حر بن یزید ریاحی در تاریخ اسلامی

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

مقدمه

حُر بن یزید بن ناجیة بن قعنب بن عتاب الرّدف بن هرمی بن ریاحی یربوعی، از اشراف و بزرگان کوفه و از فرماندهان سپاه عبید الله بن زیاد بود و تا روز عاشورا هم فرماندهی بخشی از نیروی نظامی در لشکر عمر سعد را داشت، اما هیچ اقدامی علیه امام (ع) و یاران حضرت انجام نداد.

در روز عاشورا ناگهان تغییر مسیر داد و راه حق را پیدا کرد و از سپاه عمر سعد خارج شد و تمامی مقام و شئون خود را در سپاه عمر سعد کنار گذاشت و به حق، دست از دنیا و خواسته‌های نفسانی شست و با علم و آگاهی به اینکه کشته خواهد شد و در خاک و خون خواهد غلطید به کاروان امام حسین (ع) وارد شد و پس از توبه و ندامت از کردار گذشته‌اش با کسب اجازه از محضر امام (ع) به میدان رفت و با کوفیان سخن گفت و آنان را ارشاد و راهنمایی کرد و آنان را از رفتار ناهنجار و بی رحمانه شان علیه سبط رسول خدا (ص) برحذر داشت و حسین بن علی (ع) و همراهانش را به خوبی معرفی نمود، اما سخنانش چون مؤثر نیفتاد با آن قوم سنگ دل و فریب خورده، جنگید و سرانجام به شهادت رسید و به سعادت ابدی نایل آمد.

حُر، نه تنها خود از بزرگان کوفه بود، بلکه پدران و اجدادش نسل در نسل چه در عصر جاهلیت و چه پس از اسلام همواره افرادی سرشناس و مورد تکریم بودند، و یکی از اجدادش به نام عتاب، هم ردیف نعمان بن بشیر فرمانروای کوفه و بلاد دیگر بوده است. پسر عمویش، زید بن عمرو بن قیس عتاب، معروف به أخوص از اصحاب پیامبر (ص) و شاعر بوده است[۱].

هنگامی که امام حسین (ع) به دعوت کوفیان عازم کوفه بود و مسلم بن عقیل و بعضی از یاران امام (ع) در کوفه به شهادت رسیده بودند؛ حر بن یزید از طرف عبید الله بن زیاد، به فرماندهی، هزار نیروی نظامی منصوب شد و به او دستور داد برای جلوگیری و مقابله با کاروان امام حسین (ع)، جلو راه را بر آنان بگیرد تا نتوانند به کوفه وارد شوند، حُر بدین منظور با هزار سرباز از کوفه خارج شد و به مأموریت خود عمل کرد[۲].[۳]

اولین برخورد حُر با امام (ع) در منزل ذی‌حُسم

در داستان حر بن یزید ریاحی، بخشی از وقایع تاریخی سفر امام حسین (ع) و کاروان همراهش به این مناسبت یادآوری می‌‌شود که سبب آشنایی بیشتر با سخنان امام (ع) و نیز مسیری که حضرت پیموده تا به کربلا رسیده، روشن خواهد شد. افزون بر این در همین داستان، به شرح حال بعضی از اصحاب و به برخی از خطبه‌ها و شرایط و مواضع امام (ع) تا روز عاشورا اشاره خواهیم کرد.

کاروان امام حسین (ع) به جانب کوفه در حرکت بودند و پس از استراحت در بطن العقبه، یکی از منازل بین راه کوفه؛ در شب اول محرم ۶۱ه‍.ق در منزل «شراف» پیاده شدند. پس از آن به هنگام سحر به دستور امام (ع) اسب‌ها را سیراب کردند و مشک‌ها را پُر از آب نمودند و به همراه خود برداشتند و به راه ادامه دادند. گویا امام (ع) می‌داند که میهمانان تشنه‌ای بر او وارد خواهند شد. این میهمانان همان کوفیانی هستند که از امام دعوت به عمل آورده و پیمان وفاداری بسته بودند و اکنون پیمان‌ها را شکسته و تحت فرماندهی حر بن یزید ریاحی برای جنگ با حضرت به حمایت از یزید بن معاویه قیام کرده‌اند و به کاروان حسینی نزدیک می‌‌شوند.

کاروان امام حسین (ع) منزل شُراف را در صبح اول محرم سال ۶۱ه‍.ق پشت سرگذاشتند و به طرف شمال شرقی به سوی کوفه پیش می‌‌رفتند و تا نزدیکی ظهر بیابان‌های مرز عراق را پیمودند. ناگاه یکی از همراهان امام (ع) به گمان آنکه نخل‌های عراق را دیده و به کوفه نزدیک شده است، بی‌اختیار «الله اکبر» گفت؛ حضرت هم تکبیر گفت سپس از آن مرد پرسید، چرا تکبیر گفتی؟ آن مرد عرض کرد از دور نخلستانی به نظرم آمد به همین دلیل تکبیر گفتم. جمعی از قبیله بنی اسد که با منطقه کوفه آشنا و همراه امام بودند گفتند: ما هیچ وقت در این مکان نخلستانی ندیده بودیم.

امام (ع) پرسید: پس آنچه از دور نمایان است چیست؟ گفتند: به خدا سوگند گوش‌های اسبان است که از دور به شکل نخلستان به نظر می‌‌آید. امام فرمود: من هم همین را می‌‌بینم. سپس امام (ع) از یاران پرسید: آیا ممکن است در این بیابان به پناه‌گاهی برویم و آنجا را در پشت سر خود قرار دهیم و از جلو با اینها روبه رو شویم؟[۴] گفتند آری، این کوه‌های ذی حُسم است که در طرف چپ شماست، اگر با شتاب به آنجا برویم، به آنچه می‌‌خواهید می‌‌رسید.

راوی گوید: حضرت (ع) به جانب چپ خود حرکت کرد و ما هم به پیروی از پیشوای خود به طرف چپ برگشتیم؛ طولی نکشید که دیدیم گردن اسب‌های سواران هویدا شد و ما به وجود دشمنان آگاه شدیم. بلافاصله به بیراهه تاختیم و آنها هم از راه منحرف شدند و به جانب ما آمدند و چنان به شتاب می‌‌آمدند که سر نیزه‌هایشان همچون انبوه زنبور و پرچم‌هایشان به سان بال پرنده بود. ما زودتر از آنها به دامنه کوه‌های ذی حُسم رسیدیم. در این هنگام اُردوی هزار نفری دشمن، به فرماندهی حر بن یزید ریاحی در برابر توقفگاه سپاه حضرت امام حسین (ع) صف آرایی کردند که از قادسیه (مرز عراق، پانزده فرسخی کوفه) به دستور ابن زیاد آمده و مانع از حرکت کاروان امام حسین (ع) شدند.

امام و یارانش همگی عمامه بر سر نهاده و شمشیرها بر کمر بسته و در آماده باش کامل بودند. حضرت دستور داد لشکریان حُر و اسب‌های آنها را آب دهند. یاران وفادار امام (ع) ظرف‌ها را پُر از آب کردند و پس از آنکه سپاهیان حر سیراب شدند، ظرف‌های پُر از آب را در برابر اسب‌ها بردند.

علی بن طعان محاربی می‌‌گوید: آن روز من هم ملازم رکاب حُر بودم، ولی از لشکریان حر فاصله داشتم دیرتر به اردوگاه امام حسین (ع) رسیدم، چون حضرت مرا و مرکبم را تشنه یافت فرمود: «شترت را بخوابان!»[۵]؛ من گمان کردم مراد حضرت از «راویه» مشک آب است؛ لذا کاری نکردم چون مشک آبی نداشتم. دوباره امام (ع) فرمود: «مرکبت را بخوابان» من مرکبم را خواباندم و به دستور امام، آب برایم آوردند، اما به خاطر تشنگی زیاد نمی‌توانستم به خوبی دهانه مشک را بگیرم در این جا خود امام حسین (ع) برخاست و مرا کمک کرد، خود و اسبم را سیراب کرد[۶].

امام (ع) در این حرکت بزرگوارانه، تمام آقایی و مردانگی را به نمایش گذاشت و به خوبی به جهانیان آموخت که کسی که پیرو مکتب حسین است بایستی به دشمن خود در موقع نیاز کمک کند و از آزار او خودداری نماید.

طبق نقل سید ابن طاووس، امام (ع) پس از نوشاندن آب به سپاه حُر و مرکب‌های آنان، سؤال کرد و فرمود: «شما کیستید؟». گفتند: یاران عبید الله بن زیاد هستیم. فرمود: «فرمانده شما کیست؟» گفتند: حر بن یزید ریاحی. امام (ع) فرمود: «آیا به کمک ما آمده‌اید یا برای جنگ با ما؟»[۷] حُر گفت: «بلکه به مخالفت با شما آمده‌ایم». امام (ع) در این جا کلمه استرجاع به زبان آورد، فرمود: «لَا حَوْلَ‏ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ‏ الْعَلِيِ‏ الْعَظِيمِ‏».

بدین ترتیب، امام حسین (ع) و همراهانش در کنار کوه‌های ذی حُسم در محاصره لشکر دشمن درآمدند[۸].

حُر و بشارت بهشت

«ابن نما» روایت کرده همین که حُر از طرف عبید الله بن زیاد به سوی امام حسین (ع) حرکت کرد و از قصر دار الاماره بیرون آمد، ندایی از پشت سر شنید که او را به بهشت بشارت داد؛ سه نوبت از پشت سر ندایی شنید که «بشارت باد تو را ای حُر به بهشت!» حُر به عقب سر خود نگاهی کرد، احدی را ندید با خود گفت: چطور بشارت بهشت است با اینکه به جنگ حسین (ع) فرزند فاطمه (ع) می‌‌روم؟ والله این نمی‌تواند راه بشارت باشد. حُر هرگز تصور بهشت را نمی‌کرد؛ زیرا راه خود را باطل می‌‌دانست[۹]، اما در حقیقت آن ندا بشارتی به حق بود، چون روز عاشورا وقتی به امام (ع) ملحق شد به حقیقت این ندا پی برد؛ زیرا امام (ع) به او فرمود: «تو به اجر و پاداشی نیکو دست یافتی!» [۱۰].[۱۱]

نخستین خطبه امام (ع) در برابر سپاه حُر

همان طوری که اشاره شد، روز اول محرم سال ۶۱ه‍.ق امام (ع) با حُر و سپاهیانش روبه رو شد. هنگام نماز ظهر، حجاج بن مسروق جعفی که مؤذن امام (ع) بود اذان گفت. حضرت بعد از اذان و قبل از اقامه نماز، عبا به دوش گرفت و نعلین پوشید از میان پرده خیمه بیرون آمد و در برابر حُر و لشکریان او ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی این چنین فرمود: «هان ای مردم! سخنان من برای شما اتمام حجت است و انجام وظیفه و رفع مسئولیت در پیشگاه خداست. من به سوی شما حرکت ننمودم، مگر بعد از آنکه دعوت نامه‌ها و پیک‌های شما به سوی من سرازیر گردید و گفتند: «ما امام و پیشوا نداریم، دعوت ما را بپذیر و به سوی ما حرکت کن تا خداوند به وسیله تو ما را هدایت و رهبری نماید». اگر بدین دعوت‌ها وفادار و پایبند هستید، اکنون که من به سوی شما آمده‌ام باید با من پیمان محکم ببندید و مرا از همکاری و همیاری خویش مطمئن سازید و اگر چنین نیست و از آمدن من ناراضی هستید، حاضرم به محلی که از آنجا آمده‌ام مراجعت کنم و به همان جا بازگردم!»[۱۲]. راوی می‌‌گوید: حر بن یزید و سپاهش در جواب امام (ع) سکوت کردند و پاسخی ندادند[۱۳].

