ابوموسی اشعری در تراجم و رجال
متن این جستار آزمایشی و غیرنهایی است. برای اطلاع از اهداف و چشم انداز این دانشنامه به صفحه آشنایی با دانشنامه مجازی امامت و ولایت مراجعه کنید.
- اين مدخل از زیرشاخههای بحث ابوموسی اشعری است. "ابوموسی اشعری" از چند منظر متفاوت، بررسی میشود:
مقدمه
- ابوموسی نامش عبدالله فرزند قیس بن سلیم معروف به کنیهاش ابوموسی اشعری و از اصحاب رسول خدا(ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب در بصره و نیز از کارگزاران عثمان در کوفه بود.
- وی پس از قتل عثمان با امیرالمؤمنین علی(ع) بیعت کرد، اما از اطاعت آن حضرت سرباز زد و مردم کوفه را از رفتن به بصره در حمایت از امام(ع) منع نمود و همین امر سبب شد که حضرت او را عزل کند و دیگری را به امارت کوفه برگزیند. از این رو، ابوموسی همواره نسبت به حضرت علی(ع) خشمگین بود و میکوشید کارهایی بر ضد امام(ع) انجام دهد، از جمله در جریان حکمت، بزرگترین خیانت را به اسلام و ولایت امیرالمؤمنین(ع) نمود. با توجه به مراتب فوق، اگر چه ابوموسی را نمیتوان از یاران علی(ع) به شمار آورد اما چون در ابتدا در زمره اصحاب و کارگزاران حضرت بوده و مسائل مهمی از عملکرد او در عصر خلافت حضرت رخ داده، لذا به شرح حال او پرداختیم تا از زندگانی و نکات قوت و ضعف کارهای او آگاه شویم.[۱]
ابوموسی و پایانی نافرجام
- همانطور که گفتیم ابوموسی اشعری اگرچه از اصحاب رسول خدا(ص) و از کارگزاران عمر بن خطاب و عثمان و چند صباحی از اصحاب و کارگزاران امام علی(ع) بود؛ اما در عین حال عاقبت خوبی نداشت و رفتار و کردارش او را از اصحاب خوب رسول خدا(ص) جدا کرد و عاقبت نافرجامی برای او رقم زد. لذا پیامبر خدا(ص) در یک خبر غیبی و با کنایه ابو موسی را به نافرجامی عاقبتش آگاهی داد تا شاید از گمراهی دست بردارد و به خود آید، اما هیهات که او عبرت نگرفت و به راهی رفت که مطابق میل و هوای نفسش بود. در این جا چند نمونه از بدفرجامی و کارهای منافقانه او را نقل میکنیم[۲]:
جعل عنوان امیرالمؤمنین
- ابوموسی در سال هجدهم هجری برای اولین بار جهت تقرب به عمر بن خطاب، طی نامهای او را به عنوان امیرالمؤمنین مخاطب ساخت[۳]. و این بدعت را در اسلام پایه گذاری کرد؛ زیرا به اعتقاد ما شیعیان به عنوان یک امر قطعی و مسلم اسلامی این است، که عنوان امیرالمؤمنین تنها و تنها برای حضرت علی(ع) است که از طرف خدا و رسول خدا به او اختصاص یافته و ذکر این عنوان برای شخص دیگری حتی برای دیگر ائمه معصومین شیعه(ع) مجاز نیست[۴]، لذا ابو بکر تا آخر عمرش به عنوان خلیفه رسول الله خطاب میشد نه امیرالمؤمنین، و عمر هم تا سال هجدهم هجری خلیفه رسول الله خطاب میشد، اما با بدعتی که ابوموسی و دیگران گذاشتند، از آن پس عنوان امیرالمؤمنین، برای عمر و سپس برای عثمان و حتی برای معاویه و یزید و دیگر حاکمان جور و ستم به کار برده شد![۵].
