نیاز به دین

از امامت‌پدیا، دانشنامهٔ امامت و ولایت

نسخه‌ای که می‌بینید نسخه‌ای قدیمی از صفحه‌است که توسط Jaafari (بحث | مشارکت‌ها) در تاریخ ‏۲۸ فوریهٔ ۲۰۲۴، ساعت ۱۰:۳۷ ویرایش شده است. این نسخه ممکن است تفاوت‌های عمده‌ای با نسخهٔ فعلی بدارد.

نیاز حداکثری به دین

بر مبنای آنچه ضمن ادله اثبات ضرورت دین بیان شد، به خوبی آشکار می‌شود: اولاً: نوع بشر برای نیل به اهداف و غایات نهایی زندگی خود نیازمند استمداد ربانی و هدایت الهی است و توانمندی‌های علمی و عملی او در هیچ مقطعی از رشد و تکاملش نمی‌تواند پاسخ‌گوی این نیاز بنیادی و سرشتی و ماهوی وجود او باشد؛ ثانیاً: این نیاز، حداکثری و همه‌جانبه به گستره همه ابعاد و شئون زندگی فردی و اجتماعی اوست و به عرصه خاصی از زندگی او محدود نمی‌شود؛ ثالثاً، رشد و توسعه و تکامل فکری، علمی، فنی و تمدنی زندگی بشر، نه تنها از این نیاز حداکثری نمی‌کاهد، بلکه برعکس با توسعه هرچه بیشتر تمدن بشری و پیچیدگی و تنوع و تکثیر یافتن هرچه بیشتر احتیاجات بشر، نیاز به دین، قوت و شدت بیشتر یافته، آفاق این نیازمندی دامنه و گستره بیش‌تری به خود می‌گیرد.[۱].

بررسی تلقی حداقلی از دین

برخی با تلقی حداقلی از دین، نیاز به دین حداکثری را مربوط به دوره نابالغی عقل انسان دانسته‌اند. از این رو، آن را نیازی موقتی اعلام کرده‌اند. که با رشد و شکوفایی عقلی و علمی انسان به پایان می‌رسد و جایی برای استمداد از انبیا در این خصوص باقی نمی‌ماند. بر این اساس، نیاز بشر به دین تنها در دوره‌های خاصی از زندگی او که امکان وصول به حداقل‌های دین برای او نیست، مطرح است، پس پیش‌بینی می‌شود با پیشرفت و تکامل علمی و اجتماعی انسان، این حداقل‌ها نیز حاصل شود و نیازمندی به دین پایان پذیرد. اینان چون از محتوای دیانت نیز تلقی حداقلی دارند و دین را در همان اصول اخلاقی و احکام کلی مربوط به حسن و قبح عقلی که عموماً در محدوده فهم عرفی و وجدان اخلاقی عموم انسان‌هاست خلاصه کرده‌اند، اساساً بر این باورند که نیازمندی به دین حداقلی نیز در مرحله‌ای از رشد عقلی انسان پایان می‌یابد. در این جا به جاست که بیش‌تر درباره تلقی‌های حداقلی از دین، از حیث نیازمندی موقتی یا دایمی به دین بیندیشیم و بر مبنای آنچه در قسمت ادله نبوت و فلسفه ارسال رسل و ادیان آسمانی بیان شد، این منظر را نقد و بررسی کنیم. در این جا به سه تلقی از «دین حداقلی» یا «حداقلی بودن دین» اشاره می‌کنیم که هیچ یک نمی‌تواند مطابق آنچه بیان شد، پشتوانه فلسفه نبوت و سازگار با ادله نیازمندی ضروری و دایمی به دین باشد.[۲].

دین و حداقل‌های لازم برای زندگی انسانی

آنچه درباره دین بیان می‌شود، حداقل‌های لازم برای زندگی است. خواه نیل به سعادت دنیوی را مقصود دیانت بدانیم، یا نیل به سعادت اخروی را، در هر صورت، دین تنها به حداقل‌های لازم برای نیل به سعادت پرداخته است. از این رو، نه در امور دنیوی و نه در امور اخروی نمی‌توان تنها به دین اکتفا کرد[۳]. بر اساس این دیدگاه، از آنجا که حداقل‌های زندگی بشر امروز در زمره بدیهیات و مسلمات بسیار روشن زندگی فردی و اجتماعی در آمده‌اند، پس با توجه به گستردگی ابعاد و پیچیدگی بسیار فراوان جوامع امروزی، نیازهای بشر بسیار فراتر از آن چیزی است که ادیان الهی عرضه داشته‌اند و بر این اساس، می‌توان مدعی شد که چون تعالیم ادیان الهی مناسب جوامع بدوی و ساده اولیه است، دوره نیازمندی به دین به سر آمده است[۴].