طرح یک شبهه: از این خطبه به خوبی استفاده می‌‌شود که اگر امام حسین (ع) را آزاد می‌‌گذاشتند و مانع آن حضرت نمی‌شدند، به مدینه باز می‌‌گشت و دست از مبارزه با حکومت ستمکار یزید برمی‌داشت؛ پس آیا حرکت امام (ع) برای جهاد و مبارزه با حکومت نامشروع یزید نبوده است؟

پاسخ این سؤال را باید از دیگر سخنان امام (ع) و از همین سخن و نیز از پیام‌ها و خطبه‌هایی که حضرت تا روز عاشورا و ساعات آخر عمر مبارکش ایراد کردند، به دست آورد. از محتوای همین خطبه امام (ع) پیداست که سخنان حضرت جنبه اتمام حجت دارد و برای قطع هر نوع عذر و بهانه‌ای از سوی مردم کوفه بوده است. آن بزرگوار، می‌‌خواهد به آنان تفهیم کند که من به شهر شما به منظور تهاجم و حمله، همچون حاکمان ستمگر و ظالم که به قصد استثمار و بهره‌وری از مردمان قیام می‌‌کنند، نیامده‌ام؛ بنابراین برگشت امام (ع) از آن منطقه، بدان معنا نیست که اگر مردم کوفه از دعوت خویش منصرف شده باشند آن حضرت به خانه خود برمی گردد و با یزید بیعت می‌‌کند و نظاره‌گر جنایت‌های پزید و کارگزاران او می‌‌شود و از مبارزه دست برمی‌دارد.

نه، هرگز! بلکه فرمایش حضرت، اشاره به این موضوع دارد که در صورت انصراف مردم کوفه از دعوت خویش و امتناع از حمایت ایشان (ع)، حضرت حاضر است برگردد و به کوفه نرود، ولی اصل عدم بیعت با یزید و ادامه مبارزه با وی هم چنان به قوت خود باقی است تا آنجا که ممکن باشد او به این راه ادامه می‌‌دهد چه موفق شود و یزید را سرنگون کند و چه در این راه به شهادت برسد و اما این که فرمود، اجازه دهید تا بازگردم به همان محلی که از آنجا آمده‌ام، یعنی به مکه بازگردد و چون امام (ع) حرکتش از مدینه به مکه برای مخالفت با یزید و دست نشانده او در مدینه بوده؛ بنابراین هرگز امام (ع) نفرموده است که دست از مبارزه بر ضد امویان برمی دارد و به مدینه زادگاه خود خواهد رفت، بلکه مسیر حرکت خود را از کوفه به شهری دیگر تغییر و به مبارزه با حکومت غاصبانه و جبار یزید ادامه خواهد داد و مؤید این واقعیت، خطبه دوم حضرت در همین روز و مقابل همین جمع پس از نماز عصر است که در ادامه خواهد آمد[۱۴].

اقامه نماز و خطبه دوم امام (ع)

پس از پایان سخنان امام حسین (ع) و سکوت حُر و سپاهیانش نسبت به آن حضرت به حجاج بن مسروق فرمود: اقامه نماز گوید، آنگاه به حُر فرمود: آیا می‌‌خواهی با یاران خود نماز بخوانی؟» عرض کرد: «خیر، بلکه شما نماز بخوانید، و ما هم با شما نماز می‌‌خوانیم و به شما اقتدا می‌‌کنیم[۱۵]. نماز جماعت به پا شد و هر دو گردو به امام (ع) اقتدا کردند[۱۶].

بی‌شک این ادب حُر در چنین شرایطی، بارِقه‎ای است از توفیق الهی که منشأ چیرگی او بر هوای نفس و موجب موفقیت‌های معنوی او در روزهای آینده خواهد شد. امام (ع) پس از ادای نماز به خیمه گاه خود مراجعت کرد و یارانش به دورش پروانه‌وار می‌‌چرخیدند، «حر بن یزید» هم به خیمه گاهی که برایش سرپا شده بود رفت و آرمید و بقیه سپاه در کنار سایه مرکب‌های خود استراحت کردند.

به هنگام نماز عصر[۱۷]، مؤذن اذان و اقامه نماز گفت و هر دو گروه نماز عصر را مانند نماز ظهر با حضرت به جماعت خواندند؛ پس از پایان نماز، امام (ع) رو به یاران خود و سپاه حر بن یزید کرد و پس از حمد و ثنای الهی در خطبه‌ای دیگر باز با آنها اتمام حجت کرد و چنین فرمود: «اما بعد، ای مردم، اگر از خدا بترسید و حق را برای صاحبانش بدانید یعنی خلافت اسلامی را برای امامان معصوم بدانید نزد خدا پسندیده‌تر است؛ و ما آل محمد (ص) به این امر ولایت و حکومت شایسته‌تر از آنهایی هستیم که امروز ادعای آن را می‌‌کنند؛ زیرا آنان جز ستم و دشمنی کار دیگری با شما نمی‌کنند و اگر حکومت ما را بر خود کراهت دارید و حق ما را نشناخته‌اید و اکنون نظرتان بر خلاف نامه‌هایی که نوشته‌اید، من از تصمیم خود منصرف می‌‌شوم از پیش شما برمی‌گردم»[۱۸].

حر بن یزید ریاحی در پاسخ این فرمایش امام (ع) عذرخواهی و اظهار بی‌اطلاعی کرد و چنین گفت: «به خدا سوگند! من نه از این نامه‌ها خبری دارم و نه از این فرستادگان»[۱۹]. حر بن یزید، درست می‌گفت او جزء کسانی نبود که از امام (ع) دعوت به عمل آورده بودند و از همه جا بی‌خبر بود. امام نیز به عقبة بن سمعان که روز عاشورا اسیر شد و سپس آزاد گردید. دستور داد، خورجینی که نامه‌های مردم کوفه در آن است بیاورد تا حُر آنها را ببیند.

حر به امام (ع) عرض کرد: ما از آنهایی که به شما نامه نوشته‌اند نیستم، ما مأموریم که از شما جدا نشویم تا شما را به کوفه ببریم و تسلیم امیر عراق، یعنی عبیدالله بن زیاد نماییم[۲۰].[۲۱]

دستور مراجعت به حجاز و مقابله حُر با امام (ع)

پس از مذاکراتی که بین امام (ع) و حر بن یزید، بعد از نماز عصر انجام شد و اذعان حر به این که من مأمورم تا شما را در کوفه تحویل عبیدالله بدهم؛ حضرت سخت ناراحت شد و به او فرمود: «ای حر، مرگ به تو نزدیک‌تر از این آرزو است؛ سپس امام (ع) به یاران خود فرمان داد: برخیزید و بر مرکب‌ها سوار شوید، همه سوار شدند. امام (ع) کمی انتظار کشید تا زنان و کودکان را سوار کردند بعد فرمود: به سوی حجاز مراجعت نمایید»[۲۲].

همین که اصحاب امام (ع) آماده برگشتن شدند، حر بن یزید از قدرت نظامی استفاده کرد و بزرگ‌ترین خطا را مرتکب شد؛ زیرا به نظامیان خود دستور داد که از برگشت کاروان حسین (ع) جلوگیری کنند و نگذارند کاروان او به مکه بازگردند! حُر بن یزید ریاحی خودش در روز عاشورا به این خطای بزرگ اعتراف کرد و گفت: من همان کسم که نگذاشتم به حجاز بازگردید». امام (ع) از این جلوگیری جاهلانه سخت ناراحت شد و با لحنی تند به او فرمود: «مادرت به عزایت بنشیند چه می‌‌خواهی؟»[۲۳]

حر از این جمله که حضرت نام مادر او را برد ناراحت شد، ولی کمال ادب را رعایت کرد و گفت: «اگر دیگری از عرب این کلمه را می‌‌گفت و او در چنین گرفتاری قرار داشت که شما هستید، با همین جمله پاسخ او را می‌‌دادم و مادرش را به عزای فرزندش نام می‌‌بردم، لکن چه کنم به خدا سوگند من چاره ندارم جز این که از مادر تو به نیکی نام ببرم!»[۲۴].

امام (ع) به او فرمود: «چه می‌‌خواهی؟»[۲۵] حُر گفت: می‌‌خواهم شما را نزد عبید الله بن زیاد ببرم. حضرت فرمود: «به خدا سوگند من تسلیم تو نمی‌شوم!»[۲۶]. حر پاسخ داد: «من هم شما را رها نمی‌کنم»[۲۷].

این گفتار سه نوبت تکرار شد و تنها تدبیری که به فکر حر بن یزید آمد، این بود که گفت: «من دستور ندارم با شما کارزار کنم و وارد جنگ شوم، بلکه مأمورم از شما جدا نشوم تا وارد کوفه شوید؛ ولی راهی را انتخاب کنید که نه به کوفه منتهی شود و نه به مدینه، تا من از عبیدالله بن زیاد ـ به وسیله نامه‌ای ـ کسب تکلیف کنم، امیدوارم طوری پاسخ دهد که من از پیش آمدهای ناگوار در امان باشم»[۲۸].[۲۹]

خطبه: « إِنِّي لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَةً» - در منزل در ذی حُسم

پذیرش پیشنهاد حر بن یزید که امام (ع) نه به کوفه برود و نه به مدینه بازگردد، بسیار سخت و نگران کننده بود؛ چون معنای این تغییر مسیر آن بود که حضرت به محدوده حکومت عبیدالله و به دور از یارانش که در کوفه‌اند فرود آید که احتمال خطر برای امام (ع) بیشتر از بازگشت به مکه خواهد بود، ولی از سوی دیگر حضرت چاره‌ای جز پذیرش این پیشنهاد نداشت؛ زیرا یا کار به جنگ می‌‌کشید که امام نمی‌خواست آغاز کننده جنگ باشد و یا باید بی‌چون و چرا خود را تسلیم سپاه حر نماید که هیچ کدام به صلاح اسلام و مسلمین نبود؛ لذا امام از روی اکراه، پیشنهاد حر بن یزید را پذیرفت و به سوی راهی که معلوم نبود به کجا منتهی می‌‌شود حرکت کند. اما قبل از آنکه حرکت کند، هدف خود را در ضمن خطبه‌ای آتشین برای یارانش بیان کرد[۳۰].

امام (ع) برای یاران خود و حُر و سپاهیانش، چهره کریه جامعه آن روز را آشکار ساخت و شرایط حاکم در آن روز را که جز عمل به باطل و ترک حق است، بر ملا ساخت و با صراحت اعلام داشت که زندگی در چنین جامعه‌ای جز ننگ و عار چیز دیگری نیست! در همین جا بود که زهیر بن قین آن رادمرد آزاداندیش، و دیگر یاران مخلص امام برخاستند و به ندای امامشان لبیک گفتند و پایداری خود را در راهی که حسین در پیش گرفته است آشکارا اعلام کردند، در شرح حال زهیر بن قین و سایر یاران، گفت وگوی آنان در همین اثر آمده است[۳۱].

خیرخواهی حُر و پاسخ امام (ع)

کاروان امام (ع) با برنامه‌ای جدید، تحت محاصره لشکر حر بن یزید ریاحی در حرکت بودند و سپاه حُر نیز با مراقبت کامل در کنار کاروان حسینی می‌آمدند. فرصتی که برای حر بن یزید پیش آمد، از روی علاقه و خیرخواهی به امام (ع) چنین گفت: «ای حسین، پس از شما درخواست می‌‌کنم برای حفظ جان خود از این کار دست بردارید؛ من شهادت می‌‌دهم اگر وارد جنگ و قتال شوید حتما کشته خواهید شد!»[۳۲].

