حر بن یزید ریاحی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
بدون خلاصۀ ویرایش
 
(۴۰ نسخهٔ میانی ویرایش شده توسط ۶ کاربر نشان داده نشد)
خط ۱: خط ۱:
{{امامت}}
{{مدخل مرتبط
[[پرونده:13681375.jpeg|300px|بندانگشتی|حر بن یزید ریاحی]]
| موضوع مرتبط = اصحاب امام حسین
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| عنوان مدخل  =
: <div style="background-color: rgb(252, 252, 233); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">این مدخل از چند منظر متفاوت، بررسی می‌شود:</div>
| مداخل مرتبط = [[حر بن یزید ریاحی در تاریخ اسلامی]]
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
| پرسش مرتبط  =
: <div style="background-color: rgb(255, 245, 227); text-align:center; font-size: 85%; font-weight: normal;">[[حر بن یزید ریاحی در تاریخ اسلامی]] </div>
}}
<div style="padding: 0.0em 0em 0.0em;">
{{جعبه اطلاعات اصحاب
| نام = حر بن یزید ریاحی
| مشهور به =
| نام تصویر = مرقد حر بن یزید ریاحی.jpg
| عرض تصویر =
| توضیح تصویر = آرامگاه وی در ۷ کیلومتری کربلا
| نام کامل = حر بن یزید ریاحی
| نام‌های دیگر =
| جنسیت = مرد
| کنیه =
| لقب = حر
| اهل =
| از قبیله = [[بنی تمیم]]
| از تیره =
| پدر = [[یزید بن ناجیة]]
| مادر =
| همسر =
| دختر =
| پسر =
| خواهر =
| برادر =  
| خویشاوندان = [[زید بن عمرو بن قیس عتاب]] (عموزاده)
| وابستگان =
| تاریخ تولد =
| محل تولد =
| محل زندگی = [[کوفه]]
| تاریخ درگذشت = 
| محل درگذشت = 
| تاریخ شهادت = ۶۱ ق
| محل شهادت = [[کربلا]]
| طول عمر =
| محل دفن = [[کربلا]]، عراق
| دین = اسلام
| مذهب = 
| از اصحاب = [[امام حسین]]
| از طبقه = 
| در جنگ =
| نقش‌ها =
| فعالیت‌ها =
| علت شهرت = توبه در لحظات آخر
| علت درگذشت =  
| علت شهادت = نبرد در [[واقعه کربلا]]
| راوی از =
| روایات مشهور =
| مشایخ او =
| راویان از او =
| آخرین راوی از او =  
}}


'''حر بن یزید ریاحی''' [[شهید]] والاقدر [[عاشورا]]. حرّ از خاندان‌های معروف [[عراق]] و از رؤسای [[کوفیان]] بود. به درخواست [[ابن زیاد]]، برای [[مبارزه]] با [[حسین]]{{ع}} فراخوانده شد و به سرکردگی هزار سوار [[برگزیده]] گشت.  
'''حُر بن یزید ریاحی'''، از اشراف و بزرگان [[کوفه]] و از فرماندهان سپاه [[عبید الله بن زیاد]] بود؛ روز عاشورا ناگهان [[تغییر]] مسیر داد و راه [[حق]] را پیدا کرد و به کاروان [[امام حسین]] {{ع}} پیوست و در راه آن حضرت به [[شهادت]] رسید.


==مقدمه==
== مقدمه ==
گفته‌اند وقتی از دار الأماره [[کوفه]]، با [[مأموریت]] بستن [[راه]] بر [[امام حسین]]{{ع}} بیرون آمد، ندایی شنید که: ای حرّ! مژده باد تو را [[بهشت]]...<ref>قاموس الرجال، ج ۳، ص ۱۰۳؛ امالی صدوق، ص ۱۳۱.</ref> در منزل "قصر بنی مقاتل" یا "شراف"، [[راه]] را بر [[امام]] بست و مانع از حرکت آن [[حضرت]] به سوی [[کوفه]] شد. کاروان [[حسینی]] را [[همراهی]] کرد تا به [[کربلا]] رسیدند و [[امام]] در آنجا فرود آمد. حرّ وقتی فهمید کار [[جنگ]] با [[حسین بن علی]]{{ع}} جدّی است، [[صبح]] [[عاشورا]] به بهانه آب دادن اسب خویش، از اردوگاه [[عمر سعد]] جدا شد و به کاروان [[حسین]]{{ع}} و [[جبهه حق]] پیوست. توبه‌کنان کنار خیمه‌های [[امام]] آمد و اظهار [[پشیمانی]] کرد، سپس [[اذن]] میدان‌طلبید. این [[انتخاب]] شگفت و [[برگزیدن]] [[راه]] [[بهشت]] بر [[دوزخ]]، از حرّ، چهره‌ای [[دوست]] داشتنی و قهرمان ساخت. حرّ با [[اذن امام]] به میدان رفت و در خطابه‌ای مؤثّر، [[سپاه کوفه]] را به خاطر [[جنگیدن]] با [[حسین]]{{ع}} [[توبیخ]] کرد. چیزی نمانده بود که سخنان او، گروهی از سربازان [[عمر سعد]] را تحت تأثیر قرار داده از [[جنگ]] با [[سید الشهدا]] منصرف سازد، که [[سپاه عمر سعد]]، او را [[هدف]] تیرها قرار داد. نزد [[امام]] بازگشت و پس از لحظاتی دوباره به میدان رفت و با رجزخوانی، به [[مبارزه]] پرداخت و پس از نبردی دلیرانه به [[شهادت]] رسید.
[[حُر بن یزید بن ناجیة بن قعنب بن عتاب الرّدف بن هرمی بن ریاحی یربوعی]]، از اشراف و بزرگان [[کوفه]] و از فرماندهان سپاه [[عبید الله بن زیاد]] بود و تا [[روز عاشورا]] هم [[فرماندهی]] بخشی از نیروی نظامی در [[لشکر]] عمر سعد را داشت، اما هیچ اقدامی علیه [[امام]] {{ع}} و [[یاران]] حضرت انجام نداد.


[[حسین بن علی]]{{ع}} بر بالین حرّ حضور یافت و خطاب به آن [[شهید]]، فرمود: تو همانگونه که مادرت نامت را "حرّ" گذاشته است، حرّ و آزاده‌ای، [[آزاد]] در [[دنیا]] و [[سعادتمند]] در [[آخرت]]! {{متن حدیث|أنت الحر كما سمتك أمك و أنت الحر في الدنيا و أنت الحر في الآخرة}} و [[دست]] بر چهره‌اش کشید<ref>بحار الأنوار، ج ۴۵، ص ۱۴.</ref>. [[امام حسین]]{{ع}} با دستمالی سر حرّ را بست. پس از [[عاشورا]] [[بنی تمیم]] او را در فاصله یک میلی از [[امام حسین]]{{ع}} [[دفن]] کردند، همانجا که [[قبر]] کنونی اوست؛ بیرون [[کربلا]] در جایی که در قدیم به آن "نواویس" می‌گفته‌اند<ref>الحسین فی طریقه الی الشهاده، ص ۹۷.</ref>. [[نقل]] است شاه [[اسماعیل]] صفوی [[قبر]] حرّ را گشود و پیکرش را سالم یافت، چون خواست پارچه‌ای را که بر سرش بسته بود باز کند، [[خون]] جاری شد و دوباره آن را بستند، آنگاه بر قبرش قبّه‌ای ساختند <ref>سفینة البحار، ج ۱، ص ۲۴۲؛ به نقل از انوار نعمانیه، سید نعمت الله جزایری.</ref>.  
در روز عاشورا ناگهان [[تغییر]] مسیر داد و راه [[حق]] را پیدا کرد و از سپاه [[عمر سعد]] خارج شد و تمامی مقام و [[شئون]] خود را در سپاه عمر سعد کنار گذاشت و به حق، دست از [[دنیا]] و [[خواسته‌های نفسانی]] شست و با [[علم]] و [[آگاهی]] به اینکه کشته خواهد شد و در خاک و [[خون]] خواهد غلطید به کاروان [[امام حسین]] {{ع}} وارد شد و پس از [[توبه]] و [[ندامت]] از [[کردار]] گذشته‌اش با کسب اجازه از محضر امام {{ع}} به میدان رفت و با [[کوفیان]] [[سخن]] گفت و آنان را [[ارشاد]] و [[راهنمایی]] کرد و آنان را از [[رفتار]] ناهنجار و بی رحمانه شان علیه سبط [[رسول خدا]] {{صل}} برحذر داشت و [[حسین بن علی]] {{ع}} و همراهانش را به خوبی معرفی نمود، اما سخنانش چون مؤثر نیفتاد با آن [[قوم]] سنگ [[دل]] و [[فریب]] خورده، جنگید و سرانجام به [[شهادت]] رسید و به [[سعادت ابدی]] نایل آمد<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص۳۸۷-۳۸۸؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۸۶؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص۵۴۲.</ref>.