نگاه حداقلی به دین در امور دنیا ملازم با این باور است که احکام دینی برای جوامع بدوی و نازل‌ترین مدنیت‌ها صادر شده‌اند؛ زیرا ناظر به حداقل‌هایی است که هر اجتماع انسانی باید داشته باشد و چون این حداقل‌ها، در قبال نظامات گسترده و پیش‌رفته حقوقی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی... که امروزه وجود دارد، اموری کاملاً پیش پا افتاده و ابتدائی‌اند، دیگر وجهی برای اعتنای به آنها و لزوم عمل به آنها وجود ندارد، بلکه اساساً تناسبی میان این احکام با جوامع و علوم پیشرفته امروزی نیست. بنابراین، باور به حداقلی بودن دین در واقع، باور به حذف و نفی نقش دنیوی دین در جوامع امروزی است.[۵].

اصل دین، هسته مشترک همه ادیان الهی

همه تعالیمی که در دین به نحو دقیق و مصداقی موجود است و دامنه وسیعی از زندگی فردی و اجتماعی او را متأثر می‌سازد، از حیث دینی بودن، اموری گوهری و اصیل نیستند. اصل دین و حقیقت دیانت چیزی جز همان مشترکات همه ادیان الهی نیست[۶].

از این منظر، هسته اصلی و مشترک همه ادیان یک سری اصول و احکام کلی مربوط به عمل و نظر انسان است؛ یعنی باور اجمالی به مبدأ و معاد و احکام کلی مربوط به مقصد و هدف اصلی زندگی و نیز ارزش‌های کلی و موازین اخلاقی مرتکز در نفوس و وجدان بشری[۷]. این اصول و احکام کلی مشترک در بستر شرایط ویژه اجتماعی، فرهنگی و مدنی هر دوره و جامعه‌ای و تحت تأثیر دانش‌ها، بینش‌ها و شاکله‌های فکری، روحی و روانی عالمان دینی و در ظرف نیازها و مقتضیات اجتماعی، به تفصیلات حُکمی و حِکمی (نظری و عملی) بسیاری می‌انجامد که از آنها در هر عصری با عنوان شریعت یاد شده است[۸]. از آنجا که این تفصیلات بیش از آن‌که ریشه در چنان احکام کلی و اجمالی و مشترکات اصیل ادیان الهی داشته باشد، ریشه در امور بشری، دانش‌های عصری، سنن اجتماعی و شرایط تاریخی ویژه هر دوره و جامعه‌ای دارد، پس اموری عرضی و خارج از اصل و حقیقت دین هستند و به این ترتیب، نقش اصل و لُب دین در زندگی بشر را باید نقشی حداقلی دانست. بر پایه این تلقی می‌توان گفت که چون همان اصول و احکام کلی‌ای که دین به جامعه بشری عرضه می‌کند، خود در روند رشد و تکامل عقلی، علمی و مدنی انسان بوده، تدریجاً در زمره ادراکات و احکام عقل جمعی و وجدان عمومی جامعه قرار گرفته و به اموری متعارف تبدیل شده است، امروزه وجهی برای نیازمندی به دین باقی نمانده است و آنچه به نام دین، یا معرفت دینی از آن یاد می‌شود، در واقع نحوه‌ای از فهم تاریخی و شیوه‌ای از تفکر و بخشی از دانش بشری است که اصولاً چندان ربطی به دین ندارد.[۹].

اساس دیانت و ذاتی دین: (مقاصد اصلی شرع)