نفاق و توطئه در قتل پیامبر(ص)
- از دیگر نمونههای بدفرجامی ابوموسی این که وی اگر چه به ظاهر مردی مقدس و دیندار و اسلام شناس بود، اما در واقع مردی دو چهره و منافق بود. لذا حذیفة بن یمان صحابی بزرگ پیامبر(ص) و یار با وفای امیرالمؤمنین(ع) که با عنایت حضرت رسول(ص) چهره منافقین را به خوبی میشناخت، روزی به آنان که در صدد تقدیس و تکریم ابوموسی بودند، گفت: "شما حرفهایی درباره او میزنید، اما من شهادت میدهم که او دشمن خدا و رسول اوست و در این دنیا و به روز رستاخیر در حال جنگ و ستیز با خدا و رسولش میباشد، در روزی که معذرت خواهی و بهانه تراشی ستمگران سودی نمیبخشد و بر آنان لعنت و بدفرجامی است"[۶].
- از جمله کارهای بسیار زشت و ناپسند و منافقانه ابوموسی توطئه در قتل رسول خدا(ص) بعد از بازگشت از غزوه تبوک است.
- ابن ابی الحدید میگوید: روزی از عمار یاسر درباره ابوموسی سؤال شد، او در پاسخ گفت: از حذیفه بن یمان درباره او سخنی بزرگ و شگفتانگیز شنیدم، از او شنیدم که میگفت: "صاحب آن شب کلاه سیاه"[۷]. عمار گوید: سپس حذیفه کمی رو ترش کرد و لبهای خود را به دندان گزید، آن چنان که از کار او دانستم که ابوموسی در زمره افرادی بوده که در آن شب روی گردنه (پس از مراجعت از غزوه تبوک) بوده (و قصد رم دادن شتر پیامبر(ص) و آهنگ قتل آن حضرت را داشته است)[۸].[۹]
عزل ابوموسی از حکومت کوفه
- از دیگر بدبختیهای ابوموسی اینکه امیرالمؤمنین وقتی برای دفع فتنه طلحه و زبیر و عایشه عازم بصره بود، در بین راه از محلی به نام ربذه، هاشم بن عتبه (هاشم مرقال)[۱۰] ره به سوی کوفه فرستاد تا مردم را برای جنگ ناکثین (پیمان شکنان) بسیج نماید و نامهای هم به ابوموسی نوشت و به او دستور داد مردم را برای مقابله با طلحه و زبیر آماده سازد. هاشم مرقال به کوفه رفت و نامه امام را برای ابوموسی فرستاد ولی او حاضر به همکاری نشد و هاشم را تهدید به زندان و قتل کرد و در نتیجه هاشم، خبر عدم موفقیت خود را در این ماموریت توسط محل بن خلیفه طائی به حضرت نوشت و منتظر پیام امام(ع) ماند [۱۱]. امیرالمؤمنین(ع) بلافاصله نامه دیگری از "ماء العذیب" برای مردم کوفه فرستاد و آنان را برای جنگ با ناکثین فراخواند. ضمناً مالک اشتر را فرستاد و ابوموسی را از حکومت عزل نمود و قرظة بن کعب را به جای او منصوب کرد[۱۲]. و بدین ترتیب او از مسند استانداری کوفه عزل و از شهر کوفه خارج شد[۱۳].