امام (ع) در جواب او فرمود: «آیا مرا از مرگ می‌‌ترسانی و گمان می‌‌کنی اگر مرا بکشید روزگارتان به خوبی پیش خواهد رفت؟ من امروز همان سخن آن مرد آوسی را می‌‌گویم که می‌‌خواست به یاری رسول خدا (ص) برود و پسر عمویش او را می‌‌ترساند و به او می‌‌گفت: اگر به این کار اقدام کنی کشته خواهی شد. وی در پاسخ به پسر عمویش گفت: چنان نیست که از گفته تو متأثر شوم و از تصمیم خود برگردم و این اشعار را خواند[۳۳]:

سَأَمْضِي فَمَا بِالْمَوْتِ‏ عَارٌ عَلَى‏ الْفَتَى‏إِذَا مَا نَوَى حَقّاً وَ جَاهَدَ مُسْلِماً
وَ وَاسَى الرِّجَالَ الصَّالِحِينَ بِنَفْسِهِ‏وَ فَارَقَ مَثْبُوراً وَ خَالَفَ مُجْرِماً
فَإِنْ مِتُّ لَمْ أَنْدَمْ وَ إِنْ عِشْتُ لَمْ أُلَمْكَفَى بِكَ ذُلًّا أَنْ تَمُوتَ وَ تُرْغَمَا

مرگ و مردن برای جوانی که می‌‌خواهد احقاق حق کند و اسلام را یاری نماید عار وننگ نیست. مرگی که در راه مواسات با مردان صالح باشد؛ مرگی که در راه جدایی از تبهکاری و برگناری از بزهکاری باشد، پس اگر زنده ماندم پشیمان نیستم؛ اگر مردم کسی مرا سرزنش نخواهد کرد و تو بدان اگر از یاری دین حق دست برداری؛ ذیل خواهی شد و همه تو را سرزنش خواهند کرد[۳۴].

حُر با شنیدن و آگاهی از تصمیم امام (ع) به ادامه کار و نترسیدن از مرگ و کشته شدن، چیزی نگفت و شاید در خود فرو رفت و در این باره اندیشید[۳۵].

جلوگیری حُر از پیوستن تازه واردین در عذیب الهجانات

طبری و دیگر مورخان آورده‌اند: امام حسین (ع) با همراهانش از طرفی و نظامیان مسلح حُر از کنار آنها می‌آمدند تا به منزل «عذیب الهجانات» رسیدند، در این منزل چند نفر از شیعیان حضرت از جمله، مجمع بن عبدالله عائذی، عمرو بن خالد صیداوی، جناده بن حارث سلمانی ازدی، و به قولی، فرزند و غلام عمرو با راهنمایی طرماح بن عدی، به طور مخفی از کوفه آمدند تا به حضرت ملحق شوند. حر بن یزید ریاحی جلو آنها را گرفت و به امام (ع) گفت: «اینها از کوفه آمده‌اند و همراه شما نبوده‌اند من آنها را دستگیر می‌کنم و به کوفه برمی‌گردانم».

امام حسین (ع) فرمود: «همان‌گونه که از خود دفاع می‌‌کنم از ایشان دفاع خواهم کرد؛ زیرا اینان انصار و یاوران منند و تو به من وعده دادی که متعرض ما نشوی تا نامه‌ای از ابن زیاد برسد» [۳۶].

حُر گفت: بله، ولی ایشان با شما نبودند. امام (ع) باز تأکید کرد که اینها اصحاب‌ منند و به منزله کسانی‌اند که همراه من بوده‌اند، بعد امام (ع) او را تهدید کرد و فرمود: «اگر دست برنداری با تو وارد جنگ می‌‌شوم». حر پذیرفت و سخنی نگفت.

وقتی آنان به امام (ع) ملحق شدند حضرت از اوضاع کوفه سؤال کرد مجمع بن عبدالله گفت: «اشراف کوفه رشوه‌های زیادی از حکومت گرفته‌اند خود را فروخته‌اند و بر ضد شما هستند و توده مردم، دل‌هایشان با شماست اما شمشیرهایشان به زودی بر ضد شما خواهد بود. سپس امام (ع) از حال فرستاده خود «قیس بن مسهر» پرسید؟ گفتند: «حصین بن نمیر» او را دستگیر کرد و نزد عبیدالله بن زیاد به کوفه برد و ابن زیاد به او دستور داد به شما و پدر شما لعن و نفرین کند، اما او بر تو و پدرت درود و صلوات فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعن کرد و مردم را به یاری شما فراخواند و خبر از آمدن شما هم داد، ابن زیاد دستور داد او را از بالای قصر به زیر انداختند و کشتند. در این جا امام حسین (ع) دیگر نتوانست خودداری کند، بی‌اختیار اشک از چشمان مبارکش جاری شد و این آیه را خواند: فَمِنْهُمْ مَنْ قَضَى نَحْبَهُ وَمِنْهُمْ مَنْ يَنْتَظِرُ وَمَا بَدَّلُوا تَبْدِيلًا[۳۷]، و سپس در حق شیعیانش دعا کرد و چنین گفت: «بار خدایا، بهشت را منزلگاه ما و شیعیان ما قرار بده، و ما و شیعیانمان را در محل استقرار رحمتت و محل ذخایر پاداشت جمع نما!»[۳۸].[۳۹]

امام (ع) و خطبه «مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً»

امام (ع) و کاروان تحت محاصره سپاهیان حُر به راه ادامه می‌‌دادند تا رسیدند به منزل بیضه (نزدیکی عذیب الهجانات) امام (ع) در کنار یاران و همراهان و مقابل حر و لشکریان او ایستاد و حمد و ثنای الهی بر زبان جاری کرد و سپس فرمود: «ای مردم، همانا رسول خدا فرمود: کسی که سلطان جائری را ببیند که حرام خدا را حلال کند، پیمان با خدا را بشکند و با سنت رسول خدا مخالفت نماید و در میان بندگان خدا به گناه و دشمنی عمل نماید، چنین سلطانی را ببیند و با فعل و یا قولش بر او غیب (تغییر) نگیرد، بر خداوند است که چنین کسی را در محل او داخل نماید، و همانا این افراد ملازم طاعت شیطانند و طاعت خدای رحمان را ترک گفته و فساد را آشنکار کرده و حدود الهی را تعطیل و بیت المال را به نفع خود استفاده نموده وحلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال نموده و من سزاوارتر از دیگرانم که ایراد بگیرم و....»[۴۰].[۴۱]

حُر بر سر دوراهی دنیا و آخرت

امام (ع) سرانجام با مراقبت‌های ویژه حر و سپاهیانش در روز پنجشنبه، دوم محرم سال ۶۱ه‍.ق وارد کربلا شد. تا قبل از حادثه کربلا، مورخان نامی از حر بن یزید ریاحی، ذکر نکرده‌اند و تاریخ در این که او قبل از کربلا در چه کاری بوده و چگونه روزگار سپری نموده، ساکت است. اما در این مدت هشت روزی که حر، سپاه امام (ع) را همراهی می‌‌کرد، چنان متأثر از امام (ع) شده بود که دل از دنیا برید و در لوای ولایت امام معصوم (ع) عاشقانه، جان خویش را فدا نمود.

زمان به سرعت می‌‌گذشت تا آنکه روز موعود، روز عاشورا فرا رسید؛ و سرنوشت، غم‌بارترین سوگ روزگار را برای خاندان رسالت رقم زد. روزی که خاندان پیامبر و یاران پاک و مطهرش در یک سو و گرگ‌های به ظاهر انسان در سوی دیگر قرار گرفتند. امام نیز در آن روز چندین خطبه خواند و سپاه دشمن را مخاطب قرار داد تا شاید آنها هشیار شوند و دل سخت‌تر از سنگ شان به خود آید و دست از جنایتی که تا روز قیامت، مهر ننگ و روسیاهی بر چهره آنان می‌‌نشاند، بردارند، اما هیهات، هیهات! آنها همچنان بر طبل لجاجت و سرکشی می‌‌کوبیدند و دست از ظلم وستم برنمی‌داشتند. امام (ع) در برابر سپاه دشمن آمد در حالی که به صف‌های آنها نظاره می‌‌کرد خطبه غرایی ایراد نمود و آنها را نصیحت فرمود: «خدای ما نیکو پروردگاری است و شما بد بندگانی هستید که به طاعت او اقرار کردید وبه رسولش ایمان آوردید، ولی بر ذریه و عترت او تاختید و تصمیم بر قتل آنان گرفتید. شیطان بر شما غالب گردید و خدای بزرگ را از یاد بردید، هلاک باد شما و آنچه می‌‌خواهید، إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ[۴۲]، اینان جماعتی هستند که پس از ایمان، کافر شدند، رحمت پروردگار از ستمگران دور باد!»[۴۳].

عمر سعد از سخنان امام (ع) ناراحت شد از کوفیان خواست پاسخ او را بدهند، فوراً شمر جلو آمد و گفت: ای حسین! این چه سخنی است که می‌‌گویی، به ما تفهیم کن تا بفهمیم؟ امام (ع) در پاسخ او فرمود: «می‌گویم از خدا بترسید و مرا نکشید؛ زیرا کشتن و هتک حرمت من جایز نیست، من فرزند دختر پیامبر شمایم، جده من خدیجه همسر پیامبر شماست و شاید سخن پیامبر به شما رسیده که فرمود: حسن و حسین، دو سید جوانان اهل بهشت‌اند»[۴۴].[۴۵]

تأثیر سخنان امام (ع) در حُر

یکی از کسانی که تحت تأثیر سخنان دلنشین و گفتار امام حسین (ع) قرار گرفت حر بن یزید ریاحی بود. سید بن طاووس با ذکر سند نقل می‌‌کند: امام (ع) بعد از پایان خطبه فوق، فریاد زد و فرمود: «آیا کسی نیست برای رضای خدا، ما را پناه بدهد، آیا کسی نیست جلو تجاوز به حریم عترت رسول خدا را بگیرد؟»[۴۶].

حُر پس از استغاثه امام با قلبی لرزان و آهی سوزان، نزد عمرسعد رفت[۴۷] و گفت: آیا با این مرد (یعنی با امام حسین (ع)) می‌‌جنگی؟ عمر سعد گفت: آری، به خدا جنگ سختی خواهم کرد که آسان‌ترین آن، سرها از تنها جدا شود و دست‌ها قلم گردد. حُر پرسید: آیا به یکی از پیشنهادهایی که حسین به تو داده راضی نمی‌شوی؟[۴۸] عمر سعد گفت: اگر کار به دست من بود می‌‌پذیرفتم، ولی امیرت (یعنی ابن زیاد) راضی نمی‌شود و نمی‌گذارد خواسته من عملی شود[۴۹].

حُر این مرد سعادتمند و خوش عاقبت درگیر و دار خطرناک نفس قرار گرفت؛ لذا برای تفکر در انتخاب راه از چاه، از عمرسعد فاصله گرفت و در مکانی خلوت در اندیشه فرو رفت، گاهی وجدان به او فریاد می‌‌زد: ای حر بیدار شو و بنده و ذلیل دیگران مشوا و گاهی فرماندهی جمع زیادی از نیروهای سپاه و ماندن در دنیا و راحت‌طلبی، او را از یاری حسین (ع) وامی داشت؛ اما سرانجام حر تصمیم خود را گرفت و قصد حرکت به سوی کاروان حسینی نمود؛ لذا برای آنکه قرة بن قیس که از نزدیکانش بود، مانع رفتن او به خیمه گاه حسینی نشود گفت: ای قره! آیا امروز اسب خویش را آب داده‌ای؟». قره پاسخ داد: نه. حر گفت: «آیا نمی‌خواهی اسبت را آب دهی؟». قره می‌‌گوید: هنگامی که حُر با من چنین سخن گفت، فهمیدم که می‌خواهد از جنگ کناره‌گیری کند و دوست ندارد مقصودش را کسی بداند تا مبادا به مقامات بالا گزارش شود لذا گفتم: آری، می‌‌روم اسبم را آب دهم و از آنجا کناره گرفتم و به خدا قسم اگر مرا از قصد خود آگاه کرده بود به ملازمت او حاضر می‌‌شدم و به خدمت حسین بن علی می‌‌رسیدم![۵۰]

اما حر آرام آرام به لشکرگاه حسین (ع) نزدیک شد. در همین حال یکی از بستگان دیگرش به نام مهاجر بن اوس ریاحی، چون حُر را با وضع غیر عادی دید پرسید: ای حر! چه خیال داری، حالت را دگرگون می‌‌بینم، آیا می‌‌خواهی حمله کنی؟ حُر پاسخ او را نداد ـ چون از گذشته نادم و به آینده امیدوار بود در این جزر و مد درونی ـ لرزه بر اندامش افتاد اما ساکت ماند.