آنچه اصل و اساس دیانت را تشکیل می‌دهد و ذاتی دین محسوب می‌شود، همان مقاصد اصلی شرع است؛ یعنی مقاصدی چون: نیل به سعادت اخروی، حفظ دین، عقل، نسل، مال، جان مردمان و بندگی کردن خداوند. غیر از این مقاصد هرچه از احکام و آموزه‌ها و تعالیم دینی کلی و جزئی، عام و خاص و مطلق و مقید وجود دارد، چه از جانب انبیا و چه از جانب عالمان دینی با عنوان دین به جامعه بشری عرضه شده است، همگی در زمره عرضیات دین محسوب می‌شوند. عرضیات، جنبه تاریخی دارند و کاملاً متأثر از شرایط اجتماعی، فرهنگی، علمی مدنی هر عصر و دوره‌ای هستند، پس با اصل دیانت که همان مقاصد شرعی است ربط درونی، ذاتی و مبنایی ندارند؛ به بیان دیگر، در واقع عرضیات، راه‌حل‌ها، شیوه‌ها، نسخه‌ها و راهکارهای برآمده از دانش‌ها و فهم بشری هر دوره برای نیل به مقاصد شرعی است. از این رو، آنچه از دیانت همواره ثابت و تغییر ناپذیر است، مقاصد آن است و آنچه تغییر می‌نماید، شیوه و برنامه‌های عملی نیل به چنان مقاصدی است[۱۰]. از آنجا که بخش ذاتیات دین بسیار کمتر از بخش عرضیات آن، بوده اساساً تنها همین بخش نیز حقیقتاً قابل استناد به دین است، پس می‌توان نتیجه گرفت نقش دین در جامعه و زندگی انسان نقش حداقلی است و نه حداکثری. بر پایه این تلقی از حقیقت دین، وقتی همه تعالیم عملی دین در زمره عرضیات آن است و عرضیات نیز برآمده از دانش‌ها و بینش‌های عصری و فرهنگ و مدنیت زمانه باشد، حقیقتاً چیزی از دین به عنوان آیین زندگی قابل استناد به دین نخواهد بود و اصولاً دین را نمی‌توان آیین زندگی و شیوه‌ای از زندگی خواند. اگر ذات و حقیقت دیانت همان مقاصد شرعی باشد، پس دین چیزی جز یک جهت‌گیری کلی برای زندگی بشر نخواهد بود که خود همین جهت‌گیری کلی نیز چون خارج از فهم و ادراک بشر نیست و بدون استناد به دین در جامعه بشری همیشه مطلوب بوده است، باز وجهی برای انتساب آن به دین وجود ندارد.

بر این اساس، چون همه آنچه را که مقاصد شرعی می‌دانیم، پذیرفته شده عقل و وجدان بشر است و در زمره احکام عقل عملی انسان محسوب می‌شود، پس نقش دیانت نه حداقلی، بلکه به صفر می‌گراید و بشر بدون استمداد از ادیان الهی، خود به پشتوانه ادراکات عقلی، وجدانی و فطری خویش می‌تواند به همان مقاصد شرعی حکم کند و درصدد تحقق آنها برآید، کما اینکه کم و بیش این مقاصد در همه جوامع بشری بدون ارتباط با دین به چشم می‌خورد و بشر در تکاپوی وصول به آنها برآمده است[۱۱]. چنان که ملاحظه می‌شود، نتیجه هر سه تلقی یادشده از حداقلی بودن دیانت، چیزی جز حذف نقش دین یا به پایان رسیدن دیانت در جامعه بشری نیست. در واقع، هر یک از این سه تلقی، توجیه و تبیینی برای ختم دیانت شمرده می‌شود، نه ختم نبوت؛ زیرا همان طور که بیان گردید، اگر اصل دین و غرض از ارسال انبیا حداقل‌های دیانت باشد و حداقل‌ها همان وجوه مشترک همه فرهنگ‌ها و جوامع و ادیان و چون این حداقل‌ها را خود بشر به درستی می‌داند که همان احکام عقل صریح و وجدان اخلاقی بشر؛ یعنی کلیات ارزشی و احکام اولی عقلی عملی و نظری است، در این صورت وجهی برای ارسال انبیا باقی نمی‌ماند. و چون در هیچ دوره‌ای این حداقل‌ها از بین نرفته است و اساساً به دلیل پشتیبانی و تأیید از درون انسان (عقل و فطرت و وجدان) امکان از بین رفتن آنها نبوده است، توجیهی برای تجدید نبوت‌ها باقی نمی‌ماند و معلوم نیست چرا با وجود استمرار حداقل‌ها، باز دین و شریعتی تازه و دعوتی دیگر به دنبال می‌آمد.

به ویژه، از حیث کارکردی، دیدگاه حداقلی نمی‌تواند تبیین در خور دفاعی از واقعیت دین در زندگی بشر داشته باشد. با تأمل در این که ارائه حداقل‌ها چه نقشی می‌تواند در تعالی و تکامل بشر داشته باشد و چقدر در ایصال انسان‌ها به سر منزل مقصود، یا تقرب به غایت خلقتشان مؤثر است؟ به تحقیق، باید بگوییم حداقل‌ها، حداقل تأثیر را دارند. بنابراین، این همه مجاهدت‌های انبیا و تلاش طاقت‌فرسای آنان برای تبلیغ دین و اجابت گسترده و همگانی انسان‌ها به دعوت آنان را نمی‌توان توجیه کرد. بنابر تحلیل ارائه شده از دیدگاه‌های حداقلی، نقش حداقلی دین با توسعه فهم، علم و دانش بشری نه تنها روزی به پایان خواهد رسید، به سبب این که حداقل‌ها همان اصول و قواعد و مقاصد بسیار کلی‌ای هستند که عقل و وجدان و فهم متعارف بشری آنها را می‌شناسد و به آنها حکم می‌نماید، پس اساساً نیازمندی بشر به دین از نوع نیاز تذکاری و تنبهی و انگیزشی خواهد بود. در تلقی تذکاری از دین، نیازمندی به دین، عمومیت خود را از دست خواهد داد؛ زیرا فقط مورد نیاز دوره‌ای خاص، یا عده‌ای خاص می‌شود که بر اثر غفلت و جهالت و انغمار در دنیا، فطرت دل و عقل آنان گرفتار فترت شده و نداهای وجدانی و احکام عقلی در وجود آنها به خمودی‌گراییده است، اما دیگر انسان‌ها که به این درجه از انحطاط نرسیده باشند، نیاز به چنین تذکار و تنبهی نیز نخواهند داشت، بلکه عقل و وجدان آنان به نحو طبیعی و ارتکازی و فطری به آن چیزی حکم خواهد کرد که ادیان الهی برای بشر می‌آورند.[۱۲].