ابوموسی و حکمیت
- یکی دیگر از نافرجامیهای ابوموسی اشعری خیانت او در امر حکمیت بود به طوری که مورد نفرین امیرالمؤمنین(ع) قرار گرفت، شرح ماجرا به اختصار از این قرار است: توطئه قرآن به نیزه کردن معاویه و عمرو بن عاص و پیشنهاد حکمیت از سوی آنان، باعث فریب عدهای از یاران امام(ع) شد و حضرت مجبور به پذیرش حکمت گردید. و چون این گروه نادان در تعیین فردی برای حکمیت از سپاه حضرت علی(ع) به مخالفت برخاسته و در نتیجه اختلاف میان صفوف سپاه افتاد. امام(ع) میخواست مالک اشتر یا ابن عباس را تعیین نماید ولی اشعث بن قیس و طرفداران او و قاریان قرآن، به چند دلیل ابوموسی اشعری را تعیین کردند، یکی این که او در کوفه برای جنگ جمل، مردم را از جنگ با عایشه برحذر داشت، پس او مردی آگاه به مسائل است و صلاحیت این کار را دارد و دیگر این که اشعث بن قیس چون از یمن بود، میخواست ابوموسی که از طایفهای از قبایل یمن بود، این کار را به عهده بگیرد، و دیگر این که ابوموسی چون صدای بسیار خوبی در قرائت قرآن داشت، مورد قبول قاریان قرآن که در سپاه حضرت علی(ع) تعدادشان زیاد بودند، قرار گرفت، و از همه مهمتر اینکه اشعث بن قیس و منافقین در سپاه امام میدانستند ابوموسی رابطه خوشی با حضرت علی(ع) ندارد و در داوری خود، طرف معاویه را خواهد گرفت و از طرفی دیگر در برابر نماینده زیرک و حیله باز معاویه، یعنی عمروعاص شکست خواهد خورد و در نتیجه در این حکمیت امیرالمؤمنین شکست خواهد خورد و معاویه موفق خواهد شد.
- مجموعه این مسائل که به آن اشاره شد، سبب گردید که گروهی از نیروهای سپاه عراق، امام علی(ع) را مجبور ساختند که ابوموسی را داور در حکمیت قرار دهد. متأسفانه ابوموسی با این که توان این کار را نداشت، پذیرای داوری شد که با عمروعاص در "دومة الجندل" جمع شود و بر اساس قرآن داوری نماید[۱۴].[۱۵]
متن قرارداد حکمت
- خلاصهای از متن قرارداد حکمیت بین امیرالمؤمنین(ع) و معاویه که به امضا رسید، بدین شرح است: ﴿بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ﴾، این نوشتهای است که به درخواست علی بن ابی طالب[۱۶] و معاویة بن ابی سفیان و همراهانشان تنظیم شده است تا به کتاب خدا و سنت پیامبر خدا(ص) درباره اختلاف دو طرف داوری کنند، بر مردم عراق و شیعیان غایب و حاضر علی(ع) است که به این پیمان متعهد باشند و بر مردم شام و هواداران غایب و حاضر معاویه است که به این حکم متعهد باشند، ما به حکم خدا و کتاب او ملزم هستیم؛ زیرا تنها این قرآن است که اختلافات را از بین میبرد و ما را دور هم جمع میکند، لذا تمام قرآن را از آغاز تا انجام داور اختلاف خود قرار دادیم و هر آنچه قرآن زنده میدارد ما زنده نگاه خواهیم داشت و هر چه قرآن میمیراند ما آن را میمیرانیم و علی و شیعیانش، عبدالله بن قیس (ابوموسی اشعری) را داور قرار داده و معاویه و یارانش، عمرو عاص را داور قرار دادهاند و از هر دو داور پیمانی محکم گرفته خواهد شد که قرآن را در این امر مهم مورد عمل قرار دهند و به چیز دیگری روی نیاورند و اگر در کتاب خدا رهنمودی نیافتند به سنت پیامبر خدا مراجعه کنند و نباید به هواهای نفسانی و شبهات تکیه کنند و این دو حکم مادامی که از حق تجاوز نکردهاند، جان و مال و خانوادهشان از هرگونه گزندی در امان است و امت اسلامی یار و ناصر آنان خواهند بود و اگر یکی از این دو مردند، حاکم آن گروه کسی را که دارای شرایط اوست تعیین نماید. این قرارداد را گروه زیادی از یاران علی و نیز را طرفداران معاویه گواهی و امضا نمودند.