مهاجر به او گفت: ای حر! به خدا قسم، کار تو مشکوک است. به خدا سوگند تو را در هیچ موقعی مانند آنچه الآن از تو می‌‌بینم مشاهده نکرده بودم و اگر از من سؤال می‌‌شد شجاع‌ترین مردم کوفه کیست. من از تو نمی‌گذشتم، پس این چه حالی است که از تو می‌‌بینم که لرزان و پریشان هستی؟ حُر گفت: راستش این است که به خدا قسم من خود را بین بهشت و جهنم مخیر می‌بینم! و به خدا سوگند چیزی را بر بهشت اختیار نمی‌کنم، گرچه مرا قطعه قطعه کنند، و در آتش بسوزانند!

بعد تازیانه به اسب خود زد و رو به خیمه‌های حسین (ع) رفت. همین که نزدیک خیام حرم آل البیت رسید، طبق نقل مقرم، سر به زیر انداخته و از اهل حرم شرمسار دست بر سر گذاشت و ضمن عذرخواهی، از کرده خود طلب مغفرت نمود و چنین گفت: بار پروردگارا! چون دل‌های اولیای تو و فرزندان دختر پیامبرت را ترساندم به سویت توبه کردم، بر من ببخشای و توبه‌ام را بپذیرا بعد خطاب به امام کرد و گفت: ای اباعبدالله من توبه می‌‌کنم آیا توبه‌ام پذیرفته است؟[۵۱] و به قول برخی از مورخان، حُر همین که خود را به خیام امام (ع) رساند، او را شناختند. حر سپر خود را واژگون کرد و سلام کرد و با خجالت و شرمندگی گفت: فدایت شوم ای پسر رسول خدا! من آن کسی هستم که راه را بر تو بستم و پا به پای تو آمدم و تا بدین سرزمین بلا انگیز رساندم، من گمان نداشتم که این گروه پیشنهادهای تو را نپذیرند و با تو چنین کنند. به خدا اگر می‌‌دانستم با تو چنین می‌‌کنند آنچه با تو کردم انجام نمی‌دادم. اینک از آنچه کردم پشیمانم و توبه می‌کنم و جانم را فدایت خواهم کرد تا در برابرت بمیرم، پس آیا این کار را برایم توبه می‌‌بینید؟[۵۲]

امام پذیرش گناهش را از طرف خدا اعلام کرد و لذا در پاسخش فرمود: «آری، توبه‌ات را خدا قبول می‌‌کند و تو را می‌‌آمرزد!»[۵۳]، سپس امام (ع) از اسم او سؤال کرد و فرمود: «اسم تو چیست؟»[۵۴]، حُر گفت: «من حر بن یزیدم»[۵۵]. حضرت در پاسخ او فرمود: «تو حری همان‌گونه که مادرت نامت را گذارده، ان شاء الله تو حر و آزاده‌ای در دنیا و آخرت»[۵۶].

بعد امام (ع) به او فرمود: «از اسب فرود آی»[۵۷] حر در حالی که از خوشحالی در پوست خود نمی‌گنجید که توبه‌اش پذیرفته شد و دانست آن بشارتی که در هنگام خروج از کوفه به گوشش رسید، درست بوده و اهل بهشت شده[۵۸]؛ لذا در جواب امام که فرمود، «فرود آی» عرض کرد: «من سوار باشم بهتر می‌‌توانم خدمت کنم، ساعتی با آنها بجنگم و در آخر پیاده خواهم شد»[۵۹]، امام (ع) فرمود: «هر کاری می‌‌خواهی بکن خدا تو را رحمت کند»[۶۰].[۶۱]

حُر در برابر سپاه عمر سعد

پس از آنکه حر، اطمینان یافت توبه‌اش پذیرفته شده، برای هشدار به سپاه عمر سعد برگشت و لشکر دشمن را مخاطب قرار داد و چنین گفت: ای اهل کوفه! مادرتان در عزای شما بگرید و اشک حسرت بر مرگ شما بریزد. شما این بنده صالح خدا (حسین بن علی (ع)) را دعوت کردید. اما همین که نزد شما آمد او را واگذاشتید و خیال داشتید که با جان خود از او دفاع کنید، ولی بر او شوریدید و می‌‌خواهید او را بکشید، خودش را نگه داشته‌اید و کینه او را به دل گرفته‌اید و از هر سو راه را بر او بسته‌اید و نمی‌گذارید در یکی از شهرهای خدا سکنا گزیند و چون اسیر، او را گرفتار خود ساخته‌اید به طوری که اختیار نفع و ضرر خود را ندارد، و آب فراتی که یهود و نصارا و مجوس می‌نوشند و خوک‌ها و سگ‌های بیابان عراق، در آن می‌‌غلتند به روی او و زنان و کودکان و خاندانش بستید در حالی که نزدیک است همراهان او از تشنگی جان بسپارند، چه بد رفتاری کردید با ریه محمد (ص) و خداوند شما را روز تشنگی موعود (روز قیامت) سیراب نگرداند![۶۲]

موقعیت حُر و خطابه آتشین وی می‌‌توانست کارها بکند و دل‌ها را بلرزاند و انقلابی بپا نماید، اما چون دل‌های آن مردم از گناه و عشق به دنیا سیاه شده بود، تأثیری بر آنها نگذاشت؛ لذا عده‌ای بر او حمله کردند و تیر به جانبش پرتاب نمودند و او به ناچار برگشت و با کمال خضوع در برابر امام حسین (ع) ایستاد[۶۳].[۶۴]

حُر در آغوش جنگ و شهادت

در جنگ‌های گذشته رسم بر این بوده که پس از صف آرایی سپاه، ستون راست و چپ و قلب لشکر تشکیل می‌‌گردید، سپس یک نفر به میدان می‌‌شتافت و اشعاری (رجز) می‌‌خواند و مبارز و هماورد می‌‌طلبید و نبردی بین او و یک نفر از سپاه مقابل رخ می‌داد و هرگاه این مبارز خیلی شجاع بود و حریفی نداشت، فرمان حمله عمومی صادر می‌‌شد و مرد مبارز به ناچار با چندین تن مواجه می‌‌گردید که گاهی این حمله عمومی بسیار خطرناک و احیاناً به نابودی یکی از دو سپاه می‌‌انجامید و تا طبل بازگشت هم زده نمی‌شد، کسی دست از جنگ برنمی‌داشت.

حر بن یزید ریاحی این مرد دلاور، برای رفتن به میدان نبرد محضر امام (ع) آمد و عرض کرد: ای پسر پیامبر خدا! من اولین کسی بودم که بر شما خروج کردم، حال به من اذن دهید تا اولین کسی باشم که در رکاب شما بجنگم و شهید شوم و نخستین کسی باشم[۶۵] که با جدت حضرت محمد (ص) فردای قیامت مصافحه کنم[۶۶].

امام (ع) به او اذن داد، حُر به میدان رفت و رجز خواند:

آلَيْتُ لاَ أُقْتَلُ حَتَّى أَقْتُلاَوَ لَنْ أُصَابَ اَلْيَوْمَ إِلاَّ مُقْبِلاً
أَضْرِبُهُمْ بِالسَّيْفِ ضَرْباً مِقْصَلاًلاَ نَاكِلاً عَنْهُمْ وَ لاَ مُهَلَّلاً
بر آنم که کشته نشوم تا کشتار نکنم؛ امروز صدمه نخورم جز از جلو (یعنی پشت نکنم)، شمشیر می‌‌زنم که بند از بند جدا شود؛ و از ریختن خونشان دست نمی‌کشم و هراسی ندارم [۶۷].

علامه مجلسی نقل می‌‌کند: وقتی حُر به امام حسین (ع) ملحق شد و توبه کرد؛ شخصی از بنی تمیم به نام یزید بن سفیان گفت: به خدا قسم! موقعی که حر به طرف حسین می‌‌رفت اگر به او رسیده بودم، سر نیزه‌ام را بدرقه‌اش می‌‌کردم و او را می‌کشتم! راوی می‌‌گوید: در غوغای جنگ دیدم حر می‌جنگد و بر اثر ضربتی که به دو گوش و ابروان مرکبش وارد شده، خون جاری است. در این حال حصین بن تمیم به آن مرد تمیمی، گفت: ای یزید بن سفیان! این همان حر است که آرزوی کشتنش را داشتی؟ یزید گفت: آری و به سوی حر ریاحی رفت در یک زد و خورد بین حُر و او، طولی نکشید که حُر بر او غالب شد و او را از پای درآورد و به هلاکت رساند[۶۸].

سپس حُر به جنگ ادامه داد، شمشیر می‌‌زد و این رجز را می‌‌خواند:

إِنِّي أَنَا اَلْحُرُّ وَ مَأْوَى اَلضَّيْفِأَضْرِبُ فِي أَعْرَاضِهِمْ بِالسَّيْفِ
عَنْ خَيْرِ مَنْ حَلَّ مِنًى وَ اَلْخَيْفِأَضْرِبُهُمْ وَ لاَ أَرَى مِنْ حَيْفٍ
منم حر و پناه مهمانم؛ و گردن شما را با شمشیر می‌زنم. از بهترین کسی که در سرزمین خیف (در منی) آمده حمایت می‌‌کنم و از کشتن شما دریغ ندارم[۶۹].

طبق نقل طبری: حُر ریاحی همراه با زهیر به میدان نبرد رفت. هر دو جنگی مردانه کردند. هرگاه یکی از آن دو، در دل دشمن می‌‌رفت و گرفتار می‌‌شد، دیگری حمله می‌‌کرد و او را نجات می‌‌داد. آن قدر جنگید تا عاقبت عده‌ای به حُر حمله کردند و او را به شهادت رساندند[۷۰].

برخی دیگر از مورخان شهادت حُر را چنین نقل کرده‌اند: حُر در میدان نبرد جنگید و چهل نفر سواره و پیاده از سپاه عمر سعد را به هلاکت رسانید و همین طور جنگید تا اسبش را تیر زدند و از پای درآوردند و حُر پیاده شد، پس از آنکه با دشمن در حال نبرد بود به شهادت رسید[۷۱].

طبری از ابو مخنف و دیگر مورخان از یکی از لشکریان عمرسعد به نام ایوب بن مِشرح خیوانی[۷۲] نقل می‌‌کنند که او گفت: به خدا قسم! وقتی دیدم که حُر سوار بر اسب جولان می‌‌دهد و از سپاه دشمن می‌‌کُشد و پیش می‌‌رود، تیری به چله کمان گذاشتم و اسبش را هدف قرار دادم و او را از پای درآوردم. آنگاه دیدم حُر چون شیر از اسب پیاده شد و به دشمن حمله کرد و این رجز را می‌‌خواند[۷۳]:

إِنْ تَعْقِرُوا بِي فَأَنَا ابْنُ الْحُرِّأَشْجَعُ‏ مِنْ‏ ذِي‏ لِبَدٍ هِزَبْرِ
اگر اسب مرا پی کردید، بدانید من پسر حرم؛ شجاع‌تر از شیر ژیانم.

پس از آن حر ساعتی پیاده جنگید تا ضربتی به سرش وارد آمد و به روی زمین افتاد[۷۴].

به نقل شیخ مفید، قاتل حر بن یزید ریاحی، ایوب بن مسرح به اتفاق فرد دیگری از سواره‌نظام کوفی بوده است[۷۵].