نیاز حداکثری به دین در ادله نبوت

در این جا به جاست بار دیگر با تأکید بر نتایج یادشده درخصوص نیاز حداکثری به دین، توضیح بیش‌تری ارائه شود. بر اساس آنچه در تبیین ادله متکلمان و فلاسفه در اثبات نیازمندی به دین آمد، برخلاف تلقی حداقلی از دین، می‌توان به خوبی به گستره وسیع و عمیق نیازمندی بشر به دین پی برد. نتایج حاصل از استدلال‌های یادشده که در ذیل خواهد آمد، خود گستره عمیق این نیاز را ترسیم می‌کند: چنان که در برهان متکلمان نقل شد، احکام عقلی، همچون: وجوب شناخت منعم، وجوب اطاعت بنده از صاحب اختیارش، وجوب شکر نعمت، وجوب عبادت و پرستش خداوند، همگی ملازم آن است که انسان از فرمان‌های خداوند و مصادیق طاعت و معصیت، چگونگی شکرگزاری و نحوه عبادت پروردگار خود به تفصیل آگاه باشد. به ویژه، این که نیل به مراتب عالی طاعت و بندگی و شکرگزاری حضرت حق، از نظر عملی موکول به رعایت جمیع دقایق و ظرایف بندگی و اطلاع از همه مصادیق و حدود و ثغور طاعت و معصیت، حتی در تمامی ابعاد و شئون زندگی و شکرگزاری برای همه انواع نعم و مواهب الهی است و از حیث نظری موکول به کسب مراتب عالی ایمان شمرده می‌شود که مراتب عالی ایمان نیز خود در گرو مراتب عالی معرفت حق است. بدیهی است چنین شناخت تفصیلی در گستره عمل و نظر در حوزه ادراک و فهم بشری نیست و بدون ارتباط و اتصال با مبدأ هستی برای بشر عادی میسور نمی‌باشد. وقتی بندگی و شکرگزاری در همه شئون زندگی و برای همه امور و در هر موقعیتی مطرح باشد و جایی در پهنه زندگی برای انسان نتوان پیدا کرد که خالی از این حیثیات فرض شود، بسیار بدیهی خواهد بود که دین را دین حداکثری بدانیم؛ زیرا دین حداکثری؛ یعنی دین در همه شئون زندگی و در همه جا و در همه مراحل.

در برهان حکما و فلاسفه نیز باز حداکثری بودن دین به وضوح قابل تشخیص است. در برهان نخست حکما که بر مبنای نیاز به قوانین عادله اقامه شده است، با توجه به ابعاد متعدد و گسترده زندگی اجتماعی، نیاز به قانون، همه جانبه و بسیار گسترده است. کدام شأن از شئون جامعه بشری را می‌توان به حال خود رها شده و بی‌نیاز از قوانین عادله دانست؟ بر اساس آنچه پیش‌تر درباره این استدلال بیان شد، عجز بشر از شناخت وضع قوانین و تنظیم روابط و مناسبات عادلانه - چه در مقام نظر و چه در مقام عمل - مقتضی این است که به گستره و وسعت زندگی اجتماعی نیاز به دین برای اقامه عدل اجتماعی، وسیع و گسترده باشد؛ به بیان دیگر، چون نیاز به عدالت، حداکثری است، نیاز به دین نیز حداکثری است. نیاز به دین حداکثری، نیازی است که برای همه عرصه‌ها، ابعاد، شئون، روابط، مناسبات و همه نهادها و تشکلات اجتماعی قانون عادله‌ای عرضه کند. در برهان دوم حکما که بر مبنای سعادت گروی انسان اقامه شده است، باز تلقی همه جانبه‌ای که همواره از سعادت به ذهن متبادر می‌شود، نیازمندی به دین را همه‌جانبه می‌کند. سعادت در زندگی فردی و اجتماعی این است که انسان به بالاترین سطح از خوشی و کامیابی در همه جهات و ابعاد نیازها و تمنیات و تمایلات وجودی و اصیل خود نایل آید و چون نیل به سعادت، مطابق آنچه در ضمن این برهان مدلل گردید، از عهده خود انسان خارج است، پس نیاز به دین برای نیل به سعادت نباید نیاز حداقلی و محدود به ابعادی خاص از زندگی، یا نیازهای ویژه‌ای از انسان تلقی شود. اقتضای احساس سعادت و سعادت‌مندی این است که انسان خود را کاملاً کامیاب بیابد و احساس رضایت‌مندی از همه چیز، وجود او را در خود فرو برد. و این حال جز با دین حداکثری تصور شدنی نیست.