سرگذشت‌های مربوط به حرّ و نقش او در [[حادثه کربلا]]، از نخستین بر خوردش با کاروان [[سید الشهدا]]، سپس توبه‌اش و [[پیوستن]] به [[جبهه حق]] و [[شهادت]] در رکاب [[سالار شهیدان]]، در همه مقتل‌ها و کتاب‌های [[تاریخ]] [[عاشورا]] نگاشته شده است و [[توبه]] او شاخص ترین بخش [[نورانی]] [[زندگی]] اوست<ref>[[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص ۸۶.</ref>.
== اولین برخورد حُر با [[امام]] {{ع}} در [[منزل]] ذی‌حُسم ==
[[پرونده:ضریح حر بن یزید ریاحی.jpg|300px|بندانگشتی|ضریح حر بن یزید ریاحی]]
کاروان امام حسین {{ع}} [[منزل]] شُراف را در صبح اول محرم سال ۶۱ه‍.ق پشت سرگذاشتند و به طرف شمال شرقی به سوی کوفه پیش می‌‌رفتند و تا نزدیکی ظهر بیابان‌های مرز [[عراق]] را پیمودند. ناگاه یکی از همراهان [[امام]] {{ع}} به [[گمان]] آنکه نخل‌های [[عراق]] را دیده و به [[کوفه]] نزدیک شده است، بی‌اختیار «[[الله اکبر]]» گفت؛ حضرت هم [[تکبیر]] گفت سپس از آن مرد پرسید، چرا تکبیر گفتی؟ آن مرد عرض کرد از دور نخلستانی به نظرم آمد به همین دلیل تکبیر گفتم. جمعی از [[قبیله بنی اسد]] که با منطقه کوفه آشنا و همراه امام بودند گفتند: ما هیچ وقت در این مکان نخلستانی ندیده بودیم.


==حر بن یزید ریاحی در گزیده دانشنامه امام حسین==
امام {{ع}} پرسید: پس آنچه از دور نمایان است چیست؟ گفتند: به [[خدا]] [[سوگند]] گوش‌های اسبان است که از دور به شکل نخلستان به نظر می‌‌آید. امام فرمود: من هم همین را می‌‌بینم. سپس امام {{ع}} از [[یاران]] پرسید: آیا ممکن است در این بیابان به پناه‌گاهی برویم و آنجا را در پشت سر خود قرار دهیم و از جلو با اینها روبه رو شویم؟<ref>{{متن حدیث|مَا لَنَا مَلْجَأٌ نَلْجَأُ إِلَيْهِ فَنَجْعَلُهُ فِي ظُهُورِنَا وَ نَسْتَقْبِلُ اَلْقَوْمَ بِوَجْهٍ وَاحِدٍ}}</ref> گفتند آری، این کوه‌های ذی حُسم است که در طرف چپ شماست، اگر با [[شتاب]] به آنجا برویم، به آنچه می‌‌خواهید می‌‌رسید.
حُرّ بن یزید ریاحی، یکی از بزرگان [[قبیله]] [[بنی تمیم]] بوده است. اطّلاع دیگری از وی در دست نیست؛ لیکن [[سرنوشت]] او در میان [[یاران امام حسین]]{{ع}}، استثنایی و بسیار آموزنده است. [[حُر]]، نخستین کسی بود که راه را بر امام حسین{{ع}} و یارانش بست. [[انتخاب]] وی به فرماندهی سپاهی که نخستین برخورد را با امام{{ع}} داشت، حاکی از [[اعتماد]] کامل [[حکومت]] اُمَوی به اوست. گناهی که حُر مرتکب شد، [[گناه]] کوچکی نبود؛ ولی هنگامی که خود را میان [[بهشت و دوزخ]] دید، ظاهرِ [[فریبنده]] [[دنیا]] - که در [[باطن]] آن، دوزخْ نهفته بود-، او را نفریفت و او، راه [[بهشت]] را به همراه دیگر [[شهدای کربلا]]، [[انتخاب]] کرد. [[حُر]]، پس از انتخاب راه بهشت، نهیبی بر اسب خود زد و در حالی که دست‌هایش را روی سرش گذاشته بود، خود را به خیمه‌های [[سیّد الشهدا]]{{ع}} رساند و در بین راه، این جملات را زمزمه می‌کرد: «خداوندا! به سوی تو، [[توبه]] کردم. توبه‌ام را بپذیر، که دلِ دوستانت و [[فرزندان]] دختر پیامبرت را لرزاندم»<ref>{{متن حدیث|اللَّهُمَّ إِنِّی تُبْتُ إِلَيْكَ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ‏ قُلُوبَ‏ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلَادِ بِنْتِ نَبِيِّكَ}} (الملهوف، ص۱۶۰).</ref>. حُر، پس از ایراد سخنانی هشیارکننده و هشداربخش برای [[سپاه کوفه]]، به صف [[دشمن]] [[حمله]] کرد تا به [[شرف]] [[شهادت]]، نائل آمد. [[یاران امام]]{{ع}}، او را در حالی که هنوز رمقی در تن داشت، از صحنه [[نبرد]]، بیرون آوردند و در برابر [[امام]]{{ع}} نهادند. [[سخنان امام]]{{ع}} بر بالین وی نیز، بسیار قابل [[تأمّل]] است. ایشان، در حالی که غبار از چهره او [[پاک]] می‌کرد، فرمود: «تو حُر ([[آزاده]]) هستی، همان‌گونه که مادرت تو را نامیده است؛ آزاده در دنیا و [[آخرت]]»<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ‏ أُمُّكَ‏ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ}} (الملهوف، ص۱۵۹).</ref>.