از مجموع آنچه گذشت به نظر می‌رسد که شهادت حُر قبل از ظهر واقع شده است و تأیید بر این نکته که عبدالرزاق مقرم، نماز امام حسین (ع) را در ظهر عاشورا، بعد از کشته شدن حر بن یزید ریاحی، آورده است[۷۶].[۷۷]

امام حسین (ع) بر بالین حُر ریاحی

همین که حر ریاحی روی زمین افتاد، امام حسین (ع) با عجله بر بالین او آمد[۷۸] و به قولی، اصحاب امام حسین (ع) جنازه نیمه جانش را نزد امام (ع) کنار سایر کشته‌ها بردند[۷۹]، حضرت بر چهره خون آلود او دست کشید و خون از صورت حر زدود و می‌فرمود: «تو آزاده‌ای همان‌گونه که مادرت نامت را حُر گذاشته، تو حری در دینا و آخرت[۸۰]. از داستانی که از نبش قبر حُر بر می‌آید، امام (ع) دستمالی بر پیشانی او بست تا از خون پیشانی او جلوگیری نماید[۸۱].

سپس امام (ع)[۸۲] و به قولی، علی بن الحسین، امام سجاد (ع)[۸۳] و به قولی دیگر یکی از اصحاب[۸۴] در شأن و منزلت حُر این اشعار را خواند:

لَنِعْمَ‏ الْحُرُّ حُرُّ بَنِي‏ رِيَاحٍوَ صَبُورٌ[۸۵] عِنْدَ مُخْتَلَفِ الرِّمَاحِ‏
وَ نِعْمَ الْحُرُّ إِذْ نَادَى حُسَيْنُفَجَادَ بِنَفْسِهِ عِنْدَ الصَّبَاحِ‏[۸۶]
پس چه خوش حی است حربن ریاحی او صبور است زیر نیزه‌ها، و چه خوش حری که گوید وا حسینا جان فشانی کرد در صبحگاهان[۸۷].[۸۸]

آرامگاه حُر و داستان نبش قبر از سوی شاه اسماعیل

آرامگاه حُر در سمت غربی شهر کربلا، در فاصله حدود هفت کیلومتری کربلا واقع است. بر مرقد مطهر او ضریح کوچکی نصب و بر فراز آن گنبدی از کاشی رنگین بنا گردیده است. گفته شده است که گروهی از بستگان حُر از بنی تمیم پس از واقعه عاشورا جسدش را به آن محل برده و به خاک سپرده‌اند و از همین رو نگذاشتند سر را از بدن جدا کنند و به شام فرستاده شود.

برخی از مورخان متأخرین از کتاب «انوار النعمانیه»، سید نعمت الله جزائری تستری، نقل می‌‌کنند که جمعی از افراد مورد وثوق برای ایشان نقل کرده‌اند که: چون شاه اسماعیل صفوی عراق را فتح کرد و به کربلا مشرف شد، متوجه شد بعضی نسبت به جلالت و شأن حُر و مرقد شریف او تردید دارند. برای روشن شدن این حقیقت، دستور داد تا نبش قبر کنند و چون به جسد حُر رسیدند، هنوز بدن تازه و لباس‌های خون آلود مشاهده می‌‌شد، و ضربت شمشیری که بر پیشانی او وارد شده بود و امام (ع) دستمالی بر آن جراحت بسته بود، باقی بود.

شاه دستور داد آن دستمال را به عنوان تبرک بگشایند و با خود ببرد و دستمالی دیگر به جای آن ببندند. اما هنگامی که دستمال را از سر حُر باز کردند، خون از همان موضع جراحت جاری شد. به طوری که قبر پر از خون شد. فوراً سر حُر را با دستمال دیگری بستند، ولی خون قطع نشد. به ناچار با همان دستمالی که از امام حسین (ع) باقی مانده بود جراحت سر حُر را بستند و خون قطع شد. شاه کاملاً به مقام و جلال حُر واقف شد و دستور داد که بارگاه حُر را با شکوه و جلال بیشتری بسازند[۸۹].

درباره صحت و سقم این داستان نظری ندارد؛ چون اگر این قصه صحیح باشد و واقعاً چنین مشاهداتی شده باشد از نظر ما شیعیان نوعی معجزه و کرامت است. امکان معجزه و کرامت از جانب امامان معصوم و قابل تحقق و وقوع است و امری محال و غیر ممکن نیست. اما آنچه بر عزت و شکوه حریت حر می‌‌افزاید درود و سلام در زیارت ناحیه مقدسه بر اوست[۹۰].[۹۱]

درسی کوتاه

درسی که از این تاریخ پُر افتخار درباره حُر می‌‌توان گرفت، این است که هر کس که حُر باشد و آزاده باشد و عقل و خرد او تابع هوای نفس و خواسته‌های دنیوی نباشد، مسلما همواره با ظلم و ظالم در حال مبارزه خواهد بود. نظیر حر بن یزید ریاحی که لحظه‌ای به خود آمد و آزاده گردید و چنین شد که امام صادق (ع) درباره آزاد مردان فرموده است: "همانا آزاده، آزاده است در همه حالاتش، حتی اگر مصیبتی سخت بر او وارد شود او را درهم نخواهد شکست، حتی اگر اسیر شود یا مقهور گردد"[۹۲].

در کربلا هم امام حسین (ع) لشکر ابن سعد را مورد خطاب قرار داد و فرمود: "ای پیروان خاندان ابی سفیان! اگر دین ندارید و از روز رستاخیز نمی‌ترسید، پس لااقل در این دنیا آزاد مرد باشید به اصل و نسب و پدرانتان بازگردید؛ اگر گمان می‌‌کنید از اعراب و دارای اصل و نسب هستید"[۹۳]. پس مردان آزاده، تن به ذلت و خواری نمی‌دهند و حتی اگر ایمان و مذهبی هم نداشته باشند، باز هم از مردانگی و مروت برخوردارند[۹۴].

عوامل دگرگونی «حرّ» و «زهیر»

حر در رهبری یگان‌های نظامی ابن زیاد، جایگاه حساسی را اشغال کرده و ابن زیاد او را برای دستگیری امام حسین(ع) گسیل داشته بود. حر در کنار این وظیفه و جایگاه، از وجدان نیز بهره‌مند بود. سلامت ضمیر، نقشی مؤثر و کارا در تاریخ زندگانی حر - رحمت خدا بر او - داشت تا رخدادهای عاشورا برای او پیش آمد و از سپاه ابن زیاد جدا شد و به حسین(ع) پیوست. او خود، درباره این دگرگونی می‌گوید: «من خویش را میان بهشت و جهنم می‌بینم. به خدا سوگند، اگر سوزانده شوم، چیزی را بر بهشت ترجیح نمی‌دهم». حر سپس بر اسب خویش زد و سوی حسین(ع) تاخت، در حالی که سر به زیر داشت و از حسین(ع) شرمگین بود؛ چراکه در آنجا راه را بر آنان بسته بود»[۹۵]. این گونه در لحظاتی کوتاه و سریع و در حرکتی سبک‌بالانه، حر از محوری به محور دیگر و از جایگاهی به جایگاهی صد درصد عکس منتقل می‌شود و از فرماندهی سپاه عمر بن سعد به سوی حسین(ع) و از «من» به سوی خدای تعالی هجرت کرد. این دو هجرت در واپسین لحظات زندگی او و در آناتی کوتاه و سریع صورت پذیرفت. اما دگرگونی و تحولی که در زندگی زهیر بن قین رخ داد، از نوعی دیگر بود.

زهیر فرماندهی از فرماندهان ابن زیاد و سپاه یزید نبود و برای نبرد با حسین(ع) بیرون نیامده بود و از دیدار با آن حضرت دوری می‌کرد. تحلیلی که برای حر بن یزید ذکر کردیم، به تقریب درباره زهیر بن قین نیز درست است. ما در سلامت وجدان زهیر، تردیدی نداریم، لیک شرایط زهیر او را با توبیخ و نکوهش وجدان رویارو نمی‌کرد. از این روی، باید بگوییم، در ورای دگرگونی و تحول زهیر، امری دیگر پنهان بود و این دگرگونی برای او به شیوه حر رخ نداد. زهیر هوادار عثمان بود، نه خاندان محمد(ص). او در سال شصت هجری به حج رفت و در راه بازگشت به عراق با حسین(ع) در یک راه بود، لیک می‌کوشید در نزدیکی خیمه‌های امام فرود نیاید که مبادا با آن حضرت گرد آید. کار همین گونه بود تا اینکه کاروان امام به منطقه «زرود» رسید و زهیر - رحمت خدا بر او - چاره‌ای ندید، جز اینکه در نزدیکی خیمه‌های حسین(ع) فرود آید. امام پیکی را به سوی زهیر فرستاد و او را به طرف خویش، فرا خواند. زهیر و یارانش غذا می‌خوردند که پیک، دعوت امام را به آنان ابلاغ کرد. جملگی غذایی را که در دست داشتند، بر زمین افکندند، تو گویی که پرنده بر سر آنان نشسته است (یعنی مات و مبهوت شدند). دلهم، همسر زهیر - رحمت خدا بر او - به او اعتراض کرد و گفت: «سبحان الله! پسر دخت رسول خدا در پی تو می‌فرستد و نزدش نمی‌روی! کاش نزد او روی و سخنش را بشنوی!».

زهیر با ناخوشایندی به سوی امام رفت، و چیزی نگذشت که شتابان بازگشت، در حالی که شادی از رخسارش نمایان و از غرور و خوش‌حالی آکنده بود. او فرمان داد تا خیمه و بار و بنه‌اش را کنار خیمه‌های حسین(ع) ببرند، سپس همسرش را گفت: «تو را طلاق دادم». آنگاه به یارانش گفت: «به بلنجر حمله بردیم، خدا ظفرمان داد و غنیمت‌ها گرفتیم. سلمان فارسی[۹۶] که با ما بود، گفت: از فتحی که خدایتان داد و غنیمت‌ها که گرفتید، خرسند شدید؟ گفتم: آری.

گفت: وقتی سرور جوانان خاندان محمد را دریافتید، از جنگیدن همراه او خرسندتر باشید تا از این غنیمت‌ها که گرفته‌اید»[۹۷]. سبحان الله! حسین(ع) به زهیر - رحمت خدا بر او - چه فرمود و زهیر از آن حضرت چه شنید؟ ما چیزی در این باره نمی‌دانیم. روایت می‌گوید که زهیر پس از دیدار خویش با حسین(ع) ماجرایش را با سلمان فارسی حکایت کرد. ما روایت مذکور را نفی نمی‌کنیم و بعید نمی‌شمریم، لیک بر آنیم که ماجرای سلمان فارسی، سبب بازگشت و دگرگونی زهیر نبوده، بلکه تحول و دگرگونی او علت دیگری داشته است.[۹۸]

توبه حر

از «عدی بن حرمله» گوید: هنگامی‌که عمر بن سعد آماده جنگ شد «حر بن یزید» به او گفت: «خدا سلامتت بدارد، تو با این مرد می‌جنگی؟ عمر گفت: آری به خدا، جنگی که آسان‌ترینش افتادن سرها و پراکندن دست‌ها باشد!» حر گفت: «آیا هیچ‌یک از پیشنهادهای او را نمی‌پذیرید؟» عمر گفت: «بدان، به خدا سوگند اگر اختیار با من بود می‌پذیرفتم، ولی امیر تو آن را نپذیرفت!» حر که چنین دید به کناری رفت و به خویشاوند خود، قرة بن قیس، که همراهش بود گفت: «قره! آیا امروز اسبت را آب داده‌ای؟» گفت: نه، حر گفت: «نمی‌خواهی آبش دهی؟» گوید: من پنداشتم که می‌خواهد از معرکه دور شود و شاهد جنگ نباشد، و خوش ندارد که در آن حال او را ببینم و بیم آن دارد که من افشایش کنم؛ لذا به او گفتم: آبش نداده‌ام و اینک می‌روم تا آبش دهم و از جایی که حر ایستاده بود دور شدم. در حالی‌که به خدا سوگند اگر مرا از آنچه که اراده کرده بود آگاه می‌کرد، من نیز با او به‌سوی حسین می‌رفتم.