در برهان سوم حکما نیز که بر پایه لزوم نیل به کمال نهایی اقامه شده است، از آنجا که تکامل انسان نمی‌تواند یک بعدی و ناظر به ابعاد خاصی از شخصیت او، یا زندگی اجتماعی‌اش باشد، تکامل‌جویی انسان و تکاپوی او برای نیل به کمال نهایی را باید تلاش و تکاپوی همه جانبه و در همه ابعاد و سطوح شخصیت و حیات فردی و اجتماعی او دانست. اساساً بر اساس ارتباط و اتصال و یک‌پارچگی ابعاد و مؤلفه‌های مختلف، روان و شخصیت آدمی و همچنین ارتباط تنگاتنگ و متقابل ابعاد و شئون مختلف زندگی فردی و اجتماعی او، نیل به کمال انسانی، جز با حصول همآهنگی و توازن و تعادل همه سویه در همه ابعاد و مؤلفه‌ها و شئون یادشده امکان‌پذیر نیست و حصول چنین تعادل و توازن همه‌جانبه، در سازمان روحی و روانی و فردی و اجتماعی جز با رویکردی عام و شمولی همگانی به تمام عرصه‌های زندگی انسان امکان‌پذیر نخواهد بود. بنابراین، اگر انسان برای نیل به کمال انسانی خود، بر اساس استدلال یادشده، نیازمند به دین است، این نیازمندی، همه‌جانبه و همه سویه و به گستره همه ابعاد و وجوه زندگی فردی و اجتماعی او خواهد بود و این چیزی جز همان نیاز حداکثری به دین نیست. بر پایه برهان چهارم که مهم‌ترین و جامع‌ترین برهان بر اثبات ضرورت بعثت انبیا و لزوم دسترسی به دین آسمانی است، نیازمندی حداکثری به دین بیش از براهین قبلی، واضح و آشکار و دلایل آن مسلم و مبرهن است. در بحث تربیت معنوی و تعالی روحی انسان توجه به دو نکته اساسی و ماهوی، ابعاد بسیار گسترده نیازمندی به دین را به خوبی آشکار می‌سازد: نخست، هدف تربیت و دیگری موضوع تربیت است.

هدف تربیت: هدف تربیت روحی و معنوی انسان نیل به عالی‌ترین مرتبه کمال قابل فرض در عالم هستی است که همان تقرب به خداوند متعال خوانده می‌شود. بدیهی است که تقرب به حقیقتی که منبع و مبدأ هر خیر و کمال و فضیلت و شرافت است، تقربی از نوع حصول سنخیت و ترفع وجودی است، نه از نوع تقرب مکانی و فیزیکی، از این رو، مقتضی تحصیل صفات الهی و تخلق و تشبه هرچه بیشتر به کمالات حضرت حق است و چون خداوند مستجمع جمیع کمالات و اوصاف جمال و جلال است. تقرب هرچه بیش‌تر به ذات بی‌مثال حضرتش، ملازم با تشبه همه‌جانبه و تخلق به همه اوصاف و کمالات الهی است؛ به بیان دیگر، مراتب عالی تقرب به استجماع هرچه بیشتر کمالات و تعالی و تکامل همه‌جانبه هستی آدمی و بسط و گسترش هرچه بیشتر شخصیت انسانی در عرصه کمالات و فضایل و برتری‌های روحی و اخلاقی و معنوی وابسته است، پس نیل به مراتب عالی تقرب به خداوند مقتضی شکوفایی همه ابعاد شخصیت انسان، تمامی قوا و سرمایه‌های وجودی اوست. چیزی که جز با تکاپوی همه‌جانبه شخصیت و هستی انسان و تحت تربیت قرارگرفتن همه سطوح و وجوه و مؤلفه‌های وجودی او میسور نخواهد بود و این یعنی نیازمندی به برنامه و نظام تربیتی جامع و بسیار فراگیر و شامل که بتواند همه ابعاد و شئون زندگی و شخصیت او را در برگرفته، از هر حیث و از هر سو او را در مسیر کمال سوق دهد.

