کرامت‌های امام حسین در تاریخ اسلامی: تفاوت میان نسخه‌ها

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت
جز (جایگزینی متن - 'اهل مدینه' به 'اهل مدینه')
بدون خلاصۀ ویرایش
خط ۱: خط ۱:
{{مدخل مرتبط
{{مدخل مرتبط
| موضوع مرتبط = کرامت‌های امام حسین
| موضوع مرتبط = کرامت‌های امام حسین
| عنوان مدخل  = [[کرامت‌های امام حسین]]
| عنوان مدخل  = کرامت‌های امام حسین
| مداخل مرتبط = [[کرامت‌های امام حسین در تاریخ اسلامی]]
| مداخل مرتبط = [[کرامت‌های امام حسین در تاریخ اسلامی]]
| پرسش مرتبط  =  
| پرسش مرتبط  =  
خط ۷: خط ۷:
'''[[کرامات]] فراوانی از امام حسین {{ع}}''' نقل شده است که هر یک [[شاهد]] بر علو مقام و [[منزلت]] آن حضرت نزد [[خداوند]] و [[گواهی]] بر منصب و [[مقام امامت]] و [[نصب الهی]] است.
'''[[کرامات]] فراوانی از امام حسین {{ع}}''' نقل شده است که هر یک [[شاهد]] بر علو مقام و [[منزلت]] آن حضرت نزد [[خداوند]] و [[گواهی]] بر منصب و [[مقام امامت]] و [[نصب الهی]] است.


== [[معجزات امام حسین]] {{ع}} بعد از [[حیات پیامبر اکرم]] {{صل}} ==
== [[معجزات امام حسین]] {{ع}} بعد از حیات پیامبر اکرم {{صل}} ==
[[امام موسی کاظم]] {{ع}} فرمودند: روزی [[امام حسن]] و [[امام حسین]]، در سنین [[کودکی]] برای قضای [[حاجت]] به نخلستان عجوه آمدند و در جای [[پستی]] پشت به هم نشستند. [[خداوند سبحان]] میان آنان دیواری افکند که هر یک را از دیگری بپوشاند؛ وقتی قضای [[حاجت]] کردند دیوار از بین رفت و در همان‌جا چشمه آب و دو تشت بزرگ پدید آمد و آن دو [[وضو]] ساخته، آنچه می‌خواستند انجام دادند و سپس [[راه]] افتادند. در بین [[راه]] مرد تندخوی خشنی به آنان رسید و از آنها پرسید: " از [[دشمن]] خود نترسیدید؟ از کجا می‌آیید؟ " فرمودند: " از قضای [[حاجت]] ". خواست آنها را بکشد اما صدایی شنید که می‌گفت: ای [[شیطان]]! آیا می‌خواهی با دو پسر [[محمد]] {{صل}} [[دشمنی]] کنی با اینکه می‌دانی دیروز با مادرشان چگونه [[دشمنی]] کردی و در [[دین خدا]] چه (بدعتی) پدید آوردی و چگونه به [[راه]] غیر [[خدا]] رفتی؟! [[حسین]] {{ع}} نیز بر او [[غضب]] کرد؛ او [[دست]] خود را بالا برد تا به صورت [[حسین]] {{ع}} بزند که [[خدا]] آن را از شانه خشک کرد. خواست با [[دست]] چپ بزند که [[خدا]] آن را نیز خشک کرد. او با التماس آنها را به [[حق]] جدشان و پدرشان [[سوگند]] داد تا از [[خدا]] بخواهند که او را [[نجات]] دهد؛ [[حسین]] {{ع}} فرمود: "خدایا! رهایش کن و در این ماجرا برایش عبرتی قرار ده" و آن را بر او حجتی قرار ده. [[خدا]] دستان او را گشود. سپس پیشاپیش آنان به [[راه]] افتاد تا به نزد [[علی]] {{ع}} رسیدند. او به سبب [[دشمنی]] به [[علی]] {{ع}} رو کرد و از ایشان پرسید: "اینها را پنهانی کجا فرستاده بودی؟!" ـ این جریان، اندکی پس از [[سقیفه]] بود ـ [[علی]] {{ع}} فرمود: "اینها جز برای قضای [[حاجت]] بیرون نرفته بودند". مردی از آنان آنچنان [[علی]] {{ع}} را کشید که عبایش را پاره کرد؛ [[حسین]] {{ع}} او را [[نفرین]] کرده، فرمود: "[[خدا]] تو را از [[دنیا]] [[نبرد]] مگر اینکه درباره [[فرزند]] خود به [[بی‌غیرتی]] گرفتار شوی!" آن مرد دختر خود را برای کام‌جویی مردی عراقی می‌برد.
[[امام موسی کاظم]] {{ع}} فرمودند: روزی [[امام حسن]] و [[امام حسین]]، در سنین [[کودکی]] برای قضای [[حاجت]] به نخلستان عجوه آمدند و در جای [[پستی]] پشت به هم نشستند. [[خداوند سبحان]] میان آنان دیواری افکند که هر یک را از دیگری بپوشاند؛ وقتی قضای [[حاجت]] کردند دیوار از بین رفت و در همان‌جا چشمه آب و دو تشت بزرگ پدید آمد و آن دو [[وضو]] ساخته، آنچه می‌خواستند انجام دادند و سپس [[راه]] افتادند. در بین [[راه]] مرد تندخوی خشنی به آنان رسید و از آنها پرسید: " از [[دشمن]] خود نترسیدید؟ از کجا می‌آیید؟ " فرمودند: " از قضای [[حاجت]] ". خواست آنها را بکشد اما صدایی شنید که می‌گفت: ای [[شیطان]]! آیا می‌خواهی با دو پسر [[محمد]] {{صل}} [[دشمنی]] کنی با اینکه می‌دانی دیروز با مادرشان چگونه [[دشمنی]] کردی و در [[دین خدا]] چه (بدعتی) پدید آوردی و چگونه به [[راه]] غیر [[خدا]] رفتی؟! [[حسین]] {{ع}} نیز بر او [[غضب]] کرد؛ او [[دست]] خود را بالا برد تا به صورت [[حسین]] {{ع}} بزند که [[خدا]] آن را از شانه خشک کرد. خواست با [[دست]] چپ بزند که [[خدا]] آن را نیز خشک کرد. او با التماس آنها را به [[حق]] جدشان و پدرشان [[سوگند]] داد تا از [[خدا]] بخواهند که او را [[نجات]] دهد؛ [[حسین]] {{ع}} فرمود: "خدایا! رهایش کن و در این ماجرا برایش عبرتی قرار ده" و آن را بر او حجتی قرار ده. [[خدا]] دستان او را گشود. سپس پیشاپیش آنان به [[راه]] افتاد تا به نزد [[علی]] {{ع}} رسیدند. او به سبب [[دشمنی]] به [[علی]] {{ع}} رو کرد و از ایشان پرسید: "اینها را پنهانی کجا فرستاده بودی؟!" ـ این جریان، اندکی پس از [[سقیفه]] بود ـ [[علی]] {{ع}} فرمود: "اینها جز برای قضای [[حاجت]] بیرون نرفته بودند". مردی از آنان آنچنان [[علی]] {{ع}} را کشید که عبایش را پاره کرد؛ [[حسین]] {{ع}} او را [[نفرین]] کرده، فرمود: "[[خدا]] تو را از [[دنیا]] [[نبرد]] مگر اینکه درباره [[فرزند]] خود به [[بی‌غیرتی]] گرفتار شوی!" آن مرد دختر خود را برای کام‌جویی مردی عراقی می‌برد.