- این قرارداد در چهارشنبه هفدهم صفر سال ۳۷ هجری به امضا رسید و مقرر شد در شوال ۳۷ هجری هشت ماه دیگر در دومة الجندل به اجرا درآید[۱۷].[۱۸]
داوری ظالمانه ابو موسی
- تاریخ اجرای حکمیت (شوال ۳۷ هجری) فرا رسید. امیرمؤمنان(ع) چهارصد مرد به فرماندهی شریح بن هانی به دومة الجندل گسیل داشت و عبدالله بن عباس را برای امامت جماعت و مراقبت امور برگزید و ابوموسی را هم به همراه آنان فرستاد. از دیگر سو معاویه نیز چهارصد نفر به سرکردگی عمرو عاص ضمن افراد سرشناس، مثل عبدالله بن زبیر و عبدالله بن عمر و دیگر رجال قریش را فراخواند و به همراه آنان فرستاد.
- در چنین موقعیت خطیری، شریح بن هانی، ابن عباس و احنف بن قیس[۱۹]، ابوموسی را از اهمیت کاری که در پیش داشت، متذکر گردیدند[۲۰]. اما تذکرات و نصایح آنان در فکر و اندیشه ابوموسی تأثیر نگذاشت و با تعارفات توخالی و عامیانه عمرو عاص، فریب خورد و به راه انحراف رفت، راهی که برای همیشه مسیر تاریخ اسلام را عوض کرد و ضربهای به پیکر حکومت عدل علوی وارد ساخت که دیگر اصلاح نشد. لذا او قبل از عمرو عاص، در برابر مردم عراق و شام که در آنجا منتظر داوری آنان بودند، ایستاد و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای مردم رأی من و عمرو عاص بر امر واحدی تعلق گرفته که امیدواریم با این کار، خداوند امر امت را به آن اصلاح نماید. ابن عباس در این موقع فریاد برآورد که: وای بر تو ای ابوموسی، او (عمرو عاص) قصد فریب تو را دارد، اگر بر امر واحدی توافق کردهاید، بگذار ابتدا او سخن بگوید؛ زیرا عمرو عاص مرد مکار و فریبکاری است، گمان ندارم به عهدی که با تو بسته است، عمل کند. اما ابوموسی که مغرور هوای نفس و فریفته تعارفات عمرو عاص شده بود، بدون توجه به سفارش ابن عباس در ادامه گفت: ما به کار این امت نظر کردیم و فهمیدیم که هیچ چیز بیش از وحدت نظر و رأی نمیتواند نابسامانی آن را اصلاح کند، از این رو من و همتایم عمرو عاص توافق کردیم که علی و معاویه را از خلافت عزل کنیم و تعیین تکلیف این امر را به مشورت مسلمانان بگذاریم تا هر کسی را دوست داشتند، انتخاب نمایند. من علی و معاویه را خلع کردم و این امر را به شما واگذار نمودم تا فرد شایستهای را انتخاب نمایید!
- ابوموسی پس از این سخنان نکبت بار و شکننده در گوشهای نشست، سپس عمرو عاص برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: این شخص مطالبی گفت، همانطور که شنیدید، او مولای خود، علی را از خلافت عزل کرد، اینک من هم علی را مثل او از خلافت خلع میکنم ولی مولایم معاویه را به این منصب میگمارم؛ زیرا او کارگزار عثمان و خون خواه او و سزاوارترین مردم به این مقام است. عمرو عاص هم با حیله و دغل، فتنهای همیشگی در جامعه اسلامی برپا نمود و به گوشهای خزید.
- ابوموسی وقتی سخنان عمرو عاص را شنید، دانست فریب خورده و عمرو عاص به او نیرنگ زده لذا بلافاصله برخاست و خطاب به عمرو عاص گفت: خدا تو را ناکام گرداند و موفق ندارد تو غدر و حیله کردی مَثل تو مَثل سگ است که اگر به او حمله کنیم، حمله میکند و اگر او را رها کنیم، باز هم حمله مینماید. عمرو عاص گفت: تو هم مانند چهارپا میمانی که کتابها را حمل میکند (ولی چیزی از آن نمیداند).
- شریح بن هانی نیز با تازیانه به عمرو عاص حمله کرد و او را کتک زد و پسر عمرو عاص به دفاع از پدرش برخاست و جلو درگیری را گرفت. شریح همواره میگفت: ای کاش به جای تازیانه با شمشیر بر عمرو عاص مینواختم و من از این کار بیش از هر چیز پشیمان هستم.