موضوع تربیت: توجه به هویت موضوع تربیت نیز که خود انسان است، این نیازمندی همه‌جانبه و حداکثری به آیین تربیتی الهی را بیش از هر چیز دیگر مبین می‌دارد، چنان‌که پیش‌تر نیز به تفصیل بیان شد. از سویی، شدت حساسیت روحی و روانی انسان و غایت اثر‌پذیری روح بسیار لطیف و حساس او از هر چیز و از سوی دیگر، وحدت و یگانگی همه ابعاد و مؤلفه‌های مختلف شخصیت انسان، دو ویژگی‌ای هستند که نیاز به آیین و برنامه تربیتی جامع و کامل و همه‌جانبه‌ای را برای تربیت روحی او ضروری می‌نماید. از آنجا که در مواجهه انسان در هر وجهی از شخصیتش، با هر عامل و رویداد و فعل و اثری، دیگر وجوه و شئون شخصیت او تأثیر می‌پذیرند، بایستی نظام تربیتی‌ای که عهده‌دار تعالی روحی و معنوی اوست، چنان جامعیت و شمولی داشته باشد که برای تضعیف، یا تقویت و یا کنترل این آثار بتواند دستور و برنامه روشن و دقیقی ارائه دهد در مقام عمل و برای هر مورد، تکلیف و وظیفه انسان را تعیین نماید، در غیر این صورت، هدایت کنترل شده تأثیر و تأثرات متقابل شخصیت انسان با محیط و دنیایی که او را از هر سو فرا گرفته است و با او هر لحظه و از هر سو تعامل و دادوستد دارد، امکان‌پذیر نخواهد بود و برآیند آنها هرگز به حرکتی هم‌آهنگ و تعالی یابنده در روح و روان آدمی منتهی نخواهد شد. مثلاً اگر غذایی که انسان می‌خورد در بعد روحی و معنوی او هیچ اثری نداشته باشد، در برنامه تربیتی انسان ضرورت و وجهی برای پرداختن به امر غذا و تغذیه او نخواهد بود. همین طور است فعالیت‌های بدنی و ورزشی او، فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی او، فعالیت‌های ذوقی و عاطفی و هنری او، فعالیت‌های فکری و ذهنی و علمی او، نوع روابط و مناسباتی که در محیط خانه، یا جامعه با دیگر انسان‌ها دارد و نحوه عمل او در امور فردی و خصوصی، مثل آرایش و پوشاک و نظافت و.... اگر این امور هیچ تأثیری در دیگر ابعاد شخصیت او نداشته باشند، به ویژه آن‌که با وضعیت روحی و روانی و معنوی او بی‌ارتباط باشند، هیچ لزومی برای پرداختن به این امور در نظام تربیتی انسان نخواهد بود؛ لذا دامنه و قلمرو تربیت معنوی و الهی انسان بسیار محدود و بسیار حداقلی خواهد شد، در حالی که بسیار روشن و مسلم است که بر اساس اصولی که به تفصیل در پیش آمد - به خصوص برپایه مطالعات تحقیقات روان‌شناختی و جامعه‌شناختی امروز بشر - هیچ عرصه‌ای از زندگی انسان با دیگر عرصه‌ها بی‌ارتباط نیست و بعدی از ابعاد وجودی او کاملاً منحاز و منعزل و مستقل از دیگر ابعاد روحی و روانی او شمرده نمی‌شود. امروزه، در هیچ عرصه‌ای از دانش بشری نگاه یک بعدی و تک نگر و جزءگرا و فردمحور و به طور کلی، رویکرد تحویل‌گرایانه برای فهم پدیده‌های انسانی پذیرفته نیست.

شکل‌گیری و گسترش مکاتب جدید با منظرهایی، چون: ساختارگرایی، کل نگری، ماهیت و هویت‌گرایی، جامع‌نگری، حکایت از واقعیت بسیار درهم تنیده و یک‌پارچه و کاملاً مرتبط پدیده‌های انسانی، اجتماعی، روانی، فرهنگی، زیستی، هنری، ادبی، فکری، علمی، مدیریتی و... دارد. بر این اساس، بی‌شک نیاز بشر به دین برای تربیت روحی و معنوی، نیازی محدود و منحصر به بخش و گوشه‌ای از فعالیت‌های انسانی او نیست، بلکه با توجه به ماهیت تربیت معنوی انسان و غایت نهایی آن، با اثبات عجز بشر از تربیت الهی خود و لزوم دسترسی به آیینی ربانی برای تعالی روحی و معنوی، حداکثری بودن این نیاز نیز اثبات می‌شود. به ویژه، با نظر به خصوصیات وجودی انسان به عنوان موضوع تربیت و ابعاد و جوانب شخصیت او، کم‌ترین تردیدی نسبت به حداکثری بودن نظام تربیتی مورد نیاز بشر؛ یعنی حداکثری بودن دین باقی نمی‌ماند. پس با توجه به آنچه در ادله اثبات ضرورت نبوت بعثت انبیا آمد، به روشنی بطلان تلقی حداقلی از دین آشکار می‌شود، بر اساس آنچه بیان شد:

اولاً: ابعاد نیازمندی به دین آن‌چنان گسترده و همه‌جانبه است که هرگز چند اصل و قاعده کلی نمی‌تواند پاسخ‌گوی این نیاز وسیع در همه ابعاد و شئون زندگی باشد، بلکه در هر شأنی از شئون زندگی فردی و اجتماعی انسان برای تدوین برنامه‌ای دقیق و روشن و ارائه شیوه عمل و اقدام، نیاز به اصول و قواعد متعدد و فروعات بسیار است؛

ثانیاً: همه این قواعد و اصول مورد نیاز و همه فروع متفرع بر آنها، بر اساس توضیحات و ادله یادشده، می‌بایست بر پایه آگاهی و دانشی رقم خورد که فراتر از قلمرو دانش متعارف بشری باشد. این دانش به گونه‌ای است که هرگز قابل تصور نیست و بشر در مرحله‌ای از مراحل پیش‌رفت عقلی و علمی به آن دست می‌یابد، مانند علم به هدف آفرینش، کشف حقیقت و هویت کامل وجود انسان، درک مرتبه و موقعیت وجودی او در هستی، شناخت عالم پس از مرگ و اطلاع از نحوه ارتباط دنیا و آخرت، شناخت همه فعل و انفعالات، تأثیر و تأثیرات و دادوستدهای وجود آدمی با محیط و همه علل و عوامل ظاهری و باطنی که وجود انسان را فرا گرفته است، آگاهی از همه مراحل و منازل و مدارجی که در سیر کمالی انسان وجود دارد و چگونگی نیل به آنها و.... در پایان، به منظور جمع‌بندی آنجه بیان شد و تقریر مبانی نگرش حداکثری بودن دین، آن طور که از عموم ادله ارائه شده از سوی متکلمان و فلاسفه در این خصوص استنباط می‌شود، به نکاتی اشاره خواهیم کرد.[۱۳].

