عمران بن حصین خزاعی در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخهها
جز (جایگزینی متن - '</div> <div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">' به '</div>') |
جز (جایگزینی متن - '\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(252\,\s252\,\s233\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\[\[(.*)\]\](.*)\"\'\'\'(.*)\'\'\'\"(.*)\<\/div\>\n\<div\sstyle\=\"background\-color\:\srgb\(255\,\s245\,\s227\)\;\stext\-align\:center\;\sfont\-size\:\s85\%\;\sfont\-weight\:\snormal\;\"\>(.*)\<\/div\>\n\n' به '{{مدخل مرتبط | موضوع مرتبط = $2 | عنوان مدخل = $4 | مداخل مرتبط = $6 | پرسش مرتبط = }} ') |
||
خط ۱: | خط ۱: | ||
{{امامت}} | {{امامت}} | ||
{{مدخل مرتبط | |||
| موضوع مرتبط = عمران بن حصین خزاعی | |||
| عنوان مدخل = [[عمران بن حصین خزاعی]] | |||
| مداخل مرتبط = [[عمران بن حصین خزاعی در تاریخ اسلامی]] - [[عمران بن حصین خزاعی در تراجم و رجال]] | |||
| پرسش مرتبط = | |||
}} | |||
==مقدمه== | ==مقدمه== |
نسخهٔ ۱ ژوئن ۲۰۲۲، ساعت ۱۰:۴۳
مقدمه
نام و نسب او عمران بن حصین بن عبید بن کعب بن عمرو خزاعی کعبی است و کنیهاش را ابانجید نقل کردهاند (به دلیل داشتن فرزندی به نام نجید). ابو هریره و عمران بن حصین در سال فتح خیبر، اسلام آوردند و عمران بن حصین در بصره ساکن شد[۱]. او با رسول خدا(ص) در جنگها شرکت داشت[۲]. در روز فتح مکه پرچمدار قبیله خزاعه بود[۳].
ابن سعد نیز مینویسد: عمران بن حصین و پدرش و خواهرش از دیرباز، مسلمان شده بودند. عمران اگر چه در پارهای از جنگها همراه رسول خدا(ص) بود و هر چند بسیار به مدینه میآمد ولی تا هنگام رحلت رسول خدا(ص) میان قوم خود بود و هنگامی که بصره، شهر شد او به آنجا کوچ کرد و در آنجا ساکن شد و در همان شهر نیز درگذشت. فرزندزادگان او در بصره هنوز باقی هستند[۴].[۵]
عمران و جنگ احد
عمران بن حصین میگوید: چون در جنگ احد مردم از اطراف رسول خدا(ص) پراکنده شدند (و فرار کردند) علی(ع)، که شمشیرش را به گردن آویخته بود، آمد و پیش روی پیامبر(ص) ایستاد. آن حضرت سر بلند کرده و به علی(ع)فرمود: "چرا تو با مردم فرار نکردی؟" فرمود: "ای رسول خدا! آیا پس از این که اسلام را پذیرفتم (به سوی کفر باز گردم) و کافر شوم؟" پیامبر(ص) به گروهی از دشمنان که از کوه سرازیر شده بودند و قصد کشتن آن حضرت را داشتند، اشاره فرمود. علی(ع)به آنها حملهور شد و آنان را دور کرد، سپس پیامبر(ص) به گروه دیگری اشاره کرد علی(ع) به آنها نیز حمله کرد و آنان را فراری داد. سپس به گروه دیگری اشاره کرد، که علی(ع) آنان را نیز تار و مار کرد. پس جبرئیل نزد آن حضرت آمده، گفت: "ای رسول خدا فرشتگان در شگفت شدند و ما نیز با آنان در شگفت شدیم که چگونه علی با جان خویش به خوبی با شما همراهی کرد؟!" رسول خدا که فرمود: "چرا نکند با اینکه او از من است و من از اویم؟" جبرئیل گفت: "من نیز از شما دو تن هستم!"[۶].[۷]
عمران و جنگ ذات السلاسل
مطرف بن عبدالله از عمران بن حصین نقل میکند: روزی پیامبر(ص) علی(ع) را به سریهای فرستاد؛ هنگامی که بازگشتند، همراهان ایشان گفتند: "جز خوبی از علی(ع) ندیدیم غیر از اینکه در تمام نمازهایش سوره اخلاص را میخواند"[۸]. شیخ مفید همین ماجرا را نقل کرده و آن را مربوط به سریهذات السلاسل میداند. وی مینویسد: ام سلمه میگوید: پیامبر(ص) در خانه من خوابیده بود؛ ناگهان هراسان از خواب پرید؛ من گفتم: خدا نگهدارت باشد، چه شده است؟ فرمود: جبرئیل به من خبر داد که علی میآید". سپس بیرون رفت و به مردم گفت که به استقبال علی بروند. مسلمانان برای عبور علی(ع) دو صف درست کردند و همین که امیرالمؤمنین علی(ع) رسول خدا(ص) را دید از اسب خود پیاده شد و خود را به روی پاهای پیامبر(ص) انداخت. حضرت به او فرمود: "سوار شو که خدای تعالی و پیامبرش از تو خشنودند". امیرالمؤمنین علی(ع) از خوشحالی اشک شوق ریخت و به منزل رفت. پیامبرسلام(ص) از همراهانش پرسید: "علی چگونه فرماندهی بود؟" گفتند: "هیچ عیبی در و ندیدیم مگر آنکه در تمام نماز جماعتها سوره اخلاص (﴿قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ﴾[۹]) را میخواند؟! رسول خدا(ص) فرمود: "من در این باره از او خواهم پرسید". چون علی(ع) به نزد پیامبر(ص) آمد؛ حضرت به او فرمود: "چرا در نمازهایی که با ایشان خواندی جز سوره اخلاص سوره دیگری نخواندی؟" او فرمود: ای رسول خدا من این سوره را دوست دارم". پیامبر(ص) به فرمود دوری: "از به راستی که خدا نیز تو را دوست دارد چنانچه تو سوره توحید را دوست داری". سپس فرمود: "ای علی اگر من نمیترسیدم از اینکه برخی از امت من درباره تو همان چیزی را بگویند که مسیحیان درباره عیسی بن مریم گفتند، امروز حدیثی دربارهات میگفتم که از کنار هیچ گروهی نمیگذشتی مگر آنکه خاک زیر پایت را برای تبرک) بر میداشتند"[۱۰].[۱۱]
عمران و نقل حکم قصاص
واقدی مینویسد: عمران بن حصین نقل کرده: خراش بن امیه، جنید بن ادلع را پس از آنکه پیامبر(ص) مسلمانان را از کشتار باز داشته بود، کشت. و پیامبر(ص) فرمودند: "اگر قرار بود مسلمان را برای کشتن کافر بکشم حتما خراش بن امیه را میکشتم". سپس به بنی خزاعه دستور فرمود خون بهای او را از مال خود بپردازند، و خزاعه چنین کردند. عمران بن حصین در این حال گفته است: گویی هم اکنون گوسفندان سفید را میبینم که بنی مدلج آنها را آورده بودند. این نخستین کشته بود که رسول خدا(ص) در اسلام امر فرمود تا خونبهایش پرداخت شود[۱۲].
ابن هشام مینویسد: روزی که مکه فتح شد؛ ابن اثوع، قاتل احمر[۱۳]، در حالی که مشرک بود به مکه آمد و از این و آن اوضاع و احوال را میپرسید. در آنجا افراد قبیله خزاعه او را دیده و شناختند و از او پرسیدند: "قاتل احمر تو هستی؟" او پاسخ داد: "آری، مگر چه شده؟" ناگاه یکی از افراد خزاعة به نام خراش بن امیه پیش آمد و مردم را کنار زده با شمشیر به او حمله کرده و شکمش را درید و او را کشت. وقتی رسول خدا(ص) از حادثه باخبر شد قبیله خزاعه را سرزنش کرده، فرمود: "دست از آدم کشی بردارید، که اگر نفعی داشته باشد کشتار بسیاری واقع شده؛ همانا من باید خونبهای مقتول را بپردازم". و در حدیثی وارد شده که درباره خراش که این کار را کرده بود، فرمود: "راستی که خراش شخص آدم کشی است".
سپس رسول خدا(ص) به پا خاسته، فرمود: "ای مردم! خدا از روزی که آسمانها و زمین را آفرید مکه را حرم قرار داد و تا روز قیامت نیز حرم است و هر کس به خدا و روز جزا ایمان دارد، برای او جایز نیست خونی را در این زمین بریزد و درختی را در آن قطع کند. برای هیچ کس پیش از من حلال نبود و برای احدی پس از من نیز حلال نیست و برای خود من هم جز در این ساعت حلال نبود و آن هم به خاطر خشمی بود که خدا بر اهل این سرزمین کرد، و از این ساعت به بعد هم به همان حال حرمت قبل بازگشت و این حکم را حاضران به غائبان برسانند. و اگر کسی به شما گفت: چرا رسول خدا در آنجا کسی را کشت، در پاسخش بگویید: خدا این کار را برای او حلال کرده بود ولی برای شما حلال نیست"[۱۴].[۱۵]
عمران و بیان شأن نزول آیات سوره حج
خداوند در قرآن میفرماید: ﴿یَا أَیُّهَا النَّاسُ اتَّقُوا رَبَّکُمْ إِنَّ زَلْزَلَةَ السَّاعَةِ شَیْءٌ عَظِیمٌ * يَوْمَ تَرَوْنَهَا تَذْهَلُ كُلُّ مُرْضِعَةٍ عَمَّا أَرْضَعَتْ وَتَضَعُ كُلُّ ذَاتِ حَمْلٍ حَمْلَهَا وَتَرَى النَّاسَ سُكَارَى وَمَا هُمْ بِسُكَارَى وَلَكِنَّ عَذَابَ اللَّهِ شَدِيدٌ﴾[۱۶]. عمران بن حصین و ابو سعید خدری گویند: این دو آیه به هنگام شب درباره جنگجویان بنی المصطلق که از طایفه خزاعه بودند، نازل شده است. هنگامی که مردم برای جنگ حرکت میکردند، پیامبر(ص) ندا کرد و همه آمدند و اطراف پیامبر(ص) جمع شدند و آیات را برای آنها خواند و آنها آن قدر گریستند که سابقه نداشت به اندازه آن شب گریه کرده باشند. فردای آن شب کسی زین از روی اسبها برنداشت و خیمه بر نیفراشت و هم چنان میگریستند و اندوه داشتند. پس پیامبر(ص) فرمود: "میدانید آن روز چه روزی است؟"
گفتند: خدا و رسولش داناترند".