نسخهٔ ‏۲۳ مهٔ ۲۰۲۳، ساعت ۰۹:۰۴

کرامات فراوانی از امام حسین (ع) نقل شده است که هر یک شاهد بر علو مقام و منزلت آن حضرت نزد خداوند و گواهی بر منصب و مقام امامت و نصب الهی است.

معجزات امام حسین (ع) بعد از حیات پیامبر اکرم (ص)

امام موسی کاظم (ع) فرمودند: روزی امام حسن و امام حسین، در سنین کودکی برای قضای حاجت به نخلستان عجوه آمدند و در جای پستی پشت به هم نشستند. خداوند سبحان میان آنان دیواری افکند که هر یک را از دیگری بپوشاند؛ وقتی قضای حاجت کردند دیوار از بین رفت و در همان‌جا چشمه آب و دو تشت بزرگ پدید آمد و آن دو وضو ساخته، آنچه می‌خواستند انجام دادند و سپس راه افتادند. در بین راه مرد تندخوی خشنی به آنان رسید و از آنها پرسید: " از دشمن خود نترسیدید؟ از کجا می‌آیید؟ " فرمودند: " از قضای حاجت ". خواست آنها را بکشد اما صدایی شنید که می‌گفت: ای شیطان! آیا می‌خواهی با دو پسر محمد (ص) دشمنی کنی با اینکه می‌دانی دیروز با مادرشان چگونه دشمنی کردی و در دین خدا چه (بدعتی) پدید آوردی و چگونه به راه غیر خدا رفتی؟! حسین (ع) نیز بر او غضب کرد؛ او دست خود را بالا برد تا به صورت حسین (ع) بزند که خدا آن را از شانه خشک کرد. خواست با دست چپ بزند که خدا آن را نیز خشک کرد. او با التماس آنها را به حق جدشان و پدرشان سوگند داد تا از خدا بخواهند که او را نجات دهد؛ حسین (ع) فرمود: "خدایا! رهایش کن و در این ماجرا برایش عبرتی قرار ده" و آن را بر او حجتی قرار ده. خدا دستان او را گشود. سپس پیشاپیش آنان به راه افتاد تا به نزد علی (ع) رسیدند. او به سبب دشمنی به علی (ع) رو کرد و از ایشان پرسید: "اینها را پنهانی کجا فرستاده بودی؟!" ـ این جریان، اندکی پس از سقیفه بود ـ علی (ع) فرمود: "اینها جز برای قضای حاجت بیرون نرفته بودند". مردی از آنان آنچنان علی (ع) را کشید که عبایش را پاره کرد؛ حسین (ع) او را نفرین کرده، فرمود: "خدا تو را از دنیا نبرد مگر اینکه درباره فرزند خود به بی‌غیرتی گرفتار شوی!" آن مرد دختر خود را برای کام‌جویی مردی عراقی می‌برد.