- در نتیجه این شکست مفتضحانه برای ابوموسی و خیانت به ولایت حضرت علی(ع) او به ناچار از رفتن به کوفه خودداری کرد و سوار بر ناقهاش شد و با شرمندگی به مکه رفت. ابن عباس میگفت: قبیح باد چهره ابوموسی، با این که او را از نیرنگ عمرو عاص آگاه ساختم، ولی نیندیشید. سپس عمرو عاص و مردم شام به سوی معاویه رفتند و با او بر خلافت بیعت کردند[۲۱].[۲۲]
آخرین خسران
- آری، ابوموسی با خدعه عمرو عاص بزرگترین خیانت را به آرمان مسلمانان و امیرالمؤمنین(ع) کرد و معاویه را بر حکومتش ثابت و استوار نمود.
- ابوموسی که روزی حاضر نبود امیرالمؤمنین علی(ع) را حمایت نماید، پس از شهادت حضرت علی(ع)، مرتکب آخرین خسارت شد و وقتی که معاویه به نخیله آمد، وی از مکه به دیدار معاویه شتافت و با او بیعت کرد و گفت: درود بر تو ای امیرالمؤمنین، و معاویه هم جواب او را داد[۲۳].
- او سرانجام با کوله باری از گناه که بر او سنگینی میکرد، در سال ۴۲ و به قولی در سال ۵۲ هجری در کوفه یا مکه از دنیا رفت و دنیای اسلام را از فتنهها و شرور خود آسوده نمود[۲۴].[۲۵]
جستارهای وابسته
منابع
پانویس
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۸-۱۲۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹.
- ↑ تاریخ یعقوبی، ج۲، ص۱۵۰. البته قول دیگری در عنوان امیرالمؤمنین برای عمر نقل شده است.
- ↑ برای توضیح بیشتر به مظهر ولایت اثر دیگر مؤلف تحت عنوان: نسب، کنیه و القاب علی(ع) مراجعه نمایید.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۲۹-۱۳۰.
- ↑ "و أما أنا، فأشهد أنه عدو لله و لرسوله......"، شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۴.
- ↑ صاحب البرنس الاسود
- ↑ شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۰-۱۳۱.
- ↑ احتمال دارد امیرالمؤمنین(ع) ابتدا محمود بن جعفر و محمد بن ابوبکر را به کوفه فرستاده و چون ابوموسی مردم را از یاری امام(ع) بازداشت، دو نماینده امام بدون نتیجه به خدمت امام بازگشتند و حضرت بعد هاشم مرقال را اعزام کرد.
- ↑ منهاج البراعه، ج۱۷، ص۱۸ و الجمل، ص۲۴۲.
- ↑ ر.ک: نهج البلاغه، نامه.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۱-۱۳۲.
- ↑ ر.ک: وقعة صفین، ص۴۹۷ و شرح ابن ابی الحدید، ج۱۳ ص۳۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۲-۱۳۳.
- ↑ تفصیل این داستان و حذف کلمه «امیرالمؤمنین» از پیمان صلح، در شرح حال اخنف بن قیس و اشعث بن قیس آمده، مراجعه نمایید.
- ↑ ر.ک: وقعة صفین، ص۵۱۰ و ۵۱۱ و تاریخ طبری، ج۵، ص۵۸ و ۵۹.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۳-۱۳۴.
- ↑ ر.ک: همین اثر، شرح حال «أحنف بن قیسه».
- ↑ شرح حال «شریح بن هانی» و گفت و گوی او با ابوموسی در همین کتاب آمده است.
- ↑ وقعة صفین، ص۵۴۵.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۴-۱۳۶.
- ↑ الغارات، ج۲، ص۶۵۶.
- ↑ اشرح ابن ابی الحدید، ج۱۳، ص۳۱۶.
- ↑ ناظمزاده، سید اصغر، اصحاب امام علی، ج۱، ص۱۳۶-۱۳۷.