فرمود: "همان روزی است که خداوند به آدم میفرماید: فرزندانت را به آتش میسوزانم. آدم میگوید: چقدر از آنها؟ میفرماید: از هر هزار نفر، ۹۹۹ نفر را به آتش دوزخ میبرم و یکی را به بهشت میفرستم".
شنیدن این مطلب برای مسلمانان سنگین بود و باز هم گریه کردند و گفتند: "ای رسول خدا پس چه کسی نجات مییابد؟"
فرمود: "مژده باد بر شما که دو دسته یأجوج و مأجوج هستند که از همه بیشترند. شما در میان مردم مثل یک موی سفید هستید در بدن یک گاو سیاه. آن گاه فرمود: "امیدوارم که شما یک چهارم اهل بهشت باشید". پس همه تکبیر گفتند. سپس فرمود: "امیدوارم یک سوم اهل بهشت شما باشید". همه تکبیر گفتند. سپس فرمود: "امیدوارم دو سوم اهل بهشت شما باشید؛ اهل بهشت ۱۲۰ صف هستند. هشتاد صف آن از امت من است". سپس فرمود: "هفتاد هزار از امت من بدون حساب به بهشت میرود"[۱۷].[۱۸]
عمران در زمان خلفا
ابو داود از بریده[۱۹] نقل کرده که در زمانی که مردم با ابو بکر بیعت کرده بودند، بریده به خانه عمران رفت و به او گفت: ای عمران میبینی مردم را آن چه از رسول خدا(ص) شنیده بودند، فراموش کردند! در حائط بنی فلان از انصار هر کس به نزد پیامبر(ص) وارد میشد و بر آن حضرت سلام میکرد، حضرت به او جواب میداد و سپس به وی میگفت که بر امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب سلام کن. هیچ کس از مردم سخن ایشان را رد نکرد به غیر از عمر که گفت: " این امر خداست یا رسول خدا؟ " رسول خدا(ص) فرمود: " بلکه امر خدا و رسولش است ".
عمران گفت: "به یاد دارم".
بریده گفت: "بیا پیش ابو بکر برویم و از او این ماجرا را بپرسیم؛ چه بسا بعد از این ماجرا عهدی از رسول خدا(ص) نزد اوست، یا آن حضرت به او دستوری داده است؛ ما از ابوبکر دروغی سراغ نداریم". حرکت کردیم و به نزد ابوبکر رفتیم و آن روز را به یاد او آوردیم و به او گفتیم: هیچ کس از مسلمانان به نزد رسول خدا(ص) وارد نشد و سلام نکرد مگر اینکه رسول خدا(ص) به او فرمود: بر امیرالمؤمنین علی سلام کن و آیا تو از کسانی نبودی که بر او به عنوان امیر المؤمنین سلام کردی؟
ابوبکر گفت: "آن را به یاد آوردم". بریده به او گفت: "سزاوار نیست برای احدی از مسلمانان که بر امیرالمؤمنین علی حکومت کند. اگر در نزد تو عهدی از رسول خدا(ص) هست یا آن حضرت بعد از آن به تو امری کرده است به ما بگو، که تو نزد ما راست گویی".
ابوبکر گفت: "نه به خدا قسم، عهدی و امری از رسول خدا به من نرسیده است، ولی مسلمانان رأی و نظری داشتند و من نیز از رأی آنان پیروی کردم".
بریده به او گفت: "به خدا قسم، این خلاف سخن رسول خداست".
ابوبکر گفت: "به عمر میگویم بیاید". عمر آمد و ابوبکر به او گفت: "این دو نفر از ماجرایی از من پرسیدند که تو شاهد بودهای".
عمر گفت: "آن را شنیدهام ولی من دلیل دارم".
بریده به او گفت: "نزد تو دلیلی هست؟"
گفت: "بله نزد من دلیلی هست!"
بریده گفت: "آن چیست؟"
عمر گفت: "نبوت و خلافت در یک جا جمع نمیشود".
بریده که از قاریان قرآن و آگاهان به اسلام بود، گفت: "ای عمر، خداوند این را از تو نمیپذیرد؛ آیا این سخن خدا را در کتابش نشنیدهای: ﴿أَمْ يَحْسُدُونَ النَّاسَ عَلَى مَا آتَاهُمُ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ فَقَدْ آتَيْنَا آلَ إِبْرَاهِيمَ الْكِتَابَ وَالْحِكْمَةَ وَآتَيْنَاهُمْ مُلْكًا عَظِيمًا﴾[۲۰]. بلکه به مردم، برای آنچه خدا از فضل خویش به آنان عطا کرده، رشک میورزند؛ در حقیقت، ما به خاندان ابراهیم کتاب و حکمت دادیم، و به آنان ملکی بزرگ بخشیدیم". سپس بریده گفت: "خداوند، نبوت و خلافت را برای آل ابراهیم جمع کرده است".