از [[عدی بن حرمله]] نقل شده است که: چون [[عمر بن سعد]]، [[لشکر]] را آماده حمله کرد، حر بن یزید به او گفت: [[خدا]]، تو را [[اصلاح]] کند! آیا می‌خواهی با این [[مرد]] ([[حسین]]{{ع}}) بجنگی؟ [[عمر]] گفت: به خدا [[سوگند]]، آری؛ چنان [[جنگی]] که آسان‌ترین بخشِ آن، افتاده شدن سرها و قطع دست‌ها باشد! حُر گفت: آیا هیچ یک از پیشنهادهای او، شما را [[راضی]] نمی‌کند؟ عمر بن سعد گفت: به خدا سوگند، اگر کار با من بود، [[صلح]] می‌کردم؛ امّا [[فرمان]] [[روایت]] [[ابن زیاد]] نپذیرفته است. [[راوی]] می‌گوید: حُر، آمد تا در جایی میان [[مردم]] ایستاد. مردی از قبیله‌اش به نام [[قرة بن قیس]]، همراهش بود. به او گفت: ای قُرّه! آیا امروز، اسبت را آب داده‌ای؟ گفت: نه. گفت: می‌خواهی که آن را آب دهی؟ قُره می‌گوید: به [[خدا]] [[سوگند]]، [[گمان]] بُردم که او می‌خواهد کناره بگیرد و در [[جنگ]]، حضور نیابد و خوش ندارد که من، او را به هنگام این کار ببینم و خبر آن را به [[فرمانده]] برسانم؛ لذا به او گفتم: آبش نداده‌ام. می‌روم تا به آن، آب بدهم. از جایی که [[حُر]] بود، دور شدم. به خدا سوگند، اگر مرا از قصد خود، [[آگاه]] می‌کرد، همراه او به سوی [[حسین]]{{ع}} می‌رفتم. او کم کم به حسین{{ع}} نزدیک شد. مردی از قبیله‌اش به نام [[مهاجر بن اوس]]، به او گفت: ای ابن [[یزید]]! چه می‌کنی؟ می‌خواهی [[حمله]] کنی؟ حُر، خاموش ماند و لرزه، اندامش را گرفته بود. آن مرد به او گفت: ای ابن یزید! به خدا سوگند، کار تو، مشکوک است! به خدا سوگند، هرگز در هیچ [[جنگی]]، آنچه اکنون از تو می‌بینم، ندیده بودم. اگر از من می‌پرسیدند که [[شجاع‌ترین]] مردِ [[کوفه]] کیست، از [کنار نام] تو نمی‌گذشتم. پس این چه کاری است که از تو می‌بینم؟! حُر گفت: به خدا سوگند، خود را میان [[بهشت و دوزخ]] می‌بینم و - به خدا سوگند-، هیچ چیز را بر [[بهشت]] بر نمی‌گزینم، حتّی اگر تکّه تکّه و سوزانده شوم. سپس، بر اسبش هِی زد و به حسین{{ع}} پیوست. حُر به حسین{{ع}} گفت: خدا، مرا فدایت کند، ای [[فرزند پیامبر]] خدا! من، همان کسی هستم که تو را از برگشتن، باز داشتم و چشم از تو برنگرفتم و همراهت آمدم تا تو را مجبور به [[نزول]] در این جا کردم. به خدا سوگند - آن خدایی که جز او خدایی نیست-، هرگز گمان نداشتم که این گروه، پیشنهادهای تو را نپذیرند و کار را به این جا برسانند. به خود می‌گفتم: چه اشکالی دارد که در برخی امور، از آنان، [[اطاعت]] کنم تا آنان، مرا بیرون رفته از اطاعتشان نبینند؟ آنها نیز این پیشنهادهای [[حسین]] را می‌پذیرند [و کار به [[خوشی]] خاتمه می‌یابد]. به [[خدا]] [[سوگند]]، اگر [[گمان]] هم می‌کردم که آنان، پیشنهادهای تو را نمی‌پذیرند، این [[کارها]] را با تو نمی‌کردم. اکنون، پیش تو آمده‌ام و پشیمان از آنچه کرده‌ام، به درگاه خدا [[توبه]] می‌کنم و با جانم، تو را [[یاری]] می‌دهم تا پیشِ [[رؤیت]] بمیرم. آیا برای من، توبه‌ای هست؟ حسین{{ع}} فرمود: «آری. [[خداوند]]، توبه ات را می‌پذیرد و تو را می‌آمرزد. نام تو چیست»؟ گفت: من [[حُر]]، پسر [[یزید]] هستم. حسین{{ع}} فرمود: «تو حُر ([[آزاده]]) هستی، همان‌گونه که مادرت، تو را نامیده است. تو، إن شاء [[اللّه]]، در [[دنیا]] و [[آخرت]]، آزاده‌ای. فرود بیا». حُر گفت: من سواره باشم، برایت سودمندترم تا پیاده شوم. سوار بر اسبم، ساعتی با آنان می‌جنگم. کارم به فرود آمدن ([[شهادت]])، خواهد انجامید. حسین{{ع}} فرمود: «[[رحمت خدا]] بر تو باد! هر چه به نظرت می‌رسد، همان‌گونه عمل کن». حُر، جلوی یارانش آمد و گفت: ای [[مردمان]]! چرا یکی از این پیشنهادهای حسین{{ع}} را نمی‌پذیرید تا خداوند، شما را از [[جنگ]] و [[ستیز]] با او، آسوده کند؟ گفتند: این [[فرمانده]]، [[عمر بن سعد]] است. با او سخن بگو. حُر، همان سخن را با او باز گفت. [[عمر]] گفت: من نیز بسیار [[دوست]] داشتم که اگر راهی بیابم، چنین کنم. حُر گفت: ای [[مردم کوفه]]! مادرتان به عزایتان بنشیند و گریان شود! او را [[دعوت]] کردید و چون آمد، تسلیمش کردید. ادّعای [[جان]] دادن در راهش را نمودید و سپس، بر او تاخته‌اید تا او را بکُشید. او را باز داشته‌اید و [[اختیار]] را از [[کفش]] رُبوده و از همه سو، محاصره‌اش کرده‌اید و از روی آوردن به این همه سرزمین‌های پهناور خدا برای در [[امان]] ماندن خود و خانواده‌اش، باز داشته‌اید. اینک، اسیرِ دست شماست و اختیارِ سود و زیانی برای خود ندارد. او و [[همسران]] و [[کودکان]] و یارانش را از آب جاری [[فرات]]، [[محروم]] نموده‌اید؛ آبی که [[یهود]] و [[مجوس]] و [[مسیحی]]، از آن می‌نوشند، و خوک و سگِ صحرا در آن می‌غلتند. آن گاه، ایشان از [[تشنگی]]، در حال [[جان]] کَنْدن هستند. چه بد [[رفتاری]] با [[فرزندان]] [[محمّد]]{{صل}} داشتید! [[خداوند]]، شما را [[روز]] تشنگی ([[قیامت]]) [[سیراب]] نکند، اگر هم اکنون، [[توبه]] نکنید و از آنچه اکنون می‌کنید، دست نکِشید! پیادگان [[لشکر]]، به او [[حمله]] بُردند و به او [[تیراندازی]] کردند. [[حُر]] نیز آمد و پیشِ روی [[حسین]]{{ع}} ایستاد<ref>{{متن حدیث|إنَّ الحُرَّ بْنَ يَزيدَ لَمَّا زَحَفَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ، قَالَ لَهُ: أصْلَحَكَ اللّهُ! مُقَاتِلٌ أَنْتَ هَذَا الرَّجُلَ؟ قَالَ: إي وَاللّهِ، قِتَالَاً أَيْسَرُهُ أَنْ تَسْقُطَ الرُّؤوسُ وَ تَطِيحَ الأَيْدِي. قَالَ: أَفَمَا لَكُمْ فِي وَاحِدَةٍ مِنَ الخِصَالِ الَّتي عَرَضَ عَلَيْكُمْ رِضىً؟ قَالَ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ: أَمَا وَاللّهِ لَوْ كَانَ الأَمْرُ إلَيَّ لَفَعَلْتُ، وَ لكِنَّ أَمِيرَكَ قَدْ أَبى ذَلِكَ. قَالَ: فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ مِنَ النَّاسِ مَوْقِفَاً، وَ مَعَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ: قُرَّةُ بْنُ قَيْسٍ. فَقَالَ: يَا قُرَّةُ! هَلْ سَقَيْتَ فَرَسَكَ اليَوْمَ؟ قَالَ: لَا، قَالَ: إنَّمَا تُرِيدُ أَنْ تَسْقِيَهُ؟ قَالَ: فَظَنَنْتُ وَاللّهِ أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلَا يَشْهَدَ القِتَالَ، وَ كَرِهَ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ، فَيَخَافُ أَنْ أَرْفَعَهُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ أَسْقِهِ، وَ أنَا مُنطَلِقٌ فَسَاقِيهِ. قَالَ: فَاعْتَزَلْتُ ذَلِكَ المَكَانَ الَّذِي كَانَ فِيهِ. قَالَ: فَوَاللّهِ لَوْ أَنَّهُ أطْلَعَنِي عَلَى الَّذي يُرِيدُ، لَخَرَجْتُ مَعَهُ إلَى الحُسَيْنِ{{ع}}. قَالَ: فَأَخَذَ يَدنُو مِنْ حُسَيْنٍ قَلِيلَاً قَلِيلاً. فَقَالَ لَهُ رَجُلٌ مِنْ قَوْمِهِ يُقَالُ لَهُ المُهَاجِرُ بْنُ أوسٍ: مَا تُرِيدُ يَابْنَ يَزِيدَ؟ أَتُرِيدُ أَنْ تَحْمِلَ؟ فَسَكَتَ وَ أَخَذَهُ مِثْلُ العُرَواءِ. فَقَالَ لَهُ: يَابْنَ يَزِيدَ! وَاللّهِ إنَّ أَمْرَكَ لَمُرِيبٌ، وَاللّهِ مَا رَأَيْتُ مِنْكَ فِي مَوقِفٍ قَطُّ مِثْلَ شَيءٍ أَرَاهُ الآنَ، وَ لَو قِيلَ لِي: مَنْ أَشْجَعُ أهْلِ الكُوفَةِ رَجُلاً مَا عَدَوْتُكَ، فَمَا هَذَا الَّذِي أَرَى مِنْكَ؟ قَالَ: إِنِّي وَاللّهِ اُخَيِّرُ نَفْسِي بَيْنَ الجَنَّةِ وَالنَّارِ، ووَاللّهِ لَا أَخْتَارُ عَلَى الجَنَّةِ شَيْئَاً وَ لَوْ قُطِّعْتُ وَ حُرِّقْتُ، ثُمَّ ضَرَبَ فَرَسَهُ فَلَحِقَ بِحُسَيْنٍ{{ع}}. فَقَالَ لَهُ: جَعَلَنِي اللّهُ فِدَاكَ يَابْنَ رَسُولِ اللّهِ! أنَا صَاحِبُكَ الَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ الرُّجُوعِ، وَ سَايَرتُكَ فِي الطَّرِيقِ، وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا المَكَانِ، وَاللّهِ الَّذِي لَا إلهَ إلّا هُوَ، مَا ظَنَنْتُ أنَّ القَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَ عَلَيْهِم أبَدَاً، وَ لَا يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ المَنْزِلَةَ، فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لَا اُبَالِي أَنْ اُطِيعَ القَوْمَ فِي بَعْضِ أَمْرِهِم، وَ لَا يَرَوْنَ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ طَاعَتِهِمْ، وَأَمَّا هُمْ فَسَيَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ هَذِهِ الخِصَالَ الَّتي يَعْرِضُ عَلَيْهِمْ، وَ وَاللّهِ لَوْ ظَنَنْتُ أنَّهُمْ لَا يَقْبَلُونَهَا مِنْكَ مَا رَكِبْتُهَا مِنْكَ، وَ إِنِّي قَدْ جِئْتُكَ تَائِبَاً مِمَّا كَانَ مِنِّي إلى رَبِّي، وَ مُوَاسِيَاً لَكَ بِنَفْسِي حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ، أفَتَرى ذَلِكَ لِي تَوْبَةً؟ قَالَ: نَعَمْ يَتُوبُ اللّهُ عَلَيْكَ وَ يَغْفِرُ لَكَ، مَا اسْمُكَ؟ قَالَ: أَنَا الحُرُّ بْنُ يَزِيدَ. قَالَ: أَنْتَ الحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ اُمُّكَ، أَنْتَ الحُرُّ إِنْ شاءَ اللّهُ فِي الدُّنْيَا وَالآخِرَةِ، اَنْزِلْ. قَالَ: أَنَا لَكَ فَارِسَاً خَيْرٌ مِنِّي رَاجِلَاً، اُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً، وَ إلَى النُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي، قَالَ الحُسَيْنُ{{ع}}: فَاصْنَعْ يَرْحَمُكَ اللّهُ مَا بَدَا لَكَ. فَاسْتَقدَمَ أَمَامَ أَصْحَابِهِ، ثُمَّ قَالَ: أيُّهَا القَوْمُ! أَلَا تَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ خَصْلَةً مِنْ هَذِهِ الخِصَالِ الَّتِي عَرَضَ عَلَيْكُم فَيُعَافِيَكُمُ اللّهُ مِنْ حَرْبِهِ وَ قِتَالِهِ؟ قَالُوا: هَذَا الْأَمِيرُ عُمَرُ بْنُ سَعْدٍ فَكَلِّمْهُ، فَكَلَّمَهُ بِمِثْلِ مَا كَلَّمَهُ بِهِ قَبْلُ، وَ بِمِثْلِ مَا كَلَّمَ بِهِ أَصْحَابَهُ. قَالَ عُمَرُ: قَدْ حَرَصْتُ لَوْ وَجَدْتُ إَلى ذَلِكَ سَبِيلَاً فَعَلْتُ. فَقَالَ: يَا أَهْلَ الكُوفَةِ! لِاُمِّكُمُ الهَبَلُ وَالعُبرُ، إذْ دَعَوْتُمُوهُ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ، وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلو أنْفُسِكُمْ دُونَهُ، ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لِتَقْتُلوهُ، أمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ، وَ أَخَذْتُمْ بِكَظَمِهِ، وَ أحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ، فَمَنَعْتُمُوهُ التَّوَجُّهَ فِي بِلادِ اللّهِ العَريضَةِ حَتَّى يَأَمَنَ وَ يَأْمَنَ أهْلُ بَيْتِهِ، وَ أَصْبَحَ فِي أيْدِيكُمْ كَالْأَسِيرِ لَا يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعَاً وَ لَا يَدْفَعُ ضَرَّاً، وَ حَلَأتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ اُصَيبِيَتَهُ وَ أَصْحَابَهُ عَنْ مَاءِ الفُرَاتِ الْجَارِي، الَّذِي يَشْرَبُهُ اليَهُودِيُّ وَالمَجُوسِيُّ وَالنَّصْرَانِيُّ، وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ السَّوَادِ وَ كِلابُهُ، وَهَاهُم اُولاءِ قَدْ صَرَعَهُمُ العَطَشُ، بِئْسَمَا خَلَفْتُم مُحَمَّدَاً فِي ذُرِّيَّتِهِ، لَا سَقَاكُمُ اللّهُ يَوْمَ الظَّمَأِ إِنْ لَمْ تَتُوبُوا وَتَنْزَعُوا عَمَّا أَنْتُم عَلَيْهِ مِنْ يَوْمِكُمْ هَذَا فِي سَاعَتِكُمْ هَذِهِ. فَحَمَلَتْ عَلَيْهِ رَجّاَلةٌ لَهُمْ تَرْمِيهِ بِالنَّبْلِ، فَأَقْبَلَ حَتَّى وَقَفَ أَمَامَ الحُسَيْنِ}} (تاریخ الطبری، ج۵، ص۴۲۷).</ref>.
راوی گوید: حضرت {{ع}} به جانب چپ خود حرکت کرد و ما هم به [[پیروی]] از پیشوای خود به طرف چپ برگشتیم؛ طولی نکشید که دیدیم گردن اسب‌های سواران هویدا شد و ما به وجود [[دشمنان]] [[آگاه]] شدیم. بلافاصله به [[بیراهه]] تاختیم و آنها هم از راه [[منحرف]] شدند و به جانب ما آمدند و چنان به شتاب می‌‌آمدند که سر نیزه‌هایشان همچون انبوه زنبور و پرچم‌هایشان به سان بال پرنده بود. ما زودتر از آنها به دامنه کوه‌های ذی حُسم رسیدیم. در این هنگام اُردوی هزار نفری [[دشمن]]، به [[فرماندهی]] [[حر بن یزید ریاحی]] در برابر توقفگاه [[سپاه]] [[حضرت امام حسین]] {{ع}} صف آرایی کردند که از [[قادسیه]] (مرز عراق، پانزده فرسخی کوفه) به [[دستور]] [[ابن زیاد]] آمده و مانع از حرکت کاروان امام حسین {{ع}} شدند.