وقتی آنها به منزل آمدند، امام حسین (ع) به امام حسن (ع) گفت: "از جد خود شنیدم که فرمود: "مَثَل شما همچون مثل یونس است، آنگاه که خدا او را از شکم ماهی بیرون آورد و بر زمین انداخت و بالای سر او بوته کدو رویانید و چشمه‌ای از زیر پایش برآورد. او از کدو می‌خورد و از آب چشمه می‌نوشید" و شنیدم که جدم فرمود: "چشمه آب از آن شماست ولی از کدو بی‌نیازید". خدا در حق یونس فرمود: ﴿وَأَرْسَلْنَاهُ إِلَى مِائَةِ أَلْفٍ أَوْ يَزِيدُونَ * فَآمَنُوا فَمَتَّعْنَاهُمْ إِلَى حِينٍ[۱] و او را به سوی صد هزار نفر از ساکنان نینوا یا بیشتر روانه کردیم، پس ایمان آوردند و تا چندی برخوردارشان کردیم. ما به کدو محتاج نبودیم، ولی خدا از احتیاج ما به چشمه آب آگاه بود، از این رو آن را برای ما از زمین بیرون آورد. ما در آینده به سوی مردمی افزون‌تر فرستاده می‌شویم اما ناسپاسی می‌کنند و تا مدتی بهره‌مند می‌شوند". امام حسن (ع) فرمود: "من نیز این (حدیث) را شنیده‌ام"[۲][۳]

امام حسین (ع) و پیشگویی آینده

امام صادق (ع) فرمود: "روزی امام حسین (ع) به غلامان خویش فرمودند: "در فلان روز و فلان روز از شهر بیرون نروید و در روز پنج شنبه بیرون بروید؛ اگر خلاف دستور من عمل کنید، راهزنان به شما حمله کرده، شما را می‌کشند و اموال‌تان را می‌برند". پس امام (ع) آنها را برای کار بر روی زمین خود فرستاد؛ آنها با امام (ع) مخالفت کرد و راه حرّه[۴] را (خارج شهر) پیش گرفتند، در بین راه با دزدانی روبرو شدند و دزدان همه آنها را کشتند؛ والی مدینه در همان روز به نزد امام حسین (ع) رفت و گفت: "به من خبر رسیده غلامانت را کشته‌اند؛ خداوند در مرگ آنها به تو اجر دهد". حضرت (ع) فرمودند: "اما من کشندگان آنها را به تو معرفی می‌کنم". والی گفت: "آنها را می‌شناسی؟!" حضرت فرمودند: "بلی، همان طور که تو آنها را می‌شناسی" و فرمود: "این مرد یکی از آنهاست" و به مردی که همراه والی بود، اشاره کرد. آن مرد گفت: "ای پسر رسول خدا، چگونه مرا می‌شناسی در حالی من در میان آنان نبودم؟!" امام فرمودند: "اگر راست بگویم، سخن مرا می‌پذیری؟" آن مرد گفت: "بله، به خدا قسم این کار را می‌کنم". امام (ع) فرمود: "تو به همراه فلان شخص و فلان شخص از شهر خارج شدید ـ و آنها را نام برد ـ در میان آنها چهار نفر از غلامان والی و بقیه از حبشی‌های ساکن مدینه بودند. "در این هنگام والی به آن مرد گفت: "به خدای قبر و منبر قسم یا با من به درستی سخن می‌گویی و یا گوشت تنت را با تازیانه پاره پاره می‌کنم". آن مرد گفت: "به خدا سوگند، حسین (ع) دروغ نمی‌گوید؛ گویا با ما بوده است! امام صادق (ع) در ادامه فرمودند: والی همه آن افراد را جمع کرد و آنها همگی به گناه خود اقرار کردند؛ پس والی دستور داد تا گردن آنها را زدند"[۵][۶]