عمر غضبناک شد و سپس گفت: "بروید تا اجتماع این مردم را پراکنده نکردهاید". راوی میگوید: آثار غضب تا روز مرگ عمر در چهره او دیده میشد[۲۱].
نقل شده، عمر بن خطاب عمران بن حصین را به بصره فرستاد تا اهل آنجا را با فقه آشنا کند[۲۲]. و در سال ۱۷ هجری ابوموسی به بصره رفت و عمر به او نوشت که به اهواز برود. ابوموسی به سمت اهواز حرکت کرد و عمران بن حصین را در بصره جانشین خود قرار داد[۲۳].[۲۴]
عمران و امام علی(ع)
نقل شده، روزی عمران بن حصین پشت سر امام علی(ع) نماز خواند. سپس دست مطرف بن عبدالله را گرفت و گفت: به راستی که همانند محمد نماز میخواند و مرا به یاد نماز محمد انداخت"[۲۵].[۲۶]
عمران و مقدمات جنگ جمل
پیش از جنگ جمل، وقتی طلحه و زبیر به همراهی عایشه به بصره وارد شدند، عثمان بن حنیف دو نفر از بزرگان بصره، عمران بن حصین و ابو الاسود دؤلی را به دیدار آنان فرستاد. ابوالاسود به طلحه گفت: "ابا محمد! شما عثمان را در حالی کشتید که از ما فرمانی به شما نرسیده بود. همچنین با علی بیعت کردید در حالی که ما به آن فرمان نداده بودیم. نه زمانی که عثمان کشته شد، خشمگین شدیم و نه زمانی که با علی بیعت شد. وقتی که بیعت با علی را دیدید و شنیدید، بر این کار استوار شدید که او را از خلافت بر کنار کنید در حالی که ما همچنان بر بیعت با علی استوار هستیم. پس شما از کاری که در آن وارد شدهاید بیرون آیید".
عمران بن حصین نیز به طلحه چنین گفت: "ای طلحه! شما عثمان را کشتید، ما نیز بر آن کار خشمگین نشدیم؛ با علی بیعت کردید ما نیز با او بیعت کردیم. اگر کشته شدن عثمان درست بوده است پس برای چه به این جا آمدهاید؟ و اگر هم کشته شدن عثمان اشتباه بوده است، سود شما از این کار بسیار است و بهره آن به شما رسیده است". طلحه گفت: علی کسی را با خود در کار خلافت شریک نمیسازد؛ ما با علی بر این شرط بیعت نکردیم و به خدا سوگند خون او را خواهیم ریخت".
ابوالاسود گفت: "ای عمران، او [طلحه] با این سخنی که به روشنی بر زبان آورد نشان داد برای پادشاهی خشمگین شده است". ابوالاسود همراه عمران نزد زبیر آمدند و به او گفتند: "ای ابا عبد الله، ما نزد طلحه بودیم".
زبیر گفت: "من و طلحه همچون یک روح هستیم در دو بدن. بدانید ما در حق عثمان لغزشهایی داشته ایم که در این زمینه به عذرها و بهانهها احتجاج کردهایم؛ اگر عثمان از کار ما استقبال میکرد ما نیز یاری خود را از او باز نمیداشتیم".
سپس ابو الاسود و عمران نزد عایشه آمدند و گفتند: "ای ام المؤمنین، این چه راهی است که پیش گرفتهای؟ آیا برای این کار از رسول خدا پیمانی داری؟"
عایشه گفت: "عثمان، مظلوم کشته شد؛ آیا برای کشته شدن وی خشمگین نباشیم؟"
ابوالاسود گفت: "تو را چه به شمشیر؟"
عایشه گفت: "ای ابوالاسود، شنیدهام عثمان بن حنیف خواهان جنگ با من است؟" ابوالاسود گفت: "به خدا سوگند، آری؛ جنگی که کمترین نتیجه آن این است که سرها به سبب آن شکافته میشود".
در این حال جوانی از قبیله جهینه به محمد بن طلحه گفت: "کشندگان عثمان را به من نشان بده".
محمد گفت: "خون عثمان بر عهده سه نفر است؛ یک سوم آن بر عهده صاحب هودج [[[عایشه]]] است؛ یک سوم آن بر عهده شتر سرخ موی طلحه است و یک سوم باقی آن نیز بر عهده علی بن ابی طالب". آن جوان خندهای کرد و به لشکریان علی پیوست. سخنان محمد را به پدرش خبر دادند؛ طلحه به محمد گفت: "تو گمان میکنی من از کشندگان عثمان هستم؟ و علیه پدرت این چنین گواهی میدهی؟ تو باید همچون عبدالله بن زبیر باشی. به خدا سوگند، تو بهتر از عبدالله نیستی و پدر تو از پدر او بهتر نیست. از سخن خود باز گرد و گر نه از این راهی که آمدهای برگرد. یاری تو همچون یاری یک مرد است و فساد تو همچون فساد همه مردم".
محمد گفت: "هر چه گفتم حق است و هرگز از این راه باز نمیگردم"[۲۷].