راوی گوید: حر، آهسته آهسته به حسین نزدیک می‌شد: در این‌حال مردی از خویشاوندانش به‌نام «مهاجر بن اوس» به او گفت: پسر یزید چه می‌خواهی؟ می‌خواهی حمله کنی؟ حر خاموش ماند و چیزی چون تب وجودش را فرا گرفت و مهاجر به او گفت: پسر یزید! به خدا سوگند که کارت شگفت‌انگیز است! به خدا سوگند هیچ‌گاه در هیچ رزمگاهی تو را این‌گونه ندیده بودم! اگر از من می‌پرسیدند شجاع‌ترین کوفیان کیست؟ از تو تجاوز نمی‌کردم! این چه حالتی است که در تو می‌بینم؟ حر گفت: «به خدا سوگند که من خود را بین بهشت و جهنم می‌بینم و به خدا سوگند که چیزی را بر بهشت ترجیح نمی‌دهم اگرچه پاره پاره و سوزانده شوم» سپس اسبش را برجهانید و به حسین(ع) پیوست و گفت: «یابن رسول الله! خدا مرا فدایت گرداند. من همان کسی هستم که از بازگشت بازت داشتم و به این راهت گماشتم و در این مکان فرودت آوردم. به خدایی که معبودی جز او نیست من هرگز گمان نمی‌کردم که این قوم پیشنهادات تو را نپذیرند و بدین‌جایت بکشانند. من با خود گفتم: باکی نیست که برخی از خواسته‌های این قوم را بپذیرم تا آنها گمان نکنند که از طاعتشان برون رفته‌ام؛ چون آنها در نهایت یکی از پیشنهادهای حسین را می‌پذیرند. به خدا سوگند اگر گمان داشتم که آنها آن را از تو نمی‌پذیرند، هرگز با تو چنان نمی‌کردم! اینک آمده‌ام تا از آنچه کرده‌ام به‌سوی پروردگارم توبه نمایم و جان خود را فدای تو گردانم و فرارؤیت بمیرم. آیا این را برای من یک توبه می‌دانی؟» حسین(ع) فرمود: «آری، خدا توبه‌ات را بپذیرد و تو را بیامرزد، نامت چیست؟» گفت: من حر بن یزیدم! فرمود: «براستی که تو حر هستی، همان‌گونه که مادرت نام نهاد. تو ان‌شاءالله در دنیا و آخرت حر هستی. پیاده شو!». حر گفت: من از سوارگان تو باشم بهتر است تا پیاده باشم. من مدتی سوار بر اسبم با آنها می‌جنگم و پیاده شدن را به فرجام کارم می‌سپارم، و حسین(ع) به او گفت: «رحمت خدا بر تو باد. هرگونه صلاح می‌دانی همان کن».[۹۹].

حر کوفیان را موعظه می‌کند

حر رویاروی کوفیان قرار گرفت و گفت: «ای قوم! آیا یکی از این پیشنهادها را از حسین نمی‌پذیرید تا خدا شما را از جنگ و قتال با او عافیت و رهایی بخشد؟» گفتند: این فرمانده ما عمر سعد است، با او سخن بگو. حر سخنان پیشین خود را که به او گفته بود با سخنان اخیرش برای او تکرار کرد. عمر سعد گفت: «من خیلی مایل بودم. اگر راهی برای انجامش می‌یافتم، به انجامش می‌رساندم!» و حر گفت: «ای اهل کوفه! مادرتان به عزایتان بنشیند! او را دعوت کردید که چون بیاید به فرمانش درآیید و بر این باور بودید که خود را فدایش می‌کنید! اینک بر علیه او شوریده و قصد جانش کرده‌اید! او را در تنگنا گذارده و راه نفس کشیدنش را بسته و از هر سو محاصره‌اش کرده‌اید و از اینکه به یکی از بلاد این عرصه پهناور الهی برود، و با اهل بیت خود پناهی بجوید، بازش داشته‌اید و چون اسیری که قدرت جلب منفعت و دفع ضرر از خویش را ندارد، در چنگال شما گرفتار آمده، و خود و زنان و کودکان و اهل بیت و یارانش را از رسیدن به این آب فرات جاری منع کرده‌اید! آبی که یهود و مجوس و نصرانی از آن می‌نوشند و خوکان و سگان این دشت در آن غوطه می‌خورند! در حالی‌که تشنگی اینان را مدهوش ساخته است! چه بد جانشینی بودید برای محمد(ص) درباره فرزندانش! خدا در روز تشنگی سیرابتان نگرداند اگر توبه نکنید و از آنچه برآنید، در همین روز و همین لحظه، دست نکشید!» ناگاه پیادگان دشمن به او حمله‌ور شدند و هدف تیرش قرار دادند و او بازگشت و فراروی حسین(ع) ایستاد.[۱۰۰].