سبز شدن درخت نخل

از امام صادق (ع) نقل شده فرمود: "در یکی از سفرهای حسین بن علی (ع) یکی از فرزندان زبیر بن عوام که امامت حسین (ع) را قبول داشت، به همراه ایشان بود. در راه در منزلی زیر درخت نخل خشکیده‌ای فرود آمدند که از بی‌آبی خشک شده بود؛ حسین (ع) زیراندازی را زیر آن درخت پهن کرد و در کنار آن نخل خشکیده نخل دیگری بود که رطب داشت؛ فرزند زبیر می‌گوید: امام (ع) دست خود را بالا بردند و دعایی کردند که من نفهمیدم و بلافاصله نخل خشکیده، سبز شد و به حال اول برگشت و برگ‌های آن درآمد و پُر از رطب‌های تازه شد. شتربانی که از او شتر کرایه کرده بودیم، گفت: "به خدا قسم این، سحر و جادو است". امام حسین (ع) فرمود: "وای بر تو! این کار، سحر نبود، ولکن دعای فرزند پیامبری بود که مستجاب شد". سپس اطرافیان از نخل بالا رفتند و به اندازه نیاز همگی رطب چیدند"[۷][۸]

شفا یافتن حبابه والبیه

صالح بن میثم اسدی می‌گوید: "روزی من و عبایة بن ربعی نزد زنی از قبیله بنی والبیه رفتیم که صورتش از شدت سجده زیاد، سوخته بود[۹]. حبابه والبیه به او گفت: " به خدا قسم، او به حق، فرزند برادرم است؛ ای پسر برادرم آیا می‌خواهی حدیثی را که از حسین بن علی (ع) شنیده‌ام برایت روایت کنم؟ " گفتم: آری ای عمه. حبابه والبیه گفت: "همیشه به ملاقات حسین بن علی می‌رفتم، تا اینکه به سبب بیماری برص بین دو چشمم سفیدی پدید آمد؛ این برایم سخت بود، از این رو چند روزی به دیدار ایشان نرفتم. امام (ع) جویای حال من شده و از دیگران پرسیده بودند: "حبابه والبیه چه کار می‌کند؟" اطرافیان گفته بودند: " بین دو چشم او بیماری پدید آمده. " حضرت به اصحابشان فرموده بودند: " بلند شوید تا به دیدار او برویم ". پس در همین سجده‌گاه به دیدار من آمدند و فرمودند: " ای حبابه والبیه، چه چیزی باعث شده دیر به دیدار ما بیایی؟ گفتم: ای پسر رسول خدا، اگر برای دیدار شما مجبور بشوم هیچ چیز مانع من نمی‌شود ولی الان این گونه بیمار شده‌ام و پوشیه‌ام را کنار زدم. پس حسین بن علی (ع) آب دهان مبارکش را بر روی آن مالید و فرمود: " ای حبابه والبیه، خدا را سپاس گو؛ خدا بیماری تو را از بین برد." من به سجده افتادم. امام (ع) فرمود: " ای حبابه والبیه، سرت را بلند کن و در آیینه بنگر. " سرم را بلند کردم و در آیینه نگریستم و از آن لکه سفید اثری نیافتم؛ پس خدا را سپاس گفتم. امام (ع) به من فرمود: " ای حبابه والبیه، ما و شیعیان‌مان بر فطرت پاک هستیم و سایر مردم از آن بیزارند"[۱۰][۱۱]

امام حسین (ع) و نشان دادن قبر خود به ام سلمه

از امام باقر (ع) نقل شده فرمودند: "زمانی که امام حسین (ع) می‌خواستند به سمت عراق بروند ام سلمه، همسر پیامبر (ص) که در کودکی حسین (ع) را نگهداری می‌کرد، در پی ایشان فرستاد. ام سلمه حسین (ع) را بیش از همه مردم دوست داشت و از همه مردم نسبت به حسین (ع) دل نازک‌تر بود و تربت مطهر مزار حسین (ع) در شیشه‌ای که پیامبر (ص) به او داده بود در نزد او بود. ام سلمه به امام حسین (ع) گفت: "فرزندم، آیا می‌خواهی از مدینه خارج شوی؟" امام (ع) به ایشان فرمود: "مادر، می‌خواهم به عراق بروم". ام سلمه گفت: "تو را به خدا به سمت عراق نرو." امام (ع) فرمودند: " ای مادر برای چه نروم؟ " ام سلمه گفت: " از رسول خدا (ص) شنیدم فرمودند: " فرزندم حسین در عراق شهید می‌شود؛ " پسرم نزد من در شیشه‌ای مُهر زده، تربت مزار توست که رسول خدا به من داده است." سیدالشهداء (ع) فرمودند: "ای مادر، به خدا سوگند مرا خواهند کشت و من از تقدیر الهی که برایم نوشته شده و از قضای حتمی الهی و امری که خدا بر من واجب کرده، فرار نمی‌کنم. "