از [[ابن شهرآشوب]] نقل است: [[حُر]]، به میدان [[مبارزه]] آمد من، بی‌گمان آزاده‌ام و [[پناه]] میهمانان [امّا] گردن شما را با [[شمشیر]] می‌زنم. به جانبداری از [[بهترین]] ساکن [[سرزمین]] خَیف بر شما ضربه می‌زنم و در این کار، هیچ ستمی نمی‌بینم. آن گاه، [[چهل]] و دو سه تن از آنان را کُشت<ref>{{متن حدیث|بَرَزَ الْحُرُّ وَ هُوَ يَرْتَجِزُ: «إِنِّي أَنَا الْحُرُّ وَ مَأْوَى الضَّيْفِ / أَضْرِبُ فِي أَعْنَاقِكُمْ بِالسَّيْفِ *** عَنْ خَيْرِ مَنْ حَلَّ بِلَادَ الْخَيْفِ / أَضْرِبُكُمْ وَ لَا أَرَى مِنْ حَيْفِ». فَقَتَلَ نَيِّفاً وَ أَرْبَعِينَ رَجُلًا}} (المناقب، ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۰؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۴ - ۱۵).</ref>.<ref>[[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص ۵۴۲.</ref>
امام و یارانش همگی [[عمامه]] بر سر نهاده و شمشیرها بر کمر بسته و در آماده باش کامل بودند. حضرت [[دستور]] داد [[لشکریان]] حُر و اسب‌های آنها را آب دهند. [[یاران]] [[وفادار]] [[امام]] {{ع}} ظرف‌ها را پُر از آب کردند و پس از آنکه سپاهیان حر سیراب شدند، ظرف‌های پُر از آب را در برابر اسب‌ها بردند.


== جستارهای وابسته ==
طبق نقل [[سید ابن طاووس]]، امام {{ع}} پس از نوشاندن آب به [[سپاه]] حُر و مرکب‌های آنان، سؤال کرد و فرمود: «شما کیستید؟». گفتند: یاران [[عبید الله بن زیاد]] هستیم. فرمود: «فرمانده شما کیست؟» گفتند: [[حر بن یزید ریاحی]]. امام {{ع}} فرمود: «آیا به کمک ما آمده‌اید یا برای [[جنگ]] با ما؟»<ref>{{متن حدیث|أَلَنَا أَمْ عَلَيْنَا}}؟</ref> حُر گفت: «بلکه به [[مخالفت]] با شما آمده‌ایم». امام {{ع}} در این جا کلمه [[استرجاع]] به زبان آورد، فرمود: {{متن حدیث|لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ الْعَلِيِ‏ الْعَظِيمِ‏}}. بدین ترتیب، [[امام حسین]] {{ع}} و همراهانش در کنار کوه‌های ذی حُسم در محاصره [[لشکر]] [[دشمن]] درآمدند<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص۳۸۹-۳۹۱.</ref>.


==منابع==
== [[دستور]] مراجعت به [[حجاز]] و مقابله حُر با [[امام]] {{ع}} ==
پس از مذاکراتی که بین امام {{ع}} و [[حر بن یزید]]، انجام شد و [[اذعان]] حر به اینکه من مأمورم تا شما را در [[کوفه]] تحویل عبیدالله بدهم؛ حضرت سخت ناراحت شد و به او فرمود: «ای حر، [[مرگ]] به تو نزدیک‌تر از این [[آرزو]] است؛ سپس امام {{ع}} به [[یاران]] خود [[فرمان]] داد: برخیزید و بر مرکب‌ها سوار شوید، همه سوار شدند. امام {{ع}} کمی [[انتظار]] کشید تا [[زنان]] و کودکان را سوار کردند بعد فرمود: به سوی حجاز مراجعت نمایید»<ref>{{متن حدیث|اَلْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ!. ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: قُومُوا فَارْكَبُوا. فَرَكِبُوا، وَ اِنْتَظَرُوا حَتَّى رَكِبَتْ نِسَاؤُهُمْ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: إِنْصَرِفُوا}}؛ارشاد مفید، ج۲، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج۶، ص۵۵۲؛ مقتل مقرم، ص۱۸۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۷ و نفس المهموم، ص۱۸۴.</ref>.
 
همین که اصحاب امام {{ع}} آماده برگشتن شدند، حر بن یزید از [[قدرت]] نظامی استفاده کرد و بزرگ‌ترین [[خطا]] را مرتکب شد؛ زیرا به نظامیان خود دستور داد که از برگشت کاروان [[حسین]] {{ع}} جلوگیری کنند و نگذارند کاروان او به [[مکه]] بازگردند! حُر بن یزید ریاحی خودش در [[روز عاشورا]] به این خطای بزرگ اعتراف کرد و گفت: من همان کسم که نگذاشتم به حجاز بازگردید». امام {{ع}} از این جلوگیری جاهلانه سخت ناراحت شد و با لحنی تند به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند چه می‌‌خواهی؟»<ref>{{متن حدیث|ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ! مَا تُرِيدُ؟}}</ref>
 
حر از این جمله که حضرت نام مادر او را برد ناراحت شد، ولی کمال [[ادب]] را رعایت کرد و گفت: «اگر دیگری از [[عرب]] این کلمه را می‌‌گفت و او در چنین گرفتاری قرار داشت که شما هستید، با همین جمله پاسخ او را می‌‌دادم و مادرش را به عزای فرزندش نام می‌‌بردم، لکن چه کنم به [[خدا]] [[سوگند]] من چاره ندارم جز این که از مادر تو به [[نیکی]] نام ببرم!»<ref>{{عربی|أَمَا لَوْ غَيْرُكَ مِنَ اَلْعَرَبِ يَقُولُهَا لِي وَ هُوَ عَلَى مِثْلِ اَلْحَالِ اَلَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ أُمِّهِ بِالثُّكْلِ أَنْ أَقُولَهُ كَائِناً مَنْ كَانَ، وَ لَكِنْ - وَ اَللَّهِ - مَا لِي إِلَى ذِكْرِ أُمِّكَ مِنْ سَبِيلٍ إِلاَّ بِأَحْسَنِ مَا يُقْدَرُ عَلَيْهِ}}</ref>.
 