عجیب اینکه عمران بن حصین در جنگ جمل شرکت نمیکند و حتی از او در نهروان و صفین خبری هم نیست. ابن سعد مینویسد: حجیر بن ربیع نقل میکند که عمران بن حصین مرا پیش بنی عدی فرستاد و به من گفت: "هنگام نماز عصر که مردم از همه وقت، بیشتر در مسجد هستند پیش ایشان برو و برخیز و این پیام را به ایشان برسان". گوید، رفتم و ایستاده چنین گفتم: ای مردم مرا صحابی پیامبر(ص) عمران بن حصین پیش شما فرستاده است. نخست اسلام و رحمت خدا را بر شما تقدیم میدارد و میگوید: من خیرخواه شمایم، و سپس میگوید: سوگند به خدایی که هیچ خدایی جز او نیست، اگر او همچون بردهای حبشی بینی بریده باشد که چند بز و میش سیاه را بر بالای کوهی بچراند و تا هنگامی که مرگش فرا رسد همان جا باشد، برایش خوشتر و دوست داشتنیتر است که در یکی از دو طرف این جنگ (جمل) باشد و تیری بیندازد؛ چه آن تیر به هدف بخورد و چه نخورد. اینک هم پدر و مادرم فدای شما باد، از شرکت در این کار دست بدارید. گوید، آنان سرهای خود را بلند کردند و گفتند: "ای پسر، دست از ما بدار که به خدا سوگند، هرگز یاران و بازمانده پیامبر خویش را برای هیچ امر مهمی رها نمیکنیم"[۲۸].[۲۹]
عمران و قضاوت در بصره
زیاد در زمان حکمرانیش از تعدادی از یاران پیامبر(ص) کمک گرفت، از جمله عمران بن حصین خزاعی که قضاوت بهره بصره را به او برداری داد و حکم بن عمرو غفاری که ولایت خراسان را به او داد و دیگر افراد همچون سمرة بن جندب، انس بن مالک و عبدالرحمان بن سمره. عمران از او خواست که او را از قضاوت معاف کند که او نیز قبول کرد و عبدالله بن فضاله لیثی و پس از او برادرش عاصم بن فضاله و سپس زرارة بن اوفی جرشی را به قضاوت بصره گماشت[۳۰].[۳۱]
عمران و نقل حدیث
وی از پیامبر(ص) روایت نقل کرده و حسن، ابن سیرین[۳۲]، پسرش نجید، ابوالاسود دؤلی، ابو رجاء عطاردی، ربعی بن خراش، مطرف و ابوعلاء پسران عبدالله بن شخیر، زهدم جرمی، صفوان بن محرز و زرارة بن ابی اوفی از او روایت نقل کردهاند[۳۳]. همچنین برخی از تابعین اهل بصره و کوفه از وی روایت کردهاند [۳۴]. هلال بن یساف نقل میکند: روزی به بصره آمدم و به مسجد رفتم. پیرمردی که موهای سر و ریش او سفید بود، بر ستونی تکیه داده بود و گرد او حلقهای از مردم نشسته بودند و او برای آنان حدیث میگفت، پرسیدم: او کیست؟ گفتند: "عمران بن حصین است"[۳۵].
چند نمونه از احادیثی که او نقل کرده یا از او نقل کردهاند:
- عمران بن حصین گوید: روزی من و عمر بن خطاب در حضور رسول خدا(ص) نشسته بودیم و علی(ع) نیز کنار آن حضرت نشسته بود که رسول خدا این آیه را خواند: ﴿أَمَّنْ يُجِيبُ الْمُضْطَرَّ إِذَا دَعَاهُ وَيَكْشِفُ السُّوءَ وَيَجْعَلُكُمْ خُلَفَاءَ الْأَرْضِ أَإِلَهٌ مَعَ اللَّهِ قَلِيلًا مَا تَذَكَّرُونَ﴾[۳۶]. ناگهان علی(ع) مانند گنجشک به خود لرزید؛ پیامبر(ص) به او فرمود: "چه شد، نگران شدی؟" گفت: چرا نگران نباشم و حال آنکه خداوند میفرماید که ما را خلیفههای خود در زمین قرار خواهد داد!" پیامبر(ص) فرمود: "ناراحت و نگران مباش که به خدا سوگند تو را دوست ندارد، جز مؤمن، و دشمن ندارد مگر منافق"[۳۷].
- عمران بن حصین و جابر بن سمره روایت کردهاند: روزی پیامبر(ص) به خانه دخترش فاطمه(س) رفت و فرمود: "دخترم! خود را در چه حالی میبینی؟" فاطمه(س) گفت: "علاوه بر اینکه بیمار هستم، غذایی هم برای خوردن ندارم". پیامبر(ص) فرمود: "دخترم! آیا همین که سرور زنان دو عالم باشی تو را راضی نمیکند؟" فاطمه(س) گفت: "ای پدر! پس حضرت مریم چه میشود؟" پیامبر(ص) فرمود: "مریم سرور و بزرگ زنان عالم خود بوده است و تو بزرگ و سرور زنان زمان خویش هستی، و به خداوند سوگند! تو را به همسری آقا و سرور دنیا و آخرت در آوردم"[۳۸].