ام سلمه گفت: در شگفتم؛ شما با اینکه می‌دانید شهید می‌شوید پس کجا می‌روید؟" اباعبدالله (ع) فرمودند: " مادر، اگر امروز نروم فردا خواهم رفت و اگر فردا نروم بعد از آن می‌روم (از این راه گریزی نیست)، و به خدا سوگند گریزی از مرگ نیست؛ من می‌دانم کدام روز و در کجا و در چه ساعتی کشته می‌شوم و جای قبری را که در آن دفن می‌شوم می‌دانم و همان‌طوری که شما را آگاه می‌کنم؛ حال همان‌گونه که من به شما نگاه می‌کنم، به مکانی که من در آن شهید می‌شوم، نگاه کن." ام سلمه به امام (ع) گفت: "آن مکان را دیده‌ای؟! " اباعبدالله الحسین (ع) فرمودند: " اگر دوست داری آرامگاه خود و مکان دفنم و مکان دفن اصحابم را نیز به شما نشان دهم: " ام سلمه گفت: " به من نشان دهید. " پس بی‌درنگ حسین (ع) بسم الله گفت و زمین برای او صاف شد و بلندی‌های آن از بین رفت تا اینکه آرامگاه خود و مکان دفن خود و اصحابش را به ام سلمه نشان داد و از آن تربت به او داد و ام سلمه آن را با تربتی که نزدش بود مخلوط کرد. سپس حسین (ع) از مدینه خارج شد و به ام سلمه فرمود: " من روز عاشورا شهید می‌شوم."

شبی که فردای آن، حسین بن علی به شهادت رسید، رسول خدا (ص) با موهای پریشان و در حال گریه و خاک آلود به خواب ام سلمه آمد. ام سلمه به ایشان گفت: " ای پیامبر خدا، چه شده است که شما را گریان و خاک آلود و با موهای پریشان می‌بینم؟ " پیامبر (ص) فرمودند: "الان فرزندم حسین (ع) و اصحابش را دفن کردم. " ام سلمه از خواب بیدار شد و با تمام وجود فریاد زد: " وای پسرم! " پس اهل مدینه جمع شده، به او گفتند: " چه چیزی این چنین تو را اندوهناک کرده است؟ " ام سلمه گفت: " شهادت فرزندم حسین بن علی. " آنها گفتند: " از کجا می‌دانی؟ " گفت: " پیامبر (ص) را در خواب گریان و با موهای پریشان و خاک آلود دیدم و به من خبر داد الان حسین را دفن کرده است. گفتند: "خواب پریشان دیده‌ای. " ام سلمه گفت: " در جای خود بمانید نزد من تربت حسین (ع) وجود دارد " و آن شیشه‌ای را که تربت مزار حسین (ع) در آن بود، بیرون آورد و دیدند آن تربت به خون تازه تبدیل شده است [۱۲][۱۳]

امام حسین (ع) و سیراب کردن اصحاب

محمد بن سنان به نقل از امام رضا (ع) می‌گوید: "(در کربلا) اصحاب امام حسین (ع) از تشنگی به امام شکایت کردند. به امر خدا فرشته‌ای نزد حسین فرود آمد و گفت: " خداوند به شما سلام می‌رساند و می‌فرماید: " آیا درخواستی داری؟ " امام حسین (ع) فرمودند: " خداوند، سراسر درود است و درود و تحیت از اوست؛ خداوند از حاجتی که من دارم آگاه‌تر است؛ اصحابم از شدت تشنگی به من مراجعه کرده‌اند (و تقاضای آب دارند). " خداوند به آن فرشته وحی فرستاد به حسین بگو با انگشتت در پشت سرت برای آنها خطی بکش، پس آب را می‌بینند. امام حسین (ع) با انگشت سبابه خطی کشید؛ بی‌درنگ نهری جاری شد که از شیر، سفید‌تر و از عسل، شیرین‌تر بود و حسین (ع) و اصحابش از آن نوشیدند. آن فرشته گفت: "ای پسر رسول خدا، این نهر ویژه شماست؛ آیا اجازه می‌دهی از آن بنوشم؟ آن چشمه، شراب طهور زلال دست نخورده‌ای است که خدا قرآن درباره آن فرموده: ﴿خِتَامُهُ مِسْكٌ وَفِي ذَلِكَ فَلْيَتَنَافَسِ الْمُتَنَافِسُونَ[۱۴]. امام حسین (ع) به او فرمود: "اگر دوست داری از آن بنوشی بنوش"[۱۵][۱۶]