[[امام]] {{ع}} به او فرمود: «چه می‌‌خواهی؟»<ref>{{متن حدیث|فَمَا تُرِيدُ؟ ؟}}</ref> حُر گفت: می‌‌خواهم شما را نزد [[عبید الله بن زیاد]] ببرم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند من [[تسلیم]] تو نمی‌شوم!»<ref>{{متن حدیث|إِذَنْ وَ اَللَّهِ لاَ أَتَّبِعُكَ}}</ref>. حر پاسخ داد: «من هم شما را رها نمی‌کنم»<ref>{{عربی|إِذَنْ وَ اَللَّهِ لاَ أَدَعُكَ}}</ref>.
 
این گفتار سه نوبت تکرار شد و تنها تدبیری که به [[فکر]] [[حر بن یزید]] آمد، این بود که گفت: «من [[دستور]] ندارم با شما [[کارزار]] کنم و وارد [[جنگ]] شوم، بلکه مأمورم از شما جدا نشوم تا وارد [[کوفه]] شوید؛ ولی راهی را [[انتخاب]] کنید که نه به کوفه منتهی شود و نه به [[مدینه]]، تا من از [[عبیدالله بن زیاد]] ـ به وسیله نامه‌ای ـ کسب [[تکلیف]] کنم، امیدوارم طوری پاسخ دهد که من از پیش آمدهای ناگوار در [[امان]] باشم»<ref>ارشاد مفید، ج۲، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج۶، ص۵۵۲؛ مقتل مقرم، ص۱۸۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۷ و نفس المهموم، ص۱۸۴.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص۳۹۷-۳۹۸.</ref>
 
== حُر بر سر دوراهی [[دنیا]] و [[آخرت]] ==
[[امام]] {{ع}} سرانجام با مراقبت‌های ویژه حر و سپاهیانش در [[روز]] پنجشنبه، دوم [[محرم]] سال ۶۱ه‍.ق وارد [[کربلا]] شد. تا قبل از [[حادثه کربلا]]، مورخان نامی از [[حر بن یزید ریاحی]]، ذکر نکرده‌اند و [[تاریخ]] در اینکه او قبل از کربلا در چه کاری بوده و چگونه [[روزگار]] سپری نموده، ساکت است. اما در این مدت هشت روزی که حر، سپاه امام {{ع}} را [[همراهی]] می‌‌کرد، چنان متأثر از امام {{ع}} شده بود که [[دل]] از دنیا [[برید]] و در لوای ولایت امام [[معصوم]] {{ع}} عاشقانه، [[جان]] خویش را [[فدا]] نمود.
 
امام {{ع}} در برابر سپاه دشمن آمد در حالی که به صف‌های آنها نظاره می‌‌کرد خطبه غرایی ایراد نمود و آنها را [[نصیحت]] فرمود. یکی از کسانی که تحت تأثیر سخنان دلنشین و گفتار [[امام حسین]] {{ع}} قرار گرفت [[حر بن یزید ریاحی]] بود. حُر پس از [[استغاثه]] امام با [[قلبی]] لرزان و آهی سوزان، نزد عمر سعد رفت<ref>الملهوف، ص۱۵۹. ولی طبق نقل دیگر مورخان، مثل شیخ مفید، طبری، ابن اثیر، ابن کثیر، پس از سخنان امام {{ع}}، حردانست لشکر کوفه، تصمیم به جنگ با حسین دارد و پیشنهاد او پذیرفته نمی‌شود؛ لذا نزد عمر سعد رفت.</ref> و گفت: آیا با این [[مرد]] (یعنی با [[امام حسین]] {{ع}}) می‌‌جنگی؟ [[عمر سعد]] گفت: آری، به [[خدا]] [[جنگ]] [[سختی]] خواهم کرد که آسان‌ترین آن، سرها از تنها جدا شود و دست‌ها قلم گردد. حُر پرسید: آیا به یکی از پیشنهادهایی که [[حسین]] به تو داده [[راضی]] نمی‌شوی؟<ref> امام {{ع}} مکرر پیام داده بود و با سخن و خطبه خوانده بود.</ref> عمر سعد گفت: اگر کار به دست من بود می‌‌پذیرفتم، ولی امیرت (یعنی [[ابن زیاد]]) راضی نمی‌شود و نمی‌گذارد خواسته من عملی شود<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۷؛ و ر.ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۹۹ و الملهوف، ص۱۵۹.</ref>.
 
حر آرام آرام به لشکرگاه [[حسین]] {{ع}} نزدیک شد. در همین حال یکی از بستگان دیگرش به نام [[مهاجر بن اوس ریاحی]]، چون حُر را با وضع غیر عادی دید پرسید: ای حر! چه خیال داری، حالت را دگرگون می‌‌بینم، آیا می‌‌خواهی حمله کنی؟ حُر پاسخ او را نداد ـ چون از گذشته نادم و به [[آینده]] [[امیدوار]] بود در این جزر و مد درونی ـ لرزه بر اندامش افتاد اما ساکت ماند. مهاجر به او گفت: ای حر! به خدا قسم، کار تو مشکوک است. به خدا [[سوگند]] تو را در هیچ موقعی مانند آنچه الآن از تو می‌‌بینم مشاهده نکرده بودم و اگر از من سؤال می‌‌شد شجاع‌ترین [[مردم کوفه]] کیست. من از تو نمی‌گذشتم، پس این چه حالی است که از تو می‌‌بینم که لرزان و پریشان هستی؟ حُر گفت: راستش این است که به [[خدا]] قسم من خود را بین [[بهشت و جهنم]] مخیر می‌بینم! و به خدا [[سوگند]] چیزی را بر [[بهشت]] [[اختیار]] نمی‌کنم، گرچه مرا قطعه قطعه کنند، و در [[آتش]] بسوزانند!
 
بعد تازیانه به اسب خود زد و رو به خیمه‌های [[حسین]] {{ع}} رفت. همین که نزدیک خیام [[حرم]] [[آل]] البیت رسید، طبق نقل مقرم، سر به زیر انداخته و از [[اهل]] حرم شرمسار دست بر سر گذاشت و ضمن عذرخواهی، از کرده خود طلب [[مغفرت]] نمود<ref>{{عربی|اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلاَدَ نَبِيِّكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ}}</ref>.
 
[[امام]] پذیرش گناهش را از طرف خدا اعلام کرد و لذا در پاسخش فرمود: «آری، توبه‌ات را خدا قبول می‌‌کند و تو را می‌‌آمرزد!»<ref>{{متن حدیث|نَعَمْ، يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ، وَ يَغْفِرُ لَكَ}}</ref>، سپس امام {{ع}} از اسم او سؤال کرد و فرمود: «اسم تو چیست؟»<ref>{{متن حدیث|مَا اِسْمُكَ؟}}</ref>، حُر گفت: «من حر بن یزیدم»<ref>{{عربی|أَنَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ}}؛ شاید حضرت با اینکه اسم او را می‌‌دانست، به این دلیل نام او را پرسید چون امام {{ع}} نیز در بین راه مکه به کربلا به حر فرموده بود: «مادرت به عزایت بنشیند» و حر از شنیدن نام مادرش با این تعبیر ناراحت شده بود، اما به احترام فاطمه زهرا، به حسین {{ع}} پاسخ نداد. علی القاعده امام حسین {{ع}} می‌‌خواست این ناراحتی حر را به نحوی برطرف کند؛ لذا از اسم او سؤال کرد تا با یاد و احترام از مادرار، گذشته را جبران کند و این درسی است که به پیروان خود آموخته است.</ref>. حضرت در پاسخ او فرمود: «تو حری همان‌گونه که مادرت نامت را گذارده، ان شاء [[الله]] تو حر و آزاده‌ای در [[دنیا]] و [[آخرت]]»<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ، أَنْتَ اَلْحُرُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ}}</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص۴۰۵-۴۱۰؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص۵۴۲.</ref>
 
== حُر در آغوش [[جنگ]] و [[شهادت]] ==
در جنگ‌های گذشته رسم بر این بوده که پس از صف آرایی [[سپاه]]، ستون راست و چپ و [[قلب]] [[لشکر]] تشکیل می‌‌گردید، سپس یک نفر به میدان می‌‌شتافت و اشعاری ([[رجز]]) می‌‌خواند و [[مبارز]] و هماورد می‌‌طلبید و نبردی بین او و یک نفر از سپاه مقابل رخ می‌داد و هرگاه این مبارز خیلی [[شجاع]] بود و حریفی نداشت، [[فرمان]] حمله عمومی صادر می‌‌شد و [[مرد]] مبارز به ناچار با چندین تن مواجه می‌‌گردید که گاهی این حمله عمومی بسیار خطرناک و احیاناً به نابودی یکی از دو سپاه می‌‌انجامید و تا طبل بازگشت هم زده نمی‌شد، کسی دست از جنگ برنمی‌داشت.
 