- عمران بن حصین از پیامبر(ص) روایت کرده است که فرمود: "علی از من است و من از علی هستم و او ولی هر مؤمنی است بعد از من"[۳۹].
- از عمران بن حصین روایت کردهاند که رسول خدا(ص) فرمود: "کسی که امید خود را از خلق برید، و همه امیدش را به خدا بست، خدا تمام خواستههایش را برآورده میکند، و از جایی که خود او احتمالش را هم ندهد روزی میدهد، و کسی که همه امیدش به دنیا باشد، خدا او را به همان دنیا واگذار مینماید[۴۰].
- از عمران بن حصین روایت کردهاند که مردی به رسول خدا(ص) گفت: "یا رسول الله آیا به نظر شما آنچه امروز مردم انجام میدهند و درباره آن رنج میکشند چیزی است که فضای خدای تعالی است، و او آن را از پیش مقدر کرده؟ و همچنین نچه بعدا برای مردم پیش میآید و رفتاری که با پیامبر خود میکنند، و با همان رفتار حجت بر آنان تمام میشود، همه اینها از پیش مقدر شده؟" پیامبر(ص) فرمود: "بله، سرنوشتی است که از پیش تعیین شده". آن مرد پرسید: "پس حال که وضع چنین است دیگر این همه تلاش برای چیست؟" پیامبر(ص) فرمود: "خدای تعالی وقتی کسی را برای یکی از دو سرنوشت فجور و تقوا خلق کرده، راه رسیدن به آن را هم برایش فراهم میسازد و او را آماده میکند تا برای رسیدن به آن هدف عمل کند، و این معنا را قرآن کریم تأیید کرده، میفرماید: ﴿وَنَفْسٍ وَمَا سَوَّاهَا * فَأَلْهَمَهَا فُجُورَهَا وَتَقْوَاهَا﴾[۴۱][۴۲].[۴۳]
سرانجام عمران
وی در بصره به سال ۵۲ هجری در زمان خلافت معاویه از دنیا رفت[۴۴]. و موی سر و صورتش سفید شده بود و اعقاب او در بصره ساکن بودند[۴۵]. به نقل دیگری وی در سال ۵۳ هجری از دنیا رفت[۴۶]. دختر عمران بن حصین نقل میکند: پدرم گفت: "چون من از دنیا رفتم مرا با عمامه ام به تابوت محکم ببندید و پس از آنکه از دفن من بازگشتید، شتری بکشید و مردم را اطعام کنید"[۴۷]. محمد بن سیرین نقل میکند: سی سال بود شکم عمران آب آورده بود و همه ساله به او داغ کردن را پیشنهاد میکردند و او از آن کار خودداری میکرد. سرانجام دو سال پیش از مرگ، خود را داغ کرد. عمران بن حصین از داغ کردن نهی میکرد و خود بیمار و گرفتار شد و داغ کرد و فریاد میکشید و میگفت: "خود را با آتش داغ کردم؛ نه درد، بهبود یافت و نه بیماری، درمان شد"[۴۸]. خود او از رسول خدا(ص) نقل میکند که آن حضرت از داغ کردن نهی کرد و کسانی که این کار را انجام دهند، رستگار نمیشوند و نجات نمییابند[۴۹]. عمران بن حصین وصیت کرد که چون درگذشتم و پیکرم را برداشتید و بیرون آوردید، شتابان ببرید و نرم و آهسته، آن چنانکه یهودیان و مسیحیان میبرند، نبرید. از پی من نه چراغ بیاورید و نه هیاهو به راه اندازید و دستور داد قبرش را به صورت مربع ساخته و چهار انگشت یا در آن حدود، برجسته بسازند[۵۰].[۵۱]
پرسشهای وابسته
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۰۸.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۷۹.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۸۵-۵۸۶.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۶ (نسل او تا زمان این سعد زنده بودهاند).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۴۸.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۸۵ و نیز ر.ک: روضه کافی، کلینی، ج۸، ص۱۱۰؛ علل الشرایع، شیخ صدوق، ج۱، ص۷ و بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۰، ص۱۰۷ (به نقل از کافی)؛ البته این منابع بدون ذکر نام عمران بن حصین نقل کردهاند.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۴۹.
- ↑ التوحید، شیخ صدوق، ص۹۴. شیخ صدوق به اسم سریه اشاره نکرده است.
- ↑ «بگو او خداوند یگانه است» سوره اخلاص، آیه ۱.