امام حسین (ع) و نوشته آسمانی در کربلا

نقل شده، (در گرماگرم پیکار کربلا) نوشته‌ای از آسمان فرود آمد و در دستان مبارک امام حسین (ع) قرار گرفت؛ وقتی امام حسین (ع) آن را باز کرد دید همان پیمانی است که پیش از آفرینش دنیا بر شهادتش گرفته شده است، چون به پشت آن نگریست، دید با خط آشکاری بر آن نوشته شده: "ای حسین! ما مرگ و شهادت تو را حتمی نساخته‌ایم؛ اینک اختیار با توست و از پاداش تو نزد ما چیزی کم نمی‌شود. اگر می‌خواهی این بلاها را از تو برمی‌داریم؛ بدان که آسمان‌ها و زمین‌ها و فرشتگان و جنیان را در فرمان تو قرار داده‌ایم. امر کن تا این کافران روی گردان از حق را که لعنت خدا بر آنان باد، از میان بردارند". ناگاه فرشتگان با دشنه‌های آتشین میان آسمان‌ها و زمین را پر کردند و در انتظار فرمان امام بودند که آن کافران گنهکار را از میان بردارند امام (ع) نوشته را به سوی آسمان افکند و فرمود: "خدایا! آقای من! دوست دارم در راه فرمانبری و محبت تو هفتاد هزار بار کشته و زنده شوم؛ خصوصا که در کشته شدنم یاری دین و احیای امر و حفظ ناموس شریعت تو نهفته باشد و پس از کشته شدن این دوستان و جوانان آل محمد (ع) دیگر از زندگی خسته‌ام"[۱۷][۱۸]

نمونه‌هایی از کرامات امام حسین (ع)

کرامات و امور خارق‌العاده که از سید الشهداء (ع) در منابع معتبر به ثبت رسیده هر یک شاهد و گواه بر علو مقام و منزلت آن حضرت نزد خداوند و گواهی بر منصب و مقام امامت و نصب الهی است[۱۹]. چند مورد از این معجزات و کرامات را مطرح می‌کنیم:

  1. دعای امام حسین (ع): شیخ طوسی به سند معتبر از امام صادق (ع) روایت کرده است: زنی در مکه طواف می‌کرد که دست خود را از آستین بیرون آورده بود، مردی دست خود را روی دست آن زن نامحرم گذاشت و بعد از آن دیگر مرد هر چه سعی کرد نتوانست دستش را جدا کند. خبر به والی مکه رسید، چون والی حاضر شد فقها را‌ طلبید. تمام فقها فتوا دادند دست آن مرد خائن باید قطع شود، برای اینکه خلاف اسلام رفتار کرده است. والی گفت: آیا کسی از فرزندان محمد (ص) در این جا هست؟ گفتند: بلی امام حسین (ع) امشب تشریف فرما شده‌اند. والی حضرت را ‌طلبید و عرضه داشت: توجه فرمایید چه بلایی بر سر ایشان آمده است! حضرت این منظره را دیده رو به سوی کعبه گردانید و دست به دعا برداشت و مدتی دعا کرد. پس از دعا به سوی آنها آمد و دست آن مرد را گرفته از دست آن زن جدا کرد. پس از این جریان والی عرضه داشت؛ ای پسر رسول خدا آیا عقاب کنم او را به این کاری که کرده است؟ حضرت فرمودند: نه[۲۰].
  2. سرنوشت شوم نفرین شدگان: این دسته از کرامات را علاوه بر منابع شیعی که به سند صحیح نقل کرده‌اند[۲۱] حتی منابع اصیل اهل سنت نیز به ثبت رسانده‌اند که از موارد بسیار زیاد فقط برای نمونه به یک نقل از طبری تاریخ نگار معروف اهل سنت اشاره می‌کنیم: عبیدالله بن ابی حصین ازدی زمانی که به دستور عمر سعد آب را بر امام حسین (ع) بست سوگند یاد کرده و خطاب به آن حضرت گفت از این آب ننوشی تا از تشنگی بمیری. امام حسین (ع) او را نفرین کرده که: «"اللهم اقتله عطشا و لا تغفر له ابدا"». حمید بن مسلم سوگند اکید یاد می‌کند بعد از حادثه کربلا او را در بستر دیدم از فرط تشنگی مرتب آب می‌نوشید تا شکمش پر شده و قی می‌کرد اما هنوز تشنه بود تا جان سپرد[۲۲].
  3. کرامت‌های قبر و تربت مطهر امام حسین (ع): برای قبر مطهر سید الشهدا و تربت آن سالار شهیدان کرامت‌هایی به تواتر نقل شده است، حتی بنابر روایات معتبر خداوند تعالی در تربت آن حضرت شفا عنایت فرموده است: محمد بن مسلم از امام باقر (ع) و امام صادق (ع) نقل می‌کند: «إن الله تعالی عوض الحسین (ع) من قتله أن جعل الإمامة فی ذریته، و الشفاء فی تربته، و إجابة الدعاء عند قبره، و لا تعد أیام زائریه جائیا و راجعا من عمره»[۲۳]. به یک مورد از کرامت‌های قبر مطهر[۲۴] اشاره می‌شود: وقتی به فرمان متوکل عباسی و برای تخریب آثار قبر و متفرق ساختن شیعه از تجمع پیرامون آن مرقد مطهر به آن منطقه آب بستند، آب نزدیک قبر که می‌رسید از پیشروی باز می‌ماند و انباشته می‌شد و برمی‌گشت و محوطه قبر همچنان خشک بود. چون محل جمع شدن آب را حایر گویند، محدوده قبر آن حضرت حائر نام گرفت[۲۵].[۲۶]
  4. در کتاب الإرشاد نقل است که: صبحدم، عبیداللّه بن زیاد، سرِ حسین (ع) را روانه کرد و آن را در همه کوچه‌های کوفه و قبیله‌های آن چرخاند و از زید بن ارقم روایت شده که گفته است: سر حسین (ع) را بر من گذراندند. سر بر نیزه بود و من، در حجره‌ای [نشسته] بودم. هنگامی که به روبه‌روی من رسید، شنیدم که می‌خوانَد: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا[۲۷]. به خدا سوگند مو بر تنم راست شد و فریاد زدم: به خدا سوگند، سرِ تو ـ ای فرزند پیامبر خدا ـ، شگفت‌تر و شگفت‌تر است![۲۸]
  5. از منهال بن عمرو نقل شده است: به خدا سوگند، من سر حسین بن علی (ع) را هنگامی که می‌بردند دیدم. من در دمشق بودم و جلوی سر، مردی سوره کهف را قرائت می‌کرد تا به این سخن خدای متعال رسید: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا[۲۹]. آنگاه خداوند، سر را به سخن در آورد و با شیوایی تمام گفت: «شگفت‌تر از ماجرای اصحاب کهف، کُشتن و بردن من است»[۳۰]
  6. از ابو قبیل نقل است: هنگامی که حسین بن علی (ع) کشته شد، سرش را جدا کردند و [در راه] در اولین منزل که فرود آمدند، شراب نوشیدند و به خاطر سر، شب را بیدار مانده بودند که قلمی آهنین از دیوار در برابرشان بیرون آمد و با خطّی خونین نوشت: آیا امّتی که حسین را کشته‌اند شفاعت جدّش را در روز حساب، امید می‌برند؟! آنان [ترسیدند و] سر را نهاده، گریختند و سپس بازگشتند[۳۱].[۳۲]