[[حر بن یزید ریاحی]] این [[مرد]] [[دلاور]]، برای رفتن به میدان [[نبرد]] محضر امام {{ع}} آمد و عرض کرد: ای پسر [[پیامبر خدا]]! من اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم، حال به من [[اذن]] دهید تا اولین کسی باشم که در رکاب شما بجنگم و [[شهید]] شوم و نخستین کسی باشم<ref>در کتاب الملهوف، ص۱۶۰ آمده: مراد حر از اولین شهید، در آن ساعتی بوده که او به امام {{ع}} مراجعه کرده و توبه کرده و در زمره یاران امام {{ع}} درآمده، و گرنه پیش از او جماعتی به شهادت رسیده بودند.</ref> که با جدت [[حضرت محمد]] {{صل}} فردای [[قیامت]] [[مصافحه]] کنم<ref>{{عربی|یابن رَسُولُ الله! كُنْتُ أَوَّلَ خَارِجٍ عَلَيْكَ فَأْذَنْ لِي أَنْ أَكُونَ‏ أَوَّلَ‏ قَتِيلٍ‏ بَيْنَ‏ يَدَيْكَ‏ وَ لَعَلِّي أَكُونُ مِمَّنْ يُصَافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّداً {{صل}} غَداً فِي الْقِيَامَةِ}}؛ الملهوف، ص۱۶۰ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۳.</ref>.
 
طبق نقل [[طبری]]: حُر ریاحی همراه با [[زهیر]] به میدان [[نبرد]] رفت. هر دو [[جنگی]] مردانه کردند. هرگاه یکی از آن دو، در [[دل]] [[دشمن]] می‌‌رفت و گرفتار می‌‌شد، دیگری حمله می‌‌کرد و او را [[نجات]] می‌‌داد. آن [[قدر]] جنگید تا عاقبت عده‌ای به حُر حمله کردند و او را به [[شهادت]] رساندند<ref>تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱.</ref>.<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص۴۱۲-۴۱۵؛ [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|گزیده دانشنامه امام حسین]] ص۵۴۲.</ref>
 
== [[امام حسین]] {{ع}} بر بالین حُر ریاحی ==
همین که حر ریاحی روی زمین افتاد، امام حسین {{ع}} با [[عجله]] بر بالین او آمد<ref>امالی صدوق، مجلس ۳۰ و ابصار العین، ۱۹۶.</ref> و به قولی، [[اصحاب]] [[امام حسین]] {{ع}} جنازه نیمه جانش را نزد [[امام]] {{ع}} کنار سایر کشته‌ها بردند<ref>بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۴ و به نقل علامه قندوزی در ینابیع الموده، ج۲، ص۱۷۰، سر حر ریاحی را دشمن برید و به نزد امام حسین {{ع}} پرتاب کرد. این قول بعید به نظر می‌رسد و اولا مورخان معتبر نگفته‌اند و ثانیا، با داستانی که بعدا می‌آوریم که شاه اسماعیل قبر را شکافت و دستمال امام {{ع}} بر سر و پیشانی حر بسته شده بود، موافقت ندارد.</ref>، حضرت بر چهره [[خون]] آلود او دست کشید و خون از صورت حر زدود و می‌فرمود: «تو آزاده‌ای همان‌گونه که مادرت نامت را حُر گذاشته، تو حری در دینا و [[آخرت]]!»<ref>{{متن حدیث|أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ‏ أُمُّكَ‏ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ}}؛ اللهوف، ص۱۶۰؛ امالی صدوق، مجلس ۳۰؛ ابصار العین، ص۱۸۳؛ بحارالانوار، ج۴۵،ص۱۴؛ مقتل مقرم، ص۲۴۵؛ به نقل ینابیع الموده، ج۲، ص۱۷۰، فرمود:{{متن حدیث|والله ما اخطات امک اذ سمتک حرا فانت و الله حر فی الدنیا و سعید فی الاخره}}.</ref>. از داستانی که از نبش قبر حُر بر می‌آید، [[امام]] {{ع}} دستمالی بر پیشانی او بست تا از [[خون]] پیشانی او جلوگیری نماید<ref>[[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|اصحاب امام حسین]]، ص۴۱۵-۴۱۶؛ [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|فرهنگ عاشورا]]، ص۸۶.</ref>.
 
== منابع ==
{{منابع}}
{{منابع}}
#[[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
# [[پرونده:13681024.jpg|22px]] [[جواد محدثی|محدثی، جواد]]، [[فرهنگ عاشورا (کتاب)|'''فرهنگ عاشورا''']]
# [[پرونده:13681353.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امام حسین''']]
# [[پرونده:13681353.jpg|22px]] [[محمد محمدی ری‌شهری|محمدی ری‌شهری، محمد]]، [[گزیده دانشنامه امام حسین (کتاب)|'''گزیده دانشنامه امام حسین''']]
# [[پرونده:1100374.jpg|22px]] [[سید اصغر ناظم‌زاده|ناظم‌زاده، سید اصغر]]، [[اصحاب امام حسین - ناظم‌زاده (کتاب)|'''اصحاب امام حسین''']]
{{پایان منابع}}
{{پایان منابع}}


==پانویس==
== پانویس ==
{{پانویس}}
{{پانویس}}


{{حرکت امام حسین از مدینه تا کربلا}}
{{حرکت امام حسین از مدینه تا کربلا}}


[[رده:حر بن یزید ریاحی]]
[[رده:اصحاب امام حسین]]
[[رده:مدخل فرهنگ عاشورا]]
[[رده:مدخل فرهنگ عاشورا]]
[[رده:مدخل]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:اعلام]]
[[رده:شهدای واقعه کربلا]]
[[رده:شهدای واقعه کربلا]]

نسخهٔ کنونی تا ‏۳ ژوئیهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۰۹:۴۲

حر بن یزید ریاحی
آرامگاه وی در ۷ کیلومتری کربلا
نام کاملحر بن یزید ریاحی
جنسیتمرد
لقبحر
از قبیلهبنی تمیم
پدریزید بن ناجیة
خویشاوندانزید بن عمرو بن قیس عتاب (عموزاده)
محل زندگیکوفه
تاریخ شهادت۶۱ ق
محل شهادتکربلا
محل آرامگاهکربلا، عراق
دیناسلام
از اصحابامام حسین
علت شهرتتوبه در لحظات آخر
علت شهادتنبرد در واقعه کربلا

حُر بن یزید ریاحی، از اشراف و بزرگان کوفه و از فرماندهان سپاه عبید الله بن زیاد بود؛ روز عاشورا ناگهان تغییر مسیر داد و راه حق را پیدا کرد و به کاروان امام حسین (ع) پیوست و در راه آن حضرت به شهادت رسید.

مقدمه

حُر بن یزید بن ناجیة بن قعنب بن عتاب الرّدف بن هرمی بن ریاحی یربوعی، از اشراف و بزرگان کوفه و از فرماندهان سپاه عبید الله بن زیاد بود و تا روز عاشورا هم فرماندهی بخشی از نیروی نظامی در لشکر عمر سعد را داشت، اما هیچ اقدامی علیه امام (ع) و یاران حضرت انجام نداد.

در روز عاشورا ناگهان تغییر مسیر داد و راه حق را پیدا کرد و از سپاه عمر سعد خارج شد و تمامی مقام و شئون خود را در سپاه عمر سعد کنار گذاشت و به حق، دست از دنیا و خواسته‌های نفسانی شست و با علم و آگاهی به اینکه کشته خواهد شد و در خاک و خون خواهد غلطید به کاروان امام حسین (ع) وارد شد و پس از توبه و ندامت از کردار گذشته‌اش با کسب اجازه از محضر امام (ع) به میدان رفت و با کوفیان سخن گفت و آنان را ارشاد و راهنمایی کرد و آنان را از رفتار ناهنجار و بی رحمانه شان علیه سبط رسول خدا (ص) برحذر داشت و حسین بن علی (ع) و همراهانش را به خوبی معرفی نمود، اما سخنانش چون مؤثر نیفتاد با آن قوم سنگ دل و فریب خورده، جنگید و سرانجام به شهادت رسید و به سعادت ابدی نایل آمد[۱].