- ↑ الارشاد، شیخ مفید، ج۱، ص۱۱۶-۱۱۷ و اعلام الوری بأعلام الهدی، طبرسی، ص۱۹۵-۱۹۶ (به نقل از الارشاد). طبرسی (در ابتدا مطالبی را نقل کرده که شیخ مفید در ارشاد آورده و سپس مطالب قطب راوندی را که در الخرائج و الجرائح، (ج۱، ص۱۶۷-۱۶۸) آمده، آورده است و نقش عمرو بن عاص را در این جنگ، همانند آنچه که در ارشاد آمده، دانسته است. اما ابن هشام و واقدی فقط گفتهاند: پیامبر اکرم(ص) عمرو بن عاص را به ذات السلاسل، از سرزمینهای بنی عذره در شام و در نزدیکی سرزمین جذام، که بدان السلسل گفته میشود، فرستاد و برای همین این جنگ، ذات السلاسل نامیده شد. علت ارسال سپاهیان این بود که به آن حضرت خبر رسیده بود که عدهای از قبایل قضاعه و بلی جمع شده و قصد دارند به مدینه حمله کنند. آن حضرت عمروعاص را همراه سیصد نفر از جنگجویان مهاجر و انصار به سوی آنجا فرستاد و به وی سفارش کرد که از بادیه نشینهای مناطق بلتی و عذره و بلقین کمک بگیرد. پیامبر(ص) وی را به این جهت انتخاب کرده بود که مادر پدرش، عاص بن وائل از قبیله بلی بود و میخواست که به این بهانه بین سپاهیان اسلام و قبیله بلی الفتی باشد. پس از نزدیک شدن عمروعاص به این بادیه نشینها، او فهمید که تعدادشان بسیار زیاد است و از آنها ترسید؛ برای همین، رافع بن مکیش جهانی را به سوی رسول خدا فرستاد تا این موضوع را به ایشان گزارش دهد و از او نیروی کمکی بخواهد. آن حضرت ابو عبیده جراح را همراه دویست نفر از بزرگان انصار و مهاجر که ابوبکر و عمر هم در میان آنها بودند به کمک مسلمانان فرستاد. او شبانه روز به حرکت ادامه داد تا به سرزمین بلی رسید و به هر منطقه که میرسید، میشنید که عدهای در اینجا بودهاند و با اطلاع از حرکت تو پراکنده شدهاند تا اینکه به دورترین نقطه بتی و عذره و بلقین رسیدند. در آنجا با عده کمی روبرو شدند که به تیراندازی به سوی هم دیگر پرداختند و مدتی با هم جنگیدند. سپس مسلمانان به یکباره بر آنها یورش بردند و آنها را پراکنده و مجبور به فرار کردند و عمرو عاص چند روزی در آنجا باقی ماند و افرادی از لشکر به اطراف حمله کرده و گوسفندان و چارپایانی را به غنیمت گرفته و میآوردند. و درباره رافع بن عمیره طائی روایت میکنند که نصرانی بود و سیرجس نامیده میشد. او اسلام آورد و در این لشکرکشی همراه ابوبکر حرکت میکرد. در راه از او پندی خواست. ابوبکر گفت: همیشه خدای یگانه را پرستش کن و چیزی را شریک او قرار نده و نماز را به پای دار و زکات را بپرداز و ماه رمضان را روزه بدار و حج را به جای آور و از جنابت، غسل کن و هیچ گاه ریاست بر مسلمانان را، حتی اگر دو نفر باشند، قبول نکن. پس از رحلت رسول اکرم و جانشینی ابوبکر به جای وی، روزی رافع به نزد او وارد شد و گفت: ای ابوبکر، مگر تو مرا از ریاست بر مسلمانان، حتی دو نفر از آنها نهی نمیکردی؟! گفت: چرا، و الان هم تو را از این کار نهی میکنم! پرسید: پس چرا تو ریاست بر مردم را پذیرفتهای؟! جواب داد: مردم با همدیگر اختلاف پیدا کردند و ترسیدم که امت محمد نابود شود و مرا به این کار فراخواندند و چارهای از پذیرش آن نداشتم. (السیرة النبویة، ابن هشام، ج۲، ص۶۲۳-۶۲۴؛ المغازی، واقدی، ج۲، ص۷۶۹-۷۷۱).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۴۹-۳۵۰.
- ↑ المغازی، واقدی، ج۲، ص۸۴۵-۸۵۶.
- ↑ در میان قبائل اطراف مکه دو قبیله به نامهای خزاعة و هذیل، از زمان قدیم با هم اختلاف داشتند و سبب آن اختلاف این بود که در میان خزاعة مردی بود به نام احمر که مرد بسیار شجاعی بود و از خصوصیات آن مرد این بود که هرگاه میخوابید صدای خرخر عجیبی داشت و به همین جهت او همیشه در مکانی جدای از افراد قبیله میخوابید، و هرگاه افراد قبائل دیگر به این قبیله حمله میکردند، آنها او را صدا میزدند و او بر میخاست و دشمن را دور میکرد. تا اینکه شبی گروهی از قبیله هذیل به قصد حمله به این افراد به پشت چادرهای ایشان آمدند و یکی از آنها به نام ابن اثوع هذلی پیش رفته به آنها گفت: عجله نکنید تا من ببینم آیا احمر در این جا هست یا نه، و اگر احمر اینجا باشد ما نمیتوانیم دستبردی به آنها بزنیم. سپس گوش داد و صدای خرخر او را شنید؛ آنگاه به دنبال صدا آمده خود را به احمر رسانید و شمشیرش را روی سینه او گذارد و پیش از آنکه بیدار شود او را کشت. آن گاه به نزد رفقای خود آمده به افراد قبیله خزاعه شبیخون زدند. و آنها هم هر چه احمر را صدا زدند پاسخی نشنیدند و بدین ترتیب دشمنان به آنها دستبرد زده و رفتند. (السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۱۴).