منابع

پانویس

  1. «و او را به سوی یکصد هزار (نفر) یا بیشتر فرستادیم * آنگاه آنان ایمان آوردند و ما آنها را تا مدّتی بهره‌مند گرداندیم» سوره صافات، آیه ۱۴۷-۱۴۸.
  2. الخرائج و الجرائح، قطب الدین راوندی، ج۲، ص۸۴۵-۸۴۷.
  3. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۵۷-۴۵۹.
  4. قسمت شرقی مدینه.
  5. دلائل الأمامه، طبری، ص۱۸۵-۱۸۶.
  6. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۵۹-۴۶۰.
  7. دلائل الامامه، طبری، ص۱۸۶.
  8. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۰.
  9. چه بسا سوختن صورت وی به این سبب بوده که آنها در بیابان بر روی سنگ‌های داغ سجده می‌کردند.
  10. بصائر الدرجات، محمد بن حسن الصفار، ص۲۹۱.
  11. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۱.
  12. الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص۳۳۰-۳۳۲.
  13. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۲-۴۶۳.
  14. «که مهر آن، مشک است و در چنین چیزی رغبت‌کنندگان باید رغبت کنند» سوره مطففین، آیه ۲۶.
  15. الثاقب فی المناقب، ابن حمزه طوسی، ص۳۲۷-۳۲۸.
  16. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۳-۴۶۴.
  17. موسوعة کلمات الامام الحسین (ع)، جمعی از نویسندگان، ص۴۸۱-۴۸۲ (به نقل از: معالی السبطین، ج۲، ص۱۸؛ اسرار الشهاده، ص۴۰۲).
  18. روستایی، اکبر، مقاله «حسین بن علی بن ابی طالب»، دایرة المعارف صحابه پیامبر اعظم، ج۱، ص۴۶۴-۴۶۵.
  19. ر. ک: إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص۳۶، الباب الخامس، عشر معجزات أبی عبدالله الحسین بن علی بن أبی طالب (ع) و بحار، ج ۴۴، ص۱۸۰.
  20. شاید مراد این بود که همان رسوا شدن میان مردم کیفر رفتارش بوده است. ر. ک: تهذیب الاحکام، ج ۴، ص۴۷۰ و مناقب ابن‌شهرآشوب، ج ۴، ص۵۱ و بحار، ج ۴۴، ص۱۸۳.
  21. ر. ک: الثاقب فی المناقب، ص۳۴۰ و إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات، ج ۴، ص، ۳۶ و پرتوی از عظمت حسین، ص۹۲.
  22. ر. ک: تاریخ طبری، ج ۴، ص۳۱۲.
  23. الأمالی للطوسی، ص۳۱۷ و کفایة الأثر، ص۱۶ و بشارة المصطفی لشیعة المرتضی (ط – القدیمة)، ص۲۱۱ و عوالم العلوم و المعارف و الأحوال من الآیات و الأخبار و الأقوال ج ۱۷ – الحسین (ع) ص۷۱۶ – باب أن الشفاء فی تربته و ما ظهر فی ذلک من معجزته (ع).
  24. برای آگاهی بیشتر ر. ک: جلاء العیون، ص۴۸۳، فصل ۲۲، معجزات و غرائبی که نزد مرقد مطهر و تربت آن حضرت ظاهر گردیده.
  25. حائر حسینی در فقه در باب نماز مسافر حکم خاص دارد که عبارت است از جواز اتمام در سفر.
  26. زهادت، عبدالمجید، معارف و عقاید ۵، جلد ۲ ص۳۱-۳۳.
  27. «آیا پنداشته‌ای که اصحاب کهف و رقیم از نشانه‌های ما (چیزی) شگرف بوده‌اند؟» سوره کهف، آیه ۹.
  28. «وَ لَمَّا أَصْبَحَ عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ زِيَادٍ بَعَثَ بِرَأْسِ الْحُسَيْنِ (ع) فَدِيرَ بِهِ فِي سِكَكِ‏ الْكُوفَةِ كُلِّهَا وَ قَبَائِلِهَا. فَرُوِيَ عَنْ زَيْدِ بْنِ أَرْقَمَ أَنَّهُ قَالَ مُرَّ بِهِ [أَي بِرَأْسِ الحُسَیْنِ (ع)] عَلَيَّ وَ هُوَ عَلَى رُمْحٍ وَ أَنَا فِي غُرْفَةٍ فَلَمَّا حَاذَانِي سَمِعْتُهُ يَقْرَأُ ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا فَقَفَ‏ وَ اللَّهِ شَعْرِي وَ نَادَيْتُ رَأْسُكَ وَ اللَّهِ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَعْجَبُ وَ أَعْجَبُ‏»؛ الإرشاد، ج۲، ص۱۱۷؛ کشف الغمّة، ج۲، ص۲۷۹.
  29. «آیا پنداشته‌ای که اصحاب کهف و رقیم از نشانه‌های ما (چیزی) شگرف بوده‌اند؟» سوره کهف، آیه ۹.
  30. «أَنَا وَ اللَّهِ رَأَيْتُ رَأْسَ الْحُسَيْنِ (ع) حِينَ حُمِلَ وَ أَنَا بِدِمَشْقَ وَ بَيْنَ یَدَیِ الرَّأْسِ رَجُلٌ يَقْرَأُ سورَةَ الْكَهْفِ حَتَّى بَلَغَ قَوْلَهُ‏ تَعَالَی: ﴿أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَبًا فَأَنْطَقَ‏ اللَّهُ‏ الرَّأْسَ‏ بِلِسَانٍ‏ ذَرِبٍ‏، فَقَالَ: أَعْجَبُ مِنْ أَصْحَابِ الْكَهْفِ قَتْلِي وَ حَمْلِي»؛ تاریخ دمشق، ج۶۰، ص۳۷۰؛ الخرائج والجرائح، ج۲، ص۵۷۷، ح۱.
  31. «لَمَّا قُتِلَ الْحُسَيْنُ بْنُ عَلِیٍّ (ع) إِحْتَزُّوا رَأْسَهُ وَ قَعَدُوا فِي أَوَّلِ مَرْحَلَةٍ يَشْرَبُونَ النَّبِيذَ يَتَحَيَّوْنَ بِالرَّأْسِ فَخَرَجَ عَلَيْهِمْ قَلَمٌ مِنْ‏ حَدِيدٍ مِنْ‏ حَائِطٍ فَكَتَبَ بِسَطْرِ دَمٍ: «أَ تَرْجُو أُمَةٌ قَتَلَتْ حُسَيْناً / شَفَاعَةَ جَدِّهِ يَوْمَ الْحِسَابِ!» فَهَرَبُوا وَ تَرَكُوا الرَّأْسَ ثُمَّ رَجَعُوا» (المعجم الکبیر، ج۳، ص۱۲۳ ش۲۸۷۳).
  32. محمدی ری‌شهری، محمد، گزیده دانشنامه امام حسین ص۶۵۹ ـ ۶۶۰.