اولین برخورد حُر با امام (ع) در منزل ذی‌حُسم

ضریح حر بن یزید ریاحی

کاروان امام حسین (ع) منزل شُراف را در صبح اول محرم سال ۶۱ه‍.ق پشت سرگذاشتند و به طرف شمال شرقی به سوی کوفه پیش می‌‌رفتند و تا نزدیکی ظهر بیابان‌های مرز عراق را پیمودند. ناگاه یکی از همراهان امام (ع) به گمان آنکه نخل‌های عراق را دیده و به کوفه نزدیک شده است، بی‌اختیار «الله اکبر» گفت؛ حضرت هم تکبیر گفت سپس از آن مرد پرسید، چرا تکبیر گفتی؟ آن مرد عرض کرد از دور نخلستانی به نظرم آمد به همین دلیل تکبیر گفتم. جمعی از قبیله بنی اسد که با منطقه کوفه آشنا و همراه امام بودند گفتند: ما هیچ وقت در این مکان نخلستانی ندیده بودیم.

امام (ع) پرسید: پس آنچه از دور نمایان است چیست؟ گفتند: به خدا سوگند گوش‌های اسبان است که از دور به شکل نخلستان به نظر می‌‌آید. امام فرمود: من هم همین را می‌‌بینم. سپس امام (ع) از یاران پرسید: آیا ممکن است در این بیابان به پناه‌گاهی برویم و آنجا را در پشت سر خود قرار دهیم و از جلو با اینها روبه رو شویم؟[۲] گفتند آری، این کوه‌های ذی حُسم است که در طرف چپ شماست، اگر با شتاب به آنجا برویم، به آنچه می‌‌خواهید می‌‌رسید.

راوی گوید: حضرت (ع) به جانب چپ خود حرکت کرد و ما هم به پیروی از پیشوای خود به طرف چپ برگشتیم؛ طولی نکشید که دیدیم گردن اسب‌های سواران هویدا شد و ما به وجود دشمنان آگاه شدیم. بلافاصله به بیراهه تاختیم و آنها هم از راه منحرف شدند و به جانب ما آمدند و چنان به شتاب می‌‌آمدند که سر نیزه‌هایشان همچون انبوه زنبور و پرچم‌هایشان به سان بال پرنده بود. ما زودتر از آنها به دامنه کوه‌های ذی حُسم رسیدیم. در این هنگام اُردوی هزار نفری دشمن، به فرماندهی حر بن یزید ریاحی در برابر توقفگاه سپاه حضرت امام حسین (ع) صف آرایی کردند که از قادسیه (مرز عراق، پانزده فرسخی کوفه) به دستور ابن زیاد آمده و مانع از حرکت کاروان امام حسین (ع) شدند.

امام و یارانش همگی عمامه بر سر نهاده و شمشیرها بر کمر بسته و در آماده باش کامل بودند. حضرت دستور داد لشکریان حُر و اسب‌های آنها را آب دهند. یاران وفادار امام (ع) ظرف‌ها را پُر از آب کردند و پس از آنکه سپاهیان حر سیراب شدند، ظرف‌های پُر از آب را در برابر اسب‌ها بردند.

طبق نقل سید ابن طاووس، امام (ع) پس از نوشاندن آب به سپاه حُر و مرکب‌های آنان، سؤال کرد و فرمود: «شما کیستید؟». گفتند: یاران عبید الله بن زیاد هستیم. فرمود: «فرمانده شما کیست؟» گفتند: حر بن یزید ریاحی. امام (ع) فرمود: «آیا به کمک ما آمده‌اید یا برای جنگ با ما؟»[۳] حُر گفت: «بلکه به مخالفت با شما آمده‌ایم». امام (ع) در این جا کلمه استرجاع به زبان آورد، فرمود: «لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ الْعَلِيِ‏ الْعَظِيمِ‏». بدین ترتیب، امام حسین (ع) و همراهانش در کنار کوه‌های ذی حُسم در محاصره لشکر دشمن درآمدند[۴].

دستور مراجعت به حجاز و مقابله حُر با امام (ع)

پس از مذاکراتی که بین امام (ع) و حر بن یزید، انجام شد و اذعان حر به اینکه من مأمورم تا شما را در کوفه تحویل عبیدالله بدهم؛ حضرت سخت ناراحت شد و به او فرمود: «ای حر، مرگ به تو نزدیک‌تر از این آرزو است؛ سپس امام (ع) به یاران خود فرمان داد: برخیزید و بر مرکب‌ها سوار شوید، همه سوار شدند. امام (ع) کمی انتظار کشید تا زنان و کودکان را سوار کردند بعد فرمود: به سوی حجاز مراجعت نمایید»[۵].

همین که اصحاب امام (ع) آماده برگشتن شدند، حر بن یزید از قدرت نظامی استفاده کرد و بزرگ‌ترین خطا را مرتکب شد؛ زیرا به نظامیان خود دستور داد که از برگشت کاروان حسین (ع) جلوگیری کنند و نگذارند کاروان او به مکه بازگردند! حُر بن یزید ریاحی خودش در روز عاشورا به این خطای بزرگ اعتراف کرد و گفت: من همان کسم که نگذاشتم به حجاز بازگردید». امام (ع) از این جلوگیری جاهلانه سخت ناراحت شد و با لحنی تند به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند چه می‌‌خواهی؟»[۶]

حر از این جمله که حضرت نام مادر او را برد ناراحت شد، ولی کمال ادب را رعایت کرد و گفت: «اگر دیگری از عرب این کلمه را می‌‌گفت و او در چنین گرفتاری قرار داشت که شما هستید، با همین جمله پاسخ او را می‌‌دادم و مادرش را به عزای فرزندش نام می‌‌بردم، لکن چه کنم به خدا سوگند من چاره ندارم جز این که از مادر تو به نیکی نام ببرم!»[۷].

امام (ع) به او فرمود: «چه می‌‌خواهی؟»[۸] حُر گفت: می‌‌خواهم شما را نزد عبید الله بن زیاد ببرم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند من تسلیم تو نمی‌شوم!»[۹]. حر پاسخ داد: «من هم شما را رها نمی‌کنم»[۱۰].

این گفتار سه نوبت تکرار شد و تنها تدبیری که به فکر حر بن یزید آمد، این بود که گفت: «من دستور ندارم با شما کارزار کنم و وارد جنگ شوم، بلکه مأمورم از شما جدا نشوم تا وارد کوفه شوید؛ ولی راهی را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهی شود و نه به مدینه، تا من از عبیدالله بن زیاد ـ به وسیله نامه‌ای ـ کسب تکلیف کنم، امیدوارم طوری پاسخ دهد که من از پیش آمدهای ناگوار در امان باشم»[۱۱].[۱۲]

حُر بر سر دوراهی دنیا و آخرت

امام (ع) سرانجام با مراقبت‌های ویژه حر و سپاهیانش در روز پنجشنبه، دوم محرم سال ۶۱ه‍.ق وارد کربلا شد. تا قبل از حادثه کربلا، مورخان نامی از حر بن یزید ریاحی، ذکر نکرده‌اند و تاریخ در اینکه او قبل از کربلا در چه کاری بوده و چگونه روزگار سپری نموده، ساکت است. اما در این مدت هشت روزی که حر، سپاه امام (ع) را همراهی می‌‌کرد، چنان متأثر از امام (ع) شده بود که دل از دنیا برید و در لوای ولایت امام معصوم (ع) عاشقانه، جان خویش را فدا نمود.

امام (ع) در برابر سپاه دشمن آمد در حالی که به صف‌های آنها نظاره می‌‌کرد خطبه غرایی ایراد نمود و آنها را نصیحت فرمود. یکی از کسانی که تحت تأثیر سخنان دلنشین و گفتار امام حسین (ع) قرار گرفت حر بن یزید ریاحی بود. حُر پس از استغاثه امام با قلبی لرزان و آهی سوزان، نزد عمر سعد رفت[۱۳] و گفت: آیا با این مرد (یعنی با امام حسین (ع)) می‌‌جنگی؟ عمر سعد گفت: آری، به خدا جنگ سختی خواهم کرد که آسان‌ترین آن، سرها از تنها جدا شود و دست‌ها قلم گردد. حُر پرسید: آیا به یکی از پیشنهادهایی که حسین به تو داده راضی نمی‌شوی؟[۱۴] عمر سعد گفت: اگر کار به دست من بود می‌‌پذیرفتم، ولی امیرت (یعنی ابن زیاد) راضی نمی‌شود و نمی‌گذارد خواسته من عملی شود[۱۵].

حر آرام آرام به لشکرگاه حسین (ع) نزدیک شد. در همین حال یکی از بستگان دیگرش به نام مهاجر بن اوس ریاحی، چون حُر را با وضع غیر عادی دید پرسید: ای حر! چه خیال داری، حالت را دگرگون می‌‌بینم، آیا می‌‌خواهی حمله کنی؟ حُر پاسخ او را نداد ـ چون از گذشته نادم و به آینده امیدوار بود در این جزر و مد درونی ـ لرزه بر اندامش افتاد اما ساکت ماند. مهاجر به او گفت: ای حر! به خدا قسم، کار تو مشکوک است. به خدا سوگند تو را در هیچ موقعی مانند آنچه الآن از تو می‌‌بینم مشاهده نکرده بودم و اگر از من سؤال می‌‌شد شجاع‌ترین مردم کوفه کیست. من از تو نمی‌گذشتم، پس این چه حالی است که از تو می‌‌بینم که لرزان و پریشان هستی؟ حُر گفت: راستش این است که به خدا قسم من خود را بین بهشت و جهنم مخیر می‌بینم! و به خدا سوگند چیزی را بر بهشت اختیار نمی‌کنم، گرچه مرا قطعه قطعه کنند، و در آتش بسوزانند!