منابع

پانویس

  1. ر. ک: تنقیح المقال، ج۲، ص۲۶۰ و ابصارالعین، ص۱۷۷.
  2. ر. ک: تنقیح المقال، ج۲، ص۲۶۰ و ابصارالعین، ص۱۷۷.
  3. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۸۷-۳۸۸.
  4. «مَا لَنَا مَلْجَأٌ نَلْجَأُ إِلَيْهِ فَنَجْعَلُهُ فِي ظُهُورِنَا وَ نَسْتَقْبِلُ اَلْقَوْمَ بِوَجْهٍ وَاحِدٍ»
  5. «أَنِخِ اَلرَّاوِيَ»راویه: در لغت حجاز به معنای شتر است.
  6. ارشاد مفید، ج۲، ص۷۷؛ الملهوف، ص۱۳۷؛ مقتل ابومخنف، ص۸۱؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۰؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۱؛ البدایة و النهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۵؛ نفس المهموم، ص۱۸۱ و مقتل مقرم، ص۱۸۱.
  7. «أَلَنَا أَمْ عَلَيْنَا»؟
  8. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۸۹-۳۹۱.
  9. ابصارالعین، ص۱۷۷، امالی صدوق، مجلس ۳۰، ح۱. در نفس المهموم، ص۲۴۸ همین جریان را نقل می‌‌کند و عبارت إبشر یا حر بخیر به جای ابشر یا حر بالجنة آمده است.
  10. «اَصَبْتَ أَجْراً وَ خَیرَاً»؛ ابصارالعین، ص۱۷۷.
  11. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۹۲.
  12. «أَيُّهَا النَّاسُ إِنَّها مَعْذِرَةٌ الَى اللَّهِ وَ الَيْكُمْ وَ إِنِّى‌ لَمْ آتِكُمْ حَتَّى أَتَتْنِي كُتُبُكُمْ‏ وَ قَدِمَتْ‏ عَلَيَّ‏ رُسُلُكُمْ‏ أَنِ اقْدَمْ عَلَيْنَا فَإِنَّهُ لَيْسَ لَنَا إِمَامٌ لَعَلَّ اللَّهَ أَنْ يَجْمَعَنَا بِکَ عَلَى الْهُدَى وَ الْحَقِّ فَإِنْ كُنْتُمْ عَلَى ذَلِكَ فَقَدْ جِئْتُكُمْ فَأَعْطُونِي مَا أَطْمَئِنُّ إِلَيْهِ مِنْ عُهُودِكُمْ وَ مَوَاثِيقِكُمْ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ كُنْتُمْ لِمَقْدَمِي كَارِهِينَ انْصَرَفْتُ عَنْكُمْ إِلَى الْمَكَانِ الَّذِي جِئْتُ مِنْهُ إِلَيْكُمْ»
  13. مقتل ابومخنف، ص۸۳؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۱؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۱؛ البدایة و النهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۴؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۷۹؛ و ر. ک: بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۵ و نفس المهموم، ص۱۸۳.
  14. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۹۲-۳۹۴.
  15. «أَ تُرِيدُ أَنْ‏ تُصَلِّيَ‏ بِأَصْحَابِكَ‏ قَالَ لَا بَلْ تُصَلِّي أَنْتَ وَ نُصَلِّي بِصَلَاتِكَ»
  16. ارشاد مفید، ج۲، ص۷۹؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۸۳، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۱؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۲؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۷۶؛ نفس المهموم، ص۱۸۳ و مقتل مقرم، ص۱۸۳.
  17. یکی از مستحبات شرعیه نزد ما شیعیان امامیه این است که بین نماز ظهر و نماز عصر فاصله بیفتد، البته آنچه امروز در میان ما شیعیان رسم شده که نماز عصر را بلافاصله بعد از نماز ظهر می‌خوانیم این عمل هم جایز است و مانعی ندارد. چنانچه از پیامبر خدا (ص) هر دو نوع روایت شده است.
  18. «أَمَّا بَعْدُ أَيُّهَا اَلنَّاسُ فَإِنَّكُمْ إِنْ تَتَّقُوا اَللَّهَ وَ تَعْرِفُوا اَلْحَقَّ لِأَهْلِهِ يَكُنْ أَرْضَى لِلَّهِ عَنْكُمْ وَ نَحْنُ أَهْلُ بَيْتِ مُحَمَّدٍ وَ أَوْلَى بِوَلاَيَةِ هَذَا اَلْأَمْرِ عَلَيْكُمْ مِنْ هَؤُلاَءِ اَلْمُدَّعِينَ مَا لَيْسَ لَهُمْ وَ اَلسَّائِرِينَ فِيكُمْ بِالْجَوْرِ وَ اَلْعُدْوَانِ وَ إِنْ أَبَيْتُمْ إِلاَّ كَرَاهِيَةً لَنَا وَ اَلْجَهْلَ بِحَقِّنَا وَ كَانَ رَأْيُكُمُ اَلْآنَ غَيْرَ مَا أَتَتْنِي بِهِ كُتُبُكُمْ وَ قَدِمَتْ بِهِ عَلَيَّ رُسُلُكُمْ اِنْصَرَفْتُ عَنْكُمْ»
  19. أَنَا وَ اَللَّهِ مَا أَدْرِي مَا هَذِهِ اَلْكُتُبُ وَ اَلرُّسُلُ اَلَّتِي تَذْكُرُ
  20. ارشاد مفید، ج۲، ص۷۹؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۸۳، تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۱؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۲؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۲۷۶؛ نفس المهموم، ص۱۸۳ و مقتل مقرم، ص۱۸۳.
  21. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۹۵-۳۹۶.
  22. «اَلْمَوْتُ أَدْنَى إِلَيْكَ مِنْ ذَلِكَ!. ثُمَّ قَالَ لِأَصْحَابِهِ: قُومُوا فَارْكَبُوا. فَرَكِبُوا، وَ اِنْتَظَرُوا حَتَّى رَكِبَتْ نِسَاؤُهُمْ، فَقَالَ لِأَصْحَابِهِ: إِنْصَرِفُوا»؛ارشاد مفید، ج۲، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج۶، ص۵۵۲؛ مقتل مقرم، ص۱۸۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۷ و نفس المهموم، ص۱۸۴.
  23. «ثَكِلَتْكَ أُمُّكَ! مَا تُرِيدُ؟»
  24. أَمَا لَوْ غَيْرُكَ مِنَ اَلْعَرَبِ يَقُولُهَا لِي وَ هُوَ عَلَى مِثْلِ اَلْحَالِ اَلَّتِي أَنْتَ عَلَيْهَا مَا تَرَكْتُ ذِكْرَ أُمِّهِ بِالثُّكْلِ أَنْ أَقُولَهُ كَائِناً مَنْ كَانَ، وَ لَكِنْ - وَ اَللَّهِ - مَا لِي إِلَى ذِكْرِ أُمِّكَ مِنْ سَبِيلٍ إِلاَّ بِأَحْسَنِ مَا يُقْدَرُ عَلَيْهِ
  25. «فَمَا تُرِيدُ؟ ؟»
  26. «إِذَنْ وَ اَللَّهِ لاَ أَتَّبِعُكَ»
  27. إِذَنْ وَ اَللَّهِ لاَ أَدَعُكَ
  28. ارشاد مفید، ج۲، ص۸۰؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۱۲؛ کامل ابن اثیر، ج۶، ص۵۵۲؛ مقتل مقرم، ص۱۸۴؛ بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۷۷ و نفس المهموم، ص۱۸۴.
  29. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۹۷-۳۹۸.
  30. ر.ک: الملهوف، ص۱۳۸؛ مقتل ابی مخنف، ص۸۶؛ حلیة الأولیاء، ابن نعیم، ج۴، بحار الأنوار، ج۴۴، ص۳۸۱ و نفس المهموم، ص۱۸۵. آن خطبه را عقبة بن ابی العیزار چنین نقل می‌‌کند که امام (ع) بعد از حمد و ثنای الهی چنین فرمود: «إِنَّهُ قَدْ نَزَلَ بِنَا مِنَ اَلْأَمْرِ مَا قَدْ تَرَوْنَ وَ إِنَّ اَلدُّنْيَا قَدْ تَغَيَّرَتْ وَ تَنَكَّرَتْ وَ أَدْبَرَ مَعْرُوفُهَا وَ اِسْتَمَرَّتْ حِذَاءً وَ لَمْ تَبْقَ مِنْهَا إِلاَّ صُبَابَةٌ كَصُبَابَةِ اَلْإِنَاءِ وَ خَسِيسُ عَيْشٍ كَالْمَرْعَى اَلْوَبِيلِ أَ لاَ تَرَوْنَ إِلَى اَلْحَقِّ لاَ يُعْمَلُ بِهِ وَ إِلَى»، الباطل در نسخه مقتل ابن مخنف «و ان الباطل»، آمده است. «لاَ يُتَنَاهَى عَنْهُ لِيَرْغَبِ اَلْمُؤْمِنُ فِي لِقَاءِ رَبِّهِ مُحِقّاً فَإِنِّي لاَ أَرَى اَلْمَوْتَ إِلاَّ سَعَادَةً وَ اَلْحَيَاةَ»، در همان مدرک «إلا شهادة و لا الحیاة»، آمده است. «مَعَ اَلظَّالِمِينَ إِلاَّ بَرَماً»؛ ای یاران من! کار ما به اینجا رسیده که می‌‌بینید، چهره دنیا دگرگون گشته، و رو به زشتی و تنگ نهاده است، و نیکی هایش پشت کرده و دنیا با شتاب درگذر است و از خوبی‌ها جز ته مانده اندکی باقی نمانده است، زندگی مانند مرتع و چراگاه درو شده‌ای، خراب و درهم شده است، آیا نمی‌بینید که به حق عمل نمی‌شود و از باطل جلوگیری به عمل نمی‌آید؟ در چنین شرایطی بایسته است که آرزوی مرگ و ملاقات با پروردگار خویش نمایند، من که مرگ را جز یک سعادت و زندگی با ستمگران را جز ملال و خستگی نمی‌بینم.
  31. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۳۹۸-۳۹۹.
  32. يَا حُسَيْنُ إِنِّي أُذَكِّرُكَ اَللَّهَ فِي نَفْسِكَ، فَإِنِّي أَشْهَدُ لَئِنْ قَاتَلْتَ لَتُقْتَلَنَّ
  33. «أَ فَبِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي! وَ هَلْ يَعْدُو بِكُمُ اَلْخَطْبُ أَنْ تَقْتُلُونِي! مَا أَدْرِي مَا أَقُولُ لَكَ! وَ لَكِنْ أَقُولُ كَمَا قَالَ أَخُو اَلْأَوْسِ لاِبْنِ عَمِّهِ وَ لَقِيَهُ وَ هُوَ يُرِيدُ نُصْرَةَ رَسُولِ اَللَّهِ (ص)، فَقَالَ لَهُ: أَيْنَ تَذْهَبُ؟ فَإِنَّكَ مَقْتُولٌ!»
  34. ارشاد مفید، ج۲، ص۸۱؛ بحار الانوار، ج۴۴، ص۲۷۸؛ نفس المهموم، ص۱۸۶ با کمی تفاوت ر. ک: مقتل ابومخنف، تحقبق غفاری، ص۸۷؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۵۳؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۴؛ مناقب ابن‌شهرآشوب، ج۴، ص۹۶ و البدایه و النهایه ابن کثیر، ج۸، ص۱۷۵.
  35. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۰۰-۴۰۱.
  36. «لَأَمْنَعَنَّهُمْ مِمَّا أَمْنَعُ مِنْهُ نَفْسِي، إِنَّمَا هَؤُلاَءِ أَنْصَارِي وَ أَعْوَانِي، وَ قَدْ كُنْتَ أَعْطَيْتَنِي أَنْ لاَ تَعْرِضَ لِي بِشَيْءٍ حَتَّى يَأْتِيَكَ كِتَابٌ مِنِ اِبْنِ زِيَادٍ»
  37. «از مؤمنان، کسانی هستند که به پیمانی که با خداوند بستند وفا کردند؛ برخی از آنان پیمان خویش را به جای آوردند و برخی چشم به راه دارند و به هیچ روی (پیمان خود را) دگرگون نکردند» سوره احزاب، آیه ۲۳.
  38. «اللَّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَ لَهُمُ الْجَنَّةُ وَاجْمَعْ بَيْنَنا وَ بَيْنَهُمْ فى‌ مُسْتَقَرِّ رَحْمَتِكَ وَ رَغَائِبِ مَذخورِ ثَوابِکَ»؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۰۴، ح۱۰۵ و ر. ک: کامل ابن اثیر، ج۵، ص۵۵۳.
  39. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۰۱-۴۰۲.
  40. «أَيُّهَا اَلنَّاسُ؛ إِنَّ رَسُولَ اَللَّهِ (ص) قَالَ: «مَنْ رَأَى سُلْطَاناً جَائِراً مُسْتَحِلاًّ لِحُرَمِ اَللَّهِ؛ نَاكِثاً لِعَهْدِ اَللَّهِ؛ مُخَالِفاً لِسُنَّةِ رَسُولِ اَللَّهِ؛ يَعْمَلُ فِي عِبَادِ اَللَّهِ بِالْإِثْمِ وَ اَلْعُدْوَانِ فَلَمْ يُغَيَّرْ عَلَيْهِ بِفِعْلٍ وَ لاَ قَوْلٍ، كَانَ حَقّاً عَلَى اَللَّهِ أَنْ يُدْخِلَهُ مُدْخَلَهُ» أَلاَ وَ إِنَّ هَؤُلاَءِ قَدْ لَزِمُوا طَاعَةَ اَلشَّيْطَانِ، وَ تَرَكُوا طَاعَةَ اَلرَّحْمَنِ، وَ أَظْهَرُوا اَلْفَسَادَ، وَ عَطَّلُوا اَلْحُدُودَ، وَ اِسْتَأْثَرُوا بِالْفَيْءِ، وَ أَحَلُّوا حَرَامَ اَللَّهِ، وَ حَرَّمُوا حَلاَلَ اَللَّهِ، وَ أَنَا أَحَقُّ مَنْ غَيَّرَ...»
  41. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۰۳.
  42. «ما از آن خداوندیم و به سوی او باز می‌گردیم» سوره بقره، آیه ۱۵۶.
  43. «فَنِعْمَ اَلرَّبُّ رَبُّنَا وَ بِئْسَ اَلْعَبِيدُ أَنْتُمْ أَقْرَرْتُمْ بِالطَّاعَةِ وَ آمَنْتُمْ بِالرَّسُولِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ثُمَّ إِنَّكُمْ زَحَفْتُمْ إِلَى ذُرِّيَّتِهِ وَ عِتْرَتِهِ تُرِيدُونَ قَتْلَهُمْ لَقَدِ اِسْتَحْوَذَ عَلَيْكُمُ اَلشَّيْطَانُ فَأَنْسَاكُمْ ذِكْرَ اَللَّهِ اَلْعَظِيمِ فَتَبّاً لَكُمْ وَ لِمَا تُرِيدُونَ إِنّٰا لِلّٰهِ وَ إِنّٰا إِلَيْهِ رٰاجِعُونَ هَؤُلاَءِ قَوْمٌ كَفَرُوا بَعْدَ إِيمٰانِهِمْ فَبُعْداً لِلْقَوْمِ اَلظّالِمِينَ»