منابع

پانویس

  1. عباس جوار‌شکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۶۹.
  2. عباس جوار‌شکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۶۹.
  3. «فقه یا دنیوی است و آخرت در طول آن، یا اخروی و دنیا در طول آن، اما شق ثالثی ندارد.... غنای فقه در حکم است، نه در برنامه. آن هم غنای اقلی و نه اکثری. باز هم خوب است بیفزایم که اقلی؛ یعنی اگر دنیوی است واجد احکامی است که با اقلّ شرایط معیشتی آدمی وفق می‌دهد و قابل اجراست و حاجات حقوقی ساده را که همیشه و همه جا می‌توان داشت بر می‌آورد. اما حاجات بزرگ‌تر در یک زندگی پیچیده‌تر را منظور نمی‌دارد و اگر اخروی است، اقل سعادت اخروی و صعود به پایین‌ترین مراتب معنوی را ممکن می‌سازد»، (عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص۹۱-۹۲).
  4. در این بیان تأمل کنید: «احکام طهارتی که در شرع آمده، حداقل کاری است که در ساده‌ترین شرایط و بدوی‌ترین جوامع می‌توان در مقام رعایت بهداشت انجام داد؛ یعنی در اقلی‌ترین شرایط معیشتی آن حکم اقلی قابل اجرا و لازم الاجراست». عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص۸۸؛ همچنین، «همین فقه دنیوی هم اقلی است؛ چراکه اصولاً مسائل حقوقی بخش کوچکی از زندگی بشر را فرا می‌گیرد و متناسب با جامعه‌ای بدوی و اولیه است و در اساس ناظر به فصل خصومات است». عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص۹۱.
  5. عباس جوار‌شکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۷۰.
  6. «پیامبر ما آخرین پیامبر بود، ولی دین از همان اول آخرین دین بود... سلسله نبوت را یک سلسله واحد می‌دانیم با پیام‌های بنیادین واحد که مخاطبش [به قول متکلمان] آن هسته مشترکی است که در وجود همه آدمیان است و در طول زمان عوض نمی‌شود. البته پیامبران این تعلیمات را تازه می‌کردند. بازآموزی می‌کردند و از نو در اختیار مردم می‌نهادند، بنا بر مقتضیات دوران و بر حسب تجارب شخصی و جمعی و خصال و خصوصیات شخصیتی در پوسته بیرونی آنها تفاوت‌ها و تغییراتی می‌دادند، لکن هسته یکی بود.»... (عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص۱۱۸ و ۱۱۹)
  7. «آنچه درباره روابط خانوادگی، روابط اجتماعی، حکومت قضاوت، مجازات و معاملات و مانند اینها به صورت امضائات بی‌تصرف با امضائات همراه با اصلاح و تعدیل در کتاب و سنت وجود دارد، ابداعات کتاب و سنت به منظور تعیین قوانین جاودانه برای روابط حقوقی خانواده، یا روابط حقوقی جامعه و یا مسئله حکومت و مانند اینها نمی‌باشد. در این امضائات آنچه جاودانه است «اصول ارزشی»ای است که اهداف اصلاحات و تعدیلات کتاب و سنت می‌باشد و مداخلات از آن الهام گرفته است. این اصول ارزشی امور مستقل نیست. از ضرورت‌های سلوک توحیدی انسان نشئت می‌یابد، با آن معنا می‌شود و اعتبار خود را از آن به دست می‌آورد». (محمد مجتهد شبستری، ایمان و آزادی، ص۸۷).
  8. «احکام فقهی و آداب شرعی و اشکال و صور آیین‌های عبادی و غیر عبادی و مقررات فردی و اجتماعی در اصل، تشریعشان مشروط به امور و احوال و شرایط روحی و اجتماعی و جغرافیایی و تاریخی قوم معین بوده‌اند، به طوری که اگر آن شرایط به گونه دیگری بودند، آن آداب و احکام و مقررات هم صورت و سامان دیگر می‌گرفتند و چنان نبوده است که فقط مصالح و مفاسد نفس‌الامر بدون ملاحظه شرایط تاریخی در وضع احکام دخیل باشند»، (عبدالکریم سروش، اخلاق خدایان، ص۱۰۳)؛ «به گمان این بنده، اگر نگوییم همه، لا اقل بسیاری از باید و نبایدهایی که در قرآن کریم و احادیث و روایات آمده‌اند ناظرند به اوضاع و احوال اقلیمی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه عرب جاهلیت صدر اسلام». مصطفی ملکیان، «فلسفه فقه»، فصل‌نامه نقد و نظر، شماره ۴، پاییز ۱۳۷۴، ص۱۰۲؛ همچنین: «به عقیده من قرآن و روایات، تکلیف خود را مشخص کنیم»، (همو، مشتاقی و مهجوری، ص۳۶۹ ۳۷۰)؛ «... احکام شرعی قرآن بر فهمی تفسیری از واقعیات و روابط موجود اجتماعی جامعه حجاز و بر روابط عبادی انسان‌ها با خدا در آن جامعه مبتنی بوده و هدف آن، تفسیر واقعیات اجتماعی به صورتی که با اراده خدا سازگار باشد بوده است. صدور این احکام اصلاً به معنای وضع احکام برای همه جامعه‌ها و همه عصرها نبوده است»، (محمد مجتهد شبستری، «قرائتی نبوی از جهان»، مجله مدرسه، سال دوم، شماره ۶، تیر ۱۳۸۶، ص۹۷ به نقل از: عباس شریفی، شریعت و عقلانیت، ص۱۸۹).
  9. عباس جوار‌شکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۷۲.
  10. جهت آشنایی بیشتر با این نگرش ر.ک: محسن کدیور، «از اسلام تاریخی به اسلام معنوی»، در: عبدالکریم سروش و دیگران؛ «به طور کلی تمام نظام حقوقی اسلام جزء عرضیات است، نباید مقاصد شارع را با راه نیل به آن مقاصد یکی دانست»، (عبدالکریم سروش، اخلاق خدایان، ص۱۰۳).
  11. «دین جوهراً برای عرضه عرصه‌هایی است که پای عقل آدمی به آنجا نمی‌رسد. روشن است که دین، فقه و کلام و اخلاق هم دارد و حجم عمده معارف دینی از همین جنس، اما آنها قشر محافظ گوهر دین‌اند و دین اولاً و بالذات برای آموختن حقایق حیرت‌افکن و نامعقول فراعقلی آمده است. در بیرون از این قلمرو، عاقلان به کار خود می‌پردازند و از عهده وظایف خویش بر می‌آیند». (عبدالکریم سروش، بسط تجربه نبوی، ص۳۳۳ - ۳۳۴).
  12. عباس جوار‌شکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۷۴.
  13. عباس جوار‌شکیان، عباس، امامت سر خاتمیت ص ۷۷.