بعد تازیانه به اسب خود زد و رو به خیمه‌های حسین (ع) رفت. همین که نزدیک خیام حرم آل البیت رسید، طبق نقل مقرم، سر به زیر انداخته و از اهل حرم شرمسار دست بر سر گذاشت و ضمن عذرخواهی، از کرده خود طلب مغفرت نمود[۱۶].

امام پذیرش گناهش را از طرف خدا اعلام کرد و لذا در پاسخش فرمود: «آری، توبه‌ات را خدا قبول می‌‌کند و تو را می‌‌آمرزد!»[۱۷]، سپس امام (ع) از اسم او سؤال کرد و فرمود: «اسم تو چیست؟»[۱۸]، حُر گفت: «من حر بن یزیدم»[۱۹]. حضرت در پاسخ او فرمود: «تو حری همان‌گونه که مادرت نامت را گذارده، ان شاء الله تو حر و آزاده‌ای در دنیا و آخرت»[۲۰].[۲۱]

حُر در آغوش جنگ و شهادت

در جنگ‌های گذشته رسم بر این بوده که پس از صف آرایی سپاه، ستون راست و چپ و قلب لشکر تشکیل می‌‌گردید، سپس یک نفر به میدان می‌‌شتافت و اشعاری (رجز) می‌‌خواند و مبارز و هماورد می‌‌طلبید و نبردی بین او و یک نفر از سپاه مقابل رخ می‌داد و هرگاه این مبارز خیلی شجاع بود و حریفی نداشت، فرمان حمله عمومی صادر می‌‌شد و مرد مبارز به ناچار با چندین تن مواجه می‌‌گردید که گاهی این حمله عمومی بسیار خطرناک و احیاناً به نابودی یکی از دو سپاه می‌‌انجامید و تا طبل بازگشت هم زده نمی‌شد، کسی دست از جنگ برنمی‌داشت.

حر بن یزید ریاحی این مرد دلاور، برای رفتن به میدان نبرد محضر امام (ع) آمد و عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا! من اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم، حال به من اذن دهید تا اولین کسی باشم که در رکاب شما بجنگم و شهید شوم و نخستین کسی باشم[۲۲] که با جدت حضرت محمد (ص) فردای قیامت مصافحه کنم[۲۳].

طبق نقل طبری: حُر ریاحی همراه با زهیر به میدان نبرد رفت. هر دو جنگی مردانه کردند. هرگاه یکی از آن دو، در دل دشمن می‌‌رفت و گرفتار می‌‌شد، دیگری حمله می‌‌کرد و او را نجات می‌‌داد. آن قدر جنگید تا عاقبت عده‌ای به حُر حمله کردند و او را به شهادت رساندند[۲۴].[۲۵]

امام حسین (ع) بر بالین حُر ریاحی

همین که حر ریاحی روی زمین افتاد، امام حسین (ع) با عجله بر بالین او آمد[۲۶] و به قولی، اصحاب امام حسین (ع) جنازه نیمه جانش را نزد امام (ع) کنار سایر کشته‌ها بردند[۲۷]، حضرت بر چهره خون آلود او دست کشید و خون از صورت حر زدود و می‌فرمود: «تو آزاده‌ای همان‌گونه که مادرت نامت را حُر گذاشته، تو حری در دینا و آخرت[۲۸]. از داستانی که از نبش قبر حُر بر می‌آید، امام (ع) دستمالی بر پیشانی او بست تا از خون پیشانی او جلوگیری نماید[۲۹].

منابع

پانویس

  1. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۸۷-۳۸۸؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۸۶؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۵۴۲.
  2. «مَا لَنَا مَلْجَأٌ نَلْجَأُ إِلَيْهِ فَنَجْعَلُهُ فِي ظُهُورِنَا وَ نَسْتَقْبِلُ اَلْقَوْمَ بِوَجْهٍ وَاحِدٍ»
  3. «أَلَنَا أَمْ عَلَيْنَا»؟
  4. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۸۹-۳۹۱.
  5. «اَلْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ!. ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: قُومُوا فَارْكَبُوا. فَرَكِبُوا، وَ اِنْتَظَرُوا حَتَّى رَكِبَتْ نِسَاؤُهُمْ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: إِنْصَرِفُوا»؛ارشاد مفید، ج۲، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج۶، ص۵۵۲؛ مقتل مقرم، ص۱۸۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۷ و نفس المهموم، ص۱۸۴.
  6. «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ! مَا تُرِيدُ؟»
  7. أَمَا لَوْ غَيْرُكَ مِنَ اَلْعَرَبِ يَقُولُهَا لِي وَ هُوَ عَلَى مِثْلِ اَلْحَالِ اَلَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ أُمِّهِ بِالثُّكْلِ أَنْ أَقُولَهُ كَائِناً مَنْ كَانَ، وَ لَكِنْ - وَ اَللَّهِ - مَا لِي إِلَى ذِكْرِ أُمِّكَ مِنْ سَبِيلٍ إِلاَّ بِأَحْسَنِ مَا يُقْدَرُ عَلَيْهِ
  8. «فَمَا تُرِيدُ؟ ؟»
  9. «إِذَنْ وَ اَللَّهِ لاَ أَتَّبِعُكَ»
  10. إِذَنْ وَ اَللَّهِ لاَ أَدَعُكَ
  11. ارشاد مفید، ج۲، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج۶، ص۵۵۲؛ مقتل مقرم، ص۱۸۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۷ و نفس المهموم، ص۱۸۴.
  12. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۹۷-۳۹۸.
  13. الملهوف، ص۱۵۹. ولی طبق نقل دیگر مورخان، مثل شیخ مفید، طبری، ابن اثیر، ابن کثیر، پس از سخنان امام (ع)، حردانست لشکر کوفه، تصمیم به جنگ با حسین دارد و پیشنهاد او پذیرفته نمی‌شود؛ لذا نزد عمر سعد رفت.
  14. امام (ع) مکرر پیام داده بود و با سخن و خطبه خوانده بود.
  15. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۷؛ و ر.ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۹۹ و الملهوف، ص۱۵۹.
  16. اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلاَدَ نَبِيِّكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ
  17. «نَعَمْ، يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ، وَ يَغْفِرُ لَكَ»
  18. «مَا اِسْمُكَ؟»
  19. أَنَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ؛ شاید حضرت با اینکه اسم او را می‌‌دانست، به این دلیل نام او را پرسید چون امام (ع) نیز در بین راه مکه به کربلا به حر فرموده بود: «مادرت به عزایت بنشیند» و حر از شنیدن نام مادرش با این تعبیر ناراحت شده بود، اما به احترام فاطمه زهرا، به حسین (ع) پاسخ نداد. علی القاعده امام حسین (ع) می‌‌خواست این ناراحتی حر را به نحوی برطرف کند؛ لذا از اسم او سؤال کرد تا با یاد و احترام از مادرار، گذشته را جبران کند و این درسی است که به پیروان خود آموخته است.
  20. «أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ، أَنْتَ اَلْحُرُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ»
  21. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۰۵-۴۱۰؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۵۴۲.
  22. در کتاب الملهوف، ص۱۶۰ آمده: مراد حر از اولین شهید، در آن ساعتی بوده که او به امام (ع) مراجعه کرده و توبه کرده و در زمره یاران امام (ع) درآمده، و گرنه پیش از او جماعتی به شهادت رسیده بودند.
  23. یابن رَسُولُ الله! كُنْتُ أَوَّلَ خَارِجٍ عَلَيْكَ فَأْذَنْ لِي أَنْ أَكُونَ‏ أَوَّلَ‏ قَتِيلٍ‏ بَيْنَ‏ يَدَيْكَ‏ وَ لَعَلِّي أَكُونُ مِمَّنْ يُصَافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّداً (ص) غَداً فِي الْقِيَامَةِ؛ الملهوف، ص۱۶۰ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۳.
  24. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱.
  25. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۱۲-۴۱۵؛ محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۵۴۲.
  26. امالی صدوق، مجلس ۳۰ و ابصار العین، ۱۹۶.
  27. بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۴ و به نقل علامه قندوزی در ینابیع الموده، ج۲، ص۱۷۰، سر حر ریاحی را دشمن برید و به نزد امام حسین (ع) پرتاب کرد. این قول بعید به نظر می‌رسد و اولا مورخان معتبر نگفته‌اند و ثانیا، با داستانی که بعدا می‌آوریم که شاه اسماعیل قبر را شکافت و دستمال امام (ع) بر سر و پیشانی حر بسته شده بود، موافقت ندارد.
  28. «أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ‏ أُمُّكَ‏ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»؛ اللهوف، ص۱۶۰؛ امالی صدوق، مجلس ۳۰؛ ابصار العین، ص۱۸۳؛ بحارالانوار، ج۴۵،ص۱۴؛ مقتل مقرم، ص۲۴۵؛ به نقل ینابیع الموده، ج۲، ص۱۷۰، فرمود:«والله ما اخطات امک اذ سمتک حرا فانت و الله حر فی الدنیا و سعید فی الاخره».
  29. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۱۵-۴۱۶؛ محدثی، جواد، فرهنگ عاشورا، ص۸۶.