- ↑ السیرة النبویه، ابن هشام، ج۲، ص۴۱۴-۴۱۵.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۵۱-۳۵۳.
- ↑ «ای مردم! از پروردگارتان پروا کنید، که لرزه رستخیز چیزی سترگ است * روزی که آن را میبینید، هر زنی که شیر میدهد، نوزاد شیریاش را از یاد میبرد و هر آبستنی بار خود فرو مینهد و مردم را مست میبینی و مست نیستند اما عذاب خداوند سخت است» سوره حج، آیه ۱-۲.
- ↑ مجمع البیان فی تفسیر القرآن، طبرسی، ج۷، ص۱۱۲. استاد یوسفی غروی مینویسد: این خبر، به نقل از ابوسعید خدری و عمران بن حصین که آیههای ۱ و ۲ سوره فتح در هنگام غزوه بنی المصطلق نازل شده، از عجایب است و با ترتیب نزول آیات، مطابقت ندارد. موسوعه التاریخ الاسلامی، ج۳، ص۳۶۴ (پاورقی).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۵۳-۳۵۴.
- ↑ بریدة بن حصیب اسلمی.
- ↑ «یا اینکه به مردم برای آنچه خداوند به آنان از بخشش خود داده است رشک میبرند؟ بیگمان ما به خاندان ابراهیم کتاب (آسمانی) و فرزانگی دادیم و به آنان فرمانروایی سترگی بخشیدیم» سوره نساء، آیه ۵۴.
- ↑ الیقین، سید بن طاووس، ص۲۷۲-۲۷۴ و مختصر آن در: مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۲، ص۲۵۳ (به نقل از ثقفی).
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۷۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۸۵-۵۸۶.
- ↑ تاریخ خلیفه، خلیفه بن خیاط، ص۷۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۵۴-۳۵۶.
- ↑ انساب الاشراف، بلاذری، ج۲، ص۱۸۰؛ سنن الکبری، بیهقی، ج۲، ص۶۸؛ کنز العمال، متقی هندی، ج۸، ص۲۲۰.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۵۶.
- ↑ الامامة و السیاسة، ابن قتیبه دینوری، ج۱، ص۸۴-۸۳ و نیز ر.ک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج۹، ص۱۴۷؛ به نقل از کتاب جمل ابی مخنف و الجمل، شیخ مفید، ص۱۴۷.
- ↑ الطبقات الکبری، ج۴، ص۲۱۶.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۵۷-۳۵۹.
- ↑ تاریخ الطبری، طبری، ج۵، ص۲۲۴.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۵۹.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۷۹.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۸۵-۵۸۶.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبدالبر، ج۳، ص۱۲۰۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۷.
- ↑ «یا آن کسی که به درمانده، چون وی را بخواند، پاسخ میدهد و بلا را (از او) میگرداند؟ و شما را جانشینان زمین میگرداند؛ آیا با خداوند، خدایی (دیگر) هست؟ اندک پند میپذیرید» سوره نمل، آیه ۶۲.
- ↑ الامالی، شیخ مفید، ص۳۰۸-۳۰۷.
- ↑ مناقب آل ابی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۰۵؛ الاستیعاب، ابن عبدالر، ج۴، ص۱۸۹۵؛ تاریخ مدینه دمشق، ابن عساکر، ج۴۲، ص۱۳۴؛ االاصابه، ابن حجر، ج۸، ص۱۰۲؛ بحارالانوار، علامه مجلسی، ج۲۹، ص۳۴۵-۴۶ و ج۳۷، ص۶۹.
- ↑ «إِنَّ عَلِيّاً مِنِّي وَ أَنَا مِنْهُ وَ هُوَ وَلِيُّ كُلِّ مُؤْمِنٍ بَعْدِي»؛ الطرائف، سید بن طاووس، ص۶۵.
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج۶، ص۲۳۳.
- ↑ «و به جان (آدمی) و آنکه آن را بهنجار داشت * پس به او نافرمانی و پرهیزگاری را الهام کرد» سوره شمس، آیه ۷-۸.
- ↑ الدر المنثور، سیوطی، ج۶، ص۳۵۶. علامه طباطبایی مینویسد: اینکه سائل پرسید: "و همچنین آنچه بعدا برای مردم پیش میآید..."، معنایش این است که: وجوب صدور فعل، چه حسنه و چه سیئه از نظر قضاء و قدری که قبلا رانده شده، منافات ندارد؛ با اینکه از نظر صدورش از انسان، اختیاری و ممکن باشد. (تفسیر المیزان، ج۲۰، ص۳۰۰).
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۵۹-۳۶۲.
- ↑ الاستیعاب، ابن عبد البر، ج۳، ص۱۲۰۸؛ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۷۹؛ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۸۵-۸۵۶.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۷۹.
- ↑ الاصابه، ابن حجر، ج۴، ص۵۸۵-۸۵۶؛ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۸.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۸-۷.
- ↑ اسد الغابه، ابن اثیر، ج۳، ص۷۷۹.
- ↑ الطبقات الکبری، ابن سعد، ج۷، ص۸.
- ↑ عسکری، عبدالرضا، مقاله «عمران بن حصین»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۶، ص ۳۶۲-۳۶۳.