  44. «اِتَّقُوا اَللّٰهَ رَبَّكُمْ وَ لاَ تَقْتُلُونِي فَإِنَّهُ لاَ يَحِلُّ لَكُمْ قَتْلِي وَ لاَ اِنْتِهَاكُ حُرْمَتِي فَإِنِّي اِبْنُ بِنْتِ نَبِيِّكُمْ وَ جَدَّتِي خَدِيجَةُ زَوْجَةُ نَبِيِّكُمْ وَ لَعَلَّهُ قَدْ بَلَغَكُمْ قَوْلُ نَبِيِّكُمْ اَلْحَسَنُ وَ اَلْحُسَيْنُ سَيِّدَا شَبَابِ أَهْلِ اَلْجَنَّةِ»؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۶ با اختلاف در عبارت خطبه؛ ارشاد، مفید، ج۲، ص۹۷؛ الملهوف، ص۱۵۸ و تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۴.
  45. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۰۳-۴۰۵.
  46. «أَ مَا مِنْ مُغِيثٍ يُغِيثُنَا لِوَجْهِ اَللَّهِ أَ مَا مِنْ ذَابٍَّ يَذُبُّ عَنْ حَرَمِ رَسُولِ اَللَّهِ»
  47. الملهوف، ص۱۵۹. ولی طبق نقل دیگر مورخان، مثل شیخ مفید، طبری، ابن اثیر، ابن کثیر، پس از سخنان امام (ع)، حردانست لشکر کوفه، تصمیم به جنگ با حسین دارد و پیشنهاد او پذیرفته نمی‌شود؛ لذا نزد عمر سعد رفت.
  48. امام (ع) مکرر پیام داده بود و با سخن و خطبه خوانده بود.
  49. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۷؛ و ر. ک: ارشاد مفید، ج۲، ص۹۹ و الملهوف، ص۱۵۹.
  50. فَظَنَنْتُ - وَ اَللَّهِ - أَنَّهُ يُرِيدُ أَنْ يَتَنَحَّى فَلاَ يَشْهَدَ اَلْقِتَالَ، وَ كَرِهَ أَنْ أَرَاهُ حِينَ يَصْنَعُ ذَلِكَ فَيَخَافُ أَنْ أَرْفَعَهُ عَلَيْهِ، فَقُلْتُ لَهُ: لَمْ أَسْقِهِ وَ أَنَا مُنْطَلِقٌ فَسَاقِيهِ. فَاعْتَزَلْتُ ذَلِكَ اَلْمَكَانَ اَلَّذِي كَانَ فِيهِ، فَوَ اَللَّهِ لَوْ أَنَّهُ أَطْلَعَنِي عَلَى اَلَّذِي يُرِيدُ لَخَرَجْتُ مَعَهُ إِلَى اَلْحُسَيْنِ (ع)؛
  51. اَللَّهُمَّ إِلَيْكَ أُنِيبُ فَتُبْ عَلَيَّ فَقَدْ أَرْعَبْتُ قُلُوبَ أَوْلِيَائِكَ وَ أَوْلاَدَ نَبِيِّكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ هَلْ لِي مِنْ تَوْبَةٍ
  52. «جَعَلَنِيَ اَللَّهُ فِدَاكَ يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ! أَنَا صَاحِبُكَ اَلَّذِي حَبَسْتُكَ عَنِ اَلرُّجُوعِ وَ سَايَرْتُكَ فِي اَلطَّرِيقِ، وَ جَعْجَعْتُ بِكَ فِي هَذَا اَلْمَكَانِ، وَ اَللَّهِ اَلَّذِي لاَ إِلَهَ إِلاَّ هُوَ مَا ظَنَنْتُ أَنَّ اَلْقَوْمَ يَرُدُّونَ عَلَيْكَ مَا عَرَضْتَ عَلَيْهِمْ أَبَداً، وَ لاَ يَبْلُغُونَ مِنْكَ هَذِهِ اَلْمَنْزِلَةَ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي: لاَ أُبَالِي أَنْ أُطِيعَ اَلْقَوْمَ فِي بَعْضِ أَمْرِهِمْ، وَ لاَ يَرَوْنَ أَنِّي خَرَجْتُ مِنْ طَاعَتِهِمْ، وَ أَمَّا هُمْ فَسَيَقْبَلُونَ مِنْ حُسَيْنٍ هَذِهِ اَلْخِصَالَ اَلَّتِي يَعْرِضُ عَلَيْهِمْ، وَ وَ اَللَّهِ لَوْ ظَنَنْتُ أَنَّهُمْ لاَ يَقْبَلُونَهَا مِنْكَ مَا رَكِبْتُهَا مِنْكَ، وَ إِنِّي قَدْ جِئْتُكَ تَائِباً مِمَّا كَانَ مِنِّي إِلَى رَبِّي وَ مُوَاسِياً لَكَ بِنَفْسِي حَتَّى أَمُوتَ بَيْنَ يَدَيْكَ، أَ فَتَرَى ذَلِكَ لِي تَوْبَةً؟!»
  53. «نَعَمْ، يَتُوبُ اَللَّهُ عَلَيْكَ، وَ يَغْفِرُ لَكَ»
  54. «مَا اِسْمُكَ؟»
  55. أَنَا اَلْحُرُّ بْنُ يَزِيدَ؛ شاید حضرت با اینکه اسم او را می‌‌دانست، به این دلیل نام او را پرسید چون امام (ع) نیز در بین راه مکه به کربلا به حر فرموده بود: «مادرت به عزایت بنشیند» و حر از شنیدن نام مادرش با این تعبیر ناراحت شده بود، اما به احترام فاطمه زهرا، به حسین (ع) پاسخ نداد. علی القاعده امام حسین (ع) می‌‌خواست این ناراحتی حر را به نحوی برطرف کند؛ لذا از اسم او سؤال کرد تا با یاد و احترام از مادرار، گذشته را جبران کند و این درسی است که به پیروان خود آموخته است.
  56. «أَنْتَ اَلْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ أُمُّكَ، أَنْتَ اَلْحُرُّ إِنْ شَاءَ اَللَّهُ فِي اَلدُّنْيَا وَ اَلْآخِرَةِ»
  57. «اِنْزِلْ»؛
  58. هنگامی که حر از کوفه خارج می‌‌شد، هاتفی ندا داد که تو اهل بهشت هستی.
  59. أَنَا لَكَ فَارِساً خَيْرٌ مِنِّي لَكَ رَاجِلاً، أُقَاتِلُهُمْ عَلَى فَرَسِي سَاعَةً وَ إِلَى اَلنُّزُولِ مَا يَصِيرُ آخِرُ أَمْرِي!
  60. « فَاصْنَعْ يَرْحَمُكَ اَللَّهُ مَا بَدَا لَكَ»؛ تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۸؛ ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۰ با کمی تفاوت؛ الملهوف، ص۱۶۰؛ بحارلانوار، ج۴۵، ص۱۱؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۲ و مقتل مقرم، ص۲۳۶.
  61. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۰۵-۴۱۰؛ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۵۸.
  62. يَا أَهْلَ اَلْكُوفَةِ لِأُمِّكُمُ اَلْهَبَلُ وَ اَلْعَبَرُ أَ دَعَوْتُمْ هَذَا اَلْعَبْدَ اَلصَّالِحَ حَتَّى إِذَا أَتَاكُمْ أَسْلَمْتُمُوهُ وَ زَعَمْتُمْ أَنَّكُمْ قَاتِلُو أَنْفُسِكُمْ دُونَهُ ثُمَّ عَدَوْتُمْ عَلَيْهِ لَتَقْتُلُوهُ أَمْسَكْتُمْ بِنَفْسِهِ وَ أَخَذْتُمْ بِكَظْمِهِ وَ أَحَطْتُمْ بِهِ مِنْ كُلِّ جَانِبٍ لِتَمْنَعُوهُ اَلتَّوَجُّهَ فِي بِلاَدِ اَللَّهِ اَلْعَرِيضَةِ فَصَارَ كَالْأَسِيرِ فِي أَيْدِيكُمْ لاَ يَمْلِكُ لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لاَ يَدْفَعُ عَنْهَا ضَرّاً وَ حَلَأْتُمُوهُ وَ نِسَاءَهُ وَ صِبْيَتَهُ وَ أَهْلَهُ - عَنْ مَاءِ اَلْفُرَاتِ اَلْجَارِي يَشْرَبُهُ اَلْيَهُودُ وَ اَلنَّصَارَى وَ اَلْمَجُوسُ وَ تَمَرَّغُ فِيهِ خَنَازِيرُ اَلسَّوَادِ وَ كِلاَبُهُ فَهَا هُمْ قَدْ صَرَعَهُمُ اَلْعَطَشُ بِئْسَ مَا خَلَّفْتُمْ مُحَمَّداً فِي ذُرِّيَّتِهِ لاَ سَقَاكُمُ اَللَّهُ يَوْمَ اَلظَّمَإِ اَلْأَكْبَرِ. الهَبَل: الثکل: گریه؛ والعَبَر برخی العُبَر به ضم عین ضبط کرده‌اند به معنای: مرگ است.
  63. ارشاد مفید، ج۲، ص۹۹؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۱؛ نفس المهموم، ص۲۴۷ و ر. ک: تاریخ طبری، ج۵، ص۴۲۷؛ کامل ابن اثیر، ج۲، ص۵۶۳؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۲۰ و البدایة و النهایة ابن کثیر، ج۸، ص۱۸۲.
  64. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۱۰-۴۱۱؛ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص۶۱.
  65. در کتاب الملهوف، ص۱۶۰ آمده: مراد حر از اولین شهید، در آن ساعتی بوده که او به امام (ع) مراجعه کرده و توبه کرده و در زمره یاران امام (ع) درآمده، و گرنه پیش از او جماعتی به شهادت رسیده بودند.
  66. یابن رَسُولُ الله! كُنْتُ أَوَّلَ خَارِجٍ عَلَيْكَ فَأْذَنْ لِي أَنْ أَكُونَ‏ أَوَّلَ‏ قَتِيلٍ‏ بَيْنَ‏ يَدَيْكَ‏ وَ لَعَلِّي أَكُونُ مِمَّنْ يُصَافِحُ جَدَّكَ مُحَمَّداً (ص) غَداً فِي الْقِيَامَةِ؛ الملهوف، ص۱۶۰ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۳.
  67. مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۴۷؛ بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۴ و نفس المهموم، ص۲۶۴.
  68. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۴.
  69. بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۴؛ نفس المهموم، ص۲۶۴؛ مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۰؛ ابصارالعین، ص۱۸۳؛ با کمی تفاوت؛ مقتل ابومخنف، تحقیق غفاری، ص۱۴۷.
  70. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۴۱.
  71. مناقب ابن شهرآشوب، ج۴، ص۱۰۰ و بحار الأنوار، ج۴۵، ص۱۴.
  72. بیشتر مورخان نام پدر او را «مشرح» گفته‌اند، اما مرحوم مفید نام پدر او را «مسرح» گفته است.
  73. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۴.
  74. تاریخ طبری، ج۵، ص۴۳۷؛ مقتل ابومخنف، ص۱۳۹؛ ارشاد، مفید، ج۲، ص۱۰۴؛ ابصارالعین، ص۱۸۳ و مقتل مقرم، ص۲۴۵
  75. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰۴.
  76. ر.ک: مقتل مقرم، ص۲۴۵.
  77. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۱۲-۴۱۵؛ یوسفی غروی، محمد هادی، مقاله «سوگ‌نامه کربلا»، فرهنگ عاشورایی ج۴ ص ۷۵.
  78. امالی صدوق، مجلس ۳۰ و ابصار العین، ۱۹۶.
  79. بحار الانوار، ج۴۵، ص۱۴ و به نقل علامه قندوزی در ینابیع الموده، ج۲، ص۱۷۰، سر حر ریاحی را دشمن برید و به نزد امام حسین (ع) پرتاب کرد. این قول بعید به نظر می‌رسد و اولا مورخان معتبر نگفته‌اند و ثانیا، با داستانی که بعدا می‌آوریم که شاه اسماعیل قبر را شکافت و دستمال امام (ع) بر سر و پیشانی حر بسته شده بود، موافقت ندارد.
  80. «أَنْتَ الْحُرُّ كَمَا سَمَّتْكَ‏ أُمُّكَ‏ حُرّاً فِي الدُّنْيَا وَ الْآخِرَةِ»؛ اللهوف، ص۱۶۰؛ امالی صدوق، مجلس ۳۰؛ ابصار العین، ص۱۸۳؛ بحارالانوار، ج۴۵،ص۱۴؛ مقتل مقرم، ص۲۴۵؛ به نقل ینابیع الموده، ج۲، ص۱۷۰، فرمود:«والله ما اخطات امک اذ سمتک حرا فانت و الله حر فی الدنیا و سعید فی الاخره».
  81. در ادامه در عنوان آرامگاه حر و داستان... آمده است.
  82. مقتل مقرم، ص۲۴۵.
  83. ینابیع المودة، ج۲، ص۱۷۰.
  84. ارشاد مفید، ج۲، ص۱۰.
  85. بحارالانوار، ج۴۵، ص۱۴.
  86. نفس المهموم، ص۲۶۵.
  87. گفته شده است نظم فارسی از شاه اسماعیل صفوی است.
  88. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۱۵-۴۱۶.
  89. نفس المهموم، ص۲۶۵ و تنقیح المقال، ج۱، ص۲۶۰.
  90. «اَلسَّلاَمُ عَلَى اَلْحُرِّ بْنِ يَزِيدَ اَلرِّيَاحِيِّ»، بحار الأنوار، ج۴۵، ص۷۱.
  91. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۱۶-۴۱۷.
  92. «إِنَّ اَلْحُرَّ حُرٌّ عَلَى جَمِيعِ أَحْوَالِهِ إِنْ نَابَتْهُ نَائِبَةٌ صَبَرَ لَهَا وَ إِنْ تَدَاكَّتْ عَلَيْهِ اَلْمَصَائِبُ لَمْ تَكْسِرْهُ وَ إِنْ أُسِرَ وَ قُهِرَ»؛ اصول کافی، ج۲، ص۸۹ و کتاب ایمان و کفر، باب صبر، ح۶.
  93. «يَا شِيعَةَ آلِ أَبِي سُفْيَانَ إِنْ لَمْ يَكُنْ لَكُمْ دِينٌ وَ كُنْتُمْ لاَ تَخَافُونَ اَلْمَعَادَ فَكُونُوا أَحْرَاراً فِي دُنْيَاكُمْ هَذِهِ وَ اِرْجِعُوا إِلَى أَحْسَابِكُمْ إِنْ كُنْتُمْ عَرَباً كَمَا تَزْعُمُونَ»؛ اللهوف، ص۱۷۱.
  94. ناظم‌زاده، سید اصغر، اصحاب امام حسین، ص۴۱۷-۴۱۸.
  95. مقرم، سید عبدالرزاق، مقتل المقرم، ص۲۶۵ – ۲۶۶.
  96. به گمان قوی این شخص سلمان باهلی، سردار فاتح معروف است، نه سلمان فارسی، آن گونه که روایت می‌گوید: همان گونه که معتقدیم «بلنجر» نیز اشتباه ناسخان است و صحیح آن «بالبحر» است؛ زیرا در آن روزگار، مسلمانان به جنگ سرزمین‌های ورای بحار (دریاها) رفته بودند.
  97. شریف قرشی، باقر، حیاة الامام الحسین(ع)، ج۳، ص۶۶-۶۷؛ به نقل از: شیخ مفید، محمد بن محمد، ارشاد، ص۲۶۴؛ ابن اثیر، علی بن محمد، الکامل، ج۳، ص۱۷۷؛ بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، ج۱، ص۱؛ شامی، یوسف بن حاتم، الدر النظیم، ص۱۶۷.
  98. آصفی، محمد مهدی، بر آستان عاشورا ج۳ ص ۲۹.
  99. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۱۲۷.
  100. عسکری، سید مرتضی، ترجمه معالم المدرستین ج۳، ص ۱۲۹.