل متن مرتبط با این پانویس منتقل می‌شوید:  

  1. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹.
  2. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹.
  3. تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.
  4. برای توضیح بیشتر به مظهر ولایت اثر دیگر مؤلف تحت عنوان: نسب، کنیه و القاب علی(ع) مراجعه نمایید.
  5. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۰.
  6. "و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله......"، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.
  7. صاحب البرنس الاسود
  8. شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.
  9. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.
  10. احتمال دارد امیرالمؤمنین(ع) ابتدا محمود بن جعفر و محمد بن ابوبکر را به کوفه فرستاده و چون ابوموسی مردم را از یاری امام(ع) بازداشت، دو نماینده امام بدون نتیجه به خدمت امام بازگشتند و حضرت بعد هاشم مرقال را اعزام کرد.
  11. منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۸ و الجمل، ص۲۴۲.
  12. ر.ک: نهج البلاغه، نامه.
  13. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲.
  14. ر.ک: وقعة صفین، ص۴۹۷ و شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳ ص۳۵.
  15. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳.
  16. تفصیل این داستان و حذف کلمه «امیرالمؤمنین» از پیمان صلح، در شرح حال اخنف بن قیس و اشعث بن قیس آمده، مراجعه نمایید.
  17. ر.ک: وقعة صفین، ص۵۱۰ و ۵۱۱ و تاریخ طبری، ج۵، ص۵۸ و ۵۹.
  18. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۳-۱۳۴.
  19. ر.ک: همین اثر، شرح حال «أحنف بن قیسه».
  20. شرح حال «شریح بن هانی» و گفت و گوی او با ابوموسی در همین کتاب آمده است.
  21. وقعة صفین، ص۵۴۵.
  22. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶.
  23. الغارات، ج۲، ص۶۵۶.
  24. اشرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۶.
  25. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.